خدا

آرش اله وردی
نقدي بر((رفته بودم به صيد نهنگ))علي باباچاهي

انتشارات پاندا-مشهد 1383

آرش اله وردی



خدا
------------
شعري كه به قول خودش پيشرو و براي فردا سروده مي شود
ناچار خود را در تكاپوي سرعت مي اندازد، امااعتقاد ((رفته بودم به صيد نهنگ))اين است كه حتي در گنجايش ايدئولوژي اش سرعت وتكاپو نيز گذشته است،چون امري بي معنا است و لاجرم فراموش مي گردد ولي او خودش هنوز دارد ميدود .
((رفته بودم به صيد نهنگ))جمله ايست كه شعرهاي مجموعه برآن قصد شورش دارند چون گذشته است اما شورش آنها ناقص است ومجموعه دقيقا همان ((رفته بودم به صيد نهنگ))است،همان چيزي كه صرفاً بايد فراموش شود زيرا بر طبق گفتار خودش، او گذشته است.جالب اينجاست كه اين كتاب بر نمي گردد،كجا رفته است مشخص نيست.شايد تفكري بگويد انتقاد سطحي اين نوشتاردر كنار ساحل نشسته است وقدرت وديد تفكرش به جائي كه ((رفته بودم به صيد نهنگ))رفته است نميرسد و… يا… اما… و…

در ابتدا شك كردم شايد به گونه اي غياب باشد،اما غياب هم در اين سيستم معنا نمي شودحتي اجراي نااينهماني و بي هويتي مثبت در ضد شعر پساهفتاد نيز در اين مجموعه قادر به اجرا نيست،كشش طولاني و اجباري متن هويت اوست كه جا به جا ادعاي بي هويتي ميكند ومبلغ بي هويتي است،يعني ناراضي نيست،بلكه همان را تكرار مي كند،نه اجراي آدورنويي نا اينهماني،بلكه خود هويت امر بي هويت وتائيد آن هست كه تبديل به ((رفته بودم به صيد نهنگ)) مي شود.
در ابتدا منتقد در برابر امر خنثي ي((رفته بودم به صيد نهنگ))مدام به قول لاكان تبديل به ناظري سترون مي شود ودر آن موًلف يا متن اربابي سترون است كه ضربه هايش زياد به من نمي رسد اما آرام آرام در مراحل بعد، وقتي كه از ناظر سترون بودن فرار ميكنم آزارم مي دهد ،گزاره هاي خسته كننده وطولاني و بي معني كه بي معنايي وتهي بودگي و شكستگي هاي بيروني راتائيد مي كند ، نه اجرا.پس ارباب سترون ((رفته بودم به صيد نهنگ))سترون است،در ابتدا نه به من حمله مي كند ونه در آغوشم مي گيرد بلكه وضعيت بيرون را تائيد مي كند.پس ارباب سترون غير از ظاهر مدرن وبنيان افكنش(در گذشته)با كنش هاي دور ريختن هاله واز تئوريهاي كندني وآنارشي پرداز خود به باطني تائيد كننده ،دور ازدسترس و به راحتي بايد گفت به يك هاله ضخيم محافظه -كار تبديل مي شود.ديگري يا من بايدبه نا آگاهي خود اعتراف كنم،نه مولف آگاه متن.متن،مجبوري ناآگاهست كه با طنابهاي ارباب كشيده ميشود،ارباب ميداند كجا بيشتر اطناب كند و كجاكمترومدام دالها را زجر مي دهد تا من يا ديگري ندانيم كه چه چيزي نوشته مي شودزيرا اصلاً چيزي نوشته نمي شود و تنها حكم است كه گفته مي شود.به قول ((ژيژك)):((ما فقط تا زماني مي توانيم خود را سرگرم جنگهاي مخفي خويش سازيم كه ديگري نسبت به آنها آگاه نباشد))تنها چيزي كه من با تمام نافهمي ام مي فهمم،توتاليتاريته ي مولف بورژوا و بردگي دال يا پرولتار است،يك آگاهي ماركسيستي كه آرام آرام پس از در آمدن من ازهاله ي ناظر سترون بيشتر مي شود ورويه انتقادي اين متن را تشكيل مي دهد.
متن خوانده نمي شود،زيرا من نمي دانم كه چيزي روبرويم هست يا نيست،البته بيشتر نيست.سكوت من در مواجهه با اين متن،تائيد ارباب سترون اين متن است،ستروني كه در اين كتاب به جرات بايد گفت نبايد ارباب سترون باشد و ستروني اش كافي است.كتاب كه باز مي شود، باز كننده آغاز ناداني خود را باز مي كند.ارباب به ما فشار نمي آورد،آسيب نمي رساند ولي با كنش خنثي ي خود، تنها انتظار واكنش خنثي ي ما را دارد وآرام آرام شروع به نيش زدن هاي خود مي كند.تزريق زهر ناداني وفلج كننده ي خلاقيت سوژه ي روبروي سوژه ي بزرگ،نه نوشتار.لاكان به معنا ومنظوري ديگر مي گويد: ((ديگري همه چيز را نبايد بداند))و اين جا من اين جمله را با معنايي ديگر در مواجهه با اين مجموعه مي آورم: ((ديگري هيچ چيزي را نبايد بداند))و دقيقاً ((رفته بودم به صيد نهنگ))تناقضش اينجاست كه در مواجهه با ديگريست كه شكل مي گيرد،ديگري خنثي،شكل،شكل يك ايدئولوژي كاملاً ديكتاتور و در عين حال خنثي و محافظه كار.يك توليد زور ،توتاليتر شعر،تناقض عجيبي كه مترادف با وضوح دروغ است،زور زدن دال هاي مولف به دال هاي ديگر همان مولف خاص. ((رفته بودم به صيد نهنگ)) بي معنايي امر بي معناست كه باز بي معناست وباز بي معنا.زن ها يا دال هائي افسرده ورواني شده كه بوسيله دال هاي كمكي((و))،((كه))،((هم))و…
با هم ازدواج هايي خنثي ميكنندتا تنها طول بكشند.((اين صفحه بايد پر شود))اين جمله را هيچ دالي به خودش و ديگري لزبي اش حتي حق ندارد بگويد،بلكه تنها مولف است كه به دال ها فرمان وزور مي راند،كه برويد.مثل اينكه يك اتاق به دو زوج مادينه حكم ازدواج اجباري مي دهدتا فقط فضاي خودش را پر كند.دال هاي تنها،صرفاً تنهايي كه فقط زور به آنها مي زنند وآنها را هل مي دهند البته فراموش نكنيم ارباب(مولف)تنها يك نفر است،بدون هيچ ديالكتيكي.
مار موتيف اصلي مجموعه به عقيده من همان ارباب است كه براي مخاطب،در ابتدا سترون است وبراي دال هايش از ابتدا ناسترون.متن به ظاهر حاصل يك كنده شدن است،يك ريزش از هاله اي به نام سنت،اما اين كنده شدن از هاله نيز امري بي معناست،زيرا برايش سنت امري بي معناست.
شعر هرگز روبروي ما نبوده است،اعلام مرگ ماست ،نه خودش،همانطور مرگ تكثير،تخيل و…
مرد وارباب سترون كننده ي دال هاوكلفت هاي خانه اش در برابر ديگري بزرگ يا بيروني حاكم،عقيم وسترون مي ماند وهيچ واكنشي از خود نشان نمي دهد جز اين كه ديگري هاي كوچك(كنش ناظر انتقادي نا سترون)را خسته ميكند،همان خستگي تاريخي توتاليتاريسمي.
فرياد وظهور خستگي ديگري ي كوچك،محصول همذات پنداري او(مخاطب)است با دال ها كه هر دوبه نا آگاهي كشانده شده اند،يك ناآگاهي منفي وجنوني آپولوني وكنترل شده كه حاصل اين همذات پنداري و دوستي اين نوشتار روبروست.
((رفته بودم به صيد نهنگ))بر خلاف پس نوشته هايش به مخاطب فرصت تفكر نمي دهد واو را خنثي وخنگ ميكند البته مخاطب تا زماني كه در هيئت ناظر سترون است به چنين صفتي لايق مي باشد،اما باز كننده هاي كتاب حتي سطحي ترينشان مي توانند از اين هيئت خنثي فرار كنند،از دست اربابي سترون كه باز بايد بگويم در عين ستروني ومحافظه كاري وآرامشش حكمران مستبدي ست كه نادان سازي سريع ست.مشكل اين جاست كه ممكن است وقطعاًممكن است كه نادان ترين شخص نيز كتاب را تمام نكرده ببنددزيرا كه از تائيد هويت خود بيزار است و او،يعني((رفته بودم به صيد نهنگ))مدام ناداني ما را تائيد ميكند،نه انكار و اين باز يك كنش كاملاً بورژوا وحكمراني بوروكراسي ي حتي شعر است،حتي در دوران پسا هفتاد شعري ما.

شهريور1384