نقدی از مینو نصرت برشعر- راستی چه بود آخر آن خط ؟ - اثر نصرت اله مسعودی
شاعر در جستجوی آن عدالت Ú¯Ù… شده Ùˆ به بیداد ناشی از جهلی Ù…ÛŒ اندیشد Ú©Ù‡ هجوم آورده Ùˆ Ùرش زربÙت Ùˆ پرده ÛŒ جواهرنشان را غارت Ùˆ تکه تکه میکند ØŒ اما قادر به تخریب Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ ایوان مدائن نیست
...
راستی چه بود آخر آن خط ؟
شعر زیبائی Ú©Ù‡ مدام مانند ماهی از دستانم میلغزد تا میخواهم باردیگر آن را بیابم ØŒ مرا با خود در قعر اقیانوسی رها میکند ØŒ لبالب از یاد Ùˆ خاطرات . این سئوال ØŒ مرا نیز همچون شاعر درگیر خود کرده است ! شعری Ú©Ù‡ برای یاÙتن پرسش لازم است برگردم به اصÙهان Ùˆ خم های دیروز جلÙا ØŒ پریروز مسجد شیخ لط٠الله ØŒ صدای زنگ ناقوس کلیسای وانگ . Øتی از آن هم دور تر تا ایوان مدائن ØŒ تا نیشابور Ùˆ رایØÙ‡ ÛŒ رباعیات خیام Ùˆ طعم شراب آن پیاله ÛŒ لب پری Ú©Ù‡ گویا ابدی است .
درگیرم Øتی با ماه
که چشم درچشم من
به دنبال گیسوی تو
خود را رندانه درآبها غرق می کند
اما یکی دو موج پایین تر
به شکل ٠ناگهان ٠شعبده
گل ٠گیسوی تو می شود.
شاعر به دنبال گیسوی یار Ùˆ معشوق است Ùˆ درگیر با ماه Ú©Ù‡ همزمان Ùˆ موازی او گویا در جستجوست . تصویر Ùوق مرا به اقیانوس Ùˆ دریا میکشاند Ùˆ الهه ÛŒ آب ها Ùˆ باروری ( آناهیتا). ماه هم نمادی از زیبائی زن Ùˆ باروری اوست Ú©Ù‡ از هلال تا بدر Ùˆ از بدر تا Ù…Øاق Ùˆ بار دیگر از Ù…Øاق تا هلال Ùˆ ... مدام در خود میمیرد Ùˆ زنده Ù…ÛŒ شود .شعر به زیبائی این مرگ Ùˆ تولد را یکی دو موج پائین تر به تصویر کشانده است .
بیداد ٠بی داد مگرجزاین می تواند باشد
Ú©Ù‡ درگیرتراز Ø®ÙÙ… ها ÛŒ دیروزÙجÙÙ„Ùا *
هنوز ازشرق Ùچشم ٠تو و٠دست Ùمن Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ لرزد
دست بر نمی دارد
تا مرا Ú©Ù‡ عمری طنین Ùتنهایی بوده ام
اینگونه رو کند.
من که برای هیچ تقصیری
بغل باز نکرده بودم بانو
پیراهنت پیش ازآنکه بخوابم
می آمد و٠می آید تا در خواب هایم چیزی را پاییزی بوزاند
و به بیداری هم
Ú©Ù‡ قد ÙˆÙبالایت آنقدر بالا بلندی Ù…ÛŒ Ú©Ùند
Ú©Ù‡ چاک Ùگریبانت لانه ÛŒ کبوتران بی تاب است .
سایه ات که دیگر
Øتا روزهای ابری هم
دست ازسرم بر نمی دارد.
شاعر همزمان با این پیدا Ùˆ پنهان شدن ماه به Ú©Ø´Ù Øضور همیشه پنهان معشوق خود Ù…ÛŒ رسد Ùˆ متعاقب این بی عدالتی گسترده Ùˆ گشودن معنایش تا مسجد جلÙای اصÙهان Ù…ÛŒ رود وسردر خم Øضور معشوق باستانی اش Ùرو Ù…ÛŒ برد . واقعه ای Ú©Ù‡ در زمان شاه عباس کبیر در Ù¾ÛŒ مهاجرت ارامنه ÛŒ Øاشیه ÛŒ جلÙای رود ارس به اصÙهان موجب ساخت Ùˆ ساز شهری به همین نام شد . گویا آن روز ها آدم ها عاشقانه تر نسبت به امروز کنار هم Ù…ÛŒ زیستند Ùˆ این همزیستی Ù…Øترم بود آنقدر Ú©Ù‡ شاه عباس برای ارامنه نه تنها شهری به نام جلÙا اØداث کرد ØŒ بلکه برای آئین آنها کلیسائی ساخت به نام " وانگ " . به نظر Ù…ÛŒ رسد درگیری شاعر دراین شعر به بعد از شاه عباس Ùˆ شاهان قاجار Ù…ÛŒ رسد Ú©Ù‡ واسطه ÛŒ جدائی او از عشق Ùˆ نیز معشوقش شده او را با خود Ùˆ آسمان درگیر کرده است . واژه ÛŒ خم در این شعر به جز معانی Ùˆ نسبت هائی Ú©Ù‡ بعد ها پیدا میکند به شراب جان خم Ùˆ استعاره ای از عشق بر Ù…ÛŒ گردد Ùˆ نشئگی Øضور یار Ú©Ù‡ همچون ماه از شرق چشمان زمین طلوع میکند Ùˆ همزمان دست Ùˆ دل شاعر به دیدن او Ù…ÛŒ لرزد .این سطرها گواه Ùاصله ای است Ú©Ù‡ تا امروز کشیده شده است .شاعر اعترا٠میکند Ú©Ù‡ او مسبب هیچ جرم Ùˆ تقصیری نیست Ùˆ در وسط Øادثه ای واقع شده است Ú©Ù‡ Øضورش را دیگران رقم زده اند Ùˆ بوی پیراهن یار بی آنکه او خود بداند در خواب Ùˆ بیداری اش به نسیمی میماند Ú©Ù‡ Ùصل های جانش را با نواز Ø´ ورق میزند Ùˆ امروز ناگهان آن نسیم بدل به سوز باد های پائیزی شده Ú©Ù‡ بر استخوان های اندیشه اش Ù…ÛŒ وزد Ùˆ آن را برهنه میکند . اینجا یار Ùˆ سرزمین Ùˆ ماه سه ضلع یک مثلث را تشکیل Ù…ÛŒ دهند . مثلث Øضوری Ú©Ù‡ در خواب هایش شبیه رویا Ù…ÛŒ آید Ùˆ شاعر را عریان میکند Ùˆ در بیداری به قامتی بالا Ùˆ بلند میماند Ú©Ù‡ چاک پیراهن اش لانه ÛŒ کبوتران بی تاب است . اشاره ای شکیل Ùˆ جاندار به سرزمین Ùˆ یار Ú©Ù‡ در هیئت زمینی اش ØŒ الهه ای است با قامتی زنانه Ú©Ù‡ بی تاب وصل به معشوق است .
شاید آخرین آجر٠ویرانی Ù« ایوان ٠مدائن»* ام
Ú©Ù‡ آیینه ها از کنارم با چشم Ùپرازخاک Ù…ÛŒ گذرند
ویا پیاله یی ام لب پریده درنیشابورÙنوش های خیامی
Ú©Ù‡ اینقدربا خاک ٠خوب Ùخدا Ùاصله دارم ÙˆÙŽ با بوسه های تو بیشتر.
یادت باشد که این روزها با هیچ دیوانه خانه یی مرا رصد نکنی
و هم یادت باشد که مباد
کنارÙاین راهبان ٠بی دیرو٠بی کتاب
معنای مرا را از من طلب کنی
که موج درموج ، منّت ٠هیچ شکلی را نمی کشم
که چیزی شبیه شایدم اکنون
آقای نصرت الله مسعودی با زبان متÙاوت Ùˆ قطر واژگان اش به زیبائی مخاطب را به Øاشیه ÛŒ تمام Ùجایع تاریخ باستان سرزمین خود Ùˆ جهان Ù…ÛŒ کشاند Ùˆ لایه لایه علت بروز آنها را Ø´Ø±Ø Ù…ÛŒ دهد . Øوادثی شبیه اØداث « ایوان مدائین » Ùˆ متعاقبش علت ویرانی اش را .
گمان نمی کنم در Øین اØداث این Ù‡Ùت شهر عشق Ùˆ مدینه ÛŒ Ùاضله در زمان اشکانیان Ùˆ ساسا نیان به جز کارگرها Ùˆ برده ها ØŒ تماشاگر ÛŒ Øضور داشت . اما یقین دارم هنگام Øمله Ùˆ یورش اعراب Ùˆ تخریب آن نه تنها ما با خیل عظیمی تماشاگر مواجه هستیم ØŒ بلکه با غارتگران خودی نیز روبرو هستیم Ú©Ù‡ در کنار بیگانه مشغول چپاول Ùˆ غارت هستند . شاید یک قطعه از جواهر پرده های جواهرنشانش را یکی از ماها امروز در خانه داشته باشد Ùˆ Øتی تکه ای از آن Ùرش زربÙت باستانی اش را Ú©Ù‡ اعراب تکه تکه کرده Ùˆ به دوستان Ùˆ Øامیان خود باج دادند . شاعر در این بخش خود Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ همان ایوان است Ùˆ عظمت . پیکرش را تراشیده اند Øال بر آن است Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ اش را بدمند Ùˆ جان بگیرد . در همین Ù„Øظه است Ú©Ù‡ با دیدن بی اعتنائی جهان Ùˆ آدمی به ارزش انسانی اش ØŒ خود را آجری از آن ایوان باستانی میبند Ùˆ ناگهان خود را تخریب شده یاÙته Ùˆ دلایل دوری اش با خاک خوب خدا Ùˆ بوسه های یاررا Ù…ÛŒ Ùهمد . گنج امروز جهان اØضار Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ اوست Ùˆ تخریب آن .
پس به Ùریاد آمده هشدار Ù…ÛŒ دهد تا خیال خام نکنند . او به دیوانه های مرسوم شباهت ندارد Ú©Ù‡ در یک آن میتوان با رصد روØØ´ او را بدل به راهب بی دیر Ùˆ کتابی کرد Ù‡ ØŒ همچون جنینی به زهدان کوه تبت باز Ùرستاد Ùˆ خاموشش کرد .او به طلوع تازه ÛŒ روز میماند Ú©Ù‡ هیچ شباهتی به دیروز Ùˆ Ùردا ندارد Ùˆ خود معنای خویش است .
چقدر پرت را پلا می گویم
وچقدربرای اینکه سایه هردوی مان را
روی شانه ی کاشی های پریروز٠مسجد شیخ لط٠الله * پیدا کنم
Ùˆ طنین Ùچشم های مان را
در زنگ ٠ناقوس ٠کلیسای وانگ ببینم
به زمین و٠آسمان گیرداده ام.
به جان تو
اگر ندار و٠دارم
نبود طعم ٠رژی Ú©Ù‡ لبهایم را مهربان Ù‡ÛŒ به هم Ù…ÛŒ ÙÙØ´Ùرد
شاید به پابوس گاوی Ù…ÛŒ رÙتم
Ú©Ù‡ زیرÙتابلوی بوق زدن ممنوع Ùبغل Ùبیمارستان ها
Øکیمانه ماغ Ù…ÛŒ کشد
و یا
ازلبت که آغاز٠خط ٠قرمزمن است
امروز چیزی نمی توانستم که بنویسم .
Ú†Ù‡ Øالی دارم درانتهای همین Øالا
Ú©Ù‡ مشر٠به همه ی٠Øالها یی
Ú©Ù‡ Ùبه سلامتی ات
دست به سینه ایستاده اند
شعر در این بخش بدل به رویای تازه ایست Ú©Ù‡ ریشه در دیروز های کهن دارد . تجلی واقعیتی Ú©Ù‡ با مقایسه ÛŒ امروز به رویائی شباهت دارد Ú©Ù‡ وقوعش ناممکن به نظر Ù…ÛŒ رسد . قدرت قلم شاعر Øال درکار اØضار آن Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ ست Ú©Ù‡ با Øضور آن شاعر را بر Ù…ÛŒ گرداند به روز هائی Ú©Ù‡ سایه ÛŒ معاشقه ÛŒ هر دو اÙتاده بر شانه ÛŒ کاشی های مسجد شیخ لط٠الله Ùˆ طنین چشمهاشان با ناقوس کلیسا نوازش Ù…ÛŒ شود . این ناقوس مرا به خیلی دور تر ها Ù…ÛŒ برد تا آئین میترا ØŒ زنگوله ÛŒ کمر بند چاپارهای هخامنشی Ú©Ù‡ باد صدای زنگوله هاشان را زودتر به شهر ها Ù…ÛŒ رساند Ùˆ نیز بقایای آن ناقوس تا زور خانه های امروز واØساسم با شاعر این شعر نقطه ÛŒ مشترکی پیدا میکند . تاریخ آینه ای است Ú©Ù‡ اگر خوب در آن بنگری دلیل تمام تباهی ها ÛŒ امروز را در صÙØات آن پیدا میکنی . ارزش هائی Ú©Ù‡ بمرور بدل به ضد ارزش شده Ùˆ در نهایت Ùاقد ارزش . هرچند قدرت Ùˆ استبداد شراب خم های جلÙا را مکید، از شراب باستانی خیام جز پیاله ای لب پر باقی نگذاشت Ùˆ از " ایوان مدائن " Ú©Ù‡ به سبب عدالت شاهان ساسانی با تمام عظمت خود قادر نشد قطعه زمینی را Ú©Ù‡ مالک آن پیرزنی است بستاند ØŒ ویرانه ای بیش نمانده است ØŒ اما Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ آنها در جان شاعر تازه Ùˆ زنده است Ùˆ هیچ قدرت Ùˆ استبدادی نمی تواند آن را نابود سازد . شاعر در جستجوی آن عدالت Ú¯Ù… شده Ùˆ به بیداد ناشی از جهلی Ù…ÛŒ اندیشد Ú©Ù‡ هجوم آورده Ùˆ Ùرش زربÙت Ùˆ پرده ÛŒ جواهرنشان را غارت Ùˆ تکه تکه میکند ØŒ اما قادر به تخریب Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ ایوان مدائن نیست .
سرزمینی Ú©Ù‡ جهانیان در Øال Ùˆ روز دیروز Ùˆ امروزش همچنان دست به سینه ایستاده اند تا زمان Øمله ÛŒ آنها را زمان بر اساس تاریخ اعلام کند .
شده ام سطرÙسوم ٠آن صÙØÙ‡ یی
که کنار٠سی وسه پل
زیرÙآن به لبخند خط کشیدی.
راستی Ú†Ù‡ بود آخرÙآن خط ØŸ
من که جزآن انگشت های بلند
وطعمی که تمام ٠تقویم هایم را ورق می زند
چیزی به یاد ندارم
و گیجم هنوز
که با ماه درگیرم
یا ستون های ویرانی که با لکنت پرسه می زنند
Ø´
ویا با خودم که نخوابیده خواب دیده ام
که جهان ، بی طعنه ی عاشقی
جایی برای آدم نبوده است.
شعر با خطی Ú©Ù‡ یار در صÙØÙ‡ ÛŒ سوم با لبخند آن را مشخص میکند ادامه پیدا میکند Ùˆ خواننده را در Ù¾ÛŒ یاÙتن این معنا به دیواره های وجود Ùˆ تاریخ Ù…ÛŒ کوبد . شاعر خود را سطر سوم آن صÙØÙ‡ میبیند Ùˆ من گمان میکنم صÙØÙ‡ ØŒ نقشه ÛŒ جهان است Ùˆ او با نام سرزمینش Ú©Ù‡ روزی وسیعترین Ùˆ پهناورترین سرزمین باستانی بود خود را جهان سومی Ù…ÛŒ یابد Ú©Ù‡ در ادامه ÛŒ خطی ... مبهم Ú©Ù‡ نمی داند Ù…Øصول کدام قدرت است ØŒ تنها انگشتان بلند معشوقش را به یاد دارد Ùˆ طعم بوسه اش را Ú©Ù‡ بعد از آن مانند نسیمی تقویم روز ها Ùˆ سال های عمرش را ورق زده است Ùˆ امروز چندان گیج است از رویداد های پشت سرش ØŒ Ú©Ù‡ نمیداند با ماه در گیر است یا با ستون های ویران سرزمین اش Ú©Ù‡ با لکنت ناشی از ترس در اندیشه اش پرسه Ù…ÛŒ زنند .
نصرت الله مسعودی با شعر ی جاندار و تکان دهنده ، خواننده را به نتیجه ای غم انگیز می رساند .
زیبائی جهان گویا به این بود که آدم به آن هبوط کند و بعد به دلیل معشوق مدام سرزنش شود . او در دوایر تو درتوی تاریخ و جانش آن را اثبات میکند . مگر نه اینکه ایوان مدائن روزی شکوه بارگاه عشق و سالاری ایران و ایرانی بود که با طعنه ی اعراب ویران شد و بدنبالش ، خنجر استبداد و قدرت ماه را دو شقه کرد !!.
....
راستی Ú†Ù‡ بود آخر Ùآن خط ØŸ
درگیرم Øتی با ماه
که چشم درچشم من
به دنبال گیسوی تو
خود را رندانه درآبها غرق می کند
اما یکی دو موج پایین تر
به شکل ٠ناگهان ٠شعبده
گل ٠گیسوی تو می شود.
بیداد ٠بی داد مگرجزاین می تواند باشد
Ú©Ù‡ درگیرتراز Ø®ÙÙ… ها ÛŒ دیروزÙجÙÙ„Ùا *
هنوز ازشرق Ùچشم ٠تو و٠دست Ùمن Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ لرزد
دست بر نمی دارد
تا مرا Ú©Ù‡ عمری طنین Ùتنهایی بوده ام
اینگونه رو کند.
من که برای هیچ تقصیری
بغل باز نکرده بودم بانو
پیراهنت پیش ازآنکه بخوابم
می آمد و٠می آید تا در خواب هایم چیزی را پاییزی بوزاند
و به بیداری هم
Ú©Ù‡ قد ÙˆÙبالایت آنقدر بالا بلندی Ù…ÛŒ Ú©Ùند
Ú©Ù‡ چاک Ùگریبانت لانه ÛŒ کبوتران بی تاب است .
سایه ات که دیگر
Øتا روزهای ابری هم
دست ازسرم بر نمی دارد.
شاید آخرین آجر٠ویرانی Ù« ایوان ٠مدائن»* ام
Ú©Ù‡ آیینه ها از کنارم با چشم Ùپرازخاک Ù…ÛŒ گذرند
ویا پیاله یی ام لب پریده درنیشابورÙنوش های خیامی
Ú©Ù‡ اینقدربا خاک ٠خوب Ùخدا Ùاصله دارم ÙˆÙŽ با بوسه های تو بیشتر.
یادت باشد که این روزها با هیچ دیوانه خانه یی مرا رصد نکنی
و هم یادت باشد که مباد
کنارÙاین راهبان ٠بی دیرو٠بی کتاب
معنای مرا را از من طلب کنی
که موج درموج ، منّت ٠هیچ شکلی را نمی کشم
که چیزی شبیه شایدم اکنون!
چقدر پرت را پلا می گویم
وچقدربرای اینکه سایه هردوی مان را
روی شانه ی کاشی های پریروز٠مسجد شیخ لط٠الله * پیدا کنم
Ùˆ طنین Ùچشم های مان را
در زنگ ٠ناقوس ٠کلیسای وانگ ببینم
به زمین و٠آسمان گیرداده ام.
به جان تو
اگر ندار و٠دارم
نبود طعم ٠رژی Ú©Ù‡ لبهایم را مهربان Ù‡ÛŒ به هم Ù…ÛŒ ÙÙØ´Ùرد
شاید به پابوس گاوی Ù…ÛŒ رÙتم
Ú©Ù‡ زیرÙتابلوی بوق زدن ممنوع Ùبغل Ùبیمارستان ها
Øکیمانه ماغ Ù…ÛŒ کشد
و یا
ازلبت که آغاز٠خط ٠قرمزمن است
امروز چیزی نمی توانستم که بنویسم .
Ú†Ù‡ Øالی دارم درانتهای همین Øالا
Ú©Ù‡ مشر٠به همه ی٠Øالها یی
Ú©Ù‡ Ùبه سلامتی ات
دست به سینه ایستاده اند
شده ام سطرÙسوم ٠آن صÙØÙ‡ یی
که کنار٠سی وسه پل
زیرÙآن به لبخند خط کشیدی.
راستی Ú†Ù‡ بود آخرÙآن خط ØŸ
من که جزآن انگشت های بلند
وطعمی که تمام ٠تقویم هایم را ورق می زند
چیزی به یاد ندارم
و گیجم هنوز
که با ماه درگیرم
یا ستون های ویرانی که با لکنت پرسه می زنند
ویا با خودم که نخوابیده خواب دیده ام
که جهان ، بی طعنه ی عاشقی
جایی برای آدم نبوده است.
نصرت الله مسعودی
آخرین بازنویسی 5/ دی 88
* مسجدی دراصÙهان
* اشاره به شعرÙایوان مدائن خاقانی
* منطقه یی دراصÙهان
...
راستی چه بود آخر آن خط ؟
شعر زیبائی Ú©Ù‡ مدام مانند ماهی از دستانم میلغزد تا میخواهم باردیگر آن را بیابم ØŒ مرا با خود در قعر اقیانوسی رها میکند ØŒ لبالب از یاد Ùˆ خاطرات . این سئوال ØŒ مرا نیز همچون شاعر درگیر خود کرده است ! شعری Ú©Ù‡ برای یاÙتن پرسش لازم است برگردم به اصÙهان Ùˆ خم های دیروز جلÙا ØŒ پریروز مسجد شیخ لط٠الله ØŒ صدای زنگ ناقوس کلیسای وانگ . Øتی از آن هم دور تر تا ایوان مدائن ØŒ تا نیشابور Ùˆ رایØÙ‡ ÛŒ رباعیات خیام Ùˆ طعم شراب آن پیاله ÛŒ لب پری Ú©Ù‡ گویا ابدی است .
درگیرم Øتی با ماه
که چشم درچشم من
به دنبال گیسوی تو
خود را رندانه درآبها غرق می کند
اما یکی دو موج پایین تر
به شکل ٠ناگهان ٠شعبده
گل ٠گیسوی تو می شود.
شاعر به دنبال گیسوی یار Ùˆ معشوق است Ùˆ درگیر با ماه Ú©Ù‡ همزمان Ùˆ موازی او گویا در جستجوست . تصویر Ùوق مرا به اقیانوس Ùˆ دریا میکشاند Ùˆ الهه ÛŒ آب ها Ùˆ باروری ( آناهیتا). ماه هم نمادی از زیبائی زن Ùˆ باروری اوست Ú©Ù‡ از هلال تا بدر Ùˆ از بدر تا Ù…Øاق Ùˆ بار دیگر از Ù…Øاق تا هلال Ùˆ ... مدام در خود میمیرد Ùˆ زنده Ù…ÛŒ شود .شعر به زیبائی این مرگ Ùˆ تولد را یکی دو موج پائین تر به تصویر کشانده است .
بیداد ٠بی داد مگرجزاین می تواند باشد
Ú©Ù‡ درگیرتراز Ø®ÙÙ… ها ÛŒ دیروزÙجÙÙ„Ùا *
هنوز ازشرق Ùچشم ٠تو و٠دست Ùمن Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ لرزد
دست بر نمی دارد
تا مرا Ú©Ù‡ عمری طنین Ùتنهایی بوده ام
اینگونه رو کند.
من که برای هیچ تقصیری
بغل باز نکرده بودم بانو
پیراهنت پیش ازآنکه بخوابم
می آمد و٠می آید تا در خواب هایم چیزی را پاییزی بوزاند
و به بیداری هم
Ú©Ù‡ قد ÙˆÙبالایت آنقدر بالا بلندی Ù…ÛŒ Ú©Ùند
Ú©Ù‡ چاک Ùگریبانت لانه ÛŒ کبوتران بی تاب است .
سایه ات که دیگر
Øتا روزهای ابری هم
دست ازسرم بر نمی دارد.
شاعر همزمان با این پیدا Ùˆ پنهان شدن ماه به Ú©Ø´Ù Øضور همیشه پنهان معشوق خود Ù…ÛŒ رسد Ùˆ متعاقب این بی عدالتی گسترده Ùˆ گشودن معنایش تا مسجد جلÙای اصÙهان Ù…ÛŒ رود وسردر خم Øضور معشوق باستانی اش Ùرو Ù…ÛŒ برد . واقعه ای Ú©Ù‡ در زمان شاه عباس کبیر در Ù¾ÛŒ مهاجرت ارامنه ÛŒ Øاشیه ÛŒ جلÙای رود ارس به اصÙهان موجب ساخت Ùˆ ساز شهری به همین نام شد . گویا آن روز ها آدم ها عاشقانه تر نسبت به امروز کنار هم Ù…ÛŒ زیستند Ùˆ این همزیستی Ù…Øترم بود آنقدر Ú©Ù‡ شاه عباس برای ارامنه نه تنها شهری به نام جلÙا اØداث کرد ØŒ بلکه برای آئین آنها کلیسائی ساخت به نام " وانگ " . به نظر Ù…ÛŒ رسد درگیری شاعر دراین شعر به بعد از شاه عباس Ùˆ شاهان قاجار Ù…ÛŒ رسد Ú©Ù‡ واسطه ÛŒ جدائی او از عشق Ùˆ نیز معشوقش شده او را با خود Ùˆ آسمان درگیر کرده است . واژه ÛŒ خم در این شعر به جز معانی Ùˆ نسبت هائی Ú©Ù‡ بعد ها پیدا میکند به شراب جان خم Ùˆ استعاره ای از عشق بر Ù…ÛŒ گردد Ùˆ نشئگی Øضور یار Ú©Ù‡ همچون ماه از شرق چشمان زمین طلوع میکند Ùˆ همزمان دست Ùˆ دل شاعر به دیدن او Ù…ÛŒ لرزد .این سطرها گواه Ùاصله ای است Ú©Ù‡ تا امروز کشیده شده است .شاعر اعترا٠میکند Ú©Ù‡ او مسبب هیچ جرم Ùˆ تقصیری نیست Ùˆ در وسط Øادثه ای واقع شده است Ú©Ù‡ Øضورش را دیگران رقم زده اند Ùˆ بوی پیراهن یار بی آنکه او خود بداند در خواب Ùˆ بیداری اش به نسیمی میماند Ú©Ù‡ Ùصل های جانش را با نواز Ø´ ورق میزند Ùˆ امروز ناگهان آن نسیم بدل به سوز باد های پائیزی شده Ú©Ù‡ بر استخوان های اندیشه اش Ù…ÛŒ وزد Ùˆ آن را برهنه میکند . اینجا یار Ùˆ سرزمین Ùˆ ماه سه ضلع یک مثلث را تشکیل Ù…ÛŒ دهند . مثلث Øضوری Ú©Ù‡ در خواب هایش شبیه رویا Ù…ÛŒ آید Ùˆ شاعر را عریان میکند Ùˆ در بیداری به قامتی بالا Ùˆ بلند میماند Ú©Ù‡ چاک پیراهن اش لانه ÛŒ کبوتران بی تاب است . اشاره ای شکیل Ùˆ جاندار به سرزمین Ùˆ یار Ú©Ù‡ در هیئت زمینی اش ØŒ الهه ای است با قامتی زنانه Ú©Ù‡ بی تاب وصل به معشوق است .
شاید آخرین آجر٠ویرانی Ù« ایوان ٠مدائن»* ام
Ú©Ù‡ آیینه ها از کنارم با چشم Ùپرازخاک Ù…ÛŒ گذرند
ویا پیاله یی ام لب پریده درنیشابورÙنوش های خیامی
Ú©Ù‡ اینقدربا خاک ٠خوب Ùخدا Ùاصله دارم ÙˆÙŽ با بوسه های تو بیشتر.
یادت باشد که این روزها با هیچ دیوانه خانه یی مرا رصد نکنی
و هم یادت باشد که مباد
کنارÙاین راهبان ٠بی دیرو٠بی کتاب
معنای مرا را از من طلب کنی
که موج درموج ، منّت ٠هیچ شکلی را نمی کشم
که چیزی شبیه شایدم اکنون
آقای نصرت الله مسعودی با زبان متÙاوت Ùˆ قطر واژگان اش به زیبائی مخاطب را به Øاشیه ÛŒ تمام Ùجایع تاریخ باستان سرزمین خود Ùˆ جهان Ù…ÛŒ کشاند Ùˆ لایه لایه علت بروز آنها را Ø´Ø±Ø Ù…ÛŒ دهد . Øوادثی شبیه اØداث « ایوان مدائین » Ùˆ متعاقبش علت ویرانی اش را .
گمان نمی کنم در Øین اØداث این Ù‡Ùت شهر عشق Ùˆ مدینه ÛŒ Ùاضله در زمان اشکانیان Ùˆ ساسا نیان به جز کارگرها Ùˆ برده ها ØŒ تماشاگر ÛŒ Øضور داشت . اما یقین دارم هنگام Øمله Ùˆ یورش اعراب Ùˆ تخریب آن نه تنها ما با خیل عظیمی تماشاگر مواجه هستیم ØŒ بلکه با غارتگران خودی نیز روبرو هستیم Ú©Ù‡ در کنار بیگانه مشغول چپاول Ùˆ غارت هستند . شاید یک قطعه از جواهر پرده های جواهرنشانش را یکی از ماها امروز در خانه داشته باشد Ùˆ Øتی تکه ای از آن Ùرش زربÙت باستانی اش را Ú©Ù‡ اعراب تکه تکه کرده Ùˆ به دوستان Ùˆ Øامیان خود باج دادند . شاعر در این بخش خود Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ همان ایوان است Ùˆ عظمت . پیکرش را تراشیده اند Øال بر آن است Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ اش را بدمند Ùˆ جان بگیرد . در همین Ù„Øظه است Ú©Ù‡ با دیدن بی اعتنائی جهان Ùˆ آدمی به ارزش انسانی اش ØŒ خود را آجری از آن ایوان باستانی میبند Ùˆ ناگهان خود را تخریب شده یاÙته Ùˆ دلایل دوری اش با خاک خوب خدا Ùˆ بوسه های یاررا Ù…ÛŒ Ùهمد . گنج امروز جهان اØضار Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ اوست Ùˆ تخریب آن .
پس به Ùریاد آمده هشدار Ù…ÛŒ دهد تا خیال خام نکنند . او به دیوانه های مرسوم شباهت ندارد Ú©Ù‡ در یک آن میتوان با رصد روØØ´ او را بدل به راهب بی دیر Ùˆ کتابی کرد Ù‡ ØŒ همچون جنینی به زهدان کوه تبت باز Ùرستاد Ùˆ خاموشش کرد .او به طلوع تازه ÛŒ روز میماند Ú©Ù‡ هیچ شباهتی به دیروز Ùˆ Ùردا ندارد Ùˆ خود معنای خویش است .
چقدر پرت را پلا می گویم
وچقدربرای اینکه سایه هردوی مان را
روی شانه ی کاشی های پریروز٠مسجد شیخ لط٠الله * پیدا کنم
Ùˆ طنین Ùچشم های مان را
در زنگ ٠ناقوس ٠کلیسای وانگ ببینم
به زمین و٠آسمان گیرداده ام.
به جان تو
اگر ندار و٠دارم
نبود طعم ٠رژی Ú©Ù‡ لبهایم را مهربان Ù‡ÛŒ به هم Ù…ÛŒ ÙÙØ´Ùرد
شاید به پابوس گاوی Ù…ÛŒ رÙتم
Ú©Ù‡ زیرÙتابلوی بوق زدن ممنوع Ùبغل Ùبیمارستان ها
Øکیمانه ماغ Ù…ÛŒ کشد
و یا
ازلبت که آغاز٠خط ٠قرمزمن است
امروز چیزی نمی توانستم که بنویسم .
Ú†Ù‡ Øالی دارم درانتهای همین Øالا
Ú©Ù‡ مشر٠به همه ی٠Øالها یی
Ú©Ù‡ Ùبه سلامتی ات
دست به سینه ایستاده اند
شعر در این بخش بدل به رویای تازه ایست Ú©Ù‡ ریشه در دیروز های کهن دارد . تجلی واقعیتی Ú©Ù‡ با مقایسه ÛŒ امروز به رویائی شباهت دارد Ú©Ù‡ وقوعش ناممکن به نظر Ù…ÛŒ رسد . قدرت قلم شاعر Øال درکار اØضار آن Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ ست Ú©Ù‡ با Øضور آن شاعر را بر Ù…ÛŒ گرداند به روز هائی Ú©Ù‡ سایه ÛŒ معاشقه ÛŒ هر دو اÙتاده بر شانه ÛŒ کاشی های مسجد شیخ لط٠الله Ùˆ طنین چشمهاشان با ناقوس کلیسا نوازش Ù…ÛŒ شود . این ناقوس مرا به خیلی دور تر ها Ù…ÛŒ برد تا آئین میترا ØŒ زنگوله ÛŒ کمر بند چاپارهای هخامنشی Ú©Ù‡ باد صدای زنگوله هاشان را زودتر به شهر ها Ù…ÛŒ رساند Ùˆ نیز بقایای آن ناقوس تا زور خانه های امروز واØساسم با شاعر این شعر نقطه ÛŒ مشترکی پیدا میکند . تاریخ آینه ای است Ú©Ù‡ اگر خوب در آن بنگری دلیل تمام تباهی ها ÛŒ امروز را در صÙØات آن پیدا میکنی . ارزش هائی Ú©Ù‡ بمرور بدل به ضد ارزش شده Ùˆ در نهایت Ùاقد ارزش . هرچند قدرت Ùˆ استبداد شراب خم های جلÙا را مکید، از شراب باستانی خیام جز پیاله ای لب پر باقی نگذاشت Ùˆ از " ایوان مدائن " Ú©Ù‡ به سبب عدالت شاهان ساسانی با تمام عظمت خود قادر نشد قطعه زمینی را Ú©Ù‡ مالک آن پیرزنی است بستاند ØŒ ویرانه ای بیش نمانده است ØŒ اما Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ آنها در جان شاعر تازه Ùˆ زنده است Ùˆ هیچ قدرت Ùˆ استبدادی نمی تواند آن را نابود سازد . شاعر در جستجوی آن عدالت Ú¯Ù… شده Ùˆ به بیداد ناشی از جهلی Ù…ÛŒ اندیشد Ú©Ù‡ هجوم آورده Ùˆ Ùرش زربÙت Ùˆ پرده ÛŒ جواهرنشان را غارت Ùˆ تکه تکه میکند ØŒ اما قادر به تخریب Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§Ø³ØªØ§Ù†ÛŒ ایوان مدائن نیست .
سرزمینی Ú©Ù‡ جهانیان در Øال Ùˆ روز دیروز Ùˆ امروزش همچنان دست به سینه ایستاده اند تا زمان Øمله ÛŒ آنها را زمان بر اساس تاریخ اعلام کند .
شده ام سطرÙسوم ٠آن صÙØÙ‡ یی
که کنار٠سی وسه پل
زیرÙآن به لبخند خط کشیدی.
راستی Ú†Ù‡ بود آخرÙآن خط ØŸ
من که جزآن انگشت های بلند
وطعمی که تمام ٠تقویم هایم را ورق می زند
چیزی به یاد ندارم
و گیجم هنوز
که با ماه درگیرم
یا ستون های ویرانی که با لکنت پرسه می زنند
Ø´
ویا با خودم که نخوابیده خواب دیده ام
که جهان ، بی طعنه ی عاشقی
جایی برای آدم نبوده است.
شعر با خطی Ú©Ù‡ یار در صÙØÙ‡ ÛŒ سوم با لبخند آن را مشخص میکند ادامه پیدا میکند Ùˆ خواننده را در Ù¾ÛŒ یاÙتن این معنا به دیواره های وجود Ùˆ تاریخ Ù…ÛŒ کوبد . شاعر خود را سطر سوم آن صÙØÙ‡ میبیند Ùˆ من گمان میکنم صÙØÙ‡ ØŒ نقشه ÛŒ جهان است Ùˆ او با نام سرزمینش Ú©Ù‡ روزی وسیعترین Ùˆ پهناورترین سرزمین باستانی بود خود را جهان سومی Ù…ÛŒ یابد Ú©Ù‡ در ادامه ÛŒ خطی ... مبهم Ú©Ù‡ نمی داند Ù…Øصول کدام قدرت است ØŒ تنها انگشتان بلند معشوقش را به یاد دارد Ùˆ طعم بوسه اش را Ú©Ù‡ بعد از آن مانند نسیمی تقویم روز ها Ùˆ سال های عمرش را ورق زده است Ùˆ امروز چندان گیج است از رویداد های پشت سرش ØŒ Ú©Ù‡ نمیداند با ماه در گیر است یا با ستون های ویران سرزمین اش Ú©Ù‡ با لکنت ناشی از ترس در اندیشه اش پرسه Ù…ÛŒ زنند .
نصرت الله مسعودی با شعر ی جاندار و تکان دهنده ، خواننده را به نتیجه ای غم انگیز می رساند .
زیبائی جهان گویا به این بود که آدم به آن هبوط کند و بعد به دلیل معشوق مدام سرزنش شود . او در دوایر تو درتوی تاریخ و جانش آن را اثبات میکند . مگر نه اینکه ایوان مدائن روزی شکوه بارگاه عشق و سالاری ایران و ایرانی بود که با طعنه ی اعراب ویران شد و بدنبالش ، خنجر استبداد و قدرت ماه را دو شقه کرد !!.
....
راستی Ú†Ù‡ بود آخر Ùآن خط ØŸ
درگیرم Øتی با ماه
که چشم درچشم من
به دنبال گیسوی تو
خود را رندانه درآبها غرق می کند
اما یکی دو موج پایین تر
به شکل ٠ناگهان ٠شعبده
گل ٠گیسوی تو می شود.
بیداد ٠بی داد مگرجزاین می تواند باشد
Ú©Ù‡ درگیرتراز Ø®ÙÙ… ها ÛŒ دیروزÙجÙÙ„Ùا *
هنوز ازشرق Ùچشم ٠تو و٠دست Ùمن Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ لرزد
دست بر نمی دارد
تا مرا Ú©Ù‡ عمری طنین Ùتنهایی بوده ام
اینگونه رو کند.
من که برای هیچ تقصیری
بغل باز نکرده بودم بانو
پیراهنت پیش ازآنکه بخوابم
می آمد و٠می آید تا در خواب هایم چیزی را پاییزی بوزاند
و به بیداری هم
Ú©Ù‡ قد ÙˆÙبالایت آنقدر بالا بلندی Ù…ÛŒ Ú©Ùند
Ú©Ù‡ چاک Ùگریبانت لانه ÛŒ کبوتران بی تاب است .
سایه ات که دیگر
Øتا روزهای ابری هم
دست ازسرم بر نمی دارد.
شاید آخرین آجر٠ویرانی Ù« ایوان ٠مدائن»* ام
Ú©Ù‡ آیینه ها از کنارم با چشم Ùپرازخاک Ù…ÛŒ گذرند
ویا پیاله یی ام لب پریده درنیشابورÙنوش های خیامی
Ú©Ù‡ اینقدربا خاک ٠خوب Ùخدا Ùاصله دارم ÙˆÙŽ با بوسه های تو بیشتر.
یادت باشد که این روزها با هیچ دیوانه خانه یی مرا رصد نکنی
و هم یادت باشد که مباد
کنارÙاین راهبان ٠بی دیرو٠بی کتاب
معنای مرا را از من طلب کنی
که موج درموج ، منّت ٠هیچ شکلی را نمی کشم
که چیزی شبیه شایدم اکنون!
چقدر پرت را پلا می گویم
وچقدربرای اینکه سایه هردوی مان را
روی شانه ی کاشی های پریروز٠مسجد شیخ لط٠الله * پیدا کنم
Ùˆ طنین Ùچشم های مان را
در زنگ ٠ناقوس ٠کلیسای وانگ ببینم
به زمین و٠آسمان گیرداده ام.
به جان تو
اگر ندار و٠دارم
نبود طعم ٠رژی Ú©Ù‡ لبهایم را مهربان Ù‡ÛŒ به هم Ù…ÛŒ ÙÙØ´Ùرد
شاید به پابوس گاوی Ù…ÛŒ رÙتم
Ú©Ù‡ زیرÙتابلوی بوق زدن ممنوع Ùبغل Ùبیمارستان ها
Øکیمانه ماغ Ù…ÛŒ کشد
و یا
ازلبت که آغاز٠خط ٠قرمزمن است
امروز چیزی نمی توانستم که بنویسم .
Ú†Ù‡ Øالی دارم درانتهای همین Øالا
Ú©Ù‡ مشر٠به همه ی٠Øالها یی
Ú©Ù‡ Ùبه سلامتی ات
دست به سینه ایستاده اند
شده ام سطرÙسوم ٠آن صÙØÙ‡ یی
که کنار٠سی وسه پل
زیرÙآن به لبخند خط کشیدی.
راستی Ú†Ù‡ بود آخرÙآن خط ØŸ
من که جزآن انگشت های بلند
وطعمی که تمام ٠تقویم هایم را ورق می زند
چیزی به یاد ندارم
و گیجم هنوز
که با ماه درگیرم
یا ستون های ویرانی که با لکنت پرسه می زنند
ویا با خودم که نخوابیده خواب دیده ام
که جهان ، بی طعنه ی عاشقی
جایی برای آدم نبوده است.
نصرت الله مسعودی
آخرین بازنویسی 5/ دی 88
* مسجدی دراصÙهان
* اشاره به شعرÙایوان مدائن خاقانی
* منطقه یی دراصÙهان