يادداشتي بر داستان بلند « مسخ » نوشته ÙŠ ÙØ±Ø§Ù†ØªØ³ كاÙكا / ØØ³ÙŠÙ† سليماني
وقتي گرگور در اتاق اش را باز مي كند ØŒ پدر Ùˆ مادر Ùˆ سرپرست تجارتخانه از ديدن هيئت مسخ شده ÙŠ او دچار ÙˆØØ´Øª مي شوند . در واقع اين صØÙ†Ù‡ تمثيلي از خواست آزادي Ùˆ رهايي گروگر است .
يادداشتي بر داستان بلند « مسخ » نوشته ÙŠ ÙØ±Ø§Ù†ØªØ³ كاÙكا
نوشته ÙŠ ØØ³ÙŠÙ† سليماني
ÙØ±Ø§Ù†ØªØ³ كاÙكا در سوم ژوئيه ÙŠ 1883 در يك خانواده ÙŠ يهودي آلماني زبان ØŒ در پراگ چشم به جهان گشود . تبار پدري كاÙكا ØŒ انسان هايي سر سخت ØŒ خودنما Ùˆ سرزنده بودند ØŒ در ØØ§Ù„ÙŠ كه تبار مادري اش شخصيتي درون گرا Ùˆ ذهنيتي انديشه ورز داشتند . كاÙكا خود اين ØªÙØ§ÙˆØª را همچون شكاÙÙŠ در درونش مي دانست . واقع آن كه كاÙكا هرگز همچون پدرش بار نيامد Ùˆ خود نيز نيك آگاه بود كه براي زندگي اي مثل زندگي پدرش ساخته نشده است ØŒ از اين رو به ادبيات كه به Ú¯ÙØªÙ‡ ÙŠ خودش ØŒ تنها نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان بود كه سايه ÙŠ عظيم پدرش به آن نرسيد بود ØŒ روي آورد .
نوشتن براي كاÙكا مأمني بود كه در آن مي توانست اندكي از انزوايي كه زندگي اش را همچون مغاكي در تاريكي اش ÙØ±Ùˆ مي برد ØŒ رهايي يابد . وي در نامه اي به دوستش ماكس برود در سال 1922 مي نويسد : « ... [ نوشتن ] اين سقوط به سوي قدرت هاي مبهم ØŒ اين رها سازي Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² بند ØŒ ارواØÙŠ ÙƒÙ‡ طبيعتا در اسارتند ... وجود عنصري شيطاني در آن براي من روشن است . پوچي Ùˆ شهوت كسب لذت ØŒ مستمرا در Ø§Ø·Ø±Ø§Ù Ø·Ø±Ø Ù…Ø±Ø¨ÙˆØ·Ù‡ Ùˆ ديگر Ø·Ø±Ø Ù‡Ø§ پر Ùˆ بال مي زند ØŒ ØØ±ÙƒØª مي كند ØŒ گسترش مي يابد ØŒ به منظومه اي از پوچي بدل مي شود Ùˆ از آن بهره مي گيرد . » Ùˆ در جايي ديگر مي نويسد : « نوشتن به معناي عرياني خود تا آخرين ØØ¯ است ØŒ نهايت عرياني دل Ùˆ تسليم خود كه در آن يك ÙØ±Ø¯ به اين باور مي رسد كه در آستانه ÙŠ رهايي از خويش Ùˆ ارتباط با ديگران است ØŒ زيرا همه مي خواهند تا وقتي كه زنده اند ØŒ زندگي كنند . براي نوشتن ØŒ اين عرياني دل Ùˆ تسليم خود نيز كاÙÙŠ نيست . »
كاÙكا نگارش داستان بلند مسخ را در سال 1912 شروع كرد Ùˆ در دسامبر همان سال آن را به پايان برد . داستان مسخ از نقطه ÙŠ اوج مي آغازد ØŒ از قلب ماجرا : « يك روز ØµØ¨Ø Ú¯Ø±Ú¯ÙˆØ± زامزا از خوابي Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ بيدار شد Ùˆ Ùهميد كه در تختخوابش به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم بدل شده است . بر پشت سخت Ùˆ زره مانندش خوابيده بود Ùˆ سرش را كمي بلند كرد . شكم قهوه اي گنبدي شكل خود را ديد كه به قسمت هاي Ù…ØØ¯Ø¨ Ùˆ Ø³ÙØªÙŠ ØªÙ‚Ø³ÙŠÙ… مي شد Ùˆ چيزي نمانده بود كه تمامي رواندازش بلغزد Ùˆ از رويش پس برود . پاهاي متعددش كه در قياس با ضخامت باقي بدنش از ÙØ±Ø· لاغري رقت انگيز بودند بي اختيار جلوي چشمانش پيچ Ùˆ تاب مي خوردند . »
اين آغازي است تكان دهند Ùˆ بهت آور . خواننده يكهو Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كند كه در قلب ØÙˆØ§Ø¯Ø« ناگواري پرتاب شده است . اين پرتاب شدگي در ØÙ‚يقت درونمايه ÙŠ اصلي داستان هاي كاÙكا است . واقع آن كه پرتاب شدگي Ùˆ انداخته شدن همان وضعيت انسان معاصر در جهان است . همان گونه كه ما به ناگاه چشم باز مي كنيم Ùˆ خود را در ميان انبوهي از اشياء Ùˆ انسان هاي ديگر كه ØØªÙŠ Ø¯Ø± وهله ÙŠ اول نمي توانيم رابطه ÙŠ منطقي اي بين آن ها پيدا بكنيم ØŒ مي بينيم . Ùˆ در مي يابيم كه خواه ناخواه مي بايست با اشياء Ùˆ آدم هاي دور Ùˆ برمان رابطه اي برقرار سازيم . مارتين هايدگر Ùيلسو٠آلماني از اين وضعيت به واقع بودگي ياد مي كند ØŒ يعني انداخته شدن Ùˆ خواه ناخواه در جهان Ú¯Ø±ÙØªÙ† . داستان هاي كاÙكا كه اغلب از نقطه ÙŠ اوج داستاني مي آغازند ØŒ چنين پرتاب شدگي اي را به خواننده القاء مي كنند . در داستان مسخ همان گونه كه گرگور زامزا ناگاه چشم باز مي كند Ùˆ خود را ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم مي يابد ØŒ ما نيز به ناگاه در قلب ØÙˆØ§Ø¯Ø« داستان پرتاب مي شويم Ùˆ خود را با وضعيت غير عادي اي مواجه مي بينيم .
در ØÙ‚يقت كاÙكا بدين طريق نوعي تشابه Ùˆ همدلي بين خواننده Ùˆ شخصيت اصلي داستان اش پديد مي آورد Ùˆ اين همدلي از همان سطر آغازين داستان شكل مي گيرد . ما گرگور زامزا را كه بدل به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم Ùˆ چندش آور شده است ØŒ دوست مي داريم Ùˆ همراه او زندگي جديدي را مي آغازيم .
گرگور زامزا جواني است كه به خاطر قرضي كه پدر Ùˆ مادرش بالا آورده اند ØŒ ناچار است نزد يكي از طلبكاران پدرش به عنوان بازارياب شهرستان ها كار كند . او به خاطر شغلش مي بايست دائما در Ø³ÙØ± باشد . داستان از زماني مي آغازد كه گرگور بين دو Ø³ÙØ± شغلي اش ØŒ شبي را در خانه مي گذراند Ùˆ ØµØ¨Ø ÙˆÙ‚ØªÙŠ از خواب بيدار مي شود ØŒ مي بيند بدل به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم شده است : « با خود Ú¯ÙØª ØŒ Ú†Ù‡ بر سرم آمده است ØŸ خواب نمي ديد ØŒ اتاق بسيار كوچك اما انساني Ùˆ معمولي او آرام در ميان چهار ديوار آشنا قرار داشت ... » گرگور مي خواهد بار ديگر بخوابد تا اين Ø§ØªÙØ§Ù‚ عجيب را ÙØ±Ø§Ù…وش كند . او اين همه را به سبب شغل طاقت ÙØ±Ø³Ø§ÙŠØ´ مي داند . شغلي كه همچون هويتي بر او تØÙ…يل شده است Ùˆ او مي بايست براي نجات خانواده اش بدان تن دهد . Ø³ÙØ±Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø¯Ø§ÙˆÙ… ØŒ دلواپسي عوض كردن قطار Ùˆ آشنايي با كساني كه هرگز نمي تواند با آن ها Ø·Ø±Ø Ø¯ÙˆØ³ØªÙŠ بريزد ØŒ در ØÙ‚يقت همه Ùˆ همه ØŒ همچون مجازاتي است كه گرگور به خاطر زندگي انگل وار پدر Ùˆ مادر Ùˆ خواهرش مي بايست به آن تن دهد . تقابل Ùˆ تضاد ميان خواست هاي راستين گرگور كه در تنهايي اش شكل مي گيرند Ùˆ خواست هايي كه « در ميان جمع بودن » Ùˆ « يكي از ميان همه بودن » بر او تØÙ…يل مي شود ØŒ او را دچار Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت مي كند . در ØÙ‚يقت Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور از انسان به يك ØØ´Ø±Ù‡ Ùˆ به عبارت ديگر مسخ زندگي اش ØŒ نمودي از Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت در دنياي مدرن است . گرگور نمي تواند مسخ اش را باور كند Ùˆ گمان مي برد دچار خواب Ùˆ خيال شده است . اما وقتي مادرش به در اتاق اش مي زند ØŒ او به Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ خود پي مي برد : « صدايي Ú¯ÙØª : « گرگور » Ø› صداي مادرش بود Ø› Ù‡ÙØª Ùˆ ربع كم است . مگر نمي خواستي با قطار بروي ØŸ Ú†Ù‡ صداي لطيÙÙŠ ! گرگور صداي خودش را در پاسخ مادرش شنيد ØŒ يكه خورد . بي ترديد صداي خودش بود . بله ØŒ اما ته مايه اش صداي جيرجير سمج ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§ÙƒÙŠ Ø¨ÙˆØ¯ كه باعث مي شد كلمات Ùقط در همان Ù„ØØ¸Ù‡ ÙŠ اول شكل روشني داشته باشند . »
بايستي توجه كرد كه گرگور به Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ اش بطور جدي از تغيير Ùˆ شباهت صدايش به جيرجير سوسك پي مي برد ØŒ صدايي كه قرار است او با آن با اعضاي خانواده اش Ùˆ به تبع آن با ديگران از پشت درهاي Ù‚ÙÙ„ شده ÙŠ اتاق اش ارتباط بر قرار سازد Ø› ØØ§Ù„ به همهمه اي بي معني Ùˆ مشمئز كننده تبديل شده است . صدايي كه ديگر نه تنها گرگور نمي تواند بدان وسيله با دنياي خارج ارتباط بر قرار سازد بل كه به خاطر تغيير عجيب Ùˆ ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ùƒ اين صدا ØŒ ارتباط اش را نيز با دنياي خارج از دست مي دهد Ùˆ بيش از پيش به تنهايي سوق داده مي شود .
بواقع اين تنهايي Ù„ØØ¸Ù‡ به Ù„ØØ¸Ù‡ كامل تر مي شود : اول گرگور بنا به عادتش در Ø³ÙØ±Ù‡Ø§ÙŠ Ø´ØºÙ„ÙŠ اش ØŒ درها را Ù‚ÙÙ„ مي كند . دوم ØŒ به خاطر تغيير هيئت اش از يك انسان به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم . سوم ØŒ به خاطر تغيير صدايش كه موجب مي شود ديگران چيزي از ØØ±Ù هايش را Ù†Ùهمند . نبايستي ÙØ±Ø§Ù…وش كرد كه بنا به تعري٠مابعدطبيعي ØŒ انسان ØÙŠÙˆØ§Ù† ناطقي است . لذا صداي سوسك وار گرگور ØŒ بيش از پيش او را از وجه انساني اش عاري مي سازد . از اين رو او نمي تواند به مادرش همه چيز را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ø¯ : « اما وقتي وضع [ تغيير صدايش ] را چنين ديد ØŒ به همين Ø§ÙƒØªÙØ§ كرد كه بگويد : « بله ØŒ بله ØŒ متشكرم مادر ØŒ الان بلند مي شوم . »
گرچه تنهايي اي كه گرگور Ù„ØØ¸Ù‡ به Ù„ØØ¸Ù‡ سنگيني اش را Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كند ØŒ او را دچار اضطراب مي سازد . اما او هنوز اميدي به نجات بخش از دنياي خارج ندارد . لذا از اين كه درها را از داخل Ù‚ÙÙ„ كرده است ØŒ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ است : « خدا را شكر كه بر اثر اين Ù…Ø³Ø§ÙØ±Øª ها عادت كرده بود كه در شب Ùˆ ØØªÙŠ Ø¯Ø± خانه هم درها را از سر Ø§ØØªÙŠØ§Ø· Ù‚ÙÙ„ كند . »
گرگور تنهايي Ùˆ به بياني ديگر طرد شدگي اش را كم كم مي پذيرد Ùˆ به تبع آن Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ اش هم برايش ملموس تر مي شود . آيا Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور به يك ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم ØØ§ØµÙ„ تضاد Ùˆ تقابل خواست هاي راستين Ùˆ هويت كاذبي كه ديگران بر زندگي او تØÙ…يل كرده اند ØŒ نيست ØŸ
گرگور آگاه است كه ديگر نمي تواند رابطه اي منطقي با ديگران ايجاد كند Ùˆ ديگر اميدي به نجات بخش ندارد : « خوب ØŒ آيا مي بايست بدون توجه به اين مسئله كه همه ÙŠ درها Ù‚ÙÙ„ است ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ بزند Ùˆ كمك بخواهد ØŸ با وجود Ø§ØØ³Ø§Ø³ درماندگي نتوانست از Ùكر اين كار جلوي لبخندش را بگيرد . » به راستي اين درهاي بسته تمثيلي از چيست ØŸ جز اين كه وضعيت انسان معاصر را به روشني نمايان مي سازد . انساني كه به نام عقلانيت خود را اسير خرد ابزاري كرده Ùˆ همه ÙŠ پل ها را پشت سرش خراب كرده است . انساني كه ØªØØª سيطره ÙŠ هولناك تكنولوژي قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است تا آن ØØ¯ كه ØØªÙŠ Ø®ÙˆØ¯ نيز باور كرده در چنين جهاني ØŒ اميد به نجات بخش ØŒ مضØÙƒ Ùˆ بي معنا است Ùˆ هيچ راه نجاتي پيش رويش نيست .
وقتي گرگور در اتاق اش را باز مي كند ØŒ پدر Ùˆ مادر Ùˆ سرپرست تجارتخانه از ديدن هيئت مسخ شده ÙŠ او دچار ÙˆØØ´Øª مي شوند . در واقع اين صØÙ†Ù‡ تمثيلي از خواست آزادي Ùˆ رهايي گروگر است . گرگور با تمام وجود سعي دارد به زندگي عادي اش باز گردد Ùˆ اطراÙيانش را متقاعد سازد كه هيچ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ Ù†ÙŠÙØªØ§Ø¯Ù‡ است . اما آن ها از Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØªÙ† او سر باز مي زنند Ùˆ به انزوا Ùˆ تنهايي اش سوق مي دهند : « ... پدر گرگور بي رØÙ…انه او را به اتاق مي راند . مثل ÙˆØØ´ÙŠ Ù‡Ø§ كيش كيش مي كرد ... » گرگور مدام سعي مي كند گذشته اش را بر خود Ùˆ ديگران يادآوري كند . شغل بازاريابي شهرستان ها كه بر زندگي گرگور تØÙ…يل شده است ØŒ او را يكي در ميان همه كرده است . او پيش از آن كه آدمي به اسم گرگور زامزا باشد ØŒ يك بازارياب شهرستان ها است . به همين دليل هم سرپرست تجارتخانه هيچ گونه كوتاهي گرگور را در كارش جايز نمي داند Ùˆ او را تهديد به اخراج مي كند .گرگور براي خانواده اش نيز Ùقط به عنوان بازارياب شهرستان ها مهم است چرا كه در غير اين صورت Ú†Ù‡ كسي مي تواند قرض هاي خانواده را بپردازد ØŸ
زندگي انساني گرگور Ùقط در چار چوب زندگي شغلي اش معنا مي يابد ØŒ به همين دليل هم مادرش ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ او گوشزد مي كند كه بايد به موقع به قطار برسد . اين هويت دروغين در نقطه ÙŠ مقابل دنياي راستين گرگور است . خواست دروني گرگور رهايي از اين هويت كاذب است تا ÙØ±Ø¯ÙŠØª اش را كه در ميان جمع مستØÙŠÙ„ گشته است ØŒ بازيابد : « اگر مجبور نبودم به خاطر پدر Ùˆ مادرم دندان سر جگر بگذارم ØŒ خيلي وقت پيش Ø§Ø³ØªØ¹ÙØ§ÙŠÙ… را مي نوشتم . »
گرگور Ø±ÙØªÙ‡ Ø±ÙØªÙ‡ خصوصيات سوسك وار خويش را در مي يابد . او با آن كه شير نوشيدني مورد علاقه اش است ØŒ از شيري كه خواهرش دم در اتاق او مي گذارد ØŒ ØØ§Ù„Ø´ به هم مي خورد . ØØ§Ù„ت تهوع تمثيلي از ميل به تجزيه Ùˆ به بياني روانشناختي ØŒ غير قابل تØÙ…Ù„ بودن وضعيت موجود براي گرگور است . گرگور Ø±ÙØªÙ‡ Ø±ÙØªÙ‡ همچون يك ØØ´Ø±Ù‡ ØŒ ميل به چيزهاي ÙØ§Ø³Ø¯ Ùˆ گنديده مي كند . Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور از يك انسان به يك ØØ´Ø±Ù‡ در ØÙ‚يقت نشان از هم پاشيدگي ÙØ±Ø¯ÙŠØª اش Ùˆ در عين ØØ§Ù„ نمودي از Ù†ÙØ±Øª او نسبت به زندگي انگل وار خانواده اش است . گرگور دچار Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت است . او هويت ثابتي از آن خود ندارد Ùˆ هميشه بين چهره ÙŠ واقعي خود كه ريشه در تنهايي اش دارد Ùˆ هويتي كه « بودن در ميان ديگران » Ù€ بازارياب شهرستان ها Ùˆ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ÙŠ ÙƒÙ‡ مي بايست براي تأمين معاش خانواده اش كار كند Ù€ بر زندگي اش تØÙ…يل مي شود ØŒ سرگردان است . Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور به يك ØØ´Ø±Ù‡ نمادي از Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت Ùˆ از هم گسيختگي ÙØ±Ø¯ÙŠØª انسان معاصر در دنياي مدرن است .
گرته ØŒ خواهر گرگور ØŒ اولين كسي است كه گرگور را به عنوان يك ØØ´Ø±Ù‡ در خانه مي پذيرد : « با اين همه نمي توانست كاري را كه خواهرش از روي مهرباني واقعا انجام داد ØŒ ØØ¯Ø³ بزند . براي آن كه ذائقه اش را آزمايش كند ØŒ چند جور خوراكي برايش آورد كه روي يك روزنامه ÙŠ كهنه پخش گرده بود ... سبزي هاي مانده ØŒ چند تا كشمش Ùˆ بادام ØŒ يك تكه پنير كه دور روز پيش گرگور Ú¯ÙØªÙ‡ بود قابل خوردن نيست ... » از اين Ù„ØØ¸Ù‡ است كه گرته تنها ØÙ„قه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج مي شود . گرگور به هر طريقي است مي خواهد تا اندك ارتباط اش را با دنياي خارج ØÙظ كند ØŒ دنيايي كه ديگر هيچ ØØ±ÙÙŠ از او در آن زده نمي شود Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ Ø±ÙØªÙ‡ گرگور به عنوان يك انسان ÙØ±Ø§Ù…وش مي شود . او سعي مي كند با به يادآوري گذشته ارتباطي با دنياي خارج برقرار سازد : « ØØªÙŠ ÙŠÙƒ بار با تØÙ…Ù„ بسيار مبلي را به طر٠پنجره هل داد Ùˆ بعد به درگاه پنجره بالا خزيد Ùˆ با گير دادن پاهاي خود به مبل به پنجره تكيه داد كه معلوم بود آن Ø§ØØ³Ø§Ø³ آزادي را كه هميشه با نگاه كردن از پنجره به بيرون به او دست مي داد ØŒ به شكلي به خاطر مي آورد ØŒ چرا كه در ØÙ‚يقت ØØªÙŠ Ú†ÙŠØ²Ù‡Ø§ÙŠÙŠ را كه ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÙŠ اندكي با او داشتند ØŒ روز به روز تارتر مي ديد . » هر چقدر كه گرگور خصوصيات يك ØØ´Ø±Ù‡ را به خود مي گيرد ØŒ به همان اندازه هم از طر٠ديگران به ØØ§Ø´ÙŠÙ‡ Ùˆ انزوا رانده مي شود . در ØÙ‚يقت با به ØØ§Ø´ÙŠÙ‡ رانده شدن گرگور ØŒ نقش گرته نمايان تر مي شود : « ... Ùˆ اغلب صداي شان [ پدر Ùˆ مادر ] را مي شنيد كه دارند كارهاي ÙØ¹Ù„ÙŠ خواهرش را تأييد مي كنند . ØØ§Ù„ آن كه سابق بر اين بيش تر وقت ها از دست او عصباني بودند چون اعتقاد داشتند دختر كم Ùˆ بيش بي مصرÙÙŠ است . » از طرÙÙŠ هم گرته هويت تازه اي ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است ØŒ چرا كه تنها كسي است كه جرأت دارد پا به اتاق گرگور بگذارد . در واقع Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور به نوعي در زندگي گرته نيز رخ مي دهد . اما اگر گرگور از هيئتي انساني به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ مي يابد Ùˆ از مقامي بالاتر به مرتبه ÙŠ پستي سقوط مي كند ØŒ گرته از مرتبه اي نازل Ùˆ بي اهميت در خانواده به مرتبه اي بالاتر ارتقا مي يابد با اين ØªÙØ§ÙˆØª كه گرگور هنوز به جهان با ديدي انساني مي نگرد ØŒ در ØØ§Ù„ÙŠ كه نگاه گرته آميخته به نوعي سبعيت Ùˆ قدرت طلبي است .
گرته تصميم مي گيرد اتاق گرگور را از اثاثيه اش خالي كند تا گرگور بهتر بتواند در اتاق بخزد . بيرون كشيدن اثاثيه ÙŠ اتاق كه تمثيلي از زندگي است Ù€ چرا كه تنها انسان در زندگي اثاثيه دارد Ù€ گرگور را نيز از وجه انساني اش تهي مي سازد . ØØ§Ù„ او ØµØ±ÙØ§ ØØ´Ø±Ù‡ اي است كه مي تواند در اتاق از اين سو به آن سو بخزد . در واقع خالي كردن اثاثيه ÙŠ اتاق گرگور مي تواند تمثيلي از سلب گذشته ÙŠ او نيز باشد : « اتاق را برايش خلوت مي كردند . هر چيزي را كه دوست داشت با خود مي بردند ØŒ جعبه اي را كه اره مويي Ùˆ باقي ابزارش در آن بود ØŒ بيرون كشيده بودند . ØØ§Ù„ داشتند ميز ØªØØ±ÙŠØ± را كه Ù…ØÙƒÙ… در زمين كار گذاشته شده بود ØŒ لق مي كردند ØŒ همان ميزي كه وقت Ø±ÙØªÙ† به آكادمي علوم بازرگاني Ùˆ قبل از آن در دبيرستان Ùˆ بله ØŒ ØØªÙŠ Ø¯Ø± دوران دبستان هم پشت آن تكالي٠اش را مي نوشت . » به اين ترتيب پدر گرگور نيز اقتدار سابق اش را باز مي يابد . او اونيÙورم شق Ùˆ رق با دگمه هاي طلايي بر تن مي كند Ùˆ موهاي سÙيدش را كه معمولا ژوليده بود ØŒ ØØ§Ù„ از وسط با دقت ÙØ±Ø§ÙˆØ§Ù† به Ø±Ø§ØØªÙŠ ÙØ±Ù‚ باز مي كند Ùˆ صا٠به دو طر٠شانه مي زند . اقتداري كه براي هميشه گرگور را از مادرش دور مي سازد Ùˆ گرگور بينايي اش را به كلي از دست مي دهد . نبايستي ÙØ±Ø§Ù…وش كرد كه گرگور به عنوان يك ØØ´Ø±Ù‡ كور نمي شود بل كه به عنوان يك انسان ديگر نمي خواهد چيزي را ببيند . اين نديدن ØŒ نوعي عصيان است كه مي بايست سركوب شود .
گرگور به وسيله ÙŠ سيبي كه پدرش از ÙØ±Ø· عصبانيت به Ø·Ø±ÙØ´ پرتاب مي كند ØŒ Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ù…ÙŠ شود . در انتهاي بخش دوم كتاب آمده است : « از اين جا ديگر قوه ÙŠ بينايي گرگور از كار Ø§ÙØªØ§Ø¯ . » اما در آغاز بخش سوم گرگور مي تواند ببيند : « گرگور اغلب تمام شب را به تماشاي اين لباس [ پدر ] پر از لكه كي گذراند . » در نظر اول شايد اين تنتاقض يك اشتباه از طر٠نويسنده باشد . اما همانطور كه در بالا اشاره Ø±ÙØª ØŒ گرگور به عنوان يك انسان كور مي شود يا به بياني استعاري ديگر نمي خواهد چيزي ببيند . اما گرگور به عنوان يك ØØ´Ø±Ù‡ هنوز مي تواند ببيند Ùˆ به همين دليل هم وقتي به اونيÙورم كثي٠ـ بايد به كلمه ÙŠ كثي٠دقت كرد Ù€ پدرش نگاه مي كند ØŒ به كلي از وجه انساني اش تهي شده است Ùˆ ØµØ±ÙØ§ يك ØØ´Ø±Ù‡ است .
با به ØØ§Ø´ÙŠÙ‡ رانده شدن گرگور ØŒ اعضاي خانواده به جنب Ùˆ جوش مي Ø§ÙØªÙ†Ø¯ . خواهر گرگور ØŒ شب ها تند نويسي مي كند Ùˆ زبان ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ ياد مي گيرد تا شايد در آينده شغل بهتري پيدا كند . مادرش خياطي مي كند Ùˆ پدرش به عنوان پيشخدمت در يك بانك مشغول به كار مي شود . از طرÙÙŠ هم گرگور هم مثل هر ØØ´Ø±Ù‡ ÙŠ ديگري كه در سوراخ Ùˆ سنبه هاي خانه اي زندگي مي كند ØŒ به ÙØ±Ø§Ù…وشي سپرده مي شود : « در اين خانواده ÙŠ خسته Ùˆ ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù‡ از كار ØŒ Ú†Ù‡ كسي ÙØ±ØµØª داشت بيش از آن Ú†Ù‡ به راستي لازم بود ØŒ به Ùكر گرگور باشد . » صØÙ†Ù‡ اي كه گرگور را بيش از پيش به مرگ سوق مي دهد ØŒ گذاشتن چيزهاي بي مصر٠خانه در اتاق او است . گرگور در اتاقش كه ØØ§Ù„ا مملو از چيزهاي بي مصر٠است ØŒ وضعيت انگل واري پيدا مي كند . او موجود بي مصرÙÙŠ است كه وجودش ديگر غير قابل تØÙ…Ù„ است : « خواهرش براي آغاز سخن دست بر ميز كوبيد Ùˆ Ú¯ÙØª : پدر Ùˆ مادر عزيز ØŒ اين وضع را نمي توان ادامه داد ... اصلا ØØ§Ø¶Ø± نيستم اسم برادرم را در ØØ¶ÙˆØ± اين جانور به زبان بياورم . پس Ùقط مي گويم كه بايد سعي كنيم از شر اين خلاص شويم . » نبايستي ÙØ±Ø§Ù…وش كرد كه گرته تنها ØÙ„قه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج است Ùˆ ØØ§Ù„ هم او است كه پيش از هر كس ديگري گرگور را طرد مي كند Ùˆ وقتي گرگور به اتاقش مي رود با شتاب در را پشت سر او Ù‚ÙÙ„ مي كند . بدين سان گرگور مرگ را مي پذيرد Ùˆ روز بعد وقتي پدرش ØŒ جسم بي جانش را مي بيند مي گويد : « خوب ØŒ ØØ§Ù„ا جا دارد كه خدا را شكر كنيم . »
....
ØªÙˆØ¶ÙŠØ : خلاصه ÙŠ اين مقاله ØªØØª عنوان « نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان » در تاريخ ØŒ شنبه ØŒ 5 مرداد ماه 1381 در بخش ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ Ùˆ هنر روزنامه ÙŠ ايران به چاپ رسيده است .
يادداشتي بر داستان بلند « مسخ » نوشته ÙŠ ÙØ±Ø§Ù†ØªØ³ كاÙكا
نوشته ÙŠ ØØ³ÙŠÙ† سليماني
ÙØ±Ø§Ù†ØªØ³ كاÙكا در سوم ژوئيه ÙŠ 1883 در يك خانواده ÙŠ يهودي آلماني زبان ØŒ در پراگ چشم به جهان گشود . تبار پدري كاÙكا ØŒ انسان هايي سر سخت ØŒ خودنما Ùˆ سرزنده بودند ØŒ در ØØ§Ù„ÙŠ كه تبار مادري اش شخصيتي درون گرا Ùˆ ذهنيتي انديشه ورز داشتند . كاÙكا خود اين ØªÙØ§ÙˆØª را همچون شكاÙÙŠ در درونش مي دانست . واقع آن كه كاÙكا هرگز همچون پدرش بار نيامد Ùˆ خود نيز نيك آگاه بود كه براي زندگي اي مثل زندگي پدرش ساخته نشده است ØŒ از اين رو به ادبيات كه به Ú¯ÙØªÙ‡ ÙŠ خودش ØŒ تنها نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان بود كه سايه ÙŠ عظيم پدرش به آن نرسيد بود ØŒ روي آورد .
نوشتن براي كاÙكا مأمني بود كه در آن مي توانست اندكي از انزوايي كه زندگي اش را همچون مغاكي در تاريكي اش ÙØ±Ùˆ مي برد ØŒ رهايي يابد . وي در نامه اي به دوستش ماكس برود در سال 1922 مي نويسد : « ... [ نوشتن ] اين سقوط به سوي قدرت هاي مبهم ØŒ اين رها سازي Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² بند ØŒ ارواØÙŠ ÙƒÙ‡ طبيعتا در اسارتند ... وجود عنصري شيطاني در آن براي من روشن است . پوچي Ùˆ شهوت كسب لذت ØŒ مستمرا در Ø§Ø·Ø±Ø§Ù Ø·Ø±Ø Ù…Ø±Ø¨ÙˆØ·Ù‡ Ùˆ ديگر Ø·Ø±Ø Ù‡Ø§ پر Ùˆ بال مي زند ØŒ ØØ±ÙƒØª مي كند ØŒ گسترش مي يابد ØŒ به منظومه اي از پوچي بدل مي شود Ùˆ از آن بهره مي گيرد . » Ùˆ در جايي ديگر مي نويسد : « نوشتن به معناي عرياني خود تا آخرين ØØ¯ است ØŒ نهايت عرياني دل Ùˆ تسليم خود كه در آن يك ÙØ±Ø¯ به اين باور مي رسد كه در آستانه ÙŠ رهايي از خويش Ùˆ ارتباط با ديگران است ØŒ زيرا همه مي خواهند تا وقتي كه زنده اند ØŒ زندگي كنند . براي نوشتن ØŒ اين عرياني دل Ùˆ تسليم خود نيز كاÙÙŠ نيست . »
كاÙكا نگارش داستان بلند مسخ را در سال 1912 شروع كرد Ùˆ در دسامبر همان سال آن را به پايان برد . داستان مسخ از نقطه ÙŠ اوج مي آغازد ØŒ از قلب ماجرا : « يك روز ØµØ¨Ø Ú¯Ø±Ú¯ÙˆØ± زامزا از خوابي Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ بيدار شد Ùˆ Ùهميد كه در تختخوابش به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم بدل شده است . بر پشت سخت Ùˆ زره مانندش خوابيده بود Ùˆ سرش را كمي بلند كرد . شكم قهوه اي گنبدي شكل خود را ديد كه به قسمت هاي Ù…ØØ¯Ø¨ Ùˆ Ø³ÙØªÙŠ ØªÙ‚Ø³ÙŠÙ… مي شد Ùˆ چيزي نمانده بود كه تمامي رواندازش بلغزد Ùˆ از رويش پس برود . پاهاي متعددش كه در قياس با ضخامت باقي بدنش از ÙØ±Ø· لاغري رقت انگيز بودند بي اختيار جلوي چشمانش پيچ Ùˆ تاب مي خوردند . »
اين آغازي است تكان دهند Ùˆ بهت آور . خواننده يكهو Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كند كه در قلب ØÙˆØ§Ø¯Ø« ناگواري پرتاب شده است . اين پرتاب شدگي در ØÙ‚يقت درونمايه ÙŠ اصلي داستان هاي كاÙكا است . واقع آن كه پرتاب شدگي Ùˆ انداخته شدن همان وضعيت انسان معاصر در جهان است . همان گونه كه ما به ناگاه چشم باز مي كنيم Ùˆ خود را در ميان انبوهي از اشياء Ùˆ انسان هاي ديگر كه ØØªÙŠ Ø¯Ø± وهله ÙŠ اول نمي توانيم رابطه ÙŠ منطقي اي بين آن ها پيدا بكنيم ØŒ مي بينيم . Ùˆ در مي يابيم كه خواه ناخواه مي بايست با اشياء Ùˆ آدم هاي دور Ùˆ برمان رابطه اي برقرار سازيم . مارتين هايدگر Ùيلسو٠آلماني از اين وضعيت به واقع بودگي ياد مي كند ØŒ يعني انداخته شدن Ùˆ خواه ناخواه در جهان Ú¯Ø±ÙØªÙ† . داستان هاي كاÙكا كه اغلب از نقطه ÙŠ اوج داستاني مي آغازند ØŒ چنين پرتاب شدگي اي را به خواننده القاء مي كنند . در داستان مسخ همان گونه كه گرگور زامزا ناگاه چشم باز مي كند Ùˆ خود را ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم مي يابد ØŒ ما نيز به ناگاه در قلب ØÙˆØ§Ø¯Ø« داستان پرتاب مي شويم Ùˆ خود را با وضعيت غير عادي اي مواجه مي بينيم .
در ØÙ‚يقت كاÙكا بدين طريق نوعي تشابه Ùˆ همدلي بين خواننده Ùˆ شخصيت اصلي داستان اش پديد مي آورد Ùˆ اين همدلي از همان سطر آغازين داستان شكل مي گيرد . ما گرگور زامزا را كه بدل به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم Ùˆ چندش آور شده است ØŒ دوست مي داريم Ùˆ همراه او زندگي جديدي را مي آغازيم .
گرگور زامزا جواني است كه به خاطر قرضي كه پدر Ùˆ مادرش بالا آورده اند ØŒ ناچار است نزد يكي از طلبكاران پدرش به عنوان بازارياب شهرستان ها كار كند . او به خاطر شغلش مي بايست دائما در Ø³ÙØ± باشد . داستان از زماني مي آغازد كه گرگور بين دو Ø³ÙØ± شغلي اش ØŒ شبي را در خانه مي گذراند Ùˆ ØµØ¨Ø ÙˆÙ‚ØªÙŠ از خواب بيدار مي شود ØŒ مي بيند بدل به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم شده است : « با خود Ú¯ÙØª ØŒ Ú†Ù‡ بر سرم آمده است ØŸ خواب نمي ديد ØŒ اتاق بسيار كوچك اما انساني Ùˆ معمولي او آرام در ميان چهار ديوار آشنا قرار داشت ... » گرگور مي خواهد بار ديگر بخوابد تا اين Ø§ØªÙØ§Ù‚ عجيب را ÙØ±Ø§Ù…وش كند . او اين همه را به سبب شغل طاقت ÙØ±Ø³Ø§ÙŠØ´ مي داند . شغلي كه همچون هويتي بر او تØÙ…يل شده است Ùˆ او مي بايست براي نجات خانواده اش بدان تن دهد . Ø³ÙØ±Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø¯Ø§ÙˆÙ… ØŒ دلواپسي عوض كردن قطار Ùˆ آشنايي با كساني كه هرگز نمي تواند با آن ها Ø·Ø±Ø Ø¯ÙˆØ³ØªÙŠ بريزد ØŒ در ØÙ‚يقت همه Ùˆ همه ØŒ همچون مجازاتي است كه گرگور به خاطر زندگي انگل وار پدر Ùˆ مادر Ùˆ خواهرش مي بايست به آن تن دهد . تقابل Ùˆ تضاد ميان خواست هاي راستين گرگور كه در تنهايي اش شكل مي گيرند Ùˆ خواست هايي كه « در ميان جمع بودن » Ùˆ « يكي از ميان همه بودن » بر او تØÙ…يل مي شود ØŒ او را دچار Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت مي كند . در ØÙ‚يقت Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور از انسان به يك ØØ´Ø±Ù‡ Ùˆ به عبارت ديگر مسخ زندگي اش ØŒ نمودي از Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت در دنياي مدرن است . گرگور نمي تواند مسخ اش را باور كند Ùˆ گمان مي برد دچار خواب Ùˆ خيال شده است . اما وقتي مادرش به در اتاق اش مي زند ØŒ او به Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ خود پي مي برد : « صدايي Ú¯ÙØª : « گرگور » Ø› صداي مادرش بود Ø› Ù‡ÙØª Ùˆ ربع كم است . مگر نمي خواستي با قطار بروي ØŸ Ú†Ù‡ صداي لطيÙÙŠ ! گرگور صداي خودش را در پاسخ مادرش شنيد ØŒ يكه خورد . بي ترديد صداي خودش بود . بله ØŒ اما ته مايه اش صداي جيرجير سمج ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§ÙƒÙŠ Ø¨ÙˆØ¯ كه باعث مي شد كلمات Ùقط در همان Ù„ØØ¸Ù‡ ÙŠ اول شكل روشني داشته باشند . »
بايستي توجه كرد كه گرگور به Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ اش بطور جدي از تغيير Ùˆ شباهت صدايش به جيرجير سوسك پي مي برد ØŒ صدايي كه قرار است او با آن با اعضاي خانواده اش Ùˆ به تبع آن با ديگران از پشت درهاي Ù‚ÙÙ„ شده ÙŠ اتاق اش ارتباط بر قرار سازد Ø› ØØ§Ù„ به همهمه اي بي معني Ùˆ مشمئز كننده تبديل شده است . صدايي كه ديگر نه تنها گرگور نمي تواند بدان وسيله با دنياي خارج ارتباط بر قرار سازد بل كه به خاطر تغيير عجيب Ùˆ ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ùƒ اين صدا ØŒ ارتباط اش را نيز با دنياي خارج از دست مي دهد Ùˆ بيش از پيش به تنهايي سوق داده مي شود .
بواقع اين تنهايي Ù„ØØ¸Ù‡ به Ù„ØØ¸Ù‡ كامل تر مي شود : اول گرگور بنا به عادتش در Ø³ÙØ±Ù‡Ø§ÙŠ Ø´ØºÙ„ÙŠ اش ØŒ درها را Ù‚ÙÙ„ مي كند . دوم ØŒ به خاطر تغيير هيئت اش از يك انسان به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم . سوم ØŒ به خاطر تغيير صدايش كه موجب مي شود ديگران چيزي از ØØ±Ù هايش را Ù†Ùهمند . نبايستي ÙØ±Ø§Ù…وش كرد كه بنا به تعري٠مابعدطبيعي ØŒ انسان ØÙŠÙˆØ§Ù† ناطقي است . لذا صداي سوسك وار گرگور ØŒ بيش از پيش او را از وجه انساني اش عاري مي سازد . از اين رو او نمي تواند به مادرش همه چيز را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ø¯ : « اما وقتي وضع [ تغيير صدايش ] را چنين ديد ØŒ به همين Ø§ÙƒØªÙØ§ كرد كه بگويد : « بله ØŒ بله ØŒ متشكرم مادر ØŒ الان بلند مي شوم . »
گرچه تنهايي اي كه گرگور Ù„ØØ¸Ù‡ به Ù„ØØ¸Ù‡ سنگيني اش را Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كند ØŒ او را دچار اضطراب مي سازد . اما او هنوز اميدي به نجات بخش از دنياي خارج ندارد . لذا از اين كه درها را از داخل Ù‚ÙÙ„ كرده است ØŒ Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ است : « خدا را شكر كه بر اثر اين Ù…Ø³Ø§ÙØ±Øª ها عادت كرده بود كه در شب Ùˆ ØØªÙŠ Ø¯Ø± خانه هم درها را از سر Ø§ØØªÙŠØ§Ø· Ù‚ÙÙ„ كند . »
گرگور تنهايي Ùˆ به بياني ديگر طرد شدگي اش را كم كم مي پذيرد Ùˆ به تبع آن Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ اش هم برايش ملموس تر مي شود . آيا Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور به يك ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم ØØ§ØµÙ„ تضاد Ùˆ تقابل خواست هاي راستين Ùˆ هويت كاذبي كه ديگران بر زندگي او تØÙ…يل كرده اند ØŒ نيست ØŸ
گرگور آگاه است كه ديگر نمي تواند رابطه اي منطقي با ديگران ايجاد كند Ùˆ ديگر اميدي به نجات بخش ندارد : « خوب ØŒ آيا مي بايست بدون توجه به اين مسئله كه همه ÙŠ درها Ù‚ÙÙ„ است ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ بزند Ùˆ كمك بخواهد ØŸ با وجود Ø§ØØ³Ø§Ø³ درماندگي نتوانست از Ùكر اين كار جلوي لبخندش را بگيرد . » به راستي اين درهاي بسته تمثيلي از چيست ØŸ جز اين كه وضعيت انسان معاصر را به روشني نمايان مي سازد . انساني كه به نام عقلانيت خود را اسير خرد ابزاري كرده Ùˆ همه ÙŠ پل ها را پشت سرش خراب كرده است . انساني كه ØªØØª سيطره ÙŠ هولناك تكنولوژي قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است تا آن ØØ¯ كه ØØªÙŠ Ø®ÙˆØ¯ نيز باور كرده در چنين جهاني ØŒ اميد به نجات بخش ØŒ مضØÙƒ Ùˆ بي معنا است Ùˆ هيچ راه نجاتي پيش رويش نيست .
وقتي گرگور در اتاق اش را باز مي كند ØŒ پدر Ùˆ مادر Ùˆ سرپرست تجارتخانه از ديدن هيئت مسخ شده ÙŠ او دچار ÙˆØØ´Øª مي شوند . در واقع اين صØÙ†Ù‡ تمثيلي از خواست آزادي Ùˆ رهايي گروگر است . گرگور با تمام وجود سعي دارد به زندگي عادي اش باز گردد Ùˆ اطراÙيانش را متقاعد سازد كه هيچ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ Ù†ÙŠÙØªØ§Ø¯Ù‡ است . اما آن ها از Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØªÙ† او سر باز مي زنند Ùˆ به انزوا Ùˆ تنهايي اش سوق مي دهند : « ... پدر گرگور بي رØÙ…انه او را به اتاق مي راند . مثل ÙˆØØ´ÙŠ Ù‡Ø§ كيش كيش مي كرد ... » گرگور مدام سعي مي كند گذشته اش را بر خود Ùˆ ديگران يادآوري كند . شغل بازاريابي شهرستان ها كه بر زندگي گرگور تØÙ…يل شده است ØŒ او را يكي در ميان همه كرده است . او پيش از آن كه آدمي به اسم گرگور زامزا باشد ØŒ يك بازارياب شهرستان ها است . به همين دليل هم سرپرست تجارتخانه هيچ گونه كوتاهي گرگور را در كارش جايز نمي داند Ùˆ او را تهديد به اخراج مي كند .گرگور براي خانواده اش نيز Ùقط به عنوان بازارياب شهرستان ها مهم است چرا كه در غير اين صورت Ú†Ù‡ كسي مي تواند قرض هاي خانواده را بپردازد ØŸ
زندگي انساني گرگور Ùقط در چار چوب زندگي شغلي اش معنا مي يابد ØŒ به همين دليل هم مادرش ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ او گوشزد مي كند كه بايد به موقع به قطار برسد . اين هويت دروغين در نقطه ÙŠ مقابل دنياي راستين گرگور است . خواست دروني گرگور رهايي از اين هويت كاذب است تا ÙØ±Ø¯ÙŠØª اش را كه در ميان جمع مستØÙŠÙ„ گشته است ØŒ بازيابد : « اگر مجبور نبودم به خاطر پدر Ùˆ مادرم دندان سر جگر بگذارم ØŒ خيلي وقت پيش Ø§Ø³ØªØ¹ÙØ§ÙŠÙ… را مي نوشتم . »
گرگور Ø±ÙØªÙ‡ Ø±ÙØªÙ‡ خصوصيات سوسك وار خويش را در مي يابد . او با آن كه شير نوشيدني مورد علاقه اش است ØŒ از شيري كه خواهرش دم در اتاق او مي گذارد ØŒ ØØ§Ù„Ø´ به هم مي خورد . ØØ§Ù„ت تهوع تمثيلي از ميل به تجزيه Ùˆ به بياني روانشناختي ØŒ غير قابل تØÙ…Ù„ بودن وضعيت موجود براي گرگور است . گرگور Ø±ÙØªÙ‡ Ø±ÙØªÙ‡ همچون يك ØØ´Ø±Ù‡ ØŒ ميل به چيزهاي ÙØ§Ø³Ø¯ Ùˆ گنديده مي كند . Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور از يك انسان به يك ØØ´Ø±Ù‡ در ØÙ‚يقت نشان از هم پاشيدگي ÙØ±Ø¯ÙŠØª اش Ùˆ در عين ØØ§Ù„ نمودي از Ù†ÙØ±Øª او نسبت به زندگي انگل وار خانواده اش است . گرگور دچار Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت است . او هويت ثابتي از آن خود ندارد Ùˆ هميشه بين چهره ÙŠ واقعي خود كه ريشه در تنهايي اش دارد Ùˆ هويتي كه « بودن در ميان ديگران » Ù€ بازارياب شهرستان ها Ùˆ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ÙŠ ÙƒÙ‡ مي بايست براي تأمين معاش خانواده اش كار كند Ù€ بر زندگي اش تØÙ…يل مي شود ØŒ سرگردان است . Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور به يك ØØ´Ø±Ù‡ نمادي از Ø¨ØØ±Ø§Ù† هويت Ùˆ از هم گسيختگي ÙØ±Ø¯ÙŠØª انسان معاصر در دنياي مدرن است .
گرته ØŒ خواهر گرگور ØŒ اولين كسي است كه گرگور را به عنوان يك ØØ´Ø±Ù‡ در خانه مي پذيرد : « با اين همه نمي توانست كاري را كه خواهرش از روي مهرباني واقعا انجام داد ØŒ ØØ¯Ø³ بزند . براي آن كه ذائقه اش را آزمايش كند ØŒ چند جور خوراكي برايش آورد كه روي يك روزنامه ÙŠ كهنه پخش گرده بود ... سبزي هاي مانده ØŒ چند تا كشمش Ùˆ بادام ØŒ يك تكه پنير كه دور روز پيش گرگور Ú¯ÙØªÙ‡ بود قابل خوردن نيست ... » از اين Ù„ØØ¸Ù‡ است كه گرته تنها ØÙ„قه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج مي شود . گرگور به هر طريقي است مي خواهد تا اندك ارتباط اش را با دنياي خارج ØÙظ كند ØŒ دنيايي كه ديگر هيچ ØØ±ÙÙŠ از او در آن زده نمي شود Ùˆ Ø±ÙØªÙ‡ Ø±ÙØªÙ‡ گرگور به عنوان يك انسان ÙØ±Ø§Ù…وش مي شود . او سعي مي كند با به يادآوري گذشته ارتباطي با دنياي خارج برقرار سازد : « ØØªÙŠ ÙŠÙƒ بار با تØÙ…Ù„ بسيار مبلي را به طر٠پنجره هل داد Ùˆ بعد به درگاه پنجره بالا خزيد Ùˆ با گير دادن پاهاي خود به مبل به پنجره تكيه داد كه معلوم بود آن Ø§ØØ³Ø§Ø³ آزادي را كه هميشه با نگاه كردن از پنجره به بيرون به او دست مي داد ØŒ به شكلي به خاطر مي آورد ØŒ چرا كه در ØÙ‚يقت ØØªÙŠ Ú†ÙŠØ²Ù‡Ø§ÙŠÙŠ را كه ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ÙŠ اندكي با او داشتند ØŒ روز به روز تارتر مي ديد . » هر چقدر كه گرگور خصوصيات يك ØØ´Ø±Ù‡ را به خود مي گيرد ØŒ به همان اندازه هم از طر٠ديگران به ØØ§Ø´ÙŠÙ‡ Ùˆ انزوا رانده مي شود . در ØÙ‚يقت با به ØØ§Ø´ÙŠÙ‡ رانده شدن گرگور ØŒ نقش گرته نمايان تر مي شود : « ... Ùˆ اغلب صداي شان [ پدر Ùˆ مادر ] را مي شنيد كه دارند كارهاي ÙØ¹Ù„ÙŠ خواهرش را تأييد مي كنند . ØØ§Ù„ آن كه سابق بر اين بيش تر وقت ها از دست او عصباني بودند چون اعتقاد داشتند دختر كم Ùˆ بيش بي مصرÙÙŠ است . » از طرÙÙŠ هم گرته هويت تازه اي ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است ØŒ چرا كه تنها كسي است كه جرأت دارد پا به اتاق گرگور بگذارد . در واقع Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ ÙŠ گرگور به نوعي در زندگي گرته نيز رخ مي دهد . اما اگر گرگور از هيئتي انساني به ØØ´Ø±Ù‡ اي عظيم Ø§Ø³ØªØØ§Ù„Ù‡ مي يابد Ùˆ از مقامي بالاتر به مرتبه ÙŠ پستي سقوط مي كند ØŒ گرته از مرتبه اي نازل Ùˆ بي اهميت در خانواده به مرتبه اي بالاتر ارتقا مي يابد با اين ØªÙØ§ÙˆØª كه گرگور هنوز به جهان با ديدي انساني مي نگرد ØŒ در ØØ§Ù„ÙŠ كه نگاه گرته آميخته به نوعي سبعيت Ùˆ قدرت طلبي است .
گرته تصميم مي گيرد اتاق گرگور را از اثاثيه اش خالي كند تا گرگور بهتر بتواند در اتاق بخزد . بيرون كشيدن اثاثيه ÙŠ اتاق كه تمثيلي از زندگي است Ù€ چرا كه تنها انسان در زندگي اثاثيه دارد Ù€ گرگور را نيز از وجه انساني اش تهي مي سازد . ØØ§Ù„ او ØµØ±ÙØ§ ØØ´Ø±Ù‡ اي است كه مي تواند در اتاق از اين سو به آن سو بخزد . در واقع خالي كردن اثاثيه ÙŠ اتاق گرگور مي تواند تمثيلي از سلب گذشته ÙŠ او نيز باشد : « اتاق را برايش خلوت مي كردند . هر چيزي را كه دوست داشت با خود مي بردند ØŒ جعبه اي را كه اره مويي Ùˆ باقي ابزارش در آن بود ØŒ بيرون كشيده بودند . ØØ§Ù„ داشتند ميز ØªØØ±ÙŠØ± را كه Ù…ØÙƒÙ… در زمين كار گذاشته شده بود ØŒ لق مي كردند ØŒ همان ميزي كه وقت Ø±ÙØªÙ† به آكادمي علوم بازرگاني Ùˆ قبل از آن در دبيرستان Ùˆ بله ØŒ ØØªÙŠ Ø¯Ø± دوران دبستان هم پشت آن تكالي٠اش را مي نوشت . » به اين ترتيب پدر گرگور نيز اقتدار سابق اش را باز مي يابد . او اونيÙورم شق Ùˆ رق با دگمه هاي طلايي بر تن مي كند Ùˆ موهاي سÙيدش را كه معمولا ژوليده بود ØŒ ØØ§Ù„ از وسط با دقت ÙØ±Ø§ÙˆØ§Ù† به Ø±Ø§ØØªÙŠ ÙØ±Ù‚ باز مي كند Ùˆ صا٠به دو طر٠شانه مي زند . اقتداري كه براي هميشه گرگور را از مادرش دور مي سازد Ùˆ گرگور بينايي اش را به كلي از دست مي دهد . نبايستي ÙØ±Ø§Ù…وش كرد كه گرگور به عنوان يك ØØ´Ø±Ù‡ كور نمي شود بل كه به عنوان يك انسان ديگر نمي خواهد چيزي را ببيند . اين نديدن ØŒ نوعي عصيان است كه مي بايست سركوب شود .
گرگور به وسيله ÙŠ سيبي كه پدرش از ÙØ±Ø· عصبانيت به Ø·Ø±ÙØ´ پرتاب مي كند ØŒ Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ù…ÙŠ شود . در انتهاي بخش دوم كتاب آمده است : « از اين جا ديگر قوه ÙŠ بينايي گرگور از كار Ø§ÙØªØ§Ø¯ . » اما در آغاز بخش سوم گرگور مي تواند ببيند : « گرگور اغلب تمام شب را به تماشاي اين لباس [ پدر ] پر از لكه كي گذراند . » در نظر اول شايد اين تنتاقض يك اشتباه از طر٠نويسنده باشد . اما همانطور كه در بالا اشاره Ø±ÙØª ØŒ گرگور به عنوان يك انسان كور مي شود يا به بياني استعاري ديگر نمي خواهد چيزي ببيند . اما گرگور به عنوان يك ØØ´Ø±Ù‡ هنوز مي تواند ببيند Ùˆ به همين دليل هم وقتي به اونيÙورم كثي٠ـ بايد به كلمه ÙŠ كثي٠دقت كرد Ù€ پدرش نگاه مي كند ØŒ به كلي از وجه انساني اش تهي شده است Ùˆ ØµØ±ÙØ§ يك ØØ´Ø±Ù‡ است .
با به ØØ§Ø´ÙŠÙ‡ رانده شدن گرگور ØŒ اعضاي خانواده به جنب Ùˆ جوش مي Ø§ÙØªÙ†Ø¯ . خواهر گرگور ØŒ شب ها تند نويسي مي كند Ùˆ زبان ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ ياد مي گيرد تا شايد در آينده شغل بهتري پيدا كند . مادرش خياطي مي كند Ùˆ پدرش به عنوان پيشخدمت در يك بانك مشغول به كار مي شود . از طرÙÙŠ هم گرگور هم مثل هر ØØ´Ø±Ù‡ ÙŠ ديگري كه در سوراخ Ùˆ سنبه هاي خانه اي زندگي مي كند ØŒ به ÙØ±Ø§Ù…وشي سپرده مي شود : « در اين خانواده ÙŠ خسته Ùˆ ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù‡ از كار ØŒ Ú†Ù‡ كسي ÙØ±ØµØª داشت بيش از آن Ú†Ù‡ به راستي لازم بود ØŒ به Ùكر گرگور باشد . » صØÙ†Ù‡ اي كه گرگور را بيش از پيش به مرگ سوق مي دهد ØŒ گذاشتن چيزهاي بي مصر٠خانه در اتاق او است . گرگور در اتاقش كه ØØ§Ù„ا مملو از چيزهاي بي مصر٠است ØŒ وضعيت انگل واري پيدا مي كند . او موجود بي مصرÙÙŠ است كه وجودش ديگر غير قابل تØÙ…Ù„ است : « خواهرش براي آغاز سخن دست بر ميز كوبيد Ùˆ Ú¯ÙØª : پدر Ùˆ مادر عزيز ØŒ اين وضع را نمي توان ادامه داد ... اصلا ØØ§Ø¶Ø± نيستم اسم برادرم را در ØØ¶ÙˆØ± اين جانور به زبان بياورم . پس Ùقط مي گويم كه بايد سعي كنيم از شر اين خلاص شويم . » نبايستي ÙØ±Ø§Ù…وش كرد كه گرته تنها ØÙ„قه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج است Ùˆ ØØ§Ù„ هم او است كه پيش از هر كس ديگري گرگور را طرد مي كند Ùˆ وقتي گرگور به اتاقش مي رود با شتاب در را پشت سر او Ù‚ÙÙ„ مي كند . بدين سان گرگور مرگ را مي پذيرد Ùˆ روز بعد وقتي پدرش ØŒ جسم بي جانش را مي بيند مي گويد : « خوب ØŒ ØØ§Ù„ا جا دارد كه خدا را شكر كنيم . »
....
ØªÙˆØ¶ÙŠØ : خلاصه ÙŠ اين مقاله ØªØØª عنوان « نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان » در تاريخ ØŒ شنبه ØŒ 5 مرداد ماه 1381 در بخش ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ Ùˆ هنر روزنامه ÙŠ ايران به چاپ رسيده است .