آسیب شناسی یک حکایت نو از بحران جنسی ایرانیان و ظهور یک فیلم سکسی خصوصی در اینترنت ایرانی!
jodieline.blogdreams.com/userfiles/63550.jpg

داریوش برادری (د.ساتیر) روانشناس. روان درمانگر
نه
این نگاه کردن نیست
این نقاب ها با ما چه می کنند؟
با جنایت محتوم ما چه می کنند؟


ما کودکان معصوم
فاتحانه فکر می کنیم چیزی از همدیگر دزدیده ایم
وقتی شب پیش در آغوش یکدیگر خوابیده ایم

ما کودکان معصوم
فاتحانه فکر می کنیم
با قدم های مرگ
رو به رو رقم های فربه تاریخ
پیش رفته ایم
اما همیشه قرن بیست و یکم
برای مان تازگی خواهد داشت!
..............

این نقاب ها با ما چه می کنند؟
این نقاب ها با ما چه می کنند؟

(بخشی از شعر نیچه با شلوار کردی از مریم هوله)


گویی مریم هوله با نوشتن اینکه این نسل تشنه و این نسل نارسیسم نابالغ و دو یا چندشخصیتی و چندپاره حتی در هماغوشی عاشقانه چون انسان پوچی که بدنبال دزدیدن سکس و دست یافتن به توهم یکی شدن با دیگری و چیره شدن بر دیگری و پر کردن پوچی درونیش از طریق دزدیدن سکس و توهم <کردن و بازی کردن با معشوق و بدست گرفتن او> می باشد، بگونه ای شاعرانه تراژدی پخش فیلم سکسی و خصوصی بنام زهرا امیر ابراهیمی را که امروزه در اینترنت پخش شده است،پیشگویی می کند. اینگونه است که می بینیم، ویدئو سکس شخصی فردی،خواه امیرابراهیمی باشد و یا نباشد، از طرف مردی که به خیالش با <خوابیدن و ..رد ن او> به سان کازانوایی بزرگ بر پوچی درونیش چیره میشود و نمی بیند که او جز یک کاهن لجام گسیخته نیست که با این توهین و بی شرمی، بیش از ضربه زدن به معشوق، به خویش و ظرافت مردانه اش ضربه می زند و بار دیگر چون راوی هراسان و تحقیرکننده سکس، این بار بشکل کاهن لجام گسیخته و تحقیرکننده سکس و معشوق، دست به کشتن تن خویش و کشتن زنانگی و مردانگی مدرن و به ابتذال کشیدن وقتل سنتی همخوابگی و قتل تمنای عاشقانه و اروتیکی مدرن می زند؛ تمنّایی که همیشه تمنای دیگریست و نام دیگرش قانون و مسئولیت در برابر جسم خویش و معشوقش وممانعت از ورود چشم هیز دیگری و یا چشمان هیز ملتی تشنه و خشن و خاله زنک یا عمومردک به عرصه خصوصی و پرشرم عشق جنسی و تمنای اروتیکی عاشق و معشوق است. او با این کار،خواه خودش اینکار را کرده باشد و یا دوستانش، دیگربار بسان راوی نو و کاهن لجام گسیخته نو با کشتن شرم در عشق و شرم نهفته در تن خویش و معشوق و تحقیر معشوق،خویش را و مردانگیش را می کشد و اینگونه در پایان تبدیل به پیرمرد خنزرپنزی می شود که با قرص ویاگرا و یا اکسزی و یا خنده تحقیرآمیزش اکنون می خواهد،توهم جوان بودن و مدرن بودن و رفع تشنگی درونیش کند و در نهایت هم خودش و هم قومی تشنه در پشت دوربین اینترنتی، باز هم تشنه تر پس از چشیدن این خوشی دردآور می شوند. او اگر تا دیروز بنام اخلاقیات و بنام خجالت و حجب و حیای اخلاقی که نافی ارتباط و کشنده و مسخ کننده شرم نهفته و پرلذت در هر ارتباط عشقی و اروتیکی که نماد ارتباط و حس دیگریست(در این زمینه به آفوریسم من در ستایش شرم و نفی خجالت در مقالات اسرار مگو و یا شماره جدید نشریه چراغ مراجعه کنید) شورهای جنسی و اروتیکی و عشقیش را می کشت و تحقیر می کرد و اینگونه خویش را اخته و بیمار می کرد، امروز با مسخ مدرنیت توسط جسم و نگاه بیمار و تشنه اش و میل بی اخلاقی و بی قانونی و بی مسئولیتی در برابر جسم خویش و معشوق خویش، دیگربار به کشتن شورجنسی و کشتن زنانگی و مردانگی و جسم خویش و تقویت سنت و تکرار تراژدی پیروزی مداوم سنت عمل می کند. اینگونه باید به دفاع از زهرا امیر ابراهیمی و جسارتش در دفاع از خویش پرداخت و حرف زهرا امیرابراهیمی را پذیرفت که آنکه در فیلم است، او نیست. زیرا اینجا ما شاهد خوشی دردآور یک کاهن لجام گسیخته و نیز خوشی دردآور قومی تشنه و ناتوان از تبدیل امیال جنسیشان به تمنای پرشور عاشقانه/اروتیکی و اسارت در بند تشنگی و تکرار سنت هستند. اینگونه آنها بجای تصویر امیرابراهیمی و یا زنی دیگر، با تصویر زن گمشده و تحقیر شده درون خویش روبرویند که تمامی سنت وفرهنگشان و اشتیاقات تشنه شان در حول اشتیاق به این زن و هراس از این زن و میل دست یابی به او و همزمان میل کشتن اشتیاق هراس انگیز خویش و کشتن تمناهای ظریف مردانه و زنانه خویش دارند و از اینرو هم زن رابه سان زن اثیری می پرستند وبه سان حوا سنگسارش می کنند و نمی بینند که در تمامی لحظه آنها در حال یک استمناء روحی و یک مونولوگ درونی و در نهایت خوابیدن با تصویر خویش و با خویش بوده اند و به زبان طنز زندگی،حساب خویش را رسیده اند و خود را و تمناهای عاشقانه مردانه خویش را کشته اند. اینگونه نیز بایستی به دفاع از زهرا امیر ابراهیمی و تکذیبش نشست و در این هیستری جمعی تبلوری از بزرگترین معضل فرهنگی ما و تبلور هراس ما از جسم، از زنانگی و مردانگی و تبلور هراسمان از تمناهای عشقی و اروتیکی و میل سرکوب نیازهای خویش و تحقیر خویش را یافت که باعث قرون متوالی اختگی و خودزنی این مردان و زنان پدرسالار شده است. موضوع برای من این نیست که آیا شخص به این ویدئو نگریسته است و یا نه، که اگر خودم هم ندیده بودم، نمی توانستم درباره اش اینجا نقدی بنویسم. موضوع نوع برخورد یک جامعه و وبلاگستان به سان تبلوری از این جامعه است که آیا در این ویدئو تبلور خوشی دردآور و تراژدی فرهنگی خویش را می بیند و اینگونه بدفاع از خویش و نگاه مدرن خویش به سان مرد وزن ایرانی و بدفاع از امیرابراهیمی برمی خیزد و دفاع از تمنای عشقی و اروتیکی مدرن می پردازد و در مقابل نسل کاهنان لجام گسیخته و خوشی تهوع آورشان و تشنگی تراژیکشان می ایستد و از نگاه نوی خویش، از دیسکورس نوی مدرن جنسی و از اینرو از جدایی عرصه عمومی و عرصه خصوصی و نفی تحقیر وسرکوب جنسی دفاع می کند و یا خود نیز اسیر این خوشی تهوع آور و تکرار تراژدی دگردیسی راوی به پیرمرد خنزرپنزری میشود. این حادثه تراژیک دیگربار ضرورت جدل همه جانبه انسانهای مدرن ایرانی را با نگاه ضدجنسی و اخلاقی کاهن و عارف ضد جسم و یا نگاه ضداخلاقی کاهن و عارف لجام گسیخته و جدل میان عاشق و عارف زمینی و یا جسم خندان و چندلایه و هویتهای جنسیتی متفاوت و متفاوط زنان و مردان مدرن ایرانی را در عرصه همه دیسکورسهای جنسی و جنسیتی با این نگاه اخلاقی سرکوب گر زنانگی و مردانگی و نوع دیگرش با این تبلور کاهن لجام گسیخته و تشنه و خشن را نشان میدهد و ضرورت ایجاد تفاوت و استحکام سلیقه مدرن خویش و تمنای چندلایه عاشقانه و اروتیکی خویش بجای این فرهنگ ضد عشق،ضد جسم و تحقیرکننده زنانگی و مردانگی و اسیر در بند امیال تعالی نیافته خویش. آینده ایران و رنسانس ایران را این تحول و ایجاد تفاوت سلیقه ای و معنایی در دیسکورس جنسی،جنسیتی و غیره نشان می دهد و بباور من در برابر قدرت و شرارت خندان این نسل نوی عاشقان و عارفان زمینی بوجود آمده و در حال بوجود آمدن، این بازماندگان و این نسل نوی راویان و لکاته های لجام گسیخته، قدرت مقاومتی ندارند،هرچند از لحاظ کمّی نیز اکنون تعدادشان بیشتر باشد. اما این جنگ و جدل بی خونریزی جسمهای خندان و عاشقان و خردمندان زمینی شاد و چندلایه نسلهای ما، با این بچه جغله های اسیر پستان مادر و سنت است و تفاوت از زمین تا آسمان است. این نبرد و چالش سلیقه ای و خندان و بی کین توزی میان نسلی عبور کرده و یا در حال عبور از بحران مدرنیت وسنت و خالق تلفیق خویش و نسلی اسیر سنت و نابالغ است و جدل میان این غولهای زمینی خندان و این نسل رشد نیافته و تشنه، جز بشیوه بدست گرفتن آنها و بدام انداختن آنها در دام جدلها و چالشهای فکری وسلیقه ای خود و تشدید بحران آنها با خنده زیبای خویش نمی تواند شکل دیگری یابد، زیرا فاصله میان ما وآنها بیش از بیست سال و فاصله و تفاوت قدرت و شور خردمندانه ، شرورانه و عاشقانه میان یک جسم خندان و چندلایه با این کودکان رشدنیافته و اسیر پستان سنت است. هم اکنون نیز این جدل و چالش با تمامی ضعفها و تناقضاتش و با ضرورت صداقت علمی با خویش و دیدن نقاط ضعف خویش، در حال تحول قدرتی و بنفع این نسل نوی ایرانیان است. با آنکه طعم و بوی رنسانس جسم گرایانه در حال رشد ایران، اکنون تنها برای عده ای محدود که خود اینراه را رفته اند، قابل حس و لمس است، اما در ضرورت پیروزی این نگاه و ضرورت دست یابی به این تلفیق زمینی و چندلایه و این جهان هزارجهانی شکی نمی تواند باشد و این منطق عمیق روند بحران ایران است که بما جسم گرایان امکان می دهد، خندان و سبکبال و بدون هیچ عصبیتی به این نبرد و چالش قدرتی تن دهیم، زیرا ایرانی یا مجبور است از این چندپارگی به چندلایگی و جهان هزار جهانی خویش و بازی عشق و قدرت میان این تلفیقهای مختلف در عین رواداری متقابل دست یابد و یا محکوم به تشدید بحران خویش و محکوم به فرسودگی و داغانی بیشتر خویش است. برای سنت و این نسل کاهنان لجام گسیخته و یا این نسل حسابگر ایرانی راهی نمی ماند که در پی دست یابی به لذت و قدرت بیشتر جسم که همین اکنون در بازیهای بیمارگونه شان نیز لذتهایی از این جسم را،هرچند بیمارگونه، می چشند، هرچه بیشتر نگاهشان را به سمت جسم و اشتیاقات پنهان خویش و لزوم تلفیق و تعالی بخشی آنها سوق دهند. اینگونه آنها راهی جز ورود به جهان زمینی و چندلایه ما و عبور از بیماری خویش ندارند. راه دیگر تشنگی جاودان و تکرار بحرانشان است. موضوع این است که جامعه و زن و مرد ایرانی راهی ندارد، جز آنکه از این چندپارگی به این جسم خندان و چندلایه و این هویت جنسیتی مردانه و زنانه متفاوت و متفاوط و جهان هزارجهانی این عاشقان و خردمندان زمینی دست یابد و جهان انسانی و ایرانیشان را به عرصه جدل عاشقانه و قدرتمندانه این تلفیقهای مختلف خدایان فانی تبدیل سازد و اینگونه پایش بر زمین قرار گیرد و در عین حال جهانی شود و یا آنکه با تکرار چندپارگی و بحران به تشدید بحران خویش و تشدید فرسودگی خویش کمک رساند و آخر مثل درختی توخالی شود که با هوف و خنده این نسل نوی خندان و یا بدست یک قدرت خارجی(که راه بدتر و بضرر رنسانس ایران است) مانند دوران ساسانیان و یا اواخر هخامنشیان و یا در هنگام انقلاب ایران درهم فروپاشد. هیچ کس به زندگی نمی تواند کلک بزند و آنکه بخواهد چون نسل کنونی کاهنان لجام گسیخته، روزها جانماز آب بکشد و شبها خاک توسری کند و اسم این را زرنگی مدرن بنامد، آخر محکوم بدان است مثل سیزیف سنگی را مرتب از کوهی بالا ببرد و این سنگ دوباره پایین افتد و یا مثل اسطوره دیگر یونانی با سطلی بدون ته از چاه آب بیرون کشد. برای ما راهی جز عبور از این چندپارگی به چندلایگی و یا ادامه و تشدید بحران و تشدید تشنگی خویش نیست. اینگونه نیز این مردک احمق که اینگونه با سوءاستفاده از اعتماد معشوقش و در پی ارضای تشنگی و پرکردن پوچی و گره حقارت خویش دست به چنین کاری میزند، چندروز دیگر پس از رفع این نئشگی قدرت بیمارگونه، دوباره احساس توخالی بودن و پوچ بودن و تشدید گره حقارت درونیش می کند و خرد جانش و این غول زیبای درونش که اینگونه مورد توهین و سوءاستفاده واقع شده است،خشمگین بر در خودآگاهیش می کوبد و با شیوه استعاره و مجاز نشانش می دهد که فالوسش چقدر کوچک و بیمار و جهانش چقدر سطحی است و چگونه او با تحقیر معشوق و تحقیر انتخاب خویش، خود را کوچک و زشت ساخته است و اکنون مجبور به دیدن پوچی عمیق خویش، لمس خماری خویش و دیدن تصویر زشت خویش و عقده حقارتش می باشد و چگونه در نهایت تنش به او نشان می دهد که به خود تجاوز کرده است. زیرا این انسان سنتی احمق نمی داند که بقول لاکان، من و او ، دیگری هستیم و هر ضربه نارفیقانه به معشوق و یا رفیق چون تفی سربالا بسمت خود این انسان احمق بر می گردد، زیرا او دیگریست. رابطه انسان با دیگری مثل نوار مویبوس است که در مقطعی پشت و روش به هم تبدیل میشوند و شخصیت یکایک ما نقطه تلاقی این من و دیگری،نقطه تلاقی زن و مرد، مدرنیت و سنت و نقطه تلاقی بوسیدن و بوسیده شدن است. این منطق و عدالت اخلاق چشم اندازی و سبکبال جسم است که حال به او نشان میدهد،چگونه با هر ضربه به معشوق، مثل فیلم <غریبه و مه> بهرام بیضایی که در آن قهرمان فیلم با هر ضربه ای به غریبه هایی که از دریا می آیند، همان جای تن خودش نیز خونین می شود، زیرا این غریبه ها خود او و ناخودآگاهی او هستند، همینگونه نیز این تشنه لجام گسیخته با تحقیر تن معشوق و کشتن شرم عرصه خصوصی،خود را نیز درونا و برونا لخت بر همه نشان می دهد و ما میتوانیم تصویر نهایی این دوریان گری ایرانی و چهره زشتش و عقده حقارتش را در فیلم نیز ببینیم و با خنده ای دردناک بگوییم،< آخر آدم احمق مگر نمی بینی که خودتم لخت نشان می دهی و خودت را نیز مضحکه عام و خاص می کنی>. با آنکه او طبیعتا در پی نشان دادن این تن نمایی بیمارگونه و چیرگی بر کمپلکس اختگی خویش است. اما مثل هر تن نمای بیماری در نهایت با هر تن نمایی بیشتر بیمار می شود و حقیرتر و بیشتر اسیر این لذت بیمارگونه خویش و بار دیگر باید برای دست یابی به ارگاسم مرتب نگاه این جمع را در رابطه اش احساس کند و اینگونه این احمق خویش را اسیر نگاه جمع و به تن فروش بی مزد و مواجب این نگاه جمعی تشنگان لجام گسیخته می کند. جالبی تراژیک این ویدئو این است که ما در همان فیلم نیز، برتری نگاه و تمنای عاشقانه زن را که در حال تن دادن به معشوقش و به تمناهای عشقی/اروتیکی خویش است و تفاوت میان تمنا و لذت چندلایه او را با مرد سنتی و این کاهن لجام گسیخته می بینیم اینگونه بعد از چنددقیقه زن گویی دوربین را فراموش می کند و سراپا احساس و تن و میل رابطه میشود و سراپا به شور عاشقانه/اروتیکیش تن می دهد و از هماغوشی با معشوقش لذت می برد،حتی آنگاه که از درد و لذت گریه می کند و مرد در تمامی وقت بخش عمده توجه اش به دوربین است و اینکه خوب فیلم برداری کند. از اینرو لذت جنسی و اروتیکی او از رابطه عشقی در نهایت بسیار ضعیف و دقیقا بشکل آفانیسیسی است که لاکان و جونز مطرح می کنند و در معنای ارنست جونز به معنای کم شدن هرچه بیشتر لذت جنسی و تبدیل سکس به یک عمل مکانیکی است که اینجا بکمک ویاگرا و غیره صورت گرفته است و در معنای لاکانی به معنای از دست دادن فردیت خویش و گم شدنش در تصویر و نگاه سوژه بزرگ و یا کاهن لجام گسیخته خویش است، که در این ویدنو به شکل غرق شدن هرچه بیشتر مرد در نگاه دروبین و به ابزار دست او تبدیل شدن و از دست دادن فردیت جنسی خویش و تبدیل شدن به یک بازیگر فیلم پورنو تبدیل می شود. از اینرو نیز هرچه بیشتر در مسیر سکس، زن بیشتر به تمنا و لحظه دست می یابد و با فراموشی خویش و دوربین تن به لحظه و تمنایش و معشوقش می دهد ،مرد در عوض مرتب از لحظه و توانایی تن دادن به لحظه و تن دادن به تمنای عشقی و به معشوق دور میشود و به دوربین تبدیل می شود و گویی زن هرچه بیشتر به بازیگر پرشور تمنای صادقانه خویش تبدیل می شود و زیباتر می گردد و مرد در عوض یک هنرپیشه دست دوم باقی می ماند و نمیتواند سراپا تن به معشوق و لحظه دهد و از سکس لذت ببرد. زن عشق می ورزد و لذت می برد،مرد زور می زند،نقش بازی می کند و همان لحظه که بقول خودش دارد در برابر نگاه دوربین <می کند>، در واقع بنوعی پنهان به دوربین می دهد و اسیر نگاه دوربین است و از معشوق و تمنای خویش دور و اسیر نگاه دوربین و لذت لجام گسیخته خویش است. با از دست دادن این توانایی تن دادن به لحظه و تن و دور شدن هرچه بیشتر مرد از ارتباط عشقی و اروتیکی با معشوق و تبدیل سکس برای مرد به یک تلمبه زنی مکانیکی و با کمک قرص طبیعی است که در انتها حتی با ارضاء شدن در عمل تشنه باقی می ماند و برای رفع این تشنگی اش و دست یابی به لذت بیمارگونه تن نمایان بیمار از طریق نگاه دیگری و حس عکس العمل دیگری خیالی در پشت دوربین که بخیالش به او آفرین می گویند، این ویدئو خصوصی را در اینترنت منتشر می کند و اینگونه بزرگترین اصل احترام متقابل و تفاوت حوزه خصوصی و عمومی را از طریق خیانت به معشوق،خیانت به خویش و خیانت به تمنای عاشقانه را به قتل می رساند ودر عمل فردیت خویش را در پای دست یابی به لذت بیمارگونه تن نمایی و حل شدن در نگاه کاهن لجام گسیخته پشت دوربین از دست می دهد و به اینخاطر نیز لذتش نیز به یک خوشی دردآور تبدیل میشود. آری طنز و عدالت زیبای زندگی در این است که چنین زنی که قادر به تن دادن و حس و لمس تمنای عشقی خویش باشد، همانجا در رابطه اش زیباترین لذتها را می برد و اینگونه دوربین از یادش می رود و نیازی به پخش این نوار در اینترنت ندارد، و ما شاهد تمنای عاشقانه یک زن آری گوی به تمناهای عاشقانه خویش و قادر به بیان و نشان دادن عشقش به معشوقش است، اما مرد احمق با کشتن فردیت جنسیتی خویش و تن ندادن به عشقش به معشوقش و هراسش از عشق و هراسش از تمنای عاشقانه به یک هنرپیشه ناشی و دست دوم پورنوی با حرکات مکانیکی تبدیل میشود که بکمک قرصی و اسیر نگاه دوربین و در واقع خوابیدن با دوربین و نگاه دیگری و میل حس نگاه دیگری بر خویش هرلحظه بیشتر از رابطه عاشقانه دور میشود و اینگونه نیز ما شاهد هیجانات احساسی در او نیستیم. به اینخاطر در پایان سکس، زن بخاطر تن دادن به فردیت جنسیتی و عاشقانه خویش به تمنای چندلایه دست یافته است و زیباست و مرد در عوض حتی در لحظه ارگاسم هم به دوربین می اندیشد و ناتوان از رها کردن خویش در لحظه و در آغوش عشق و تمنای عاشقانه اش به معشوقش و دست یابی به یک ارگاسم عاشقانه و دربرگیرنده تمامی تن است و بجای آن تمام وقت نگاهش به دوربین و بازیست و بجای ارگاسم جسمی به ریختن منی قناعت می کند. این قناعت بیمارگونه این نسل کاهنان لجام گسیخته و ناتوانیشان از حس و لمس تمنای پرشور و چندلایه عشق جسمی و اروتیکی، حاصلش همین تشنگی درونیست که اکنون بکمک پخش فیلم در اینترنت در واقع می خواهد به ارضای عملا و درونا دست نیافته ،دست یابد و اینگونه بشیوه اینترپاسیویتی و بکمک حس نگاه نسلی تشنه مثل خودش که گویی تحسینش می کنند، بکمک این چشمهای نماینده به لذت ارگاسمی به شکل بیمارگونه دست یابد. اما او باز هم ناتوان از تن دادن به جسم و معشوق وبه مردانگی خویش است و اینگونه نگاه دیگران و دوربین تشنگیش را و اسارتش در نگاه دیگران را بیشتر می کند. او دور از جسم خویش و معشوق خویش، اسیر یک نگاه و لذت نارسیستی روحی و یک استمناء روحیست.مانند مردی و یا زنی که بخاطر هراسش از سکس و تمنا و هراسش از تن دادن به تمنای عاشقانه که همیشه تمنای دیگریست و متقابل است، مجبور است دورادور از جسم معشوق و یا دور و ناتوان از لمس جسم خودش، بکمک زور زدن روحی و فانتزیهای سادومازوخیستی بیمارگونه و یا تن نمایانه بیمارگونه( نه بشکل سالم فانتزیهای سادومازوخیستی و تن نمایی که یک تمنای عاشقانه و بر بستر عشق و احترام متقابل میان عاشق و معشوق صورت می گیرد،حتی وقتی بازی ارباب/برده ای انجام مید هند) به استمناء روحی و ریختن آب منی دست یابد و بدینخاطر تشنه و اسیر لذت بیمارگونه اش و نگاه کاهن لجام گسیخته پشت دوربین و نافی تمنای عشقی باقی می ماند و در واقع بجز خوشی دردآور تن نمایی بیمارگونه و افانیسیس و کم لذت بردن از عشق جنسی با معشوق خویش چیزی بدست نمی آورد. زیرا از حرکات او در فیلم نیز معلوم است که نقشه دیگری با این فیلم دارد. او از رابطه عاشقانه با معشوقش لذت نمی برد و برای لذت بری احتیاج به این تحقیر خویش و معشوق از طریق پخش این فیلم و دست یابی به احساس دختربازی بزرگ بودن، از طریق حل شدن نارسیستی در نگاه کاهن لجام گسیخته پشت دوربین دارد و در همین اسارتش در نگاه کاهن لجام گسیخته و ناتوانیش از تن دادن به معشوق و ناتوانی از فراموش کردن دوربین،نشان می دهد که چقدر از لحاظ احساسی و جنسی داغان است و چقدر در نهایت کودکی اسیر کمپلکس اختگی و هراسهای کودکانه است. اینگونه او با این کارش تنها به بدبختی جنسی و عشقی خود اشاره می کند و این زن است که با تن دادن به عشق فردیش و تمنای فردیش به لذت جسم دست یافته است و می تواند از راه خویش و توانایی تن دادنش به تمنای عشقی و جنسی خویش مغرور باشد و بدینخاطر است که بایستی با دفاع از امیرابراهیمی و دفاع از ضرورت ادامه کار هنریش به توان فردی این هنرمند و جسارتش در دفاع از جسم و جان و فردیت خویش و مقابله با هر دروغی احترام گذاشت و از او دفاع کرد. دفاع از او و دفاع از لزوم جدایی عرصه خصوصی از عرصه اجتماعی و دیدن ضرورت دستیابی به فردیت زنانه و مردانه و آری گویی به تمنای عاشقانه و جنسی خویش و رهایی از این نسل کاهنان لجام گسیخته و خوشیهای تهوع آورشان، وظیفه هر انسان مدرن ایرانیست. در برابر این نسل انسانهای مدرن ایرانی و در برابر فردیت زنانه و مردانه این نسل نو و تمنای چندلایه شان، خوشیهای دردآور این نسل کاهن لجام گسیخته، توان مقاومت و جدل ندارد. اینگونه نیز است که این آدم احمق و ناتوان از تن دادن به فردیت و تمنای عشقی خویش، مجبور است برای دستیابی به لذتی بیمارگونه تن به نگاه دوربین بدهد و بگذارد دوربین و نگاه دیگری او را،نه معشوقش در درجه اول، بلکه خود او را مورد تجاوز قرار دهد.وگرنه اسیر نگاه دیگری بودن و میل بزرگ بودن در چشمان این کاهن لجام گسیخته پشت دوربین،مگر در نهایت چیزی جز میل <فاعل بودن و مرد سنتی بودن> و برسمیت شناخته شدن توسط نسل کاهنان لجام گسیخته و توسط نگاه پدرجبار درون خویش است. مگر این میل <فاعل بودن و دخترباز بزرگ بودن> و یکی شدن با چشم کاهن لجام گسیخته در درونش و یا در دوربین،مگر خود زیربنایی و پیش شرطی مثل احساس (مفعول بودن) و احساس کوچکی فالوس و رهایی از هراس کمپلکس اختگی با کمک قرص و نگاه دوربین نباید داشته باشد و مگر این احساسات نابالغ و این میل نارسیستی یکی شدن با نگاه دوربین و ناتوانی از تن دادن به نگاه و تن معشوق خویش، خود حکایت از یک ناتوانی احساسی و جنسی نمی کند. آری خود این ویدئو در نهایت شاهدی و سندی بر شکست نهایی این نسل کاهنان لجام گسیخته و اسیر نگاه پدر جبار و پیروزی نسل زنان و مردان ایرانی قادر به تمنای عشق و جنسی و قادربه بیان و حس هویت فردی و جنسیتی خویشند. به این خاطر زن درفیلم نیازی به استفاده از ویدئو و پخش آن برای دستیابی به لذت تن نمایی بیمارگونه ندارد و تنها می خواهد به یک فانتزی عاشقانه با معشوقش و ایجاد یادگاری از لحظه عشق جنسیشان تن دهد و اینگونه نیز لحظه ای بعد سراپا احساس میشود و دوربین را فراموش می کند. باری بایستی هم از این زن عاشق وبرتری او در همه جوانب بر این مرد احمق دفاع کرد و هم از تکذیب امیرابراهیمی دفاع کرد و از جسارت او برای دفاع از خویش در برابر این ترور شخصیتی پشتیبانی نمود. باری دوران جدل نهایی میان عاشقان زمینی چندلایه و فردیتهای مدرن جنسیتی زنانه و مردانه و قادر به تن دادن به تمنای خویش که همیشه تمنای دیگریست و نام دیگرش قانون و مسئولیت در برابر تن و جان خویش و معشوق است ، با این نسل رجاله ها و کاهنان لجام گسیخته و پیروزی نهایی بر این نسل نافی مدرنیت و مسخ کننده مدرنیت،چه در شکل کاهن اخلاقی و یا کاهن لجام گسیخته ضد اخلاقش، فرارسیده است. آنها در برابر تمنا و لذت چندلایه و پر از شور عاشقانه و قدرتمندانه ما، چیزی جز این لذت و خوشی تهوع آور و این نماد اسارتشان و ناتوانی جنسی و روحیشان چیزی برای عرضه کردن ندارند. باری اصطبل اوژیاس کشورمان و درونمان را با آری گفتن به این جسم خندان و تمنای چندلایه و به فردیت جنسیتی زنانه و مردانه چندلایه و متفاوت و متفاوط خویش را و با خنده ای عاشقانه و شرورانه از این نسل کاهنان لجام گسیخته پاک کنیم و در برابر این حرکات ضد عشق آنها، با خنده ای بگوییم:« که آنچه ما می بینیم، تحقیر خویش و تف سربالای او و توهین به خویش و جسم خویش است و معشوقش صدبرابر از او قویتر و تواناتر و مالامال از توان فردی و عشقیست و در برابر این معشوق زیبا، او چون کودکی ترسو و هراسان از تمنای عشقی بیش نیست،که از احساس و تن خویش و عشقش به معشوق می ترسد و بجای آن اسیر نگاه مردی دیگر در پشت دوربین است» و بعد با نگاهی ژرف و مهربانانه بپرسیم، « راستی نگاه خیالی این مرد بزرگ و کاهن لجام گسیخته پشت دروبین تو را به یاد چی می اندازد> و اینگونه او را وادار کنیم،که خویش را در آینه ای که صادقانه در برابرش گذاشته ایم ببیند و به تراژدی خویش پی ببرد. آنگاه او قادر به عبور از این تراژدی خویش خواهد بود.
باری راه عبور از این تراژدی مکرر،داغان کردن این فرهنگ ضداخلاقی و ضد جنسی از طریق تحول، سابورزیون و ایجاد تفاوت مدرن و تلفیق مدرن در دیسکورس جنسی و جنسیتی ایرانی و جانشینی و سروری این جسم خندان و چندلایه بجای ساختار نارسیستی و نابالغانه و جایگزینی ساختار کاهنانه/عارفانه روان ایرانی با هویت مدرن و تثلیثی این نسل نوی عاشقان و عارفان زمینی و اشکال متفاوت و متفاوط این نسل عاشقان و خردمندان و قدرتمندان و نیز مومنان سبکبال مدرن و زمینی است؛ جایگزینی سلیقه ها و علائق این نسل از یکسو تشنه و از سوی دیگر اخلاقی و خشن و سرکوبگر خویش و دیگری، با تمناهای عشقی و اروتیکی متقابل فردیتهای زنانه و مردانه ایرانی و قادر به ارتباط تثلیثی بسان فردیت زنانه و مردانه و توانا به لمس تمنای عاشقانه/اروتیکی و لذت بخش چندلایه و همراه با مسئولیت در برابر خویش و معشوق است.زیرا ضلع سوم این مثلث ارتباطی و نام دیگر و آن روی سکه تمنای عاشقانه و اروتیکی بشری،مسئولیت در برابر تن خویش و معشوق و توانایی به نقد انتقادی کارها و تمناهای خویش و ازاینرو امکان تحول در فردیت،تمنا و قانون جنسی خویش می باشد. تنها با تن دادن هرچه بیشتر ایرانی زن ومرد به این جسم خویش و لمس تمنای عشقی و اروتیکی چندلایه و لذت بخش، قادر به عبور از لذتهای سنتی و لذت دزدی و کلک جنسی و خوشی دردآور این نسل چندپاره است. بر امیال جنسی بیمارگونه با فرمان اخلاقی نمی توان چیره شد بلکه تنها وقتی انسان قادر به حس و لمس این تمنای چندلایه باشد و بتواند به سان فرد این امیال را در خویش تعالی بخشد و به تمنای عاشقانه و در خدمت خویش تبدیل سازد، قادر است لذت عمیق و چندلایه یک بوسه عاشقانه و یا اروتیکی را و تفاوتش را با این دزدی و تشنگی لجام گسیخته با تن و جسمش لمس وحس کند؛ می تواند آنگاه به این خوشی دردآور بخندد و از آن عبور کند، زیرا لمس و درک می کند که چگونه این خوشی دردآور بیمارش می کند و هم به او لذت کافی نمی دهد و دچار آفانیسس درونی و یا ناتوانی از لذت بری جنسی و ناتوانی از باز کردن خویش و تن دادن به دیگری می شود. خصلت زیبای عدالت و خرد جسم در این است که تنها از طریق لمس و چشیدن این بوسه چندلایه و سکس چندلایه و پرتمناست که به عمق حقارت و ضعف لذتی این بوسه جنسی مالامال از خشم و کینه خویش پی می بری و تفاوت این <کردن و یا گاییدن> سنتی را با همخوابگی لیبرتین گونه و یا رمانتیک مدرن و یا با عبور از اشتباهات لیبرتین، با همخوابگی چندلایه و مالامال از احساسات پارادکس و چندلایه خندان مارکی دساد خندان و یا کازانوای خندان و عاشق ومعشوق زمینی خندان را لمس می کنی و با جسمت و بوسه ات پی می بری که چرا لیبرتین وقتی واقعا عاشق و قادر به لمس عشق چندلایه میشود،ناگهان مونوگام میشود و حاضر به تعویض معشوقش در عشق گروهی نیست و به عشق بی پروا و پرشرم عاشق و معشوق در خفا و دور از انظار عمومی تن می دهد. یا حتی اگر بقول بخشی از مدرنهای اروپایی بخواهد، بازهم با معشوقش در سکس گروهی بماند،متوجه میشوی که چه دیوار نازکی میان خویش و دیگران کشیده اند که عرصه عشق آنهاست و بخیال خودشان در این عرصه هیچکس دیگر وارد نمیشود. اما عمدتا زندگی بهای این دوتیکه کردن روح و جسم معشوق را و میل کلک زدن به زندگی را با جدایی یک معشوق و فرار با یک پارتنر دیگر سکس گروهی به عرصه عشق خصوصی و شکست عشق سابق می دهد. کسی به زندگی نمی تواند کلک بزند، زیرا کلک زدن به زندگی به معنای کلک زدن به خویش است و هرکس بهای کارش را می گیرد. از اینرو انسان سنتی با سرکوب شدید خواستها و ناتوانی از تعالی بخشی و جذب تمناهایش، خود را اخته و سترون و یا اسیر خوشی تهوع آور کاهن لجام گسیخته و اسیر جنگ جاودانه احساس گناه/وسوسه می کند و یا چون انسان مدرن با کوچک کردن و بیمار کردن شورهای بزرگ خویش و ندیدن منطق و خرد نهفته در احساسات و جسم خویش، خود را ضعیف و کوچک و دچار کسالت جاودانه می کند. باری حاصل ناتوانی از دست یابی به این ارتباط تثلیثی و دگردیسی به مرد و زن مدرن، اسارت فرهنگ ما در این ارتباط نارسیستی و میل بلعیدن مدرنیت و یا پسامدرنیت و یا بلعیده شدن در اندیشه مدرن و پسامدرن است که از طرف دیگر این رابطه نارسیستی مرید/مرادی و شیفتگانه/متنفرانه نمی گذارد این فرهنگ و انسان سنتی دیگربار بالغ شود و اینگونه اسیر رابطه نارسیستی کودکانه با تصویر و نگاه مادر، پدر و نگاه نو باقی می ماند و نمی تواند بسان سوژه و جسم خندان به ارتباط تثلیثی و با فاصله با این عناصر دست یابد و آنها را در جهان سمبلیکش هضم و جذب کند و اینگونه به فردیت جسمی خویش و فردیت جنسیتی زنانه و مردانه و تمنای عشقی چندلایه خویش دست یابد. باری این تراژدی بار دیگر هم ضرورت عبور از این بحران و ضرورت چیرگی نگاه نوی عاشقان و عارفان زمینی را بر این نسل کاهنان لجام گسیخته و نیز کاهنان اخلاقی ضد جنس نشان می دهد و هم همزمان خود این حادثه بار دیگر بشیوه ای تراژیک نشان می دهد که چرا این نسل لجام گسیخته، اینگونه دچار ناتوانی جنسی و عشق و ناتوانی از دست یابی به فردیت خویش و محکوم به اسارت جاودانه در رابطه نارسیستی با مراد خویش و نگاه پدر جبار و یا تصویر مادر عارفانه خویشند و به زنانگی و مردانگی و تمنای چندلایه عاشقانه/اروتیکی دست نمی یابند و مرتب خویش را اخته می کنند و به خویش و تمناهایشان تجاوز می کنند و چگونه این نسل رجاله ها و راویان و لکاته ها با کشتن شور زنانگی و مردانگی و فردیت خویش،خود را به پیرمرد خنزرپنزری تبدیل می کنند و به تکرار فاجعه جامعه ما که همان هراس از جسم و هراس از زن است، دست می زنند. باری دوستان! با خنده عاشقانه و خردمندانه مان و با دگردیسیمان به زن و مرد مدرن ایرانی و چندلایه و با دگردیسیمان به عاشق و عارف زمینی چندلایه و مدرن به این تکرار خنده دار و مسخره این تراژدی این نسل کاهنان اخلاقی و این کاهنان لجام گسیخته و تشنه پایان دهیم و اصطبل اوژیاس درونمان و فرهنگمان را پاک سازیم و خالق جهانی نو شویم، خالق جهان عاشقان زمینی زن و مرد و بازی جاودانه و پرتمنای عشق و قدرت آنها بر روی این زمین زیبا. بیایید با وسوسه این نسل کاهنان لجام گسیخته به سوی چشیدن لذت زمینی و تمنای چندلایه ما، با خنده و لذت زمینیمان وسوسه شان کنیم، که برای دست یابی به این لذت و تمنای چندلایه زمینی به فردیت خویش و عبور از این خوشی دردآور خویش دست زنند و تراژدی واقعی و ناتوانی جنسی و روحی و اختگی قرون متوالی خویش را در آینه های نقدهای ما ببینند و از خویش و خوشیهای تهوع آورشان به تنگ آیند و خویش را و این فرهنگ تشنه را بالا بیاورند. باری بگذارید به این نسل کاهنان لجام گسیخته، بازی پرشور و عاشقانه زنان ومردان مدرن را یاد دهیم و با خنده ای از روی آنها بپریم و با خنده ای بر آنها چیره شویم و رنسانس عشق،خرد و قدرت خندان ایرانی را بیافرینیم و با خنده و وسوسه ی پرشورمان جهانی نو و زیبا بیافرینیم. باری از این حادثه درس خویش گیریم و به این تراژدی پایان دهیم. وظیفه نسلهای ما دست یابی به این رنسانس جسم ایرانی، دست یابی به فردیت جنسیتی زنانه و مردانه ، دست یابی به تلفیق و جذب مدرنیت در جهان سمبلیک خویش و دست یابی به مدرنیت ایرانی و چیرگی بر این نسل کاهنان و عارفان اخلاقی و کاهنان و عارفان لجام گسیخته و ایجاد رنسانس عاشقان و عارفان زمینی و چندلایه است. کار خویش به پایان رسانیم و مانع تکرار تراژدیهای اینگونه شویم. در برابر ما غولان خندان زمینی و در برابر قدرت خرد و عشق زمینی و لذت تمناهای چندلایه ما غولان زیبای زمینی ، این لذت دردآور این کاهنان لجام گسیخته، نه قدرت برابری و یا مقاومت دارد. پس با خنده عاشقانه و قدرتمندمان، آنها و جهانشان را بکشیم و بر ایشان و لذت دردآورشان چیره شویم و وجودشان را غیرضروری و چون خاطره ای تلخ از بحران سنت/مدرنیت ایرانی تبدیل سازیم. این جدل زیبا و خندان و این چیرگی پرشور و عاشقانه وظیفه نسلهای ماست. کار خویش به پایان رسانیم.

https://www.sateer.persianblog.com/