مرا بِشاعران! ای شاعراننده!
درباره ی شعر((شکستن در چهارده قطعه ی نو برای رؤیا و عروسی و مرگ))از:رضا براهنی
علی مسعودی نیا
نمی دانم با توجه به تاریخ درج شده ذیلِ شعر ،چقدر درست است اصلن موشکافیِ آن و رسیدن به جاهایی که ممکن است ربطی به امروزِ براهنی و براهنیِ امروز نداشته باشد.چرا که براهنی در کارهای اخیرش به زبانی نرم تر و ذهنیتی متمرکز تر رسیده و همین کیفیت شعرش را
( برای خواندن شعر شکستن در چهارده........به نوشته ی تاریخ 2006/10/09 در همین صفحه مراجعه کنید)

خواندنی تر کرده.در حالی که شعر مورد بحث ما مربوط به دوره ی مانیفست های آن چنانی و جار و جنجال های حول و حوش کارها و کارگاهش است.تنها مزیت چنین نگاهی می تواند آسیب شناسی یا حتی کشف و بیانِ ظرفیت ها و خلاقیت های یک دوره ی شعری باشد ، آن هم از شاعری که نقد هایش در بسیاری از ادوارِ خمودگی و کاهلی شعر امروز ایران ، ذهن خیلی از شاعران را هی زد و به راه انداخت،حالا کار نداریم که به کجاها رسیدند بعضی هاشان.یادم هست در یکی از شماره های مجله ی باستانی! خوشه ، مصاحبه ای خوانده بودم از رویایی ،که در آنجا وقتی از او خواسته بودند در باره ی براهنی حرف بزند، طفره رفته بود و گفته بود : من از این آدم می ترسم...
این ترس هنوز هم در جامعه ی ادبی ما وجود دارد.ترس از نوشتن در باره ی براهنی و گلاویز شدن با او و افکارش ،که به گمان من تا حدود زیادی هم هراسی به حق است.چرا که براهنی به طرز ارعاب آوری همواره سواد و معلوماتش را به رخ کشیده و خیلی ها را از میدان به در کرده و با همین احاطه اش به دانش شعری ،در دوره ای توانست روی بسیاری از استعدادها تاثیر بگذارد و نُرمهای خودش را به آنها تزریق کند.این است که دندان شکستگان پاسخ ها و نظریه پردازی های او کم نیستند و به حکم تاریخ ، ما نسلِ جدیدی ها ! باید عبرت بگیریم از آن چه برگذشتگانمان رفته (که نمی دانم چرانمی گیریم!).
حالا شما هم می توانید این را از سرِ ترس بنده بدانید ، اما من بر خود واجب می دانم که بگویم براهنی حرمت زیادی در ادبیات دارد و جسارت او در طرح اندیشه های تازه را کمتر کسی در تاریخ ادبیات معاصر داشته و بروز داده.اما با توجه به وقوف و اشراف براهنی در حیطه ی شعر ، خودش باید بهتر از هر کسی بداند که هرگز شاعر تراز اولی نبوده.حتی کار خیلی از شاگردانش از او پیشرو تر و سطح بالاتر بوده.بگذریم از لحظات نابی که در برخی شعرهای او –از جمله همین شعر- می توان یافت.اما لا اقل برای من او هرگز شاعر فوق العاده ای جلوه نکرده(که به احتمالی قریب به یقین برای ایشان نباید مهم باشد) . بسم الله:

با چشم سرخ فیل که از روی برگ می گذرد
جل الخالق!...راستش فکر می کنم یک تفاوتهایی هست بینِ پرتاب ذهنی و پرت کردن ذهن.در پرتاب ذهنی کیفیتی جنون آسا هست که تعقل ریسمان پاره می کند و تخیل به جاهایی می رسد بکر و غریب و دلنشین (همزمانی این سه خصیصه البته دائمی نیست، ولی اگر بشود چه می شود!) و آنگاه کلام به اعجاز خود می رسد و حیرت آور می شود.اما ذهن را که در اوج تعقل می گیری و به زور جاکن می کنی و پرتابش می کنی به جایی صرفن غریب ، آنگاه تنها در فیزیکِ واژه و جمله دخل و تصرفی انجام می گیرد و شگفتی بار منفی خود را به مخاطب تزریق می کند.البته می دانم که براهنی تا حدود زیادی ،اصلن ماجرای کشف و شهود را بی ربط می داند در شعر و فرمولاسیون خاصی برای رسیدن به وادی محیرالعقول واژه دارد.اما عقیده ی من این است که خلق مجاز مجازی به موازات مجازِ حقیقی ، چیزی است در مایه های فعلی که به آب نیاز دارد و هاون.اینگونه است که می شود با چشم سرخ فیل از روی برگ گذر کرد و حتی کارهایی عجیب تر انجام داد با همین اکسسوار.حالا وقتی سطر ابتدایی شعر براهنی این طور آغاز می شود ، من وحشتم می گیرد از بلایی که قرار است به سرم بیاورد.اما هزاری هم که منکر شود ، پرتاب ذهنی واقعی اش خیلی سریع رخ می دهد :
با کودک آتش گرفته روی رود قدسی
در ایستگاه مرگ که اندام های مرا تنها تا بهار آینده می خواهدامروز در کمال شجاعت سپیده دم بارید
چون اینجا دیگر دستِ خودش نیست که بخواهد برای واژه ها تعیین تکلیف کند و در جایی که قرار نیست باشند ، بکاردشان.این فراز و فرود عقلانیت و جنون ، در اکثر کارهای براهنی – از گذشته تا حال- به چشم می خورد و راستش قدری توی ذوق هم می زند.در چنین حالتی او را به حالت خانی لجوج می بینم که می داند دوره ی خانی گذشته ، اما باز سودای حرب دارد تا خون بس شود.
***
با دست های کاهگلی که از هند ، هند خجسته بر می خیزد فریاد می زند
که من اگرچه همین نیز با
و خواب ایستاده که توفان کنج نهفته را برساند به سطح آب

نکته ی دوم در این شعر ، میل ِ شدید شاعر به المان گرایی از نوع جهان شمول آن است . یعنی بزرگی و اقتدارش را می خواهد از طریق مانور واژه های بزرگ و کلان و مثلن جهانی به ما تلقین کند.من منکر استفاده از امکانات ویژه ی زبان نیستم و با جهانی شدن ( نه به تعبیر مضحک برخی ادبای امروزی) مخالفتی ندارم.اما ورود تصنعی کلمه هایی که به طور ژنتیک کلی نگرانه و پر هیبت هستند ، در این شعر واضح است.و با آمدنِ این هندِ مادر مرده ، تازه پی می بریم که آن فیلِ بخت برگشته چرا مجبور شده با چشم سرخ از روی برگ بگذرد. و در ادامه ی شعر هم به همین ترتیب به اهرام می رسیم و مصر و نیویورک و بودا و امثالهم.
***
نکته ی دیگر در این شعر ، کیفیت امکان سپید خانی سطرهاست.آسیبی که تا امروز و فردای نزدیک هم گریبانگیر شاعران بوده و خواهد بود.
و در به روی پنجره / من خسته
*

کشیده ی پرده بر چهره ای که یشم شبکلاهش نیز
یک روز هم پدرم این جا از روی برگ ها و برهنه بی آن که بادستی شبیه پنجره با رگ های توری آوازی از تو را که در پرنده بهشت
و میوه محبوب دندان هایم ماه / با گازها که من از رویش
و فوج های بوسه که بیگانه
و انسانی با چشم های گالینگور

*
اگر تعلیق معنوی جمله های نا تمام را سپید خوانی بدانیم ، این تعلیق باید در فیزیک و متافیزیک شعر جا بیفتد.صرفِ حذف واژه یا گزاره ی موعود ، خالق تعلیق نمی تواند باشد.این را می گویم چون خیلی ها را دیده ام که چند مجموعه شعر با الحاقیاتِ به به و چهچه و من آنم که فلان منتشر کرده اند و هنوز نفهمیده اند که لیلی زن بوده یا مرد.براهنی در واقع با کاری که دانسته انجام داد ، خیلی ها را به ندانم کاری دچار کرد و ماجرای تعلیق معنوی و سپید خوانی در شعر بسیاری از شاعران مذکور از سر استیصال رخ می دهد و نه از سرِ تسلط و درکِ درست.اینجا البته نمی خواهم بگویم که براهنی هم به ندانم کاری دچار شده.این نقص شعر او هم از سر دانایی زیاد است.در واقع با تعلیقِ معنوی سطرها ، براهنی می خواهد از مخاطبش زهر چشم بگیرد و او را به هراس بیندازد .چنین کاری ممکن است هدف براهنی را برآورده کرده باشد ، اما به شعر او لطمه ی جدی زده.در واقع در سطرهایی از این دست شعر تعلیق نیافته ، بلکه وسط زمین و آسمان معلق مانده و به قول شفاهی سید علی صالحی (البته نه در باره ی این شعر خاص) ، به جای معنا گریزی ، معنا ستیزی واقع شده.برای یافتن نمونه های بیشتر می توانید رجوع کنید به خیلی از شعر های پیشین خود براهنی ، علی بابا چاهی، مهرداد فلاح و...
سومین مسئله ای که دلم می خواهد دراین مقال به آن اشاره کنم ، مرز بسیار باریک پراکنده گویی با هذیان و مرز باریک تر میان پاساژهای لغوی و ورد بافی است.
نه بی با / بی با نه / با بی نه با نه / با / با
به هر کس که توانست این سطر شعر را ده بار بی غلط و پیاپی تکرار کند ، یک نسخه از همین شعر جایزه داده خواهد شد! این جور ژانگولرهای لغوی را می توان با کمی تر دستی اجرا کرد و لذتی بیمار گونه را به مخاطب انتقال داد.چنین است که می بینیم بسیاری از شعرا هر گاه در زیرساخت شعرشان دچار پارادوکس های بفهمی نفهمی می شوند، شروع می کنند به بند بازی و لاطائلات می بافند که ویرانی پای بستِ خانه لو نرود و خواجه تا ابدالدهر بماند در بند نقش و رنگ و گچ بری ایوان.کسی هم اگر ایراد گرفت ، چاره اش آسان است.از بالای عینک ذره بینی می شود نگاهی عاقل اندر سفیه به او انداخت و نفسی عمیق کشید که : ای بابا! نفمیدی؟!...بعد هم دستی به محاسن داشته یا نداشته کشید و سری به وااسف تکان داد تا طرف از خجالت آب شود و آن قسمت پایش را که از مرز گلیم فراتر رفته در اسرع وقت اره کند.سوء تفاهم نشود.براهنی اینجا هم کاملن بر کار خود وقوف داشته و دانسته تن به این بازی داده.اما بینی و بین الله ، آخرش چه؟قرار است با این بازی ها به کجا برسیم؟فوقِ فوقش برسیم به شطحیات بقره بقویی و مفتعلن مفتعلن کشت مرا ، که اصلن چه اصراری هست به رسیدن به چنین جاهایی ، وقتی نوع بسیار پر مایه و توفانی اش را قبلن داشته ایم؟گیرم این هم ناشی از نگاه دگماتیکِ حقیر به ادبیات باشد ، آیا کشف چنین وردهایی که موقوف المعنی هم هستند ، چیزی به ظرفیت شعر امروز ما اضافه می کند؟
***
بحث بعدی من در باره ی این شعر ، شیوه و شگرد نحو شکنی است.به عقیده ی من ، نحو شکنی این شعر به شدت در سطح و فیزیک باقی مانده . یعنی در اکثر موارد – به جز یکی ، دو استثنا- چیزی است در مایه ی ساختن مصدرهای جعلی پلنگیدن در شعر کلاسیک دور و گرخیدن در زبان محاوره امروز تهران.
حالا نگو که شهر مرا آفتاب می رواند
یک زن نمی رواند
*
پیشنهاد براهنی ، پیشنهاد خوبی نیست.در دمکراتیک ترین قضاوت می توانم بگویم که دست کم در این شعر جا نیفتاده و بسیار خودنمایانه اجرا شده است.این بازی لازم و متعدی ،می توانست به جاهای بسیار خوبی برسد که نرسیده متاسفانه.((شوپنیدن)) براهنی علی رغم تمام مخالفینش بویی از اندیشه ای خلاق داشت.حتی ((دفیدن)) هم در قالب آن شعر خاص قابل دفاع بود.اما اینجا از کارِ نکرده نمی شود دفاع کرد.
***
نمی خواهم پرگویی کنم ، هر چند که نکات دیگری مد نظرم هست در این شعر که دلم می خواهد مفصل تر به آنها بپردازم ، اما به حرمت حوصله ی خوانندگان احتمالی ،صرف نظر می کنم.نکاتی از قبیل: نحوه ی ارائه ی المانهای کریه ، سهل انگاری های دستوری از قبیل ((بر روی)) نوشتن به جای آوردن ((بر)) یا ((روی)) به تنهایی ، و نگاه کلی نگر شاعر که بعضی سطرها را از رمق انداخته و...
شعر به نظرمن شعر مشوش و بی نظمی است.براهنی زیر آوار ریخت و پاش بی در و پیکرش مانده و سرنخ های شعر را گم کرده و کلاف سردرگمش را پر گره پیچیده .براهنی در مصرف واژه افراط کرده ، بی آن که از خرج این همه گزاره به جایی که انتظار می رود برسد.
***
با این وجود بندهایی از این شعر ،واقعن درخشان هستند و نشان از تخیلی خلاق دارند که هر چه می کشد از دست خودش می کشد ، چرا که می خواهد شگردهایش را ثبت کند و به همه شیر فهم کند.
وقتی که برگ های علامت را بر روی خاک های دیوار غربال می کردم گفتی بیا مرا ببوس
من لب نداشتم
برگشتم دیوار نیمه تمام از چشمم بالا رفت
*
چنان پرم از تو چنان پر که بیشتر شبیه شوخی زیبایی هستم
*
ومن بلند شدم ، اریب توی آینه رفتم
و از هزار بندر و دریاچه عبور کردم
و بادبان های کشتی ها را به نام تو افراشتم
و رفتم از دکلی بالا ، نشستم آن سر
و بوی دریا می آمد و عطر نای نهنگان عاشق را نسیم می آورد
و خواستگار که شکل بحر خزر بود پیش آمد ، تمام ساحل و جنگل را به دست داشت
*
حالا دیگر بلند شو برویم وقت خوابیدن
حالا که وقت نداریم سال آینده می خوابیم
و حالا مادر مرا می زاید
و صورت مثالی لجن از بیضه هایم آویزان است
حالا که وقت نداریم سال آینده به دنیا می آییم
شش روز مانده به پایان برج بلدرچین
و شب پره از شب به روی پله شب دیگر پرید که گفتند شب پره
*
و این نکته ی آخر که می خواهم بگویم ، نکته ی بسیار ظریفی است .نگاه کنید به حجم فیزیکی شعر و طول و عرض آن و تعداد سطرهایی که در محک سلایق مختلف ممکن است اندکی بیش یا کمتر از یک چهارم کل شعر باشد.در اینجا هم براهنی به معنی واقع کلمه حرفه ای گری به خرج داده.نخستین کار حرفه ای او این است که حجم شعر را نسبت به مضمون اتوبیوگرافی گونه اش متناسب در نظر گرفته.دوم این که چنان مخاطب را در معرض رگبار واژه و جامپ کات های ناگهانی و انفجاری قرارداده ، که در خوانش اول ممکن است آدم به شک بیفتد که یک شاهکار خوانده یا شنیده.این شعور حرفه ای را خیلی ها ندارند و بیش از امثال براهنی هم ((منم)) می زنند.
فرق آنها با براهنی درست مثل تفاوت بین فوتبالیستی است که حریف با مشت بکوبد توی صورتش و او بر و بر به کردار ماست و بورانی بایستد و نگاه کند با بازیکنی که بادِ ضربه ی نزده ی حریف از دو متری گوشش رد می شود و فوری صورتش را می گیرد و خودش را به زمین می اندازد تا داور ترتیب طرف را اتخاذ کند!
حالا این که عمل اخیر جوانمردانه است یا نه ، باید از کمیته داوران فیفا پرسید!....