يادداشتي بر داستان بلند « مسخ » نوشته ÙŠ Ùرانتس كاÙكا / Øسين سليماني
وقتي گرگور در اتاق اش را باز مي كند ØŒ پدر Ùˆ مادر Ùˆ سرپرست تجارتخانه از ديدن هيئت مسخ شده ÙŠ او دچار ÙˆØشت مي شوند . در واقع اين صØنه تمثيلي از خواست آزادي Ùˆ رهايي گروگر است .
يادداشتي بر داستان بلند « مسخ » نوشته ÙŠ Ùرانتس كاÙكا
نوشته ÙŠ Øسين سليماني
Ùرانتس كاÙكا در سوم ژوئيه ÙŠ 1883 در يك خانواده ÙŠ يهودي آلماني زبان ØŒ در پراگ چشم به جهان گشود . تبار پدري كاÙكا ØŒ انسان هايي سر سخت ØŒ خودنما Ùˆ سرزنده بودند ØŒ در Øالي كه تبار مادري اش شخصيتي درون گرا Ùˆ ذهنيتي انديشه ورز داشتند . كاÙكا خود اين تÙاوت را همچون شكاÙÙŠ در درونش مي دانست . واقع آن كه كاÙكا هرگز همچون پدرش بار نيامد Ùˆ خود نيز نيك آگاه بود كه براي زندگي اي مثل زندگي پدرش ساخته نشده است ØŒ از اين رو به ادبيات كه به Ú¯Ùته ÙŠ خودش ØŒ تنها نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان بود كه سايه ÙŠ عظيم پدرش به آن نرسيد بود ØŒ روي آورد .
نوشتن براي كاÙكا مأمني بود كه در آن مي توانست اندكي از انزوايي كه زندگي اش را همچون مغاكي در تاريكي اش Ùرو مي برد ØŒ رهايي يابد . وي در نامه اي به دوستش ماكس برود در سال 1922 مي نويسد : « ... [ نوشتن ] اين سقوط به سوي قدرت هاي مبهم ØŒ اين رها سازي Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² بند ØŒ ارواØÙŠ كه طبيعتا در اسارتند ... وجود عنصري شيطاني در آن براي من روشن است . پوچي Ùˆ شهوت كسب لذت ØŒ مستمرا در Ø§Ø·Ø±Ø§Ù Ø·Ø±Ø Ù…Ø±Ø¨ÙˆØ·Ù‡ Ùˆ ديگر Ø·Ø±Ø Ù‡Ø§ پر Ùˆ بال مي زند ØŒ Øركت مي كند ØŒ گسترش مي يابد ØŒ به منظومه اي از پوچي بدل مي شود Ùˆ از آن بهره مي گيرد . » Ùˆ در جايي ديگر مي نويسد : « نوشتن به معناي عرياني خود تا آخرين Øد است ØŒ نهايت عرياني دل Ùˆ تسليم خود كه در آن يك Ùرد به اين باور مي رسد كه در آستانه ÙŠ رهايي از خويش Ùˆ ارتباط با ديگران است ØŒ زيرا همه مي خواهند تا وقتي كه زنده اند ØŒ زندگي كنند . براي نوشتن ØŒ اين عرياني دل Ùˆ تسليم خود نيز كاÙÙŠ نيست . »
كاÙكا نگارش داستان بلند مسخ را در سال 1912 شروع كرد Ùˆ در دسامبر همان سال آن را به پايان برد . داستان مسخ از نقطه ÙŠ اوج مي آغازد ØŒ از قلب ماجرا : « يك روز ØµØ¨Ø Ú¯Ø±Ú¯ÙˆØ± زامزا از خوابي آشÙته بيدار شد Ùˆ Ùهميد كه در تختخوابش به Øشره اي عظيم بدل شده است . بر پشت سخت Ùˆ زره مانندش خوابيده بود Ùˆ سرش را كمي بلند كرد . شكم قهوه اي گنبدي شكل خود را ديد كه به قسمت هاي Ù…Øدب Ùˆ سÙتي تقسيم مي شد Ùˆ چيزي نمانده بود كه تمامي رواندازش بلغزد Ùˆ از رويش پس برود . پاهاي متعددش كه در قياس با ضخامت باقي بدنش از Ùرط لاغري رقت انگيز بودند بي اختيار جلوي چشمانش پيچ Ùˆ تاب مي خوردند . »
اين آغازي است تكان دهند Ùˆ بهت آور . خواننده يكهو اØساس مي كند كه در قلب Øوادث ناگواري پرتاب شده است . اين پرتاب شدگي در Øقيقت درونمايه ÙŠ اصلي داستان هاي كاÙكا است . واقع آن كه پرتاب شدگي Ùˆ انداخته شدن همان وضعيت انسان معاصر در جهان است . همان گونه كه ما به ناگاه چشم باز مي كنيم Ùˆ خود را در ميان انبوهي از اشياء Ùˆ انسان هاي ديگر كه Øتي در وهله ÙŠ اول نمي توانيم رابطه ÙŠ منطقي اي بين آن ها پيدا بكنيم ØŒ مي بينيم . Ùˆ در مي يابيم كه خواه ناخواه مي بايست با اشياء Ùˆ آدم هاي دور Ùˆ برمان رابطه اي برقرار سازيم . مارتين هايدگر Ùيلسو٠آلماني از اين وضعيت به واقع بودگي ياد مي كند ØŒ يعني انداخته شدن Ùˆ خواه ناخواه در جهان گرÙتن . داستان هاي كاÙكا كه اغلب از نقطه ÙŠ اوج داستاني مي آغازند ØŒ چنين پرتاب شدگي اي را به خواننده القاء مي كنند . در داستان مسخ همان گونه كه گرگور زامزا ناگاه چشم باز مي كند Ùˆ خود را Øشره اي عظيم مي يابد ØŒ ما نيز به ناگاه در قلب Øوادث داستان پرتاب مي شويم Ùˆ خود را با وضعيت غير عادي اي مواجه مي بينيم .
در Øقيقت كاÙكا بدين طريق نوعي تشابه Ùˆ همدلي بين خواننده Ùˆ شخصيت اصلي داستان اش پديد مي آورد Ùˆ اين همدلي از همان سطر آغازين داستان شكل مي گيرد . ما گرگور زامزا را كه بدل به Øشره اي عظيم Ùˆ چندش آور شده است ØŒ دوست مي داريم Ùˆ همراه او زندگي جديدي را مي آغازيم .
گرگور زامزا جواني است كه به خاطر قرضي كه پدر Ùˆ مادرش بالا آورده اند ØŒ ناچار است نزد يكي از طلبكاران پدرش به عنوان بازارياب شهرستان ها كار كند . او به خاطر شغلش مي بايست دائما در سÙر باشد . داستان از زماني مي آغازد كه گرگور بين دو سÙر شغلي اش ØŒ شبي را در خانه مي گذراند Ùˆ ØµØ¨Ø ÙˆÙ‚ØªÙŠ از خواب بيدار مي شود ØŒ مي بيند بدل به Øشره اي عظيم شده است : « با خود Ú¯Ùت ØŒ Ú†Ù‡ بر سرم آمده است ØŸ خواب نمي ديد ØŒ اتاق بسيار كوچك اما انساني Ùˆ معمولي او آرام در ميان چهار ديوار آشنا قرار داشت ... » گرگور مي خواهد بار ديگر بخوابد تا اين اتÙاق عجيب را Ùراموش كند . او اين همه را به سبب شغل طاقت Ùرسايش مي داند . شغلي كه همچون هويتي بر او تØميل شده است Ùˆ او مي بايست براي نجات خانواده اش بدان تن دهد . سÙرهاي مداوم ØŒ دلواپسي عوض كردن قطار Ùˆ آشنايي با كساني كه هرگز نمي تواند با آن ها Ø·Ø±Ø Ø¯ÙˆØ³ØªÙŠ بريزد ØŒ در Øقيقت همه Ùˆ همه ØŒ همچون مجازاتي است كه گرگور به خاطر زندگي انگل وار پدر Ùˆ مادر Ùˆ خواهرش مي بايست به آن تن دهد . تقابل Ùˆ تضاد ميان خواست هاي راستين گرگور كه در تنهايي اش شكل مي گيرند Ùˆ خواست هايي كه « در ميان جمع بودن » Ùˆ « يكي از ميان همه بودن » بر او تØميل مي شود ØŒ او را دچار بØران هويت مي كند . در Øقيقت استØاله ÙŠ گرگور از انسان به يك Øشره Ùˆ به عبارت ديگر مسخ زندگي اش ØŒ نمودي از بØران هويت در دنياي مدرن است . گرگور نمي تواند مسخ اش را باور كند Ùˆ گمان مي برد دچار خواب Ùˆ خيال شده است . اما وقتي مادرش به در اتاق اش مي زند ØŒ او به استØاله ÙŠ خود پي مي برد : « صدايي Ú¯Ùت : « گرگور » Ø› صداي مادرش بود Ø› Ù‡Ùت Ùˆ ربع كم است . مگر نمي خواستي با قطار بروي ØŸ Ú†Ù‡ صداي لطيÙÙŠ ! گرگور صداي خودش را در پاسخ مادرش شنيد ØŒ يكه خورد . بي ترديد صداي خودش بود . بله ØŒ اما ته مايه اش صداي جيرجير سمج ÙˆØشتناكي بود كه باعث مي شد كلمات Ùقط در همان Ù„Øظه ÙŠ اول شكل روشني داشته باشند . »
بايستي توجه كرد كه گرگور به استØاله اش بطور جدي از تغيير Ùˆ شباهت صدايش به جيرجير سوسك پي مي برد ØŒ صدايي كه قرار است او با آن با اعضاي خانواده اش Ùˆ به تبع آن با ديگران از پشت درهاي Ù‚ÙÙ„ شده ÙŠ اتاق اش ارتباط بر قرار سازد Ø› Øال به همهمه اي بي معني Ùˆ مشمئز كننده تبديل شده است . صدايي كه ديگر نه تنها گرگور نمي تواند بدان وسيله با دنياي خارج ارتباط بر قرار سازد بل كه به خاطر تغيير عجيب Ùˆ ÙˆØشتناك اين صدا ØŒ ارتباط اش را نيز با دنياي خارج از دست مي دهد Ùˆ بيش از پيش به تنهايي سوق داده مي شود .
بواقع اين تنهايي Ù„Øظه به Ù„Øظه كامل تر مي شود : اول گرگور بنا به عادتش در سÙرهاي شغلي اش ØŒ درها را Ù‚ÙÙ„ مي كند . دوم ØŒ به خاطر تغيير هيئت اش از يك انسان به Øشره اي عظيم . سوم ØŒ به خاطر تغيير صدايش كه موجب مي شود ديگران چيزي از Øر٠هايش را Ù†Ùهمند . نبايستي Ùراموش كرد كه بنا به تعري٠مابعدطبيعي ØŒ انسان Øيوان ناطقي است . لذا صداي سوسك وار گرگور ØŒ بيش از پيش او را از وجه انساني اش عاري مي سازد . از اين رو او نمي تواند به مادرش همه چيز را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ø¯ : « اما وقتي وضع [ تغيير صدايش ] را چنين ديد ØŒ به همين اكتÙا كرد كه بگويد : « بله ØŒ بله ØŒ متشكرم مادر ØŒ الان بلند مي شوم . »
گرچه تنهايي اي كه گرگور Ù„Øظه به Ù„Øظه سنگيني اش را اØساس مي كند ØŒ او را دچار اضطراب مي سازد . اما او هنوز اميدي به نجات بخش از دنياي خارج ندارد . لذا از اين كه درها را از داخل Ù‚ÙÙ„ كرده است ØŒ خوشØال است : « خدا را شكر كه بر اثر اين مساÙرت ها عادت كرده بود كه در شب Ùˆ Øتي در خانه هم درها را از سر اØتياط Ù‚ÙÙ„ كند . »
گرگور تنهايي Ùˆ به بياني ديگر طرد شدگي اش را كم كم مي پذيرد Ùˆ به تبع آن استØاله اش هم برايش ملموس تر مي شود . آيا استØاله ÙŠ گرگور به يك Øشره اي عظيم Øاصل تضاد Ùˆ تقابل خواست هاي راستين Ùˆ هويت كاذبي كه ديگران بر زندگي او تØميل كرده اند ØŒ نيست ØŸ
گرگور آگاه است كه ديگر نمي تواند رابطه اي منطقي با ديگران ايجاد كند Ùˆ ديگر اميدي به نجات بخش ندارد : « خوب ØŒ آيا مي بايست بدون توجه به اين مسئله كه همه ÙŠ درها Ù‚ÙÙ„ است Ùرياد بزند Ùˆ كمك بخواهد ØŸ با وجود اØساس درماندگي نتوانست از Ùكر اين كار جلوي لبخندش را بگيرد . » به راستي اين درهاي بسته تمثيلي از چيست ØŸ جز اين كه وضعيت انسان معاصر را به روشني نمايان مي سازد . انساني كه به نام عقلانيت خود را اسير خرد ابزاري كرده Ùˆ همه ÙŠ پل ها را پشت سرش خراب كرده است . انساني كه تØت سيطره ÙŠ هولناك تكنولوژي قرار گرÙته است تا آن Øد كه Øتي خود نيز باور كرده در چنين جهاني ØŒ اميد به نجات بخش ØŒ مضØÙƒ Ùˆ بي معنا است Ùˆ هيچ راه نجاتي پيش رويش نيست .
وقتي گرگور در اتاق اش را باز مي كند ØŒ پدر Ùˆ مادر Ùˆ سرپرست تجارتخانه از ديدن هيئت مسخ شده ÙŠ او دچار ÙˆØشت مي شوند . در واقع اين صØنه تمثيلي از خواست آزادي Ùˆ رهايي گروگر است . گرگور با تمام وجود سعي دارد به زندگي عادي اش باز گردد Ùˆ اطراÙيانش را متقاعد سازد كه هيچ اتÙاقي نيÙتاده است . اما آن ها از پذيرÙتن او سر باز مي زنند Ùˆ به انزوا Ùˆ تنهايي اش سوق مي دهند : « ... پدر گرگور بي رØمانه او را به اتاق مي راند . مثل ÙˆØشي ها كيش كيش مي كرد ... » گرگور مدام سعي مي كند گذشته اش را بر خود Ùˆ ديگران يادآوري كند . شغل بازاريابي شهرستان ها كه بر زندگي گرگور تØميل شده است ØŒ او را يكي در ميان همه كرده است . او پيش از آن كه آدمي به اسم گرگور زامزا باشد ØŒ يك بازارياب شهرستان ها است . به همين دليل هم سرپرست تجارتخانه هيچ گونه كوتاهي گرگور را در كارش جايز نمي داند Ùˆ او را تهديد به اخراج مي كند .گرگور براي خانواده اش نيز Ùقط به عنوان بازارياب شهرستان ها مهم است چرا كه در غير اين صورت Ú†Ù‡ كسي مي تواند قرض هاي خانواده را بپردازد ØŸ
زندگي انساني گرگور Ùقط در چار چوب زندگي شغلي اش معنا مي يابد ØŒ به همين دليل هم مادرش ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ او گوشزد مي كند كه بايد به موقع به قطار برسد . اين هويت دروغين در نقطه ÙŠ مقابل دنياي راستين گرگور است . خواست دروني گرگور رهايي از اين هويت كاذب است تا Ùرديت اش را كه در ميان جمع مستØيل گشته است ØŒ بازيابد : « اگر مجبور نبودم به خاطر پدر Ùˆ مادرم دندان سر جگر بگذارم ØŒ خيلي وقت پيش استعÙايم را مي نوشتم . »
گرگور رÙته رÙته خصوصيات سوسك وار خويش را در مي يابد . او با آن كه شير نوشيدني مورد علاقه اش است ØŒ از شيري كه خواهرش دم در اتاق او مي گذارد ØŒ Øالش به هم مي خورد . Øالت تهوع تمثيلي از ميل به تجزيه Ùˆ به بياني روانشناختي ØŒ غير قابل تØمل بودن وضعيت موجود براي گرگور است . گرگور رÙته رÙته همچون يك Øشره ØŒ ميل به چيزهاي Ùاسد Ùˆ گنديده مي كند . استØاله ÙŠ گرگور از يك انسان به يك Øشره در Øقيقت نشان از هم پاشيدگي Ùرديت اش Ùˆ در عين Øال نمودي از Ù†Ùرت او نسبت به زندگي انگل وار خانواده اش است . گرگور دچار بØران هويت است . او هويت ثابتي از آن خود ندارد Ùˆ هميشه بين چهره ÙŠ واقعي خود كه ريشه در تنهايي اش دارد Ùˆ هويتي كه « بودن در ميان ديگران » Ù€ بازارياب شهرستان ها Ùˆ Ùرزندي كه مي بايست براي تأمين معاش خانواده اش كار كند Ù€ بر زندگي اش تØميل مي شود ØŒ سرگردان است . استØاله ÙŠ گرگور به يك Øشره نمادي از بØران هويت Ùˆ از هم گسيختگي Ùرديت انسان معاصر در دنياي مدرن است .
گرته ØŒ خواهر گرگور ØŒ اولين كسي است كه گرگور را به عنوان يك Øشره در خانه مي پذيرد : « با اين همه نمي توانست كاري را كه خواهرش از روي مهرباني واقعا انجام داد ØŒ Øدس بزند . براي آن كه ذائقه اش را آزمايش كند ØŒ چند جور خوراكي برايش آورد كه روي يك روزنامه ÙŠ كهنه پخش گرده بود ... سبزي هاي مانده ØŒ چند تا كشمش Ùˆ بادام ØŒ يك تكه پنير كه دور روز پيش گرگور Ú¯Ùته بود قابل خوردن نيست ... » از اين Ù„Øظه است كه گرته تنها Øلقه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج مي شود . گرگور به هر طريقي است مي خواهد تا اندك ارتباط اش را با دنياي خارج ØÙظ كند ØŒ دنيايي كه ديگر هيچ ØرÙÙŠ از او در آن زده نمي شود Ùˆ رÙته رÙته گرگور به عنوان يك انسان Ùراموش مي شود . او سعي مي كند با به يادآوري گذشته ارتباطي با دنياي خارج برقرار سازد : « Øتي يك بار با تØمل بسيار مبلي را به طر٠پنجره هل داد Ùˆ بعد به درگاه پنجره بالا خزيد Ùˆ با گير دادن پاهاي خود به مبل به پنجره تكيه داد كه معلوم بود آن اØساس آزادي را كه هميشه با نگاه كردن از پنجره به بيرون به او دست مي داد ØŒ به شكلي به خاطر مي آورد ØŒ چرا كه در Øقيقت Øتي چيزهايي را كه Ùاصله ÙŠ اندكي با او داشتند ØŒ روز به روز تارتر مي ديد . » هر چقدر كه گرگور خصوصيات يك Øشره را به خود مي گيرد ØŒ به همان اندازه هم از طر٠ديگران به Øاشيه Ùˆ انزوا رانده مي شود . در Øقيقت با به Øاشيه رانده شدن گرگور ØŒ نقش گرته نمايان تر مي شود : « ... Ùˆ اغلب صداي شان [ پدر Ùˆ مادر ] را مي شنيد كه دارند كارهاي Ùعلي خواهرش را تأييد مي كنند . Øال آن كه سابق بر اين بيش تر وقت ها از دست او عصباني بودند چون اعتقاد داشتند دختر كم Ùˆ بيش بي مصرÙÙŠ است . » از طرÙÙŠ هم گرته هويت تازه اي ياÙته است ØŒ چرا كه تنها كسي است كه جرأت دارد پا به اتاق گرگور بگذارد . در واقع استØاله ÙŠ گرگور به نوعي در زندگي گرته نيز رخ مي دهد . اما اگر گرگور از هيئتي انساني به Øشره اي عظيم استØاله مي يابد Ùˆ از مقامي بالاتر به مرتبه ÙŠ پستي سقوط مي كند ØŒ گرته از مرتبه اي نازل Ùˆ بي اهميت در خانواده به مرتبه اي بالاتر ارتقا مي يابد با اين تÙاوت كه گرگور هنوز به جهان با ديدي انساني مي نگرد ØŒ در Øالي كه نگاه گرته آميخته به نوعي سبعيت Ùˆ قدرت طلبي است .
گرته تصميم مي گيرد اتاق گرگور را از اثاثيه اش خالي كند تا گرگور بهتر بتواند در اتاق بخزد . بيرون كشيدن اثاثيه ÙŠ اتاق كه تمثيلي از زندگي است Ù€ چرا كه تنها انسان در زندگي اثاثيه دارد Ù€ گرگور را نيز از وجه انساني اش تهي مي سازد . Øال او صرÙا Øشره اي است كه مي تواند در اتاق از اين سو به آن سو بخزد . در واقع خالي كردن اثاثيه ÙŠ اتاق گرگور مي تواند تمثيلي از سلب گذشته ÙŠ او نيز باشد : « اتاق را برايش خلوت مي كردند . هر چيزي را كه دوست داشت با خود مي بردند ØŒ جعبه اي را كه اره مويي Ùˆ باقي ابزارش در آن بود ØŒ بيرون كشيده بودند . Øال داشتند ميز تØرير را كه Ù…Øكم در زمين كار گذاشته شده بود ØŒ لق مي كردند ØŒ همان ميزي كه وقت رÙتن به آكادمي علوم بازرگاني Ùˆ قبل از آن در دبيرستان Ùˆ بله ØŒ Øتي در دوران دبستان هم پشت آن تكالي٠اش را مي نوشت . » به اين ترتيب پدر گرگور نيز اقتدار سابق اش را باز مي يابد . او اونيÙورم شق Ùˆ رق با دگمه هاي طلايي بر تن مي كند Ùˆ موهاي سÙيدش را كه معمولا ژوليده بود ØŒ Øال از وسط با دقت Ùراوان به راØتي Ùرق باز مي كند Ùˆ صا٠به دو طر٠شانه مي زند . اقتداري كه براي هميشه گرگور را از مادرش دور مي سازد Ùˆ گرگور بينايي اش را به كلي از دست مي دهد . نبايستي Ùراموش كرد كه گرگور به عنوان يك Øشره كور نمي شود بل كه به عنوان يك انسان ديگر نمي خواهد چيزي را ببيند . اين نديدن ØŒ نوعي عصيان است كه مي بايست سركوب شود .
گرگور به وسيله ÙŠ سيبي كه پدرش از Ùرط عصبانيت به طرÙØ´ پرتاب مي كند ØŒ Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ù…ÙŠ شود . در انتهاي بخش دوم كتاب آمده است : « از اين جا ديگر قوه ÙŠ بينايي گرگور از كار اÙتاد . » اما در آغاز بخش سوم گرگور مي تواند ببيند : « گرگور اغلب تمام شب را به تماشاي اين لباس [ پدر ] پر از لكه كي گذراند . » در نظر اول شايد اين تنتاقض يك اشتباه از طر٠نويسنده باشد . اما همانطور كه در بالا اشاره رÙت ØŒ گرگور به عنوان يك انسان كور مي شود يا به بياني استعاري ديگر نمي خواهد چيزي ببيند . اما گرگور به عنوان يك Øشره هنوز مي تواند ببيند Ùˆ به همين دليل هم وقتي به اونيÙورم كثي٠ـ بايد به كلمه ÙŠ كثي٠دقت كرد Ù€ پدرش نگاه مي كند ØŒ به كلي از وجه انساني اش تهي شده است Ùˆ صرÙا يك Øشره است .
با به Øاشيه رانده شدن گرگور ØŒ اعضاي خانواده به جنب Ùˆ جوش مي اÙتند . خواهر گرگور ØŒ شب ها تند نويسي مي كند Ùˆ زبان Ùرانسه ياد مي گيرد تا شايد در آينده شغل بهتري پيدا كند . مادرش خياطي مي كند Ùˆ پدرش به عنوان پيشخدمت در يك بانك مشغول به كار مي شود . از طرÙÙŠ هم گرگور هم مثل هر Øشره ÙŠ ديگري كه در سوراخ Ùˆ سنبه هاي خانه اي زندگي مي كند ØŒ به Ùراموشي سپرده مي شود : « در اين خانواده ÙŠ خسته Ùˆ Ùرسوده از كار ØŒ Ú†Ù‡ كسي Ùرصت داشت بيش از آن Ú†Ù‡ به راستي لازم بود ØŒ به Ùكر گرگور باشد . » صØنه اي كه گرگور را بيش از پيش به مرگ سوق مي دهد ØŒ گذاشتن چيزهاي بي مصر٠خانه در اتاق او است . گرگور در اتاقش كه Øالا مملو از چيزهاي بي مصر٠است ØŒ وضعيت انگل واري پيدا مي كند . او موجود بي مصرÙÙŠ است كه وجودش ديگر غير قابل تØمل است : « خواهرش براي آغاز سخن دست بر ميز كوبيد Ùˆ Ú¯Ùت : پدر Ùˆ مادر عزيز ØŒ اين وضع را نمي توان ادامه داد ... اصلا Øاضر نيستم اسم برادرم را در Øضور اين جانور به زبان بياورم . پس Ùقط مي گويم كه بايد سعي كنيم از شر اين خلاص شويم . » نبايستي Ùراموش كرد كه گرته تنها Øلقه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج است Ùˆ Øال هم او است كه پيش از هر كس ديگري گرگور را طرد مي كند Ùˆ وقتي گرگور به اتاقش مي رود با شتاب در را پشت سر او Ù‚ÙÙ„ مي كند . بدين سان گرگور مرگ را مي پذيرد Ùˆ روز بعد وقتي پدرش ØŒ جسم بي جانش را مي بيند مي گويد : « خوب ØŒ Øالا جا دارد كه خدا را شكر كنيم . »
....
ØªÙˆØ¶ÙŠØ : خلاصه ÙŠ اين مقاله تØت عنوان « نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان » در تاريخ ØŒ شنبه ØŒ 5 مرداد ماه 1381 در بخش Ùرهنگ Ùˆ هنر روزنامه ÙŠ ايران به چاپ رسيده است .
يادداشتي بر داستان بلند « مسخ » نوشته ÙŠ Ùرانتس كاÙكا
نوشته ÙŠ Øسين سليماني
Ùرانتس كاÙكا در سوم ژوئيه ÙŠ 1883 در يك خانواده ÙŠ يهودي آلماني زبان ØŒ در پراگ چشم به جهان گشود . تبار پدري كاÙكا ØŒ انسان هايي سر سخت ØŒ خودنما Ùˆ سرزنده بودند ØŒ در Øالي كه تبار مادري اش شخصيتي درون گرا Ùˆ ذهنيتي انديشه ورز داشتند . كاÙكا خود اين تÙاوت را همچون شكاÙÙŠ در درونش مي دانست . واقع آن كه كاÙكا هرگز همچون پدرش بار نيامد Ùˆ خود نيز نيك آگاه بود كه براي زندگي اي مثل زندگي پدرش ساخته نشده است ØŒ از اين رو به ادبيات كه به Ú¯Ùته ÙŠ خودش ØŒ تنها نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان بود كه سايه ÙŠ عظيم پدرش به آن نرسيد بود ØŒ روي آورد .
نوشتن براي كاÙكا مأمني بود كه در آن مي توانست اندكي از انزوايي كه زندگي اش را همچون مغاكي در تاريكي اش Ùرو مي برد ØŒ رهايي يابد . وي در نامه اي به دوستش ماكس برود در سال 1922 مي نويسد : « ... [ نوشتن ] اين سقوط به سوي قدرت هاي مبهم ØŒ اين رها سازي Ø§Ø±ÙˆØ§Ø Ø§Ø² بند ØŒ ارواØÙŠ كه طبيعتا در اسارتند ... وجود عنصري شيطاني در آن براي من روشن است . پوچي Ùˆ شهوت كسب لذت ØŒ مستمرا در Ø§Ø·Ø±Ø§Ù Ø·Ø±Ø Ù…Ø±Ø¨ÙˆØ·Ù‡ Ùˆ ديگر Ø·Ø±Ø Ù‡Ø§ پر Ùˆ بال مي زند ØŒ Øركت مي كند ØŒ گسترش مي يابد ØŒ به منظومه اي از پوچي بدل مي شود Ùˆ از آن بهره مي گيرد . » Ùˆ در جايي ديگر مي نويسد : « نوشتن به معناي عرياني خود تا آخرين Øد است ØŒ نهايت عرياني دل Ùˆ تسليم خود كه در آن يك Ùرد به اين باور مي رسد كه در آستانه ÙŠ رهايي از خويش Ùˆ ارتباط با ديگران است ØŒ زيرا همه مي خواهند تا وقتي كه زنده اند ØŒ زندگي كنند . براي نوشتن ØŒ اين عرياني دل Ùˆ تسليم خود نيز كاÙÙŠ نيست . »
كاÙكا نگارش داستان بلند مسخ را در سال 1912 شروع كرد Ùˆ در دسامبر همان سال آن را به پايان برد . داستان مسخ از نقطه ÙŠ اوج مي آغازد ØŒ از قلب ماجرا : « يك روز ØµØ¨Ø Ú¯Ø±Ú¯ÙˆØ± زامزا از خوابي آشÙته بيدار شد Ùˆ Ùهميد كه در تختخوابش به Øشره اي عظيم بدل شده است . بر پشت سخت Ùˆ زره مانندش خوابيده بود Ùˆ سرش را كمي بلند كرد . شكم قهوه اي گنبدي شكل خود را ديد كه به قسمت هاي Ù…Øدب Ùˆ سÙتي تقسيم مي شد Ùˆ چيزي نمانده بود كه تمامي رواندازش بلغزد Ùˆ از رويش پس برود . پاهاي متعددش كه در قياس با ضخامت باقي بدنش از Ùرط لاغري رقت انگيز بودند بي اختيار جلوي چشمانش پيچ Ùˆ تاب مي خوردند . »
اين آغازي است تكان دهند Ùˆ بهت آور . خواننده يكهو اØساس مي كند كه در قلب Øوادث ناگواري پرتاب شده است . اين پرتاب شدگي در Øقيقت درونمايه ÙŠ اصلي داستان هاي كاÙكا است . واقع آن كه پرتاب شدگي Ùˆ انداخته شدن همان وضعيت انسان معاصر در جهان است . همان گونه كه ما به ناگاه چشم باز مي كنيم Ùˆ خود را در ميان انبوهي از اشياء Ùˆ انسان هاي ديگر كه Øتي در وهله ÙŠ اول نمي توانيم رابطه ÙŠ منطقي اي بين آن ها پيدا بكنيم ØŒ مي بينيم . Ùˆ در مي يابيم كه خواه ناخواه مي بايست با اشياء Ùˆ آدم هاي دور Ùˆ برمان رابطه اي برقرار سازيم . مارتين هايدگر Ùيلسو٠آلماني از اين وضعيت به واقع بودگي ياد مي كند ØŒ يعني انداخته شدن Ùˆ خواه ناخواه در جهان گرÙتن . داستان هاي كاÙكا كه اغلب از نقطه ÙŠ اوج داستاني مي آغازند ØŒ چنين پرتاب شدگي اي را به خواننده القاء مي كنند . در داستان مسخ همان گونه كه گرگور زامزا ناگاه چشم باز مي كند Ùˆ خود را Øشره اي عظيم مي يابد ØŒ ما نيز به ناگاه در قلب Øوادث داستان پرتاب مي شويم Ùˆ خود را با وضعيت غير عادي اي مواجه مي بينيم .
در Øقيقت كاÙكا بدين طريق نوعي تشابه Ùˆ همدلي بين خواننده Ùˆ شخصيت اصلي داستان اش پديد مي آورد Ùˆ اين همدلي از همان سطر آغازين داستان شكل مي گيرد . ما گرگور زامزا را كه بدل به Øشره اي عظيم Ùˆ چندش آور شده است ØŒ دوست مي داريم Ùˆ همراه او زندگي جديدي را مي آغازيم .
گرگور زامزا جواني است كه به خاطر قرضي كه پدر Ùˆ مادرش بالا آورده اند ØŒ ناچار است نزد يكي از طلبكاران پدرش به عنوان بازارياب شهرستان ها كار كند . او به خاطر شغلش مي بايست دائما در سÙر باشد . داستان از زماني مي آغازد كه گرگور بين دو سÙر شغلي اش ØŒ شبي را در خانه مي گذراند Ùˆ ØµØ¨Ø ÙˆÙ‚ØªÙŠ از خواب بيدار مي شود ØŒ مي بيند بدل به Øشره اي عظيم شده است : « با خود Ú¯Ùت ØŒ Ú†Ù‡ بر سرم آمده است ØŸ خواب نمي ديد ØŒ اتاق بسيار كوچك اما انساني Ùˆ معمولي او آرام در ميان چهار ديوار آشنا قرار داشت ... » گرگور مي خواهد بار ديگر بخوابد تا اين اتÙاق عجيب را Ùراموش كند . او اين همه را به سبب شغل طاقت Ùرسايش مي داند . شغلي كه همچون هويتي بر او تØميل شده است Ùˆ او مي بايست براي نجات خانواده اش بدان تن دهد . سÙرهاي مداوم ØŒ دلواپسي عوض كردن قطار Ùˆ آشنايي با كساني كه هرگز نمي تواند با آن ها Ø·Ø±Ø Ø¯ÙˆØ³ØªÙŠ بريزد ØŒ در Øقيقت همه Ùˆ همه ØŒ همچون مجازاتي است كه گرگور به خاطر زندگي انگل وار پدر Ùˆ مادر Ùˆ خواهرش مي بايست به آن تن دهد . تقابل Ùˆ تضاد ميان خواست هاي راستين گرگور كه در تنهايي اش شكل مي گيرند Ùˆ خواست هايي كه « در ميان جمع بودن » Ùˆ « يكي از ميان همه بودن » بر او تØميل مي شود ØŒ او را دچار بØران هويت مي كند . در Øقيقت استØاله ÙŠ گرگور از انسان به يك Øشره Ùˆ به عبارت ديگر مسخ زندگي اش ØŒ نمودي از بØران هويت در دنياي مدرن است . گرگور نمي تواند مسخ اش را باور كند Ùˆ گمان مي برد دچار خواب Ùˆ خيال شده است . اما وقتي مادرش به در اتاق اش مي زند ØŒ او به استØاله ÙŠ خود پي مي برد : « صدايي Ú¯Ùت : « گرگور » Ø› صداي مادرش بود Ø› Ù‡Ùت Ùˆ ربع كم است . مگر نمي خواستي با قطار بروي ØŸ Ú†Ù‡ صداي لطيÙÙŠ ! گرگور صداي خودش را در پاسخ مادرش شنيد ØŒ يكه خورد . بي ترديد صداي خودش بود . بله ØŒ اما ته مايه اش صداي جيرجير سمج ÙˆØشتناكي بود كه باعث مي شد كلمات Ùقط در همان Ù„Øظه ÙŠ اول شكل روشني داشته باشند . »
بايستي توجه كرد كه گرگور به استØاله اش بطور جدي از تغيير Ùˆ شباهت صدايش به جيرجير سوسك پي مي برد ØŒ صدايي كه قرار است او با آن با اعضاي خانواده اش Ùˆ به تبع آن با ديگران از پشت درهاي Ù‚ÙÙ„ شده ÙŠ اتاق اش ارتباط بر قرار سازد Ø› Øال به همهمه اي بي معني Ùˆ مشمئز كننده تبديل شده است . صدايي كه ديگر نه تنها گرگور نمي تواند بدان وسيله با دنياي خارج ارتباط بر قرار سازد بل كه به خاطر تغيير عجيب Ùˆ ÙˆØشتناك اين صدا ØŒ ارتباط اش را نيز با دنياي خارج از دست مي دهد Ùˆ بيش از پيش به تنهايي سوق داده مي شود .
بواقع اين تنهايي Ù„Øظه به Ù„Øظه كامل تر مي شود : اول گرگور بنا به عادتش در سÙرهاي شغلي اش ØŒ درها را Ù‚ÙÙ„ مي كند . دوم ØŒ به خاطر تغيير هيئت اش از يك انسان به Øشره اي عظيم . سوم ØŒ به خاطر تغيير صدايش كه موجب مي شود ديگران چيزي از Øر٠هايش را Ù†Ùهمند . نبايستي Ùراموش كرد كه بنا به تعري٠مابعدطبيعي ØŒ انسان Øيوان ناطقي است . لذا صداي سوسك وار گرگور ØŒ بيش از پيش او را از وجه انساني اش عاري مي سازد . از اين رو او نمي تواند به مادرش همه چيز را ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¨Ø¯Ù‡Ø¯ : « اما وقتي وضع [ تغيير صدايش ] را چنين ديد ØŒ به همين اكتÙا كرد كه بگويد : « بله ØŒ بله ØŒ متشكرم مادر ØŒ الان بلند مي شوم . »
گرچه تنهايي اي كه گرگور Ù„Øظه به Ù„Øظه سنگيني اش را اØساس مي كند ØŒ او را دچار اضطراب مي سازد . اما او هنوز اميدي به نجات بخش از دنياي خارج ندارد . لذا از اين كه درها را از داخل Ù‚ÙÙ„ كرده است ØŒ خوشØال است : « خدا را شكر كه بر اثر اين مساÙرت ها عادت كرده بود كه در شب Ùˆ Øتي در خانه هم درها را از سر اØتياط Ù‚ÙÙ„ كند . »
گرگور تنهايي Ùˆ به بياني ديگر طرد شدگي اش را كم كم مي پذيرد Ùˆ به تبع آن استØاله اش هم برايش ملموس تر مي شود . آيا استØاله ÙŠ گرگور به يك Øشره اي عظيم Øاصل تضاد Ùˆ تقابل خواست هاي راستين Ùˆ هويت كاذبي كه ديگران بر زندگي او تØميل كرده اند ØŒ نيست ØŸ
گرگور آگاه است كه ديگر نمي تواند رابطه اي منطقي با ديگران ايجاد كند Ùˆ ديگر اميدي به نجات بخش ندارد : « خوب ØŒ آيا مي بايست بدون توجه به اين مسئله كه همه ÙŠ درها Ù‚ÙÙ„ است Ùرياد بزند Ùˆ كمك بخواهد ØŸ با وجود اØساس درماندگي نتوانست از Ùكر اين كار جلوي لبخندش را بگيرد . » به راستي اين درهاي بسته تمثيلي از چيست ØŸ جز اين كه وضعيت انسان معاصر را به روشني نمايان مي سازد . انساني كه به نام عقلانيت خود را اسير خرد ابزاري كرده Ùˆ همه ÙŠ پل ها را پشت سرش خراب كرده است . انساني كه تØت سيطره ÙŠ هولناك تكنولوژي قرار گرÙته است تا آن Øد كه Øتي خود نيز باور كرده در چنين جهاني ØŒ اميد به نجات بخش ØŒ مضØÙƒ Ùˆ بي معنا است Ùˆ هيچ راه نجاتي پيش رويش نيست .
وقتي گرگور در اتاق اش را باز مي كند ØŒ پدر Ùˆ مادر Ùˆ سرپرست تجارتخانه از ديدن هيئت مسخ شده ÙŠ او دچار ÙˆØشت مي شوند . در واقع اين صØنه تمثيلي از خواست آزادي Ùˆ رهايي گروگر است . گرگور با تمام وجود سعي دارد به زندگي عادي اش باز گردد Ùˆ اطراÙيانش را متقاعد سازد كه هيچ اتÙاقي نيÙتاده است . اما آن ها از پذيرÙتن او سر باز مي زنند Ùˆ به انزوا Ùˆ تنهايي اش سوق مي دهند : « ... پدر گرگور بي رØمانه او را به اتاق مي راند . مثل ÙˆØشي ها كيش كيش مي كرد ... » گرگور مدام سعي مي كند گذشته اش را بر خود Ùˆ ديگران يادآوري كند . شغل بازاريابي شهرستان ها كه بر زندگي گرگور تØميل شده است ØŒ او را يكي در ميان همه كرده است . او پيش از آن كه آدمي به اسم گرگور زامزا باشد ØŒ يك بازارياب شهرستان ها است . به همين دليل هم سرپرست تجارتخانه هيچ گونه كوتاهي گرگور را در كارش جايز نمي داند Ùˆ او را تهديد به اخراج مي كند .گرگور براي خانواده اش نيز Ùقط به عنوان بازارياب شهرستان ها مهم است چرا كه در غير اين صورت Ú†Ù‡ كسي مي تواند قرض هاي خانواده را بپردازد ØŸ
زندگي انساني گرگور Ùقط در چار چوب زندگي شغلي اش معنا مي يابد ØŒ به همين دليل هم مادرش ØµØ¨Ø Ø¨Ù‡ او گوشزد مي كند كه بايد به موقع به قطار برسد . اين هويت دروغين در نقطه ÙŠ مقابل دنياي راستين گرگور است . خواست دروني گرگور رهايي از اين هويت كاذب است تا Ùرديت اش را كه در ميان جمع مستØيل گشته است ØŒ بازيابد : « اگر مجبور نبودم به خاطر پدر Ùˆ مادرم دندان سر جگر بگذارم ØŒ خيلي وقت پيش استعÙايم را مي نوشتم . »
گرگور رÙته رÙته خصوصيات سوسك وار خويش را در مي يابد . او با آن كه شير نوشيدني مورد علاقه اش است ØŒ از شيري كه خواهرش دم در اتاق او مي گذارد ØŒ Øالش به هم مي خورد . Øالت تهوع تمثيلي از ميل به تجزيه Ùˆ به بياني روانشناختي ØŒ غير قابل تØمل بودن وضعيت موجود براي گرگور است . گرگور رÙته رÙته همچون يك Øشره ØŒ ميل به چيزهاي Ùاسد Ùˆ گنديده مي كند . استØاله ÙŠ گرگور از يك انسان به يك Øشره در Øقيقت نشان از هم پاشيدگي Ùرديت اش Ùˆ در عين Øال نمودي از Ù†Ùرت او نسبت به زندگي انگل وار خانواده اش است . گرگور دچار بØران هويت است . او هويت ثابتي از آن خود ندارد Ùˆ هميشه بين چهره ÙŠ واقعي خود كه ريشه در تنهايي اش دارد Ùˆ هويتي كه « بودن در ميان ديگران » Ù€ بازارياب شهرستان ها Ùˆ Ùرزندي كه مي بايست براي تأمين معاش خانواده اش كار كند Ù€ بر زندگي اش تØميل مي شود ØŒ سرگردان است . استØاله ÙŠ گرگور به يك Øشره نمادي از بØران هويت Ùˆ از هم گسيختگي Ùرديت انسان معاصر در دنياي مدرن است .
گرته ØŒ خواهر گرگور ØŒ اولين كسي است كه گرگور را به عنوان يك Øشره در خانه مي پذيرد : « با اين همه نمي توانست كاري را كه خواهرش از روي مهرباني واقعا انجام داد ØŒ Øدس بزند . براي آن كه ذائقه اش را آزمايش كند ØŒ چند جور خوراكي برايش آورد كه روي يك روزنامه ÙŠ كهنه پخش گرده بود ... سبزي هاي مانده ØŒ چند تا كشمش Ùˆ بادام ØŒ يك تكه پنير كه دور روز پيش گرگور Ú¯Ùته بود قابل خوردن نيست ... » از اين Ù„Øظه است كه گرته تنها Øلقه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج مي شود . گرگور به هر طريقي است مي خواهد تا اندك ارتباط اش را با دنياي خارج ØÙظ كند ØŒ دنيايي كه ديگر هيچ ØرÙÙŠ از او در آن زده نمي شود Ùˆ رÙته رÙته گرگور به عنوان يك انسان Ùراموش مي شود . او سعي مي كند با به يادآوري گذشته ارتباطي با دنياي خارج برقرار سازد : « Øتي يك بار با تØمل بسيار مبلي را به طر٠پنجره هل داد Ùˆ بعد به درگاه پنجره بالا خزيد Ùˆ با گير دادن پاهاي خود به مبل به پنجره تكيه داد كه معلوم بود آن اØساس آزادي را كه هميشه با نگاه كردن از پنجره به بيرون به او دست مي داد ØŒ به شكلي به خاطر مي آورد ØŒ چرا كه در Øقيقت Øتي چيزهايي را كه Ùاصله ÙŠ اندكي با او داشتند ØŒ روز به روز تارتر مي ديد . » هر چقدر كه گرگور خصوصيات يك Øشره را به خود مي گيرد ØŒ به همان اندازه هم از طر٠ديگران به Øاشيه Ùˆ انزوا رانده مي شود . در Øقيقت با به Øاشيه رانده شدن گرگور ØŒ نقش گرته نمايان تر مي شود : « ... Ùˆ اغلب صداي شان [ پدر Ùˆ مادر ] را مي شنيد كه دارند كارهاي Ùعلي خواهرش را تأييد مي كنند . Øال آن كه سابق بر اين بيش تر وقت ها از دست او عصباني بودند چون اعتقاد داشتند دختر كم Ùˆ بيش بي مصرÙÙŠ است . » از طرÙÙŠ هم گرته هويت تازه اي ياÙته است ØŒ چرا كه تنها كسي است كه جرأت دارد پا به اتاق گرگور بگذارد . در واقع استØاله ÙŠ گرگور به نوعي در زندگي گرته نيز رخ مي دهد . اما اگر گرگور از هيئتي انساني به Øشره اي عظيم استØاله مي يابد Ùˆ از مقامي بالاتر به مرتبه ÙŠ پستي سقوط مي كند ØŒ گرته از مرتبه اي نازل Ùˆ بي اهميت در خانواده به مرتبه اي بالاتر ارتقا مي يابد با اين تÙاوت كه گرگور هنوز به جهان با ديدي انساني مي نگرد ØŒ در Øالي كه نگاه گرته آميخته به نوعي سبعيت Ùˆ قدرت طلبي است .
گرته تصميم مي گيرد اتاق گرگور را از اثاثيه اش خالي كند تا گرگور بهتر بتواند در اتاق بخزد . بيرون كشيدن اثاثيه ÙŠ اتاق كه تمثيلي از زندگي است Ù€ چرا كه تنها انسان در زندگي اثاثيه دارد Ù€ گرگور را نيز از وجه انساني اش تهي مي سازد . Øال او صرÙا Øشره اي است كه مي تواند در اتاق از اين سو به آن سو بخزد . در واقع خالي كردن اثاثيه ÙŠ اتاق گرگور مي تواند تمثيلي از سلب گذشته ÙŠ او نيز باشد : « اتاق را برايش خلوت مي كردند . هر چيزي را كه دوست داشت با خود مي بردند ØŒ جعبه اي را كه اره مويي Ùˆ باقي ابزارش در آن بود ØŒ بيرون كشيده بودند . Øال داشتند ميز تØرير را كه Ù…Øكم در زمين كار گذاشته شده بود ØŒ لق مي كردند ØŒ همان ميزي كه وقت رÙتن به آكادمي علوم بازرگاني Ùˆ قبل از آن در دبيرستان Ùˆ بله ØŒ Øتي در دوران دبستان هم پشت آن تكالي٠اش را مي نوشت . » به اين ترتيب پدر گرگور نيز اقتدار سابق اش را باز مي يابد . او اونيÙورم شق Ùˆ رق با دگمه هاي طلايي بر تن مي كند Ùˆ موهاي سÙيدش را كه معمولا ژوليده بود ØŒ Øال از وسط با دقت Ùراوان به راØتي Ùرق باز مي كند Ùˆ صا٠به دو طر٠شانه مي زند . اقتداري كه براي هميشه گرگور را از مادرش دور مي سازد Ùˆ گرگور بينايي اش را به كلي از دست مي دهد . نبايستي Ùراموش كرد كه گرگور به عنوان يك Øشره كور نمي شود بل كه به عنوان يك انسان ديگر نمي خواهد چيزي را ببيند . اين نديدن ØŒ نوعي عصيان است كه مي بايست سركوب شود .
گرگور به وسيله ÙŠ سيبي كه پدرش از Ùرط عصبانيت به طرÙØ´ پرتاب مي كند ØŒ Ù…Ø¬Ø±ÙˆØ Ù…ÙŠ شود . در انتهاي بخش دوم كتاب آمده است : « از اين جا ديگر قوه ÙŠ بينايي گرگور از كار اÙتاد . » اما در آغاز بخش سوم گرگور مي تواند ببيند : « گرگور اغلب تمام شب را به تماشاي اين لباس [ پدر ] پر از لكه كي گذراند . » در نظر اول شايد اين تنتاقض يك اشتباه از طر٠نويسنده باشد . اما همانطور كه در بالا اشاره رÙت ØŒ گرگور به عنوان يك انسان كور مي شود يا به بياني استعاري ديگر نمي خواهد چيزي ببيند . اما گرگور به عنوان يك Øشره هنوز مي تواند ببيند Ùˆ به همين دليل هم وقتي به اونيÙورم كثي٠ـ بايد به كلمه ÙŠ كثي٠دقت كرد Ù€ پدرش نگاه مي كند ØŒ به كلي از وجه انساني اش تهي شده است Ùˆ صرÙا يك Øشره است .
با به Øاشيه رانده شدن گرگور ØŒ اعضاي خانواده به جنب Ùˆ جوش مي اÙتند . خواهر گرگور ØŒ شب ها تند نويسي مي كند Ùˆ زبان Ùرانسه ياد مي گيرد تا شايد در آينده شغل بهتري پيدا كند . مادرش خياطي مي كند Ùˆ پدرش به عنوان پيشخدمت در يك بانك مشغول به كار مي شود . از طرÙÙŠ هم گرگور هم مثل هر Øشره ÙŠ ديگري كه در سوراخ Ùˆ سنبه هاي خانه اي زندگي مي كند ØŒ به Ùراموشي سپرده مي شود : « در اين خانواده ÙŠ خسته Ùˆ Ùرسوده از كار ØŒ Ú†Ù‡ كسي Ùرصت داشت بيش از آن Ú†Ù‡ به راستي لازم بود ØŒ به Ùكر گرگور باشد . » صØنه اي كه گرگور را بيش از پيش به مرگ سوق مي دهد ØŒ گذاشتن چيزهاي بي مصر٠خانه در اتاق او است . گرگور در اتاقش كه Øالا مملو از چيزهاي بي مصر٠است ØŒ وضعيت انگل واري پيدا مي كند . او موجود بي مصرÙÙŠ است كه وجودش ديگر غير قابل تØمل است : « خواهرش براي آغاز سخن دست بر ميز كوبيد Ùˆ Ú¯Ùت : پدر Ùˆ مادر عزيز ØŒ اين وضع را نمي توان ادامه داد ... اصلا Øاضر نيستم اسم برادرم را در Øضور اين جانور به زبان بياورم . پس Ùقط مي گويم كه بايد سعي كنيم از شر اين خلاص شويم . » نبايستي Ùراموش كرد كه گرته تنها Øلقه ÙŠ ارتباط گرگور با دنياي خارج است Ùˆ Øال هم او است كه پيش از هر كس ديگري گرگور را طرد مي كند Ùˆ وقتي گرگور به اتاقش مي رود با شتاب در را پشت سر او Ù‚ÙÙ„ مي كند . بدين سان گرگور مرگ را مي پذيرد Ùˆ روز بعد وقتي پدرش ØŒ جسم بي جانش را مي بيند مي گويد : « خوب ØŒ Øالا جا دارد كه خدا را شكر كنيم . »
....
ØªÙˆØ¶ÙŠØ : خلاصه ÙŠ اين مقاله تØت عنوان « نقطه اي روي نقشه ÙŠ جهان » در تاريخ ØŒ شنبه ØŒ 5 مرداد ماه 1381 در بخش Ùرهنگ Ùˆ هنر روزنامه ÙŠ ايران به چاپ رسيده است .