اثر شهرنوش پارسی پور

نوشته مینو نصرت
قسمت دوم


طوبی، میرزا کاظم، شاهزاده میرزا
فصل دوم رمان با مثلث طوبی، میرزا کاظم و شاهزاده فریدون میرزا شکل میگیرد. بنا به آداب آن روز ها زن کالائی بود که مرغوبیتش در حمام محک زده میشد. طوبی نیز همانند یک رعیت در حمام محک زده میشود و بی هیچ چون و چرائی، حتی وقتی تصمیم گرفته بود باقی عمرش را به جستجوی خدا سپری کند به فاصله ای کوتاه عروس شاهزاده فریدون میرزا می شود. میرزا کاظم، پسر عمه ی طوبی که بانی بر پاساختن دار قالی شده بود و از همان ابتدا طوبی را ملک شخصی و همسر خود می پنداشت با به هم خوردن توازن قدرت به نفع شاهزاده، حقارت نادیده گرفته شدنش را توسط دختر دائی با کینه از شاهزاده پر میکند و تصمیم میگیرد وارد گروه "خیابانی" شود.

اکنون زندگی طوبی برشی از سرزمین و حیطه ی شاهان است. او هفت شبانه روز شادمانی در ازای تحمل جهنم حاجی محمود از شاهان هدیه می گیرد، هدیه ای شبیه انگشتر الماس نشان مرد انگلیسی در زمان پدر. دوستان همیشگی شاهزاده نیز سه نفرهستند موسوم به قلندران که اتحادی دارند در سیرت علیه زنان و در صورت خواهان آنها .رأس مثلث شاهزاده است و اضلاعش یکی به طیف میانه روهای چپ مایل است و دیگری طیف راست و درویش مسلک. هر ضلع ضمن وابستگی به ضلع دیگر در کل مطیع ارباب است و نوکر بیگانه. طوبی که از طیف شاهان نیست بعد از شش ماه به خانه ی مستقل شاهزاده کوچ میکند و بعد از فرار شاهزاده با محمد علیشاه به روسیه به نقطه ی اول و ابتدای قطحی بر می گردد ودوباره ساکن خانه ی موروثی خود می شود این بارهمراه با چهار بچه ی قد و نیم قد، نوکر و کنیزی بنام الماس و یاقوت که هدیه ی شاهانند و خانه ای که از ظواهر تجدد یک تلمبه برای کشیدن آب از آب انبار به آن اضافه شده و مستاجرینی برای گذران زندگی .

طوبی جای خالی مردش را میگیرد و همزمان به خاطر ارادت به پیران و درویشان نقش سه گانه ای را ایفا میکند. او برگشته به نقطه ی حرکت آونگی اش و اگر چه جای پرهیب نورانی را تصاویری از اروس و پروس و ویلهم و انگلیس و هیتلر پر ساخته ولی او همچنان میان خشم و گناه در نوسان است. از مرتضی دوست درویش مسلک شاهزاده نواختن تار را آموخته است، مولوی می خواند و سماع می کند. حال با تجربه ی تازه از دو سو کشیده می شود: از یک سو با نیروی عظیم غرایزش مواجه است که توسط شوهر بیدار شده و از دیگر سو بدنبال احساس گناه و تسکین آن به سوی پیران و درویشان کشیده می شود. برآیند این دو نیرو تولد زنی مقدس مآب است که برای روح بیمار و آشفته ی خود و اطرافیان سفره ی پیشگوئی ووعظ می گشاید .
موازی مصائب طوبی نویسنده دو شخصیت باستانی را که حامل روح اسطوره هایند وارد داستان میکند. شاهزاده گیل وهمسرش لیلا که هر کدام در مقطعی شاهین میزان دو کفه ی ناموزون ترازوی ذهن طوبی می شوند. شاهزاده گیل نماد اقتدار روح جمعی، هویت باستانی و اسطوره ای حاکم بر جامعه است. او به "گیلگمش" قهرمان سومریان میماند در شهر باستانی و مادر تبار " اروک ". قهرمانی که دوسوم حضورش خدائی و یک سوم آن انسان است و چون با نیم مونث خود " انکیدو " می آمیزد صاحب قدرتی مضاعف میشود و بدنبال آن به جنگ خدایان رفته، جنگل هارا نابود میکند و نمی پذیرد که با الهه ایشتار در آمیزد. گیلگمش در آینه ی چشمان الهه پی به حضور نیروهای اهریمنی خود برده، علیه خود قیام میکند و گاو آسمانی را می کشد و نیم مونث خود را از دست میدهد. او بعد از مرگ "انکیدو" با هفت کفش آهنی تا دنیای مردگان وکوه قاف سفر میکند و در پایان مرگ را به عنوان تقدیرش می پذیرد .

در واقع به نظر می رسد که شاهزاده گیل نماد شاهان رأس هرم است و مظهر مرد سالاری. قدرتی که نیمه ی حضور انسانی اش را کشته است و به آدمی میماند که در کنار همسرش حوا مدام حسرت روح اثیری زنش را دارد. او به زخم التیام ناپذیری شباهت دارد که محصول دشنه ی جهالت و نادانی خودش است. پس ناچاراست برای ارضای روح خود زنان را در حرمسراها و اندرونی ها و پشت روبنده و پستو نگاه دارد تا صاحب سایه ی پرهیب غول آسائی شود که در جای خالی عشقش نشسته است و انتقام روح عاصی او را از دیگران میگیرد. او شاه شاهان دربار است که با زنان حرمسرای دوست وزنان بور بیگانه می آمیزد و همزمان که آنها را برده و بره می خواهد در عین حال از خالی حضور حقیقی شان در جان خود رنج می برد و بالطبع قادر نیست نقش شاهان حمایت گر را بازی کند . نخ حضور بیمارگونه ی او توسط قدرت های بیرون از خود هدایت می شود. او نماینده ی مردانی است که اقتدارش را جز با سرکوب زنان جامعه قادر نیست حفظ کند و این « ابتدای ویرانی است » .
روح اسطوره ای این زوج : شاهزاده گیل وهمسرش لیلا، خود را به روح عصیانی طوبی تحمیل میکند. این سه در پیوستن به هم است که به وحدت می رسند. روایت آنها موازی تقدیری است که خط حضورآن را طوبی با مردانی که در زهدان خود و خانه اش می پروراند رقم می زند. شاهزاده گیل و طوبی اززخم یک تازیانه رنج می برند با این تفاوت که شاهزاده برای حفاظت از قدرت خود که آن را ابدی میداند و برای اثبات آن ، سرگذشت هزاره ها ی تاریخ را برای روان مذکر(انیموس) طوبی روایت میکند. او خود را پدر و پسر می داند و طوبی را مریم عذرا و به گونه ای بره ای از حواریون خود. تصویر و تعبیری نمادین از شام آخر مسیح در رمان منعکس شده است. در اولین دیدار طوبی با شاهزده گیل، او « جام شرابی به فریدون میرزا تعارف کرد. پرسید آیا زن شراب میخورد . طوبی بشدت به علامت انکار سرش را به اطراف پرتاب کرد و شاهزاده بدون نگرانی جامی به سوی او دراز کرد و گفت ، « بخورید !» لبخندی بر لب داشت و طوبی بی اختیار دست هایش را دراز کرد و جام را بدست گرفت. شاهزاده گفت، « معنی ندارد شوهر بخورد و زن نخورد ». (ص ۱۲۶ ) به نظر می رسد که طوبی همسر شاهزاده فریدون میرزا، روح زنانه یا آنیمای شاهزاده گیل هم است. از نگاه دیگر میتوان اینگونه دریافت که شاهزاده با دادن شراب به طوبی و انتظار کشیدن لحظه ای که او ناگهان آن را می نوشد به نوعی پرده ی میان خود و او را کنار میزند و راز جاوانگی اش را با زنی در میان میگذارد که " راز گندم را میداندو با قلب باز حرکت میکند".
چنین به نظر می رسد که شاهزاده گیل تجربه ی تاریخی وقایعی است که منجر به جمعیتی از زنان و مردانی با روحی قوز دار شده است. خانه ی شاهزاده گیل تمثیلی از معبد هندیان است .« در هندوستان ، متداول ترین نماد غائی، آلت نرینگی یا به گفته ی خود انها لینگام خدای آفریننده است که در واژن، یا به گفته ی انها، یونی الهه وارد می شود. تامل کردن در باب این نماد، تامل کردن در باب لحظه ی زایش کل زندگی است. تمامی رمز و راز زایش زندگی، به گونه ای نمادین در این نشانه مورد تامل قرار گرفته است. (۳) آئین این گونه معابد، مراسمی ست موسوم به ازدواج جادوئی و هدفش اتحاد دو نیروی از هم گسیخته ی زن و مرد است که با نام های آنیما و آنیموس بموجب این آئین به وحدت نخستین باز می گردند.

دایره ی تکوین ماه در ایام مهمانی و حضور در خانه ی گیل همیشه کامل است و بدر. ماه نماد بکارت و جذبه ی زن است، نماد زایش که از هلال تا بدر آبستن مهتاب است. گیل از هفتصد سال پیش می گوید و طوبی را گاه به زمان مولوی می برد و زمانی تا شیخ صنعان که در پیر سالی با عشق دخترکی ترسا، شراب خوار می شود و خوکبانی میکند و زنار می بندد. پیر او نماد آئین کهن تری است که بنا به روایت شاهزاده گیل باید نابود شود. متعاقب حمله ی مغول ها روایت میکند : «ما قوم و خاندان هایمان را به حال خود گذاشتیم و پای پیاده راهی روم شدیم. به هرجا رسیدیم گفتیم که آمدند، بردند، سوختند » (ص ۱۸۰) ،« اما مقصد پیر بود، این مقصد از دست رفته و از پوسته تهی شده ». اینجا به نظر می رسد اشاره به پیر، اشاره به جامعه ی بدوی و مادر تباری نخستین است که در آن زن به عنوان نماد زایش و زندگی از احترام خاصی برخوردار بود. گیل می گوید : «عزم جزم کردم تا دخترک را بکشم. باید به پیر نشان می دادم که حجمی از خون و گوشت و پوست نمی تواند این همه ارزشمند باشد ».(همانجا) و ادامه میدهد: « به درستی نمیدانم در کجا بود که انها را دیدم . زنی و مردی، در حقیقت پسرکی هیجده نوزده ساله و دخترکی چهارده پانزده ساله که در شب زفافشان از حمله ی مغول جان بدر برده بودند. پدر آسیابان پسرک، بنا به گفته خودش زوج را در شب زفاف تا آغل گوسفندان در کوهپایه هدایت کرده بود. او یک هفته فرصت به آنها داده بود تا زن و شوی شوند و گفته بود تا قدر این یک هفته را بدانند که از پی آن رنج و حرمان زندگی آغاز خواهد شد .»(ص۱۸۴)
خواننده در روایات شاهزاده گیل با وجه دیگری از آفرینش در هفت روز مواجه می شود. درروایت فوق آنچه امین و همسرش را در برابر مغول ها ایمن میکند یکپارچگی و وحدت آنهاست گوئی سیاره ای تنهایند در جستجوی انسان و درست در همان لحظه است که شاهزاده گیل با نفرتی که از پیر وقطب عالم خود در دل دارد، برای تسکین خود همسر امین را میکشد. در روایت پیر و مولا، شاهزاده گیل از آئین و فریضه حرف می زند. گوئی او نماد شریعتی است که در مقطعی از تاریخ ذهن مردم را تسخیر کرده است. او برای نجات پیر تصمیم به قتل دختر میگیرد. « شش هفت روزی ردش را گرفتم تا عاقبت یافتمش. در خمخانه ای می رقصید. بی حد زیبا و بی حد بیرحم بود. اما من میتوانستم او را بکشم. شاید برای اینکه میدانستم نمیتواند مال من باشد » .(ص۱۸۱) « فقط ایمان آورده بودم که باید دشنه را در قلبش فرو کنم . میدانی یک نوع ایمان سرد و یخزده، یک جور فریضه بود شاید که داشتم می رفتم تا بانجامش برسانم ».( ص ۱۸۲) در واقع سیاهی چشمان دختر از زیر روبنده که در مهتاب برق می زند، نمادی از روح اثیری زنانه است که شیخ صنعان را در پیرسالی به سوی خود خوانده است. چندان که برای او خوکبانی کند و خرقه در آتش اندازد، شراب خورده و زنار ببندد. اصولی که خلاف طریقت آن روزگار است و حرام . شاهزاده گیل که قادر به مقابله با قدرت ازلی پیر نیست و در مقام او هم نیست به جای دختر ترسا، با دشنه ی آخته ازکینه و نفرت، همسر امین چوپان را می کشد و او را که با زن خود یکپارچه بوده در انتها شبیه گول و دیوانگان بر دامان مرشدی رها میکند و خود از شدت نفرت بدل به مرگ شده به جستجوی زن اثیری رو به بیابان میگذارد. در این بخش نویسنده با اعجاز فوق العاده ای از زبان امین به توصیف پیکر کامل انسان می پردازد. در واقع شاهزاده نمیتواند اندیشه هایش را به روح عاشق امین تحمیل کند چون امین « پس از پایان هر وعده سخنرانی می گفت : « اما آخر او زن من است » و « گویا دخترک زنده باشد همیشه بصورت حضور زنده از او صحبت می کرد ». (ص ۱۸۷) شاهزاده می گوید : «راستش از پی کشتن دخترک سخت وابسته این پسر بودم. گویا ملک شخصیم باشد و از اینکه نمی توانستم روی او تاثیر بگذارم رنج می بردم ».(ص۱۸۸)
شهرنوش پارسی پوراز وقوع رنجی صحبت میکند که در طول رمان جان تمام شخصیت ها را در بر می گیرد. شاهزاده با کشتن زن درون خود به نوعی روح مردانه اش را دیوانه کرده بود . حال به جای خالی بزرگی شباهت داشت که نه از او تاثیر می گرفت و نه اطاعت می کرد. آن جای خالی نم نم پر می شد از احساس سرد و زمهریر روح بیابان و شاهزاده در هبوطی پی در پی در خود تحلیل می رفت .شاهزاده گیل جای خالی یک فقدان بزرگ را با اقتدار و استبدا پر کرده بود ، همچنان که طوبی.

همسو با شاهزاده گیل و طوبی ما با طیف تازه ای آشنا میشویم. واسطه ای که شبیه آسایشگاه روانی، گولان را پناه می دهد. گولان زنان و مردان جوانی هستند که فردیت شان مورد هجوم و تجاوز قرار گرفته است و اگر به دست خود رها شوند " سنگ روی سنگ بند نمی شود ". پس طیف دراویش به عنوان پیر جای پیران کهنسال را می گیرند تا تسکین روح آنها باشند و در عین حال مانع ویرانی خود. طرز تفکری که در فصل های بعدی طوبی را افتان و خیزان با خود می کشد. طوبی به عنوان زن، از معنا تهی شده است و به همین دلیل برای آنکه شاهین میزان میان خاله های گول و دیوانه ی خود باشد نیاز دارد به گدا علیشاه پناه ببرد تا بتواند فرزندان خود و رعیت را به نهی از حرام و حرامیان وادارد. نخستین تصویر این طایفه را" شیخ محمد خیابانی" در ذهن او پر ساخته است . او نخستین پرهیب نورانی بود که در کنار گور مشترک برای طوبی حرف زد « آخوند می گفت علت گرسنگی جهل است نه فقر» .(ص۴۳) نطفه ی حضور حرامیان وقتی به بار می نشست که شاهین میزان ترازو قادر نبود تعادل دو کفه را حفظ کند.
قشر درویش در این مقطع همچون سایه ی عقابان ، نسل سوخته را زیر بالهاشان میگیرند . آنها با آرمان های الهی شان برای خود بارگاهی می سازند زیر سایه ی شاهان تا بر غلامان و کنیزکان نیمه جان اربابی کنند. « پیر می گفت عشق مجازی را باید قربانی عشق حقیقی کرد و مردمان دنیا به عبث به مجاز دل خوش می دارند .» (ص۱۸۹)، گفت : « در بخارا وقتی برای عاشقی وجود ندارد، اما در روم برای این کار وقت بسیار هست و از آن گذشته پیر دخترک را تا دروازه مرگ برده بود اما باز گردانیده بود .»(ص ۱۹۰)، سپس گفت «آن کس که عشق را نمی شناسد نمیتواند بجنگد. برای جنگیدن احساس نفرت لازم بود و نفرت را کسی صاحب می شد که عشق را صاحب باشد »( ص ۱۹۱) ، « و گفت حضور چنگیز مملو از عشق است اما عشقی بیمار گونه که از سرزمین های بایر و خشک بر میخیزد، از این روی نفرت او اینهمه مخوف و خونبار است .» (همانجا). طوبی نیز زمانی در مورد حس خود به آقای خیابانی بر این پندار بود زیرا « عشقی که به آقای خیابانی داشت از مقوله عشق به شوهر نبود. چیز دیگری بود. این از آن عشق ها بود که آدم را واله و دیوانه به خیابان می کشید، نه برای رسیدن به معشوق که برای غرق شدن در معشوق ».(ص ۱۲۰) شاهزاده گیل با روایت از پیر و مرشد خود، طوبی را که نیمه ی سلاخی شده ای از اوست روانه ی بارگاه گداعلیشاه میکند .
لیلا، نماد زن متمرد و اثیری است. او همسر شاهزاده گیل است و قدمت او را دارد. در اسطوره ی آفرینش لیلیت اولین زن آدم است که با او یکسان خلق می شود و از اتحاد این دو باهم است که ناگهان دیوخشم زاده می شود. لیلیت در زناشوئی با آدم دچار اختلاف می شود و چون نمی خواهد در موقعیت تسلیم قرار بگیرد، زیرا هیچ تفاوتی میان خود و او نمی بیند پس با اختیار از بهشت بیرون می رود و خدا حوا را از دنده ی آدم خلق میکند تا همیشه مطیع و همراه او باشد. به تعبیر ی دیگردر جوامع آغازین که بافتی کاملا متفاوت از جوامع امروزی داشتند، به دلیل اینکه زن و زمین، هر دو سرچشمه ی زایش و باروری هستند از حرمت فراوان برخوردار بودند. این احترام بمرورایام بنا به اصل قدرت و سلطه ی مردان بر زنان از بین رفت و طیف زنان مستقل و آزاد اندیش که همسان مردان در جهت تحقق غرایز و آرزوهایشان گام بر می داشتند تحت عناوین اهریمن و روسپی و شیطان به پستو ها و اندرونی ها رانده شدند و روح کمال جوئی آنها در نطفه خفه و بدل به اندام زایش و تولید رعیت و برده شد که آینه ی حضور اقتدار مردان بود. صورت مثالی لیلا که در کنار گیل قرار دارد، میان الهه ـ خدای اسطوره یعنی " مدوزا" ونخستین زن آدم " لیلیث " درنوسان است. بنابه اسناد مربوط به سومری ها لیلیت همان شیطان مادینه ی درون " درخت مقدس زندگی " است همانی که گیل گمش اورا بیرون می راند و به بیابان می فرستد. در داستان های آفرینش سامی او شهربانوی شب است. تثلیثی ست از انسان، الهه و اهریمن. زنی که به سبب تمرد از آدم خود بهشت را ترک میکند و با هیولاها می آمیزد. « اسطوره های الهه های بزرگ، شفقت در قبال کلیه ی موجودات زنده را یاد می دهند. در این اسطوره ها است که به درک تقدس واقعی خود زمین می رسید ، زیرا زمین پیکر الهه است ». (۴) لیلا نیز نماد الهه های عهد مادر تباری است که بمرور با سلطه ی دین یهود تغییر شکل می دهد به پدر سالاری. « مسلما در روز گار کتاب مقدس ، عبرانیان پس از ورود، الهه ها را جارو کردند. اصطلاحی که در عهد قدیم برای الهه ی کنعانی به کار رفته (( نجاست )) است » .(۵) بنا به تحقیقات جوزف کمبل، « پیش از مردوک، خدای بابل، یک الهه- مادر تمام عیار در آنجا وجود داشت ». (۶) بنا به همان منبع، « تمدن غرب اساسا در دره های رودخانه های بزرگ متولد شد – نیل، دجله و فرات، سند و بعد ها گنگ. مکان هایی که ذکر شد دنیای الهه ها بود. مثلا رودخانه ی گنگ ( گنگا) نام یک الهه است». (۷)

لیلا ماه شب چهارده است و نیز قربانی همان شب. او بخش پنهان زنانی ست که روزنه ای برای ظهور و ابراز وجود ندارند. او روح عاصی و سرکشی است که همچون نسیمی دلنشین از شرق با برآمدن ماه طلوع میکند و سایه ی حضورش نوازش است و بته جقه ای را که در دومین دیدار بر پیشانی دارد نشان تواضع ایرانی و شاهی اوست که قدمتی دیرینه دارد. زنی که از ده هزار سال تا نوزاد به دنیا نیامده ی فردا را شامل می شود، با حضوری اثیری و مخملی کم حرف است و نماینده زنی ست رانده شده به بیابان. این لیلاست که نام طوبی را به شمس الملوک ترجیح میدهد و به او می گوید : « میدانی طوبی درختی است در بهشت ؟ ... بله، نه، البته درختی است که ریشه هایش در بهشت و شاخه هایش در خانه پیغمبر است ...زن، لیلا، همین طور است، در خانه ی پیغمبر و د ر تمام خانه ها. اما ریشه هایش کجاست او ...هو ».(ص۱۲۷) لیلا همیشه در حال رقصیدن و خندیدن و در جمع مردان است، «رقص ظریفی را شروع کرده بود که به وزش نسیم در گندمزار می مانست به چرخش باد در پرده های حریر. این رقص از نوع رقص دار و دسته مروارید نبود، حتی همچنین به رقص درویشان که طوبی را مجذوب کرده بود نمی مانست. گوئی ماه آرام آرام از شرق بالا می آمد که همچنین نیز بود. نور ماه اتاق را در بر می گرفت و وهم رقص زن همانند سوزنکهای برق در تن حاضران فرو می رفت. زن رقص راتمام کرده بود، بیرون رفته بود و جامه اتاق در حس رقص مانده بود ، گوئی ادامه داشته باشد ». (ص۱۲۹) او نماینده ی زنانی است که شاهان حاضربودند به آنها سواری بدهند تا در ازایش بتوانند نوک یک رشته از موهایش را ببوسند. کاری که فریدون میرزا همسر طوبی انجام داده بود. صدای او شبیه صدائی است که از اعماق جان طوبی برمی آید آنجا که دنبال روحانی انقلابی بود واز او تمنا می کرد « آقا مرا دوست بدارید !»(ص۵۱) صدای او همان صدای مولای روم است که با حیرت از شاهزاده گیل می پرسد «چه میکنی ای پسر آدم ؟» (ص ۱۸۲) و وقتی در کودکی اسماعیل بر او ظاهر می شود به او می گوید « پسرانسان مرا دوست بدار تا در اندوه تو غرق شوم ».( ص ۲۶۰)
لیلا نماد تمرد، قدرت و مقاومت زنانه است و ظاهر شدنش بر مردان در طول شب های بی خوابی و هذیان برای انتقام زنانی است که در طول تاریخ زیر سلطه ی ستم و استبداد مردان جرئت هیچ واکنشی را نداشتند. لیلا یا لیلیت بر اساس نامش مادر شب است او رویاهای شبانه ی مردانی ست که بتدریج او را به نام های آل، هیولا و روسپی خطاب میکنند . لیلا خدابانوی هنرمندان و شاعران است. مثلث شاهزاده گیل و لیلا و طوبی با هم طیف روشنفکران و نویسندگان و انقلابیون را خلق میکند. مردان و زنانی که به سبب داشتن روح مالیخولیائی نشآت گرفته از فقدان آن نیم دیگر، برای التیام زخم های روح خود به رویاهاشان چنگ می اندازند و مدام از فرازی به فرودی و از فرودی به فرازی می خواهند تصویر آرمانی خود را تحقق بخشند. لیلا در اولین دیدارش با طوبی، با اجرای یک خیمه شب بازی نخ قدرت شاهان قاجاررا در دست گرفته وچهره ی واقعی آنها را به نمایش میگذارد. او در جایگاه هنرمند جسوری قرار دارد که با نگاه طنز و منتقدانه اش نقاب ترس ملت را از برابر چشمانش بر میدارد. این نمایشنامه تنها یک تماشاگر دارد که طوبی است او نماینده ی یک ملت است و با ترس تشنج آمیزی فرمان مشروطیت را به سمت محمدعلیشاه پرتاب میکند و خود میخواهد بگریزد.
طوبی و خانه اش در طول رمان به مقبره ای متحرک بدل می شود. گور مشترکی ازروح جسد پسرک گرسنه و ستاره ی چهارده ساله، که به دست دائی اش میرزا، مباشر شاهزاده در شبی کشته شد و طوبی او را در کف پاشیر غرق درخون یافت. میرزا به طوبی گفت : « دختر در تشنج گریه برای او گفته بود که در روز حمله به خانه شان در زیر زمین مورد هتک حرمت چند نفر از افراد قشون قرار گرفته است ». (ص۲۳۶) میرزا با فکر نطفه ای حرام در زهدان دخترک دیوانه شده و او را خلاص کرده بود. طوبی بی انکه خود بخواهد و بداند متولی این مقبره است و خود را گناهکار میداند. جسد بی گناه ستاره با زهدانی بارورپیچیده به ریشه ی درخت اناری ست که ازقلب مشترک پسرک و طوبی تغذیه می شود. طوبی همان بار سنگینی را که شاهزاده گیل بعد از کشتن همسر امین بر دوش خود کشیده را برشانه احساس میکند. او از بی گناهی آنها برای خود شفاعت می طلبد و روح سرگشته ی خود را به شاخه ی درخت انار دخیل بسته ایمان دارد بکارت ستاره و بی گناهی پسرک گرسنه از حریم خانه در مقابل حمله ی بیگانگان حفاظت خواهد کرد. او چندان غرق بار گناه خویش است که قادر نیست لحظه ای چشم از درخت بردارد و و قایع پیرامون خود را ببیند و بفهمد.

بچه هایش بزرگ می شوند، ازدواج میکنند، همسرش دختری چهارده ساله می گیرد و این بار، این طوباست که همانند حاجی محمود، شاهزاده را طلاق می دهد. زن اینک خانه ی کهنه ای است با پسرکی مرده بر زهدان ستاره ای که به ریشه های درخت انارجانش چسبید ه، هرروز یک قرن روی شانه های طوبی سنگین تر و قوز روح اش را خمیده تر می کند . داستان در نسل بعدی ادامه دارد با جنینی از نسل پیشین که مثل قلبی در مرکز دایره ی تازه می طپد. خون گلوی ستاره که در گذشته های دور تشت های سنگی را پر می کرد تا حاکمان با نوشیدن آن دعای باران خوانده زمین را بارورسازند، حالا منبع تغذیه ی درخت انار است و گواه بی گناهی طوبی که روزی برای برگرداندن او به درختش در بهشت شهادت خواهد داد .
شهرنوش پارسی پور در این کتاب همگام با تولد طوبی و سیر مراحل رشد او، به کالبد شکافی سرزمین اش و زن می پردازد. جامعه ی بر خاسته از بطن استبداد را تجزیه و تحلیل میکند و گره عوامل روانی، اقتصادی و سیاسی اش را باز می گشاید. انچه بر طوبی می رود همان است که بر سر مملکت آوار می شود. در هر فصل همراه با افول و عروج شاهان و به تناسب اقتداریا ضعفشان ما شاهد اوج و فرود های در زندگی طوبی هستیم. همزمان با فروپاشی شاهان، خیل روستائیان به شهرها کوچ میکنند و این ترک خانه و زمین مصادف است با هجوم آواره گان جنگ از کشور های همسایه و بدنبال این دو، قحطی و گرانی. نویسنده هوشمندانه با هر فصلی که ورق میخورد ضمن پرداختن به مظاهر و تهاجم فرهنگی، مشکلات ناشی از تضاد های قومی و قبیله ای را بررسی میکند و دلایل بروز آنها را شرح میدهد. همراه با تکنولوژی نو نسل تازه ای ساماندهی می شود. تضاد فاحش فرهنگی و برخورد عقاید موجب حقارت ها و نقصان های روحی غیر قابل علاجی می شوند که قانون پدر سالار اجازه ی بروز و بیان عقاید به این نسل را نمیدهد. بنابرین در خود متراکم و بدل به هسته های مقاومت ، سازمان های سیاسی و مراکزی تازه می شوند. این مراکز به تدریج جایگزین دامان پیران و درویشان میشوند که زمانی گول و دیوانه را مجذوب خود میکرد.
در فصل سوم علیرغم میل طوبی که اینک خود بدل به سایه ی مردواره ای سترگ شده است، زهدان دخترش مونس با عشق به اسماعیل، پسر خاله ترکه و برادر ستاره، بارور می شود و این در حالی است که اسماعیل آن قربانی همیشه ی تاریخ به جرم سیاسی دستگیر می شود و کودک نازاده ی فردا با دستان نامرعی طوبی و اندیشه اش سقط می شود. اسماعیل از طیف همان مهاجران روستاها ست که هنگام حمله ی قزاقها به تبریز برای دستگیری خیابانی و پیروانش به خانه ها حمله میکنند. دائی اسماعیل، میرزا، که خود از هواداران خیابانی بود انها را در برده و به خانه ی طوبی می آورد. اسماعیل به علت فاصله ی کاذبی که میان فرزندان طوبی که عنوان شاهزاده را گرفته اند وریشه های روستائی و رعیتی اش، خود را چنان حقیر می پندارد که برای تسکین آن ناچار است به طیف دوستان سیاسی اش بپیوندد .

خواننده همچنان که گفته شد با تثلیث مکرر مواجه است. شاید به نوعی همان پدر، پسر و روح القدس یا « مثلث خدا، شاهزاده و طوبی ».(ص۱۵۵) طوبی آن تثلیث را از نسلی به نسل دیگر می آورد. شاهزاده گیل از یک طرف روح اسطوره است و از طرف دیگر روح مرد سالار حاکم بر جامعه. او همانقدر از استبداد خاطره دارد و آن را میشناسد که نیمه ی گمشده اش را. او همانقدر آداب جمعی و فردی را میداند که شاهزاده بودن مادر زادی خود را و این ناچاری را خارج از حیطه ی قدرت های درونی خویش می داند « زین و یراق ترا کسی مثل خودت می سازد و افسارت را آن سومی نظیر شما دو تا و سپس من سوارتان می شوم، ...تو خدا را کشته ای تا خودت را از شر من رها کنی اما آنی را نمی فهمی که همان طبیعت مادی مورد اعتماد و اعتقاد تست که مرا اینگونه آفریده. چرا به این قانونمندی احترام نمی گذاری ؟» .(ص۱۷۶)، او میگوید : « خودم نیز از دست خودم خسته ام و نمی دانم چرا اینطوری ساخته شده ام اما بنحو مرموزی همیشه از راز سوار شدن بر او باخبر می شوم - دست خودم نیست که این قانونمندی را می شناسم ».(ص۱۷۷) او شبیه آئینی باستانی است که از دوران گذشته می آید و میتواند ذهن همه را بخواند چون قانون هایش را خود اختراع کرده است. اوبه ناخود آگاه جمعی و تابو و قوانین حاکم بر آن شباهت دارد. پس میتواند روح بیابانی چنگیز مغول باشد که دلایل غارت او را ناشی از گرسنگی میداند .«در مغولستان هر مردی که که می مرد زنان و دختران و کنیزانش را به خان می بخشید . خان بمرور زمان صاحب حرمسرائی می شد که نه قدرت سیر کردن شکم های گرسنه ی آنها را داشت و نه نیازی به آنها . زمینی نبود که این موجودات عاطل شخم بزنند و نانی نبود که بخورند . آنگاه زمانی که آن مرگ خان فرا می رسید تمامی این زنان را بر روی گور او قربانی می کردند . صد ها شکم گرسنه به خان می پیوست تا همراه او به آسمان برود . مغول بدین گونه درنده خو شده بود ».( ص ۲۵۲ـ۲۵۳) نویسنده با گشودن هر تار از گیسوی طوبی علت و معلول ها را در هیئت یک جسم و دو روح سرگشته باز می گشاید. همچنان که ماه بدر نماینده ی حضور لیلا است، درخشش شیر گونه ی شاهزاده گیل را میتوان درغلظت تاریکی شب احساس کرد. هر دو روح اثیری رانده شده از یک جسم هستند.

شاهزاده و طوبی بمرور فصل ها بر اساس جمله ی مشیرالدوله « یا باید فرنگی شد یا نوکر فرنگ » ، هردو به قدرت های بزرگ از درون پوسیده ای بدل می شوند که خود نقشی در آن ندارند. یکی آئین و قدرت را پیش می برد و دیگری عامل آن است و این دو ضمن آنکه مقابل هم ایستاده اند، مجبور به تعامل با هم هستند. طوبی که از هفت سالگی ذهن کودکانه اش را در اختیار پدر قرار داده از آن پس زنی است که نقش های خود را دهان به دهان می شنود و ناچار است آن را بازی کند. او به جز زمانی که تشنج رویاها و کابوس های شبانه اش را در نقش قالی طراحی میکند صاحب اندیشه ای نیست. اندیشه ی او از دور ها می آید. طوبی طیف زنانی را پیش می برد که نمادی از تسلیم و سرکوب و جهل هستند و شاهزاده گیل در کنار این طیف به نیمی از حضور جهان میماند که نماد قدرت است، نماد تمدن است، نماد پیشرفت است و آئینی که بر اساس آداب از پیش تعیین شده نیازمند رمه ایست تا تجلی روح آسمانی را از پیشانی حضور او بداند و بخواند و تسلیم تقدیر ازلی اش گردد.
در طول رمان، شاهزاده گیل چهار بار بر طوبی ظاهر می شود. یک بار در غوغای مشروطیت که مواجه است با به توپ بستن مجلس و متعاقبش کشته شدن خیابانی، بار دوم در زمان جنگ جهانی دوم و حمله قزاقها به کشور که همزمان است با کشته شدن ستاره، بار سوم بعد از قتل مریم و بار آخر در خیابانی نشسته روی نیمکت. او با طی سه فصل کامل گویا در ابتدای زمستان عمرش ایستاده است. هرباربعد از مرگ دختران طوبی بر او ظاهر می شود. او که از نخستین دیدار پله پله درذهن طوبی عروج میکرد اینک بمرور در حال نزول است و طوبی در حال صعود از آن و نقطه ی برخورد این دو صاعقه ی حضور لیلاست.
از فصل سوم که مصادف با افول شاهان قاجار و حضور رضاشاه است، گیل از روح باستانی و اسطوره ایش تهی شده بدل به ماشین قدرتی می شود که واسطه ی حضور بیگانگانی است که تکنولوژی مستهلک شده خود را وارد مملکت کرده و فرهنگ تازه ای را به ملت تحمیل میکنند وهمچنان که خود اعتقاد دارد : « البته این مجلس نطفه آغاز مجالسی از این قبیل در ایران است. ما چو ن دیر از راه رسیده ایم مجبوریم بسرعت حرکات و رفتار دیگران را تقلید کنیم، بنا بر این اگر عمراین مجالس در آنجا بپایان رسیده اشکالی دیده نمی شود تا در اینجا بازبشود، خوش باشید . »(ص۱۷۰) هنوز ارابه با اسب مسافر می کشد که آسفالت می رسد و بی آنکه نطفه ی مدنیت درزهدان خاک شکل گرفته باشد صورت و اندامش فرنگی می شود. ناگهان حجاب حرمسرا ها و اندرونی ها و زنان با سر نیزه برداشته می شود و متعاقب آن نیز معنویات تازه ای طراحی می گردد که ناشی از همان استبداد مرد سالار دگمی است که اجازه ی حضور انسانی را از زنان جامعه با پرداختن و مشغول ساختن آنها به ظواهر امرگرفته است. از دل همین جمعیت است که زنانی مانند مونس متولد می شوند که در طیف پیش تازان قرار دارند و همانند مادر از سنت شکنان عصر خود محسوب می شوند. اما هنوز نطفه ی عشقشان حرامی قلمداد می شود و بناچار قربانی همان گناهی هستند که طوبی پای آن یک عمر نوح را سرگشته و سرگردان گذرانده و چون روحی آواره اینک در پی حقیقت است بی انکه خود را که منبع زایش و نماد زمین است به عنوان ذره ای حقیقت دریابد.
در زهدان نسل بعدی که از تکه های جنین مونس بارور است، مریم خلق می شود که این بار او صلیب تثلیث را بردوش می کشد. همزمان پدر، مادر و کودک است . اوبه نوعی تداعی کننده ی " سردار مریم بختیاری" است در زمان مشروطیت که می گوید :« تمام بدبختی های ما از خودمان می باشد زیرا که نه علم داریم و نه حقوق خود را می دانیم، اگر ما هم بدانستیم که برای چه خلقت شدیم البته در اطراف حقوق خود جان فشانی ها می کردیم. ما حالا فکر می کنیم فقط برای رفع شهوت مردها خلق شده ایم یا برای اسارت و کنیزی خلق شده ایم. ما می توانستیم برای حقوق انسانی خود به تمام ملل عالم تظلم بکنیم حقوق خود را برقرار بکنیم زیرا که امروز قرن بیستم می باشد و [ به ] اصطلاح فرنگی ها عصر طلایی. امروز زن های اروپایی در تمام اداره جات دولتی و ملتی مقام بزرگی را دارا می باشند، کرسی وکالت را اشغال نموده اند اما ما زن های ایرانی ابدا از عالم انسانیت خارجیم... ». (۸) مریم در جستجوی حقیقت و انتقام از استبداد تفنگ بر دست گرفته با گلوله ای بر سینه و جنینی در شکم به ستاره ی ریشه های انار می چسبد و متعاقبش نسل پنجم است که سر در بیابان می نهد مانند مغولان گرسنه تا انتقام خود را از دیوار چین بستاند. شهرنوش پارسی پور درست در لحظه ای که طوبی مانند مسیح بر صلیب که نماد زمین است تنها مانده، دیگر شهر نوش نیست او همچنان که زن است، زمین است، او طوبی، لیلا و تمام زنان جهان است.


خاطرات طوبی ورق میخورد، او مانند گنگ ها ناگهان از اعماق تنهائی اش سر بیرون آورده نمی فهمد چرا امروز رهایش کرده اند ! به گداعلیشاه پناه می برد می فهمد که او به ادعا اول صف ایستاده ولی در رفتار و کردار ته صف است و حقیقت در پیش او رشته ی حرف های ناتمام شیفتگان درگاهش هست که هر کدام به نوعی نیمی از آن را وا می گویند و سرگشته و حیران آن نیم دیگر، سر بر دیوار معما ها می کوبند. گداعلیشاه نیمی از زنان را میداند و نیمی از مردان را. ولی نمیتواند آن ها را یکپارچه کند. او خود روح سرگشته ی مردی است که شیفته ی چشمان سیاه زن اثیری گمشده اش از روستا به شهر آمده است و چشم به دهان مریدانش دوخته است تا او را از آنها بشنود. طوبای سرگردان، خیابان را با خود بیگانه می یابد و دیگر خود را نیز به جا نمی آورد. هذیانات روح عاصی اش را صدای شاهزاده گیل قطع میکند. جبه ی شاهزادگی گیل اینک تا حد کلاه شاپو و پاشنه ها ی کشیده ی داش ها ولات ها تنزل کرده است، او همانند شاهان، آهسته از اوج سلطانی اش سقوط کرده و با ظهور سلسله ی تازه ای از استبداد که این بار چکمه بر پا دارد به مریدی بدل شده است که برای نجات پدر، بار دیگر در نقطه ی مادر و زن کشی ایستاده است. این بار اما میخواهد لیلا را بکشد، به نظرش می رسد که زن لکاته شده است و حالا وقتش شده که بمیرد. «شاهزاده برخاسته بود، حالا کشاله می کرد، هیچ تفاوتی با لاتها نداشت. گفت : « امروز یا فردا می کشمش » طوبی پرسید « چرا خودتان را نمی کشید ؟» شاهزاده گویا خوب نشنیده باشد ابروهایش را بالا انداخت، شگفت زده به طرف زن برگشت تا با دقت به او نگاه کند. پرسید « چه گفتی ؟ » زن خیلی شمرده تکرار کرد، « گفتم چرا خودتان را نمی کشید ؟» شاهزاده گویا درست نشنیده باشد به حالت استفهام لبخند زد و بلافاصله لبخند روی لبهایش خشک شد و سرتاپای زن را نظاره کرد. ناگهان قشر عظیمی از یخ روی چشمهای شاهزاده راپوشاند. بی رحمانه لبخند زد. طوبی حس می کرد دندانهای او آهنی است، به آدم شباهت نداشت. ماشین مخوفی را می مانست که می توانست هر موجود زنده ای را زیر بگیرد و خورد کند. مرد بی کلمه ای حرف به راه افتاد. طوبی ترسیده بود اما در دل احساس رضایت می کرد. عاقبت چیزی را گفته بود که همیشه دلش میخواست بگوید. یک آن از اندیشه ی جسد مریم و معنای حقیقت رها شده بود».(ص ۴۸۱ )
طوبی از سنگینی بار اجساد و خانه ی کلنگی رها شده، مانند رعد می خروشد و صاعقه میزند و شروع به چرخیدن در مدار هستی خود کرده وارد خانه می شود. زندگی خود را از کودکی مرور می کند و هیچ نمی فهمد، « به کدامین گناه ؟» . ناگهان درخت انار صدایش می زند. شاخه هایش لبالب از انار است و خمیده. طوبی بر میخیزد و انارهارا در سفره ای می بندد و سه تارش که فقط یک تار آن باقی مانده است را بر میدارد به خیابان و میرود تا حقیقت را میان مردم قسمت کند برایشان همچنان که روزی در خاندان شاهان باخود عهد کرده بود تار بزند و برقصد. پسران به او تف میکنند و مردان او را هل می دهند. می غلتد در آب لجنی جویبار وسط کوچه و آب تا کمرش بالا می آید. خالی و سبک به خانه اش بر می گردد و با لیلای اثیری خود روبرو می شود. لیلا زیر پوشش چادر بر آن است خود را از شاهزاده گیل پنهان سازد. در فصل پایانی ما با حضور دیگر گون زنان و مردان مواجه هستیم. این بار کفه ی چپ ترازو سنگین تر است و زنان از زمان کودکی طوبی زمین تا آسمان فرق کرده اند.
شهرنوش پارسی پور با نگاه شهرزاد گونه اش، چنان هنرمندانه به شخصیت پردازی در رمان پرداخته است که در پایان کتاب، خط حضور اندیشه ی والایش ذهن مخاطب را به جستجو و تفحص درخود ترغیب میکند. او شاهزاده گیل را با همان دشنه ای میکشد که گیل همسر امین چوپان را کشته بود و لیلا را با همان دشنه ای قطعه قطعه میکند که مرد بوف کور زن لکاته اش را. شهرنوش پارسی پور با کتاب طوبا و معنای شب، و انتخاب اسم های رمزآلود شخصت ها و نیز سودجوئی از منظومه ی " لیلی و مجنون " درپرده ی خانه ی طوبی که مجنون را در احاطه ی مردان عرب نشان میدهد، شاهکاری خلق میکند که بر پیشانی ادبیات معاصر ایران می درخشد. اندیشه ای که به گمان من بر این باور است که زنان و مردان تنها در شرایطی قادرهستند در مسیر تعالی و کمال بیفتند که شاهین میزان این دو همزمان که آهسته، پیوسته بال بزند و بتواند از آسمان به زمین فرود آید و از زمین به آسمان صعود کند. رابطه ای همسان حرکت ماه که از شرق طلوع میکند و از هلال تا بدر، از بدر تا محاق را طی می کند و باز در نقطه ی هلال تازه متولد می شود. جدائی زن و مرد از هم همان قدر آسیب پذیرشان میکند که به هم چسبیدنشان و تسلط نیمی بر نیم دیگر ماحصلی جز تدارکی تازه برای استبداد و قدرت نیست. کتاب با بخش دلپذیر پایانی اش دلایل جدائی لیلا و طوبی را شرح می دهد، دلایلی که گویا ناگزیر از آن بودند واین جدائی تا زمانی که شاهزاده گیل هم بنا به گفته ی لیلا مایل نباشد خود را در موقعیت امروزی اش نابود کند حضور خواهد داشت و مجالی برای سرودن انسان جز درزوایای دنج تنهائی مهیا نخواهد شد.

طرز نوشتاری طوبا ی روی جلد کتاب در داخل رمان بدل به طوبی میشود و قامت بلند و رعنایش می شکند. روح قوز کرده ی زنی نشسته در تاریکی و ظلمات جهان، در پایان به حضور زنی می انجامد که با ریشه های قامت درخت اناری اش، اعماق زمین را در می نوردد. ریشه هائی که نبض هستی اش در کویری ترین خاک جهان هم اگر گوش بسپاریم سبز و معطر می طپد. شهرنوش پارسی پور دراین معناست که بذر اندیشه ی خود را منتشر میکند. او میداند تا زمانی که قادر به فهم و درک حضور زن و مرد درون خود نباشیم، نمی توانیم به درک روح جهان و قانونمندی هایش نائل شویم. این دو خورشید که یکی از قعر زمین میتابد و دیگری از اعماق آسمان تا زمانی که حضور بی فاصله و با فاصله ی خود را نشناسند، نخواهند توانست زمین حضور خود را باعشق و زندگی بارور سازند.
اینجا شهرنوش پارسی پور با فروغ همصداست :
«ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان، ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه ی نامحدود
که دو خورشید به هم خیره شدند »



پی نوشت :
۱/ برگرفته ازصفحات ۹۳و ۹۴ کتاب قدرت اسطوره / جوزف کمبل / ترجمه عباس مخبر
۲/ بر گرفته از صفحه ی ۸۶۵ کتاب تاریخ هیجده ساله ی آذربایجان یا سرنوشت گردان و دلیران نوشته احمد کسروی
۴تا ۷/ برگرفته از کتاب قدرت اسطوره جوزف کمبل ( صفحات ۲۵۱/۲۵۷/۲۵۹(
8/ بر گرفته از خاطرات سردار مریم بختیاری، بی بی مریم بختیاری، ویرایش: غلامعباس نوروزی بختیاری، انتشارات آنزان، تهران، ۱۳۸۸ خورشیدی.
دیماه ۱۳۸۸
مینو نصرت