منوچهرجمالی
null

تـصـویـر ِ« خـانــه »
درفـرهـنگ ایـران

خانه = ده + شهر+ کشور + جهان + مدنیت + نظم
-------- -------- -------
سنگ ، اصل همبستگی و پیوند و مهر است . ازاین رو بود که سنگ یاقوت با مهرگان ، اینهمانی داده میشد ، چون مهرگان = میترا گانه است که زهدان میترا باشد ، و یاقوت ، نماد مهرپایدارمیباشد ( درویس ورامین ) . درسغدی به «مهرگان » که ماه هفتم است، bagha+kaanich میگویند که به معنای « دوشیزه یا کنیزبغ = دوشیزه خدا » است . ازاینجا بخوبی میتوان دید که « خدای مهر» ، درآغاز زن بوده است


دی = مـادر= بـنـّا

آفـریـدن ِجهـان

سـاخـتـن ِ خانه اسـت

چرا « جای = مکان» ، خانه است ؟

چرا ، « کنون= آن = زمان حاضر»، خانه است ؟

چرا، خدا، تا خانه نیافریند، خدا نمیشود

خدا، درخانه اش، « هستی می یابد »

چرا، هرانسانی، خانه ایست که خدادرآن میزید ؟

چرا، زمین ، خانه ایست که خدا، برای زیستن خودش میسازد ؟


« عنکبوت ، زنبورعسل ، کرم ابریشم »


درفرهنگ ایران، تصویر ویژه ای از« خانه » هست که ازتصویر « خدا » و « آفریدن » جدا ناپذیراست . خدا ، ازشیرابه گوهرخودش ، آب و گل ، یا تاری وپودی میسازد ، و با آن ، زمین ، و گیاهان و جانوران و انسانها را به شکل « خانه » خودش بنا میکند ، تا درهریک ازآنها ، زندگی کند.

« خانه » ، جا و مکانی هست که خدا درآن ، « هستی می یابد » . خدا ، درآفریدن ، هست که خدا میشود . خدا ، تا همه را نیافریده است ، هنوز« نیست » . خدا، در« کاری که میکند » ، « هستی » می یابد . همین اندیشه، درجمشید نیز که بُن همه انسانهاست، بازتابیده میشود . جمشید دررشتن وبافتن و خانه ساختن وبوهای خوش و سنگهای قیمتی ... یافتن، و جها ن را آراستن ، جمشید و« بُن انسان » میگردد . پس هرانسانی ، درآنچه میکند ، هستی می یابد . انسان، درآراستن جهانست ، که هستی مییابد، و انسان میشود . انسان، تا نظم وحکومت نسازد، تا قانون نسازد، تا آبـاد نکند ، هستی نمی یابد . میهن، یا بهشت( پردیسpardes)، یا باغ ، یا خانه ، جائیست که انسان ، خودش، با دست خودش ساخته و آباد کرده باشد . باغ یا خانه را باید خود بنا کرد ، تا خود، درآنچه ازخود تراویده ، آرام بگیرد .

Par+des= pari+disa درسغدی ، مانند des=دیس ، به معنای ساختن و بنا کردن وقرارگرفتن است .انسان ، درخانه ای وطن دارد، که خودش بنا کرده است . فرق جمشید، با آدم توراتی و قرآنی اینست که آدم ، از دید فرهنگ ایران، درباغ عدن ( گان) ، درخانه اجاره ایست که یهوه یا الله خلق کرده است . بهشت یا باغ عدن ، خانه ایست که با بینش یهوه یا الله ، خلق شده ، و اوچون طبق این بینش، عمل نمیکند ، ازاین خانه ، رانده میشود و گیتی ، « آواره گاه = گستره آوارگی و بیگانگی» اوست. وارونه آدم ، جمشید ، ازخانه ای ، یا ازمدنیت و بهشتی کـه با بینش زاده ازخردش، بناکرده است ، بیرون رانده میشود ، چونکه خرد او درپایان ، با دیو یا اهریمن، همکارشده ، وبا معراجش ، به گستره « بینش خدا درآسمان»، تجاوزکرده است . خرد ورزی انسان درساختن خانه حکومت ومدنیت ، گوهر اهریمنی و دیوی خود را درپایان، نشان میدهد . انسانی که با خرد ورزی خودش ، خانه ( مدنیت وحکومت وقانون ) بناکند ، باید ازآن خانه اش تبعید گردد تا درآورگی به دونیمه ارّه شود . مسئله ، نفرین کردن خرد انسانی است . پایان داستان جمشید ، که بیان اندیشه اصیل فرهنگ سیمرغی ( ارتائی = خرّم ) ایران بود ، بوسیله الهیات زرتشتی دستکاری شده است ، تا از« خرد انسانی » ، حق و توانائی به ساختن مدنیت و نظام و آراستن جهان ، گرفته شود . « آدم توراتی یا قرآنی » و« جمشیدِ سیمرغی»، دو تصویرکاملا متفاوت ازانسان هستند . آدم ، ازبن ، بیوطن است ، چون توانائی ساختن خانه خود را ازهمان آغاز ندارد، ولی جمشید، خرد خانه ساز( خرد جهان آرا ) دارد ، ولی این خردش را باید بکوبد و خواربشمارد و نفرین کند .

درفرهنگ سیمرغی= ارتائی= خرّمی ، انسان، مانند ِ خدا ، درخود را گستردن ، درخود را نثارکردن ، در خود را امتداد دادن ،در بیرون رفتن ازخود ، هست میشود . خدا ، هنگامی « گیتی » شد ، خدا شده است . خدا درآفریدن همه خدایانست، که خدا میشود . خدا، درخانه خود را ساختن ، درمتامورفوز دادن به خود، و خانه خود شدنست که ، « هست » میشود ( تن میشود ). خدا درتن شدن، درجسم وماده شدن ، خدا میشود . این مفهوم خدا ، به کلی با مفهوم ما از« الاه ِ خالـق » ، فرق دارد . خدا در« کد خدا شدن = کت خدا شدن = خانهِ خدا شدن » ، خدا میشود .

« کت » یا کد، یا کهت ، خانه است . این اصطلاح ( کت = کد = کهت = کات )، چه معنائی داشته است ؟ چرا به خانه ، « کت = کد = کده » گفته میشده است ؟

هرخانه ای ، با سقفش ، به کمال میرسد و خانه میشود. همچنین خانه زمان، که خانه خدایانست ( روزهای ماه ، روندپیدایش ِ خدایانند ) ، و منازل 27 گانه ماه میباشد ، با رسیدن به سه منزل آخر( سه کهت = سی کات = چکاد = سابات= سا پیته )، به آسمانه اش میرسد ، واین آسمانه ، خوشه تاک ، یا درخت زمان است . ازاین رو ، به ویران شدن خانه ، درسغدی « شکستن کت = شکستن سقف » گفته میشد. درشاهنامه نیزدر داستان بهمن وهما ، داراب ، درزیر« طاق آزرده » خفته است، که درحال

فروریختن و ویران شدنست ، و رشنواد ، اورا ازفروریختن سقف ، نجات میدهد . همچنین دراشعاری که اسدی درگرشاسب نامه درصفت جان وتن میآورد ، خانه ، از سقف ، ویران میشود :

تنت، خانه ای دان، بباغی درون

چراغش ، روان . زندگانی ، ستون

فروهشته زین خانه ، زنجیز، چار

چراغ اندرو بسته ، قندیل وار

هرآنگه که زنجیرشد سست بند

زهرگوشه ناگه بخیزد گزند

شود خانه ویران و ، پژمرده ، باغ

بیفتد ستون و بمیرد چراغ

طاق ( که درواقع همان تاغ و تاک و داک است ) به سقف خمیده (= آهنگ = آسنگ = سنگ) گفته میشود. ودرست به خانه هم، طاق میگویند . طاق، که به تاک ( درخت مو ) و داک بازمیگردد ، به معنای « مادر» است، و« تاغ » نیز به معنای « تخم مرغ » است ( جهانگیری+ ناظم الاطباء ) .همچنین طاق ، به آزاد درخت و همچنین به « درختِ سایه خوش » گفته میشود که نارون باشد ، و نارون ( نار+ ون = درخت ِ زن ) ، اینهمانی با سیمرغ دارد . تابوت(= گاهان = گاسان ) رستم و رخش را از چوب درخت نارون میسازند . گاسان، به خمسه مسترقه گفته میشود که نام دیگرش « اندرگاه » است و نام دیگرش « پیتک » میباشد.« اندر»، همان دین یا زهدان است ، و « پیت » نیز دراردو وسانسکریت ،« شکم » ، و درحقیقت همان « فیت = فیتک ، سوت یا نی » است .

ازآنجا که خدا ، خوشه بود ، این اندیشه که گیتی ، یا زمین ، خانه هست ، این معنا را داشت که خدا ، « خوشهِ همه خانه ها » است. خدا درگیتی شدن ، مجموعه خانه های به هم پیوسته میشود ( شهرجهانی ، یا جهانخانه میشود ) . درجهان ، جائی که بی خانه یا ویران باشد ، نیست . . همه جانها ، خانه های او هستند . خدا ، متامورفوز، به خانه اش می یابد ، بدین معنا بود که خدا دگردیسی به « همه خانه ها » می یابد . درک انسان ، به کردار« خانه » ، تصویرویژه از انسان را پدید میآورد . خدا، درانسان ، خانه خود را میسازد . خانه ، دراثر همین آسمانه، یا سابات( سا پیته )، که « رازraadh» هم نامیده میشود، آراسته است. «آراستن » که aa+raadh باشد ، به معنای به نظم درآوردن ، زینت دادن ، آماده کردن است . araastik درپهلوی به معنای مزّین ، و فراهم ، وآبادان است . چیزی آباد است که « آراسته » باشد . این واژه « راز» ، همان واژه « رته = ارتا » هست، که سیمرغ و سقف آسمان میباشد . درکردی ، رازاندن، به آراستن و جوان کردن گفته میشود .« رازندنه وه » ، به معنای زینت دادن و آراستن است . رازانن ، آراستن است . اینست که آراسته ، معنای آبادشدن و جوانشدن را داشته است . بیهقی مینویسد که « جهان، چون عروس آراسته را مانست درآن روزگار مبارکش + سرائی دیدم چون بهشت، آراسته » . درشاهنامه هنگامی سخن ازآن میرود که کاوس، جهان را میآراید ، دیده میشود که هفت خانه، ازسنگهای گوناگون وکانی ها میسازد . آراستن جهان ، همان خانه ساختن است . آراستن ، شکل و صورت دادن است ، چیدن و گستردنست ، غنی کردن وپـُرکردن است ، آغازیدن است ، آبادکردنست . داستان جمشید درشاهنامه ، داستان « آراستن جهان » با خرد و خواست انسانی خودش هست . « جهانیان را جمشید بزرو گوهرو دیبا و عطرهاو چهارپایان بیاراست » . جمشید که درفرهنگ سیمرغی ، بُن انسان بوده است ، خودش ، جهان را میآراید . حهان آرائی ، همان اصطلاح « سیاست رانی و حکومت کردن » امروزه میباشد.

البته دراصطلاح« جهان آرائی » ، بنیاد اندیشه ایران ، از سیاست وحکومت ، گذارده شده است ، که کمتر به آن توجه میگردد . اینست که « ویران کردن »، درست ، روند وارونه آراستن ، وارونه آفرینندگی خدا ( ارتا = رته = راز) ، برضد گوهرخدا و طبعا برضد گوهرانسانست که دانه های خوشه خداست . ویران ، به معنای « بی ویرایش ، بی پیرایش » است . دراصل پهلوی وپازند، « ویران» به دوشکل aperaan+ یاawiraaan, averaan وجود دارد . averaan= a+ veraanبه معنای بی ویراستگی است . ویرایشveraayayishn به معنای آراستگی ، ترتیب ، آمادگی، پیرایش است . همچنین a+peraan به معنای بی پیرایش است . پیرایش peraayishn ، به معنای زینت دادنست . باید در پیش چشم داشت که واژه کیهان Kosmus در یونانی نیز، به معنای زینت ( kosmetik ) است . مقصود از بررسی مفهوم دقیق « خانه آباد، که خانه آراسته یا، دارای پایه و دیوار و سقف است »، آنست که مفهوم « تـن » ، که خانه شمرده میشود ، هم معنای« نظام یافتن » وهم معنای« زیبا شدن » و هم معنای « غنا » را دارد . اینکه خدا ، درتن وجان انسانها، خانه میشود، یا خانه خود را میسازد ، معانی بسیار ژرف اجتماعی و حقوقی و سیاسی می یابد .

این خلق کردن، خلق کردن ازفراسوی وجود انسان نیست، بلکه درست این « بـنـّا ، یا اصل شکل وصورت دهنده ، این اصل متامورفوز» ، در بُن خود ِ هرانسانیست . ارتا فرورد ، به صورت « فروهر = فرورد = فرگرد » دربُن هر انسانست ، که خانه تن را میسازد . در گزیده های زاد اسپرم ، بخش 29 میآید که « 2- فروهر رویاننده است که دست و پای برویاند ، ونری و مادگی پدید آورد ، و رگ وپی را بسازد ، و استخوانهارا به هم پیوندد ، و راه گذرپدید آرد ، که در و روزن گشاید ، همانند است به بـنـّا ، که خانه سازد » در عبارت یکم ازهمین بخش میآید که « تن ،... همانند خانه است » . این فروهر، این اصل تحول دهنده و تحول یابنده ، ازچه اجزائی خانه تن را به هم می پیوندد تا آن را بیاراید ، تا ازآن درآراستن ، خانه بسازد ؟ پاسخ این پرسش سپس درهمین گفتار، یافته میشود .

پس معلوم شد که به چه علتی به خانه ، « کت = کد = کده = کات» گفته میشده است .ازاین رو دیده میشود که « کد» معنای « شخص » را هم دارد . همانسان که خانه ، معنای چشمه آب را هم دارد ، ( سیمرغ = آسمان ابری، یعنی سرچشمه آب بود ) کـت ، نیز معنای کاریز= فرهنگ =کـتـز( کاتوز) = سوما هم دارد . خانه ، هم آسمانست ، و هم کاریزو سرچشمه و فرهنگ درزیرزمین . اینست که نام « کتایون = کتا + یون » ، هنگامی که به معنای « زهدان کاریز» گرفته میشد ، « آناهیتا یا ناهید» بود .

پسوند ِ« یون » درکتایون ، مانند« یائونه » و « یان » ، معنای زهدان و خانه رادارد . « جان » که گیان ( gyan= gy+yan ) باشد ، به معنای « خانه سیمرغ= خانه ارتا فرورد » ، خانه، یا سرچشمه آب یا ، خانه زندگی است . به عبارت دیگر، خانه یا سرچشمه « اصل متامورفوز= فرورد = فرگرد» است که چنانچه دیده شد ، بـنـّا، یا سازنده خانه است . درجان ، اصل سازنده و بنـّا و آراینده ( رازنده= جوان سازنده ، نظم و زیبائی دهنده ) جهان هست .

یکی جانیست مارا، شادی انگیز

که گر ویران شود عالم ، بسازیم ( مولوی )

ازاین رو بود که الهیات زرتشتی در آغاز،« روشنی » را ، « جای » اهورامزدا شمرد . در بندهش میآید که : « هرمزد فرازپایه ، با همه آگاهی وبهی ، زمانی بیکرانه در روشنی بود . آن روشنی ، گاه و جای هرمزد است » . خدا ، جای دارد . این « جای وخانه » اهورا مزداست که گوهر اهورامزدا درآن ، دیدنی میگردد ، وهمچنین ویژگی گوهری اهریمن را ،ازجایش که تاریکی هست ، میتوان شناخت ودید .

« جای و مکان » دراین فرهنگ ، بطورکلی ، فضای خالی وبی همه چیز درآن، وتهی ، نیست .« جای » ، پیکریابی اصل آفریینده درآنست. « جای» ، دراصل ، گیاک ( gi+yaak= giyaak ) و« جیناک » بود ه است . پسوند « یاک » ، به معنای « مادر» است . و سروش ، نخستین خانه جهان را که درگرشاسپ نامه ، میآورد ، تا آدم وحوا درآن ، همدیگررا بیابند ( آبادیان = خانه آباد = بیت المعمور ) ، ازسنگ یاقوت (= یاک کوت = زهدان مادر) یکپارچه است . همچنین درسانسکریت ، آکه به معنای مادراست . ازاین رو، « جای » ، که « گی + یاک» باشد به معنای « سرچشمه زندگی » است ، ودرکردی به جای ، یاگه گفته میشود که همان « مادرو سرچشمه » باشد . به« جای » ، «جیناک» نیز گفته میشود .درسغدی میتوان دید (zhinaak ) ، معنای « تن » را دارد که زهدان باشد . جین وگین ، معنای زهدان ، و « آک » معنای « تخم » را دارد. جیناک ، معنای « تخم درزهدان مادر= آبستن» را دارد .

« جای »، « اصل یا سرچشمه زایندگی » است ، چون جای، تخم درزهدان است . به همین علت به گل چنبیلی ( درالفاظ الادویه ) یا یاسمن، « جای » گفته میشود. یاس ، گل « خرّم و بهمن ، یا روز یکم و دوم » است ، که سپس الهیات زرتشتی، روزیکم را به اهورا مزدا ، نسبت داده است. در« جای » ، جفت آفریننده « بهمن وارتا یا بهمن و هما » باهمست ، که هرچند نادیدنی و ناگرفتنی است، ولی ، تحول پذیر به دیدنی و گرفتنی میباشد . جای وخانه و کده ودیس و استان .. بدینسان، با مفهوم امروزه ما ازجا وخانه ... فرق کلی دارند . مثلا فردوسی ، هرگز واژه « اسطوره » را بکارنمی برد ، بلکه واژه « داسـتان » را بکار میبرد ، که در اصل « دات + استان » بوده است . « داتستان= داستان » ، به معنای « جایگاه وخانه ِزایش بینش وروشنی » است ، چون « زایش » ، اینهمانی با « بینش و روشنی» داشته است . « داستان » ، معنائی در راستای واژه « بندهشن » دارد . در داستانها ، برای ما ، روشنی و بینش ، پیدایش می یابند .

امروزه معمولا مفهوم ما از جای و خانه .. افاده سائقه جستجوی چیزی سفت و محکم و ساکن وبیحرکت وبسته ومحصوررا میکند . ما درخانه و درجای... محل همیشه ماندن و دست ازجستجو کشیدن را میخواهیم . ولی دیده میشود که خدای ایران ، هم خدای خانه ، و هم خدای جستجوباهمست، هم دیواراست ، وهم درو روزن است . بسته ایست، که بازو گشوده است . ما دریافتن خانه، میخواهیم چیزی بیابیم که قاطع میباشد، تمام شده وبسته میباشد، و دیگر نیاز به ادامه جستجوو سرگشتگی نباشد . درخانه، چیزی میخواهیم که گرداگردش بسته است ، وانسان را پایدار و مقیم میسازد . مفهوم « خانه وجای » ، محدود به « جای زندگی جسمی ما » نمانده است ، بلکه درهمان اصل نیز، مفهومی گسترده گردیده است . ما میخواهیم در فلسفه ای ، در آموزه ای و درشریعتی و درجهان بینی ، درمسلکی، در طریقه ای ،« خانه بسته خود » را بیابیم ، ودرآن ثابت بمانیم . خانه عقلی، خانه فلسفی ، خانه سیاسی ، خانه روانی ، خانه عاطفی ، خانه ضمیری ، خانه روحی ، خانه روابط و پیوند ها . البته چنین « خانه های سربسته ای » ، از دید فرهنگ ایران، خانه نیست ، بلکه « قفس و زندان و دام » است . همه « دستگاههای فلسفی یا مذهبی یا ایدئولوژیکی » هرچند، خودرا بنام « خانه » نیز میفروشند ، ولی درگوهرشان ، قفس وزندانند .

آسودگی کنج قفس کرد تلافی

یکچند اگرزحمت پروازکشیدیم ( صائب )

خانه ، درفرهنگ سیمرغی= ارتائی ، مفهوم « آشیانه » را دارد که همیشه ازآن ، امکان پروازبه خدا، به آسمان ، یا به هرجائی هست . « تن » درفرهنگ ایران، خانه ، به معنای « آشیانه» هست که « همای چهارپرضمیر» ، همیشه میتواند آزادانه به هرسوئی ، پروازکند وبه معراج برود . «ضمیر» درآشیانه تن ، درفرهنگ ایران ، هما یا مرغ چهارپراست. خانه، قفس و زندان نیست ، بلکه « آشیانه » است .

درسینه صد چاک ، نگنجد دل عارف

سیمرغ ، محالست قفس داشته باشد ( صائب )

قفس مذاهب و دستگاهها و ایدئولوژیها ،« رخنه های فراوان» دارند، ولی هیچگدام ، « درباز و گشوده » ندارند ، ویا دربشان برای همیشه بسته است .

زخنده روئی گردون ، فریب رحم مخور

که « رخنه های قفس » ، رخنه رهائی نیست ( صائب )

بلافاصله موضعی که ما نسبت به « خانه جسمانی » گرفته ایم ، در جستجوی ما در ساختن خانه عقلی ، خانه روحی ، خانه عاطفی ، خانه روانی ، خانه سیاسی ، خانه مذهبی .... بازتابیده میشود .

اینست که آموزه های مذهبی ، مکاتب فلسفی ، ایدئولوژیها .. هنگامی مارا قانع و متقاعد میسازند، وما پذیرا ی آن هستیم که بدین مفهوم ، خانه برای اقامت مان ، برای « دست کشیدن از جستجوو از آزمودن و ازنو آفرینی واز آواره گشتنمان» گردند . ما بنام خانه ، با رغبت ، قفس و زندان خود را میجوئیم . تبدیل « کشش خانه جوئی » به « قفس وزندان جوئی » زود ، روی میدهد . ما ازخانه ، آشیانه نمیخواهیم ، بلکه قفس میخواهیم .

بدینسان دیده میشود که خود ِ مفاهیم « خانه ، یان، کـَد ، دیس ، جای ... » سازگار با این تجربه امروزه ما، از« جای و خانه » نیستند . خودِ سراندیشه « آفرینش »، برضد این تجربه است . خدا ، تا گیتی نشده است ، تا گیتی را نیافریده است ، خدا نیست . وگیتی ، خانه اوست . خود ِ خدا در« جهانخانه شدن» ، هستی می یابد ، وپیش ازآن ، هنوز خدا نیست . بهمن وهما ( = ارتا فرورد ) که اصل آفرینش جهان و بُن هرانسانی است ، بیان رابطه « بیصورتیست » که کشش به « صورت یابی و شکل پذیری » دارد، وازصورتگیری ، سائقه وکشش به « تن » شوی ( تنکرد= جسمانی، شکلی که گرفتنی است ) دارد .

درفرهنگ سیمرغی – ارتائی – خرّمی ، بُن هستی ، « بهمن» است ، که مانمن( مینوی مینو ) ، یا « ارکه + من » میباشد . بهمن ، ارکه است . خانه درون خانه است . بهمن که « اصل آفریننده کل هستی» است ، در« خانه تنگ فردی » هست .« درخت کل زندگی » ، در « دانه » هست . چگونه « کل گشاده » ، در«فرد تنگ وبسته» ، جامیگیرد ؟

این خانهِ درون خانه ، که بیان مفهوم جفت بودنست ( مر= امر ) در گرشاسپ نامه « حصار» ، و درشاهنامه « دژ» هم نامیده میشود . « بُن هستی انسان » ، ارکه ، یا حصار، یا دژی میباشد که « ویژگی خاصی » دارد . درست این ویژگی خاص بهمن ، تصویر خانه را درفرهنگ ایران، چشمگیر و ملموس میسازد . بهمن ، که خرد بنیادی آفریننده هستی باشد ، خانه ایست که 1- هنگامی میخواهند به آن تجاوزکنند و بیم و وحشت میاندازند ، بسته ودیوارمیشود، که هیچ دری و روزنی ندارد، وهیچ قدرتی نمیتواند درآن داخل شود . بهمن ، اصل ضدخشم است . بیم انداختن( ارهاب، انذار، ایجاد خوف ) ، بُن خشم یا قهرورزی و تجاوزگریست . 2- این ارکه، یا خانه ، که تا کنون حصارودژو قلعه وباره بود و هیچ دری نداشت ، ولی به محضی که دست ازبیم اندازی و ارهاب و انذارو ترور برداشته شود ، باز وگشوده میگردد، و همه دیوارها ، دریک آن ، تبدیل به « در» میگردند . این ویژگی خرد وجان انسان درفرهنگ ایرانست . فطرت انسان ، خانه ایست که رویارو با قهرو خشم و زدارکامگی و تجاوزطلبی و وحشت انگیزی ، تبدیل به دژ و دیوار وحصارمیگردد، و رویا رو با آشتی ومهرو همپرسی ، تبدیل به « گشودگی » میگردد، و همه دیوارهایش ، ازبین میروند . درپشتو، به خانه ، « مینه » گفته میشود، ومعنای دیگر« مینه » ، عشق و بستکی و دوستی ونوازش هست . این اندیشه که گوهرانسان را درفرهنگ سیمرغی بیان میکند ، در تصویر« خانه » بازتابیده شده است . خانه ، ویژگی دیالکتیکی خودرا دارد . دیواروحصارو دژ، دربرابر مهرودوستی ، تبدیل به دربهای گشوده وباز میگردد، ودر برابر بیم وخشم وقهر، تبدیل به حصارو دژ و قلعه . این روند متامورفوزاست که مفهوم « خانه و جای و دیس و کده و یان .. » را مشخص میسازد . بدینسان « خانه تن، که آشیانه یا ارکه ضمیراست » ، مقدس است ، و هیچ قدرتی ، حقانیت وارد شدن درآن را با تهدید و قهرو عنف ندارد . هیچ قدرتی ، ولو خود را الهی و مقدس نیز بداند ، حقانیت آن را ندارد که به هر « خانه ای » ، با زور وتهدید وقهر، وارد شود ، و آنرا تصرف یا ویران کند . این اندیشه ، فراگیربود . بتخانه نیز، خانه ای بود . مذهب هم خانه بود . هر شیوه فکری نیز، خانه ای بود . داستانی درگرشاسپ نامه میآید که فرهنگ سیمرغی ایران را در رفتارش ، رویاروی با عقاید و مذاهب گوناگون نشان میدهد . درجنگ و پیروزی بردشمن ، سپاه ، حق تجاوز به هیچ نیایشگاه و بتخانه ای وخانه ای را نداشت . جنگ با دشمن ، جهاد دینی نبود . دراین داستان ، شیوه رفتار ( سام ) نریمان را با دلیری درسپاهش که قباد نام داشت ، بیان میکند . قباد، چون ازخانواده فریدون بود ، خودرا فراسوی قانون میشمرد، و به خود، حق تجاوز به بتخانه شهر را میدهد وبا زورو عنف وارد بتخانه میشود . نریمان با آگاه شدن ازاین عمل ضد فرهنگی ، دستور میدهد که اورا بدون رعایت پیوندش با فریدون، شاه ایران ، به داربکشند .

گوی بُد هنرمند، نامش قباد ازاهواز، گردی فریدون نژاد

همیگشت با چاکران گردشهر که گیرد زدیدارآن شهر، بهر

ببازار، بت خانه ای نغز دید که بود ازبلندی، سرش ناپدید

زمین، جزع و، دیوارها، لاژورد

درش زرّ و ، بیجاده بر زرّ زرد

بدهلیزگه ، طاقش ازآبنوس که بُرجش، همی ماه را دادبوس

همه خمّ طاق، ازگهر،پرنگار درو بسته قندیل زرین، هزار

بَر ِ در زمرمر، دو دکان زده بهریک ، برازبت پرستان رده

به مجمر، فروزان همه مشک ناب

شده دود ، چون میغ بر آفتاب

درآن خانه شد خواست ، نگذاشتند

شمن هرچه بُد ، با نگ بر داشتند

که نزد خدایان ما ، بار نیست نه همکیشی ایدر، تراکارنیست

قباد هنرجوی، بُد تند وتیز برآهخت ، خنجربه خشم وستیز

بدان چاکران گفت یکسردهید زخون برسرهریک، افسرنهید

ازآن بت پرستان، بیفکند هفت همه چاک زد پرده زرّ بفت

همه شهر ازآن درد، بریان شدند بفریاد، نزد نریمان شدند

فرستاد، گرد سپهبد بجای یکی سرورازخادمان سرای

بدوگفت : بردارکن هرکه هست

بشد خادم و، دید بت خانه ، پست

همه شهر، با گریه وسرد باد

خروشان گرفته ، قبای قباد

شده چاکرانش، ازگهر، بارکش

بتی زرّ پیکر، کشان زیرکش

نیارست بـَد کرد کو ازسپاه بُد از ویژگان فریدون شاه

هیچکدام ازسپاهیان این جرئت را نداشت که دست به او بزند،چون از نزدیکان فریدون ، شاه ایران بود

چه شورست گفت، اینکه انگیختی

که خاک از بر تارکت ریختی

سپهبد ترا دار فرمود جای برو نزد او زود وپوزش بخواه

قباد ، ازبزرگی ، برآشفت و گفت

به ایران و توران ، مرا کیست جفت

فریدون ، درشتم نگوید سخن که یارد مراگفت بردارکن

زتو بی بهاتر، کجا خواست کس

که ببریده پیشی و بدریده پس

کیی تو؟ که با من بوی همزبان که نزخیل مردانی ونز زنان

سپهداررا داد ، خادم خبر که هست آن ، قباد فریدون گهر

اگرچه مرا دست دشنام برد ترا نیزهم چندئیی برشمرد

ببخشی گناهش، به از داروبند

نباید که گردد ، شهنشه نژند

نریمان برآشفت و دشنام داد بخادم دگرباره پیغام داد

که گرخود فریدن شه فرّخ اوست

زدار اندر آویزش آهخته پوست ...

چو بشنید گرشاسپ ، کار قباد پسندید و گفت این بود راه داد

نریمان نبودی مرا هم گهر اگر کردی از راه پیمان گذر

این پیمان وداد است که کسی نباید به زوروقهرو ستیز، به هرگونه خانه ای ، و به بت خانه ای وارد شود ، و این پیمان وداد، شاه و دهقان و سربازوموبد و آخوند و نسبت و خویشی نمیشناسد . همه باید یکسان وبرابر، این قانون وحق را نگاه دارند . این پیشینه خانواده گرشاسپ وسام و زال زر و رستم است ، که تفاوت کلی با رفتار اسفندیارزرتشتی دارد ، که به بتخانه ها می تازد ، و بت هارا میشکند، و پیروانشان را به اجبار، زرتشتی میکند وآنرا افتخارخود میشمارد . همچنین تفاوت کلی با اسلام دارد ، که « قداست خانه وجود انسان و ضمیرش » را به کل نادیده میگیرد . امروزه ، معرکه گیران وهوچیان ، به دو جمله کوروش ، چسبیده اند، و ازپیشینه آزادیخواهی خانواده سام وزال و رستم ، خاموشند ، و آن را جز افسانه های کودکانه چیزی بیش نمیشمارند .

چنانکه گفته شد ، قداست گوهرانسان ، درفرهنگ سیمرغی – ارتائی ، در تصویر« خانه » بازتابیده شده است . خانه ، هم دیواربسته وهم درگشوده است .هم دیواروحصارو دژ، دربرابر تهدید وقهرو تجاوزاست ، وهم دربرابر مهر و دوستی و آشتی خواهی ، تبدیل به دربهای گشوده وباز میگردد. این روند متامورفوزاست که مفهوم « خانه و جای و دیس و کده و یان .. » را مشخص میسازد . بدینسان « خانه تن که آشیانه یا ارکه ضمیراست » ، مقدس است ، و هیچ قدرتی ، حقانیت وارد شدن درآن را با تهدید و قهرو عنف ندارد. داد و پیمان ( قوانین وحقوق ) ، نگاهبان این اندیشه دراجتماعند .

بهمن وارتائی که بُن آفریننده کل هستی است ، در خانه خـُزد تن وجانست . آنچه ناگنجیدنی درهرجا هست ، درهرجائی ، درهرخانه ای ، گنجانیده شده است . تصویر « خانه » باید این دیالکتیک را درخود، واقعیت ببخشد . خانه ، جایگاه گنجانیدن ناگنجیدنیست . ضمیرانسان ، درهرچه خانه میکند ، آن خانه ، ناگنجیدنی را درخود میگنجاند . این تجربه است که در غزل مولوی ، چهره به خود گرفته است :

توکئیی دراین ضمیرم ، که فزونتر از جهانی

تو که « نکته جهانی » ، زچه نکته ، میجهانی ( می زهشی )؟

خود خدا ، خود ِ بُن جهان، باید « خانه بشود ، یا به سخنی دیگر شکل به خود بگیرد » تا درآن ، هستی بیابد . خدا، دربه خود شکل دادن ، و در متامورفوز ِگوهرخود ، خانه میشود .زمین ، وهستی ، خوشه خانه هاست . یا بسخنی دیگر، خدا ، جهان هستی را به شکل « انبوه بیشماری از خانه ها » میسازد ، تا درهمه آنها به شکلی و صورتی دیگر، هستی یابد ، وشاد بزید و برقصد و بنوشد و خرّم باشد وقراربگیرد. اینست که « ویرانه » ای درجهانی که خدا آفریده است ، نیست، یا بقول اسدی توسی : « که ویران زمین ، جای دیوان بود » . ویران کردن خانه تن و جان و خرد هر انسانی ، ستم کردن به خود خدا هست .

خانه ساختن ، معنای « آراستن و نظم دادن و شکل وصورت دادن » دارد . همه جانها ، همه انسانها ، خانه خدا هستند . هرتنی ، خانه خدا یا « خانه بُن آفریننده جهان هستی » است . این تصویر را بایستی درهمه برآیندهایش شناخت ، تا ورطه وحشت انگیزی که میان تصویر کنونی ما از « خانه و جایگاه » واز « طبیعت » و از« مدنیت » ، با تصویر فرهنگ ایرانی از« خانه » هست، دریابیم .

ما ادبیات خود را بدون شناخت این تصویرویژه ازخانه ، نمیتوانیم بفهمیم . برای درک این تفاوت ، نگاهی کوتاه به داستانی میکنیم که عبید زاکانی در رساله دلگشایش میآورد . « دهقانی دراصفهان، به درخانه خواجه بهاء الدین صاحب دیوان رفت . با خواجه سرا گفت که : با خواجه بگو که - خدا - بیرون نشسته است ، با تو کاری دارد . با خواجه بگفت . به احضاراو اشارت کرد . چون درآمد پرسید که : تو خدائی ؟ گفت آری . گفت چگونه ؟

گفت : حال آنکه من پیش، « ده خدا » و « باغ خدا » و « خانه خدا » بودم . نوّاب تو ، ده و باغ و خانه ، از من، به ظلم بستدند . خدا ، ماند »

به سخنی دیگر، من ، ازاین پس ، هیچ نیستم. من خدائی خود را از دست داده ام . خدا، بی خانه وبی ده و بی باغ ، « نیست » . چون ، خدا ، خداست، هنگامی گیتی میشود ، هنگامی باغ( پردیس = فردوس ) میآفریند ، هنگامی ده میآفریند ، هنگامی خانه میآفریند . خدا در، خانه شدن و باغ شدن و ده شدن ، درآبادان کردن ، درشاد کردن ، درجشن ساختن ، هستی می یابد . ظلم هر حکومتی ، « خدا » را ، هیچ میکند ، نابود میکند ومیکـُشد . اینست که با ظلم ، خدا ( بُن آفریننده درهرانسانی) ازبین میرود . خدا درفرهنگ ایران ، در آفریدن گیتی هست که خدا میشود ، و تا آن را نیافریده ، خدا نیست، و با جدا کردن خدا ، از آفریده هایش ، خدا ، « نیست میشود» ، چون در آفریده هایش ، خدا، به اوج هستی اش میرسد . این رد پای همان مفهوم از خانه است ، که دراین داستان عبید زاکان در رساله دلگشا ، بازتابیده میشود :

« شخصی ازمولانا عضدالدین پرسید که چونست که درزمان خلفا، مردم ، دعوی خدائی و پیغمبری بسیار میکردند ، و اکنون نمیکنند . گفت : مردم این روزگاررا ، چندان از ظلم و گرسنگی افتاده است ، که نه ازخدایشان بیاد میآید و نه از پیغامبر» . البته این عبارت ، اشاره خفی بدانست که نه از خدا بودنشان و نه از پیغامبربودنشان، یاد میکنند ! ظلم ، « جان وخرد انسان » را ، که خانهِ نشیمن و زیستن خدائیست که خودش، ازگل و آب وجود خودش ، بنا کرده است ، ویران میکند . حالا این انسان ، خواه موءمن باشد ، خواه کافر، خواه مشرک باشد، خواه ملحد. آنکه خانه وجود انسان را ویران میکند ، ظالمست ، هرچند این کار را بنام خدائی، مقدس و ثواب سازد . ستم ، ویران کردن و درهم شکستن وفرو ریزاندن خدا ، درشکل خانه وجود انسانهاست . ستم ، آنست که انسانها فراموش سازند که خانه خدا ( سرچشمه و کاریز خدا ) هستند .

موج دریای حقیقت که زند بر کـه قاف

زان زما جوش برآورد که ما کاریزیم - مولوی

گرفتن این آگاهبود از انسان که او خانه خدا ، خانه حقیقت ، خانه اصل آفریننده ، سرچشمه وفرهنگ هست ، بُن همه ستم ها و برترین ستم است. هنگامیکه انسان نمیتواند دیگر بیاد آورد که خانه خدا ، سرچشمه حقیقت و نظم و صورتدهیست ، بدو ستم شده است . خانه خدا بودن ، آبستن بودن به خدا ، سرچشمه خدا وحقیقت بودن ، و بُن متامورفوز(فروهر) بودنست . فراموش ساختن اینکه من خانه خدا وچشمه خدا هستم ، ویرانشدگی من هست . فراموش ساختن اینکه من، به خدا وحقیقت و اصل آفریندگی ، آبستن هستم ، نازا و عقیم ساختن و سوختن بُن من است . اینست که گفته میشود که « گنج ، در ویرانه است » .

ما دیگر« کت خدا ، خانه خدا ، خانه خدا » نیستیم ، بلکه دراثر این مذاهب ومکاتب و مسالک وآموزه ها ، « گنجی ، در ویرانه ای شده ایم » . ما دیگر، « خانه خدا » نیستیم ، بلکه « ویرانه خدا » ، « خدای ویرانه = دیو » شده ایم ، سقف ما ( کت = ساپیته= سابات= سیکات = سه کهت= سه کت = راز ) که اصل جوانشوی ونوزائی وبنا کنندگی ماست ، فروریخته و آزرده شده است . ولی درخاکستر ِ سمندر یا سیمرغ ، تخمهای نوشونده وباز زاینده ِسمندرهست . خاکستر، که « خاک= هاک= تخم + استر» باشد، به معنای « پاشیدن و پراکندن تخم وبذر» است . بَـرو بـُن ، درتخمهای خوشه ( ارتا و ِه خوشت = ارتای خوشه به ) که آسمانست ، هست و درفروریختن، و ویران شدن ، ازسر نیروی بنا کردن دارد .

سقف زمان درهر روزی، « نیمه شب آن روز» است ، که خانه همآغوشی « ارتا و بهرام = مهرگیاه = بهروزوصنم = گلچهره و اورنگ = مهر ووفا » . ازاین سنگشدن است که هرروز ازنو، گیتی و انسان و خورشید ، پیدایش می یابند . گیتی و انسان ، هنگامی خانه خدا( خانهِ بُن آفریننده یا ارتافرورد، یا فروهر، بـنـّای گوهری درانسان ) هستند ، آباد هستند . این بود که این گاه را ، « آبادیان = آباد+ یان » مینامیدند . « یان ، یا یانه = » هم به معنای 1- خانه ومحل سکونت هست ، وهم 2- به معنای وصال وپیوند و متحدشدن هست ، و هم 3- به معنای نیرو هست که دراصل معنای یوغ دارد که سرچشمه آفرینندگی باشد . این گاه ، خانه آباد است . خانه آباد، خانه پیوند دواصل آفریننده جهان وانسان وزمان ، ارتا و بهرام باهم است . نیمه شب ، گاه ِ حجله عروسی ( پری ) بهرام وارتا فرورد است. این پیوند ووصال دوبُن جهان ، یا اصل پیوند، که همان سنگ باشد، اصل سومست ، و« جایگاه پیوند » یا« خانه= یان» شمرده میشد ، وبا بهرام وارتا که جفتند،« اصل سه تا یکتائی » میشوند. بهرام دراین خانه = یان ، با ارتا ، باهم یکی میشوند ) . ترجمه عربی « آبـادیـان= آباد + یان » « بیت المعمور»است که به « کعبه » اطلاق گردیده است . درکعبه هم دراصل، اساف ونائله ، همین نقش بهرام وارتا را داشته اند ، که سپس در اسلام ، آنهارا زشت ساخته اند .

درگرشاسپ نامه ، رد پای این داستان باقی مانده است . سروش ، سنگی از یاقوت(= یاک + کوت = زهدان مادر) یکپاره میآورد ، تا آدم وحوا درآن باهم پیوند یابند . این سنگ یاقوت، نخستین خانه است . سنگ ، خانه وجایگاه ِ پیوند یابی بطورکلی هست . سنگ درسانسکریتsam-gha دارای این معانی میباشد 1- تماس نزدیک 2- ترکیب کردن 3- هرمجموعه یا گردهم آئی ( محفلی ) 4- کثرت 5- مهمان 6- جامعه 7- هرعده ازمردم که برای غایتی ویژه ومشترک، با هم زندگی میکنند .... .

سنگ ، اصل همبستگی و پیوند و مهر است . ازاین رو بود که سنگ یاقوت با مهرگان ، اینهمانی داده میشد ، چون مهرگان = میترا گانه است که زهدان میترا باشد ، و یاقوت ، نماد مهرپایدارمیباشد ( درویس ورامین ) . درسغدی به «مهرگان » که ماه هفتم است، bagha+kaanich میگویند که به معنای « دوشیزه یا کنیزبغ = دوشیزه خدا » است . ازاینجا بخوبی میتوان دید که « خدای مهر» ، درآغاز زن بوده است .

ازاین رو هست که کاوس برای آراستن جهان ، هفت خانه ازسنگها ( ازسنگ خارا 2 خانه + از آبگینه، دوخانه + از سیم ، دوخانه +از زر، یک خانه، آبگینه وسیم وزر ، کانی شمرده میشوند و از سنگ ، زاده شده اند ) میسازد. اندیشه خانه درفرازکوه ، همان اندیشه « خانه سیمرغ » است که درشاهنامه فرازکوه ، وفراز سه درخت است که سر به خوشه پروین میساید . درواقع ، خوشه پروین ، خانه سیمرغ است .

یکی خانه کرد اندرالبرزکوه که دیو اندرآن رنجها شد ستوه

بفرمود کزسنگ خارا کنند دو خانه براو هریکی ده کمند

دوخانه دگر زآبگینه بساخت زبرجد به هرجایش اندرنشاخت

دوخانه زبهرسلیح نبرد بفرمود کز نقره خام کرد

یکی خانه از زر بیاراستند به دیبا و خوالیگران ، خواستند

سنگ ، « خانه ، یا جایگاهِ پیوند بطورکلی» شمرده میشد. به روایت گرشاسب نامه ، سروش، آورنده « ابادیان = خانه آباد» هست . سروش، دراصل ، خدای زایمان بوده است ، ازاین رو چنانچه خواهد آمد نام دیگرش « تنو مانتره » است و همچنین نام دیگرش « رهگشا » میباشد ، چون راه زائیدن را میگشاید. سروش ، چون خدای زایمان بوده است ، خدای بینش وخرد نیزشمرده میشده است، چون بینش و روشنی، روند زادن هستند.

فرستاد پس کردگار ازبهشت بدست سروش خجسته سرشت

زیاقوت یکپاره ِ لعل فام دُرفشان ، یک خانه ، آباد نام

مر آن را « میان جهان» جای کرد

پرستشگهی زو دلارام کرد

« میان جهان » دراین فرهنگ ، به معنای « میان هرجانی وهرانسانی» میباشد، نه آنکه نقطه ای برگزیده در زمین باشد ، مانند کعبه یا بیت المقدس، . که میان جهان شمرده شود . این مفاهیم ، سپس در راستای « برگزیدگی یک نقطه » تحریف شده . برگزیدن یک خانه برای خود ، چیزی جز« بی خانه و بی وطن شدن خدا و حقیقت و معنا وبُن ، درسراسرجهان » نیست .

بفرمود تا آدم آنجا شتافت چوشد نزداو، جفت را بازیافت

بدانگه که بگرفت طوفان جهان ( هنگامی ادیان نوری آمدند)

شد آن خانه ، سوی گرزمان ، نهان

(گرزمان ، گرو+ دمن است که خانه نی باشد )

همانجایگه ساخت خواهد خدای

یکی خانه ، کزوی بود « دین » بپای

دراین روایت کوشیده شده است که « آبادیان » بطور مبهم ، با « کعبه = بیت المعمور» رابطه داده شود .طبعا معنای « دین» که « بینش زایشی فردی » بوده است ، بکلی تغییرجهت داده است، و معنای کعبه وحجرالاسود و شریعت اسلام را پیدا کرده است . سروش با رشنواد، دراصل، خدای زایمان هستند و هرکسی، سروش انفرادی خودش را دارد. دراین فرهنگ ،« زایمان» ، معنائی بسیارگسترده دارد . زائیدن ، محدود به زائیدن کودک از زهدان مادرنیست ، بلکه سخن از زائیدن خورشید وروشنی وبینش و جهان هستی و زمان ، از همآغوشی بهرام وارتا نیزهست . همچنین سروش ، خدای « زایمان بینش ازدین، که زهدان بینشی هر انسانی میباشد » نیز هست ، بدین علت نیز « تنو مانتره = زهدان سخن ومشورت وفکر= زهدانی که با سرود، شکل میدهد و میآفریند وبنا میکند » نامیده میشده است . هرانسانی ، سروش ویژه خود را دارد ، که « بینش درونی وگوهری اورا که آسن خرد، یا خرد بنیادی بهمنی باشد » ، میزایاند، و این « دین » هرانسانی هست . این ویژگی سروش ، در نامش که « تـنـو مـانـتـره » باشد ، پدیدار میگردد . الهیات زرتشتی ، واژه« تنو مانتره» را برای سو دادن به الهیات خود ، به « پیکریابی و تجسم فرمان ، یا آنچه اهورا مزدا میگوید » برمیگرداند ، که البته تحریفی ازمعنای اصلیش میباشد، وبا این تحریف ، اصالت بینش حقیقت را ازهر انسانی ، میگیرد .« منترهmantra » در سانسکریت ، معنای « اسباب تفکر+ نصیحت خصوصی+ مشورت رازگونه+ آموزش معنوی + شعرعرفانی+ تصمیم + نقشه + راز» را دارد . منتری mantri، به معنای مشاور و ناصح است . مثلا سغدیها به کتاب یا رساله مار دانه maar dane یا منتره دان manthra- dana میگویند که به معنای « جایگاه و خانه شناخت و منتره ، یعنی سخن و فکراست » .

ما معنای ژرفِ منتره را درست در سقف زمان ( سه خانه پایانی ماه ) می یابیم .سقف زمان که « کت = خانه » باشد ، درهرماهی ، سه منزل پایانی ماه شمرده میشد ( کهت=کت= کات = کد ) ، که اینهمانی با روزها وخدایان 28= رام جید، و 29= ماترا سپنتا = مانتره سپنتا = امرسپنتا ( = سنگ ) ، و 30 = بهرام یا بهروز، یا روزبه داشت . درست ماترا سپنتا ( سپنتای مادر) ، مارسپند و امر سپند وهمچنین مانتره سپنتا نیز خوانده میشود .

« مـر= امـر» ، درسانسکریت معانی خود را نگاه داشته است . یکی به معنای جفت ( همزاد ) است، و دیگری به معنای جایگاه اندر ( اندروای ) است. وهمچنین به معنای 33 است که خدایان زمان ( ردان اشون ، دراوستا ) باشند . این روز، روزیست نیک برای زناشوئی و« گرد آمدن با دوستان » . گل این روز، « برگ بو» هست ، که « غـار» و « ر نـد » و « ماه بهشتان » و « سـنگ » نیز خوانده میشود ، که یونانیها شاخه وبرگ آن را نیم تاج کرده، به کردارنماد پیروزی ، روی سر میگذاشتند .

درواقع ، « ماترا سپنتا » یا« مارسپند » یا« مانترا سپنتا » ، خانه پیوند رام( روز 28 ) با بهرام( روز 30 ) شمرده میشده است .سه خانه پایان ماه ، خانه ایست که تخم زمان تازه ، پیدایش می یابد و زمان تازه ازآن میروید . این سه تای یکتا، بُن آفریننده اند ، که زمان وگیتی وجان ازآن پیدایش می یابد . ازاین نامها ، سه ویژگی ِ « سنگ یا خانه » نمایان میگردد . سپنتا ، که سه زهدان ( پنت = پند = پن )یا بُن جهانست ، دارای سه ویژگیست

ماترا ، مادر است
مار، مر، امهر( امر= جفت= همزاد= گواز= یوغ) است
مانترا ، نای ، وبا نگ نی و سرود ِ آفریننده آنست ( رند)
مانترا سپنتا ، از الهیات زرتشتی ، به « کلام مقدس » ترجمه میگردد . به مانترا، معنای « دانش وسخن اهورامزدا » ، وبه سپنتا ، معنای « مقدس » داده میشود . البته این روز، مانند سایر روزها ، اینهمانی با « خدائی » داشته است ، نه با « کلام وسخن مقدس » که متون زرتشتی میگویند . گذشته ازاین ، ویژگی ومعنای « سپنتا » ، نزد مردم، بخوبی باقی مانده است .

سپنتا وسپنا و وسپند و سپنج واسفند، اشکال گوناگون ِ یک واژه اند . سپنج ، به یوغ گفته میشود ، و ما درست درگیاه این روز، که برگ بوهست و « سنگ» هم نامیده میشود، همین معنا را می یابیم . همچنین دراینکه این روز ، نیک برای جشن زناشوئی و مصاحبت با دوستان شمرده میشود، این معنا تائید میشود . سپنج= سپنتا ، اصل پیوند دهیست . ازآنجا که « پیوند دادن» ، گرانیگاه این جهان بینی بوده است این واژه ، به معنای « مقدس » بکار برده شده است . یوغ ، تبدیل به« یوج» و« یوژ» و یوش شده است ، و دراین شکلها، معنای « مقدس » پیدا کرده است . یوشیج ازهمین ریشه ساخته شده است . درواقع ، مهرو عشق ، قداست وقدس میباشد. عشق ومهر، قــُدس است . و یوغ ، یعنی پیوند نیروها و انسانها باهم ، اصل آفرینندگی و پیدایش روشنی و بینش شمرده میشده است. این تجربه « قدس وقداست » ، بکلی با تجربه ادیان نوری از« قدس وقداست » فرق دارد . این برآیند بسیارمهم ، به فراموشی سپرده میشود . معنای دیگر« سپنج » ، فراهم آوردن جشن ، برای غریب و آواره و بیگانه و ناشناس و تازه وارد ، و کشش برای پیوند یابی با آنچه نو است میباشد . سرا یا خانه باید « سپنجی سرای = مهمانخانه آوارگان و بیوران باشد ( بی+ ور= غریب ) . این اصطلاح « سپنجی سرای» که خانه جشن برای پیوند یابی با هرچه نوین است ، سپس ، معنای« سرای فانی » گرفته است ! نکته دیگری که معنای اصلی سپنتا را روشن میسازد آنست که، هم کت یا سقف آسمان ، صفت « سپنتا » را دارد ، و همچنین مادر زمین « آرمئتی » ، سپنتا آرمئتی است ( سپندارمد ) . زمین وآسمان باهم مقدسند . این اندیشه ، تصویری دیگر از زندگی درگیتی ارائه میدهد . زندگی درگیتی وبر روی زمین ، مقدس شمرده میشود . این بیان متامورفوز« ماترا سپنتا » ، به « سپنتا آرمئتی » ، و متامورفوز« سپنتا آرمئتی» به « ماتراسپنتا » است . به عبارت دیگر، آسمان و زمین، به هم تحول می یابند . فرازوفرود ، ازهم بریده وجدا نیستند. آسمان ، همان اندازه مادراست که زمین . آسمان وزمین باهم یک خانه اند، ویک چشمه و یک مادرند . « ماترا سپنتا » که سقف و آسمانه زمانست ، متامورفوز( فرگرد= دگردیسی) به زمین ( آرمئتی ) می یابد .

دراصل ، پدیده « مقدّس بودن= قــُدس » ، درفرهنگ ایران ، « عشق ومهر» بوده است ، که درمفاهیم همزاد = جما= ییما ، یا سنگ، یا گواز، یا « مر= مار» ، یا یوغ ( یوج = یوژ= یوش ) ، یا « سپنج و سپنتا » ، یا « آماج » ، عبارت به خود میگرفته است . « عشق وجان » باهم، اینهمانی داشتند ، وباهم مقدس بودند ( نه شخصی و نه کتابی و نه شریعتی ) . « یوش » که همان یوغ ( همآفرینی ، همپرسی ) باشد ، اصطلاحیست هم معنا با « سپنج و سپنت = اسفند » . ماترا سپنتا ، به معنای « مادرمقدس ، مادرعشق ومهر، خانه وسرچشمه پیوند » است . ماترا که مادر باشد، درعربی تبدیل به « مطر» شده است که باران باشد . مادر، آب زندگیست . مادر، سرچشمه است.

نام « آرمئتی » ، که خدائیست که اینهمانی با« زمین » دارد ، وقداستش، در زهدان و در تن ودر زندگی در زمین بازتابیده میشود ، برعکس آنچه ایرانشناسان میگویند ، مرکب از« آرمه + تی » هست . پیشوند ِ « آرمه » ، همان « رمه » هست ، که نام « خوشه پروین » است ( برهان قاطع ) و چون خوشه پروینست ، تخم همه موجودات درگیتی است( شش ستاره پروین، ارتا هست) . ازاین رو« رمـه » ، به معنای « سراسرجانها ، ویا همه جانها » است . امروزه معنای این واژه « رمه » ، فقط به « گلـه گاو وگوسفند وبز » کاهش یافته است . خوشه پروین= رمه، پس ازآنکه در زهدان هلال ماه قرارگرفت ، فروافشانده میشود ، وازتخمهایش ( که ارتا : شش تخم= شش فصل میباشد ) کل جهان جان، پیدایش می یابد . واژه ِ « شبان » که خشه پان باشد ، همان معنای « شب » را دارد ، و « شب » ، نام خدای زایمان یا آل و سیمرغ بوده است . « شـبـان ِ رمـه » ، به معنای « زایاننده ودایه و مامای همه تخمهای جان درگیتی » است ، و ربطی به رابطه « چـوپـان با گله گاو وگوسفند » ندارد . « سپنتا + آرمه + تی » که« زنخدای مقدش زمین» باشد، معنای « مادرمقدس همه زندگان درگیتی= زهدان مقدس همه زندگان درگیتی » را دارد . قداست در وجودآرمئتی ، که خدائی جدا از زمین باشد، نمی ماند ، بلکه دروجود ِهمه زندگان برروی زمین ، پخش میگردد . آرمئتی ، چیزی جز همه تن ها ، همه زمینی ها ، همه کانی ها نیست . برگرداندن دیده ها، ازمعنای اصلی واژه « آرمئتی » ، به علت آن بوده است که الهیات زرتشتی ، میبایست « اقتران ماه با پروین » را نفی و طرد کند ، تا بتواند اهورامزدا را به کردار آفریننده ، جانشین آن سازد.

این متامورفوز« سقف آسمان » به « زمین» ، یا زمین به آسمان ، تصویر الهیات زرتشتی را درباره فرازپایه بودن آسمان و روشنی که خانه اهورامزدا ست ، و فرود پایه بودن زمین ، که اهریمن بدان میتازد، و خود را با آن میآمیزد ، رد ونفی میکرد . دراین تصویر« ماترا سپنتا + سپنتا آرمئتی » ، هردو، سقف و بوم ، به هم چسبیده در یک خانه هستند ، وهردو ازیک گوهر و هردو هم ارزشند . فراز و فرود ، آسمان و زمین ، روشنی وتاریکی، همگوهروبه هم پیوسته اند . پدیده « سکولاریته » ، امکان پیدایش دراین فرهنگ نداشت . پدیده سکولاریته ، آنگاه پیدایش می یابد که فراز( آسمان، روشنی ) از فرود ( زمین ، تاریکی ) ، بریده و پاره و جدا ساخته شود. اینست که مکاتب فلسفی درغرب ، همه برای رویارو شدن با مسیحیت ، روی به « زمین» آورند ، و « زمینی شدند » و افتخار به « زمینی بودن » کردند ، و زمینی بودن، معنای واقعیت بین شدن و ماده گرا شدن را یافت ، ولی فرهنگ سیمرغی ایران ، چن