شيرزاد بسطامي-----« بوي دست Øوّا » سروده‌ي نصرت‌اله مسعودي
چه كند اين راندة درگاه خدايان
به بهانه چاپ دوم كتاب « بوي دست Øوّا » سروده‌ي نصرت‌اله مسعودي
شعر بعد از مشروطه مباØØ« اجتماعي را بصورتي متÙاوت با ادبيات كلاسيك، زير مجموعه‌ي معنايي خود قرار داد بگونه‌اي كه آن مباØØ« اجتماعي كه به Ùرض در شعر ØاÙظ با رندي Ùˆ صورتي استعاري به خدمت گرÙته مي‌شد با يك Ùضاي توصيÙÙŠ Ùˆ بدون هيچگونه واهمه‌اي از بهانه قرار دادن آن براي خلق شعر مبدل شد.
در اين راستا طيÙÙŠ از مبارزان Ùˆ سياستمداران كه شعر را تنها وسيله‌اي براي بيان تÙكرات سياسي خود مي‌دانستند قلم‌Ùرسايي كردند كه من نيز نه به انكار آنها در دهه‌ها نشسته‌ام Ùˆ نه آنها را تأييد مي‌كنم چرا كه اين دوران گذار براي ادبيات ما الزامي بود Ùˆ از سويي ديگر دور شدن آن از ادبيات Ù…Øض Ùˆ بي‌راهه رÙتن ادبيات در آن دوران چندان زيبا نيست Ùˆ غرض من از پيش كشيدن آن تنها مروري خلاصه بر ادبيات مشروطه تاكنون است در همان دهه‌ها بزرگترين شاعران معاصر ما همچون نيما، شاملو، اخوان، Ùروغ و… با Ùرم‌هايي كه اكنون چندان پيچيده نيست Ùˆ تنها در آن زمان نهايت خلاقيت بوده‌اند Ùˆ با داشتن معنا كه برگرÙته از زيرساخت جامعه بود نوعي از شعر را خلق كردند كه به همراه زيبايي‌هاي صورت «با توجه به ابزارها Ùˆ داشته‌هاي آن زمان» از معنا هم غاÙÙ„ نبود. به وقوع پيوستن انقلاب Ùˆ رجوع به Ù…Ùاهيم بنيانگراي ادبيات طيÙÙŠ از معناگرايان را به ميان آورد كه زياد به صورت‌هاي پيشرو پيشنهادي اهميت نمي‌دادند. وقوع جنگ نيز اين معناگرايي را تشديد كرد. با ورود مباØØ« پسامدرن Ùˆ بØØ« معنا گريزي به ادبيات ما به سبب آنكه اين نوع از ÙلسÙÙ‡ در مقابل آن معناگرايي‌هاي اÙراطي شكل گرÙته بود خيلي سريع‌تر از آنچه كه تصور شود رايج شد به گونه‌اي كه بسياري از شاعران ما در آن Øيطه قلم مي‌زنند اما در كنار اين جريان‌، جريان‌هاي قابل اØترام ديگري نيز وجود دارند كه نه در كنار آن شاعران ايدئولوژيك قرار مي‌گيرند Ùˆ نه زير مجموعه‌ي جريان پسامدرن Ùˆ تنها مي‌توان Ú¯Ùت اين شاعران التذاذ را در جريانات معنايي مي‌دانند Ùˆ چندان درگير برخوردهاي زباني نمي‌شوند كه صد البته نبايد از زيبايي‌هاي اين جريان غاÙÙ„ ماند.
Øال با توجه به اينكه شعر مسعودي زير مجموعه‌ي اين جريان معـناگرا قـرار مي‌گيـرد Ùˆ با توجه به اينكه مطالبات اين متن زيبايي شناخت‌هاي معناي است لازم مي‌دانم مطلبم را من Øيث معنـاي شعرا Ùˆ بنويسم Ùˆ در كنار آن نيز تا Øدودي سعي در آسيب‌شناسي جريان شعر معاصر داشته باشم كه اميدوارم در اين مجال اندك ØÙ‚ مطلب را ادا كرده باشم.
ما در درون سينـه هوايي نهÙته‌ايم بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
در تÙكر غربي از دكارت تا ماركس Ùˆ از ماركس تا ميشل Ùوكو به تدريج دينا دنيوي‌تر Ùˆ تنها ختم به شئ شده است، اما چيزي كه شرق را از غرب جدا مي‌كند همان شق دوم جهان خلقت است شق دومي كه عيني نيست شق دومي كه تجربي نيست Ùˆ تنها در جهان اساطيري Ù€ شاعرانه شرقي شكل مي‌گيرد Ùˆ يك متاÙيزيك را خلق مي‌كند كه آنقدر براي ما شرقي‌ها مأنوس است كه گويي قسمتي از Ùيزيك ماست، قسمتي از هستي Ùرهنگي‌مان، چيزي كه ژاك مارتين آن را در عناوين اشراÙÙŠ متاÙيزيكي ناميده است Ùˆ خواه ناخواه درگير اين تÙكر اشراÙÙŠ هستيم Ùˆ ادراك آن را هم داريم Ùˆ اين ادراك اشراÙÙŠ آنقدر دروني است كه ما را قائل به نظم آن كرده است، نظم Ùˆ ترتيب وقايع؛ ابتدا آدم Ùˆ Øوا در بهشت گناه مي‌كنند Ùˆ بعد اسÙنديار همراه با آشيل غربي‌ها رويينه‌تن مي‌شود Ùˆ بعد در شعر سعدي Ù…Ùهوم غنايي ادبيات به اوج مي‌رسد. اين ترتيب Ù…Ùاهيم متاÙيزيكي براي هر قشر از مخاطب ادبيات آنقدر دروني Ùˆ بديهي است كه مي‌Ùهمد مسعودي در شعر بوي همه‌ي بهشت يك آنارشيست است كه آن ترتيب را به آشوب كشانده است Ùˆ با تكيه بر پيشنهاد «همزمان وقايع ناهمزمان» كه تجربه Ùˆ ÙلسÙه‌ي ادبيات، پيش مي‌كشد رويينه‌تني را پيش از جريان آدم Ùˆ Øوا مي‌داند Ùˆ همه‌ي آنها را همزمان با قرن اكنون كه عاشقانه‌هاي مسعودي خلق شده دانسته است اين ابتدا Ùˆ انتهاي زمان يك بي‌زماني را به وجود مي‌آورد كه ديگر پذيراي هيچ ساعت دو، سه Ùˆ چهاري نيست يك خلاء زماني كه در اينجاي جهان شكل گرÙته است. اين شعر يك متن بي‌زمان، يك متن با زمان Ùˆ يك متن Ùرازمان است، چيزي كه مخاطب را مي‌كشاند به جايي كه دو جهان متقارن در هم ادغام شده‌اند. جهان اول جهان بي‌زماني است Ùˆ مخاطب از دغدغه‌هاي روزمره‌ي اداره Ùˆ ماشين Ùˆ بوق در يك بي‌زماني كه ابتدا Ùˆ انتهاي جهان را دربرمي‌گيرد تا اندازه‌ي از خوانش متن خارج مي‌شود Ùˆ اما جهان دوم جهان تأويل استعاره‌هايي است كه در متن‌اند Ùˆ تأويل اين Ù…Ùاهيم يعني درك عميق جهان هستي، جهاني كه ما مخاطبان ايراني در آن زندگي مي‌كنيم Ùˆ خوب مي‌Ùهميم كه عشق نزد آن يعني سوختن Ùˆ خاكستر شدن. درسي كه Øلاج از زاويه Ùˆ منظري ديگر به ما آموخت Ùˆ يك پيش زمينه‌ي تÙكري به نام تÙكر عاشقانه‌ي شرقي را مهر تأييد زد Ù…Ùهومي كه نمي‌توان ترجمه كرد، چرا كه غربي‌ها عشق را با روابط عاشقانه‌اي كه در قرون گذشته ميان اشرا٠آنها شكل مي‌گرÙت مي‌شناسند، اما عشق نزد ما شرقي‌ها يعني بر دار شدن Ùˆ سوختن Ùˆ بر باد شدن، پس خوب مي‌Ùهميم كه :
« آن سيب در ÙƒÙ Øوا / كه بوي همه‌ي بهشت بود / سينه به سينه‌ي قبله / هر روز / با سرخي خود / آتشم زد » يعني Ú†Ù‡ ! غربي‌ها نمي‌توانند بÙهمند كه « Øالا ديگر / خاكستر برايم / اولين درس عاشقي است » يعني Ú†Ù‡ ! پس اولين چيزي كه به ذهنشان مي‌رسد برچسب اغراق زدن بر روي Ù…Ùاهيم اين‌گونه است. اما Ùرهنگ ايراني Ù€ اساطيري ما قدرت درك اين تجربه را به هر كدام از ما داده است تجربه‌اي كه ما به خاطر ايراني بودنمان Ùˆ به خاطر قرار گرÙتنمان در مسير رودي كه سرچشمه‌ي آن در اساطير ماست، داريم، در راستاي همين مطلب شارل دوبو Ú¯Ùته‌ي زيبايي دارد كه نوشتن آن خالي از لط٠نيست «به علل بسيار بديهي در زبان‌ها ترجمه‌ ناپذيرترين لغات، آنها هستند كه از همه بيشتر اهميت دارند. اين لغات در يك شيوه‌ي تÙكري Ùˆ اØساسي‌اند كه در چهارچوب خانواده‌ي بزرگ انسان به هر قومي تشخص متاÙيزيكي‌اش را مي‌دهد» اين متاÙيزيك به گونه‌اي است كه با هر بار تكرار عين خلاقيت Øادث مي‌شوند Ùˆ نمود اين خلاقيت را با اندكي نگاه موشكاÙانه به متن «بوي همه‌ي بهشت» خواهيم ديد. اما ابتدا لازم است كه بدانيم متن مسعودي مصداق زيبايي است براي زمان عسرتي كه هايدگر در تÙسير شعري از هولدرلين آن را اين‌گونه بيان مي‌كند «خدايان گريخته‌اند Ùˆ خدايي خواهد آمد» Ùˆ در اينجا يك خلاء بوجود مي‌آيد «كه در ادامه‌ي آن نهليسم غربي است Ùˆ جمله‌ي معرو٠خدا مرد نيچه» اما همين خلاء مصاد٠است با جستجو براي كش٠خدا همگام با خلاقيت «خلاقيتي كه در سطور بالا از آن Ú¯Ùته شد» Øالا اجازه بدهيد كه نمود اين زمان عسرت را در شعر مسعودي با هم ببينيم Ùˆ بخوانيم.
Ú†Ù‡ كند / اين رانده‌ي درگاه خدايان / كه مي‌داند / اين همه آتش / نه از سرخي سيب / كه از بوي دست Øواست / …… / Øالا ديگر / خاكستر برايم / اولين درس عاشقي است
مؤل٠رانده شده از درگاه خدايان بايد در انتظار خدايي بماند كه شايد قسمتي از هستي آن وصال Øواست. اما يك خلاء زماني بوجود آمده است كه در نهايت شاعر بر اساس شرايط Ùˆ مطالبات متن دست به خلاقيت براي كش٠خدا كه آن هم سوختن Ùˆ خاكستر شدن است مي‌زند. خلاقيت در سياليّت ذهن Øاكم بر معناي شعر، اين مصداق زيبايي را خلق مي‌كند براي زمان عسرت هايدگر. اما در ادامه در باب شعر مسعودي بايد بگويم انÙكاك موضوع با ابژه‌هاي مورد استÙاده Ùˆ هم‌آهنگي آنها با Ùرم «شكل» اثر را در Ùيدبك‌هاي ذهني از شكل كلان روايت خارج مي‌سازد Ùˆ به شكل واضØ‌تر، شاعر در مقام خلاقيت براي خلق يك شعر عاشقانه از ابژه‌هاي كليشه غروب Ø¢Ùتاب Ùˆ لب جوي Ùˆ چشم سياه Ùˆ دماغ Ùلاني كه بيشتر در بين رومانتيسم‌ها مرسوم بود استÙاده نكرده است Ùˆ با ياري گرÙتن از صنعت التÙات Ùˆ به خدمت گرÙتن روايت آدم Ùˆ Øوا Ùˆ روايت سيب در اساطير غرب Ùˆ نه شرق Ùˆ همچنين روايت قداست آتش و… يك Ùرا روايت را خلق مي‌كند كه هر ساØت از آن ما را به گستره‌اي از تأويل مي‌كشاند، تأويلي كه سوئد نبوبرگ علم «ملكي» مي‌خواند.
در اين قسمت از متن لازم مي‌دانم كه توضيØÙŠ را جا نگذارم Ùˆ آن اينكه در Ùرهنگ ايران باستان نور Ùˆ آتش در نقطه‌ي مقابل تاريكي Ùˆ اهريمن قرار مي‌گيرد Ùˆ در ذهن اين Ùرهنگ، آتش نماد پاكي Ùˆ Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùره است Ùˆ قداست پر رنگي را در خود دروني كرده است. Øال در آغوش گرÙتن معشوق «آتش» Ùˆ در اوج معاشقه «خاكستر» شدن مگر ايرادي دارد. بنابر اين مي‌توان رد پاي Ùنا شدن Ùˆ خاكستر شدن را در Ùرهنگ ايراني باز جست. اجازه بدهيد مصداق شعري آن را با هم مرور كنيم.
رويينه‌تن بودم Ùˆ / آتش پرست / اما آن سيب در ÙƒÙ Øوا [ …… ] بر سرخي خود / آتشم زد / Ú†Ù‡ كند / اين رانده درگاه خدايان / كه مي‌داند اين همه آتش / نه از سرخي سيب / كه از بوي دست Øواست / [ …… ] با آن سيب نيم‌خورده / چگونه آتشم زد / كه Øالا ديگر / خاكستر برايم / اولين درس عاشقي است
اما نكته بعدي اين است كه Øوا در Ùرهنگ ما Ùˆ طي٠بسياري از مذاهب به عنوان اولين زن خلقت كه مادر همه‌ Ù…Øسوب مي‌شود شناخته شده است Ùˆ قرار دادن Øوا به عنوان معشوق به نوعي دهن كجي Ùˆ به سخره گرÙتن همه‌ي آن Øريم‌هاي ستر Ùˆ عÙا٠ملكوت است Ùˆ شايد پي‌ريزي يك زاويه ديد از منظر ديگر باشد از منظر يك شاعر انقلابي كه گاه خود را به جاي Øضرت آدم مي‌گذارد Ùˆ گاه استØاله شده Ùˆ به جاي شاعر شعرش كه شخصي است Ùˆ قائل به قبله ظاهر مي‌شود.
« آن سيب در ÙƒÙ Øوا / كه بوي همه بهشت بود / سينه به سينه‌ي قبله / هر روز / با سرخي خود / آتشم زد » Ùˆ گاه استØاله Ùاعل Ùˆ ظهور شاعر در نقش عاشق آن هم از آن دست عشق‌ورزان آتش‌پذير كه خاكستر را دروني كرده‌اند. اما بستر ديگري كه اين شعر را در بعدي متغير قرار مي‌دهد همگرايي اصولي Ù…Ùاهيم ايران باستان است « رويينه‌تن بودم Ùˆ / آتش پرست و… / Ùˆ هم زماني با زيرساخت‌هاي عميق Ùˆ جامعه‌ شناختانه‌ي كنوني كه مخاطب را از جنبه‌ي زيبايي شناختي متن به تكانش‌هاي عاطÙÙŠØŒ ناسيوناليستي Ù€ اجتماعي مي‌كشاند چيزي كه بسياري از شاعران معاصر با ديد زرق Ùˆ برق غرب آن را Ùراموش كرده‌اند Ùˆ چيزي كه با غاÙÙ„ شدن از آن به انكار نشستن ريشه‌هاي اصلي Ùرهنگ Ùˆ ادبيات ايراني است اتÙاق اÙتاده است. شايد با Ú¯Ùتن اين ØرÙ‌ها از جانب برخي از اهل قلم متهم شوم به سنت‌گرا بودن Ùˆ يا يك اديب ايدئولوژيك كه مي‌خواهد ادبيات را ابزار دست Øس ناسيوناليستي بداند بشوم اما بايد بگويم كه درك عميق‌تر اين امر نيازمند انديشه‌اي عميق‌تر است. هنگامي كه مارشال مك لوهان Ùˆ به تبع آن بسياري از روشنÙكران جهان بØØ« دهكده‌ي جهاني را پيش مي‌كشد خواه ناخواه ما درگير يك Ú¯Ùتمان مي‌شويم براي ارائه‌ي Ùرهنگي كه دروني كرده‌ايم Ùˆ قابل ترجمه هم نيست. به طور مثال يك امريكايي يا اروپايي Ú†Ù‡ مي‌Ùهمد كه رند در شعر ØاÙظ يعني چه؟! يا وجه تسميه نام شمس‌ مولانا ريشه در كجاي Ùرهنگ ايران دارد Ùˆ يا اينكه Ùراق با جدايي چقدر Ùرق مي‌كند!
اين Ù…Ùاهيم دروني شده‌ي Ùرهنگ ماست كه با سال‌ها رياضت Ùˆ تÙكر بدست آورده‌ايم، چيزي نيست كه يك شبه به انكار آن بنشينيم. بنابر اين الزاميست كه با تكيه بر همان Ùرهنگ درون مرزي‌مان به Ú¯Ùتگو با غرب بنشينيم Ùˆ يك Ùرهنگ Ùرامرزي را خلق كنيم. هر چند كه Ú¯Ùتمان اين دو Ùرهنگ به Ú¯Ùته‌ي هايدگر به خاطر نبود خانه‌ي وجودي٠مشترك «زبان مشترك» بسيار سخت مي‌نمايد، اما بايد براي ثبت وجودي خودمان اين رياضت Ùˆ خلاقيت را تركيب كنيم چرا كه سنتز جهان تجربي Ùˆ Øصولي غربي با جهان اساطيري Ù€ شاعرانه‌ي شرق جز با امر ميّسر نيست چيزي كه مسعودي آن را در معناي شعرش بوجود آورده است.
شيرزاد بسطامي
به بهانه چاپ دوم كتاب « بوي دست Øوّا » سروده‌ي نصرت‌اله مسعودي
شعر بعد از مشروطه مباØØ« اجتماعي را بصورتي متÙاوت با ادبيات كلاسيك، زير مجموعه‌ي معنايي خود قرار داد بگونه‌اي كه آن مباØØ« اجتماعي كه به Ùرض در شعر ØاÙظ با رندي Ùˆ صورتي استعاري به خدمت گرÙته مي‌شد با يك Ùضاي توصيÙÙŠ Ùˆ بدون هيچگونه واهمه‌اي از بهانه قرار دادن آن براي خلق شعر مبدل شد.
در اين راستا طيÙÙŠ از مبارزان Ùˆ سياستمداران كه شعر را تنها وسيله‌اي براي بيان تÙكرات سياسي خود مي‌دانستند قلم‌Ùرسايي كردند كه من نيز نه به انكار آنها در دهه‌ها نشسته‌ام Ùˆ نه آنها را تأييد مي‌كنم چرا كه اين دوران گذار براي ادبيات ما الزامي بود Ùˆ از سويي ديگر دور شدن آن از ادبيات Ù…Øض Ùˆ بي‌راهه رÙتن ادبيات در آن دوران چندان زيبا نيست Ùˆ غرض من از پيش كشيدن آن تنها مروري خلاصه بر ادبيات مشروطه تاكنون است در همان دهه‌ها بزرگترين شاعران معاصر ما همچون نيما، شاملو، اخوان، Ùروغ و… با Ùرم‌هايي كه اكنون چندان پيچيده نيست Ùˆ تنها در آن زمان نهايت خلاقيت بوده‌اند Ùˆ با داشتن معنا كه برگرÙته از زيرساخت جامعه بود نوعي از شعر را خلق كردند كه به همراه زيبايي‌هاي صورت «با توجه به ابزارها Ùˆ داشته‌هاي آن زمان» از معنا هم غاÙÙ„ نبود. به وقوع پيوستن انقلاب Ùˆ رجوع به Ù…Ùاهيم بنيانگراي ادبيات طيÙÙŠ از معناگرايان را به ميان آورد كه زياد به صورت‌هاي پيشرو پيشنهادي اهميت نمي‌دادند. وقوع جنگ نيز اين معناگرايي را تشديد كرد. با ورود مباØØ« پسامدرن Ùˆ بØØ« معنا گريزي به ادبيات ما به سبب آنكه اين نوع از ÙلسÙÙ‡ در مقابل آن معناگرايي‌هاي اÙراطي شكل گرÙته بود خيلي سريع‌تر از آنچه كه تصور شود رايج شد به گونه‌اي كه بسياري از شاعران ما در آن Øيطه قلم مي‌زنند اما در كنار اين جريان‌، جريان‌هاي قابل اØترام ديگري نيز وجود دارند كه نه در كنار آن شاعران ايدئولوژيك قرار مي‌گيرند Ùˆ نه زير مجموعه‌ي جريان پسامدرن Ùˆ تنها مي‌توان Ú¯Ùت اين شاعران التذاذ را در جريانات معنايي مي‌دانند Ùˆ چندان درگير برخوردهاي زباني نمي‌شوند كه صد البته نبايد از زيبايي‌هاي اين جريان غاÙÙ„ ماند.
Øال با توجه به اينكه شعر مسعودي زير مجموعه‌ي اين جريان معـناگرا قـرار مي‌گيـرد Ùˆ با توجه به اينكه مطالبات اين متن زيبايي شناخت‌هاي معناي است لازم مي‌دانم مطلبم را من Øيث معنـاي شعرا Ùˆ بنويسم Ùˆ در كنار آن نيز تا Øدودي سعي در آسيب‌شناسي جريان شعر معاصر داشته باشم كه اميدوارم در اين مجال اندك ØÙ‚ مطلب را ادا كرده باشم.
ما در درون سينـه هوايي نهÙته‌ايم بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
در تÙكر غربي از دكارت تا ماركس Ùˆ از ماركس تا ميشل Ùوكو به تدريج دينا دنيوي‌تر Ùˆ تنها ختم به شئ شده است، اما چيزي كه شرق را از غرب جدا مي‌كند همان شق دوم جهان خلقت است شق دومي كه عيني نيست شق دومي كه تجربي نيست Ùˆ تنها در جهان اساطيري Ù€ شاعرانه شرقي شكل مي‌گيرد Ùˆ يك متاÙيزيك را خلق مي‌كند كه آنقدر براي ما شرقي‌ها مأنوس است كه گويي قسمتي از Ùيزيك ماست، قسمتي از هستي Ùرهنگي‌مان، چيزي كه ژاك مارتين آن را در عناوين اشراÙÙŠ متاÙيزيكي ناميده است Ùˆ خواه ناخواه درگير اين تÙكر اشراÙÙŠ هستيم Ùˆ ادراك آن را هم داريم Ùˆ اين ادراك اشراÙÙŠ آنقدر دروني است كه ما را قائل به نظم آن كرده است، نظم Ùˆ ترتيب وقايع؛ ابتدا آدم Ùˆ Øوا در بهشت گناه مي‌كنند Ùˆ بعد اسÙنديار همراه با آشيل غربي‌ها رويينه‌تن مي‌شود Ùˆ بعد در شعر سعدي Ù…Ùهوم غنايي ادبيات به اوج مي‌رسد. اين ترتيب Ù…Ùاهيم متاÙيزيكي براي هر قشر از مخاطب ادبيات آنقدر دروني Ùˆ بديهي است كه مي‌Ùهمد مسعودي در شعر بوي همه‌ي بهشت يك آنارشيست است كه آن ترتيب را به آشوب كشانده است Ùˆ با تكيه بر پيشنهاد «همزمان وقايع ناهمزمان» كه تجربه Ùˆ ÙلسÙه‌ي ادبيات، پيش مي‌كشد رويينه‌تني را پيش از جريان آدم Ùˆ Øوا مي‌داند Ùˆ همه‌ي آنها را همزمان با قرن اكنون كه عاشقانه‌هاي مسعودي خلق شده دانسته است اين ابتدا Ùˆ انتهاي زمان يك بي‌زماني را به وجود مي‌آورد كه ديگر پذيراي هيچ ساعت دو، سه Ùˆ چهاري نيست يك خلاء زماني كه در اينجاي جهان شكل گرÙته است. اين شعر يك متن بي‌زمان، يك متن با زمان Ùˆ يك متن Ùرازمان است، چيزي كه مخاطب را مي‌كشاند به جايي كه دو جهان متقارن در هم ادغام شده‌اند. جهان اول جهان بي‌زماني است Ùˆ مخاطب از دغدغه‌هاي روزمره‌ي اداره Ùˆ ماشين Ùˆ بوق در يك بي‌زماني كه ابتدا Ùˆ انتهاي جهان را دربرمي‌گيرد تا اندازه‌ي از خوانش متن خارج مي‌شود Ùˆ اما جهان دوم جهان تأويل استعاره‌هايي است كه در متن‌اند Ùˆ تأويل اين Ù…Ùاهيم يعني درك عميق جهان هستي، جهاني كه ما مخاطبان ايراني در آن زندگي مي‌كنيم Ùˆ خوب مي‌Ùهميم كه عشق نزد آن يعني سوختن Ùˆ خاكستر شدن. درسي كه Øلاج از زاويه Ùˆ منظري ديگر به ما آموخت Ùˆ يك پيش زمينه‌ي تÙكري به نام تÙكر عاشقانه‌ي شرقي را مهر تأييد زد Ù…Ùهومي كه نمي‌توان ترجمه كرد، چرا كه غربي‌ها عشق را با روابط عاشقانه‌اي كه در قرون گذشته ميان اشرا٠آنها شكل مي‌گرÙت مي‌شناسند، اما عشق نزد ما شرقي‌ها يعني بر دار شدن Ùˆ سوختن Ùˆ بر باد شدن، پس خوب مي‌Ùهميم كه :
« آن سيب در ÙƒÙ Øوا / كه بوي همه‌ي بهشت بود / سينه به سينه‌ي قبله / هر روز / با سرخي خود / آتشم زد » يعني Ú†Ù‡ ! غربي‌ها نمي‌توانند بÙهمند كه « Øالا ديگر / خاكستر برايم / اولين درس عاشقي است » يعني Ú†Ù‡ ! پس اولين چيزي كه به ذهنشان مي‌رسد برچسب اغراق زدن بر روي Ù…Ùاهيم اين‌گونه است. اما Ùرهنگ ايراني Ù€ اساطيري ما قدرت درك اين تجربه را به هر كدام از ما داده است تجربه‌اي كه ما به خاطر ايراني بودنمان Ùˆ به خاطر قرار گرÙتنمان در مسير رودي كه سرچشمه‌ي آن در اساطير ماست، داريم، در راستاي همين مطلب شارل دوبو Ú¯Ùته‌ي زيبايي دارد كه نوشتن آن خالي از لط٠نيست «به علل بسيار بديهي در زبان‌ها ترجمه‌ ناپذيرترين لغات، آنها هستند كه از همه بيشتر اهميت دارند. اين لغات در يك شيوه‌ي تÙكري Ùˆ اØساسي‌اند كه در چهارچوب خانواده‌ي بزرگ انسان به هر قومي تشخص متاÙيزيكي‌اش را مي‌دهد» اين متاÙيزيك به گونه‌اي است كه با هر بار تكرار عين خلاقيت Øادث مي‌شوند Ùˆ نمود اين خلاقيت را با اندكي نگاه موشكاÙانه به متن «بوي همه‌ي بهشت» خواهيم ديد. اما ابتدا لازم است كه بدانيم متن مسعودي مصداق زيبايي است براي زمان عسرتي كه هايدگر در تÙسير شعري از هولدرلين آن را اين‌گونه بيان مي‌كند «خدايان گريخته‌اند Ùˆ خدايي خواهد آمد» Ùˆ در اينجا يك خلاء بوجود مي‌آيد «كه در ادامه‌ي آن نهليسم غربي است Ùˆ جمله‌ي معرو٠خدا مرد نيچه» اما همين خلاء مصاد٠است با جستجو براي كش٠خدا همگام با خلاقيت «خلاقيتي كه در سطور بالا از آن Ú¯Ùته شد» Øالا اجازه بدهيد كه نمود اين زمان عسرت را در شعر مسعودي با هم ببينيم Ùˆ بخوانيم.
Ú†Ù‡ كند / اين رانده‌ي درگاه خدايان / كه مي‌داند / اين همه آتش / نه از سرخي سيب / كه از بوي دست Øواست / …… / Øالا ديگر / خاكستر برايم / اولين درس عاشقي است
مؤل٠رانده شده از درگاه خدايان بايد در انتظار خدايي بماند كه شايد قسمتي از هستي آن وصال Øواست. اما يك خلاء زماني بوجود آمده است كه در نهايت شاعر بر اساس شرايط Ùˆ مطالبات متن دست به خلاقيت براي كش٠خدا كه آن هم سوختن Ùˆ خاكستر شدن است مي‌زند. خلاقيت در سياليّت ذهن Øاكم بر معناي شعر، اين مصداق زيبايي را خلق مي‌كند براي زمان عسرت هايدگر. اما در ادامه در باب شعر مسعودي بايد بگويم انÙكاك موضوع با ابژه‌هاي مورد استÙاده Ùˆ هم‌آهنگي آنها با Ùرم «شكل» اثر را در Ùيدبك‌هاي ذهني از شكل كلان روايت خارج مي‌سازد Ùˆ به شكل واضØ‌تر، شاعر در مقام خلاقيت براي خلق يك شعر عاشقانه از ابژه‌هاي كليشه غروب Ø¢Ùتاب Ùˆ لب جوي Ùˆ چشم سياه Ùˆ دماغ Ùلاني كه بيشتر در بين رومانتيسم‌ها مرسوم بود استÙاده نكرده است Ùˆ با ياري گرÙتن از صنعت التÙات Ùˆ به خدمت گرÙتن روايت آدم Ùˆ Øوا Ùˆ روايت سيب در اساطير غرب Ùˆ نه شرق Ùˆ همچنين روايت قداست آتش و… يك Ùرا روايت را خلق مي‌كند كه هر ساØت از آن ما را به گستره‌اي از تأويل مي‌كشاند، تأويلي كه سوئد نبوبرگ علم «ملكي» مي‌خواند.
در اين قسمت از متن لازم مي‌دانم كه توضيØÙŠ را جا نگذارم Ùˆ آن اينكه در Ùرهنگ ايران باستان نور Ùˆ آتش در نقطه‌ي مقابل تاريكي Ùˆ اهريمن قرار مي‌گيرد Ùˆ در ذهن اين Ùرهنگ، آتش نماد پاكي Ùˆ Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùره است Ùˆ قداست پر رنگي را در خود دروني كرده است. Øال در آغوش گرÙتن معشوق «آتش» Ùˆ در اوج معاشقه «خاكستر» شدن مگر ايرادي دارد. بنابر اين مي‌توان رد پاي Ùنا شدن Ùˆ خاكستر شدن را در Ùرهنگ ايراني باز جست. اجازه بدهيد مصداق شعري آن را با هم مرور كنيم.
رويينه‌تن بودم Ùˆ / آتش پرست / اما آن سيب در ÙƒÙ Øوا [ …… ] بر سرخي خود / آتشم زد / Ú†Ù‡ كند / اين رانده درگاه خدايان / كه مي‌داند اين همه آتش / نه از سرخي سيب / كه از بوي دست Øواست / [ …… ] با آن سيب نيم‌خورده / چگونه آتشم زد / كه Øالا ديگر / خاكستر برايم / اولين درس عاشقي است
اما نكته بعدي اين است كه Øوا در Ùرهنگ ما Ùˆ طي٠بسياري از مذاهب به عنوان اولين زن خلقت كه مادر همه‌ Ù…Øسوب مي‌شود شناخته شده است Ùˆ قرار دادن Øوا به عنوان معشوق به نوعي دهن كجي Ùˆ به سخره گرÙتن همه‌ي آن Øريم‌هاي ستر Ùˆ عÙا٠ملكوت است Ùˆ شايد پي‌ريزي يك زاويه ديد از منظر ديگر باشد از منظر يك شاعر انقلابي كه گاه خود را به جاي Øضرت آدم مي‌گذارد Ùˆ گاه استØاله شده Ùˆ به جاي شاعر شعرش كه شخصي است Ùˆ قائل به قبله ظاهر مي‌شود.
« آن سيب در ÙƒÙ Øوا / كه بوي همه بهشت بود / سينه به سينه‌ي قبله / هر روز / با سرخي خود / آتشم زد » Ùˆ گاه استØاله Ùاعل Ùˆ ظهور شاعر در نقش عاشق آن هم از آن دست عشق‌ورزان آتش‌پذير كه خاكستر را دروني كرده‌اند. اما بستر ديگري كه اين شعر را در بعدي متغير قرار مي‌دهد همگرايي اصولي Ù…Ùاهيم ايران باستان است « رويينه‌تن بودم Ùˆ / آتش پرست و… / Ùˆ هم زماني با زيرساخت‌هاي عميق Ùˆ جامعه‌ شناختانه‌ي كنوني كه مخاطب را از جنبه‌ي زيبايي شناختي متن به تكانش‌هاي عاطÙÙŠØŒ ناسيوناليستي Ù€ اجتماعي مي‌كشاند چيزي كه بسياري از شاعران معاصر با ديد زرق Ùˆ برق غرب آن را Ùراموش كرده‌اند Ùˆ چيزي كه با غاÙÙ„ شدن از آن به انكار نشستن ريشه‌هاي اصلي Ùرهنگ Ùˆ ادبيات ايراني است اتÙاق اÙتاده است. شايد با Ú¯Ùتن اين ØرÙ‌ها از جانب برخي از اهل قلم متهم شوم به سنت‌گرا بودن Ùˆ يا يك اديب ايدئولوژيك كه مي‌خواهد ادبيات را ابزار دست Øس ناسيوناليستي بداند بشوم اما بايد بگويم كه درك عميق‌تر اين امر نيازمند انديشه‌اي عميق‌تر است. هنگامي كه مارشال مك لوهان Ùˆ به تبع آن بسياري از روشنÙكران جهان بØØ« دهكده‌ي جهاني را پيش مي‌كشد خواه ناخواه ما درگير يك Ú¯Ùتمان مي‌شويم براي ارائه‌ي Ùرهنگي كه دروني كرده‌ايم Ùˆ قابل ترجمه هم نيست. به طور مثال يك امريكايي يا اروپايي Ú†Ù‡ مي‌Ùهمد كه رند در شعر ØاÙظ يعني چه؟! يا وجه تسميه نام شمس‌ مولانا ريشه در كجاي Ùرهنگ ايران دارد Ùˆ يا اينكه Ùراق با جدايي چقدر Ùرق مي‌كند!
اين Ù…Ùاهيم دروني شده‌ي Ùرهنگ ماست كه با سال‌ها رياضت Ùˆ تÙكر بدست آورده‌ايم، چيزي نيست كه يك شبه به انكار آن بنشينيم. بنابر اين الزاميست كه با تكيه بر همان Ùرهنگ درون مرزي‌مان به Ú¯Ùتگو با غرب بنشينيم Ùˆ يك Ùرهنگ Ùرامرزي را خلق كنيم. هر چند كه Ú¯Ùتمان اين دو Ùرهنگ به Ú¯Ùته‌ي هايدگر به خاطر نبود خانه‌ي وجودي٠مشترك «زبان مشترك» بسيار سخت مي‌نمايد، اما بايد براي ثبت وجودي خودمان اين رياضت Ùˆ خلاقيت را تركيب كنيم چرا كه سنتز جهان تجربي Ùˆ Øصولي غربي با جهان اساطيري Ù€ شاعرانه‌ي شرق جز با امر ميّسر نيست چيزي كه مسعودي آن را در معناي شعرش بوجود آورده است.
شيرزاد بسطامي