درخواب وبيداري چنگ نمي زنم
دارم پيراهن راه راهت را مي شويم
دريا موجي برداشته و...
مرا به سينه ي تو كوبيده

تازير همين پلک... راهي نيست
يك جفت قايق شكسته هم كافيست
تا مرا به هر چه در نگاه توست برساند
به آستين كوتاه كوه
به ساقه هاي بريده ي صورت نشسته ات...
مي خواهم روبروي گندم های بي گناهت بنشينم
يك موج بلند ديگر به لبهايم بنوشی
يك دقيقه ديگر هم كه ساعتت معطل شود
حرفي نيست...
قمقمه ات را بردار
وچتر را
دارد به اندوه آسمان اضافه مي شود!