آزاده زارعيان
درخواب وبيداري چنگ نمي زنم
دارم پيراهن راه راهت را مي شويم
دريا موجي برداشته و...
مرا به سينه ي تو كوبيده
تازير همين پلک... راهي نيست
يك Ø¬ÙØª قايق شكسته هم كاÙيست
تا مرا به هر چه در نگاه توست برساند
به آستين كوتاه كوه
به ساقه هاي بريده ي صورت نشسته ات...
مي خواهم روبروي گندم های بي گناهت بنشينم
يك موج بلند ديگر به لبهايم بنوشی
يك دقيقه ديگر هم كه ساعتت معطل شود
ØØ±ÙÙŠ نيست...
قمقمه ات را بردار
وچتر را
دارد به اندوه آسمان اضاÙÙ‡ مي شود!
دارم پيراهن راه راهت را مي شويم
دريا موجي برداشته و...
مرا به سينه ي تو كوبيده
تازير همين پلک... راهي نيست
يك Ø¬ÙØª قايق شكسته هم كاÙيست
تا مرا به هر چه در نگاه توست برساند
به آستين كوتاه كوه
به ساقه هاي بريده ي صورت نشسته ات...
مي خواهم روبروي گندم های بي گناهت بنشينم
يك موج بلند ديگر به لبهايم بنوشی
يك دقيقه ديگر هم كه ساعتت معطل شود
ØØ±ÙÙŠ نيست...
قمقمه ات را بردار
وچتر را
دارد به اندوه آسمان اضاÙÙ‡ مي شود!