ØØ³Ù†Ø§ صدقی
به Ø¢ÙØªØ§Ø¨-به شب Ùˆ به سکوت Ú©Ù‡ ابتدای سخن است

Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ù…ÛŒ خزد در رگ هایم
من از تبار کدام قبیله ی خورشیدم
Ú©Ù‡ این چنین در مسیر نور Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ام
شعله ای مرا به بزم خورشید می برد
به روی دستانم دریا آرام خوابیده است
سرسبزی درختانی که جنگل رویاهای من اند
Ùˆ ÙØ±Ø¯Ø§ÛŒÛŒ Ú©Ù‡ باک آمدنش نیست.
بیدارم Ùˆ خواب Ø±Ø§ØØªÙ… گذاشته است
بند بند وجودم از Ø¢ÙØªØ§Ø¨ لبریز Ùˆ
بی نهایتم مملو از شعر و واژه است
دستم را بگیر نور مقدسی Ú©Ù‡ در اÙÙ‚ های دور انعکاس Ù…ÛŒ یابی
شعر را پیاله پیاله در کام من بریز
دریا دریا تشنه ی ترانه ام
مرا به آخر رویاهای قایقرانان، دریا بزن
من از سکوت شب به سپیدی ØµØ¨Ø Ø¹Ø§Ø´Ù‚Ù…
به نجوای رهگذری Ú©Ù‡ از عمق Ø³ÙØ± Ù…ÛŒ آید.
امشب را نادیده پلک بر هم نخواهم گذاشت
این شعر را ناسروده به خواب نخواهم Ø±ÙØª
کسی باید از خلقت نور امشب ØØ±ÙÛŒ Ù…ÛŒ نوشت
شعری کلام Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ‡ اش را باردار بود.
شب را زنده زنده به پایت سر می زنم
بیدار شعر و شور ترانه ام
و از بلندترین شعر جهان بر کاغذ خط می کشم.
پیوست:
دارد همین Ù„ØØ¸Ù‡ یک Ùوج کبوتر سپید از ÙØ±Ø§Ø² Ú©ÙˆÚ†Ù‡ ÛŒ ما Ù…ÛŒ گذرد
باد بوی نام های کسان من می دهد
دوست دارم تمام ØØ³ خوبی Ú©Ù‡ هنگام نوشتن این شعر داشتم را به شب Ø¢ÙØ±ÛŒÙ†Ø´Ø´ Ú©Ù‡ سرشار از نور Ùˆ خاطره بود Ùˆ به عموی شاعرم Ú©Ù‡ کلامش آرامش جان است Ùˆ وجود نازکش دریا دریا مهر Ùˆ لبخند تقدیم کنم
همیشه در زندگی دستی از ÙØ±Ø§Ø² شب های تار به تنهایی ما خیمه Ù…ÛŒ زند
نور مطلقی می آید تا با تمام وجود ما را در بر بگیرد
باید به سوی یکدیگر برگردیم تا بدانیم ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ها ناچیزتر از آنند Ú©Ù‡ راوی درد ها باشند