ناهيد سرشكي

شعر همین است
که من عاشق تو باشم
و تو!
باهر که می خواهی
…………………………………………
اي كاش
همچون آب
بر جويبار
نشانه اي داشتم
…
________________________
ØØ§Ù„ا Ú©Ù‡ این قصه به پایان Ù…ÛŒ رسد
بی رو در بایسی !
شما هم در قتل من دست داشته اید
ارديبهشت
چه كسي؟
هنوز مانده كه بدانم
نامه هايم را
چه كسي
باز مي كند در اين تابوت يخي را
كه تنم چسبيده به آن
به رگهايم كه مچاله مي شوند
وسط رنگ هايي كه جماع مي كنند
و جماعتي
كه نمي دانند ارديبهشت
در كدام ÙØµÙ„ امسال است ØŸ
اسÙند 84
_________________________
می گویم : سلام
کسی جوابم نمی دهد
پس خدانگهدار می گویم !
شاید از سر Ø§ØªÙØ§Ù‚
کسی دست هایش تکان بخورد
تو كه Ø±ÙØªÙŠ !
ماه هم راهش را Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ Ø±ÙØª
و مسيري از مورچگان
که قي شده هاي ديروز را مي برند
___________________________________
با تو پرنده شدن
چه آسان است
_________________________________…
پا گیر شده ام
پا گیر مذهبی تازه
Ú©Ù‡ ØØ±Ù…ت Ø¢ÙØªØ§Ø¨ را Ù„Ú©Ù‡ دار ! نه
و عصمت عشق را
بی هیچ کدورتی
در رنجش عصر پنچ شنبه ها
می بخشد به اولین سلام
____________________________________
دیگر آدمی را دوست نمی دارم
می خواهم درخت باشم
پرنده گان را بیشتر دوست دارم
______________________________________
Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ
برای ÙØ±ÛŒØ¨ دادن شب
چقدر باید مهربانی کرد ؟
________________…
مي خواهم نگاهت كنم
اماَ
ديرم مي شود
__________________________
وقتی دست هايت لرزيد
و دلت ليز خورد
در رودخانه اي
كه ماهي هاي قزل
تسليم نمی شوند
تازه Ù…ÛŒ Ùهمی
عاشق شده ایی
___________________________________
Ú¯ÙØªÙ… :
پيامبرم !
نامه ها را به صندوق هاي پستي شما مي رسانم
Ú¯ÙØª : پس معجزه Ú©Ù†
معجزه كردم
روبه رويم نشسته بود !
__________________________________
شاعر که باشی
دنیا برای بخشیدن
کوچک ترین واژه است
_____________________________
_ بی ØÙˆØµÙ„Ù‡
ØÙˆØµÙ„Ù‡ ام كه خالي مي Ø±ÙØª
هل ام مي دادند به سمت راست Ø±ÙØªÙ†Ù…
كج Ø±ÙØªÙ†Ù…
كج روي نيست
زمين كج است
و من اريب
و خواب هايمان
اگر چپ نزند
مي شود تعبير كرد
مي گويند :
خواب زن چپ است
و خواب هاي كه بعد از اين
جاي تماشاي چي خالي نيست ديگر زمين
زميني كه
اريب بود
مثل من
مثل تو
و اين شعر
كه هر نيمه شب
در شيار هاي كج اش
ما را دور مي زند
و خط مي كشد
روي خواب هاي كه
ديده اند برايمان
ØªØ§ÙØªÙ‡ اي جدا جدا
مي خواهي جلو بزنيم از خودمان ؟
بيا اين جا
بايست ! كنار من
مي خواهم بباÙمت
ØªØ§ÙØªØ© جدا جدا
از ديگران بباÙمت
از مردگاني كه از ازل ابد بودند
به تنهايي يك پرنده
3/84 سرودار
__
زخمه ها
دهانت را باز كرده اي
چشما نت را بسته !
چه مي گويند انطر٠ها ؟
زخمهاي من است كه سر باز مي كنند
و استخوان هايم روبه تركيدن
زمين سخت شد زير پا ها یم
وآسمان چشم تنگ
براي چشمهايم !
گريختم از شب
از هنوز
از تو
كه همبازي خدايان كودكي ام بودي
باز كن چشمهايت را
هنوز تمام نشده بازي
كه تو بكشي موهايم
سایه های کرکس
این روز ها
سایه به سایه می آید و دشمنی می کند
و مرگ
که کرکسی شده
از درون می جود !
بی آن که کسی هیبت٠اش را نظاره کند
و اعتراض کند
آقا !
چرا سبیل هایتان را تاب می دهید
و من را در تابی گذاشته اید
که نه زمینم پیداست
و نه آسمانی که آن روز با تو قسمت کردم
4/85
ر ٠ت ی
بعد از این با خط شکسته می نویسم : ت و !
و گوشواره هایم را
بر درخت سیبی می آویزم که با هر تکان باد
بی برگ می شود و بی بار
درست مثل همین ØØ§Ù„ای من
که دست هایم خالی شده اند از تو
از بهاری که قول داد
بعد هر سینه خیز شدن
زیراین سیم های خاردار- که پا به پای ما می آیند،-
به دیدار ÙØµÙ„ÛŒ برویم
که بی پیراهن سر ایستگاه می ایستاد
و اناری با چراغ های روشن ،
راننده ایی بی اعتنا
از کنارش می گذرد
85 بهار
________________________________
نشاني ات …
كي مي رسد اين ماه بي خبر
كه ول كند خود را / گوشه اي / تنبل !
و روز كه يله بر مبل
در ØØ¶ÙˆØ± تو بگذرد
در اشپزخانه / باز مي كنم شير آب را
آب ها
مي گذرند از سرم
وقت ملاقات اش را نگيريد از من !
شايد برسد از راه
او كه گوشه تنبل ماه
تقويم را ØªØ³Ø¨ÙŠØ ÙƒØ±Ø¯Ù‡
در دست سال مي چرخاند
5/3/84
با تشکر ناهید سرشگی 85 بهمن ….