دو شعر از: مهرنوش قربانعلي
از مجموعه‌ي در دست چاپ(نشر: آهنگ ديگر): به وقت البرز
Â«Ø§Ø¹ØªØ±Ø§ÙØ§Øª جعبه‌‌ي سياه»
مثل جرم سياسي قابل اغماض نيست
دستي كه روي نقشه‌ام دراز شود
آرامش خود را سلب خواهد كرد.
هي زنگ مي‌زند به ÙØ±ÙˆØ¯Ú¯Ø§Ù‡

بليتي كه دلش جامانده در مبدأ
برج مراقبتم
ØØ±Ù‌هايم جعبه‌ي سياه را متقاعد مي كند
اين خاك بر سر هواپيماي اختصاصي‌ام بوده؟!
بي خود نبود كه سقوط كرديم در زلزله‌اي
هشت ريشتري
تا از تغييرات جوي بازي بخوريم
به آن بليت تبعيدي مخابره شود:
پرنده‌اي كه Ø±ÙØª
ØÙ‚ بازگشت ندارد
Ø§Ø¹ØªØ±Ø§ÙØ§Øª جعبه‌ي سياه:
به آن بليت تبعيدي مخابره شود
اگر مي توانستم بر٠مي شدم و مي‌باريدم
تا انگشتان باند در هم Ù‚ÙÙ„ شود
خلق و خوي‌ام اوضاع جوي را به هم بريزد
از زلزله برخود بلرزيم ولي
اجازه‌ي پروازت لغو ...
ÙØ±ÙƒØ§Ù†Ø³ جعبه‌ي سياه قطع شده Ùˆ
برج مراقبت Ø§ÙØ³Ø±Ø¯Ù‡ است.
15/12/84
بي چتري كه ØØ±Ù نجات را بزند
باشد!
- نه- باشد
باشد!
نباشد
باشد؟
نه!، باشد!
لي‌لي‌كنان پلكان دوره مي‌شود
پايين
پاـ اين
پا ...
مي‌خواست مرا دور بزند
ولي خيابان دور برگردان بود
و مَكَرو٠و مَكرا... بود
هواي مرا پل‌هاي هوايي داشتند
در اين منظومه بيش از آن كه كوچك باشم
تنهام
دهانم بوي راه شيري مي‌دهد
پايين
پا-اين
پا
تنهام و گاهي بيرون مي‌زنم
مثل نشاني كه كلاهش را ترك مي‌كنم
يا ژنرالي كه ÙŠÙˆÙ†ÙŠÙØ±Ù…Ø´ را
بي چتري كه ØØ±Ù نجات را بزند از Ø§Ø±ØªÙØ§Ø¹ مي‌پرم
مثل مدال‌هايي كه يك به يك سقوط مي‌كنند
راه‌ شيري بوي دهانم را مي‌دهد
زمين را هم نمي‌دهد
و سرعت چراغ‌هاي راهنما را به لجن مي‌كشد
انضباطي ارتشي سخت است ولي كلاه نمي‌تواند
عاشق نشانش نباشد
باشد!
- نه- باشد
وجز راه شيري
چشمي به راهم نباشد!
24/9/84
صادق چوگانی نوشت