مهدي عاط٠راد
بهار آمده با شعرهای شیوایش
بهار آمده از دوردست روییدن
بهار آمده از بی کران بالیدن
بهار آمده از وعده گاه باغ و نسیم
نگاه نازک باران
به دشت تشنه رویش
هجوم خون شقایق
به قلب گرم بیابان
بهار آمده با رازهای شنگرÙÛŒ
و اشک ها همه چشم انتظار لبخندند
و بوسه ها همه در آرزوی بارانند
عبور چلچله ها موج می زند همه جا
و اوج می گیرند
ترانه های تمنا بلند بال و سبک
پرنده های Ø¹Ø·ÙˆÙØª به بی کرانه صلØ
بهار آمده با بوسه های سبزآهنگ.
بیا Ú©Ù‡ بار Ø³ÙØ± تا سپیده بربندیم
Ú©Ù‡ در Ø³ÛŒØ§ØØª تشویش
و در عبور هماهنگ اضطراب و هوس
مجال و مهلت آغاز سخت کوتاه است
و بادبان طلوع
میان زورق مشرق، در آب های اÙÙ‚
نگاه شوق Ø¨Ø±Ø§ÙØ±Ø§Ø´ØªÙ‡ بلند آهنگ
و در مدار تلاوت سرود منتظر است
که بوسه های هماهنگ را دهد مژده
و در دیار طراوت نسیم مشتاق است
که پیک بوی خوش باغ آرزو باشد.
اگر غروب نباشد طلوع زیبا نیست
Ùˆ در تبسم او ØµØ¨ØØ¯Ù… هویدا نیست
من از طراوت یک ØµØ¨Ø Ù¾Ø§Ú© Ù…ÛŒ گویم
Ú©Ù‡ خنده ها همه Ø´ÙØ§Ùند
Ùˆ بوسه ها Ú†Ù‡ ØµÙØ§ بخش
و در نگاه کسی رنگ مرگ نیست نمایان
مپرس از تپش قلب شاعران ای دوست
Ú©Ù‡ خون شعر در اعماق Ø±ÙˆØ Ù…Ø§ جاری ست
و می رویم سبک بال
به بی کرانه Ø´ÙØ§Ù Ùˆ روشن ترکیب
و داستان تجرد
ØÚ©Ø§ÛŒØªÛŒ ست قدیمی
که با ترانه پیوند رنگ می بازد
درون کوچه بوسه
میان کوی نوازش.
بهار آمده با مژده Ø¨Ù†ÙØ´Ù‡ به باغ
بهار آمده با ارمغان گل به درخت
و جویبار که در پیچ و تاب جریان است
و چشمه سار که چشم انتظار جوشش ماست
سرود شرقی یاری
نوای ناب Ø±ÙØ§Ù‚ت
ØÙ„ول ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ عشق
در آن دقایق مسعود
Ùˆ جست Ùˆ جوی نگاهی Ú©Ù‡ در اÙÙ‚ شد Ù…ØÙˆ
و آرزوی کلامی که در سکوت شکست.
غرور مانع یکرنگی است Ùˆ سد Ø±ÙØ§Ù‚ت
من از همان دم اول که دیدمت ای دوست
غرور سرکش خود را به زیرپای نهادم
Ùˆ عشق را Ú¯ÙØªÙ…
که در نگاه تواضع ترا سلام دهد
Ùˆ خاکسار Ùˆ ÙØ±ÙˆØªÙ† ترا کند تعظیم
به آن نگاه Ø¨Ù‡Ø§Ø±Ø¢ÙØ±ÛŒÙ† شود تسلیم.
چه سبز در سبز است
به هر طر٠که نظر می کنیم گلزاری ست
ز هر طر٠که گذر می کنیم می بینیم
نگاه روشن گل را
بهار آمده با کولبار لبخندش
Ùˆ باز بستر ما غرق بوسه های Ø¨Ù†ÙØ´ است.
در آسمان Ø±ÙØ§Ù‚ت ستاره باران بود
میان پنجره خورشید عشق می تابید
کنار کلبه ما باغ غرق لادن شد
Ùˆ ØµÙ„Ø Ø¯Ø± چمن دوستی به غنچه نشست
و عشق گل وا کرد
طلوع روشن شادی
شروع شعر بشارت
به روی شاخه Ø§ØØ³Ø§Ø³
جوانه های جوانی.
سوار نور شدن دور گشتن از ظلمت
به پشت توسن ØªÙˆÙØ§Ù† گریختن ز سکون
و در تلاطم آوا رها شدن ز سکوت
Ùˆ Ù„ØØ¸Ù‡ های تهی دست بی قراری را
پر از کرامت لبخند دوستی کردن
کنار برکه نشستن
Ùˆ نقش روشن ÙØ±Ø¯Ø§ در اوج ها دیدن
به موج خیره شدن
Ùˆ سنگ ریزه هستی در آب اÙکندن
Ùˆ خواب برکه پندار را Ø¨Ø±Ø¢Ø´ÙØªÙ†
چه چشمه ساز زلالی ست چشمه سار خیال
Ú†Ù‡ دور دست Ùˆ Ù…ØØ§Ù„
Ùˆ Ù„ØØ¸Ù‡ های Ø±ÙØ§Ù‚ت همیشه منتظرند
که باز لب به لب از شوق روشنی گردند.
بخند Ùˆ مژده بیداری Ø¨Ù†ÙØ´Ù‡ بده
که نرم نرم
ز خواب مرگ زمستان به ناز دیده گشود
Ùˆ لب به خنده Ø´ÙØ§Ù آرزو وا کرد
بهار آمده با بازتاب آینه ها
و باز پنجره ها میزبان یاس کبودند.
ØÛŒØ§Ø· خانه اندیشه های بالنده
لبالب است ز لبخند غنچه های گل سرخ
Ùˆ ارغوان Ù…ØØ¨Øª درون گلشن قلبم
پر است از گل شادی
Ùˆ کاکلی Ø±ÙØ§Ù‚ت به روی شاخه شوق
پر است از شع٠شعرهای آزادی
درخت عاطÙÙ‡ سر سبز
نهال شعر Ø´Ú©ÙˆÙØ§Ù†
نسیم ØµÙ„Ø Ù…Ø¹Ø·Ø±
بهار عشق Ú¯Ù„ Ø§ÙØ´Ø§Ù†.
من از تراکم Ø§ØØ³Ø§Ø³ لب به لب شده ام
اگر Ú†Ù‡ با تپش Ù„ØØ¸Ù‡ ها هماهنگم
و با زلال تبسم هماره همرنگم
ولی ز ÙØ±Ø· تخیل در آستانه رویا
میان خاطره ها ایست می کند قلبم
من از توالی لبخند و اشک با خبرم
و از تناوب آبی و سبز می گویم
و در ترانه من
کویرها همه سرشار چشمه سارانند
و دشت ها همه لبریز جویبارانند
مراد Ø´Ø±Ø ØÚ©Ø§ÛŒØ§Øª باد Ùˆ باران نیست
Ùˆ داستان Ø³ÙØ± در بسیط بوسه Ùˆ لبخند
Ú©Ù‡ اشک عاطÙÙ‡ ØªÙØ³ÛŒØ± همنوایی ماست
شروع شعر تولد
طنین خنده پیوند
بهار آمده از مرزهای نوزایی
جوانی است ره آورد او ز گشت و گذار
میان شهر Ø´Ú©ÙØªÙ†
و کولبار جوانه
نشانه ای ست که از خود نهاده ایم به جا
در آستان گذر کردن از سرود و سکوت
ز بی کرانه آیینه و نسیم گذشتیم
Ùˆ در غبار مه آلود راز Ù…ØÙˆ شدیم
Ùˆ در سرود سواران ØµØ¨Ø ØÙ„ گشتیم
Ú†Ù‡ دشت های ÙØ±Ø§Ø®ÛŒ
چه کوه های بلندی
درون کوچه باریک خاطرات قدیمی
دری ست چوبی و سبز
که با کلید تخیل گشوده می گردد
Ùˆ در ØÛŒØ§Ø· بزرگش Ú©Ù‡ غرق شمشاد است
کنار بوته انبوه یاسمین کبود
نشسته کودک شادی
Ú©Ù‡ Ù…ØÙˆ بازی پروانه ای ست بازیگوش
Ùˆ رقص ماهی Ø§ØØ³Ø§Ø³ در عواط٠آب
میان ØÙˆØ¶ خیال
نوای روشن موسیقی سپیده دم است.
من از تلاطم اندیشه ها خبر دارم
Ùˆ در نواØÛŒ شب ذهن خنده بیدار است
ÙØ±ÙˆØ¯ قمری Ø§ØØ³Ø§Ø³
ÙØ±Ø§Ø² کاکلی عشق
سرود سرکش بودن
به نام دوست سرودن
Ùˆ در معابر Ø§ØØ³Ø§Ø³ با تو گشت Ùˆ گذار
به سوی مقصد رویا همیشه سیر Ùˆ Ø³ÙØ±
عبور قاصدک عشق را ز نو دیدن
نوای ناب نوازش ز دست دوست شنیدن
Ùˆ طعم بوسه Ùˆ باران در Ø¢ÙØªØ§Ø¨ چشیدن
Ùˆ از شکوه ولادت ØØ¯ÛŒØ« نو Ú¯ÙØªÙ†.
بیا که دوره باران است
و پیک باد پیام آور بهاران است
بخوان به گوش من ای Ù‡Ù…Ø³ÙØ± ترانه عشق
بده به بانگ خوش ای غنچه Ø´Ú©ÙØªÙ‡ بشارت
بهار آمده همراه با نسیم امید
و اضطراب گل قاصدک رسیده به اوج
ØÙ„ول نازک آمال های Ø±ÙˆØ Ø§ÙØ²Ø§
Ùˆ عطر تند Ø¹Ø·ÙˆÙØª
و باز هجرت اندوهگین لادن زرد
و دشت های نیاز
و راز های کبود
ترانه های تپیدن
جوانه های دمیدن
بهار آمده سرشار خنده خورشید
و در تبسم او داستان رویش ماست
Ùˆ در ترنم او قصه Ú¯Ù„ Ø§ÙØ´Ø§Ù†ÛŒ
Ú©Ù‡ ØµØ¨Ø ØØ§Ø¯Ø«Ù‡ نزدیک است
و در مهاجرت گل به شاخه رازی هست
که باغ بی خبر است از آن
از آن معانی پنهان
وزان غنای مجرد
و جز من و تو کسی نیست آشنای رموزش
و جز من و تو کسی نیست با خبر ز ضمیرش
Ú©Ù‡ ما دو Ù…ØØ±Ù… اسرار شاخسارانیم.
بهار آمده از راه های دور و دراز
از آستان بشارت
Ùˆ ارمغان ØÙ„ولش نسیم موسیقی ست
و آبشار کلام
که از نگاه دل انگیز نور می بارد
و باز سرخ ترین گل از آن گلشن ماست
و باز سبزترین برگ روی شاخه ماست
بهار آمده با داستان شیرینش
بهار آمده با شعرهای شیوایش
جزیره2 نوشت
..................................
شعر خیلی خیلی زیبایی بود
شاعر خیلی زیبا بهار رو وص٠کرده
بطوریکه خواننده رو مجذوب شعر و زیبایی های طبیعت می کنه
موÙÙ‚ باشی