Ù…ØÙ…د باقر ØØ§Ø¬ÙŠØ§Ù†ÙŠ
پاييز من
پاییزم راه می رودبا دست هایی در جیب،
درازای پیاده روها
در Ù…Ù‡Ù ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù‡
Ùقط چراغ هایی روشن است
پاییزم چشم هایش را
در Ùنجان های قهوه خاموش Ù…ÛŒ کند،
Ùنجان ها
و میز ها
در دود شناورند
و هر میز
چند سیگار٠روشن.
پاییزم آنقدر خنده را گم کرد
تا باران های زمستانی
آخرین برگش را
Ø¨ÙØ±Ø¯.
23/8/1385
اصÙهان
Ù…ØÙ…د باقر ØØ§Ø¬ÛŒØ§Ù†ÛŒ
گاهی که برگ
در لیوان چایی Ù…ÛŒ Ø§ÙØªØ¯
پنجره را می بندم
و پاییز را
با همان طعم چای سر می کشم.
گاهی Ùکر Ù…ÛŒ کنم
ما در پاییز به دنیا آمده ایم.
23/8/1385
Ù…ØÙ…د باقر ØØ§Ø¬ÛŒØ§Ù†ÛŒ
اصÙهان