Ø¬ÙØª گیری - داستان مطهره Ù…ØÙ…ودی
Ø¬ÙØª گیری
این ÙØ¶Ø§ متعلق به من است.
در لابه لای این ÙØ¶Ø§ Ú†Ù‡ چیزهایی Ú©Ù‡ نیست ولی همه این خنزرپنزها متعلق به من است متعلق به خود من.
درباره همه چیز Ù…ÛŒ شود ØØ±Ù زد در مورد جیغ گربه ها Ùˆ پنیرک معده بچه ها Ùˆ همه چیز را Ù…ÛŒ شود به چالش کشید اما به ÙØ¶Ø§ÛŒ من گوش Ú©Ù† به خنزرپنزرها به دمای پنیرک معده ÛŒ بچه ها.
تو زیست شناسی ØØ§Ù„یته؟ چیزی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù… نیازمند درک اصول پایه ÛŒ این علمه. Ù…ÛŒ خوای یه کتاب زیست جانوری بهت بدم؟ Ù…ÛŒ دونی Ú©Ù‡ یه عالم خنزرپنزر اون بالاست درست سطر اول متن. اما، نه، صبر Ú©Ù† ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¨Ø¯Ù…Ø› هیچ چیزو پیچیده نمی کنیم. پرده ها رو Ù…ÛŒ کشم Ùˆ درو Ù…ÛŒ بندم چون اون از صدای جیغ شون Ù…ÛŒ ترسه زنمو Ù…ÛŒ Ú¯Ù… اون Ù…ÛŒ دونه علت پنیرک معده بچه مون چیه.
یه شکا٠کوچک روی لب من هست اما من با اون همه کار Ù…ÛŒ کنم؛ درست مثل زنم، باهاش قهوه ÛŒ داغ Ù…ÛŒ خورم مثل زنم. باهاش ØØ±Ù Ù…ÛŒ زنم مثل زنم. دستکاریش Ù…ÛŒ کنم مثل زنم. شاید بعدن بشود از این شکا٠بچه ای بدنیا آورد مثل زنم؛ Ú©Ù‡ بوی پنیرک معده بچه Ù…ÛŒ ده. اولش همین شکا٠بود. هیچ وقت بزرگ نشد اما سنگین تر Ù…ÛŒ شد زنم Ù…ÛŒ Ú¯Ù‡ تقصیر این شکاÙÙ‡ Ú©Ù‡ من باهاش ØØ±Ù نمی زنم اما نه، سلولهای سمت Ú†Ù¾ مغزم ناØÛŒÙ‡ ای Ú©Ù‡ مربوط به تکلم است تخریب شدند درست از وقتی Ú©Ù‡ من خودم را تنها ØØ³ کردم سلولها یکی یکی Ù…ÛŒ مردند Ùˆ من برایشان گریه Ù…ÛŒ کردم تا اینکه وقتی ØØ±ÙÛŒ برای Ú¯ÙØªÙ† نمانده بود تکلم من متوق٠شد Ùˆ گوشهایم سنگین شدند سنگین تر از شکا٠لبم. اما جیغ آنها هنوز Ø§ØØ§Ø·Ù‡ ای عجیب در ÙØ¶Ø§ داشت چون چشمانم Ù…ÛŒ دید Ùˆ Ù…ÛŒ دیدم Ú©Ù‡ زنم گهگاهی ÙˆØØ´Øª Ù…ÛŒ کند پرده ها را Ù…ÛŒ کشد گوشهایش را با دست Ù…ÛŒ گیرد. Ù…ÛŒ دانستم جیغ شان هنوز ادامه دارد. ÙØµÙ„ Ø¬ÙØª گیری شان هنوز ادامه داشت Ù…ÛŒ دانستم دارد Ø§ØªÙØ§Ù‚ÛŒ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªØ¯ از سلولهای شنوایی قشر مخم تا شکا٠لبم. مردد مانده بودم Ú©Ù‡ چقدر زمان نیاز دارم تا چیزی بنویسم؛ در مورد Ø¬ÙØª گیری گربه ها. شاید به خاطر زنم بود شاید هم به خاطر هیچ کس. اما من بویایی ام را از دست دادم Ùˆ این Ø§ØªÙØ§Ù‚ بدی نبود. مخ من از بوی پنیرک بچه رها شده بود. وقت زیادی نداشتم تا دستانم Ù…ÛŒ توانستند تکان بخورند باید چیزی Ù…ÛŒ نوشتم به خاطر زنم. شاید Ø¬ÙØª گیری ما هنوز هم بوی پنیرک بچه Ù…ÛŒ دهد اما به هر ØØ§Ù„ برای من دیگر ÙØ±Ù‚ÛŒ نمی کند به آلتم نگاه Ù…ÛŒ کنم نوبت هیپوتالاموس مغزم است Ú©Ù‡ شانه خالی کند از دو جهت این جریان رشد Ù…ÛŒ کند از سر Ùˆ پاها. ما یعنی تمام بدن من وارد یک جریان تدریجی Ù…ÛŒ شود جیغ های Ø¬ÙØª گیری گربه ها از درز پنجره ها زنم را دیوانه Ù…ÛŒ کند من قبل از اینکه کار از کار بگذرد چیزی نوشته ام اما برای زنم نه برای گربه ها Ùˆ ÙØ¹Ù„Ù† این جریان از سر Ùˆ پاهایم درست به ناÙÙ… رسیده است Ùˆ همان جا متوق٠شده است نمی توانم به ناÙÙ… نگاه کنم اما وسط اتاق طاق باز Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ام Ùˆ ناÙÙ… نمودی عجیب دارد زنم انگار ایستاده Ùˆ به ناÙÙ… خیره شده است چنین ÙØ±Ø¶ÛŒ Ù…ØØªÙ…Ù„ است Ùˆ Ø¬ÙØª گیری گربه ها ادامه دارد.
ariyobarzan parsinezhad نوشت
dastane ajibi bood,age emkan darad nazare khodetan ra dar morede in neveshte benevisid .chun dar mode in dastan tasavorate ziyadi be maghzam khotur mikonad
pirooz bashid