فرزانه قوامی

به دستانم برگرد
به پنجره ام بیا
از خیابانم ببار
ودورهیچ جای تنم بپیچ
به پیله ام ببار
درمن شفیره ای است بی قرار
که می ترسد از جیغ هام
وخون که انگار از هیچ وقت نبودنم سرریز

جفتم را از بیابان فراخوانید
این وادی هیچ وقت برای زاییدنم ایمن نبود
کجاست خرمایی که بر سرم می بارید؟
مادر نبوده ام
که زیربارش لالایی ام تمام...

-کجایی؟
تمام قندها راساییده اند و بختت را به ابرها گره...
بازکسی از پیشانی سوخته ات می ترسد
-کجایی؟
این جا هزارکولی روبروی مردمک هام نقاره می زنند
ومن برای یوسف های نیامده ام لالایی
دالانی از شیارهای مغزم به تنهایی
ازسال هایی که دور درمن روییده اند
این بیداری به گریه ام می اندازد
به آن وقت هایی که نیستی ات ازنبودن می گذشت

روبروی مردمک هام
هزارکولی باخالکوب هاشان
نقاره می زنند
نقبی به حفره های تنم
پیله ای که به هیچ کجا