چرا انسان، درچمن ، خودرُو میشود؟
انسان، سرویست که باید درچمن باشد

چرا حافظ شیرازی ، آرزو میکند که « درگوشه چمنی » با دویارزیرک وسبوئی ازباده وکتابی ، شاد وسبزباشند ، و این مقام را ترجیح به دنیا وآخرت میدهد ؟


........
هـمیشه سبز وتـازه : چـَمَـن
بُنِ آفریننده جهان، چَمن هست

چمن ، پریس ، بیدگیاه ومـَرغ ( مرغزار)
به معنای«همیشه سبزوتازه شونده »اند

چرا انسان، درچمن ، خودرُو میشود؟
انسان، سرویست که باید درچمن باشد

«چـمـن »،حکایتِ «اردیبهشت» میگوید
نه عاقلست که نسیه خریدو،نقد، بهشت
حافظ شیرازی
اردیبهشت= ارتای ِخوشه = هوچیتره= تخم نیک

ای باد ِخوش که از« چمن عشق » میرسی
برمن گـذر، که بوی گلستانم آرزوست
مولوی

هرچند که به باغ وبستان وگلزار و به ویژه به زمین سبزوخرّم وهمیشه تروتازه ، « چمن » گفته میشود، ولی از یاد ها رفته است که این واژه ، که اینهمانی با واژه های « پریز= فریس ، که درآلمان frischفریش ودرانگلیسی freshشده است» و بیدگیاه و مَرغ ( مرغزار) دارد ، و دراصل به معنای « اصل همیشه سبزوتازه شونده واصل جنبشِ شاد » بوده است ، که بنیاد فرهنگ ایران است . چرا سبزی ، درفرهنگ ایران ، نشان عشق ، وعشق به زندگی درگیتی ، وفروانی وسرشاری درزندگی بوده است ؟ چرا سبزی چمن ، درفرهنگ ایران، بیان اصالت زندگی ، وبیان ِ حق و توانائی انسان به خود روئی ، و بیان راستی وشفافیت ( سـَهیک ) بوده است؟ چرا گیتی چمنی است که انسان درآن میتواند خودرو باشد ؟ این یقین به خود روئی درچمن ، بیان دو ویژگی بنیادی درفرهنگ ایران است . یکی آنکه انسان درفطرتش ، بیگناه است وآنچه گناه وبزه نامیده میشود ، عارضیست، و پیآیند « پرورشی است که شرائط اجتماعی به او میدهد » . وآنچه در داستان آدم وحوا درباره« گناه نخستین» گفته میشود، دعوی باطل ودروغست . دیگرآنکه توانائی خود روئی درچمن ، بیان « حق به داشتن آزادی فردی » است . سرچشمه این سخن حافظ کجاست ؟ چرا « چمن گیتی » ، چنین ویژگی را دارد ؟
مکن دراین چمنم ، سرزنش به خود روئی
چنانکه پرورشم میدهند ،می رویم
گرم نه پیرمغان در به روی بگشاید
کدام در بزنم ، چاره از کجا جویم ؟
چرا مولوی بلخی، گوهر ِاندیشه خود را دراین می یابد که اسیردرگرو ِ کتابی، یا زندانی در تنگنای حجره ای ومکتبی نیست ، بلکه مرغیست که به سوی چمن می پرد ؟ چمن سبزو تازه ، فضای باز برای پرواز اندیشهِ زنده و آزاد او هست .
خامش که مرغ گفت ِ من ، پـرّد همی سوی چمن
نبود گرو در دفـتـری ، درحجره ای بنهاده ای
چرا حافظ شیرازی ، آرزو میکند که « درگوشه چمنی » با دویارزیرک وسبوئی ازباده وکتابی ، شاد وسبزباشند ، و این مقام را ترجیح به دنیا وآخرت میدهد ؟
دویار زیرک وازباده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و « گوشه چمنی »
من این مقام ، به دنیا وآخرت ندهم
اگرچه درپی ام افتند هردم انجمنی
درچمن ، حتا نیازی به کتابی هم ندارد ، چون هربرگی، دفتر حالی دیگراست که میتوان درآن غنا وسرشاری زندگی را یافت
درچمن ، هرورقی ، دفتر حالی دگراست
حیف باشد که زکار همه ، غافل باشی
درمتون پهلوی ( اساطیر، رحیم عفیفی) معانی رنگ سبز، درمتنی که درباره مُهره ها باقی مانده، و حکایت ازپیشینه غیر زرتشتی میکند، وهمه رنگها را ازگوهرخود یزدان میداند ، باقی مانده است .
1- سبزی ، فراوانی را میافزاید وهرکجارسد نافراوانی نبود
2- باران را می باراند
3- مهره سبزرا ، میان نیازان ( عاشقان) باید داشتن
4- سبز، منش مردان جنباند و به حرکت آورد
5- سبز، همه گزندها را ازجان یا زندگی ، دورمیدارد
( جانوران موذی اورا نگزند ، درکارزار، چیزی اززخم ونیش ازنیزه و شمشیر نبود ) . بدین علتست که درادبیات ،درخشش زمرد که سبزاست ، دفع اژدها ( غم ، یا هرچه ضد زندگیست ) را میکند.مولوی میگوید :
کان زمردیم ما ، آفت چشم ِمـارغـم
آنکه اسیرغم بود ، حصه اوست وا اسف
ازآنجا که رنگ سبز، نمودار ویژگیها ئیست که اصالت زندگی رادراین گیتی مینمایند، وآنچه را « ضد زندگیست » از زندگی میزدایند ، وانگیزنده « عشق به زندگی دراین گیتی » هست ، جامه عروس ، درجشن عروسی ، به رنگ سبزبود . حتا مولوی این اندیشه باستانی را نگاه داشته است که خدا ، هوا( اصل ازخود بودن زندگی ) را ، از نه سپهرآسمان که زمردین ( سبز) هست، میسازد ، تا صورتهای خاکی (جانداران وگیاهان ) را به جنبش و رقص وشادی بیاورد :
نه چرخ زمرد را ، محبوس هوا کردی
تا صورت خاکی را ، درچرخ درآوردی
ای آب چه میشوئی ، وی باد چه میجوئی
ای رعد چه می غرّی ، وی چرخ چه میگردی
ای عشق چه می خندی ، وی عقل چه می بندی
وی صبرچه خرسندی ، وی چهره چرا زردی
آب وباد و رعد وچرخ وعشق وصبروچهره ، همه ازگوهرسبز ِهوا ( اصل قائم به ذات بودن هرجانی ) هستند .این عشق ، درآسمان سبز، و در سبزی سرو( انسان ) ودرچمن سبزگیتی هست که زندگی را میافزاید و دربرابرآنچه ضد زندگیست ، میایستد وهمه را به رقص میآورد :
چونک حزین غم شوم ، عشق ، ندیمی ام کند
عشق ، زمرّدی بود ، باشد اژدها ، حزن
گر اژدهاست برره ، عشقیست چون زمرد
از برق این زمرد ، هی دفع اژدها کن
1- سرو ، و 2- چمن ، و3- زمرد ، پیکریابی های این « اصل همیشه سبزوهمیشه تازه یا خود روئی و خود آفرینی » بودند .
این معنای ِ اصلی « چمن » که همیشه سبزو همیشه تروتازه و همیشه ازنو آفریننده میباشد ، آرمانیست که سایهِ جدا ناپذیر اصطلاحات ِ« چمن وچمان » در ادبیات ایران میمانند . اصطلاح « فـرش+ گـرد » در متون پهلوی ، همین واژه است که سپس معنای ِ تنگ آخرالزمانی بدان داده شده است، و به رستاخیزدرپایان زمان ، اطلاق شده است. پسوند ِ« گـرد» ، همان واژه « ورت و رتن = شدن وگردیدن وگشتن » هست . فرشگرد، زندگانی ِهمیشه وتازه و پویا در زمانست . این واژه درفرهنگِ ارتائی ایران ، با « بُن همیشه آفریننده و تازه شوندهِ گیتی درروند ِ زمان » کار داشته است . سبزشوی و تازه وخرّم شوی ، با هستی یابی درخود ِگیتی کار داشته است ، و رویدادی نبوده است که بتوان از زمان ، درتاریخ ، بـُرید و آن را به آخرالزمان یا به جنت وخلد وبهشت انداخت . واژه « بهشت » ، فقط در پیوند با « اردیبهشت = ارتا واهیشت » معنا دارد . این ارتا هست که تخمهای خوشه خود را در زمین می « هـِـشـتـه » است ، تا برویند و گیتی ، یا بهشت شوند .ارتا ، ارتای هشتنده = واهشتنده است ، و« وهشیت » ، چنانکه ادعا میشود ، معنای « بهترین » ندارد . ارتای خوشه که هوچیتره ( تخم خوب ) است ، برای آفریدن ، تخمهای خود را می هشتد می افشاند ( تخم هشتن : اساطیر ِ عفیفی ، ص5 ) . به عبارت دیگر، ارتا که نخستین عنصرهرجانیست( هوچیتره= تخم خوب ) درسبزشدن وگیتی شدن ، بهشت ( ارتا واهیشت ) میشود . ارتا ، ارتای بهشت است . جشن ، شیوه زندگی درزمانست، نه درفراسوی زمان وتاریخ . جشن که همان بهشت باشد ، اززندگی درزمان ، بریده و به پس از زمان ، تبعید نمیشود و درانتظارآن بسرنمی برد . بهشت ، ویژگی ِ زندگی درگیتی است. واژه دیگر بهشت که فردوس ( پری + دیس ) باشد ، چنانکه ادعا میشود ، به معنای باغی نیست که پیرامونش دیوار است . پری که به معنای « دوستی وعشق » هست ، نام خود این زنخدا ، سیمرغ ( ارتا ) بوده است وفردوس به معنای « خانه عشق ودوستی ، یا خانه سیمرغ و محبوبه » هست .
ارتا فرورد که سیمرغ باشد، اینهمانی با « گل بوستان افروز» دارد که نام دیگرش ، « همیشک جوان » است، و همیشک جوان ، به گیاهی گفته میشود که برگهایش همیشه سبزوخرّم و تازه میباشد ، و نامهای دیگرش 1- اردشیرجان 2- ارشیردارو و 3- ضیمـران و4- داح ( = داه ) و5- فـرّخ است ( صیدنه ابوریحان ومفاتیح العلوم ) . این نامها ، همه نامهای گوناگون سیمرغند. ارتا ( سیمرغ ) ، که اصل و تخم هرجانی است ، اصل همیشه سبزشونده و اصل همیشه تروتازه وخرّم شونده درگیتی دردرازای زمان هست . ارتا ، تخم یا نطفه ایست که درزمین ( تن ها ) هشته میشود ، تاسبزشوند، و زمین (ارتا= ارد = ارض =Erde = earth) بهشت شود . جشن وخوشی وشادی باید در زندگی کردن در زمان ، پیکریابد ( تنکرد ) ، نه آنکه زندگی در دنیا ، محروم ازآن بماند و فقط آرزوئی باشد که درفراسوی زندگی درزمان ، تحقق پذیر است . غایت زندگی درگیتی ، جشن یا بهشت وهمیشه سبزوتازه وخودروبودنست . فرشگرد ، واقعیت دادن این غایت در زندگی درزمانست .
« فرشگرد ِ» یزدانشناسی ِزرتشتی ، به کلی معنای حقیقی « فرش = پریس = پریز= چمن » را مسخ وتحریف وواژگونه میسازد . پریز یا پریس یا چمن ، « نجم » و« تخم وتخمه » ومَزغ و بیدگیاه نیزنامیده میشود ( فرهنگ گیاهان ، ماهوان )، و به خوبی ازاین واژه ها میتوان اندیشه نخستین را بازیافت . نجم ( که همان نج= ناژ است، که به درخت سرو که همیشه سبزاست نیزگفته میشود= ناژن ، سروناز ) ، نام « خوشه پروین » است . نام دیگر سرو، « پیرو» نیز هست که درکردی هنوز به معنای خوشه پروین میباشد. اینهمانی دادن سروِ همیشه سبز، با ارتا ( اردوج ) وبا پروین ، بازتاب اندیشه بُن آفریننده درفرهنگ ایرانست . بُن آفریننده هستی ، اینهمانی با سرو ِهمیشه سبزو چمن دارد . خوشه پروین، شش ستاره پیدا ( ارتا ) هست، که ازیک ستاره ناپیدا ( بهمن ) پیدایش می یابند، وازافشانده شدن این خوشه ( ارتا خوشت ) ، کل جهان ، سبزمیشود . این است که معانی دیگر نجم 1- اصل ( اقرب الموارد) و 2- برآمدن گیاه ( دهخدا) و 3- دورنگ آمیخته سفید وسرخ درتن اسب است ( صبح الاعشی ) ، که بیان اصل جفتی است (لغت نامه دهخدا ) . این اصل جفتی است که اصل سبزشوی ( چمن ) و اصل جنبش (= چمان ) است ، واین گواه برآنست که واژه « چمن وچمان » دراصل « جمان ، جمه = ییما = همزاد » بوده است ، و گل بوستان افروز نیز « بقله یمانی » نامیده میشود (صیدنه ) که « بقله جمانی » بوده است ، که به معنای « تخم جفتی » است . این اصل پیوند ( جفتی) هست که بُن پیدایش حرکت ( چمیدن ، چمان ) وسبزشدن وروشن شدنست . ییما ( = جم ) تنها به نخستین انسان اطلاق نمیشده است ، بلکه به بُن آفریننده کل جانها نیزگفته میشده است . ازآنجا که -اصل جفتی ، و آفرینش ازاصل پیوند ( ییما = سنگ = مر= سپنج = سیم = ) از زرتشت، پذیرفته نمیشود ، طبعا این واژه، میان عوام که خرمدین بودند باقی میماند . اینکه « جمان » به معنای « لوء لوء» هست ، همان معنای « تخم » را دارد که اینهمانی با واژه « چمن » دارد ، چون « لوءلوء درصدف= جمان » ، متناظر با « تخم یا نطفه در زهدان » میباشد . پس بدون شک ، چمن ، همان « جمان » ، یا اصل همیشه سبزشونده و همیشه تروتازه شونده است .
یزدانشاسی زرتشتی ، ناچاربود که معنای « جم = ییما » را به کلی واژگونه سازد . اینست که « جمی تونین jamitonitan » را به معنای « مردنmurtan » بکار میبرد . بدینسان « اصالت را ازگیتی ، وجان وانسان درگیتی » به کلی سلب میکند . جم، مردنیست . آنچه میمرد ، نمیتواند ، ازخودش بوده باشد . انسان که بُنش « جم = ییما » هست ، نمیتواند ازخودش، سبزوتروتازه شود و ازخودش بجنبش آید ، وازخودش روشن شود ( به بینش برسد) . این واژه جمان ، درشکل « چمن وچمان » وهمچین درشکل « پیسه یمانی = سنگ دورنگهِ جزع » ، نزد عوام ِ خرّمدین زنده باقی میماند.
درمخزن الادویه می بینیم که نام گیاه « راسن » ، « فریسه غول » است و این نام ، مارا به یافتن اصل معنای « فریس= فرش = چمن »راهبری میکند . «راسن »که دراصل « ئور وَسنا » نامیده میشده است ، و به معنای « اصل جفتی و همبغی = همآفرینی = انبازی » هست ، نماد چیست ؟ دربندهش ، بخش 9/ 93 دیده میشود که ازجگرگاوی که نماد کل زندگی هست ( دارای همه تخمهای زندگیست ) ، راسن و آویشن میرویند . جگر( جی + گر) که بُنکده گرما و خون ، واصل زندگی (جی ) شمرده میشد با بهمن ، یا « اقتران دواصل نخستین آفرینش » اینهمانی داده میشد .
جگر ودل ومغز باهم ، مثلث خرد را تشکیل میدادند . خون ازجگر به دل میرود و از دل به مغز رسانیده میشود و این آتش وگرما ، از روزنه های حواس ، تبدیل به بینش خرد ( سهی وسهیدن ) میشوند . اینست که « راسن » ، در آئین های کهن ایران ، اهمیت فراوان داشته است . دربندهش میآید که ازاین گاو( اصل کل زندگی ) : « ازمیان جگر، راسن و آویشن برای باز داشتن گند اکومن و مقابله کردن با درد » میروید . پس راسن که « فریسه غول » و « جناح » نیزنامیده میشود ، هم درد ها را بازمیدارد و همه برضد « گند اکومن » است . گند اکومن ، اصطلاح یزدانشناسی زرتشتی برای « معرفت برشالوده پرسش وشک وچون وچرا » هست . ولی دراصل بهمن ، خودش همین اکومن بوده است و این مفهوم « بهمن = اکومن » ارتائی ، دیگرسازگار با « روشنی بیکران اهورامزدا » نبوده است . راسن که ازجگر میروید ، وهم « جناح » وهم « فریسه غول » نامیده میشود ، مینماید که جگر، پیکریابی « اقتران ماه با پروین » و این « اصل همیشه سبزوتازه شونده = فریس= چمن » بوده است . جناح که به « ماه پروین » گفته میشود ، معرب واژه « ویناس » است ، که دراصل به دودست و دوبال گفته میشوند که پیکریابی اصل جفتی هستند . معنای دیگر« جناح » ، ذات هر چیز ( منتهی الارب) و نفس هرچیزاست. اقتران خوشه پروین با ماه ، ذات همه چیزها شمرده میشد . درزبان ترکی ، این واژه ویناس با تلفظ « قوناس و قوناخ وقوناشیق » باقی مانده است وبه اقتران ماه با پروین گفته میشود . البته هم میترائیان وهم زرتشت و یزدانشناسی زرتشتی ، برضد چنین روند آفرینش از اصل جفتی بوده اند . ازاین رو این واژه « ویناس = قوناس = جناح » را که بیان با هم آمیختن و عشق ورزی بوده است ، درست واژگونه و زشت واصل هم تباهی ها ساخته است . بدینسان ، «ویناس= قوناس » که اصل« آفرینش جهان وهرچیزی ، ازعشق » میباشد ، تبدیل به واژه « جناح ،جنجه وجنایت » درعربی و به مفهوم و واژه « گناه » درفارسی شده است . عشق نخستین که اقتران ماه با پروین میباشد و تخمش درجگرانسان هشته شده است تا زندگی ازآن سبزشود وفریس ( چمن = اصل فرشگردِ مداوم زندگی ) گردد ، تبدیل به گناه شده است . vinaasitan درپهلوی ، دارای معانی ، گناه کردن ، مرتکب گناه شدن ، ویران کردن ، آسیب رساندن میباشد . همچنین vinaastih به معنای ناپاکی و فساد و پوسیدگیست . اینکه جگربا راسن = فریسه غول = جناح = ماه پروین اینهمانی دارد ، به معنای آنست که زندگی درانسان ، ازذات خود بودنست . زندگی ، خودروست و ازبُن وفطرت خودش میروید ، که به مفهوم « بی گناهی انسان درطبیعتش » میکشد ، که اندیشه ای برضد یزدانشناسی زرتشتی و ادیان ابراهیمیست . این اندیشه ، زیربنای همه این ادیان را منفجرمیسازد .
«فریسه غول » که راسن ، نخستین « همبغ = انباغ = انباز= نریوسنگ » میباشد ، به معنای « خوشه همیشه سبزوتازه ، یا چمنی » هست . فریس ، همان چمن ومَرغ و « فـرش » است . غول ، دراصل به معنای « یوج=همزاد = جم = vi » است ( برهان قاطع) وپیشوند « ویناس= naatha- vi» نیز معنای جفت وهمزاد دارد . درفرهنگ ارتائی، اصطلاحاتی که معنای « جفت وهمزاد » داشتند ، معانی مثبت وآفریننده داشتند ، ولی در یزدانشناسی زرتشتی ، این اصطلاحات ، معانی « ترس ، شک ، ضد ، گمراهی » پیدا میکنند . انسان میان دوچیزازهم بریده ، سرگردان میماند که کدام را برگزیند و گرفتار بیم ( vi-m) وشک و گمراهی میشود و باید برضد آن باشد . غول هم ، همان واژه « گول » است که تبدیل به « گل » شده است . ازیکسو، زیرنفوذ یزدانشناسی زرتشتی ، معنای « گمراه کننده= ترساننده » یافته است ، و ازسوی دیگر، معنای « گل و خوشه » را نگاه داشته است .همزاد یا دوتای به هم چسبیده ، بُن « خوشه یا گل » هست . ازاین رو ، گل = گول را درکردی به خوشه هم میگویند . این خدا « گل چهره » نامیده میشود ، چون « گوهر خوشه ای دارد » ، نه برای آنکه چهره اش مانند گل میباشد . درکردی به اردیبهشت ، « گولان » گفته میشود، که بیان « خوشه بودن ارتا » بوده است . بدینسان ما با معنای حقیقی « فریش = فریس » آشنا میگردیم که چمن ، اصل همیشه سبزوتازه شونده باشد و این خون (رنگ ، یکی از نامهای خونست ) یا اصل زندگیست که دربنکده گرما ( جگر) دگردیسی به « راسن = خوشه همیشه فریس = خوشه همیشه سبزو تازه » میبابد .
رد پای رابطه تبدیل خون ( که یکی از آبها شمرده میشد ) ، به برگ سبز،یا درخت سبز، درجاهای گوناگون پیش آمده . ازجمله در نفشهای برجسته میترائی دراروپا میتوان دید که رگی را ازگاو که میترا برای آفریدن جهان می برد ، ازآن « سه برگ » میروید . یا درشاهنامه با ریخته شدن خون سیاوشان برخاک ، سرو آزاد و نـرد میروید :
برید آن سرشاهوارش زتن فکندش چوسروسهی برچمن
همه خاک آن شارستان ، شاد شد
گیا برچمن ، سرو آزاد شد
زخاکی که خون سیاوش بخورد
به ابر اندرآمد ، درختی ز نرد
نگاریده بر برگها ، چهر او همه بوی مشک آمد ازمهراو
« نرد » نام درخت غاریا برگ بوهست ( Laurel tree=Lorbeer Baum) ( مخزن الادویه ) که درختیست همیشه سبزوخوشبو که نام دیگر آن « سنگ = اصل امتزاج واتصال » و « دهم – است = تخم دهما » است . این درخت، که ماه بهشتان نیز نامیده میشود ، اینهمانی با خدای « مر- سپنتا= ماراسفند » ، خدای روز بیست ونهم دارد، که « بهرام ( روز30 )و رام ( روز28 ) را به هم می پیوندد » تا زمان وجهان ، باز ازاین تخم ؛برفراز درخت زمان ( کات = آکات = آزاد ) بروید . نام دیگراین درخت « رند آفریس یا رند آفریت » بوده است . ریختن خون برزمین ، که با ریختن باران بر زمین اینهمانی دارد ، به معنای آنست که سیمرغ ، همیشه ازخاکسترش ( خاک= هاگ = تخم ، هاگ = استر= تخم پاشیده و هشته شده ) ازنو برمیخیزد و همیشه دراثر این نیروی « فرشگرد = سبزوتازه شوی = فریس » پیروز است .
شکست حقیقت وخدای ایران ، هرگز به نابودی آن نمیکشد ، بلکه این حقیقت و این خدا ، همیشه نیروی ازنوسبزشونده درگوهر و ذات خود دارد ، و این نیرو را نمیشود هرگز ازاوسلب کرد و زدود . او بر ای پیروزی ، نیاز به کاربرد قهروخشونت و تجاوز وارهاب و تهدید ووحشت انگیزی و خدعه ومکربرای غلبه کردن ندارد ، بلکه ذاتش ، « اصل همیشه ازنو سبزشونده وتازه شونده » است . ازاین رو نام دیگر سیمرغ یا هما ،« پیروز» است که به سنگ فیروزه هم داده شده است . اینست که درتبدیل «داستان سیاوش ایرانی » به « اسطوره حسین » در تشیع ، این نکته ژرف ، نادیده گرفته شد ومسخ وبه کلی پایمال گردید ، و شهادت حسین ، شالوده ِ اصل کینه توزی و انتقام جوئی کیهانی و همیشگی (ثارالله ) درمذهب شیعه گردید.

انسان، سرویست که باید درچمن باشد
گـیتی واجتماع ، باید چـمـنی
برای « سرو ِ انسان » باشد

ماه پروین یا جناح یا ارتا ، تخمیست که در ذات همه جانها درگیتی هست ، و انسان ، جفت ِ این گیتی و محیط و اجتماعست . ازاین رو هست که بایستی « محیط واجتماع » ، چمن یا زمینه همیشه نوشونده وتازه شونده و باز، برای انسان باشد ، که گوهر « سرو آزاد ، سرو سهی ، سرو ناز » دارد .
نامهای « سروآزاد » و « سروناز» و « سروکوهی » و« سروسهی » همه همان « سرویست که برفرازش ماه پر» میباشد . این تصویر « درخت کل زندگی » و « تصویرانسان بطورکلی » میباشد وهرکدام ازاین نامها، گواهی برصفات او میدهند . ماه پر، برفراز سرو، تصویر « اقتران هلال ماه با خوشه پروین » است که « ماه پروین » نامیده میشده است، و بُن آفریننده جهان شمرده میشده است. هلال ماه ، زهدان آسمانست، و خوشه پروین ، تخمهائی دراین زهدان هستند که شش بخش گیتی ازآن میرویند . کوه ، چنانکه درکردی هنوز ردپایش باقی مانده ، نام « خوشه پروین » است . سروکوهی، پیرو نیز خوانده میشود که بازدرکردی همان خوشه پروین است . درمورد پورسام که زال باشد درشاهنامه میآید که :
به بالای تو برچمن، سرونیست چورخسارتو، تابش پرو نیست
« پرو» همان « پیرو» وپروین است . زال سرویست که رخسارش تابش پروین را دارد . سرو کوهی ، ناژون نیزخوانده میشود . وناژ، همان « نج = نجم » است که خوشه پروین وفریس( چمن= فرشگرد) اصل هرچیزیست . نام دیگرسروکوهی ، « اردوج = ارتا- وج » یا تخم ارتا ( ارتا خوشت = پروین ) هست . وازآنجا که تخم ، اصل روشنی هست و ماه پروین ، دارنده کل تخمهاست ، اصل بینائی است . ازاین رو چشم ومغز ( گزیده های زاداسپرم بخش 30) ، با ماه اینهمانی داده میشد ، چون سراسرحواس به مغز پیوند داشتند . ازاین رو سهشن sahishn به معنای « معرفت حسی» و « روءیت » میباشد. بدین گونه سرو آزاد ( آکات ) که خوشه یا تخم برفرازسرو باشد، « سهی » بود . البته « سهی = sahik » ، به معنای « شفاف و درون نما » میباشد و این بیان « راستی و آزادی » دراین فرهنگست . چون راستی ، توانائی برپیدایش گوهر وجود خود انسان یا خود تخم هست . حافظ میگوید :
طریق صدق بیاموز از آب صافی دل
به راستی طلب آزادگی ز « سرو ِ چمن »
اینست که درشاهنامه نیز درختی که برفرازش سیمرغ لانه دارد، سر به پروین میساید( داستان زال ) ، به عبارت دیگر، سیمرغ که خودش اینهمانی یا خوشه دارد ، فریسه غول ، خوشه ِ تخمهای همیشه سبزوتازه است. ازآنجا که گوهرانسان ، سرو همیشه سبزاست ، طبعا همیشه جویای چمن ِ همیشه سبزوتازه است ، و درآنجاست که به جفت خود می پیوندد. گیتی و اجتماع باید این چمن همیشه سبز برای درخت سرو انسانی باشند ، تا ازسر اصالت زندگی وخرد خود را درنوشوی دریابد . حافظ میگوید :
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
وان سهی سرو خزان را به چمن باز رسان
دل آزرده ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان زتن رفته به تن باز رسان
درچمن هست که از« زهد گران » علمای دین ، که زندگی و خرد را میخشکانند و بارگران بردوش انسان میسازند ، بازخود را رهائی می بخشد و سبکبال میگردد .
زهدگران که شاهد وساقی نمی خرند
درحلقه چمن ، به نسیم بهار بخش
و مولوی هست که آرزوی آزادی ازاین قفس تنگ دراجتماع را میکند که شریعت و عقل خشک و زمهریری شریعتی فراهم ساخته اند ،و میخواهد که این قفس را ، با برقی که زمرد عشق می تابد ، تحول به همان « چمن یا اصل همیشه سبزوتازه شونده ، همان فرشگرد » بدهد :
کی باشد کاین قفس ، چمن گردد
واندر خور گام و کام من گردد
این زهرکُشنده ، انگبین بخشد
وین خار خلیده ، یا سمن گردد
آن چنگ نشاط، ساز نو یابد وین گوش حریف، تن تنن گردد
درخرمن ماه ، سنبله کوبیم چون نور سهیل ، دریمن گردد
سیمرغ هوای ما زقاف آید دام شبلی و بوالحسن گردد
هربره ، زگرگ ، شیرآشامد هرپیل ، انیس کرکدن گردد
زانبوهی دلیران و مه رویان هرگوشه شهرما ، ختن گردد
هرعاشق بی مراد سرگشته مستغرق عشق باختن گردد
چون قالب مرده ، جان نو یابد فارغ زلفافه و کفن گردد