ولی بنا برفرهنگ ارتائی، درهیچ انسانی ، حقیقت واحد وانحصاری نیست ، بلکه درهرکسی ، تخمی گوناگون از« خوشه حقیقت » یا « خدا یا اصل » هست ، که برغم پیدایش یابی درچهره ای متنوع ، کشش نهفته به خوشه شدن دارد


......
خـوشـهِ حـقـایق بـودن

یـا

جـنگ مـیان عـقـایـد

( موءمنان به حقیقتهای واحدوانحصاری)

درفرهنگ ایران نه « حقیقت واحدی» وجود دارد ، نه امکان « داشتن ایمان به حقیقت واحدی » . «ارتا » که بُن هرانسانی هست ودرپهلوی « اردا =ardaa » نامیده میشود ، به معنای « حقیقی » هست .حقیقت واحد ، و ایمان به حقیقت واحد ، با آموزه زرتشت پیدایش یافت که درتضاد با مفهوم حقیقت درفرهنگ ایران بود . درفرهنگ ارتائی- سیمرغی ، ارتا ، ارتای خوشه ( ارتاخوشت ) است که خوشه ای از تخمهای گوناگون ومتنوع است که هیچکدام باهم اینهمانی ندارند. این تخمهای گوناگون ومتنوع ، گوهر یا اصل آفریننده درهرجانی و هر انسانی هستند . گوناگونی و تنوع و رنگارنگی ، سرشتِ خدایا «اصل» ، دراین فرهنگست . به عبارت دیگر، خدا، خوشه حقایق رنگارنگ ومتنوعست . حقیقت ، خوشه متنوعست که برغم گوناگونی به هم پیوسته است . ازاین رو حقیقت درفرهنگ ایران ، راستی (raastih ) میباشد ، و گرانیگاهش اینست که « آنچه دربُن هرانسانی درگوناگونی هست » ، اینهمانی با « پیدایشش درصورت ونقش : یا درعمل واندیشه وگفتار» داشته باشد . حقیقت ، چیزی دربیرون ازانسان یا هرچیزدیگری نیست که انسان بدان ایمان داشته باشد . درهرانسانی آن اندازه حقیقت هست که آنچه در عنصرنخستین جانش (ارتا ) بالقوه هست ، پیدایش بیابد . اینهمانی چهره ( صورت ) با گوهربنیادی ( چیتره = چهره ) ، حقیقت یا راستی است . ازآنجا که قدرتهای حاکمه دینی وسیاسی واقتصادی واجتماعی ، میکوشند انسانها را درقالب ( کالبد) های واحد خود بریزند و صورت واحد خود را به آنها بدهند، و آنهارا به اندازه دلخواه خود بسازند، انسانها وپدیده ها ، از« راستی = حقیقت » باز داشته میشوند . همه قدرتها ، نابود سازنده راستی یا حقیقت درانسانها هستد . ولی همیشه راستی یا حقیقت را در شکافها ودرزها ورخنه ها و روزنه هائی که انسانها دراین « قالبها= صورتهای حاکم » میاندازند، میتوان یافت . همیشه درسرکشی ازمعیارها وسرپیچی ازاحکام ، و لغزشها وگناهان انسانها ، میتوان حقیقت یا راستی را یافت . درزها و شکافها ورخنه ها، گواه برراستی یا حقیقت انسانها یا پدیده ها یا رویدادها میباشند، نه آن صورت یا اعمال وافکارو گفتارهای قالبی.از آنجا که خوشه خدا یا اصل ، خوشه تخم های گوناگون ومتنوع هست. مسئله بنیادی حقیقت ، پیدایش « یک صورت یا یک چهره و ظاهرو آموزه » در همه انسانها وپدیده ها و رویدادها نیست ، و چنین انتظاری ، پوچ وتهی ازمعنا هست . ازمردمان ، « ایمان به حقیقت واحد حاکم براجتماع » خواسته نمیشود . داشتن ایمان به حقیقت واحد، خویشکاری و تکلیف هیچکس نیست . بلکه ازهمه ، حقیقت یا راستی، خواسته میشود . هرکسی ، هنگامی شاد میشود که آنچه درگوهرش ( ارتا ) هست ، پدیدارسازد ودرست این گوناگون بودن و متنوع بودن خودرا با دیگران ، آشکاروفاش کند . ورزیدن ِ این کار، حقیقت است. درواقع « راستی » درفرهنگ ایران ، برضد « ایمان داشتن به یک حقیقت انحصاری و واحد» و برضد « وجود یک حقیقت واحد ومنحصربه فرد » چه در خود ، و چه درخارج ازخود هست . خدا ، یا اصل ، درهیچ کسی وپدیده ای و رویدادی ، تکرار نمیشود و تخمهایش باهم اینهمانی ندارند .

ولی همه گوهرها، سرشت قائم به ذات ( ازخود بودن ) وخوشه ای خدائی دارند. این به معنای آنست که همه صورتها ، برغم اختلافشان ، ازیک احترام وارج بهره مندند . مسئله چنین اجتماعی ، همپرسی میان اندیشه های گوناگون وپیدایش گوناگونی به معنای غنا وسرشاریست، تا خوشه بودن را ، ازنو درهمدیگر بیابند ، نه آنکه به جهاد وجنگ با عقیده و ایمان دیگری که غیرازفکرشان هست، بپردازند . « اندیشیدن » ، دراینکه « اند= تخم » را می دیسد ( شکل میدهد ) ، درانتظارآن نیست انطباق با صورتی بیابد که اندیشه دیگری یافته است . جهاد عقاید وایمانها ، ضرورت دنیائیست که « ایمان به داشتن حقتیقت واحد انحصاری » ازهمه خواسته میشود، چون این توهم درهمه موجود است که « حقیقت واحد» درجهان وتاریخ و اجتماع وجود دارد . هرحقیقت واحد وانحصاری ، و ایمان داشتن به چنین حقیقتی ، همیشه پرخاشگرو ستیزنده است و طبیعت جهانگیرانه دارد .

ولی بنا برفرهنگ ارتائی، درهیچ انسانی ، حقیقت واحد وانحصاری نیست ، بلکه درهرکسی ، تخمی گوناگون از« خوشه حقیقت » یا « خدا یا اصل » هست ، که برغم پیدایش یابی درچهره ای متنوع ، کشش نهفته به خوشه شدن دارد . این کشش و جستجوی خوشه شدن با اندیشه ها و جهان نگریها ، گرانیگاه زندگی انسان است ، نه جهاد با ایمان دیگری ، که او کفروجهل وظلم میشمارد .

این کشش وجستجوی خوشه شدن ، هیچ حقیقتی را نسبی نمیکند . مسئله ِ پذیرش اندیشه های گوناگون دراین فرهنگ، نسبی کردن حقایق واندیشه ها نیست ، بلکه مسئله ، شناخت ِ خوشه بودن حقایق متنوعست . انسان، به فکر دیگری بدبین نیست وشک نمی ورزد، چون تفاوت با فکرخودش دارد ، بلکه درآن تنوع و زیبائی وغنا وسرشاری را درمی یابد . گوناگون بودن ، ضرورت جهان « راسـتی » است . همه درراستی هست ، که گوناگونند . این درک دیگری ازحقیقت میباشد که به کلی درتضاد با مفهوم « حقیقت واحد» میباشد . او ازهیچکس ، خواستارسپردن یک راه راست و ایمان داشتن به یک حقیقت نیست ، چون راستی فقط درآن هست ، بلکه راستی در پیدایش این گوناگونیهاست . هرکسی در راست بودن گوناگون میشود . او میتواند ازتنوع اندیشه ها وصورتها و معیارها لذت ببرد و لطافت و نازکی آنهارا بیابد ، و بجای بدبینی وشک ورزی بدانها ، غنای آنهارا کشف کند تا آنهارا به هم بپیوندد وازآنها خوشه سازد . او خود را مکلف به موءمن ساختن جهان به یک حقیقت واحد وانحصادی نمیشمارد ، بلکه هرکسی را بدان میانگیزد تا آنگونه که درگوهر نهفته اش هست ، خود را بزاید . او دایه میشود ، نه مبلغ ودعوتگر. با این راستی که اینهمانی با حقیقت دارد، فرهنگ مردمی و آسایش دراجتماع پیدایش می یابد ، که بی نیازاز« ایمان به دینی و ایدئولوژی » هست . دراین فرهنگ ، مسئله مدارائی (tolerance ) طرح نمیشود ، چون مدارائی ، براساس شناخت ِ« دیگری و گوناگونی » به کردار، ضد و دشمن و بیگانه میباشد . مدارائی براین پیش فرض بنا نهاده شده است که انسان ازفکردیگری و از « دیگر اندیشی » ، درد وعذاب میبرد و این را هنروفضیلت خود میشمرد که چنین دردی را به هرترتیبی شده است تاب بیاورد و تحمل کند. چنین اندیشه ای ، پیآیند آنست که انسان درفکر دیگران ، خوشه حقایق نمی بیند ، بلکه دیگری ، همیشه بیگانه و دشمن وغیرقابل اعتماد است که میتواند گزند آورباشد . خرد درفرهنگ ارتائی ، گوناگون بودن اندیشه ها وجهان بینی ها را سرچشمه شگفتی میداند که رازی برای جستن دارند و این رازهاهستند که اورا به جستجو میانگیزند، و او درجستن رازها ، امکان آراستن آنها را می یابد .