صداها 3- یاشار Ø§ØØ¯ صارمیSaremi

پستچي كه زير كلاهش قايم مي شود
دوستان من مي خندند و از پاكت بيرون مي آيند
صندلي ها هم بي خبر با درختها از راه مي رسند
شهر پير من هم مي ايد و شمع روشن مي كند .
پسرهايم ساعت را مي ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯ Ùˆ لاك پشت مي آورند
پدرم در ØÙŠÙ† ني شدن پيدا مي شود وسط يك آواز قديمي
ØØ³ÙŠÙ† كرد روي شاخه مي نشيند به چپق كشي
ليوان چوبي هم مي رود و شيشه را مي آورد و زبان ش را در مي آورد
مادرم خوشمزه ترين بلدرچين هاي زبانش را روي اتش مي گذارد
بلند مي شوم و سق٠را مي اندازم آسمان
زنم گل ها را روي ميز مي گذارد و مي خندد
دور ميز كه مي نشينيم قاشق‌ها عاشق چنگالها مي شوند
و بعد بالها مي ايند و ما ... !
پیپ قرمز نوشت