علی کریمی / یادداشتی بر تراژدی رستم و سهراب
جویبار تهی
راز تکیده ی درخت را
در امتداد سوختن خوب می داند
و من
Øسرت رویدن را
در جبین سنگ می خوانم
یادداشتی بر تراژدی رستم و سهراب
آنچه بر ما امروز Ù…ÛŒ گذرد؛ پاره ای از آن روست Ú©Ù‡ نمی خواهیم بدانیم پیشتر بر ما Ú†Ù‡ گذشته تا شاید بتوانیم برای امروزمان چاره ای دست Ùˆ پا کنیم.. با دستکاری در واقعیت؛ Øقیقت را کتمان Ù…ÛŒ کنیم. روزگار درازیست در جاده انØراÙÛŒ Ù…ÛŒ رانیم. در جهانی زندگی Ù…ÛŒ کنیم Ú©Ù‡ نباید باشد Ùˆ اما هست Ùˆ سخت جانی Ù…ÛŒ کند. میانگین هوشمان هنوز از پایین تنه امان بالاتر نمی رود. چون از Øقیقت Ù…ÛŒ گریزیم, به سایه اش دلخوش کرده ایم.
نگاهی به پرونده ÛŒ جهان پهلوان رستم در یکی از دردناکترین Ù„Øظات تاریخی؛ شاید تلنگری باشد به ما تا ببینیم؛ چگونه Ù…ÛŒ شود Øتی با داشتن نیت خیر Ùˆ اندوخته ÛŒ سالیان, با چشم پوشی از Øقیقت Ùˆ کاهلی در آموختن؛ به بی عدالتی دست زد.
ما که به گرد آن گرد نمی رسیم و نه یکبار که بسیار با بیداد ساخته ایم؛ جا دارد جایمان را در میان این معرکه ها پیدا کنیم.
یکی داستانست پر آب چشم دل نازک از رستم آید بخشم
سهراب با لشکر تورانیان به ایران تاخته و تمامی دلیران ایران را درهم شکسته . خبر بکاووس شاه می رسد که:
عنان دار چون او ندیدست کس تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ سام سوار است Ùˆ بس
که بی واسطه شباهت سهراب به دودمان رستم آشکار می کند. شباهتی که هر بیننده ای آنرا تجربه می کند.
بیایید این Ùراز را از واکنش رستم به نامه کاووس Ú©Ù‡ او را برای جنگ با سهراب Ùرا Ù…ÛŒ خواند؛ داشته باشیم Ùˆ داوری کنیم:
تهمتن چو بشنید و نامه بخواند بخندید و زان کار خیره بماند
Ú©Ù‡ ماننده٠سام گردن Ùراز سواری پدید آمد اندر جهان
از آزادگان این نباشد Ø´Ú¯Ùت ز ترکان چنین یاد نتوان گرÙت.
من از دخت شاه سمنگان یکی پسر دارم و باشد او کودکی.
آنان که سهراب را دیده اند؛ گواهی می دهند که او دلاوری کم سن و هم سان سام سوار است.رستم می خواند و می خندد و اما اندیشه نمی کند,( گاهی منیت ما ؛ شخصیتمان را می پوشاند)
و هنگامی که کاووس در پاسخ دیر آمدن رستم به بارگاه دستور دست بستن او را می دهد؛ رستم با خشم خارج می شود و رو بسوی سربازان ایران می گوید:
به ایران از ایدون که سهراب گرد بیاید نماند بزرگ و نه خرد
شما هرکدام چاره٠جان کنید خرد را باین کار پیمان کنید.
* جا دارد همین جا بگویم Ú©Ù‡ این بیت Ùردوسی سوال بر انگیز است؛ آیا بیان نام سهراب از دهان رستم بی معنایی نشناختن Ùرزند را از سوی پدر تداعی نمی کند.آیا Ø·Ø±Ø Ø¯Ø§Ø³ØªØ§Ù† با اشکال نیست؟
* پیشتر هم در مورد دزدیدن رخش اسب رستم در ابتدای روایت با همین سؤال روبرو می شویم.
* سواران ترکان تنی Ù‡Ùت Ùˆ هشت بران دشت نخجیرگه بر گذشت
* یکی اسب دیدند در مرغزار بگشتند گرد لب مرغزار
* Ú†Ùˆ بر دشت رخش را یاÙتند سوی بند کردنش بشتاÙتند
Ú¯Ùتگو از رخشی است Ú©Ù‡ همین چندی پیش اژدها در (Ù‡Ùت خان رستم) چاره اش نبود.ÙˆØالا در خطر Øتی شیه هم نمی کشد.
* یا Ú¯Ùتگوی تهمینه با رستم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گوید من Ú©Ù‡ همیشه در Øرم بوده ام؛ Ø´ÛŒÙته مردی Ùˆ مردانگی Ùˆ جنگاوری های توام Ú©Ù‡ از دیگران شنیده ام Ùˆ دوست دارم زن تو باشم Ùˆ پسر تو را در آغوش بگیرم.
* آیا این با Ùرهنگ ایرانی Ú©Ù‡ زن, آن هم دختر شاه Ú©Ù‡ آزاد بوده تا در جامعه رÙت Ùˆ آمد کند Ùˆ ما نمونه زیبای آن را آمدن شیرین در Ù¾ÛŒ خسرو از زبان نظامی داریم , Ú©Ù‡ در کتاب سیمای دو زن نوشته ارزشمند سعیدی سیرجانی داریم Ø› مغایرت ندارد؟
بر گردیم به تراژدی در پیش رو
رستم بعنوان آخرین برگ کاووس بمیدان او آمده و با دیدن او:
Ú†Ùˆ سهراب را دید با یال Ùˆ شاخ برش چون بر سام جنگی Ùراخ
بدیگر سخن رستم با دیدن سهراب بیاد سام یعنی پدر بزرگش Ù…ÛŒ اÙتد.چرا Ú©Ù‡ ریخت Ùˆ ژست سهراب تداعی هیکل Ùˆ قیاÙÙ‡ ÛŒ سام سمبل پهلوانی ایرانیست. سهراب هیچ شباهتی به تورانیان ندارد Ùˆ جا در جای روایت این تکرار شده است.
وباز شب هنگام وقتی رستم برای شناختن تواناییهای دشمن با لباس تورانی وارد لشکر آنان می شود و در تاریکی سهراب را در خیمه می بیند, با خود می گوید:
ز سهراب رستم زبان بر گشاد زبالا و برزش همی کرد یاد
که کس در جهان کودک نارسید بدین شیرمردی و گردی ندید.
پدر پسر را چگونه نمی شناسد؟آیا شباهتها را نمی بیند.یا در خوش بینانه ترین داوری باید Ú¯Ùت نمی تواند ببیند. یا نمی خواهد ببیند.سیستم Ùکری Ùˆ عاطÙÛŒ اش در چنبر پیشداوری گرÙتار است Ùˆ آنی را Ù…ÛŒ بیند Ùˆ Ù…ÛŒ شنود Ú©Ù‡ خوش دارد.یادمان باشد Ú©Ù‡ او خود Ù…ÛŒ Ú¯Ùت:
من از دخت شاه سمنگان یکی پسر دارم و باشد او کودکی.
رستم که نمود هوشیاری قومی و پهلوانی ماست با آن داده های آشکار و درخواستهای پی در پی سهراب برای شناخت پدر؛ که می باست دست کم تردید و پرسشی را در وی بر انگیزد؛ به راهی می رود که اهریمنیست.
پیشاپش نبرد رستم از پیشینه دلاوری های خود به سهراب می می گوید:
بپیری بسی دیدم آوردگاه بسی بر زمین پست کردم سپاه
تبه شد بسی دیو در چنگ من نبودم بدان سو که بودی شکن
چه کردم؛ ستاره گواه من است به مردی جهان زیر پای من ااست
و سهراب با شنیدن آنها بی درنگ می گویید:
بدو Ú¯Ùت کز تو بپرسم سخن همه راستی باید اÙکند بن
من ایدون گمانم که تو رستمی گراز تخمه ی نامور نیرمی
یعنی دادهای رستم میرود تا شناخت را درسهراب تکمیل کند. Ùˆ جوان جستجو را همچنان Ù¾ÛŒ Ù…ÛŒ گیرد اما وقتی رستم Ú©Ù‡ تنها چند Ù„Øظه ای پیش از بی همتایی خویش در نبرد با دشمنان Ù…ÛŒ گوید( Ú©Ù‡ همه از نشانه های رستم دستان است Ùˆ دیگر هیچ) همه درها را بروی او میبندد Ùˆ ناگهان صد Ùˆ هشتاد درجه باشگردی نارستمی Ù…ÛŒ گوید:
چنین داد پاسخ که رستم نیم هم از تخمه سام نیرم نیم!!!
Ú©Ù‡ او پهلوانست Ùˆ من کهترم نه با تخت Ùˆ گاهم نه با اÙسرم
( باید پرسید : Ú†Ù‡ کسی Øر٠از تاج Ùˆ تخت زده بود Ú©Ù‡ رستم آن را کتمان Ù…ÛŒ کند.آیا این نیست Ú©Ù‡ اگر رستم هم باشی Ùˆ دروغ بگویی دچار Ùراموشی Ù…ÛŒ شوی !!)
Ùˆ سهراب در Ø´Ú¯Ùت Ù…ÛŒ ماند Ú©Ù‡ این پاسخهای رستم به هیچ وجه با نشانه های مادر خوانایی ندارد؛ این هیکل Ùˆ سابقه Ùˆ ژست همه از رستم بودن Øکایت Ù…ÛŒ کنند اما مرد روبرو آنرا انکار Ù…ÛŒ کند Ùˆ سهراب درمانده است Ùˆ یادمان باشد جوان بی تجربه.
از امید سهراب شد نا امید برو تیره شد روی روز سپید
به آوردگه رÙت نیزه بدست همی ماند از Ú¯Ùت مادر Ø´Ú¯Ùت
آیا مادرم نشانه ها را نادرست داد.آیا چیزی از قلم انداخته بود.
سهراب اÙسرده Ùˆ پریشان است.ذهنیت ÙˆÛŒ درهم Ùˆ برهم شده.بی یاور Ù…ÛŒ شود.ذهنیتش در هم کوبیده است Ùˆ واقعیات به او دهن کجی Ù…ÛŒ کنند.
رستم در اولین نبرد؛ از پیروزی به سهراب باز Ù…ÛŒ ماند Ùˆ پشت بر خاک؛ در Øالی Ú©Ù‡ مرگ را در دستان سهراب Ù…ÛŒ بیند؛ با دروغ Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ مطابق رسم آنان ؛پهلوان باید دوبار Øری٠خود را بر زمین بزند تا بتواند او را از میان بردارد.Ùˆ سهراب از روی سینه او بر Ù…ÛŒ خیزد.
در Ùردای ان روز؛ پیش از نبرد سهراب Ú©Ù‡ مهر مرد پیش رو را باز در دل دارد Ù…ÛŒ گوید:
ز رستم بپرسید خندان دولب تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ با او بهم بود شب
که شب چون بدست روز چون خاستی ز پیکار بر دل چه آراستی
ز ک٠بÙÚ©Ù† این گرز Ùˆ شمشیر کین بزن جنگ Ùˆ بیداد را بر زمین
نشینیم هردو پیاده بهم بمی تازه داریم روی دژم
به پیش جهان دار پیمان کنیم دل از جنگ جستن پشیمان کنیم
دل من همی با تو, مهر آورد همی آب شرمم بچهر آورد
همانا که داری ز گردان نژاد کنی پیش من گوهر خویش یاد
و در دومین و آخرین نبرد؛ رستم تا سهراب را برزمین می زند؛پهلویش را می درد.(رسم بی رسم)
Ùˆ پس از نبرد Ùردوسی Ø´Ú¯Ùت زده Ù…ÛŒ نالد Ùˆ Ù…ÛŒ گوید:Øیوان Ùرزند خویش را در دریا Ùˆ خشکی Ù…ÛŒ شناسد اما
جهانا Ø´Ú¯Ùتی ز کردار تست هم از تو شکست Ùˆ هم از تو درست
ازاین دو یکی را نجنبید مهر خرد دور بد مهر ننمود چهر.
آیا بی انصاÙÛŒ نیست! از آن دو یکی Ùˆ آن هم سهراب مهرش جنبیده بود.Ùˆ دستهایش را دراز کرده بود. جا در جای Ù„Øظه ها سهراب پیش آمد Ùˆ رستم او را پس زد .رستم هم نشانه های مشترک را دیده بودغ اما Ùˆ تراژدی در همین اماست.
پهلوان ما Ú©Ù‡ از جنس آدمیست گویا دچار پدیده اختلال در شناختcognition disorder بود؛ از نزدیک شدن به Øقیقت Ù…ÛŒ گریخت Ùˆ Øقایق پیش رویش را با نابخردی ارزیابی Ù…ÛŒ کرد.شنیده ها Ùˆ دیده ها را دستچین میکرد.تنها دشمن میدید Ùˆ با توجه به عظمت Ùاجعه Ù…Øتمل Ú©Ù‡ همان پیروزی دشمن Ùˆ شکست Ùˆ خواری خویش Ùˆ سرزمین خویش بود( Ùˆ قطعاً از سوی Øاکمان وقت تبلبغ Ùˆ مورد بهربرداری قرار Ù…ÛŒ گرÙته است). چنان شتسوی مغزی شده بود Ú©Ù‡ چیزی بنام ØÙ‚ Ùˆ Øقیقت پیش رو را در نمی یاÙت .
پهلوان ما با کشتن شتابزده ÛŒ Ùرزند به ضد قهرمان تبدیل Ù…ÛŒ شود.چرا Ú©Ù‡ ما را از رستمی نو Ú©Ù‡ در Ù¾ÛŒ او آمده بود Ù…Øروم میکند. Ùˆ اگر پرونده درخشان Ùˆ دردناک پیش Ùˆ پس او نبود؛ او هرگز نمی توانست در جهان پهلوانی خود ما را در پیروزی خیر در نبرد با شر یاری رساند. .
(گریه یا خنده دارد از نیاکانی سخن Ú¯Ùتن– Ú©Ù‡ من Ú¯Ùتم؟) هر دو یا هیچ کدام مهم نیست. مهم این است Ú©Ù‡ ما از آنها امروز Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ آموزیم.چگونه از واقعیت؛ نقبی بسوی Øقیقت Ù…ÛŒ زنیم.
علی کریمی
karimi49@hotmail.com
راز تکیده ی درخت را
در امتداد سوختن خوب می داند
و من
Øسرت رویدن را
در جبین سنگ می خوانم
یادداشتی بر تراژدی رستم و سهراب
آنچه بر ما امروز Ù…ÛŒ گذرد؛ پاره ای از آن روست Ú©Ù‡ نمی خواهیم بدانیم پیشتر بر ما Ú†Ù‡ گذشته تا شاید بتوانیم برای امروزمان چاره ای دست Ùˆ پا کنیم.. با دستکاری در واقعیت؛ Øقیقت را کتمان Ù…ÛŒ کنیم. روزگار درازیست در جاده انØراÙÛŒ Ù…ÛŒ رانیم. در جهانی زندگی Ù…ÛŒ کنیم Ú©Ù‡ نباید باشد Ùˆ اما هست Ùˆ سخت جانی Ù…ÛŒ کند. میانگین هوشمان هنوز از پایین تنه امان بالاتر نمی رود. چون از Øقیقت Ù…ÛŒ گریزیم, به سایه اش دلخوش کرده ایم.
نگاهی به پرونده ÛŒ جهان پهلوان رستم در یکی از دردناکترین Ù„Øظات تاریخی؛ شاید تلنگری باشد به ما تا ببینیم؛ چگونه Ù…ÛŒ شود Øتی با داشتن نیت خیر Ùˆ اندوخته ÛŒ سالیان, با چشم پوشی از Øقیقت Ùˆ کاهلی در آموختن؛ به بی عدالتی دست زد.
ما که به گرد آن گرد نمی رسیم و نه یکبار که بسیار با بیداد ساخته ایم؛ جا دارد جایمان را در میان این معرکه ها پیدا کنیم.
یکی داستانست پر آب چشم دل نازک از رستم آید بخشم
سهراب با لشکر تورانیان به ایران تاخته و تمامی دلیران ایران را درهم شکسته . خبر بکاووس شاه می رسد که:
عنان دار چون او ندیدست کس تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ سام سوار است Ùˆ بس
که بی واسطه شباهت سهراب به دودمان رستم آشکار می کند. شباهتی که هر بیننده ای آنرا تجربه می کند.
بیایید این Ùراز را از واکنش رستم به نامه کاووس Ú©Ù‡ او را برای جنگ با سهراب Ùرا Ù…ÛŒ خواند؛ داشته باشیم Ùˆ داوری کنیم:
تهمتن چو بشنید و نامه بخواند بخندید و زان کار خیره بماند
Ú©Ù‡ ماننده٠سام گردن Ùراز سواری پدید آمد اندر جهان
از آزادگان این نباشد Ø´Ú¯Ùت ز ترکان چنین یاد نتوان گرÙت.
من از دخت شاه سمنگان یکی پسر دارم و باشد او کودکی.
آنان که سهراب را دیده اند؛ گواهی می دهند که او دلاوری کم سن و هم سان سام سوار است.رستم می خواند و می خندد و اما اندیشه نمی کند,( گاهی منیت ما ؛ شخصیتمان را می پوشاند)
و هنگامی که کاووس در پاسخ دیر آمدن رستم به بارگاه دستور دست بستن او را می دهد؛ رستم با خشم خارج می شود و رو بسوی سربازان ایران می گوید:
به ایران از ایدون که سهراب گرد بیاید نماند بزرگ و نه خرد
شما هرکدام چاره٠جان کنید خرد را باین کار پیمان کنید.
* جا دارد همین جا بگویم Ú©Ù‡ این بیت Ùردوسی سوال بر انگیز است؛ آیا بیان نام سهراب از دهان رستم بی معنایی نشناختن Ùرزند را از سوی پدر تداعی نمی کند.آیا Ø·Ø±Ø Ø¯Ø§Ø³ØªØ§Ù† با اشکال نیست؟
* پیشتر هم در مورد دزدیدن رخش اسب رستم در ابتدای روایت با همین سؤال روبرو می شویم.
* سواران ترکان تنی Ù‡Ùت Ùˆ هشت بران دشت نخجیرگه بر گذشت
* یکی اسب دیدند در مرغزار بگشتند گرد لب مرغزار
* Ú†Ùˆ بر دشت رخش را یاÙتند سوی بند کردنش بشتاÙتند
Ú¯Ùتگو از رخشی است Ú©Ù‡ همین چندی پیش اژدها در (Ù‡Ùت خان رستم) چاره اش نبود.ÙˆØالا در خطر Øتی شیه هم نمی کشد.
* یا Ú¯Ùتگوی تهمینه با رستم Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گوید من Ú©Ù‡ همیشه در Øرم بوده ام؛ Ø´ÛŒÙته مردی Ùˆ مردانگی Ùˆ جنگاوری های توام Ú©Ù‡ از دیگران شنیده ام Ùˆ دوست دارم زن تو باشم Ùˆ پسر تو را در آغوش بگیرم.
* آیا این با Ùرهنگ ایرانی Ú©Ù‡ زن, آن هم دختر شاه Ú©Ù‡ آزاد بوده تا در جامعه رÙت Ùˆ آمد کند Ùˆ ما نمونه زیبای آن را آمدن شیرین در Ù¾ÛŒ خسرو از زبان نظامی داریم , Ú©Ù‡ در کتاب سیمای دو زن نوشته ارزشمند سعیدی سیرجانی داریم Ø› مغایرت ندارد؟
بر گردیم به تراژدی در پیش رو
رستم بعنوان آخرین برگ کاووس بمیدان او آمده و با دیدن او:
Ú†Ùˆ سهراب را دید با یال Ùˆ شاخ برش چون بر سام جنگی Ùراخ
بدیگر سخن رستم با دیدن سهراب بیاد سام یعنی پدر بزرگش Ù…ÛŒ اÙتد.چرا Ú©Ù‡ ریخت Ùˆ ژست سهراب تداعی هیکل Ùˆ قیاÙÙ‡ ÛŒ سام سمبل پهلوانی ایرانیست. سهراب هیچ شباهتی به تورانیان ندارد Ùˆ جا در جای روایت این تکرار شده است.
وباز شب هنگام وقتی رستم برای شناختن تواناییهای دشمن با لباس تورانی وارد لشکر آنان می شود و در تاریکی سهراب را در خیمه می بیند, با خود می گوید:
ز سهراب رستم زبان بر گشاد زبالا و برزش همی کرد یاد
که کس در جهان کودک نارسید بدین شیرمردی و گردی ندید.
پدر پسر را چگونه نمی شناسد؟آیا شباهتها را نمی بیند.یا در خوش بینانه ترین داوری باید Ú¯Ùت نمی تواند ببیند. یا نمی خواهد ببیند.سیستم Ùکری Ùˆ عاطÙÛŒ اش در چنبر پیشداوری گرÙتار است Ùˆ آنی را Ù…ÛŒ بیند Ùˆ Ù…ÛŒ شنود Ú©Ù‡ خوش دارد.یادمان باشد Ú©Ù‡ او خود Ù…ÛŒ Ú¯Ùت:
من از دخت شاه سمنگان یکی پسر دارم و باشد او کودکی.
رستم که نمود هوشیاری قومی و پهلوانی ماست با آن داده های آشکار و درخواستهای پی در پی سهراب برای شناخت پدر؛ که می باست دست کم تردید و پرسشی را در وی بر انگیزد؛ به راهی می رود که اهریمنیست.
پیشاپش نبرد رستم از پیشینه دلاوری های خود به سهراب می می گوید:
بپیری بسی دیدم آوردگاه بسی بر زمین پست کردم سپاه
تبه شد بسی دیو در چنگ من نبودم بدان سو که بودی شکن
چه کردم؛ ستاره گواه من است به مردی جهان زیر پای من ااست
و سهراب با شنیدن آنها بی درنگ می گویید:
بدو Ú¯Ùت کز تو بپرسم سخن همه راستی باید اÙکند بن
من ایدون گمانم که تو رستمی گراز تخمه ی نامور نیرمی
یعنی دادهای رستم میرود تا شناخت را درسهراب تکمیل کند. Ùˆ جوان جستجو را همچنان Ù¾ÛŒ Ù…ÛŒ گیرد اما وقتی رستم Ú©Ù‡ تنها چند Ù„Øظه ای پیش از بی همتایی خویش در نبرد با دشمنان Ù…ÛŒ گوید( Ú©Ù‡ همه از نشانه های رستم دستان است Ùˆ دیگر هیچ) همه درها را بروی او میبندد Ùˆ ناگهان صد Ùˆ هشتاد درجه باشگردی نارستمی Ù…ÛŒ گوید:
چنین داد پاسخ که رستم نیم هم از تخمه سام نیرم نیم!!!
Ú©Ù‡ او پهلوانست Ùˆ من کهترم نه با تخت Ùˆ گاهم نه با اÙسرم
( باید پرسید : Ú†Ù‡ کسی Øر٠از تاج Ùˆ تخت زده بود Ú©Ù‡ رستم آن را کتمان Ù…ÛŒ کند.آیا این نیست Ú©Ù‡ اگر رستم هم باشی Ùˆ دروغ بگویی دچار Ùراموشی Ù…ÛŒ شوی !!)
Ùˆ سهراب در Ø´Ú¯Ùت Ù…ÛŒ ماند Ú©Ù‡ این پاسخهای رستم به هیچ وجه با نشانه های مادر خوانایی ندارد؛ این هیکل Ùˆ سابقه Ùˆ ژست همه از رستم بودن Øکایت Ù…ÛŒ کنند اما مرد روبرو آنرا انکار Ù…ÛŒ کند Ùˆ سهراب درمانده است Ùˆ یادمان باشد جوان بی تجربه.
از امید سهراب شد نا امید برو تیره شد روی روز سپید
به آوردگه رÙت نیزه بدست همی ماند از Ú¯Ùت مادر Ø´Ú¯Ùت
آیا مادرم نشانه ها را نادرست داد.آیا چیزی از قلم انداخته بود.
سهراب اÙسرده Ùˆ پریشان است.ذهنیت ÙˆÛŒ درهم Ùˆ برهم شده.بی یاور Ù…ÛŒ شود.ذهنیتش در هم کوبیده است Ùˆ واقعیات به او دهن کجی Ù…ÛŒ کنند.
رستم در اولین نبرد؛ از پیروزی به سهراب باز Ù…ÛŒ ماند Ùˆ پشت بر خاک؛ در Øالی Ú©Ù‡ مرگ را در دستان سهراب Ù…ÛŒ بیند؛ با دروغ Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ مطابق رسم آنان ؛پهلوان باید دوبار Øری٠خود را بر زمین بزند تا بتواند او را از میان بردارد.Ùˆ سهراب از روی سینه او بر Ù…ÛŒ خیزد.
در Ùردای ان روز؛ پیش از نبرد سهراب Ú©Ù‡ مهر مرد پیش رو را باز در دل دارد Ù…ÛŒ گوید:
ز رستم بپرسید خندان دولب تو Ú¯Ùتی Ú©Ù‡ با او بهم بود شب
که شب چون بدست روز چون خاستی ز پیکار بر دل چه آراستی
ز ک٠بÙÚ©Ù† این گرز Ùˆ شمشیر کین بزن جنگ Ùˆ بیداد را بر زمین
نشینیم هردو پیاده بهم بمی تازه داریم روی دژم
به پیش جهان دار پیمان کنیم دل از جنگ جستن پشیمان کنیم
دل من همی با تو, مهر آورد همی آب شرمم بچهر آورد
همانا که داری ز گردان نژاد کنی پیش من گوهر خویش یاد
و در دومین و آخرین نبرد؛ رستم تا سهراب را برزمین می زند؛پهلویش را می درد.(رسم بی رسم)
Ùˆ پس از نبرد Ùردوسی Ø´Ú¯Ùت زده Ù…ÛŒ نالد Ùˆ Ù…ÛŒ گوید:Øیوان Ùرزند خویش را در دریا Ùˆ خشکی Ù…ÛŒ شناسد اما
جهانا Ø´Ú¯Ùتی ز کردار تست هم از تو شکست Ùˆ هم از تو درست
ازاین دو یکی را نجنبید مهر خرد دور بد مهر ننمود چهر.
آیا بی انصاÙÛŒ نیست! از آن دو یکی Ùˆ آن هم سهراب مهرش جنبیده بود.Ùˆ دستهایش را دراز کرده بود. جا در جای Ù„Øظه ها سهراب پیش آمد Ùˆ رستم او را پس زد .رستم هم نشانه های مشترک را دیده بودغ اما Ùˆ تراژدی در همین اماست.
پهلوان ما Ú©Ù‡ از جنس آدمیست گویا دچار پدیده اختلال در شناختcognition disorder بود؛ از نزدیک شدن به Øقیقت Ù…ÛŒ گریخت Ùˆ Øقایق پیش رویش را با نابخردی ارزیابی Ù…ÛŒ کرد.شنیده ها Ùˆ دیده ها را دستچین میکرد.تنها دشمن میدید Ùˆ با توجه به عظمت Ùاجعه Ù…Øتمل Ú©Ù‡ همان پیروزی دشمن Ùˆ شکست Ùˆ خواری خویش Ùˆ سرزمین خویش بود( Ùˆ قطعاً از سوی Øاکمان وقت تبلبغ Ùˆ مورد بهربرداری قرار Ù…ÛŒ گرÙته است). چنان شتسوی مغزی شده بود Ú©Ù‡ چیزی بنام ØÙ‚ Ùˆ Øقیقت پیش رو را در نمی یاÙت .
پهلوان ما با کشتن شتابزده ÛŒ Ùرزند به ضد قهرمان تبدیل Ù…ÛŒ شود.چرا Ú©Ù‡ ما را از رستمی نو Ú©Ù‡ در Ù¾ÛŒ او آمده بود Ù…Øروم میکند. Ùˆ اگر پرونده درخشان Ùˆ دردناک پیش Ùˆ پس او نبود؛ او هرگز نمی توانست در جهان پهلوانی خود ما را در پیروزی خیر در نبرد با شر یاری رساند. .
(گریه یا خنده دارد از نیاکانی سخن Ú¯Ùتن– Ú©Ù‡ من Ú¯Ùتم؟) هر دو یا هیچ کدام مهم نیست. مهم این است Ú©Ù‡ ما از آنها امروز Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ آموزیم.چگونه از واقعیت؛ نقبی بسوی Øقیقت Ù…ÛŒ زنیم.
علی کریمی
karimi49@hotmail.com
سهراب نوشت
گوسÙندي قرباني شده .از تهمينه Ùˆ اÙراسياب
تا هجير مرزبان گرÙته وكاوس نا مراد تا رستم Ùرزند كش جملگي از بود ونبود سهراب در
پي مراد خوشند هريك به نوعي (مجمل Ú¯Ùتم )
سهراب بواقع آن زمان كه (كشتي بر آب انداخت)جنازه خويش بر شانه انداخت تا در دامن رستم اندازد واو را تا مرز پوكي وپوچي Ùˆ بدنامي براند .رستم Ùرزند كش.