prometheus

چرا ما همه ، زال زرهستیم ؟
چرا ما همه جـمشـیدیـم ؟
چرا سیمرغ( خدا = اصل نوشوی)
به ما ، « پـَـرَش » را میدهد ؟




منوچهرجمالی


زال زر و پـر ِسیمرغ

« پـر » ، چیـسـت ؟

چرا خدای ایران

پـرخود را به هر انسانی میدهد ؟

چرا ما همه ، زال زرهستیم ؟

چرا ما همه جـمشـیدیـم ؟

چرا سیمرغ( خدا = اصل نوشوی)

به ما ، « پـَـرَش » را میدهد ؟

وچرا به انسان ،« کتابی یا آموزه ای یاشریعتی یا امرونهی ای» نمیدهد ؟



داستان زال زردرشاهنامه ، سرنوشت هزاره های انسان است که همه قدرتها و ادیان وآموزه ها که می آیند ، اورا از« اصالت » ، « ازخود بودن » ، « ازخود، روشن شدن و بینش یافتن » ، « ازخود، معیارسنجش نیک وبد بودن » ... می اندازند.

آنگاه جستجوی اصالت ، یا « از خود بودن » را ، برای انسان ، نخستین وبرترین گناه میسازند . کسیکه میکوشد، اصالت خود را بیابد ( تا ازخود، باشد ) ، برضد قدرت برمیخیزد وسرکشی میکند. هرکه بخواهد ، ازخود، بیندیشد و ازخود، کاری بکند و ازخودبیافریند ، « بــد » است ، گناهکاراست، سرکش است . به اصطلاح فرهنگ ایران ، تخم بودن ( = ازخود بودن ، ازخود، معیارنیک وبد شدن) بزرگترین گناه میشود .

و لی این سیمرغ، خدای ایران است که هرانسانی را به آشیانه خود می برد وبا شیرابه جان خود، او را می پرورد ، وخون خود را که جان اوست ، در رگهای انسان روان میکند و اصالت اورا به اوبازمیگرداند، واورا همال وجفت خود میسازد، و آنگاه اوراازنو، به جهان خاکی میفرستند.

این باردیگرکسی توانائی آن را ندارد که انسان را از اصالت بیندازد ، چون سیمرغ ، پـرهای خود را به انسان داده است . با داشتن پرهای سیمرغ، او سیمرغ میشود . پـرسیمرغ ، روشنی چشم انسان ، یا خرد بهمنی ، یا همان « جام جم » میگردد . سیمرغ ، به هیچکس ، امر ونهی خود را نمیدهد ، و پیامی برای انسانها نمیفرستد ، وبه انسانها ، درس حقیقت را نمی آموزد ، بلکه فقط به هرکسی ، پرخود را میدهد، تا ازآن پس با پرسیمرغ بپرد . ازآن پس ، ازخود، اصل تعالی و آفرینندگی بشود . انسان ، فرزند سیمرغ و همال وجفتِ سیمرغ میشود .

....................

ما با تصویری که در ذهن خود ، از « مرغ یا پرنده » داریم ، به سراغ تصویر« سیمرغ و پـرش » میرویم ، و اشتباه ما ازهمین جا آغازمیشود ؟ در ذهن ایرانیان آن روزگاران ، مرغ ، اینهمانی با باد ( وات = واد = وای = وی ) داشت . در پهلوی ( کتاب فره وشی ) دیده میشود که « وای » ، هم به معنای « مرغ یا پرنده » است، و هم به معنای « هوا » هست ، وهم به معنای « ایزد هوا » میباشد که « وای به » باشد . « هوا » ، چنانچه دیده خواهد شد ،« باد آرمیده» شمرده میشده است . ولی « هواhva که همان سواsva در سانسکریت میباشد » به معنای « خود، ذات ، قائم بالذات ، ازخود موجود » است . ازاین رو ، نام خدای ویشنوVishnu بود، که مظهرایجاد وپرورش دهنده (پروردگار) است . ازخود بودن sva-bhu یا قائم بالذات، یا خود موجود، نام برهما و وویشنو و شیوا، هر سه خدای هند است .

ازاین رو درایران هـوا ( ازخود بود = قائم بالذات ) نام « باد = وای به » بود . « وای به » ، ازخود، هست ، قائم بالذات میباشد. رد پای این اندیشه درادبیات ایران ، یافت میشود : مولوی گوید

چو کاهی جز به بادی می نجنبد

کجا جـُنـبـد جهانی ، بی هوائی !

البته همین « ازخود بودن hva» ، سپس علت العلل زشت ساختن و نفرت آور ساختن و نفرین کردن آن شد . این همان « هوا hva»ست که برای ما « معنائی » جزجسمی لطیف و روان ندارد که گرداگرد زمین را فراگرفته و جانداران و گیاهان ازآن تنفس میکنند ، ودر اصل ، پیکریابی « اصل ازخود بودن ، ازخود معیارنیک وبد بودن ... » بوده است، ولی این برآیندش هست که منفورو ملعون ادیان نوری شده است . و محمد، رسول اسلام در آیه ای درقرآن ( سوره فرقان) خوب بو برده است که آنچه گوهر وجود هرانسانی هست ، همان « هوا» هست که اینهمانی با خدا داشته است . ازاینرو میگوید : « افراءیت من اتخذ الهه هواه » آیا کسی را نمی بینی که هوایش را خدایش میگیرد ! این هوا یا باد، دراین برآیند معنایش ، به همان شدت مورد نفرتِ زرتشت بوده است ، و واژه « بـد » امروزه ما نیز، همان « باد = وات » است . همچنین واژه « باده baatak» که« می» باشد ،همین باد یا وای است که « اصل پدیدارسازنده گوهرها » شمرده میشده است، وباده نیز نزد فردوسی و اسدی توسی ، همین ویژگی را دارند . دربندهش بخش نهم پاره 132 میآید که « بادنیکو... چون برمردمان آمد، آنگاه ایشان را چنان خوش آمد که به تن جان آید» یا درپاره 133میآید که باد « به هرچه گذرد ، آن گوهر را آورد». درحقیقت، وای به ، اصل فرشگرد وازنوسبزو رنگارنگ شوی و طبعا « اصل آفرینندگی و از خود بودن » میباشد . این باد ، چنانچه دیده خواهد شد ، محوریا قطب آفریننده هستی انسان بوده است (axv اخو= اسوasv= اهوa-hv ) و طبعا ،انسان را موجود قائم بالذات ( آنچه ازخود، هست ) میساخته است که طبعا بی نیازاز فرستادگان خدائی میکرده است و هیچ قدرتی نمیتوانسته است براو حکومت کند، ومعیارنیک وبد ِخود را براو تحمیل کند .

چنانچه درگرشاسپ نامه دیده میشود ودراین جستار، بررسی خواهد شد ، از« هوا » که « وای به » باشد ، باد و آتش و آب و زمین، پیدایش می یابد . به عبارت دیگر، از«هوا» یا «وای به» است که «همه چیزها » پیدایش می یابند ( صفحه 138 گرشاسپ نامه /یغمائی )، وخودش ، آفریده و مخلوق هیچ قدرتی واصلی نیست .

چیزی ازخود، هست ( قائم بالذات هست ) ، که میتواند ازخود، همیشه نـووتـازه وسرسبزبشود ، و این «وای به» است که درپیوند به هم دادن همه اضداد به همدیگر، اصل فرشگرد ( خود، تازه ونو شوی ) میباشد. درست سیمرغ ( که مرغ یا پرنده است ) همان وای است. درشاهنامه نیز سیمرغ ،همیشه در« ابرسیاه » پدیدارمیگردد . این باد است که در جنبش ابر سیاه ، هرلحظه صورتی دیگر می یابد ، و هیچگاه نمیشود اورا درصورتی، تثبیت کرد . همچنین برق یا آذرخش ، اینهمانی با سیمرغ دارد ( رجوع به جلد سوم کتاب زال زر یا زرتشت بشود. برق وابر، هردو، سنگ نامیده میشدند- بندهش 9/140، چون سنگ همان معنای جفت ویوغ را دارد ).اینست که درست واژه ِ « جنبش هوا ووزیدن باد » ، همان واژهِ « پروازکردن » است .وای ، هم پرنده است و هم باد . ازاین رو vaayenitanواینیتن که درواقع وزیدن باد است ، درپهلوی اصطلاحیست برای 1- پروازدادن 2- به پروازآوردن و3- به حرکت درآوردن و4- روانه کردن . ودرست ازواژه باد، که وای باشد ، واژه vaayendak ساخته شده، که به معنای « پرنده» است .

گذشته ازاین، خود نام « پـرنـده » ، بهترین گواه براین نکته است . چون پیشوند « پـرن » درپـرنده ( پرن + ا َنده ) ، که همان « فـرن » باشد در سانسکریت praanaمیباشد که به « باد و نفس و دم، یا اصل منشاء زندگی » گفته میشده است .« پـرنـده» ، که مرکب از « پرن + اند ه » میباشد، به معنای « تخم باد، یاتخم جان وزندگی ، یا تخم اصل حیات » هست . باید درپیش چشم داشت که « پـرن pranna» از نامهای برهما و ویشنو، دوخدای هند است . درسغدی « فرن = پرن » نام عنصرنخستین است که با« ارتا فرورد» اینهمانی داده میشود ( فرهنگ سغدی ، بدرالدین قریب) .پس مرغ ، یا پرنده که « اصل ازخود بودن و قائم بالذات بودن » است ، و چنانچه درگرشاسپ نامه دیده میشود « اصل آتش فروزی » است ، و به عبارت دیگر، « پدید آرنده گوهرهاست » ، اوست که « پر» خود را به زال زر میدهد . این « پر» ، چنانچه پنداشته میشود ، چیزی نیست که سیمرغ ، ازتن خودش بکـند ، و یکی یا دوتا ازآن را به زال زر بدهد، تا درجیبش بگذارد . بلکه « پـر، اصل پدید آرنده (بـاد= دم ) ، اصل انگیزنده ازخود بودن » است که به زال زر میدهد .

هرهنگامی که زال زر، این « اصل ازخود بودن = هوا » را درخود بیفروزد( به آن تلنگری بزند، وآن را بیانگیزد ) ، آنگاه ، اوخودش ، اینهمانی با سیمرغ می یابد ، وسیمرغ ، «اندر زمان= فوری» ، پدیدارمیشود . سیمرغ ، « وجودی افشاننده » « ازخود، پخش شونده » است. او، درآفریدن ، هستی خود را پخش میکند و می پراکند . درآفریدن ، گوهرخود را می بـَغـَد( بغیدن ، بخش همان واژه بخش کردن است ) .دادن پـر، انتقال گوهرباد ( پـرن ، اسوasv= اخوaxv ، یا آن دم یا « تخم هوا » به ضمیرانسان است ، که میان ِ هستی انسان قرارمیگیرد(hva = a-hv) ، تا انسان ، « ازخود، باشد » ، « ازخود، روشن بشود » ، « ازخود ، نیک وبد را بشناسد » ، « ازخود، خود را نو وتازه وسبزکند » . « باد » را که نمیتوان بسته بندی کرد و به کسی داد ، بلکه باد، گوهرامتداد یابنده دارد .انسان ازهمان « هوا » هست که با دَمـش ، میتواند زنده کند . مولوی خطاب به انسان میگوید :

بشکن سبوی خوبان ، که تو ، یوسف جمالی

چو مسیح ، دم روان کن ، که تو نیز ازآن هوائی

تو زخاک سر برآور، که درخت سر بلندی

تو بپر به قاف قربت ، که شریفتر همائی

این پـری هست که سیمرغ (= وای به ) به هرانسانی میدهد، تا هرگاه بیفروزد ( آن را بیانگیزد ، و تلنگری به آن بزند ) ، سیمرغ ، ازگوهرخود اوپدیدارمیشود . همین « گوهر ازخود بودن » است که انسان ، رسالت آن را می یابد که «خودرا درگیتی و روزگار بیازماید، و راه خود را به بینش درخود آزمائیها وجستجوها ، بگشاید. هرانسانی ، این رسالت سیمرغی را دارد که درخود آزمائیها در روزگاروگیتی ، به بینش مستقیم وبیواسطه برسد . ازاین روسیمرغ به زال زر که باید ازآشیانه سیمرغ درفرازکوه البرز به گیتی فرورد آید، و خود را در روزگار بیازماید ، میگوید :

مگر کین نشیمت نیاید بکار

یکی آزمایش کن از روزگار ......

نزد من( خدا) ماندن ، هرچند که بسیار نیکست ، ولی نیکتر آنست که به جهان خاکی بازگردی ، و ببینی که میتوانی « ازخودت باشی » و« ازخودت ، به بینش راه بیابی » ، ولی ای زال زر، ای فرزند من ، ای پرورده من ، ای جفت وهمال من، هنگام رفتن به گیتی ، پر مرا با خویشتن ببر! سیمرغ به زال نمیگوید سخنان و اوامرونواهی مرا برسنگ بتراش و برای زمینیان ببر. یا این سخنان من پیامهای من به زمینیان وزمانیان هستند و تو دریک کتاب بنویس وآنرا برای مردمان ببر! تا مردمان هرروز سخنان مرا بخوانند و ازپیامهایم آگاه شوند. سیمرغ میگوید من بتو ، پرخود را میدهم و با این پربه زمان و زمین برو. سیمرغ ، چرا ؟ وچگونه ؟ پرخو د را به زال زرمیدهد که با خود ببرد ؟ چرا وچگونه پرخود را به هرانسانی میدهد که باخود ببرند ؟ سیمرغ ، دهنده پریا به سخنی بهتر، افشاننده پر( پرافشان) است .

پـر= بـاد

« پـرن » ، همان اسـو یا اخو،

یااهـوahv، یا hvaهوا یا«پـر» هست

درهمان واژه وای = پرنده ، وای = هوایا باد ، میتواند اینهمانی «جنبش پر» را با « باد یا جنبش هوا» شناخت . ازاینگدشته واژه « وا ینیتن » که به معنای « به جنبش آمدن باد » هست ، به معنای « پرواز دادن و بپرواز درآمدن » بکاربرده میشود که به خوبی گواهی بدین اینهمانی میدهد . دریادداشتهای افزوده بر گزیده های زاد اسپرم (محمدتقی راشد محصل )دیده میشود که وای ، جوت گوهر است( waay I jud-gohr، ازدید یزدانشناسی زرتشتی، معنای - وای جدا سازنده ازهم- دارد وطبعا وای بد گوهراست ، ولی دراصل ،به معنای وای آفرییننده دراثرجفت ویوغ کردن اجزاء بوده است ) . یا به عبارت دیگر، گوهر جفتی وهمزادی و یوغی دارد ، و معنای « خود آفرین و قائم بالذات بودن » ، درست ، پیآیند این« گوهر جفتی» اوبوده ،که از ادیان توحیدی، سخنی ناپذیرفتنی است . آنها خدای خود را آفریننده یا خالق ِ« هوا یا باد » میسازند، ودرجهان آفرینش، « اصل ازخود بودن » را درهمه چیزها انکار میکنند ، وهمه ، را مخلوق وآفریده میدانند ، وهیچ چیزی و هیچ انسانی ، ازخود ، نیست . ازاین رو یزدانشناسی زرتشتی این واژه را به « جدا گوهر» ترجمه میکند .

ولی پژوهشهای علمی در زبان سانسکریت، نشان داده است که « وا va» دراصل، « دوا dva » بوده است که به معنای « عدد2 » و « دوتا باهم یا جفت » بوده است ( به Justi مراجعه شود ) .وایهvaya ، دوایا dvayaa بوده است . دراوستا به مرغ نیز وی = vi گفته میشود ( که همان – ویس vis باشد ) که البته اصطلاحیست که خصوصا برای سیمرغ ( وای به ) بکار برده میشود . نام « ویس و رامین » و « پیران ویسه » ، اینهمانی با همین « وی » دارند . با این آگاهیست که میتوان بازشناخت که پرن praana که نفس وباد وجان و اصل زندگی میباشد و نام خدایان هند برهما و ویشنونیزهست ، همان واژه « پر=parnaa اوستا=parena هندی باستان» است ، هرچند اندکی نیز تغییر یافته است . درواقع واژه « پرن = فرن» ، اینهمانی با واژه « پر» دارد . «جفتی=دوتاپیوسته به هم »، وجنبش پر، با جنبش دَم ( فروبردن وبرآوردن دم درشـُش ) یکیست . همین اندیشه درمورد دوسوراخ بینی که باهم جفتند ( دوپـره بینی ) ، بازتابیده میشود . این دوپره بینی ، دربندهش بخش سیزدهم ، دودمه نیز خوانده میشد. درالتفهیم ابوریحان بیرونی نیز دیده میشود که یک سوراخ بینی(پـره بینی) منسوب به زُهره ( رام ) و سوراخ دیگربینی ( بین = وین = نای )،منسوب به مریخ ( بهرام ) است ، که همان « مهرگیاه = بهروزوصنم= برم » یا « جفتِ آفریننده جهان» میباشند، و ازاین رو « دو دمه » نامیده میشوند . دمه ، معنای آتش فروز هم دارد .

این واقعه « فرود آمدن و حلول یا پیکریابی خودِ خدا ، دریزدانشناسی زرتشتی، دراصطلاح مربوط به « آتش جان» پوشیده و تاریک ومجهول ساخته شده است . این آتش، آتش به فرنفتارweh-franaftarar خوانده میشود( گزیده های زاداسپرم بخش3/79). فرنفتار، مرکب از« فرن + اوتار» است .

پسوند –افتار، که ava-taare باشد درسانسکریت به معنای نزول، فرود، ظهور، حلول یا تشخص الوهیت ، نزول ایزدی ازآسمان )

که به معنای فرود آمدن وصورت یابی « پرن » میباشد . این « فرن = پرن » است که درهرانسانی ،« اخوaxv= اسوasu= اهوahu » نامیده میشود . که بدون پیشوند « a» ، همانxva = sva= hva میباشد. درواقع بُن گیتی، یا سیمرغ( ارتافرورد= فرن= نخستین عنصر ، سغدی ، قریب ) ، درهرانسانی، صورت به خود میگیرد و درهرانسانی، اصل ازخود بودن میشود . چنانکه دریسنه 26 ، بند 4 (اوستا) دیده میشود . نیروهای مینوئی یا ضمیری، پنج تا بوده اند . - اهو ---ahu=axu=asu ( sva= xva = hva )- دئنا ---daenaa - بوی --- baoda - روان --- urvan – فروهر--- fravashay ازاهو = « هوا »، یا اخو= خوا که تخم پر( پرن ) است ، چهارپرمیروئید که 2-دین و3- بوی و4- روان و 5- فروهر باشند ، وهنگامی این اخو= اهو، با تلنگری انگیخته وافروخته شد ، این چهارپرانسان، پیدایش می یابند ، و انسان « اندر زمان »، اینهمانی با سیمرغ ( وای به ، ارتا فرورد ) می یابد .

این عنصرنخستین که « پرن = فرن = اهو= هوا » باشد دراثراین گوهرجـفتی ( چهارپر، دوپر، شش پر، هشت پر... ) ، اصل قائم بالذات ( هوا = ) شمرده میشد . این اصطلاح « هوا ،hvant هوانت » چنانکه خواهد آمد ، معنای« خود» را دراوستا نگاه داشته است( یوستی Justi)، هرچند این معنا، درژرفایش جدگرفته نمیشود . این بود که با یزدانشناسی زرتشتی ، « اهو » معنای «کاستی ونقص وعیب» را یافت. و دربخش چهارم بندهش که یزدانشناسی زرتشتی است ، دیده میشود که نیروهای ضمیر یا مینوئی به« چهارتا » کاسته میشوند 1- جان 2- روان 3- آئینه 4- فروهر . « روان و بوی»، باهم یکی ساخته میشوند . جای دین ،« آئینه » گذاشته میشود، و این « آئینه» درهنگام مرگ، اینهمانی با «خورشید» می یابد . به عبارت دیگر، بینش درتاریکی وجستجوگرانه وآزماینده نیست ( چون اینهمانی با ماه که چشم بیننده درتاریکی است نمی یابد ) . به جای اهو( هوا)= اسو، نیز «جان» گذاشته میشود.

درمتون زرتشتی درهیچ کجا، نیروهای دین ( بینش زایشی ) و بوی و روان و فروهر، اینهمانی با چهارپر داده نمیشوند . انسان، بی پر است و حق ندارد به آسمان پروازکند و به راز خدا ئی پی ببرد . این همان اندیشه « هبوط » است . اینست که داستان جمشید درشاهنامه ، روایت زرتشتی است ، چون پس ازهمه پیروزیهایش با خرد، در پایان همدست وهمکاردیو میشود تا به آسمان پروازکند . این درواقع ، بزرگترین گناه اوست . خرد جمشیدی درپایان، اهریمنی میشود .

همچنین داستان کاوس و پروازش به آسمان با چهارعقاب ، یک روایت زرتشتی است . با این پروازاست که کاوس، گناهکارمیشود . پـر داشتن ، به معنای داشتن امکان وصال با خدا و اینهمانی یافتن با خدا بوده است . اینست که زرتشتیان امروزه ، معناهای بسیارسخیف برای نماد« فروهر»، جعل میکنند . اینکه کوروش ، بالداراست ، به معنای آنست که قائم بالذاتست و با خدا پیود مستقیم دارد . البته ، این تنها کوروش نبود که پرداشت، بلکه هرانسانی، چنین پری داشت . این پریست که سیمرغ به همه انسانها داده است .

این اندیشه که اهو= اخو= هوا ، پـرنده ( تخم پرن ) که ازاو چهارپرمیروید ، دریزدانشناسی زرتشتی ، به کلی طرد میگردد ، چون وجود « پرن = اخو= هوا » درمیان انسان، اورا معیارنیک وبد ، و میزان قائم بالذات واصل فرشگرد میساخت، که با پایگاه ِ زرتشت و بیکران بودن روشنی ( همه آگاهی ) اهورامزدای زرتشت ، سازگاری نداشت .

دَم یا اسو( اهو= اخو= هوا) یا پرن ، آتش جان را با دست خود درمیان انسان، میافروزد ( روشن میکند) و این آتش جان، ازروزنه ( = روشن ) های ِاندام پنجگانه حواس ، فرامیدرخشند و با محسوسات جفت میشوند . این روند، « خرد» نامیده میشد . درست « هوا = اهو) که آتش جان را میافروخت ، درحواس، خرد میشد. خرد، درخود ، اصل « ازخود بودن » میباشد . ولی یزدانشناسی زرتشتی ، چنین خردی را نمیتوانست بپذیرد و چنین گزارشی را رد ونفی وطرد میکرد ، چون بینش خوب وبد ( برای زندگی و ضد زندگی) ، مرجعیت گوهری درهرفردی می یافت که با شناخت خواستهای اهورامزدای زرتشت به کردارمرجع ، درتضاد بود. این است که دریزدانشناسی زرتشتی خرد، برضد « هوا » بود، و همین اندیشه زرتشتی است که درشاهنامه نیز باقی مانده است. خرد، برضد هوا هست .

خردمند مردم ، که دارد روا خرد، دورکردن زبهر هوا

وگربرخرد ، چیره گردد هوا

نخواهد به دیوانگی برگوا

وگر برگزینی زگیتی هوا بمانی به چنگ هوا بی نوا

سراسرببندید دست ازهوا هوارا مدارید فرمانروا

بنه کینه و دورباش ازهوا مبادا هوا برتو فرمانروا

وگرچیره گردد هوا برخرد

خردمندت ازمردمان نشمرد

« هوا » نباید برانسان و خردش ، فرمانروا و چیره گردد ، چون علت العلل کینه ورزی و بندگی وبینوائی ودیوانگیهاست . « ازخود بودن ، درک اصالت خود » ، دیگرسرچشمه اندیشیدن نیست ، بلکه درخرد ورزی ، نباید اصالت داشت . خرد باید تابع مرجعیتی فراسوی خود باشد، تا خرد باشد. البته دربندهش، بخش چهارم پاره 34، آئینه انسان، که دراصل « بینش زایشی و استوار براصالت خود » بوده است، خرد ، به مفهوم تازه میشود، که با « ازخود بودن » درتضاداست. خرد باید اینهمانی با « دین » به معنای زرتشت بیابد که خواستهای اهورامزدا درآموزه زرتشت است . خرد انسان باید دردین زرتشت، حل بشود ، چون این واژه «آئینه» دراصل دراوستا ، همان « دین » است . خرد، چیزی جزپیروی وفرمانبری کامل ازخواستهای اهورامزدای زرتشت نیست . بدینسان، خرد ، دیگر تراوش اصالت انسان در« ازخود بودن » نیست . خرد دیگر، فروزش تخم ارتا ( خرد= هره + راتاو ) یا « فرودآمدن پرن وشکل یابی درانسان و زهشی شدن ارتا = راته » نیست. ارتافرورد همان پرن است ( سغدی، قریب) . ارتا، خودش دیگر، تخمی نیست که درانسان افشانده میشود. « اصالت انسان ، ازخودبودن که هوا باشد » دراسلام نیز دچارلعن ونفرین ابدی میگردد و این « ازخود بودن » است که هیچگاه سجود دربرابر الله واراده اش را نمی پذیرد . ازاین رو فرشته هارا میآفریند که « بی هوا » هستند. مولوی گوید :

درحدیث آمد که یزدان مجید

خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گرُه را جمله عقل وعلم وجود

آن فرشته است ، او نداند جز سجود

نیست اندرعنصرش، حرص و هوا

نور مطلق ، زنده ازعشق خدا ( دفترچهارم مثنوی)

علم وعقل وجود ، همه برضد گوهر « هوا» هستند . فرشتگان ، موجوداتی هستند که هیچگاه « ازخود، نیستند » . کسی معصوم است که « هوا » ندارد ، یعنی هیچ کاری وفکری ازخودش نمیکند و هیچ سخنی ازخودش نمیگوید

زانک ما ینطق رسول بالهوی

رسول اسلام ، ازهوا یش( از خودش) سخن نمیگوید

کی« هوا » زاید زمعصوم خدا

منطقی کزوحی نبود ، ازهواست

وحی، سخنیست که « ازخود انسان » نیست . سخنی که « ازخود انسان » نیست ، ازخرد خود انسان نیست، اعتباردارد و مرجع هست . ازخودِ انسان بودن ِیک اندیشه ، آن اندیشه را بی ارزش میسازد .

همچوخاکی ، درهوا و درهباست

ای رفیقان زین مقیل و زان مقال

اتقوا ، ان الهوی حیض الرجال

هوا، مرد را زن میکند . زنست که هوا دارد( ازخود، هست ) . خونروی ماهیانه ، اینهمانی با هوا داده میشود . هوا، حیض رجالست . رجل، نباید هوا داشته باشد . کسی رجل است که « ازخود» نیست ! « ازخود بودن ، خود، معیاراندیشیدن و سنجش بودن » ، هوای نفس، اصل ضد اخلاق وتقوا وفضیلت انسانی میگردد ، وبزرگترین عدوانسان وابلیس میشود، که ملعون و اغواگرابدیست . به عبارت دیگر، انسان ، همیشه درتلاش برای ازخود بودنست و دست ازاین کشش درونی برنمیدارد ، و اراین روهست که این ابلیس وخناس، همیشه درانسان، وسواس میکند . با خرد، باید ازبام تاشام جنگید که تا « ازخود» نیندیشد ، و خودش را هرگز، معیارومرجع نکند.

اخلاق وفضیلت وهنر ، برضد اصالت خرد میگردد .«باد = غرور» درسرانسان نباید باشد ، اهو، پرن ، ارتا فرورد( سیمرغ) ، وای به ، برهما و ویشنو نباید درانسان، فرود آیند، و به هسته آفریننده انسان تحول یابند و این همان معنای « هبوط » است .

پـَـریا هـوا ، نخستین اصل آفریننده

1. پــر= هـوا ، درجنبیدن ، باد میشود
2. باد، آتش را میافروزد
3. آتش ، باد را افسرده میکند وآب میشود
4. کف وتیرگی که ازآب برمیخیزد، زمین میشود

5ازتف آتش وآب،بخارمیشود وازآن،آسمان پیدایش مییابد

«پرن» یا اهو( هوا=hva =ahv) ، چیزی را خلق نمیکند،بلکه ازآنجا که « اصل ازخود بودن ، ازخود پدید آمدن » هست ، این اصل را پخش میکند، می پراکند، امتداد میدهد، میگسترد، فراخ میشود ، پهن میکند، میافشاند ، یا به عبارتی دیگر، خودش به صورتهائی دیگر، متامورفوز می یابد . «فرنفتار»، این تحول خدا ، یکراست به جانها وانسانها وگیاههاست . وازاین زنجیره تحولات ( گشتن = وشتن = ورتن ) اوست، که همه جهان پیدایش می یابد .

این اندیشه ، در داستان سیمرغ که با بادپرخود، آتش میافروزد و با سوزندان خود تبدیل به خاکسترمیشود، وسپس ازآن خاکستربرمیخزد، یکی ازصورت های خودرا می یابد. «خاکستر»، که « هاگ – استر» باشد به معنای « پراکندن تخم » است وبا سوخته شدن، کاری ندارد. هاگ وآگ ، تخم وخوشه هستند، واستردراوستا، به معنای پخش کردن وپراکندن است . اسدی درباره سیمرغ درگرشاسپ نامه میگوید:

یکی پشته سازید سهمن بلند

پس ، از باد پر، آتش اندرفکند

( پر، بادی پدید میآورد که آتش میافروزد )

چوهیزم زباد هوا برفروخت

شد اندر میان، خویشتن را بسوخت

زخاکش پس آن پس به روز دراز

یکی مرغ خیزد چو او نیز باز

اسدی درگرشاسپ نامه میگوید که « هوا»، ماده نخستین بوده است آنگاه هوا را چنین تعریف میکند :

هواهست « آرمیده باد » از نهاد

چو « جنبد هوا » ، نام گرددش ، باد

هرآن جانور، کش دمست ، ازهواست

به دم ( اسو= اهو=اخو ) جان وتن ، زنده وبانواست

همه تخم در کشتها گونه گون

که ناراست افتد، بود سرنگون

هوا ، درهمه ، زور وساز آورد

سرهرنگون ، زی فراز آورد

این هواهست که تخم سرنگون شده درخاک را بسوی فرازمیکشد ومی برد و آن را می بالاند ( معراج ).

اگرچندشان زآب خیزد بسیج

هوا چون نباشد ، نرویند هیچ

سپس زنخیره ِ تحولات هوا را به سایرعناصر برمیشمارد.

زگیتی، هوا بـُد ، نخستین پدید

خدا اندرو، جنبشی آفرید

این آفریدن یاخلق هوا ازخدا، طرد اندیشه اصلی هست . « هوا» یا « وای » چون اصل جفت آفرین هست، ازخود می جنبد و ازخود، خود را میآفریند .

چو جنید سخت آن هوای شگفت

بشد باد و ، زان باد ، آتش گرفت

مرآن باد را آتش، افسرده کرد

ازو ، آب بنشاند و ، گسترده کرد

چو نم دارجامه ، که بدهیش تاب

بفشاریش، زو بپالاید آّب

کف وتیرگی، هرچه زآن آب خاست

زمی گشت اینک که درزیرماست

پس ازتف آن آتش و عکس آب

برآمد بخارو زنو داد تاب

خدا از بخارش ، سپهر آفرید

زعکسش، ستاره پدید آورید

آنچه اسدی توسی،ازقول فیلسوف رومی آورده ، گسترش ِ سراندیشه اصلی درفرهنگ سیمرغی یا ارتائی میباشد . دراصل ، همان جنبش باد که حرکت پر( پرنا = اسو= هوا ) باشد و پیدایش باد و آتش فروزیست .

باد نیکو ، همان« وای به» یا« نای به» است ( سپس صبا ونسیم بهاری خوانده میشود) که آتش افروز است .آتش افروز، مفهوم « آفریدن و نو آفرینی » داشته است . باد نیک بنا بربندهش، فرشگرد میکند و گوهر همه چیزهارا پدیدارمیسازد . «آتش فروزی» به معنای آنست که با وزیدن باد ، گوهریا ضمیر نهفته در« تخم ها » را که درخاک نهفته اند ، پدیدارمیسازد ، وهمه تخم هارا ازنو، سبزو رنگارنگ میکند . این اندیشه بنیادیِ « آفرینندگی » بوده است . « آفریننده » ، معنای « خالق ازهیچ » رانداشته است ، بلکه به معنای « انگیزنده وبیدارسازندهِ آنچه در درون تخم ها نهفته » بوده است . آفریننده ، آنچه درگوهرچیزها نهفته وپوشیده ودربند و طلسم است ، میگشاید وبیرون میآورد . هرچیزی ، ازخودش ، هست ، فقط نیار به یک تلنگر دارد، تا ازخود ، برون آید و چهره خود را بگشاید . آفریننده یا « وای به= نای به » ، انگیزنده است، وبا تلنگر، همه را ازخواب بیدارمیسازد. این بود که وای به ، اینهمانی با « نوازنده نی وآهنگساز» داده میشد ، ونای هم دراثر داشتن « گره = قف = کاو= بند» ، نماد اصل جفتی بود . وای به ، باد نیکو، انگیزنده گوهر متنوع چیزهاست . « پـرن » هم وای به = هوا، و هم خوشه پروین هست. پروین که ارتاخوشت (زرتشت آن را اردیبهشت مینامد) هست مرکب از شش تخم هست. پـرن، خود انگیز، یا ازخود هست . هم آتش( تخم ) هست، وهم انگیزنده این تخم به پیدایش میباشد.این تخم ها که شش گاهنبار باشند، تخم های 1- آسمان ابری 2- آب 3- زمین 4- گیاه 5- جانور 6- مردم ( انسان) میباشند که ازخود( که پرن = باد پر باشد) ، انگیخته میشوند، و آفرینش گیتی روی میدهد .

این اندیشه نخستین بوده است ، و همه این تخم های ششگانه باهم ، همان پرن = اسو= اخو هستند. اینجا« پرن» که درمیانش، بهمن ( مینوی مینو= تخم درون تخم) هست، و اصل ازخود بودنست و نادیدنی و ناگرفتنی است ، و دراین تخمهای شش گانه ، خود را میگستراند ( بهمن، شش پر پیدا میکند) .درخوشه پروین ، ستاره ای که ناپیداست، بهمن شمرده میشود، و شش ستاره که ازآن پیدایش می یابند ، ارتا وه خوشت یا ارتای خوشه یا « پرن » هستند.

درتصویرخوشه پروین که تخمهای همه جهان آفرینش شمرده میشد ، بهمن ، مرغی شمرده میشد که شش پر داشت . این مرغست که باگستردن شش پرخود ، جهان را میآفریند یا جهان راپدید میآورد وجهان میشود . آسمان ابری، وآب ،وزمین، و گیاه ، و جانور، و انسان، شش پریا بال ِ این مرغ هستند . جهان آفرینش ،پـرنده ( پرن + اند ) ای بود که در شش بالش خودرا میگسترد ( شش سو )، و عدد هفت ازاین تصویر، پدید آمده است . وقتی انسانی را با شش بال نشان میدهند ، اورا با خوشه پروین( بهمن + هما ) ، که تخم همه جهان آفرینش میدانستند، اینهمانی میدهند . درهمه این اندیشه ها وتصاویر، میتوان دید که « آتش وه فرنفتار» که روند فرود آمدن « پرن » ، و تحول یافتن به صورتهای گوناگون درگیتی و طبعا به انسان میباشد ، اندیشه هبوط نیست.

دراین جهان نگری ، تحول خدا به گیتی و انسان هست ، نه هبوط ازخدا .دراین اندیشه ، خدا ، یا به عبارت بهتر، بُن آفرینندگی جهان هستی ، خودش ، گیتی میشود . گیتی و انسان وجهان خاکی، هبوط خدا نیستند ، بلکه دراین تحول ، هرلحظه خدا، به صورتی دیگر درمی آید . خدا ، وجودی رنگارنگ شونده و تنوع یابنده است. خدا، درختی است که درهرشاخه ای و درهر برگی و درهرشکوفه ای و باروبری ازآن ، صورتی دیگرمی یابد.

جمشید، فرزند ِ ویواviva + هونتhvant

Viva-svatدرسانسکریت

Vivenhaao vivanhvantدراوستا

Viva- anhva

یعنی ، جمشید، فرزند وای به ِ جفت گوهراست

(hva هوا= ازخود بودن= اخوaxv ahv=)

جمشید فرزند اصل ازخود، نوشوی است

با شناخت این اصطلاح « هوا = اسو= اخو= پرن » ، میتوان به آسانی شناخت که نخستین انسان فرهنگ ارتائی ، جمشید ، مستقیما فرزند « وای به = رام » است، که اصل فرشگرد ، یا ازخود نوشوی و سرسبزشوی و اصل شناخت و شعرو موسیقی و رقص است، و رام ، نخستین پیکریابی سیمرغ میباشد . اینست که « اصل ازخود بودن =hva هوا = a-hv» گوهرهستی اوست . به همین علت « هوا = هوی » ، از همه ادیان نوری وازهمه قدرتهای اجتماعی وسیاسی ، به سخنی طرد ونفی میگردید ، چون دشمن هرگونه « معیارگذاری فراسوی خود انسان » هست.

دراوستا، جمشید فرزند « ویوا نهونت= viva-anhvant

Viva-anhaaoویونگهان خوانده میشود. او، به پاداش گرفتن افشره هوم ، فرزندی به نام جمشید می یابد . این شیوه ِطرد زنخدا و نشاندن یک مرد به جایش بود . «هـوم» ، برعکس معنائی که موبدان زرتشتی بدان میدهند، همان « خوم = نای » است. چنانچه هنوز دربرخی گویشها هنوز به گلو( گرو= نای ) هوم میگویند . درتبری به کاریزکه نمادی ازنای هست ، sumaسوما گفته میشود . افشردن نای ،و بیرون آمدن شیرابه ازنای ، اینهمانی با « روند زادن » داده میشد . بدینسان ، مادر، پدر ساخته میشود .

ولی خود واژه « ویوا+نهونت » ، بهترین گواه برآنست که او کسی جز « وای به » نیست که وجودی « قائم بالذات است، چون یوغ وجفت میباشد » ، وهمین گوهر جفتی، نیز به جم انتقال داده میشود، و ازاین رو جم ، ییما نامیده میشود که به معنای « جفت به هم چسبیده » یا« همزاد» است. جفت به هم چسبیده ، اصل آفریننده است که همیشه ازخود، نو وتازه میگردد . زرتشت ، تصویر تازه ای ازهمزاد آورد که برضد فرهنگ ایران بود . او درهمزاد، دونیروی بریده ازهم و متضاد باهم، میدید که به کلی با اندیشه بنیادی فرهنگ سیمرغی، درتضاد بود . موبدان زرتشتی هزاره ها کوشیده اند که همه اصطلاحات مربوط به « جفت آفرینی » را ازمتون وسرودهای اوستا بزدایند ، یا تحریف ومسخ سازند ، یا معانی واژگونه بدان ها بدهند .

نام پدرجمشید که دراوستا « ویوانهوانت» نامیده میشود، مرکب از دوبخش است .هوانت hvant همان « هوا hva » است که به معنای ازخود بودنست. anhva = ان+ هوا معنای «از خودبودن » را میافزاید . «انهوا» ، دراوستا به معنای « خودی خود = خودِ خود و درون وباطن بکار برده میشود . چنانچه درهزوارش انهوام ، معنای « دین = Anhvaam =daenaam» رادارد ، که دراصل معنای « بینش زائیدن ازبُن » داشته است . پس انهوا ، همان « هوا » است که بیشتر« ازخود بودن » درآن تائید شده است .

واژه ویوا viva همان واژه vi-bhaa درسانسکریت است. این واژه درسانسکریت به معنای « درخشنده + روشن + شکوه + زیبا » است. دراین صورت « ویوا نهوانت » به معنای وجودِ « ازخود درخشنده ، ازخود، روش ، ازخود، شکوهمند، ازخود زیبا » هست و درسانسکریت به معانی « درخشنده ، روشن شونده ، پدیدارشونده » بکاربرده میشود.

بخش دوم واژه ویوا ، که bhaa باشد دارای معانی 1- درخشیدن 2- ظاهرشدن و خودرا نمودن 3- زیبا بودن 4- وجود داشتن و بودن 5- آشکارساختن است .

پیشوند وی=vi ، در اوستا هم به « مرغ »، وهم به « دوتاباهم = جفت » گفته میشود، وهمان واژه « وای=dvayaa =vaya » هست که دراصل درسانسکریت دوتائی میباشد . باد، یا وای به ، درگوهر وذاتش، جفت و یوغست ، ازاین رو « اصل ازخود آفریننده و نوشونده » است، و طبعا « ازخود، هست » . اکنون واژه « ویوا + هونت » معنای اصلی خود را بدین گونه آشکارمیسازد که او : وای ِ جفتی است که ازخود ، روشن و زیبا وبا شکوه و آشکارشونده و هستی یابنده هست ، ازخود ، هست.

وهمانسان که« باد» درصورت مرغ ، ناگرفتنی ولی دیدنیست ، همانسان « آهو» نیز که همین واژه « اخو = اهو » میباشد، دیدنی ولی ناگرفتنی است . اینست که رام ، فرزند سیمرغ ، به شکل آهو( بزوحشی یا نخجیر ، گور ) نیز پیکر به خود میگیرد و اندیشه « آهوی وحشی » حافظ و مولوی، و همچنین « ضامن آهو بودن امام رضا » به این تصاویر بازمیگردند .

آهو یا رام ( اصل زندگی) ، گریزنده ورمنده ، ولی درپی خود، کشنده است . آنچه ازما میگریزد ، مارا رها نمیکند ، بلکه درگریختن و رمیدن، درست با مزه و زیبائی وشکوه و درخشندگیش، مارا شیفته خود میسازد . دررمیدن و گریختن ، بیشتر مارا به دنبال خود میکشد . خدا، درما، مزه میکند. مزه خدا ( رام = هوا = ازخود بودن )، همیشه در زیر زبان ما میماند . این خوشمزگی ، میانگیزد و مارا به جستجوی او میکشاند. این آهو ، چهره ای ازهمان اندیشه « جستجوی همیشگی » است . رام در رام یشت میگوید : « نام من ، جوینده هست » . درواقع ، اصل حیات و مبداء نوشوی ونوسازی ، ازخود، هست ، چون همیشه می جنبد و میدود و می پرد ولی نمیتوان آن را گرفت و به تملک خود درآورد. آنچه ازخود، هست ، گریزان ورمنده ولی کشاننده و گیرا هست . مزه ایست که همیشه زیرزبان میماند و میانگیزدو همیشه مارا میکشاند وهمیشه معیارحقیقت ونیکیست .

جمشید،فرزندِ«وای = مرغ »

جمشید بالدار = انسان چهارپر

با نامیدن « ویوانهوانت » به کردارِ پدر جمشید، بطور مسلم روشن میشود که جمشید، فرزند « وای = وی » هست که پرنده وباد و « ازخود، یا قائم بالذات، و ازخود، هستی یابنده » است. وازآنجا که میدانیم که آتش وه فرنفتار( درگزیده های زاد اسپرم بخش 3/79 ) که همان تخم جان انسان ( آتش تخمه) است، نخستین عنصرآفریننده درانسان، به طور زهشی= immanent هست . «فرنفتار»، « پرن + اوتار » میباشد، وپرن ، همان اسو،یا اهو، یا اخو هست ،که تلفظ دیگر هوا= خوا = سوا باشد . بنا بر معنای پسوند« اوتا ر»، پرن یا اهو، فرود آمده وحلول کرده و تغییرپیکریافته و ضمیرو باطن ( waatene) انسان شده است که دارای چهار پرشده است، که چهار نیروی ضمیر انسان باشد .

اصطلاح « باطن » چنانچه پنداشته میشود، عربی نیست، بلکه همان واژه « واتـنـه » ایرانیست . واتنه ، که معربش باطنی باشد، ازهمان واژه « بادwaat » ساخته شده است، که درسغدی به معنای « روح » است . واتنهwaatene درسغدی به معنای «اثیری، روحانی» است . باطنی = واتـنی ، همان اهو= اخو= هوا ( اصل ازخودبودن یا ارتافرورد= سیمرغ ) است که میانِ آفریننده هستی انسان، شمرده میشده است . جنبش باطنیه ، یکی ازجنبشهای خرمدینان وسیمرغیان بوده است . همچنین اصطلاح باطن در عرفان نیز، رجوع به همین « اصالت سیمرغی و ازخودبودن » میباشد . به همین علت مولوی همیشه دراین باطن، جفت ویس ورامین ویا جفت لیلی ومجنون می بیند .

از« وای waay= وی vi»، یا پرن یا اخو= اهو = هوا ، چهارپر میرویند، وبا این چهار پر، یا چهارپا، یا دودست( بال) و دوپا ، انسان ، وجودی جنبنده و پویا میشود . گوهر باطنی( مینوی) وضمیر انسان ، «گوهرجنبش و رقص و تحول و گردنده »میگردد . بدین گونه است که سیمرغ یا وایِ به ( هوا ، باد درابرسیاه ) پرهای خود را به انسان میدهد، تا انسان بتواند ، همال سیمرغ ( آفریننده برابر با آفریده ) شود، و ازخود، قائم بالذات بجنبد، بیندیشد، پروازکند ، و همیشه به سرعت ، در گیتی وجهان خاکی پروازکند، و به آشیانه اش که جانان = سیمرغ است برود وبازگردد . این بود که گوهر نخستین هرانسانی اهو= اخو بود که چهارپر داشت . این چهارپر 1- دین ( بینش زایشی از بن فرد ) و 2- بوی ( شناخت از راه جستجو وآزمایش ) و3- روان ( نیروی سامانده و آراینده همه باهم ) و 4- فروهر ( نیروی بالاننده و معراجی و متامورفوز) میباشند .

این نیروهای معنوی وباطنی انسان ، چهارپرهستند که از« اهو= هوا » یا دمی ( پرن ) که درانسان، از وای به = سیمرغ دمیده میشود ، از سیمرغ به انسان، داده میشود . و این، روند ِ فرود آمدن سیمرغ در جان ( ژی ) هرانسانیست ( فرنفتار) . این سیمرغست که انسان میشود . ضمیرهرانسانی،« وای به » یا سیمرغست که چهارپردارد.

همه نیروهای ضمیر( مینوی،باطنی= بادی یا هوائی )درهمآهنگی باهم ، درهمآهنگی چهارپر باهم، میتوانند با اصل خود که « پرن = اهو= اخو = ارتافرورد » باشد، همیشه درآمد وشد باشند . ضمیر انسان ، به عبارت مولوی « همای چهارپر» است که دراثرگوهرباطنی اش ( بادی وهوائی اش ) ، قائم بالذات و ازخودش هست .

تو مرغ چهار پری ، تا بر آسمان پـرّ ی

تو ازکجا و، ره بام و نر دبان زکجا

تو نیازبه نردبان وواسطه نداری و میتوانی یکراست بسیمرغ برسی .

این برترین آزادی هست که سیمرغ ، خدای ایران، به هر انسانی میدهد . سیمرغ ، خود را درهرانسانی میافشاند، میگدازد، آغشته میکند ، می سرشتد، میپراکند ، میگسترد . این « اهو » که « هوا » که « وای به » باشد، چنانکه خود ِ نامش بهترین گواه براین « جفتی وهمزادی » است، « جفت گوهر» است ( چهاربال ، دوبال، شش بال ... همه بیان جفت گوهری ، یعنی قائم بالذاتی هستند ) .

ازاین رو زال زر، در زاده شدن ، جوت گوهر است . داشتن چشم سیاه و موی سپید ، یا روی سرخ و موی سپید ، نماد این « جفت گوهری = اصالت = ازخود، آفریننده بودن » هست. به عبارت دیگر، سیمرغ یا وای به ، درزال هست . او فرزند سیمرغست . ودرست خدا و جامعه ای که زال درآن زاده شده ، اصالت خدائی انسان را انکار میکنند ، وحکم به نابود ساختن او میدهند. او، چهارپر دارد ، هرچند کسی آن را نبیند . ازاین رو ، خدای زادگاه زال زر که برضد اصالتِ خدائی انسان بود، این را « آهو = نقص و عیب » میداند . ازخود بودن ، برترین گناه است.

ازاین رو پیدایش زال زررا پیآیند گناهی که پدرش کرده است، میشمارند . اصالت سیمرغی داشتن ، گناه است ، وباید مطرود و ملعون و نابود ساخته شود . ولی سیمرغ ، آنچه را منکران اصالت انسان ، دور میافکنند و به نابودی میسپارند ، وطرد و لعن میکنند ، برمیدارد، و به آشیانه خود در پروین (= پرن ، فرازکوه البرز ) میبرد، و به او ازپستان خود شیرمیدهد، و اورا میپرورد و زال زر، درخانه خدا ، همال وجفت خدا میشود، و آنگاهست که زال را با پرهای سیمرغیش به جهان خاکی میفرستد، تا هرکسی بداند که انسان، فرزند همای چهارپر است ، و در زیرپر سیمرغ ، پرورده شده، و خود، سیمرغ شده است .

پرسیمرغ و« چشم خورشید گونه » یا « جام جم »

چرا جمشید با « نگاه ِ خورشید » است ؟

چرا سیمرغ ، « آمـوزگار» است ؟

آموزگار= مـوسه + کار= موسیقار

aa--- mozha---kaar

پیوند سیمرغ با انسان وبا جان به طورکلی ، پیوند« جفتی یا یوغی وهمزادی و همبغی = همآفرینی » هست . « انگیختن گوهر،یا تخم» یا به اصلاحی دیگر، « آتش افروزی » ، یکی ازصورتهای « همآفرینی یا همبغی = نریوسنگی = نرسی » هست . انگیزنده ، درهمکاری با تخم ، گوهر نهفته درتخم را ، آشکارمیسازد. این روند آفرینندگی بود . خدا، درفرهنگ سیمرغی، خلق نمیکند، بلکه تخم هرجانی را میانگیزد تا گوهر درون خود را بزاید. او نقش دایگی را درهرچیزی و در پیدایش بینش و زایش خرد باری میکند . او بینش به نیک وبد را نمیدهد، بلکه میانگیزد تا این بینش ازگوهر خود انسان، فاش وآشکارشود .

ما امروزه رابطه آموزگار را با « شاگرد یا آموزنده » را، بیشتردر راستای « حاکمیت وتابعیت » درمی یابیم . آموزنده ، ازخودش، نمیتواند، دانش را پدید آورد، و نیاز به کسی دارد که دانش را به او امانت بدهد . همین اندیشه است که همه ادیان نوری برآن استوارند. انسان ، نیاز به فرستاده ای ازخدای همه آگاه دارد که «کل روشنی » است و دیگران، همه تاریکند یا درتاریکی هستند. داستان غار افلاتون هم استوار برهمین اندیشه است . انسان ِاسیرو زنجیری درغار، فقط اشباح وسایه( خرافه ) می بیند، ونیاز به کسی دارد که زنجیرهای اورا پاره کند، و اورا به بیرون ازغارببرد ، تا کم کم با روشنائی و دیدن اشیاء درروشنائی آشنا گردد، و فلاسفه، چنین نقشی را بازی میکنند . فرهنگ اصیل ایران، هم برضد ادیان نوری وهم برضد « روشنگری» به سبک افلاتونست که امروزهم شیوه کار روشنفکران وروشنگران ماست . چنانچه در داستان ضحاک دیده میشود ، نخستین بار، اهریمن ، نقش معلم را بازی میکند، و دربرابر یاد دادن بینش ، «پیمان تابعیت ضحاک را ازخود » میخواهد . چنین گونه رابطه ای را دربینش، فرهنگ ایران، اهریمنی میداند ( آنچه را ادیان نوری ، هسته مرکزی آموزه های خود میدانند ) . اهریمن، بدین شرط به ضحاک میآموزد ، که با اهریمن ، رابطه حاکمیت – تابعیت داشته باشد . همین اندیشه درگفتار علی، خلیفه چهارمست که میگوید هرکسی به من کلمه ای بیاموزد ،سید وآقای من میشود .

هنوز هم البته سازمانهای « آموزش » ، زیرنظر قدرتمندان سامان می یابد ، تا با آموزش ، مردمان را مطیع خود بار آورند .

ولی وارونه این اندیشه ، فرهنگ ایران ، برضد چنین رابطه ای میان آموز گارو شاگرد است. طبعا سازمان حکومتی وقدرت نیزباید براین رابطه استوار گردد . حکومت حق ندارد، سازمانهای آموزشی را برای ایجاد « مقامات قدرتی خود » سامان بدهد . ازخود واژه « آموزگار» و « شاگرد » میتوان دید که آموزگار و آموختن و یا دگرفتن ، استواربرپیوند انبازشدن وجفت شدن ، وهمآفرین شدن » است . شاگرد ،« اشاگرد» است که به معنای « جوینده اشه » است. آموزگار وشاگرد، با هم حقیقت را میجویند .

درسغدی، واژه « یوغدyughd همان واژه « یوغ = جفت » است ، که هم به معنای جفت است، و هم به معنای آموختن . یادگرفتن و آموختن ، رابطه « همآفرینی باهم = انبازی = نریوسنگی= نرسی » بود. دونیرو، دو شخص باهم ، یک چیز( بینش ) را میآفرینند . « دادن پر» نیز بیان رابطه یوغی سیمرغ با زال زر وبا انسان به طورکلی هست . نگاهی کوتاه به شاهنامه و رابطه سیمرغ با زال زر میاندازیم :

اگر چند مردم ندیده بُـد اوی

زسیمرغ ، « آموخته » بـُد ، گفت وگوی

زاا زر، گفتگو را که «همپرسی» باشد ، از سیمرغ ، « آموخته » بود . به عبارت دیگر سخن و خرد و دانش زال ، پیآیند این « یوغ و همآفرین شدن و انبازشدن » با سیمرغ بود . زال زر، پیآیند این آمیزش وانبازی

برآواز سیمرغ گفتی سخن فراوان خرد بود ودانش کهن

سخنانش ، آهنگین و سرو د ، و به رقص آورنده و شاد وخرّم سازنده بود ( رجوع شود به نخستین گفتار جلد سوم زال زر یا زرتشت ) و سرشار از خرد و دانش بود . این خرد و دانش و سخن ، پیآیند « همآفرینی = یوغ = آمیزش = همزادی » با سیمرغ میباشد که « آموزگار» اوهست . رابطه آموزگاری سیمرغ با زال ، رابطه آموزگاری خدا با هرانسانی هست . یکی آنکه خدا ، مستقیما آموزگار زال زر است، و واسطه وفرستاده ای و رسولی و نبی یا ، فقیه یا امامی درمیان نیست . فرهنگ ارتائی – سیمرغی ایران، استوار براینست که فقط خدا ، مستقیما آموزگار هرانسانی هست . ازخود میپرسیم که خدا چگونه مستقیما به هرکسی میآموزد . پیش ازآنکه سخن را دراین راستا دنبال کنیم ، خوبست که به دورویگی و دوسویگی درخودِ واژه « آموختن » نگاه کنیم . آموزنده و آموزگار، با یک رابطه متقابله باهم کار دارند . آموختن ، هم یاد دادن ، وهم یاد گرفتن است. انسان دریاد دادن، یاد میگیرد . انسان در یادگرفتن، یاد هم میدهد .این مفهوم اگر در ژرفایش دریافته شود ، سراسر فلسفه ادیان نوری را به هم میزند .

این محتوا ، ازکجا میآید ؟ این محتوا، پیآیند همان اصل جفت آفرینی، و پیوند یوغیست که به همه روابط گسترش داده میشود. آنکه یاد میدهد، یاد هم میگیرد و آنکه یاد میگیرد، یادهم میدهد . آموزگار و آموزنده ، باهم درهمپرسی، بینش را میآفرینند. بینش ، ریشه در« جستجوی باهمدیگر» دارد . خداهم با انسان، باهم میجئیند . خدا، اصل جستجو درانسانست .همه این اندیشه ها درخود واژه « آموزگار» هست .

آموزگار

درپهلوی kaar + mozha + aa

آ + موسه + کار


برای ریشه واژه آموزگار، زبان کردی به ما یاری میرساند. درکردی به یاد گرفتن ، «موسنایا » و به آموزش یافته ( آموخته) «موسایا» و به نشان دادن و نمودن ، « موژنایش » گفت