اخيرا" آقاي گلستان مصاحبه ای با نشریۀ " شهروندِ امروز" انجام داده اند که نمونۀ تداوم رفتارِ سنتی گذشتۀ ایشان در اکنونِ ابراهیم گلستان است . ( شهروند امروز ،

Ebrahim Golestan


در حوزۀ تجدد ، مهم اين نيست كه انسان در محيطي مدرن يا سنتي زندگي كند و يا اينكه از چه درجه اي از تحصيلات برخوردار باشد . بلكه مهم اين است كه انسان متحول شود، " ديگر" شود. اين تحول نياز به كار برروي "پندار و كردار" خويشتن ، نقد نظريات و رفتارهاي سنتي گذشتۀ خود ، و بهينه سازي شيوۀ برخورد خويش و بهبود منش ارتباطي خود، با " ديگران" دارد. اينگونه است كه انسان امروزه ، با نقد گذشتۀ خود ، از سنت به تجدد، گذاري ژرف مي كند و تغييري كيفي مي پذيرد.

مدرنيسم يك شيوۀ نگرش و كردار نوين است.

اخيرا" آقاي گلستان مصاحبه ای با نشریۀ " شهروندِ امروز" انجام داده اند که نمونۀ تداوم رفتارِ سنتی گذشتۀ ایشان در اکنونِ ابراهیم گلستان است . ( شهروند امروز ، شماره 32،16 دی 1386 ، کتابچۀ شهروند )

جنبۀ رفتاریِ استبدادی و سنتی ، نمودِ خود را در بی ادبی به زیردست ، زورگویی به ضعیف ، و تحکم از پشتِ تریبون نمایان می سازد . اما منشِِ استبدادی وسنتی نمودِ دیگری هم دارد، که آن کرنش در مقابلِ زورمندان و سکوت بهنگام اعتراض به بدرفتاری ، و به اجحافِ خود کامگان است .

ابرو بالا انداختنِ ابراهیم گلستان، بدونِ هیچ اعتراضی به رفتارِ بدِ آقاي میلانی) پس از پرخاشگری و بی ادبیِ او به يكي از حضار( در آن جلسۀ گفت و شنودشان با ایشان را نیز، به تاريخِ 10 ماه مه 2007 در دانشگاهِ اِستانفورد كاليفرنيا ( Stanford University) می توان موردِ مداقه قرار داد ، و نشان داد که آن رفتار هم، تداومِ منشِ گذشتۀ آقاي گلستان بود.

رفتارِ بدِ آقاي میلانی قبلا" نقد شده است . ) ر.ك. به ]در كراماتِ يك استادِ " روستایي " متجدد! [ ر. رخشانی ، مجلهی اينترنتي" MahMag" و مجلهی اينترنتي" ادبيات و فرهنگ") اما به منشِ گلستان هم بهتر است که برخورد شود .

این روزها، آقای گلستان ادعایِ ضِد استالین بودن و مبارزه با سانسور دارد ، و حتی در همان مصاحبه با نشریۀ " شهروند امروز" به ژِدانف روسی (سانسورچیِ استالین ) و به شورایِ نویسندگانِ شوروی هم ایراد می گیرد و می گوید : " این جور است اثرِ هنر ، نه اباطیلِ صدرِ شورایِ نویسندگانِ گوش به فرمانِ ژِدانف" ( شهروند امروز ، شماره 32،16 دی 1386 ، کتابچۀ شهروند ، ص 8 )

ایشان همچنین در این مصاحبه مصر هستند که باید به عمل و کار توجه کرد و نه به حرفِ آدم ها ، و حتی می- گویند : " پس مهم نیست که چه چیزی می گویند بلکه باید کارشان را نگاه کرد . " ( همانجا ص 9)

خوب ، بد نیست نگاهی به کار و عملِ آقای گلستان بکنیم .

گلستان می گوید : –تاكيد ها از من است- " وقتی "حاجی آقا"ی هدایت در آمد من یک مقاله نوشتم و انتقاد از اینکه از هم گسیخته و زورکی است ، مضحکه است ، رمان نیست، این مقاله را کیانوری سانسور کرد . " و باز اینکه " هدایت به من گفت : شنیده ام اظهار لطف کرده اید ! گفتم : بله ، مگر چه اشکالی دارد؟ گفت : نه نه ، می دهی خودم بخوانم ؟ گفتم : کیانوری رفیق شماست . به او بگویید چرا اجازه نداده ! " (همانجا ص 7 )

اما کمی پیشتر می گوید : " من کیانوری را می شناختم . رفیقم بود آدمِ درستی بود و خیلی هم خوب. " ( همانجا ص 13)

ابراهیم گلستان در آن زمان هم عملا" جلوی سانسورِ رفیقِ شان کیانوری (ژِدانفِ وطنی؟ ) اعتراض نکرد، سکوت کرد و گوش به فرمانِ فردی سانسورچی بود، کرنش کرد.

در مورد توده ای شدن خود هم ، گلستان این روزها ادعا می کند : –تاكيد ها از من است- " به این علت که ایرادهایی که لنین به انترناسیونالِ دوم می گرفت حرف هایی بود که حزبِ توده می زد ، حزبِ توده را قبول نداشتم . " (همانجا ص 6)

اما ایشان ادعای مصدقی بودن هم می کنند و می گویند: –تاكيد ها از من است- " سخت طرفدار مصدق بودم " ( همانجا ص 5) و " من از مصدق خیلی خوشم میامد" (ص 5 ) و " پدر من خیلی با مصدق دوست بود . " (ص5) و اینکه " مصدق آدم مردمداری بود . به خاطر پدرم خیلی به من محبت داشت " (ص5) و اینکه " من مصدق را در سال 1322 دیدم" (ص5) و دیگر اینکه " پدرم در تهران برای دیدن مصدق رفت ، روزی که می خواست برگردد به شیراز به من گفت : مصدق گفته برای بازدید می آید . با اینکه گفته ام من نیستم، ولی او اینقدر مبادی آداب هست که بیاید ، پس تو مواظف باش روزی که میاید خانه باشی . مصدق آمد و او را برای اولین بار در خانه خودم دیدم. خیلی با محبت بود و خیلی با دقت به حرف ها و اختلاف هایی که با سیدضیاء داشتم گوش کرد. از من هم خواست پهلویش بروم ، من هم رفتم – چهار ، پنج روزِ بعد . " (ص5)

ابراهیم گلستان در دادگاهِ مصدق هم فیلمبرداری می کند و در موردِ مصدق می گوید : " سرش را روی میز گذاشته بود . نزدیک که رفتم ، سرش را بلند کرد و من را دید و گفت : حالِ پاپا چطور است ؟" (ص6)

گلستان سپس می گوید : " خیلی با محبت رفتار می کرد . وقتی نزدیکِ صورتش رفتم تا اندازۀ نور را بگیرم پرسید : این چیه ؟ گفتم : این دستگاهِ اندازه گیری نور است . توضیح می دادم که وسطِ حرف دوید و گفت : حالِ پاپا چطور است ؟ " (ص6)

اما ابراهیم گلستان که امروز ادعای ضدِ استالین بودن، سخت طرفدار مصدق بودن ، دوست داشتنِ مصدق و آشنایی مصدق با " پاپایِ" ایشان را دارند ، علیرغم اینهمه آشنایی با مصدق ، توده ای می شود . اول در روزنامۀ " رهبر" قلم می زند و حتی جزو هیات تحریریه و سپس اداره کنندۀ نشریۀ " رهبر" ( استالینست های ضد مصدق ) می شود و سپس برای استالینیست های " عصر نو" قلم می زند که به گفتۀ او " همۀ اینها زیر نظر کامبخش و کیانوری (بریا و ژدانف وطنی؟ تاکید از من است ) اتفاق می افتاد . " (ص6) و بعد هم که روزنامه توقیف می شود، گلستان می گوید : " همه در رفتند فقط من مانده بودم و روزنامۀ " مردم" را به جای " رهبر" در می آوردم ." (ص6)

اما باز ایشان ادعا دارند که سخت طرفدارِ مصدق بودند، حزبِ توده را قبول نداشتند، و ضدِ استالین هم بودند .

گلستان درموردِ مسئول بودن و متعهد بودن آدم های آن زمان هم می گوید : –تاكيد ها از من است- " اصلا" برای مسئول بودن و متعهد بودن باید شعور باشد ، در حالی که مسئولان و متعهدین آن زمان فقط زبان داشتند و حرف می زدند . " (ص10)

خوب، البته شعور داشتن هم ، یعنی حس کردن، دریافتن و ادراک کردن، یعنی آگاهی، و برای کسبِ این آگاهی، لازم است که آدمی متفکر باشد ، که البته گلستان می گوید : " نه اولا من متفکر نیستم. " (ص5)

دیگر اینکه مسئول بودن هم، پیش از هر چیز دیگر، از مسئولیتِ به فرزندان و خانه شروع می شود. اگر آدمی در موردِ خانه و فرزندِ خود مسئول نباشد ، چگونه می تواند در موردِ اِجتماع مسئول باشد؟

ابراهیم گلستان همچنین به یک مصاحبه گرِ 28-27 ساله پرخاش می کند و با خنده می گوید : " خب شما باید بروید پیش یک دکتر پسیکانالیز" (ص12) و یا " باید بیماری روانی خودتان را درمان کنید ( می خندد ) " (ص12) و بارها توصیه می کند که کار باید بکنید و یا بروید کارِ خودتان را بکنید .

اما همین آقای گلستان، در متحول ترین دورانِ معاصرِ ایران ، یعنی در چهل سالِ گذشته ، هیچ کاری نکرده است جز مصاحبه برای پرخاشگری و بی ادبی به دیگران و ادعاهایِ دروغ ، و از موضعِ بالا به زیردست درشتی کردن از یک سو، و تمکین و کرنش در مقابلِ قدرت از سوی دیگر، و همچنین تداومِ سنتِ تقیه، پیرامون توده ای بودن خویش.

این است تداومِ گذشته در اکنون، یعنی پیوستگیِ تراژیکِ منشی خودکامه که به زیردست بی ادبی می کند و درمقابلِ رفتارِ خودکامگان کرنش، بعد هم اِدعا پشت اِدعا. حرف می زند و بیش از چهل سال است که در عمل کاری نکرده است .

این منشِ گلستان ریشه در جوهرِ وجودی وی دارد . ایشان می گویند : " جوهرِ انسان را باید پیدا کرد ، نشان داد . " (ص9) و در پاسخ به مصاحبه گر که می پرسد : " حالا این جوهرِ وجودی را چطور پیدا می کنید ؟" می گویند : –تاكيد ها از من است- " برحسبِ تفکر ، دید و فلسفه ای که داری به اشخاص نگاه می کنی و می بینی چه کار می کنند ،" و " آن آدمی را تا آنجایی که شعورت می رسد از راه روانشناسی بشناسی و تا آنجا که شده در جایگاه اجتماعی اش بگذاری و ببینی در مسائلِ اجتماعی چطور دارد رفتار می کند . " (ص9)

بنابراین تعریفِ گلستان از جوهرِ وجودی ، اگر رفتارِ اجتماعی ایشان را ببینیم ، به این نتیجه می توان رسید که گلستان آدمِ بد ، بدآموز و بد دهنی است که آنچنان تناقض می گوید که می تواند با استفاده از این مصاحبه، پس از چهل سال بیکاری، داستانِ جدیدی بنامِ " دمِ خروس" بنویسد .

بیهوده نیست که گلستان می گوید : –تاكيد ها از من است- " آدم باید کارِ خودش را بکند – اگر درست باشد کار درست . اگر نباشد بازهم همان کار کج را به درستی و با کنترل . " (ص10) و نکته در این است که گلستان همان کارِ کج را از جوانی تا 85 سالگی به درستی و با کنترل ادامه می دهد ، همان بدآموزی و کج آموزی را .

ابراهیم گلستان به کارهای غلطِ ترجمه هم در این مصاحبه ایراد می گیرد و درموردِ ترجمۀ کتابِ "دن آرام" شولوخف توسطِ شاملو می نویسد : –تاكيد ها از من است- " آخر تو که نه انگلیسی می دانستی ، نه فرانسه و نه روسی می دانستی برداشته ای ترجمه این آدم ( منظورِ گلستان رفیقِ شان ، آقای اعتماد زاده است ) را جلوی خودت گذاشتی و بازنویسی می کنی. " ( شهروند امروز ، شماره 32،16 دی 1386 ، کتابچۀ شهروند ، ص11 )

گلستان درست می گوید که مترجم باید با زبانِ اصلي متن، آشنايي كامل داشته باشد، اما درموردِ ترجمۀ متون، مهم تر اینست که مترجم باید، پیش از شروعِ کارِ ترجمه، شناختِ لازم و دانشِ كافي با حوزهي (علمی ، فلسفی، و یا هنری ) كارِ ترجمه را داشته ، با موضوع متن و با فرآيندِ تحولِ موضوع متن، و همچنين با شيوههاي درست و نوينِ پژوهش در آن حوزه ، آشنايي داشته باشد .

همین آقای گلستان کمی جلوتر، در جایِِ دیگرِ همان مصاحبه، در موردِ خود می نویسد : –تاكيد ها از من است- " یک قرارداد برای یک سری کتابِ علمی دقیق و ساده بسته بودم – چه کتاب های درجه اولی هم بود . " ( شهروند امروز ، شماره 32،16 دی 1386 ، کتابچۀ شهروند ، ص25 )

آخر گلستان نه دانشِ علمی داشته است و نه دارد که کتابِ علمی بنویسد یا ترجمه کند . مردمِ ایران شانس آوردند که این یک سری کتاب چاپ نشد وگرنه لابد می باید در اشاعۀ بدآموزی ایشان ، " هم گدازیِِ هسته ای به زبانِ ساده" ( Nuclear Fusion Made Easy ) و " جراحی دقیقِ قلب برای کودن ها"

Precision Heart Surgery for Dummies)) ترجمۀ گلستان را می خواندند .

بندرت حتی یک کارِ ترجمۀ دقیق ، درست و کامل به فارسی از نویسندگانِ بزرگِ روسی ، توسطِ رفقای هم مسلکِ گلستان، که زبانِ روسی را می دانستند، انجام گرفته است، نه از پوشکین ، نه از داستایوفسکی یا تولستوی ، نه از تورگنف یا چخوف ، نه از گورکی یا مایاکوفسکی، و نه از همین شولوخف . ماندلشتام، پاسترناک، آخماتووا ، میخاییل زوشچنکو ( Mikhail Zoshchenko ) و سولژینتسین که بجایِ خود.

بیشترِ ترجمه ها ناقص، و برحسبِ سلائقِ مسلکی و حزبی ، سانسور شده، نادرست و بریده بریده اند .

ايشان كه در همين مصاحبه ادعا دارند كه اداره كنندۀ نشريۀ " رهبر" بوده اند ، بلافاصله پس از كودتاي 28 مرداد به عنوانِ عكاسِ خبرنگارِ مجازِ دولتِ پس از كودتا ، واردِ دادگاهِ آقاي دكتر مصدق مي شوند كه فيلمبرداري كنند ، و اين خاطره نيز براي ايشان باقي مانده كه آقاي دكتر مصدق ، سرشان را از روي ميز بلند كردند و پرسيدند : " حالِ پاپا چطور است ؟‌" (ص6)

ابراهيم گلستان در تمام گفت و گوها ، يادشان مي رود كه بگويند پيوسته هم از توبره مي خورده اند و هم از آخور. هرگز نمي گويند درسال هاي پس از 28 مرداد كه " همه در رفتند " (ص6) ايشان چه قدر پول از شركتِ نفت و سايرِ اداراتِ دولتي مي گرفتند تا برايشان فيلم هاي مستند بسازند كه در آن موقع و شرايط جز برايِ تبليغاتِ دستگاه به كار ديگري نمي آمد و درجامعۀ بدبختي زدۀ آن روزگار، اين پول هاي ميليوني كاربردهاي بهتري مي توانست داشته باشد.

بنا برآنچه كه ايشان در پس و پشت پنهان كرده اند (سنتِ تقيه ) و نگفته اند ، بايد گفت كه جنابِ استاد، شما

" كارِ خودتان را هرگز نكرديد " ( اين طور كه همه را نصيحت مي كنيد ) ، شما پيوسته آشِ خودتان را خورده- ايد و حليمِ ملاباقر را هم زده ايد ، حداقل شما نخودِ هر آشي بوده ايد . هرجا كه بوي پول مي آمده ، شما آنجا بوده ايد.

اين را هم بگويم كه در دورۀ صدسالۀ اخير چندين نويسندۀ خوب داشته ايم كه پيوسته به آثار آنها افتخار مي كنيم . صادق هدايت ، صادق چوبك ، احمد محمود ، محمود دولت آبادي ، بهرام صادقي ، گلشيري و گلستان و بسياري كسان ديگر كه آثار گرانبهائي از خود براي ادبياتِ معاصر به جا گذاشته اند.

آثار هنري هم پس از آفرينش ، زندگيِ مستقلِ خود را دارند و لزوما" ديگر ربطي به آفريينندۀ اثر ندارند.

از آقاي گلستان هم چهار داستانِ كوتاه كه در موقعِ انتشار شهرتِ بسياري يافتند داريم كه گذشتِ زمان نشان داد كه هيچيك به اندازۀ " همسايگانِ " احمدِ محمود جاودان نخواهد ماند. از استاد يك رمانِ كوتاهِ خوب باقي مانده است و بس.

" خروس " يكي از بهترين هاي ادبياتِ معاصر است و هر ايراني متفكري مي بايست قدرِ اين كتاب را بداند. اما نگفته نماند كه ديگران هم كه بسياري آثارِ خوب از خود به يادگار باقي گذاشته اند ، اين همه به اين و آن اهانت نكردند. اين همه گرد و خاك به راه نيانداختند. اين همه ديگران را در زير فحاشي هاي خود لگد مال نكردند. منِ خوانندۀ اين مصاحبه ها و يادواره ها ازخود مي پرسم نكند اين استاد دچارِ بيماري خاصي شده است. اما حقيقت اين است كه حافظ فرمود : " چون پيرشدي از ميكده خارج شو . "

اين استادِ ما ، متاسفانه دو رويه دارد كه پيوسته يك رويه را پنهان مي كند و راجع به آن به كسي چيزي نمي گويد و طوري رفتار مي كند كه جوانانِ مصاحبه گر جراتِ سوال كردن را نداشته باشند. حالا من از اينسويِ دنيا سوال مي كنم :

استاد، اين قصر نشيني از كجا آمده است ؟‌ جز از طريقِ قراردادهاي آنچناني با دولت هاي پس از كودتا ؟

ترا به خدا كوتاه بيا پدرجان ، كه حداقل ، با رويهم گذاشتن در رويۀ شما ، تنها چيزي كه بيرون مي آيد ، يك دلالِ دوربين به چشم و قلم به دست است و بس.

پدرجان، همانگونه كه خودت در آن مصاحبه در موردِ مردم گفته اي :‌" گاهي نردبانِ تصادف سببِ بالا رفتن آنها شده ، گاهي پرتي هاي اساسي و پرورش نيافتن هاي مرتب و حساب شده ، آنها را به مرحلۀ پستي و دريوزگي و ادا و ادعا انداخته ، گاهي صبر و تحمل مقداري به كمكِ آنها رفته و بسويِ جلو برده شان ، گاهي هم خودشان را گول زده اند و براي خود اهميتِ خاصي كه اساسا" جعل و دروغ و قزميت است قائل شده اند . " (‌ص 7 ).