" منوچهرجمالی ---« عـقـل »
تـیغ Ùروشـنائی ازآهـن سرد است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بÙـرّد، وازهم جدامیسازد
چـرا ØŒ عـقـل Ùســرد
نیاز به « گرمی ٠اصـل زندگی » دارد ؟
تضـاد٠« عـقـل » با « خـرد»
انسان با « بـسـودن پدیده ها »،
Ú©Ø´Ù٠راز Ùگیتی وزمان را میکند
داستان عطاروÙردوسی ازبزرگمهر
ازروزیکه « عـقـل» ،« روشنی » را بر« گرمی» ØŒ اولویت داد ØŒ Ùˆ خودش را تبدیل به « اصل روشنی » کرد ØŒ درتنش Ùˆ کشمکش وگلاویزی با « زندگی Ùˆ اصل زندگی » اÙتاد، Ú©Ù‡ Ùقط سازگار، با « روشنائی بود Ú©Ù‡ ازگرمی جان، برمیخیزد ». تنش وگلاویزی ٠« عـقـل » با « زندگی » ØŒ گوهرهمه مسائل ØÙ„ ناشدنی ÙˆÙوق العاده ٠داغ سیاست Ùˆ اقتصادی Ùˆ دین Ùˆ اجتماع کنونی نیزهست، هرچند Ú©Ù‡ عـقـل ØŒ به خود، ØÙ‚ میدهد، سراسرگستره زندگی را هدایت کند وآنرا مهارکند ØŒ وهرگزنمیخواهد، تنش وگلاویزی ٠خود را با زندگی، بپذیرد . « عقل» ØŒ آنگاه ØÙ‚ دارد Ùˆ میتواند نگهبان Ù« زندگی = جی » باشد ØŒ Ú©Ù‡ به طورمستقیم وبیواسطه تراوش وپیدایش وزائیده ازگرمی Ùخود ٠زندگی ( جی = رام ) باشد . عقل ٠سـرد، میخواهد Ú©Ù‡ زندگی را منطبق با خود سازد . ولی این زندگیست که« خردی » را میپیذیرد Ú©Ù‡ ازگرمی خودش، تراویده باشد ØŒ واندیشیدنش ØŒ گرد نگاهبانی وپرورش زندگی میچرخد . ازاین رو« زنـدگـی » ØŒ برغم «اعترا٠آشکار، به چیرگی عقل برخود » ØŒ درپنهان ونهÙته ØŒ برضد عقل، سرکشی کرده است ومـیکـنـد ØŒ واین سـرکشیهـا ØŒ به نامهای بی عقلی Ùˆirrationalism Ùˆ دیوانگی Ùˆ نارسائی یا بیماری روانی وجـÙرم ولغزش..... هرروز، مجازات میشوند ویا به کردارمرض ØŒ تداوی میشوند ØŒ تا شاید باز، معقول گردند!
عقل ØŒ درگوهرش ØŒ سازنده Ù…Ùاهیم واصطلاØات ومقولات Ùˆ تعریÙات ثابت وسÙت وسخت است . درست درکـÙردی ØŒ به «سÙت وسخت »، Ùˆ همزمان آن به« درد Ùˆ رنج ومصیبت وبینوانی» ØŒ « سرت» Ú¯Ùته میشود، Ú©Ù‡ درپهلوی ØŒ همان واژه « سرد» ماست . درست برای عقل، چیزی Ú©Ù‡ ثابت وسÙت وسخت شد، روشن میشود،وبه آن، یقین پیدا میکند . عقل ØŒ Ùقط دراین سÙتها وسختها Ùˆ ثابت شده ها ØŒ اØساس روشنی ویقین میکند. روشن، همیشه Ù…Øکمست . دراین Ø´ÛŒÙتگی از روشنی Ùˆ یقینی Ú©Ù‡ درمØÚ©Ù…ÛŒ میآورد ØŒ Ùراموش میکند Ú©Ù‡ عقل با مخلوقات ومØصولاتش، پای خود را Ù…ÛŒ بندد Ùˆ اسیرمیسازد، Ùˆ Øرکت خود را در Ù‚Ùس یا در دامنه ای تنگ، Ù…Øدود میسازد یا خود را بیØرکت میسازد . سÙتی وسختی با« ایستائی » هم کار دارد . اینست Ú©Ù‡ نیاز به « گرمای زندگی » دارد Ú©Ù‡ این بند Ùˆ عقال را، نرم وشل کند تا بتوان ازسر، آزادانه Øرکت کرد وپرواز نمود.
ازاین رو هست Ú©Ù‡ مولوی میگوید ،« زانوی شترعقل » را با آموزه ها ومذاهب وعقاید ومعلومات ومعقولات Ùˆ...... بسته اند، وشترراهوار ٠عقل ØŒ نیاز به « باده دارد، Ú©Ù‡ دارنده گرمای غریزی Ùˆ گوهری است، Ùˆ درÙرهنگ ایران ØŒ بــا رام ØŒ مادرزندگی یا اصل زندگی » اینهمانی دارد، تا این عقال، اززانوی شترعقل، واشود Ùˆ گشوده گردد، Ùˆ عقل بتواند ازسر« طایرپژوهنده Ùˆ جوینده » گردد . عقل، آنگاه به اصل جنبش وگرمی باز میگردد Ú©Ù‡ « پایش بسته به عقال » نباشد . خدای ایران، مادرزندگی، Ú©Ù‡ « رام » باشـد، خودش، باده نوشینیست Ú©Ù‡ با Øرارت غریزی اش، همه بندهای زانوشترعقل را نرم وشل میکند.
رام یا « جی= زندگی» ، اصل گرمی وجنبش است، وازاین رو با « باده نوشین» اینهمانی داده میشد. « خون » که vohu+ni= نای به، یا « وای به = رام» باشد، دربندهش( بخش نهم،94 ) اینهمانی با « می » دارد .
گشای زانوی اشتر ، بدر عقال عقول
بجه ز ر ٠ق ( بندگی وعبودیت ) جهانی، به جرعه های رقیق
چو زانوی شـترتو، گشاده شد زعقال
اگرچه Ø®Ùته بـود ØŒ طایرست درتØقیق
همی دود به Ú©Ù€ÙÙ‡ Ùˆ دشت Ùˆ برّ بØر، روان
بقدرعقل تو Ú¯Ùتم ØŒ نمیکنم تعمیق
یک نام رام ØŒ مادر واصل زندگی ØŒ « جی = Ú˜ÛŒ » ØŒ Ùˆ نام دیگرش بنا برباربد ØŒ دردستانی Ú©Ù‡ برای اوساخته است « نوشین باده ØŒ یا باده نوشین» است . باده ØŒ در بندهش ( بخش نهم ) اینهمانی با خون ( جیو) Ú¯Ù€ÙØ´ Ú©Ù‡ اصل همه زندگان یا گیتی( جانان ) است ØŒ دارد ØŒ نماد گرمای گوهری، مانند خون جانان است . این گرما Ú©Ù‡ رام ØŒ Ú©Ù‡ اصل زندگی باشد، درچنین عقلی Ú©Ù‡ زانویش با بندهای شریعت وایدئولوژی Ùˆ آموخته ها بسته شده ØŒ بند Ùˆ عقال Ù…ÛŒ بیند . این گرمای زندگی ( رام ØŒ جی ØŒ جیو) است Ú©Ù‡ تبدیل به« چشم زندگی یا خرد » میشود، تا پاسدارو نگهبان زندگی باشد. ولی آنچه باید زندگی را ØŒ مانند خون وباده وآب ØŒ روان ( رونده ) Ùˆ جنبان Ùˆ آزاد کند ØŒ پابند Ùˆ اسیرش کرده Ùˆ ریسمان بر خرده گاهش ( Ù…Ú† پایش) بسته Ùˆ اورا ازجنبش Ùآزاد ØŒ باز داشته است . خرد٠زندگی بخش او( زندگی= جی = رونده وجنبنده وگرم بودن است ) ØŒ تبدیل به « عقلی Ú©Ù‡ گوهرش عقال Ø¢Ùرین است » ØŒ شده است . اینست Ú©Ù‡ نیاز به باده نوشین ØŒ به اصل زندگی ØŒ به رام ØŒ زنخدای رقص وموسیقی وشعروآوازوشناخت دارد ØŒ تا ازسر، آزادشود . رام، یا مادرواصل زندگی، Ú©Ù‡ نام دیگرش « جی = Ú˜ÛŒ » هست ( گیان = ژیان = Ú¯ÛŒ یا جی+ یان= جان )ØŒ گرماهست Ú©Ù‡ ویژگیش « سـرایت » است . «سرایت» ØŒ ازریشه «ا سراء» است Ú©Ù‡ « شبروی » باشد. سرایت، روان بودن درنهانست Ú©Ù‡ به چشـم نمیاÙتد . رپیتاوین ØŒ اصل گرمی وخویدی ( خوی= عرق= نمی وتری ) ویژگی سرایت ØŒ یا روانشدگی درنهان ØŒ درسرّ چیزها را دارد:
درسرّ خود روان شد، بستان و، باتو گوید :
درسرّ خود روان شو ، تا جان رسد( جی) ، روان را
تا غنچه برگشاید با سرو، سرّ سوسن
لاله بشارت آرد ، مر بید و ارغوان را
تا سرّ هر نهانی ، ازقعر بر سرآید
معراجیان ، نهاده ، در باغ ، نردبان را
این روان شدگی که به چشم نمیآید، بایست٠گوهری گرمی وخویدی هست . این ویژگی هست که دراین غزل مولوی برجسته میگردد :
که آتشی است که دیگ مرا همی جوشد
کزوشکا٠کند ، گر رسد به سق٠سما
اگرچه سق٠سما ØŒ زآÙتاب وآتش او
خلل نکرد Ùˆ نگشت از تÙØ´ ØŒ سیه سیما
روان شدست یکی جوی خون زهستی من ( گرمی خون )
خبرندارم من کزکجاست تا به کجا
به جو، چه گویم ؟ کای جو: مرو . چه جنگ کنم
بـرو، بگو تو به دریا : مجوش ای دریا
این ویژگی « روان شوندگی نهانی گرما » ØŒ شیوع یابی ØŒ Ú©Ù‡ بی آنکه دیده شود وبچشم بیÙتد، مخÙیانه میرود ومیگسترد ودرجریان خود، هیچ جا گیرنمیکند ØŒ ویژگی بنیادی اصل یا بÙÙ† زندگی درایران بود Ú©Ù‡ « بـرم » خوانده میشد ØŒ Ú©Ù‡ به معنای « شاه بابک » است Ú©Ù‡ همان « بهروج الصنم » Ùˆ « مهرگیاه » Ùˆ « همآغوشی بهرام ورام » باشد . این واژه است Ú©Ù‡ تبدیل به « گرم » شده است . اصل زندگی یا جی یا رام ØŒ گرمی Ùˆ خویدیست. این ویژگی « روان بودن وگداختگی Ùˆ سرایت» Ú©Ù‡ اصل زندگی باشد، درتصاویر گوناگون ØŒ نموده میشود Ú©Ù‡ آن را نشان میدهند( مینمایند )ØŒ ولی آن نیستند . مثلا نمک یا چاشنی یا اÙزاردرطعام یا شکردر آب ØŒ ØÙ„ میشوند Ùˆ به همه جا سرایت میکنند ØŒ نشانه ای ازمÙهوم خدا( ارتا = پرن = Ùران ) یا اصل زندگی هستند، ولی این تصاویر، برای ملموس کردن آن اندیشه انتزاعی « همیشه نهان از دیده ØŒ روان وساری وجاری بودن درهمه چیزها » است ØŒ نه خود آن . مولوی ØŒ « خـیـال» را چنین ویژگی از«Øقیقت» یا « خدا» یا« بÙÙ† زندگی » میداند .
خیال Ùشـه ØŒ خرامان شد، کلوخ Ùˆ سنگ ØŒ با جان شد
درخت خشک ، خندان شد . سترون ، گشت زاینده
خیالش ، چون چنین باشد، جمالش بین که چون باشد
جمالش « می نماید درخیالش» ، « نـانـمـایـنـده »
خیالش ØŒ نورخورشید Ú©Ù‡ اندر جانها اÙتد (خیال، همان تابش گرم)
جمالش ، قرص خورشیدی ، به چارم چرخ تازنده
نمک را درطعام، آنکس شناسد درگه خوردن
که تنها ، خورده است آنرا ، ویا بوده است ساینده
« نمک» را Ú©Ù‡ Ú©Ù€Ùردها ØŒ « خوی » میگویند ØŒ Ùˆ در درون خورشها پنهان وگمشده است ØŒ تاکسی با زبان ØŒ نمزیده ودرخونش، جذب نکرده، نمیشناسد . همین « خوی = نمک » هست Ú©Ù‡ « عرق یا خوید » است Ú©Ù‡ با گرمی، ویژگی گوهری رپیتاوین ( ارتا = سیمرغ ) میباشد .
« نوریاتابش خورشید» ØŒ Ùقط در« آئینه انسان یا گیتی » ØŒ منعکس نمیشود ØŒ بلکه خورشید درتابشش، نهان از دیده ØŒ گرم میکند، ومانند نمکیست Ú©Ù‡ خورشید درآن تابش، ØÙ„ شده است، Ùˆ با آنکه خورشید، درآن گرما، دیده نمیشود، درسرایت گرما ØŒ Ù…ÛŒ نماید وگوهرخود را انتقال وسرایت میدهد . انسان ،« خدا » ØŒ یا « Øقیقت» ØŒ یا « اصل زندگی = جی = رام » را مانند نمک یا چاشنی درطعام ØŒ میمزد . این آمیخته شدن نمک یا چاشنی یا اÙزاردرطعام، یکی دیگرازتصاویر ٠جÙت شدن ویوغشدن وسنگ شدن (ا متزاج دوچیزیا دوکس ) میباشد. صØبت وهمپرسی( باهم جستجوکردن) دراین راستا ØŒ معنای جÙت شدن وگرم شدن دارد، وازاین گرمشدنست Ú©Ù‡ روشنی وبینش پدید میآید
برستم چنین Ú¯Ùت ( گیو): کای باÙرین
گزین همه مهتران زمین
چنان شاد گشتم به دیدارتو برین پرسش گرم Ùˆ Ú¯Ùتارتو
که بیجان شده ، بازیابد روان ویا پیرسرمرد، گردد جوان
« جی » Ú©Ù‡ Ú˜ÛŒ Ùˆ زندگی باشد، خودش یوغ Ùˆ طبعا گرمست . گرم Ú©Ù‡ همان ورم یا برم است به معنای « شاه بابک = مهرگیاه = اسن بغ » همآغوشی دوبن جهان ØŒ اصل همه عشقهاست. اینست Ú©Ù‡ درخت دوبن درشاهنامه ØŒ همین مهرگیاه Ùˆ همآغوشی ارتا وبهرامست Ú©Ù‡ از زمین گرم (گاوپرمایه= گاو Ùبرم یون = بÙÙ† وزهدان گرما )میروید :
زمینش زگرمی همی بردمید زپوست ددان ، خاک، پیداندید
بدین شهرهرگز نیاید سپاه نه هرگزشنیده است کس نام شاه
بپرسید ازایشان Ú©Ù‡ ایدرشگÙت Ú†Ù‡ چیزاست ØŒ کاندازه باید گرÙت
بÙÙ† ومبدء زندگی ( جی ) همیشه یوغ ( جی) = جÙت Ùˆ Ú†Ùت Ùˆ سنگ Ùˆ سپنج .. است . ازاین روهست Ú©Ù‡ جی ØŒ هم به معنای زندگی وهم به معنای یوغ) یوگا، یوش= جوش ) است ØŒ ونام مادرزندگی یا اصل زندگی « رام » است .
« آذر» نیزهمان معنای جÙت را دارد ØŒ چون « آذر» ØŒ هم معنای « آتش وگرما » را دارد، Ùˆ هم معنای « آبگاه » را . چون آذر، همان آگراست Ú©Ù‡ زهدان Ùˆ تهیگاه است . زهدان، هم تنوروداش وکوره واجاق است وهم استخروتالاب Ùˆ آبگاه . آبستن یا « آوس » ØŒ « آو= آب» هست Ùˆ اس = تخم Ú©Ù‡ معنای زغال Ùˆ آتش داشت . نه تنها « آذر» همین اصل جÙتی است، بلکه خود واژه « گرم = برم = برما » پیدایش روشنی ازجÙتی است .واژه « برما=برمه » Ú©Ù‡ به مته Ú¯Ùته میشود، به علت آنست Ú©Ù‡ چیزی ØŒ چیزی دیگر را Ù…ÛŒ ساید Ùˆ میسÙتند Ùˆ ازسÙتن ØŒ آتش میاÙروزد . یک زن آبستن نیزدرشاهنامه ØŒ زنیست Ú©Ù‡ سÙته شده است. به همین علت است Ú©Ù‡ دربندهش، اهریمن Ú©Ù‡ اصل آمیختن شده است ØŒ زمین را Ù…ÛŒ سÙتد . Øتا در داستان ضØاک ØŒ زمین را Ù…ÛŒ سÙتد، Ùˆ درآن ÙرورÙته ÙˆÚ¯Ù… میشود . جمشید دروندیداد ØŒ زمین را که« جما » یا آرمئتی است میسÙÙ€Ùـتـد، Ùˆ بدین سان ØŒ زمین ØŒ Ùراخ Ùˆ پهن میشود Ùˆ میگسترد، ومدنیت(=شهریگری ) پیدایش Ù…ÛŒ یابد. بدینسان « بـرما » ØŒ آتش اÙروز یا آتش زنه هست Ú©Ù‡ ازان، Ùروغ وروشنی پدیدارمیشود .
درتبری ØŒ به چوبی Ú©Ù‡ درکناربوته خیاریا لوبیا یا انگورÙرومیکنند تا گیاه برای رشد به آن به پیچد Ùˆ بالارودbarem-daar برم دار یا Ú†Ùته میگویند . به عبارت دیگر، برم دار، جÙت گیاه است .Ùˆ خود واژه Ú†Ùته ØŒ به نرومادگی لباس ØŒ به Øالت چسبندگی Ùˆ خمیرنان Ùˆ درخت آبنوس Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ درشاهنامه جزوسه درختیست Ú©Ù‡ سیمرغ رویش Ù…ÛŒ نشیند . همچمین « برم » به Ú©ØÙ„ یا سورمه گداخته Ùˆ مذاب Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ چون باچشم یوغ گردد ØŒ چشم روشن میگردد Ú©Ù‡ همان اندیشه توتیای چشم درهÙتخوان رستم میباشد . درلغت نامه ØŒ معنای دیگر« بـَرَم » ØŒ Ú†Ùته بندی Ùˆ داربست است . این بود Ú©Ù‡ گرم = برم = وارمwarm شدن ØŒ به خودی خود ØŒ معنای روشن شدن ØŒ بیناشدن ØŒ Øس کردن ØŒ شناختن را داشت . گرمای دم ( بابینی ها= بهرام ورام ) Ùˆ Ø´Ú©Ù… ( جمع همزاد ٠خرداد ومردا ) وگرمای ٠جگر( بهرام ورام )ØŒ به همه اندام Øسی ÙˆØرکتی، سرایت میکرد ØŒ Ùˆ همه، باÙروغ خود ØŒ پدیده هارا روشن میکردند .
همین سراندیشه یوغ شدن = جÙت شدن = سنگ شدن = سپنج = آماج = گرم شدن به کردار بÙÙ† واصل ØŒ سپس به اندیشه چهارعنصریا چهارآخشیج ØŒ چهارمایه ØŒ چهار ارکان ( ارکه ها ) تØول یاÙت . درپشتو« جی » ØŒ به رود Ù‡ Ú©Ù‡ برای زه کمان Ùˆ تارابزارموسیقی بکاربرده میشود ØŒ Ú¯Ùته میشود . « جی» یا « زه » ØŒ معنای « اصل کشش » را داشت ØŒ چنانچه در آلمانی در واژه « ziehen » Ø·ÛŒÙÛŒ ازمعانی پدید آورده است، ازجمله به پدیده پرورش « Erziehung » Ú¯Ùته میشود . سرایت گرما نیزی ØŒ گونه ای ازپدیده « کشیده شدن یک اصل وگوهر» میباشد . درپهلوی به عنصریا مایه ØŒZaha+gaan زهه گان یا ژهگان Ú¯Ùته میشود.پسوند ٠گان یا کان(کانا= گانا ) به معنای نای ودختراست. پس « زه ها » درکردی به معنای شرمگاه مادینه Ùˆ زادن است . ولی « زهدان = زه + دان » ØŒ اصل کشیده شدن است.« زه + دان »، با اÙزایش ورویش جنین، کشیده میشود، Ùˆ خود را میگشاید ÙˆÙراخ میشود. این واژه « Ú©Ø´ یاÙتن »، درهرعنصری یا مایه ای هست. زندگی Ú©Ù‡ جی باشد، همین « زه=جه» و« اصل کشش » میباشد .
بÙÙ† یا عنصراولیه٠جهان( بهمن وارتا = بهمن وسیمرغ = رپیتاوین ) ازÙراز به Ùرود، وازÙرود به Ùراز، Ùروکشیده ÙˆÙراکشیده میشود، Ùˆ موج میزند ØŒ مسری و، وروانست . یکی ازمعانی یوگ ( Ú©Ù‡ همان یوغ یا یوج یا یوش یا جوش باشد ) درسانسکریت ØŒ امتزاج Ùˆ اختلاط Ùˆ اتصال وبهم بستگی Ùˆ توالی میباشد . ونخستین روزعهد جهان YugaadyaaØŒ نامیده میشود ØŒ چون اصل جهان، « یوغ = یوج = یوش = جوش= جویش » است، وزمان ØŒ نیز با این یوغ = جوش= جویش= کشش آغازمیشود .
« یوغ بودن درگوهر Ù» نخستین مایه، یا عنصریا« ارکه » ØŒ تØول به « یوغ بودن با چیزهای دیگر» میگردد . به عبارت دیگر، جوشش وکشش درونی وگوهری ØŒ تبدیل به جوشش Ùˆ کشش بیرونی میگردد . اینکه رپیتاوین ( رپه = رÙÙ‡ ) اصل گرمی وخویدیست ØŒ چون درگرمی ٠گوهر یوغش ØŒ عـَرق یا خوی (= خوید) میکند ØŒ Ùˆ گوهرش، Ùرامیجوشد . خوید یا خوی، همان عرقیست Ú©Ù‡ دراثر گرما وجوشیدن ØŒ گوهرهرجانی را پدیدارمیسازد .
آتش وهو ÙرنÙتار ( Ùرن + اÙتار= پرن + اوتار) درجان، نزول ÙˆØلول پیدامیکند، چون همانسان Ú©Ù‡ جوشش Ùˆ جویش درونی دارد ØŒ جوشش وجویش بیرونی نیز دارد . این آتش یا گرما ØŒ به گیتی کشیده میشود . درآغاز، این، تبدیل به شش بÙÙ† Ø¢Ùریننده میگردد Ú©Ù‡ شش گاهنبارباشند . اینها همه تخمهای همان« وهو ÙرنÙتار» هستند ØŒ وازاین گرما ØŒ 1-ابربارنده Ùˆ2- آب Ùˆ3- زمین Ùˆ4- گیاه Ùˆ5- جانور Ùˆ6- انسان ØŒ پیدایش Ù…ÛŒ یابند ØŒ ودرپایان، تخم گیاه٠انسان ( آتش بهرام، Ú©Ù‡ مجموعه همه آتشهاست= مجموعه همه نطÙÙ‡ هاست ) ازسربه اصل ØŒ کشیده میشود . با ترک کردن یا Ùاصله گرÙتن ازاین متامورÙوز جهانی ØŒ Ú©Ù‡ روند ٠آÙریندگی بود ØŒ Ùˆ ترک اصل یوغ( درادیان نوری ) ØŒ به کرداراصل وعشق، یا«گوهروبÙÙ† Ùپیوند» ØŒ به کرداربÙÙ† Ø¢Ùرینندگی ØŒ اندیشه عناصراولیه پیدایش Ù…ÛŒ یابد ( آتش+ هوا+ خاک + آب ) تا جایگزین آن گردد . ولی درست این عناصرچهارگانه نخستین ØŒ همه نا آگاهانه ØŒ گوهر یوغی پیدا میکنند . هرعنصری ØŒ دو ویژگی یوغی دارد، Ùˆ این ویژگی یوغی ØŒ سبب جذب وکشش Ùˆ پیوند Ùˆ گسست خود به خود، میان آنها میگردد . ولی این عناصرچهارگانه ØŒ وارونه Ùرهنگ سیمرغی، درگوهرشان دیگر، یوغ نیستند، به عبارت دیگر، خودشان ØŒ سرچشمه وجود خودشان نیستند Ùˆ مخلوقند.
1- آتش ØŒ هم خشک است وهم گرم است ( دوویژگی جÙتی )
2- هوا ØŒ هم نرم Ùˆ هم گرم است( دوویژگی جÙتی )
3- خاک، هم خشک وهم سرد است ( دو ویژگی جÙتی )
4- آب ØŒ هم سرد وهم نرم است( دوویژگی جÙتی ) .
خود این عناصرنیز، چهارتا ØŒ وپیکریابی اندیشه جÙت هستند. اندیشه جÙت بودن مبدء Ùˆ بÙÙ† ØŒ براین اصل قرارداشت Ú©Ù‡ چون درگوهرش ØŒ جÙت است، خودش، اصل پیدایش خودش هست، Ùˆ این جÙت است Ú©Ù‡ همیشه جÙت میآÙریند .« Ø¢Ùریننده » ØŒ برابر Ùˆ همگوهر با « Ø¢Ùریده » هست . این ویژگی جÙتی عناصر، سبب آنها میشود Ú©Ù‡ آنها
1- همدیگررابجویند یا همدیگر را جستجوکنند ( جویشJoyishnØŒ جÙستن ØŒ همان واژه یوش=یوج=یوغست) . جستن وجویش، ریشه دراصل یوغ دارد، واین دوچیزاست Ú©Ù‡ همدیگر را میجویند ØŒ چون باهم یوغند . همیشه یک رشته نهانی یک جÙت را به جÙت دیگر، ولو آنرا نشناسد ØŒ میکشد . ازاین رو، انسان ØŒ همیشه به Øقیقت کشیده میشود. Ùقط آموخته ها Ùˆ مذاهب وعقاید ... میکوشند Ú©Ù‡ این کشش مستقیم Øقیقت وسائقه شادی ازجستجوی همیشگی آن را درانسانها ازبین ببرند . آنها هستند Ú©Ù‡ به همه تلقین میکنند Ú©Ù‡ جستجو، آویختگی ومعلق بودن میان آسمان وزمین است وباید ازان گریخت. انسان باید Ù…ØÚ©Ù… وسÙت به چیزی سÙت ومØÚ©Ù… و« روشن» بچسبد تا درهوا، معلق نماند !
2- باهمدیگر بجوشند (Jush باهمدیگر جوش بخورند ولØیم شوند، باهم تخمیرو انقلاب یابند، Ùوران کنند ØŒ سربرآورند Ùˆ گرما بیاÙرینند ). « جوش»، همان واژه « یوش = یوغ » است . جوشیدن ØŒ اصل یوغست .
1- آتــش :
درویژگی خشکیش ، درجستجوی جوشش با خاکست
درویژگی گرمی اش، درجستجوی جوش خوردن با هواست
2- هـوا :
در ویژگی نرمی اش، درجستجوی پیوند یاÙتن با آبست
درویژگی گرمی اش، درجستجوی جوش خوردن با آتشست
3- آب :
در ویژگی سردی اش، درجستجوی جوش خوردن با خاکست
درویژگی نرمی اش، درجستجوی پیوندیاÙتن با هواست
4- خـاک :
درویژگی خشکیش، درجستجوی جوشیدن با آتش است
ودرسردی اش ØŒ درجستجوی پیوند یاÙتن با آبست.
اینست Ú©Ù‡ برغم ØŒ دوراÙکندن « اصل یوغ » به کردار، اصل Ø¢Ùرینندگی، این یوغ بودن عناصر، درواقع بدون دخالت خدائی ØŒ جهانی ازکشش Ùˆ جویش وجوشش باهم Ùراهم میآورند . ازاین رو این عناصر را، « آخشیج » نامیدند ØŒ چون آخشیج به معنای « کشنده وقلاب وکمند وبند» است. عناصر، در ذات خود، کشنده وجوینده اند، تا پیوند بیابند واز نو بیاÙرینند. گوهرهر عنصری، چون یوغی وجÙتی Ùˆ سنگی Ùˆ مـَری Ùˆ سپنجی Ùˆ آماجی است ØŒ جاذبه وکشش برای ترکیب شدن Ùˆ آمیختن وجوش خوردن دارد . این سراندیشه بود Ú©Ù‡ برغم پشت کردن به اصل یوغ ØŒ درعناصرماند، Ùˆ اراده خالق درآغاز، Ùقط برای آن بود Ú©Ù‡ چنین ویژگی یوغی را خلق کند، Ùˆ سپس آنها، همان جویش وکشش وجوشش گوهری را داشتند Ú©Ù‡ درپیش، ازخودشان، Ùوران میکرد . این سراندیشه بود Ú©Ù‡ به این جهان بینی، روان وزندگی Ùˆ نشاط وشوق Ù…ÛŒ بخشید. عناصرجهان، اصل کشش بهمدیگر، اصل جویش همدیگر، اصل جوش خوردن باهمدیگرند . برپایه این تصویر یوغ بود Ú©Ù‡ عرÙا ØŒ برآن باورند Ú©Ù‡ « عشق ØŒ قدیم است » Ú©Ù‡ هرچند دریوغ بودن سیمرغ ( ارتا ÛŒ خوشه ) طرد Ùˆ Ù†ÙÛŒ ÙˆØذ٠شد، ولی درتصاویرچهارعنصر( چهارمایه ØŒ چهار ارکه ) باقی ماند .
تری تن را بجوید آبها کای تری، بازآ به غربت سوی ما
گرمی تن را همی خواند اثیر که زناری، راه اصل خویش گیر
هست Ù‡Ùتادو دوعلت دربدن ازکششهای عناصر، بی رسن
علت آید تا بدن را بسکلد تا عناصرهمدگررا واهلد
چهارمرغند این عناصر، بسته پا
مرگ و رنجوری و علت ، پا گشا
پایشان ازهمدگرچون بازکرد مرغ هرعنصر، یقین پروازکرد
جذبه این اصلها ÙˆÙرعها هردمی رنجی نهد درجسم ما
تا که این ترکیبهارا بردرد مرغ هرجزوی به اصل خود، پرد
Øکمت ØÙ‚ØŒ مانع آید زین عجل جمعشان دارد به صØت تا اجل
البته « Øکمت ØÙ‚ » ØŒ یک اندیشه زایدواضاÙÛŒ است ØŒ چون دوام وپایداری این کششها وجویشها ØŒ ازتلاطم ودرهمآمیختگی اختلاÙهاست .
روشنی بدون گرمی، هیچگاه به بÙÙ† واصل ومیان جان وخرد، نمیرسد. ازاین رودرروشنگری، همشه بØØ« از« انعکاس Ùصورت » هست. معمولا تصویر« آیئنه » ØŒ دراین راستا وبا این Ù…Øتوا بکار برده میشود، Ú©Ù‡ Ùقط پدیده ای را درخود، منعکس میسازد، بی آنکه گوهرش را به آئینه انتقال دهد ( به عبارت دیگر، آئینه ØŒ با روشنی بدون گرما ØŒ کاردارد . ازاین رو واژه بازتابی، به معنای انعکاس ØŒ غلط است، چون تابش، انتقال گوهرخورشید را میدهد ) . Øتا خدارا خورشیدی میشمرند Ú©Ù‡ درآئینه ها منعکس میشود ØŒ بی آنکه گوهرخود را به آئینه انتقال دهد . این اندیشه، درست همان Ù…Ùهوم انتزاعی « روشنی بی گرمی» است، چون درگرمی ØŒ این گوهرخورشید یا اصلست Ú©Ù‡ روان میشود وسرایت میکند، Ùˆ درجسم نهان ازنظر، انتقال Ù…ÛŒ یابد، Ùˆ به بÙÙ† جان انسان میرسد. سالک درمصیبت نامه عطار، به Ø¢Ùتاب میگوید :
گرم کردی ذات ذرّیات را عاشقی آموختی، ذرّات را
« روشنگری »، Ú©Ù‡ گرÙتاراین Ù…Ùهوم Ù« روشنی بی گرمی » است، هیچ جانی وروانی وخردی را در بـÙنش، تØول نمیدهد . روشنی بدون گرمی ØŒ تابیدن نیست Ú©Ù‡ گرم میکند، Ùˆ خورشید وشعله را سرایت میدهد ودرچیزها روان میشود ونهان از دید ØŒ انتقال Ù…ÛŒ یابد Ùˆ Ù…ÛŒ انگیزد Ùˆ میپزد Ùˆ به جوش میآورد . گرم کردن ØŒ برای برانگیختن گرمای Ùطری وغریزی دربÙÙ† جان وخرد هست. « آگاهبود هرانسانی » ØŒ لایه ایست Ú©Ù‡ از « اندیشه های عقل سرد Ùˆ خشک » ویا « آموخته ها Ùˆ عقیده Ùˆ مذهب » ساخته وپرداخته شده است، Ùˆ بسیارسخت وسÙت است، Ùˆ راه روشن کردن مستقیم بÙÙ† جان را به Ú©Ù„ÛŒ بسته اند . به بÙÙ† انسان ØŒ نمیتوان با روشنی خشگ وسرد رسید ØŒ بلکه این گرمی Ùˆ تابش هست Ú©Ù‡ چون مسری هست، از درون این انبوه معلومات منجمد Ùˆ اÙکارسرد میگذرد، Ùˆ خودرا به بÙÙ† جان وخرد میرساند . این گرماهست Ú©Ù‡ میتواند «گرمای غریزی Ùˆ خاصیتی» را برانگیزد Ùˆ جوشان سازد.
این گرما هست Ú©Ù‡ انسان را « خـودجـوش» میکند ØŒ ودراثرسرایت وانگـیـزنـدگی این گرما، اصالت وسرچشـمگی انسـان، باز پدیدارمیشود . درواقع سرایت گرما ØŒ دایه ومامای دیگران، به « خودجوشی » میگردد. بهاءالدین ولد( Ùصل 125) بشیوه تÙکرسیمرغیان بلخ ØŒ همین گرمی انگیزنده وزایاننده را درالله ØŒ Ù…ÛŒ بیند : « مادر را Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ الله ØŒ روشنائیهای Øواس مارا ØŒ ازمواضع ÙˆÛŒ ØŒ بیرون میکشد Ùˆ ظاهر میکند ØŒ چون روشنائی چشم Ùˆ ادراک گوش وسایرØوای، همچنانک کسی از غوزه کثی٠، پنبه روشن لطی٠بیرون کشد » . بیرون کشیدن پنبه ودانه ازغوزه ØŒ یکی ازنمادهای زایش بوده است.
اینست که انسان با دیدن روی پرمشعله سیمرغ ( ال ، الـو) ، ازخود ، میجوشد . پسر بهاءالدین که مولوی باشد میگوید :
درØلقه عشاق بناگه خبراÙتاد
کزبخت، یکی ماهرخی خوب دراÙتاد
چشم Ùˆ دل عشاق ØŒ چنان پـÙرشد ازآن ØÙ€Ùسن
تا قصه خوبان Ú©Ù‡ بنامند ØŒ بـرÙتاد
بس چشمه Øیوان Ú©Ù‡ ازآن ØÙ€Ùسن ØŒ بجوشید
بس باده کزآن نادره ØŒ درچشم سر اÙتاد
یوغشدن(جÙت همدیگرشدن )ØŒ گرم شدن ØŒ انسان را ازخود، جوشان میسازد . Øقیقت از درون خود جان انسان میجوشد :
موج دریای Øقیقت Ú©Ù‡ زند بر Ú©Ù€ÙÙ‡ قاÙ
زان زما جوش برآورد که ما کاریزیم
انسان ازاین « به جوش آمدن، Ùˆ ازاین خود جوش شدن » است، Ú©Ù‡ کاریز، کاه سرچشمه میشود Ùˆ اصالت خود را Ù…ÛŒ یابد. «آتش وهو ÙرنÙتار» ØŒ گرمائی Ú©Ù‡ نزول ÙˆØلول وجود خود ٠سیمرغست ØŒ به بÙÙ† انسان میرسد، Ùˆ آتش زنه ای میشود Ú©Ù‡ ناگهان بÙÙ† را به جوش میآورد . این آتش زدن را « کوشیدن » میگÙتند . واژه « کوشش » به غلط دربرابر « کشش » درادبیات عرÙانی، رایج ومتداول گردیده است . کوشیدن ØŒ نقش آتش زنه را بازی کردنست . سیمرغ ØŒ البیس ( Ú©Ù‡ معربش ابلیس میباشد ) یا برق ناگهانیست، Ú©Ù‡ میزند . سیمرغ ØŒ آتش زنه ØŒ آتش اÙروز، یا انگیزنده به Ø¢Ùرینندگی درهرجانی است.
ابلیس( البیس درتبری)ØŒ هیمه بÙÙ† انسان را کبریت میزند تا آتش بگیرد . گرمائیست Ú©Ù‡ درسرایت،میانگیزد.
واژه کوشیدن ØŒ دراصلkochshitann کوخ شیتن است . Ú©Ø® وکوخ Ùˆ دوخ Ùˆ لوخ .. تلÙظ های گوناگون از « نی» هستند. Ù†ÛŒ ØŒ نماد آتشگیره Ùˆ آتش زنه است ØŒ چون نیستان ØŒ زود دچارØریق میشود . اینست Ú©Ù‡ « Ú©Ù€Ùخته » به شعله آتش Ú¯Ùته میشود Ùˆ « Ú©Ù€Ùخج » به چیزی Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ آتش را با آن روشن میکنند . پس کوشیدن وکوشش، انگیختن است ØŒ نقش آتش زنه را بازی کردنست . اینست Ú©Ù‡ سیمرغ با نگاه گرمش، همه چیزهارا میانگیزد . نگاهش، نقش آتش Ùروز، آتش زنده را بازی میکند، Ùˆ با یک نگاه ØŒ همه چیزها شروع به جوشیدن میکنند Ùˆ مانند کشت سربرمÙیآورند Ùˆ رازنهان را پدیدارمیسازند . در شاهنامه میآید Ú©Ù‡ :
چوسیمرغ را بچه شد گرسنه بپروازبرشد، بلند از بـÙنه
یکی شیر خواره ، خروشنده دید
زمین ، همچو دریای جوشنده دید
همه هستی، دراثرهمدردی با آزاری Ú©Ù‡ جان یک کودک دوراÙکنده میکشد، ازسوزش درد ØŒ بجوش وخروش آمده اند. این به جنبش آمدن سراسرگیتی ازیک ناله دردمند ØŒ در بندهش( بخش نهم، پاره 130 ) وخیزش گیتی برای Ùرونشاندن آزارنده ازآزارکردن ØŒ بازتابیده شده است ØŒ هرچند Ú©Ù‡ آنرا مانند سایر این ارزشهای Ùرهنگ ایران ØŒ Ùقط ویژه پرهیزکاران ( بخوان: موءمنان به زرتشت ) ساخته است .
« چشارک بانگ ... ØŒ مرد پرهیزکاررا چون ازاهریمن بدی برآمده باشد، ناله باید کردن .... وبرای Ùرونشاندن آن بدی ØŒ هرچیزی را درگیتی کارباید Ùرمودن » . سیمرغ Ú©Ù‡ جانان باشد ØŒ از آزرده شدن هرجانی ØŒ سراسر وجودش، مانند دریا میجوشد Ùˆ به جنبش میاÙتد ØŒ تا آن درد را ازآن جان، Ùرونشاند. انسان ØŒ تا چنین « نگاه گرمی » ندارد، همه چیزها، سردواÙسرده اند. آنچه با نگاه عقل سرد وزمهریری ØŒ دیده میشود ØŒ مانند دیگ درجوشند ØŒ ولی چشم عقل، با سردیش ØŒ همه چیز را یخ بسته Ù…ÛŒ بیند .
Ù…ÛŒ نماید Ùسرده هرچیزم همچو دیگند ØŒ هریکی درجوش
میزند نعره های پنهانی ذره ذره چو « مرغ مرزنگوش »
وقت آمد که بشنوید اسرار میگشاید خدا شمارا گوش
درØالیکه همه چیزها مانند دیگ میجوشند، ولی چشم من ØŒ Ùقط پدیده های یخزده واÙسرده Ùˆ منجمد Ù…ÛŒ بیند . عقل برونسو گرایم ØŒ همه چیز را سرد میکند Ùˆ ازهمه چیز، گرما، یعنی اصالت را Øذ٠میکند . چنین عقلیست Ú©Ù‡ هرگونه بیرØÙ…ÛŒ وبی انصاÙÛŒ Ùˆ قساوتی نیز دراجتماعات بکند ØŒ هیچ اØساسی ازآزردن Ùˆ رنجانیدن Ùˆ ستم کردن ندارد . عقل من ØŒ همه چیزها را میمیراند Ùˆ بیجان میسازد ØŒ چون همه چیزها را تبدیل به آلت خود میکند . آیا عقلگرا شدن ØŒ آرمان ماست ØŸ آیا وارد کردن عقل غرب واسلام به ایران ØŒ برضد « خـرد بهمنی وسیمرغی ایرانی » نیست ØŸ آیا اینگونه روشنÙکری ( روشن عقلی) ،برترین ننگ نیست ØŸ
« مرغ مرزنگوش » ØŒ همان سیمرغ یا ارتا هست. چون « مرزنگوش» به گیاهی Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ نامهای گوناگون ازجمله « عین الهد هد » عنقر Ùˆ انجرک Ùˆ Øبق القنا Ùˆ آویش کوهی دارد . سیمرغ ØŒ اینهمانی با « موش کور= شب پره = Ø®Ùاش = مرغ عیسی » داده میشد، چون شپره ØŒ وارونه تصویری Ú©Ù‡ درادبیات ما آمده است ØŒ هم بچه میزاید وهم درشب Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ آرمان بینش درÙرهنگ ایران بود . عنقر Ùˆ قنا( کانا = قنا = Ù†ÛŒ) Ùˆ شمشاد ( شنبلید = ) Ùˆ هدهد ( هوتوتک = نای به ) همه گواه براین هستند . این مرغ ØŒ یکی ازپیکریابیهای سیمرغ بوده است ØŒ وبه همین علت است Ú©Ù‡ اورا زشت وخوارساخته اند . ذره ها همه پنهانی مانند سیمرغ ØŒ نعره میزنند ولی کسی گوش شنوا ندارد . باید نگاه گرم ØŒ شنوائی گرم ØŒ بسائی گرم ØŒ چشائی گرم ØŒ بویائی گرم داشت تا هر ذزه ای را به جوشیدن وازخود سربرآوردن وزائیدن انگیخت .
ازمیان جان ما ، صد جوش خاست
چون بدیدم بØررا درجوش من
آنکه نجوشد او به خود ، جوش ترا ، تبه کند
وانکه ندارد آذری ، ناید ازاو « بـرابـری »
کسانی ومراجعی Ú©Ù‡ دراجتماع ،« ازبÙÙ† خود نمی جوشند » ØŒ خودجوشی انسانهارا نیز دراجتماع ØŒ نه تنها بازمیدارند، بلکه تباه نیز میکنند . چنانچه آخوندها ØŒ Ùˆ روشنÙکران امروزی درشرق ØŒ Ú©Ù‡ اندیشه هایشان ازبÙÙ† خودشان نمیجوشد ØŒ اصل تباهکاری دراین اجتماعات هستند، هرچند نـیـز کـه به باورخودشان، مردمان را با نورقرآن ØŒ یا بانورمتÙکران غرب ØŒ روشن میکنند .
ازاین روهست Ú©Ù‡ ØاÙظ شیرازی ØŒ سÙارش میکند ØŒ این خردی Ú©Ù‡ برغم آنکه انباشته ازمعلومات وآموخته ها قرآنی Ùˆ علوم ومکاتب ÙلسÙÛŒ جدید هست ØŒ خام میباشد، Ùˆ نیازبه انگیخته شدن ازگرما دارد ØŒ تا ازخودش باز بجوشد. باید آنرا ازسر، به میخانه زندگی ( رام= جی = مادرزندگی وکشش وجوشش ) ببری، ورام یا زÙهره را ازسربدو بنوشانی :
این خرد خام ، به میخانه بـر تا می لعل، آوردش خون به جوش
واژه «جـوش » ØŒ Ú©Ù‡ همان « یوش= یوغ » میباشد، روند کشیده شدن دوچیزیا دواصل به همدیگراست، Ú©Ù‡ چهره دیگر از« جـویـش »، وهمدیگررا جستجوکردن ( همان معنای یوغ) میباشد . همپرسی وصØبت نیز، بیان همین پدیده میان انسانهاست . همپرسی ØŒ وعظ وارشاد Ùˆ تعلیم دادن نیست ØŒ بلکه هرگوینده ای با سخنانش ØŒ میخواهد دیگران را بکـشد ØŒ نه آنکه بدنبال خود بکشد Ùˆ پیرو خود سازد ØŒ بلکه به گونه ای Ú©Ù‡ دیگران را به سخن Ú¯Ùتن وگوهرخود را گشودن ØŒ بکشـد . Ú¯Ùتگو ØŒ همدیگررا به Ø´Ú©Ùتن وگشودن، کشیدن است . Øتا یک متÙکربزرگ نیز، نیازبه اجتماعی دارد Ú©Ù‡ اورا به اندیشیدن ØŒ به گشودن اندیشه هایش، بکشد . یک آهنگسازبزرگ ØŒ نیاز به اجتماعی دارد Ú©Ù‡ او را به نبوغ درونیش ØŒ بکشد. تا این کشش اجتماعی نباشد، دراجتماع، نه Ùیلسو٠بزرگی به وجود میآید، نه آهنگسازبزرگی ونه نقاش بزرگی ونه سیاستمداربزرگی . مولوی ØŒ نیاز به این « سخن Ú©Ù€ÙŽØ´ » داشت . جامعه ای Ú©Ù‡ « سخن Ú©Ù€ÙØ´ » هست ØŒ « اندیشه Ú©ÙØ´ » هست ØŒ اندیشمندی نیز به اندیشیدن ØŒ کشیده نمیشود . آیا شمس تبریزی ØŒ گوش ٠سخن Ú©Ù€ÙŽØ´ÛŒ نبود ØŸ Ú©Ù‡ نبودنش برای مولوی ØŒ بزرگترین ماتم زندگی بود . آیا ØŒ سیمرغ ØŒ خدائی Ú©Ù‡ همه را به گشودن وجودشان میکشد ØŒ بزرگترین نیاز انسانها نیست ØŸ سیمرغ ØŒ اصل دایگی است Ú©Ù‡ کودک Øقیقت را اززهدان هرانسانی، بیرون میکشد .
گر سخن کـَـش ، یابم اندر انجمن صدهزاران گل برویم چون چمن
ورسخن Ú©Ù€ÙØ´ یا بم آن دم زن به مـÙزد
میگریزد ، نکته ها از دل ، چو دزد
جنبش هرکس، به سوی جاذبیست
جذب صدقی ، نه چو جذب کاذبیست
میروی ، گه گمره و گه در رشــد رشـته پیدا نه و آنکت میکشد
اشتر کوری ، مهار تو رهین تو کشش می بین ، مهارت رامبین
رشتن ورسن و نخ وریسمان، پیکریابی « کشش » هستند .همین رابطه یوغی میان ابروخاک باهم هست
ما همچوآب درگل وریØان، روان شدیم
تا خاکهای تشنه زما ، بردهد گیاه
بیدست وپاست خاک ، جگر، گرم بهر آب
زین رو، دوان دوان رود آن آب جویها
پستان آب میخلد ØŒ ایرا Ú©Ù‡ دایه اوست Ø·ÙÙ„ نبا ت را طلبد دایه جابجا
همین رابطه یوغی میان خدا (سیمرغ ) وانسان هست Ú©Ù‡ تبدیل به بینش زایشی درانسان میگردد .میان خداوانسان، به هیچ روی ØŒ رابطه خالق ومخلوقی ØŒ Øاکم وتابعی ØŒ قاهرومقهوری ØŒ معبود وعبدی نیست .
من ، بی تو نیم ، ولیک خواهم آن باتوئی که هست پنهان
همین رابطه مستقیم وبیواسطه ( رابطه جÙتی، گرمی ) میان خداو انسان ØŒ چیزی جز رابطه مستقیم وبیواسطه « میان طبیعت وگیتی ØŒ با انسان » نیست، چون خدا ( ارتا ) ØŒ خوشه ایست Ú©Ù‡ درجان هرانسانی وهرپدیده ای ØŒ اÙشانده وکاشته شده است، Ùˆ رابطه مستقیم وبیواسطه ( سنگ = آسنگ = امر= مر، سنه= شنا ) میان همه پدیده ها درگیتی، با انسان ØŒ روانست .ازاین روشناختن طبیعت Ùˆ جامعه ØŒ شنا کردن درشیرابه همه چیزها وجانهاست . درزبان پهلوی به Øس کردن اندام دانائی ( Øواس ) ماردن Ú¯Ùته میشود . ماردن( ارهمان واژه مر، امر، مار= امهر )ØŒ جÙت شویست . ما با Øواس خود با پدیده های طبیعت ØŒ همیشه درØال عروسی کردن هستیم . Øس کردن با زبان وگوش وتن وبینی وگوش ØŒ جشن عروسی انسان با گیتی هست . درکردی به عقد زناشوئی، مارکردن Ú¯Ùته میشود . مولوی ØŒ جÙت شدن Øس با Ù…Øسوس را ØŒ ذوق ( مذاق = مزاج = درپهلوی میزاگ است Ú©Ù‡ باهم آمیختن باشد. واژه میزاگ ایرانی درعربی، تبدیل به مذاق شده است ØŒ وسپس درعربی، ریشه ذوق ازآن ساخته شده است ! ) مینامد . Øتی مولوی ØŒ جÙت شدن عقل را با معـقـول، شناخت واندیشه مینامد . هرگاه ØŒ عقل با Ù…Ùهوم ومعقولش ØŒ بیامیزد Ùˆ همگوهری با آن پیدا کند ØŒ آنگاه به شناخت ذوقی ( جÙتی ) رسیده است ØŒ Ú©Ù‡ البته درگستره عقل، بطور معمول ØŒ چنین پدیده ای کمترروی میدهد . مولوی میگوید :
« دروازه هستی » را ، جـز ذوق مدان ای جان
این نکته شیرین را ، درجان ، بنشان ای جان
زیرا « عرض وجوهر» ، از « ذوق » برآرد سر
ذوق پدر ومادر، کردت مهمان ای جان
هرجا Ú©Ù‡ بود ذوقی ØŒ زآسیب ( = همآغوشی) دوجÙت آید
زان یک شدن دوتن ، ذوق است نشان ای جان
« ذوق» ، بیان ٠یکی شدن دوتن هست
هرØس ØŒ به Ù…Øسوسی ØŒ جÙت است یکی گشته
هرعقل به معقولی ØŒ جÙت ونگران ای جان
رابطه جÙتی ( امتزاجی واتصالی درگرمی Ú©Ù‡ سرایت میکند. این پیوند جÙتی را مولوی ØŒ ذوق مینامد ØŒ جÙت شدن Øس با Ù…Øسوس، جÙت شدن عقل با معقول ) میان خدا وانسان ØŒ چیزی جزرابطه مستقیم وبیواسطه انسان ØŒ با پدیده ها درگیتی ( طبیعت واجتماع ) نیست ØŒ چون خدا، خوشه موجودات وجانهاست .
به عبارت دیگر، شناختن ÙˆØس کردن ÙˆÙهمیدن ØŒ پیوند مهری هست . اینست Ú©Ù‡ درایران ØŒ خرد، با گیتی ØŒ مهرمیورزد . ازاین روهست Ú©Ù‡ « خرد» درشاهنامه ØŒ کلید گشودن همه بندها وطلسم ها خوانده میشود، چون پیوند کلید باقÙÙ„ ( مرد بازن ) یک پیوند جÙتی ومهری هست .
« خرد» ØŒ وارونه « عقل » ØŒ نمیخواهد بردنیا چیره ÙˆØاکم شود ØŒ Ùˆ آنرا تابع خود سازد ØŒ بلکه آنها درمهرورزی باهم ØŒ میتوانند باهم بیاÙرینند. نه تنها خرد ØŒ کلید ٠پدیده هاست ØŒ بلکه پدیده ها ( طبیعت واجتماع ) نیز به همانسان، کلید٠گشودن قـÙـل خـرد میشوند . ازاین رو هست Ú©Ù‡ درÙرهنگ ایران ØŒ آسمان ( سیمرغ = ارتا ) با زمین Ú©Ù‡ آرمئتی باشد ØŒ رابطه جÙتی دارد. آسمان ØŒ ÙرازوØاکم بر زمین نیست . آسمان وزمین درمهرورزی باهم، میآÙرینند . همینطور انسان ( = جم ) با زمین ( آرمئتی Ú©Ù‡ جما خوانده میشود ) جÙت همدیگرشمرده میشوند . انسان وطبیعت ØŒ عاشق ومعشوق همند ØŒ انبازو همبغ هستند . همه اندام Øسی ØŒ رابطه مستقیم وبیواسطه ( امتزاجی واتصالی = بیواسطه ومستقیم = سنگی = آسنی ) با پدیده ها درگیتی دارند .
این تنها چشم نیست Ú©Ù‡ مستقیم وبیواسطه، همه چیزهارا Ù…ÛŒ بیند Ùˆ درمی یابد ØŒ بلکه همه Øواس ØŒ مانند چشم ØŒ بشیوه خود ØŒ رابطه جÙتی با پدیده های گیتی دارند، وما با اندامهای گوناگون Øسی ØŒ Ø·ÛŒÙÛŒ رنگین ازشناختنهای مستقیم ازگیتی داریم . مولوی درباره« دیوانه » میگوید :
دیوانه دگرسانست ØŒ اوØامله جانست
چشمش Ú†Ùˆ به جانانست ØŒ Øملش( آبستنی اس) نه بدو ماند !
گرچشم سرش خسپد، بی سر، همه چشمست او
کز دیده جان خود ØŒ Ù„ÙˆØ Ø§Ø²Ù„ÛŒ خواند
واژه « دین » درÙرهنگ ایران ØŒ دارای معانی 1- دیدن 2- آبستن 3- دیوانه داشت . دیوانگی ØŒ نام « بینش زایشی» بود. واین بینش زایشی است Ú©Ù‡ مورد تمسخرهمه قرارمیگیرد، Ùˆ شریعت، آنرا به جد هم نمگیرد Ùˆ بیماری روانی میداند Ùˆ Øتا کودکان نیز اورا سنگسارمیکنند.
چرا « آهـن» ،
جانشین « آسـن = سنگ= آسنگ » شد؟
چرا « Øلقه یا بند٠رابطه آهنی » ØŒ
جانشین « پیوند جÙتی یا آسـنی Ù» نادیدنی شد؟
« واسطه » ، جانشین « میان» میشود
«بـند و دیوار»، جانشین « امتزاج ومایه» میشود
پیوند مستقیم وبیواسطه ( روانشدن ٠نهÙته گرمی ونمی ) انسان، با پدیده های گیتی وخدا، Ú©Ù‡ درنامهای « ماردن» و« سنه = شنا ( شناختن ) » دیده میشود، همان پیوند « آسن – خرد » است Ú©Ù‡ شناختنش در«سنگ شدن = درامتزاج یاÙتن با پدیده ها وانسانها» است. این پیوند، میانی هست ( med+yanna ) Ú©Ù‡ میان انسان وپدیده ها Ùˆ گیتی وخداست، Ú©Ù‡ نادیدنی وناگرÙتنی است، ولی آنهارا باهم، تخمیرمیکند . این پیوند با آمدن میتراس MithrasÚ©Ù‡ خدای خشم میباشد، Ú©Ù‡ « مهر» را بربنیاد« بریدن همه پدیدها وهمه انسانها ازهمدیگر» میگذارد . این پاره شده ها( Ùرد= پرت=part ) ØŒ نیازبه یک Øلقه، یا زنخیررابط دارند، Ú©Ù‡ میان آنها قراربگیرد، Ùˆ آنها را بطور دیدنی Ùˆ گرÙتنی، به هم مربوط سازد. پیوند دادن انسانها وپدیده ها وچیزهای بریده بریده ازهم (Ú©Ù‡ درخشم ØŒ درارّه کردن = هره = دهره، دربنیش خشمی بوجود آمده ) با Øلقه آهنی ممکن میگردد .
همه انسانها ازهمدیگر، همه انسانها ازخدا ( واز گیتی ) ØŒ بریده شده اند، Ùˆ با یک Øلقه آهنی، Ú©Ù‡ قرارداد وعهد ومیثاق، و« آموزه شریعت وبینش الهی » میباشد ØŒ باهم ØŒ بطور دیدنی وگرÙتنی، پیوند Ù…ÛŒ یابند . این خداکه« میتراس» باشد، ولی زرتشتیان آنرا« خدای مهر» میخوانند ØŒ چنین رابطه ای را « مـهر » مینامد، والهیات زرتشتی ØŒ درست « مهر» را با این Ù…Øتوا پذیرÙته است ØŒ نه با Ù…Øتوای ارتای خوشه (ارتاخوشت = سیمرغ ) Ú©Ù‡ درخوداÙشانی، ودر گنج در همه جانهاشدن ØŒ معنای جÙتی ( مهر= میت+ تره ØŒ میت = جÙتی واتصال ) را میدید . Øالا چرا « آهن » نماد، اینگونه رابطه شد ØŸ
چون آهن ØŒ Ùرزند « سنگ = آسنگ = آسن » است ØŒ ازاین رو نیز ØŒ همنام اوست .Ùرزند، همان نام مادر را داشت .آهن ØŒ همان آسن ( سنگ ) است . این تشابه ØŒ برای تاریکساختن وپوشانیدن Ùˆ مطبوع ساختن« رابطه قرادادی وعهدی ومیثاقی » ØŒ بکار گرÙته شد . « پیمان» درآئین میتراس( Ú©Ù‡ مهرگرائی خوانده میشود ) Ùˆ دین زرتشتی، چنین معنائی دارند . واژه « آهن » ØŒ Ú©Ù‡ بیان رابطه ای کاملا متÙاوت Ùˆ متضاد با پیوند امتزاجی واتصالی Ùˆ جÙتی بود ØŒ واقعیتش ØŒ با چنین نامی( آهن = آسن = آسنگ ) پوشیده وپنهان ساخته میشود . چنانچه اصطلاØات « مهرو پیمان » نیز ØŒ ناگهان معنائی دیگر یاÙتند . مهروپیمان ØŒ سنگی وجÙتی وگوازی واَمَری( ماراسپندی) ØŒ Ú©Ù‡ ریشه درگرمای نرم وملایم نهÙته ولی روان داشت ØŒ تبدیل به قراردادی آهنی شد Ú©Ù‡ هرچند Ù…ØÚ©Ù… واستواربود، ولی دیوارگذرناپذیرÙاصله میان دوبخش ( انسان وخدا ØŒ انسان وطبیعت ØŒ انسان وانسان ... ) نیزبود.
بدینسان ØŒ Øلقه وزنجیرآهنی ØŒ جانشین پدیده « امتزاج واتصال درگرمی Ùˆ خویدی روانشونده درنهان » گردید .« اصل میان » در ییما(= جم ) یا همزاد،یا « جÙت بهم چسبیده » ØŒ Øلقه Ùˆ زنجیروبند دیدنی وگرÙتنی نیست، بلکه « اصل Ùمیان= بهمن » درÙرهنگ ایران ØŒ نادیدنی وناگرÙتنی است( Ù†ÙÛŒ اندیشه رسالت ونبوت ومظهریت ). ازاین رو خود واژه « میان = yanna + med » بهترین گواه برآنست. med=maid Ú©Ù‡ سبکشده maetha هست( همان Mitteدرآلمانی Ùˆ middleدرانگلیسی Ùˆ meet= ملاقات کردن )ØŒ به معنای یک جÙت واتصال به همدیگراست . یان ØŒ جایگاه « اتصال وامتزاج دوچیزیا دواصل باهمست » .
هم در«درخت دوبن جÙت» درشاهنامه، وهم درداستان پذیره شدن شاه روم ØŒ گرشاسپ را ( روم، معنای یونان وروم را نداشته است، بلکه به هروم ØŒ به جامعه زنخدائی Ú¯Ùته میشده است ) درگرشاسپ نامه( صÙØÙ‡ 322 ) همین اتصال وامتزاج دیده میشود . آنها باهم، سنگ ( آسن = آسنگ ) هستند . «همزاد» یا« ییما= جیمک » درÙرهنگ ایران، نماد چنین اندیشه ای از پیوند بود ØŒ Ùˆ به Ú©Ù„ÛŒ با تصویر زرتشت از« همزاد » Ùرق داشت . با آمدن میتراس Ùˆ سپس با زرتشت ØŒ این پیوند جÙتی وامتزاجی Ùˆ اتصالی Ùˆ مهری ( مت = مد = maetha= هم جÙت وهم متصل ) طرد Ùˆ Ù†ÙÛŒ میشود . درمیتراس گرائی ØŒ Øلقه یا« بند آهنی » ØŒ جانشین پیوند مستقیم ( آسن = آسنگ = امتزاج واتصال نادیدنی وناگرÙتنی ) میگردد . « اصل میان » ØŒ یک Øلقه وبند ازآهن میگردد . Ù…Ùهوم « واسطه » ØŒ جانشین پدیده « میان » میگردد . ولی چون میتراس وزرتشت، هردو جنبشی درجامعه ایران بودند ØŒ همان واژه « میان » را، ولی با معنای دیگر، بکارمیبرند . مهر Ùˆ پیمان Ùˆ پیوند ØŒ اصطلاØاتی میشوند Ú©Ù‡ معنائی دیگر یاÙته اند. ولی طبق مصلØت تبلیغاتی، ازمعنای اصلی آنها نیزبهره یابی میگردد .
دین زرتشتی ØŒ مهرو پیمان Ùˆ پیوند را ازاین پس در راستای جنبش « میتراس » Ù…ÛŒÙهمد ØŒ ولی همین « میتراس » را خدای « مهر» میخواند، Ùˆ این نام را ازسیمرغ ( ارتای خوشه ) غصب کرده Ùˆ به میتراس میدهد . برای روشن شدن این Ù…Ùهوم مهر تازه ØŒ بهترین گواه ØŒ همان داستانیست Ú©Ù‡ درویس ورامین آمده. دایه میخواهد Ú©Ù‡ شاه موبد را ازهمخوابی با ویس بازدارد. برای اینکار، « روی» را Ú©Ù‡ Ùلزیست Ú©Ù‡ نماد مرد ( نرینگی ) است ØŒ با« مس» Ú©Ù‡ نماد زن هست ØŒ با بند آهنی به هم Ù…ÛŒ بندد، ودرآب Ú©Ù‡ طبیعتش سرد میگذارد ØŒ وبدینوسله « شمع مردی شاه »دیگر، برنمیاÙروزد Ùˆ درتنش این اندام « Ùرومیمیرد » :
پس آنگه روی ومس هردوبیاورد طلسم هریکی را صورتی کرد
به آهن، هردوان را بست برهم به اÙسون ØŒ بند هردوکرد Ù…ØÚ©Ù…
همی تا بسته ماندی بند آهن ز بندش، بسته ماندی مرد بر زن
وگربندش کسی برهم شکستی همانگه ، مردم بسته ، برستی...
کجا تا آن بود درآب ودرنم بود همواره بند شاه Ù…ØÚ©Ù…
به گوهر،آب دارد طبع سردی به سردی ، بسته ماند زورمردی
چوآتش، بند اÙسون را بسوزد دگر ره ØŒ شمع مردی برÙروزد
دراین اثناء، سیلی میآید ØŒ Ùˆ این مس وروی را Ú©Ù‡ با بند آهن، بهم بسته شده اند ØŒ بکلی Ù…ÛŒ برد ØŒ وبدینسان ازآن پس درموبد شاه : « Ùرومرد ازتنش Ú¯Ùتی یک اندام ». دراین داستان دیده میشود Ú©Ù‡ تا آهن ØŒ سرد است ØŒ بند، Ù…ØÚ©Ù… واستواراست ØŒ ونمیتوان این پیوند را ازهم برید Ùˆ یکی را از دیگری ØŒ رها Ùˆ آزاد ساخت. ولی همزمان با آن ØŒ « عشق Ùˆ مهربانی Ùˆ همدردی » ØŒ نه تنها Ø®Ùته، بلکه Ùرومرده است .
مهر، در Ùرهنگ زال زری، شامل همه نوع پیوند ها بود : ازپیوند جنسی گرÙته تا همه پیوندها ومهرهای دیگر. مهر، به معنای « شهوت جنسی خشک وخالی » ØŒ هیچ معنائی نداشت. شمشیروکارد وخنجروتیغ برنده نیزهمه ØŒ آهن سرد هستند ØŒ نه آهن گداخته . آهن Ú©Ù‡ صورت شمشیر وکارد ومقراض ( دوکارد) Ùˆ خنجرو تیغ میگیرد ØŒ باید سرد وسÙت وسخت شده باشد. واین میتراس هست Ú©Ù‡ با کارد نورش ØŒ شاهرگ ( ارتا ) گاو( Ú©Ù‡ نماد همه جانها درگیتی است ) را Ù…ÛŒ برد ØŒ وازاین بریدگی ØŒ سه برگ میروید . بریدن با تیغ سرد آهنی ØŒ اصل Ø¢Ùرینندگی میگردد . الهیات زرتشتی نیز، روشنی را با این Ù…Øتوا Ù…ÛŒ پذیرد . درگزیده های زاد اسپرم ( 1/1 ) سخن از« تیغ روشنی » میرود . روشنی اهورامزدا Ùˆ روشنی میتراس ازخورشید ( Sol) تیغ آهن سرد هستند . بدینسان، همه چیزها وهمه انسانها ØŒ کرانمند میشوند . دیگر « اصل میان » به معنای « امتزاج واتصال Ùˆ گرمای مسری ومایه تخمیری » ØŒ وجود ندارد ØŒ بلکه « Øلقه وبند آهن سرد = آسن »، جانشین « سنگ = آسن = اصل امتزاج واتصال » یا میان نادیدنی وناگرÙتنی شده است .
ازاین پس ØŒ وسط همه چیزها ØŒ دیوارآهنی ØŒ یا « کاردبـرنده سـردآهنی » قراردارد . ازاین پس ØŒ آنچه انسانهارا به هم ØŒ Ùˆ به Øقیقت Ù…ÛŒ بندد ØŒ دیواروØجاب دروسط انسانها ودروسط انسانها Ùˆ Øقیقت، نیز هست . اصل وسط، هم Øلقه هست، وهم دیواراست. درØالیکه Ù…ÛŒ بندد ØŒ جدا هم میسازد . هررسولی Ú©Ù‡ انسانها را به خدا « Ù…ÛŒ بندد» ØŒ خودش « دیواروØجاب میان انسانها وخدا نیزهست . هر ÙیلسوÙÛŒ درآموزه اش ØŒ هم انسان را به Øقیقت Ù…ÛŒ بندد، وهم دیوارمیان انسان ÙˆØقیقت هم هست.
« Ú©Ù‡ راندن » وکرتاندن وقرناندن ØŒ هنوز درکردی به معنای گسستن وپاره کردن است . کرتاندن ØŒ بریدن با دندان ØŒ وبریدن با انبر، یاقیچی است . قرتم ØŒ داس ( هره= ارّه = دهره ) است . قرتین ØŒ جانورجونده است Ùˆ « قرد» درکردی ØŒ به معنای سترون ونازاهست . کرانمند شدن ØŒ بریدن همه چیزها وپدیده ها ازمیان است . همه پیوند های جÙتی وسنگی درجهان هستی ØŒ ازمیان بریده میشوند . پیوند عشقی وگرم مهر، Ú©Ù‡ نهان ازدیده ØŒ همه را به هم Ù…ÛŒ پیوست ØŒ دیگر درجهان هستی ØŒ ومیان خدا وانسان ØŒ ومیان انسان وطبیعت، Ùˆ میان انسان وانسان، ومیان Øکومت وملت نیست .
هنگامی ØŒ در بÙÙ† جهان، پیوند جÙتی وسنگی Ùˆ مَری( ماری) هست ØŒ درهمه چیزها Ú©Ù‡ ازان میرویند این گوهرنیز، هست. درگرشاسپ نامه اسدی ØŒ ازشگÙتیهائی Ú©Ù‡ گرشاسپ با آن در جزیره بندآب Ú©Ù‡ تابوت تهمورس را Ù…ÛŒ یابد ØŒ اینست Ú©Ù‡ زمینش سراسر ازسنگ جزع ( جزع ØŒ سنگ پیسه Ùˆ دورنگی Ú©Ù‡ نماد چشم وبینش ودانش است ) میباشد . این سنگ دورنگ Ú©Ù‡ مقصود همان « آسن خرد= بهمن » است، اگر صدهزارپاره نیزبشود ØŒ باز دورنگ است Ùˆ در ذره نیز، اصالت گوهریش را نگاه میدارد . اصالت خدا ØŒ دراصالت همه گیتی ØŒ سرایت میکند . خرد وچشم خدا ØŒ درخرد وچشم ٠همه انسانها هست :
زمین، جزع یکپاره همواربود چنان کاندرو، چهره ، دیداربود
چهره را میشد درآن زمین ، دید.
همانجا اگرسنگ بÙد جزع رنگ زهرسنگ پیدا ØŒ نگارپلنگ(دورنگی)
که هرسنگ اگرپاره شد صدهزار
به هرسنگ بر، بد پلنگی نگار( دو رنگ )
ازآن هرکه بستی یکی بر میان نکردی پلنگ ژیانش زیان
دراصل جÙتی ØŒ همیشه ازجÙت،جÙت پیدایش Ù…ÛŒ یابد ØŒ وبه عبارت دیگر، « اصالت» درنهان ØŒ دست بدست انتقال Ù…ÛŒ یابد . درست با « بریدن این اصل جÙتی ازمیان» ØŒ همه چیزها درجهانØ
چـرا ØŒ عـقـل Ùســرد
نیاز به « گرمی ٠اصـل زندگی » دارد ؟
تضـاد٠« عـقـل » با « خـرد»
انسان با « بـسـودن پدیده ها »،
Ú©Ø´Ù٠راز Ùگیتی وزمان را میکند
داستان عطاروÙردوسی ازبزرگمهر
ازروزیکه « عـقـل» ،« روشنی » را بر« گرمی» ØŒ اولویت داد ØŒ Ùˆ خودش را تبدیل به « اصل روشنی » کرد ØŒ درتنش Ùˆ کشمکش وگلاویزی با « زندگی Ùˆ اصل زندگی » اÙتاد، Ú©Ù‡ Ùقط سازگار، با « روشنائی بود Ú©Ù‡ ازگرمی جان، برمیخیزد ». تنش وگلاویزی ٠« عـقـل » با « زندگی » ØŒ گوهرهمه مسائل ØÙ„ ناشدنی ÙˆÙوق العاده ٠داغ سیاست Ùˆ اقتصادی Ùˆ دین Ùˆ اجتماع کنونی نیزهست، هرچند Ú©Ù‡ عـقـل ØŒ به خود، ØÙ‚ میدهد، سراسرگستره زندگی را هدایت کند وآنرا مهارکند ØŒ وهرگزنمیخواهد، تنش وگلاویزی ٠خود را با زندگی، بپذیرد . « عقل» ØŒ آنگاه ØÙ‚ دارد Ùˆ میتواند نگهبان Ù« زندگی = جی » باشد ØŒ Ú©Ù‡ به طورمستقیم وبیواسطه تراوش وپیدایش وزائیده ازگرمی Ùخود ٠زندگی ( جی = رام ) باشد . عقل ٠سـرد، میخواهد Ú©Ù‡ زندگی را منطبق با خود سازد . ولی این زندگیست که« خردی » را میپیذیرد Ú©Ù‡ ازگرمی خودش، تراویده باشد ØŒ واندیشیدنش ØŒ گرد نگاهبانی وپرورش زندگی میچرخد . ازاین رو« زنـدگـی » ØŒ برغم «اعترا٠آشکار، به چیرگی عقل برخود » ØŒ درپنهان ونهÙته ØŒ برضد عقل، سرکشی کرده است ومـیکـنـد ØŒ واین سـرکشیهـا ØŒ به نامهای بی عقلی Ùˆirrationalism Ùˆ دیوانگی Ùˆ نارسائی یا بیماری روانی وجـÙرم ولغزش..... هرروز، مجازات میشوند ویا به کردارمرض ØŒ تداوی میشوند ØŒ تا شاید باز، معقول گردند!
عقل ØŒ درگوهرش ØŒ سازنده Ù…Ùاهیم واصطلاØات ومقولات Ùˆ تعریÙات ثابت وسÙت وسخت است . درست درکـÙردی ØŒ به «سÙت وسخت »، Ùˆ همزمان آن به« درد Ùˆ رنج ومصیبت وبینوانی» ØŒ « سرت» Ú¯Ùته میشود، Ú©Ù‡ درپهلوی ØŒ همان واژه « سرد» ماست . درست برای عقل، چیزی Ú©Ù‡ ثابت وسÙت وسخت شد، روشن میشود،وبه آن، یقین پیدا میکند . عقل ØŒ Ùقط دراین سÙتها وسختها Ùˆ ثابت شده ها ØŒ اØساس روشنی ویقین میکند. روشن، همیشه Ù…Øکمست . دراین Ø´ÛŒÙتگی از روشنی Ùˆ یقینی Ú©Ù‡ درمØÚ©Ù…ÛŒ میآورد ØŒ Ùراموش میکند Ú©Ù‡ عقل با مخلوقات ومØصولاتش، پای خود را Ù…ÛŒ بندد Ùˆ اسیرمیسازد، Ùˆ Øرکت خود را در Ù‚Ùس یا در دامنه ای تنگ، Ù…Øدود میسازد یا خود را بیØرکت میسازد . سÙتی وسختی با« ایستائی » هم کار دارد . اینست Ú©Ù‡ نیاز به « گرمای زندگی » دارد Ú©Ù‡ این بند Ùˆ عقال را، نرم وشل کند تا بتوان ازسر، آزادانه Øرکت کرد وپرواز نمود.
ازاین رو هست Ú©Ù‡ مولوی میگوید ،« زانوی شترعقل » را با آموزه ها ومذاهب وعقاید ومعلومات ومعقولات Ùˆ...... بسته اند، وشترراهوار ٠عقل ØŒ نیاز به « باده دارد، Ú©Ù‡ دارنده گرمای غریزی Ùˆ گوهری است، Ùˆ درÙرهنگ ایران ØŒ بــا رام ØŒ مادرزندگی یا اصل زندگی » اینهمانی دارد، تا این عقال، اززانوی شترعقل، واشود Ùˆ گشوده گردد، Ùˆ عقل بتواند ازسر« طایرپژوهنده Ùˆ جوینده » گردد . عقل، آنگاه به اصل جنبش وگرمی باز میگردد Ú©Ù‡ « پایش بسته به عقال » نباشد . خدای ایران، مادرزندگی، Ú©Ù‡ « رام » باشـد، خودش، باده نوشینیست Ú©Ù‡ با Øرارت غریزی اش، همه بندهای زانوشترعقل را نرم وشل میکند.
رام یا « جی= زندگی» ، اصل گرمی وجنبش است، وازاین رو با « باده نوشین» اینهمانی داده میشد. « خون » که vohu+ni= نای به، یا « وای به = رام» باشد، دربندهش( بخش نهم،94 ) اینهمانی با « می » دارد .
گشای زانوی اشتر ، بدر عقال عقول
بجه ز ر ٠ق ( بندگی وعبودیت ) جهانی، به جرعه های رقیق
چو زانوی شـترتو، گشاده شد زعقال
اگرچه Ø®Ùته بـود ØŒ طایرست درتØقیق
همی دود به Ú©Ù€ÙÙ‡ Ùˆ دشت Ùˆ برّ بØر، روان
بقدرعقل تو Ú¯Ùتم ØŒ نمیکنم تعمیق
یک نام رام ØŒ مادر واصل زندگی ØŒ « جی = Ú˜ÛŒ » ØŒ Ùˆ نام دیگرش بنا برباربد ØŒ دردستانی Ú©Ù‡ برای اوساخته است « نوشین باده ØŒ یا باده نوشین» است . باده ØŒ در بندهش ( بخش نهم ) اینهمانی با خون ( جیو) Ú¯Ù€ÙØ´ Ú©Ù‡ اصل همه زندگان یا گیتی( جانان ) است ØŒ دارد ØŒ نماد گرمای گوهری، مانند خون جانان است . این گرما Ú©Ù‡ رام ØŒ Ú©Ù‡ اصل زندگی باشد، درچنین عقلی Ú©Ù‡ زانویش با بندهای شریعت وایدئولوژی Ùˆ آموخته ها بسته شده ØŒ بند Ùˆ عقال Ù…ÛŒ بیند . این گرمای زندگی ( رام ØŒ جی ØŒ جیو) است Ú©Ù‡ تبدیل به« چشم زندگی یا خرد » میشود، تا پاسدارو نگهبان زندگی باشد. ولی آنچه باید زندگی را ØŒ مانند خون وباده وآب ØŒ روان ( رونده ) Ùˆ جنبان Ùˆ آزاد کند ØŒ پابند Ùˆ اسیرش کرده Ùˆ ریسمان بر خرده گاهش ( Ù…Ú† پایش) بسته Ùˆ اورا ازجنبش Ùآزاد ØŒ باز داشته است . خرد٠زندگی بخش او( زندگی= جی = رونده وجنبنده وگرم بودن است ) ØŒ تبدیل به « عقلی Ú©Ù‡ گوهرش عقال Ø¢Ùرین است » ØŒ شده است . اینست Ú©Ù‡ نیاز به باده نوشین ØŒ به اصل زندگی ØŒ به رام ØŒ زنخدای رقص وموسیقی وشعروآوازوشناخت دارد ØŒ تا ازسر، آزادشود . رام، یا مادرواصل زندگی، Ú©Ù‡ نام دیگرش « جی = Ú˜ÛŒ » هست ( گیان = ژیان = Ú¯ÛŒ یا جی+ یان= جان )ØŒ گرماهست Ú©Ù‡ ویژگیش « سـرایت » است . «سرایت» ØŒ ازریشه «ا سراء» است Ú©Ù‡ « شبروی » باشد. سرایت، روان بودن درنهانست Ú©Ù‡ به چشـم نمیاÙتد . رپیتاوین ØŒ اصل گرمی وخویدی ( خوی= عرق= نمی وتری ) ویژگی سرایت ØŒ یا روانشدگی درنهان ØŒ درسرّ چیزها را دارد:
درسرّ خود روان شد، بستان و، باتو گوید :
درسرّ خود روان شو ، تا جان رسد( جی) ، روان را
تا غنچه برگشاید با سرو، سرّ سوسن
لاله بشارت آرد ، مر بید و ارغوان را
تا سرّ هر نهانی ، ازقعر بر سرآید
معراجیان ، نهاده ، در باغ ، نردبان را
این روان شدگی که به چشم نمیآید، بایست٠گوهری گرمی وخویدی هست . این ویژگی هست که دراین غزل مولوی برجسته میگردد :
که آتشی است که دیگ مرا همی جوشد
کزوشکا٠کند ، گر رسد به سق٠سما
اگرچه سق٠سما ØŒ زآÙتاب وآتش او
خلل نکرد Ùˆ نگشت از تÙØ´ ØŒ سیه سیما
روان شدست یکی جوی خون زهستی من ( گرمی خون )
خبرندارم من کزکجاست تا به کجا
به جو، چه گویم ؟ کای جو: مرو . چه جنگ کنم
بـرو، بگو تو به دریا : مجوش ای دریا
این ویژگی « روان شوندگی نهانی گرما » ØŒ شیوع یابی ØŒ Ú©Ù‡ بی آنکه دیده شود وبچشم بیÙتد، مخÙیانه میرود ومیگسترد ودرجریان خود، هیچ جا گیرنمیکند ØŒ ویژگی بنیادی اصل یا بÙÙ† زندگی درایران بود Ú©Ù‡ « بـرم » خوانده میشد ØŒ Ú©Ù‡ به معنای « شاه بابک » است Ú©Ù‡ همان « بهروج الصنم » Ùˆ « مهرگیاه » Ùˆ « همآغوشی بهرام ورام » باشد . این واژه است Ú©Ù‡ تبدیل به « گرم » شده است . اصل زندگی یا جی یا رام ØŒ گرمی Ùˆ خویدیست. این ویژگی « روان بودن وگداختگی Ùˆ سرایت» Ú©Ù‡ اصل زندگی باشد، درتصاویر گوناگون ØŒ نموده میشود Ú©Ù‡ آن را نشان میدهند( مینمایند )ØŒ ولی آن نیستند . مثلا نمک یا چاشنی یا اÙزاردرطعام یا شکردر آب ØŒ ØÙ„ میشوند Ùˆ به همه جا سرایت میکنند ØŒ نشانه ای ازمÙهوم خدا( ارتا = پرن = Ùران ) یا اصل زندگی هستند، ولی این تصاویر، برای ملموس کردن آن اندیشه انتزاعی « همیشه نهان از دیده ØŒ روان وساری وجاری بودن درهمه چیزها » است ØŒ نه خود آن . مولوی ØŒ « خـیـال» را چنین ویژگی از«Øقیقت» یا « خدا» یا« بÙÙ† زندگی » میداند .
خیال Ùشـه ØŒ خرامان شد، کلوخ Ùˆ سنگ ØŒ با جان شد
درخت خشک ، خندان شد . سترون ، گشت زاینده
خیالش ، چون چنین باشد، جمالش بین که چون باشد
جمالش « می نماید درخیالش» ، « نـانـمـایـنـده »
خیالش ØŒ نورخورشید Ú©Ù‡ اندر جانها اÙتد (خیال، همان تابش گرم)
جمالش ، قرص خورشیدی ، به چارم چرخ تازنده
نمک را درطعام، آنکس شناسد درگه خوردن
که تنها ، خورده است آنرا ، ویا بوده است ساینده
« نمک» را Ú©Ù‡ Ú©Ù€Ùردها ØŒ « خوی » میگویند ØŒ Ùˆ در درون خورشها پنهان وگمشده است ØŒ تاکسی با زبان ØŒ نمزیده ودرخونش، جذب نکرده، نمیشناسد . همین « خوی = نمک » هست Ú©Ù‡ « عرق یا خوید » است Ú©Ù‡ با گرمی، ویژگی گوهری رپیتاوین ( ارتا = سیمرغ ) میباشد .
« نوریاتابش خورشید» ØŒ Ùقط در« آئینه انسان یا گیتی » ØŒ منعکس نمیشود ØŒ بلکه خورشید درتابشش، نهان از دیده ØŒ گرم میکند، ومانند نمکیست Ú©Ù‡ خورشید درآن تابش، ØÙ„ شده است، Ùˆ با آنکه خورشید، درآن گرما، دیده نمیشود، درسرایت گرما ØŒ Ù…ÛŒ نماید وگوهرخود را انتقال وسرایت میدهد . انسان ،« خدا » ØŒ یا « Øقیقت» ØŒ یا « اصل زندگی = جی = رام » را مانند نمک یا چاشنی درطعام ØŒ میمزد . این آمیخته شدن نمک یا چاشنی یا اÙزاردرطعام، یکی دیگرازتصاویر ٠جÙت شدن ویوغشدن وسنگ شدن (ا متزاج دوچیزیا دوکس ) میباشد. صØبت وهمپرسی( باهم جستجوکردن) دراین راستا ØŒ معنای جÙت شدن وگرم شدن دارد، وازاین گرمشدنست Ú©Ù‡ روشنی وبینش پدید میآید
برستم چنین Ú¯Ùت ( گیو): کای باÙرین
گزین همه مهتران زمین
چنان شاد گشتم به دیدارتو برین پرسش گرم Ùˆ Ú¯Ùتارتو
که بیجان شده ، بازیابد روان ویا پیرسرمرد، گردد جوان
« جی » Ú©Ù‡ Ú˜ÛŒ Ùˆ زندگی باشد، خودش یوغ Ùˆ طبعا گرمست . گرم Ú©Ù‡ همان ورم یا برم است به معنای « شاه بابک = مهرگیاه = اسن بغ » همآغوشی دوبن جهان ØŒ اصل همه عشقهاست. اینست Ú©Ù‡ درخت دوبن درشاهنامه ØŒ همین مهرگیاه Ùˆ همآغوشی ارتا وبهرامست Ú©Ù‡ از زمین گرم (گاوپرمایه= گاو Ùبرم یون = بÙÙ† وزهدان گرما )میروید :
زمینش زگرمی همی بردمید زپوست ددان ، خاک، پیداندید
بدین شهرهرگز نیاید سپاه نه هرگزشنیده است کس نام شاه
بپرسید ازایشان Ú©Ù‡ ایدرشگÙت Ú†Ù‡ چیزاست ØŒ کاندازه باید گرÙت
بÙÙ† ومبدء زندگی ( جی ) همیشه یوغ ( جی) = جÙت Ùˆ Ú†Ùت Ùˆ سنگ Ùˆ سپنج .. است . ازاین روهست Ú©Ù‡ جی ØŒ هم به معنای زندگی وهم به معنای یوغ) یوگا، یوش= جوش ) است ØŒ ونام مادرزندگی یا اصل زندگی « رام » است .
« آذر» نیزهمان معنای جÙت را دارد ØŒ چون « آذر» ØŒ هم معنای « آتش وگرما » را دارد، Ùˆ هم معنای « آبگاه » را . چون آذر، همان آگراست Ú©Ù‡ زهدان Ùˆ تهیگاه است . زهدان، هم تنوروداش وکوره واجاق است وهم استخروتالاب Ùˆ آبگاه . آبستن یا « آوس » ØŒ « آو= آب» هست Ùˆ اس = تخم Ú©Ù‡ معنای زغال Ùˆ آتش داشت . نه تنها « آذر» همین اصل جÙتی است، بلکه خود واژه « گرم = برم = برما » پیدایش روشنی ازجÙتی است .واژه « برما=برمه » Ú©Ù‡ به مته Ú¯Ùته میشود، به علت آنست Ú©Ù‡ چیزی ØŒ چیزی دیگر را Ù…ÛŒ ساید Ùˆ میسÙتند Ùˆ ازسÙتن ØŒ آتش میاÙروزد . یک زن آبستن نیزدرشاهنامه ØŒ زنیست Ú©Ù‡ سÙته شده است. به همین علت است Ú©Ù‡ دربندهش، اهریمن Ú©Ù‡ اصل آمیختن شده است ØŒ زمین را Ù…ÛŒ سÙتد . Øتا در داستان ضØاک ØŒ زمین را Ù…ÛŒ سÙتد، Ùˆ درآن ÙرورÙته ÙˆÚ¯Ù… میشود . جمشید دروندیداد ØŒ زمین را که« جما » یا آرمئتی است میسÙÙ€Ùـتـد، Ùˆ بدین سان ØŒ زمین ØŒ Ùراخ Ùˆ پهن میشود Ùˆ میگسترد، ومدنیت(=شهریگری ) پیدایش Ù…ÛŒ یابد. بدینسان « بـرما » ØŒ آتش اÙروز یا آتش زنه هست Ú©Ù‡ ازان، Ùروغ وروشنی پدیدارمیشود .
درتبری ØŒ به چوبی Ú©Ù‡ درکناربوته خیاریا لوبیا یا انگورÙرومیکنند تا گیاه برای رشد به آن به پیچد Ùˆ بالارودbarem-daar برم دار یا Ú†Ùته میگویند . به عبارت دیگر، برم دار، جÙت گیاه است .Ùˆ خود واژه Ú†Ùته ØŒ به نرومادگی لباس ØŒ به Øالت چسبندگی Ùˆ خمیرنان Ùˆ درخت آبنوس Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ درشاهنامه جزوسه درختیست Ú©Ù‡ سیمرغ رویش Ù…ÛŒ نشیند . همچمین « برم » به Ú©ØÙ„ یا سورمه گداخته Ùˆ مذاب Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ چون باچشم یوغ گردد ØŒ چشم روشن میگردد Ú©Ù‡ همان اندیشه توتیای چشم درهÙتخوان رستم میباشد . درلغت نامه ØŒ معنای دیگر« بـَرَم » ØŒ Ú†Ùته بندی Ùˆ داربست است . این بود Ú©Ù‡ گرم = برم = وارمwarm شدن ØŒ به خودی خود ØŒ معنای روشن شدن ØŒ بیناشدن ØŒ Øس کردن ØŒ شناختن را داشت . گرمای دم ( بابینی ها= بهرام ورام ) Ùˆ Ø´Ú©Ù… ( جمع همزاد ٠خرداد ومردا ) وگرمای ٠جگر( بهرام ورام )ØŒ به همه اندام Øسی ÙˆØرکتی، سرایت میکرد ØŒ Ùˆ همه، باÙروغ خود ØŒ پدیده هارا روشن میکردند .
همین سراندیشه یوغ شدن = جÙت شدن = سنگ شدن = سپنج = آماج = گرم شدن به کردار بÙÙ† واصل ØŒ سپس به اندیشه چهارعنصریا چهارآخشیج ØŒ چهارمایه ØŒ چهار ارکان ( ارکه ها ) تØول یاÙت . درپشتو« جی » ØŒ به رود Ù‡ Ú©Ù‡ برای زه کمان Ùˆ تارابزارموسیقی بکاربرده میشود ØŒ Ú¯Ùته میشود . « جی» یا « زه » ØŒ معنای « اصل کشش » را داشت ØŒ چنانچه در آلمانی در واژه « ziehen » Ø·ÛŒÙÛŒ ازمعانی پدید آورده است، ازجمله به پدیده پرورش « Erziehung » Ú¯Ùته میشود . سرایت گرما نیزی ØŒ گونه ای ازپدیده « کشیده شدن یک اصل وگوهر» میباشد . درپهلوی به عنصریا مایه ØŒZaha+gaan زهه گان یا ژهگان Ú¯Ùته میشود.پسوند ٠گان یا کان(کانا= گانا ) به معنای نای ودختراست. پس « زه ها » درکردی به معنای شرمگاه مادینه Ùˆ زادن است . ولی « زهدان = زه + دان » ØŒ اصل کشیده شدن است.« زه + دان »، با اÙزایش ورویش جنین، کشیده میشود، Ùˆ خود را میگشاید ÙˆÙراخ میشود. این واژه « Ú©Ø´ یاÙتن »، درهرعنصری یا مایه ای هست. زندگی Ú©Ù‡ جی باشد، همین « زه=جه» و« اصل کشش » میباشد .
بÙÙ† یا عنصراولیه٠جهان( بهمن وارتا = بهمن وسیمرغ = رپیتاوین ) ازÙراز به Ùرود، وازÙرود به Ùراز، Ùروکشیده ÙˆÙراکشیده میشود، Ùˆ موج میزند ØŒ مسری و، وروانست . یکی ازمعانی یوگ ( Ú©Ù‡ همان یوغ یا یوج یا یوش یا جوش باشد ) درسانسکریت ØŒ امتزاج Ùˆ اختلاط Ùˆ اتصال وبهم بستگی Ùˆ توالی میباشد . ونخستین روزعهد جهان YugaadyaaØŒ نامیده میشود ØŒ چون اصل جهان، « یوغ = یوج = یوش = جوش= جویش » است، وزمان ØŒ نیز با این یوغ = جوش= جویش= کشش آغازمیشود .
« یوغ بودن درگوهر Ù» نخستین مایه، یا عنصریا« ارکه » ØŒ تØول به « یوغ بودن با چیزهای دیگر» میگردد . به عبارت دیگر، جوشش وکشش درونی وگوهری ØŒ تبدیل به جوشش Ùˆ کشش بیرونی میگردد . اینکه رپیتاوین ( رپه = رÙÙ‡ ) اصل گرمی وخویدیست ØŒ چون درگرمی ٠گوهر یوغش ØŒ عـَرق یا خوی (= خوید) میکند ØŒ Ùˆ گوهرش، Ùرامیجوشد . خوید یا خوی، همان عرقیست Ú©Ù‡ دراثر گرما وجوشیدن ØŒ گوهرهرجانی را پدیدارمیسازد .
آتش وهو ÙرنÙتار ( Ùرن + اÙتار= پرن + اوتار) درجان، نزول ÙˆØلول پیدامیکند، چون همانسان Ú©Ù‡ جوشش Ùˆ جویش درونی دارد ØŒ جوشش وجویش بیرونی نیز دارد . این آتش یا گرما ØŒ به گیتی کشیده میشود . درآغاز، این، تبدیل به شش بÙÙ† Ø¢Ùریننده میگردد Ú©Ù‡ شش گاهنبارباشند . اینها همه تخمهای همان« وهو ÙرنÙتار» هستند ØŒ وازاین گرما ØŒ 1-ابربارنده Ùˆ2- آب Ùˆ3- زمین Ùˆ4- گیاه Ùˆ5- جانور Ùˆ6- انسان ØŒ پیدایش Ù…ÛŒ یابند ØŒ ودرپایان، تخم گیاه٠انسان ( آتش بهرام، Ú©Ù‡ مجموعه همه آتشهاست= مجموعه همه نطÙÙ‡ هاست ) ازسربه اصل ØŒ کشیده میشود . با ترک کردن یا Ùاصله گرÙتن ازاین متامورÙوز جهانی ØŒ Ú©Ù‡ روند ٠آÙریندگی بود ØŒ Ùˆ ترک اصل یوغ( درادیان نوری ) ØŒ به کرداراصل وعشق، یا«گوهروبÙÙ† Ùپیوند» ØŒ به کرداربÙÙ† Ø¢Ùرینندگی ØŒ اندیشه عناصراولیه پیدایش Ù…ÛŒ یابد ( آتش+ هوا+ خاک + آب ) تا جایگزین آن گردد . ولی درست این عناصرچهارگانه نخستین ØŒ همه نا آگاهانه ØŒ گوهر یوغی پیدا میکنند . هرعنصری ØŒ دو ویژگی یوغی دارد، Ùˆ این ویژگی یوغی ØŒ سبب جذب وکشش Ùˆ پیوند Ùˆ گسست خود به خود، میان آنها میگردد . ولی این عناصرچهارگانه ØŒ وارونه Ùرهنگ سیمرغی، درگوهرشان دیگر، یوغ نیستند، به عبارت دیگر، خودشان ØŒ سرچشمه وجود خودشان نیستند Ùˆ مخلوقند.
1- آتش ØŒ هم خشک است وهم گرم است ( دوویژگی جÙتی )
2- هوا ØŒ هم نرم Ùˆ هم گرم است( دوویژگی جÙتی )
3- خاک، هم خشک وهم سرد است ( دو ویژگی جÙتی )
4- آب ØŒ هم سرد وهم نرم است( دوویژگی جÙتی ) .
خود این عناصرنیز، چهارتا ØŒ وپیکریابی اندیشه جÙت هستند. اندیشه جÙت بودن مبدء Ùˆ بÙÙ† ØŒ براین اصل قرارداشت Ú©Ù‡ چون درگوهرش ØŒ جÙت است، خودش، اصل پیدایش خودش هست، Ùˆ این جÙت است Ú©Ù‡ همیشه جÙت میآÙریند .« Ø¢Ùریننده » ØŒ برابر Ùˆ همگوهر با « Ø¢Ùریده » هست . این ویژگی جÙتی عناصر، سبب آنها میشود Ú©Ù‡ آنها
1- همدیگررابجویند یا همدیگر را جستجوکنند ( جویشJoyishnØŒ جÙستن ØŒ همان واژه یوش=یوج=یوغست) . جستن وجویش، ریشه دراصل یوغ دارد، واین دوچیزاست Ú©Ù‡ همدیگر را میجویند ØŒ چون باهم یوغند . همیشه یک رشته نهانی یک جÙت را به جÙت دیگر، ولو آنرا نشناسد ØŒ میکشد . ازاین رو، انسان ØŒ همیشه به Øقیقت کشیده میشود. Ùقط آموخته ها Ùˆ مذاهب وعقاید ... میکوشند Ú©Ù‡ این کشش مستقیم Øقیقت وسائقه شادی ازجستجوی همیشگی آن را درانسانها ازبین ببرند . آنها هستند Ú©Ù‡ به همه تلقین میکنند Ú©Ù‡ جستجو، آویختگی ومعلق بودن میان آسمان وزمین است وباید ازان گریخت. انسان باید Ù…ØÚ©Ù… وسÙت به چیزی سÙت ومØÚ©Ù… و« روشن» بچسبد تا درهوا، معلق نماند !
2- باهمدیگر بجوشند (Jush باهمدیگر جوش بخورند ولØیم شوند، باهم تخمیرو انقلاب یابند، Ùوران کنند ØŒ سربرآورند Ùˆ گرما بیاÙرینند ). « جوش»، همان واژه « یوش = یوغ » است . جوشیدن ØŒ اصل یوغست .
1- آتــش :
درویژگی خشکیش ، درجستجوی جوشش با خاکست
درویژگی گرمی اش، درجستجوی جوش خوردن با هواست
2- هـوا :
در ویژگی نرمی اش، درجستجوی پیوند یاÙتن با آبست
درویژگی گرمی اش، درجستجوی جوش خوردن با آتشست
3- آب :
در ویژگی سردی اش، درجستجوی جوش خوردن با خاکست
درویژگی نرمی اش، درجستجوی پیوندیاÙتن با هواست
4- خـاک :
درویژگی خشکیش، درجستجوی جوشیدن با آتش است
ودرسردی اش ØŒ درجستجوی پیوند یاÙتن با آبست.
اینست Ú©Ù‡ برغم ØŒ دوراÙکندن « اصل یوغ » به کردار، اصل Ø¢Ùرینندگی، این یوغ بودن عناصر، درواقع بدون دخالت خدائی ØŒ جهانی ازکشش Ùˆ جویش وجوشش باهم Ùراهم میآورند . ازاین رو این عناصر را، « آخشیج » نامیدند ØŒ چون آخشیج به معنای « کشنده وقلاب وکمند وبند» است. عناصر، در ذات خود، کشنده وجوینده اند، تا پیوند بیابند واز نو بیاÙرینند. گوهرهر عنصری، چون یوغی وجÙتی Ùˆ سنگی Ùˆ مـَری Ùˆ سپنجی Ùˆ آماجی است ØŒ جاذبه وکشش برای ترکیب شدن Ùˆ آمیختن وجوش خوردن دارد . این سراندیشه بود Ú©Ù‡ برغم پشت کردن به اصل یوغ ØŒ درعناصرماند، Ùˆ اراده خالق درآغاز، Ùقط برای آن بود Ú©Ù‡ چنین ویژگی یوغی را خلق کند، Ùˆ سپس آنها، همان جویش وکشش وجوشش گوهری را داشتند Ú©Ù‡ درپیش، ازخودشان، Ùوران میکرد . این سراندیشه بود Ú©Ù‡ به این جهان بینی، روان وزندگی Ùˆ نشاط وشوق Ù…ÛŒ بخشید. عناصرجهان، اصل کشش بهمدیگر، اصل جویش همدیگر، اصل جوش خوردن باهمدیگرند . برپایه این تصویر یوغ بود Ú©Ù‡ عرÙا ØŒ برآن باورند Ú©Ù‡ « عشق ØŒ قدیم است » Ú©Ù‡ هرچند دریوغ بودن سیمرغ ( ارتا ÛŒ خوشه ) طرد Ùˆ Ù†ÙÛŒ ÙˆØذ٠شد، ولی درتصاویرچهارعنصر( چهارمایه ØŒ چهار ارکه ) باقی ماند .
تری تن را بجوید آبها کای تری، بازآ به غربت سوی ما
گرمی تن را همی خواند اثیر که زناری، راه اصل خویش گیر
هست Ù‡Ùتادو دوعلت دربدن ازکششهای عناصر، بی رسن
علت آید تا بدن را بسکلد تا عناصرهمدگررا واهلد
چهارمرغند این عناصر، بسته پا
مرگ و رنجوری و علت ، پا گشا
پایشان ازهمدگرچون بازکرد مرغ هرعنصر، یقین پروازکرد
جذبه این اصلها ÙˆÙرعها هردمی رنجی نهد درجسم ما
تا که این ترکیبهارا بردرد مرغ هرجزوی به اصل خود، پرد
Øکمت ØÙ‚ØŒ مانع آید زین عجل جمعشان دارد به صØت تا اجل
البته « Øکمت ØÙ‚ » ØŒ یک اندیشه زایدواضاÙÛŒ است ØŒ چون دوام وپایداری این کششها وجویشها ØŒ ازتلاطم ودرهمآمیختگی اختلاÙهاست .
روشنی بدون گرمی، هیچگاه به بÙÙ† واصل ومیان جان وخرد، نمیرسد. ازاین رودرروشنگری، همشه بØØ« از« انعکاس Ùصورت » هست. معمولا تصویر« آیئنه » ØŒ دراین راستا وبا این Ù…Øتوا بکار برده میشود، Ú©Ù‡ Ùقط پدیده ای را درخود، منعکس میسازد، بی آنکه گوهرش را به آئینه انتقال دهد ( به عبارت دیگر، آئینه ØŒ با روشنی بدون گرما ØŒ کاردارد . ازاین رو واژه بازتابی، به معنای انعکاس ØŒ غلط است، چون تابش، انتقال گوهرخورشید را میدهد ) . Øتا خدارا خورشیدی میشمرند Ú©Ù‡ درآئینه ها منعکس میشود ØŒ بی آنکه گوهرخود را به آئینه انتقال دهد . این اندیشه، درست همان Ù…Ùهوم انتزاعی « روشنی بی گرمی» است، چون درگرمی ØŒ این گوهرخورشید یا اصلست Ú©Ù‡ روان میشود وسرایت میکند، Ùˆ درجسم نهان ازنظر، انتقال Ù…ÛŒ یابد، Ùˆ به بÙÙ† جان انسان میرسد. سالک درمصیبت نامه عطار، به Ø¢Ùتاب میگوید :
گرم کردی ذات ذرّیات را عاشقی آموختی، ذرّات را
« روشنگری »، Ú©Ù‡ گرÙتاراین Ù…Ùهوم Ù« روشنی بی گرمی » است، هیچ جانی وروانی وخردی را در بـÙنش، تØول نمیدهد . روشنی بدون گرمی ØŒ تابیدن نیست Ú©Ù‡ گرم میکند، Ùˆ خورشید وشعله را سرایت میدهد ودرچیزها روان میشود ونهان از دید ØŒ انتقال Ù…ÛŒ یابد Ùˆ Ù…ÛŒ انگیزد Ùˆ میپزد Ùˆ به جوش میآورد . گرم کردن ØŒ برای برانگیختن گرمای Ùطری وغریزی دربÙÙ† جان وخرد هست. « آگاهبود هرانسانی » ØŒ لایه ایست Ú©Ù‡ از « اندیشه های عقل سرد Ùˆ خشک » ویا « آموخته ها Ùˆ عقیده Ùˆ مذهب » ساخته وپرداخته شده است، Ùˆ بسیارسخت وسÙت است، Ùˆ راه روشن کردن مستقیم بÙÙ† جان را به Ú©Ù„ÛŒ بسته اند . به بÙÙ† انسان ØŒ نمیتوان با روشنی خشگ وسرد رسید ØŒ بلکه این گرمی Ùˆ تابش هست Ú©Ù‡ چون مسری هست، از درون این انبوه معلومات منجمد Ùˆ اÙکارسرد میگذرد، Ùˆ خودرا به بÙÙ† جان وخرد میرساند . این گرماهست Ú©Ù‡ میتواند «گرمای غریزی Ùˆ خاصیتی» را برانگیزد Ùˆ جوشان سازد.
این گرما هست Ú©Ù‡ انسان را « خـودجـوش» میکند ØŒ ودراثرسرایت وانگـیـزنـدگی این گرما، اصالت وسرچشـمگی انسـان، باز پدیدارمیشود . درواقع سرایت گرما ØŒ دایه ومامای دیگران، به « خودجوشی » میگردد. بهاءالدین ولد( Ùصل 125) بشیوه تÙکرسیمرغیان بلخ ØŒ همین گرمی انگیزنده وزایاننده را درالله ØŒ Ù…ÛŒ بیند : « مادر را Ú¯Ùتم Ú©Ù‡ الله ØŒ روشنائیهای Øواس مارا ØŒ ازمواضع ÙˆÛŒ ØŒ بیرون میکشد Ùˆ ظاهر میکند ØŒ چون روشنائی چشم Ùˆ ادراک گوش وسایرØوای، همچنانک کسی از غوزه کثی٠، پنبه روشن لطی٠بیرون کشد » . بیرون کشیدن پنبه ودانه ازغوزه ØŒ یکی ازنمادهای زایش بوده است.
اینست که انسان با دیدن روی پرمشعله سیمرغ ( ال ، الـو) ، ازخود ، میجوشد . پسر بهاءالدین که مولوی باشد میگوید :
درØلقه عشاق بناگه خبراÙتاد
کزبخت، یکی ماهرخی خوب دراÙتاد
چشم Ùˆ دل عشاق ØŒ چنان پـÙرشد ازآن ØÙ€Ùسن
تا قصه خوبان Ú©Ù‡ بنامند ØŒ بـرÙتاد
بس چشمه Øیوان Ú©Ù‡ ازآن ØÙ€Ùسن ØŒ بجوشید
بس باده کزآن نادره ØŒ درچشم سر اÙتاد
یوغشدن(جÙت همدیگرشدن )ØŒ گرم شدن ØŒ انسان را ازخود، جوشان میسازد . Øقیقت از درون خود جان انسان میجوشد :
موج دریای Øقیقت Ú©Ù‡ زند بر Ú©Ù€ÙÙ‡ قاÙ
زان زما جوش برآورد که ما کاریزیم
انسان ازاین « به جوش آمدن، Ùˆ ازاین خود جوش شدن » است، Ú©Ù‡ کاریز، کاه سرچشمه میشود Ùˆ اصالت خود را Ù…ÛŒ یابد. «آتش وهو ÙرنÙتار» ØŒ گرمائی Ú©Ù‡ نزول ÙˆØلول وجود خود ٠سیمرغست ØŒ به بÙÙ† انسان میرسد، Ùˆ آتش زنه ای میشود Ú©Ù‡ ناگهان بÙÙ† را به جوش میآورد . این آتش زدن را « کوشیدن » میگÙتند . واژه « کوشش » به غلط دربرابر « کشش » درادبیات عرÙانی، رایج ومتداول گردیده است . کوشیدن ØŒ نقش آتش زنه را بازی کردنست . سیمرغ ØŒ البیس ( Ú©Ù‡ معربش ابلیس میباشد ) یا برق ناگهانیست، Ú©Ù‡ میزند . سیمرغ ØŒ آتش زنه ØŒ آتش اÙروز، یا انگیزنده به Ø¢Ùرینندگی درهرجانی است.
ابلیس( البیس درتبری)ØŒ هیمه بÙÙ† انسان را کبریت میزند تا آتش بگیرد . گرمائیست Ú©Ù‡ درسرایت،میانگیزد.
واژه کوشیدن ØŒ دراصلkochshitann کوخ شیتن است . Ú©Ø® وکوخ Ùˆ دوخ Ùˆ لوخ .. تلÙظ های گوناگون از « نی» هستند. Ù†ÛŒ ØŒ نماد آتشگیره Ùˆ آتش زنه است ØŒ چون نیستان ØŒ زود دچارØریق میشود . اینست Ú©Ù‡ « Ú©Ù€Ùخته » به شعله آتش Ú¯Ùته میشود Ùˆ « Ú©Ù€Ùخج » به چیزی Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ آتش را با آن روشن میکنند . پس کوشیدن وکوشش، انگیختن است ØŒ نقش آتش زنه را بازی کردنست . اینست Ú©Ù‡ سیمرغ با نگاه گرمش، همه چیزهارا میانگیزد . نگاهش، نقش آتش Ùروز، آتش زنده را بازی میکند، Ùˆ با یک نگاه ØŒ همه چیزها شروع به جوشیدن میکنند Ùˆ مانند کشت سربرمÙیآورند Ùˆ رازنهان را پدیدارمیسازند . در شاهنامه میآید Ú©Ù‡ :
چوسیمرغ را بچه شد گرسنه بپروازبرشد، بلند از بـÙنه
یکی شیر خواره ، خروشنده دید
زمین ، همچو دریای جوشنده دید
همه هستی، دراثرهمدردی با آزاری Ú©Ù‡ جان یک کودک دوراÙکنده میکشد، ازسوزش درد ØŒ بجوش وخروش آمده اند. این به جنبش آمدن سراسرگیتی ازیک ناله دردمند ØŒ در بندهش( بخش نهم، پاره 130 ) وخیزش گیتی برای Ùرونشاندن آزارنده ازآزارکردن ØŒ بازتابیده شده است ØŒ هرچند Ú©Ù‡ آنرا مانند سایر این ارزشهای Ùرهنگ ایران ØŒ Ùقط ویژه پرهیزکاران ( بخوان: موءمنان به زرتشت ) ساخته است .
« چشارک بانگ ... ØŒ مرد پرهیزکاررا چون ازاهریمن بدی برآمده باشد، ناله باید کردن .... وبرای Ùرونشاندن آن بدی ØŒ هرچیزی را درگیتی کارباید Ùرمودن » . سیمرغ Ú©Ù‡ جانان باشد ØŒ از آزرده شدن هرجانی ØŒ سراسر وجودش، مانند دریا میجوشد Ùˆ به جنبش میاÙتد ØŒ تا آن درد را ازآن جان، Ùرونشاند. انسان ØŒ تا چنین « نگاه گرمی » ندارد، همه چیزها، سردواÙسرده اند. آنچه با نگاه عقل سرد وزمهریری ØŒ دیده میشود ØŒ مانند دیگ درجوشند ØŒ ولی چشم عقل، با سردیش ØŒ همه چیز را یخ بسته Ù…ÛŒ بیند .
Ù…ÛŒ نماید Ùسرده هرچیزم همچو دیگند ØŒ هریکی درجوش
میزند نعره های پنهانی ذره ذره چو « مرغ مرزنگوش »
وقت آمد که بشنوید اسرار میگشاید خدا شمارا گوش
درØالیکه همه چیزها مانند دیگ میجوشند، ولی چشم من ØŒ Ùقط پدیده های یخزده واÙسرده Ùˆ منجمد Ù…ÛŒ بیند . عقل برونسو گرایم ØŒ همه چیز را سرد میکند Ùˆ ازهمه چیز، گرما، یعنی اصالت را Øذ٠میکند . چنین عقلیست Ú©Ù‡ هرگونه بیرØÙ…ÛŒ وبی انصاÙÛŒ Ùˆ قساوتی نیز دراجتماعات بکند ØŒ هیچ اØساسی ازآزردن Ùˆ رنجانیدن Ùˆ ستم کردن ندارد . عقل من ØŒ همه چیزها را میمیراند Ùˆ بیجان میسازد ØŒ چون همه چیزها را تبدیل به آلت خود میکند . آیا عقلگرا شدن ØŒ آرمان ماست ØŸ آیا وارد کردن عقل غرب واسلام به ایران ØŒ برضد « خـرد بهمنی وسیمرغی ایرانی » نیست ØŸ آیا اینگونه روشنÙکری ( روشن عقلی) ،برترین ننگ نیست ØŸ
« مرغ مرزنگوش » ØŒ همان سیمرغ یا ارتا هست. چون « مرزنگوش» به گیاهی Ú¯Ùته میشود Ú©Ù‡ نامهای گوناگون ازجمله « عین الهد هد » عنقر Ùˆ انجرک Ùˆ Øبق القنا Ùˆ آویش کوهی دارد . سیمرغ ØŒ اینهمانی با « موش کور= شب پره = Ø®Ùاش = مرغ عیسی » داده میشد، چون شپره ØŒ وارونه تصویری Ú©Ù‡ درادبیات ما آمده است ØŒ هم بچه میزاید وهم درشب Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ آرمان بینش درÙرهنگ ایران بود . عنقر Ùˆ قنا( کانا = قنا = Ù†ÛŒ) Ùˆ شمشاد ( شنبلید = ) Ùˆ هدهد ( هوتوتک = نای به ) همه گواه براین هستند . این مرغ ØŒ یکی ازپیکریابیهای سیمرغ بوده است ØŒ وبه همین علت است Ú©Ù‡ اورا زشت وخوارساخته اند . ذره ها همه پنهانی مانند سیمرغ ØŒ نعره میزنند ولی کسی گوش شنوا ندارد . باید نگاه گرم ØŒ شنوائی گرم ØŒ بسائی گرم ØŒ چشائی گرم ØŒ بویائی گرم داشت تا هر ذزه ای را به جوشیدن وازخود سربرآوردن وزائیدن انگیخت .
ازمیان جان ما ، صد جوش خاست
چون بدیدم بØررا درجوش من
آنکه نجوشد او به خود ، جوش ترا ، تبه کند
وانکه ندارد آذری ، ناید ازاو « بـرابـری »
کسانی ومراجعی Ú©Ù‡ دراجتماع ،« ازبÙÙ† خود نمی جوشند » ØŒ خودجوشی انسانهارا نیز دراجتماع ØŒ نه تنها بازمیدارند، بلکه تباه نیز میکنند . چنانچه آخوندها ØŒ Ùˆ روشنÙکران امروزی درشرق ØŒ Ú©Ù‡ اندیشه هایشان ازبÙÙ† خودشان نمیجوشد ØŒ اصل تباهکاری دراین اجتماعات هستند، هرچند نـیـز کـه به باورخودشان، مردمان را با نورقرآن ØŒ یا بانورمتÙکران غرب ØŒ روشن میکنند .
ازاین روهست Ú©Ù‡ ØاÙظ شیرازی ØŒ سÙارش میکند ØŒ این خردی Ú©Ù‡ برغم آنکه انباشته ازمعلومات وآموخته ها قرآنی Ùˆ علوم ومکاتب ÙلسÙÛŒ جدید هست ØŒ خام میباشد، Ùˆ نیازبه انگیخته شدن ازگرما دارد ØŒ تا ازخودش باز بجوشد. باید آنرا ازسر، به میخانه زندگی ( رام= جی = مادرزندگی وکشش وجوشش ) ببری، ورام یا زÙهره را ازسربدو بنوشانی :
این خرد خام ، به میخانه بـر تا می لعل، آوردش خون به جوش
واژه «جـوش » ØŒ Ú©Ù‡ همان « یوش= یوغ » میباشد، روند کشیده شدن دوچیزیا دواصل به همدیگراست، Ú©Ù‡ چهره دیگر از« جـویـش »، وهمدیگررا جستجوکردن ( همان معنای یوغ) میباشد . همپرسی وصØبت نیز، بیان همین پدیده میان انسانهاست . همپرسی ØŒ وعظ وارشاد Ùˆ تعلیم دادن نیست ØŒ بلکه هرگوینده ای با سخنانش ØŒ میخواهد دیگران را بکـشد ØŒ نه آنکه بدنبال خود بکشد Ùˆ پیرو خود سازد ØŒ بلکه به گونه ای Ú©Ù‡ دیگران را به سخن Ú¯Ùتن وگوهرخود را گشودن ØŒ بکشـد . Ú¯Ùتگو ØŒ همدیگررا به Ø´Ú©Ùتن وگشودن، کشیدن است . Øتا یک متÙکربزرگ نیز، نیازبه اجتماعی دارد Ú©Ù‡ اورا به اندیشیدن ØŒ به گشودن اندیشه هایش، بکشد . یک آهنگسازبزرگ ØŒ نیاز به اجتماعی دارد Ú©Ù‡ او را به نبوغ درونیش ØŒ بکشد. تا این کشش اجتماعی نباشد، دراجتماع، نه Ùیلسو٠بزرگی به وجود میآید، نه آهنگسازبزرگی ونه نقاش بزرگی ونه سیاستمداربزرگی . مولوی ØŒ نیاز به این « سخن Ú©Ù€ÙŽØ´ » داشت . جامعه ای Ú©Ù‡ « سخن Ú©Ù€ÙØ´ » هست ØŒ « اندیشه Ú©ÙØ´ » هست ØŒ اندیشمندی نیز به اندیشیدن ØŒ کشیده نمیشود . آیا شمس تبریزی ØŒ گوش ٠سخن Ú©Ù€ÙŽØ´ÛŒ نبود ØŸ Ú©Ù‡ نبودنش برای مولوی ØŒ بزرگترین ماتم زندگی بود . آیا ØŒ سیمرغ ØŒ خدائی Ú©Ù‡ همه را به گشودن وجودشان میکشد ØŒ بزرگترین نیاز انسانها نیست ØŸ سیمرغ ØŒ اصل دایگی است Ú©Ù‡ کودک Øقیقت را اززهدان هرانسانی، بیرون میکشد .
گر سخن کـَـش ، یابم اندر انجمن صدهزاران گل برویم چون چمن
ورسخن Ú©Ù€ÙØ´ یا بم آن دم زن به مـÙزد
میگریزد ، نکته ها از دل ، چو دزد
جنبش هرکس، به سوی جاذبیست
جذب صدقی ، نه چو جذب کاذبیست
میروی ، گه گمره و گه در رشــد رشـته پیدا نه و آنکت میکشد
اشتر کوری ، مهار تو رهین تو کشش می بین ، مهارت رامبین
رشتن ورسن و نخ وریسمان، پیکریابی « کشش » هستند .همین رابطه یوغی میان ابروخاک باهم هست
ما همچوآب درگل وریØان، روان شدیم
تا خاکهای تشنه زما ، بردهد گیاه
بیدست وپاست خاک ، جگر، گرم بهر آب
زین رو، دوان دوان رود آن آب جویها
پستان آب میخلد ØŒ ایرا Ú©Ù‡ دایه اوست Ø·ÙÙ„ نبا ت را طلبد دایه جابجا
همین رابطه یوغی میان خدا (سیمرغ ) وانسان هست Ú©Ù‡ تبدیل به بینش زایشی درانسان میگردد .میان خداوانسان، به هیچ روی ØŒ رابطه خالق ومخلوقی ØŒ Øاکم وتابعی ØŒ قاهرومقهوری ØŒ معبود وعبدی نیست .
من ، بی تو نیم ، ولیک خواهم آن باتوئی که هست پنهان
همین رابطه مستقیم وبیواسطه ( رابطه جÙتی، گرمی ) میان خداو انسان ØŒ چیزی جز رابطه مستقیم وبیواسطه « میان طبیعت وگیتی ØŒ با انسان » نیست، چون خدا ( ارتا ) ØŒ خوشه ایست Ú©Ù‡ درجان هرانسانی وهرپدیده ای ØŒ اÙشانده وکاشته شده است، Ùˆ رابطه مستقیم وبیواسطه ( سنگ = آسنگ = امر= مر، سنه= شنا ) میان همه پدیده ها درگیتی، با انسان ØŒ روانست .ازاین روشناختن طبیعت Ùˆ جامعه ØŒ شنا کردن درشیرابه همه چیزها وجانهاست . درزبان پهلوی به Øس کردن اندام دانائی ( Øواس ) ماردن Ú¯Ùته میشود . ماردن( ارهمان واژه مر، امر، مار= امهر )ØŒ جÙت شویست . ما با Øواس خود با پدیده های طبیعت ØŒ همیشه درØال عروسی کردن هستیم . Øس کردن با زبان وگوش وتن وبینی وگوش ØŒ جشن عروسی انسان با گیتی هست . درکردی به عقد زناشوئی، مارکردن Ú¯Ùته میشود . مولوی ØŒ جÙت شدن Øس با Ù…Øسوس را ØŒ ذوق ( مذاق = مزاج = درپهلوی میزاگ است Ú©Ù‡ باهم آمیختن باشد. واژه میزاگ ایرانی درعربی، تبدیل به مذاق شده است ØŒ وسپس درعربی، ریشه ذوق ازآن ساخته شده است ! ) مینامد . Øتی مولوی ØŒ جÙت شدن عقل را با معـقـول، شناخت واندیشه مینامد . هرگاه ØŒ عقل با Ù…Ùهوم ومعقولش ØŒ بیامیزد Ùˆ همگوهری با آن پیدا کند ØŒ آنگاه به شناخت ذوقی ( جÙتی ) رسیده است ØŒ Ú©Ù‡ البته درگستره عقل، بطور معمول ØŒ چنین پدیده ای کمترروی میدهد . مولوی میگوید :
« دروازه هستی » را ، جـز ذوق مدان ای جان
این نکته شیرین را ، درجان ، بنشان ای جان
زیرا « عرض وجوهر» ، از « ذوق » برآرد سر
ذوق پدر ومادر، کردت مهمان ای جان
هرجا Ú©Ù‡ بود ذوقی ØŒ زآسیب ( = همآغوشی) دوجÙت آید
زان یک شدن دوتن ، ذوق است نشان ای جان
« ذوق» ، بیان ٠یکی شدن دوتن هست
هرØس ØŒ به Ù…Øسوسی ØŒ جÙت است یکی گشته
هرعقل به معقولی ØŒ جÙت ونگران ای جان
رابطه جÙتی ( امتزاجی واتصالی درگرمی Ú©Ù‡ سرایت میکند. این پیوند جÙتی را مولوی ØŒ ذوق مینامد ØŒ جÙت شدن Øس با Ù…Øسوس، جÙت شدن عقل با معقول ) میان خدا وانسان ØŒ چیزی جزرابطه مستقیم وبیواسطه انسان ØŒ با پدیده ها درگیتی ( طبیعت واجتماع ) نیست ØŒ چون خدا، خوشه موجودات وجانهاست .
به عبارت دیگر، شناختن ÙˆØس کردن ÙˆÙهمیدن ØŒ پیوند مهری هست . اینست Ú©Ù‡ درایران ØŒ خرد، با گیتی ØŒ مهرمیورزد . ازاین روهست Ú©Ù‡ « خرد» درشاهنامه ØŒ کلید گشودن همه بندها وطلسم ها خوانده میشود، چون پیوند کلید باقÙÙ„ ( مرد بازن ) یک پیوند جÙتی ومهری هست .
« خرد» ØŒ وارونه « عقل » ØŒ نمیخواهد بردنیا چیره ÙˆØاکم شود ØŒ Ùˆ آنرا تابع خود سازد ØŒ بلکه آنها درمهرورزی باهم ØŒ میتوانند باهم بیاÙرینند. نه تنها خرد ØŒ کلید ٠پدیده هاست ØŒ بلکه پدیده ها ( طبیعت واجتماع ) نیز به همانسان، کلید٠گشودن قـÙـل خـرد میشوند . ازاین رو هست Ú©Ù‡ درÙرهنگ ایران ØŒ آسمان ( سیمرغ = ارتا ) با زمین Ú©Ù‡ آرمئتی باشد ØŒ رابطه جÙتی دارد. آسمان ØŒ ÙرازوØاکم بر زمین نیست . آسمان وزمین درمهرورزی باهم، میآÙرینند . همینطور انسان ( = جم ) با زمین ( آرمئتی Ú©Ù‡ جما خوانده میشود ) جÙت همدیگرشمرده میشوند . انسان وطبیعت ØŒ عاشق ومعشوق همند ØŒ انبازو همبغ هستند . همه اندام Øسی ØŒ رابطه مستقیم وبیواسطه ( امتزاجی واتصالی = بیواسطه ومستقیم = سنگی = آسنی ) با پدیده ها درگیتی دارند .
این تنها چشم نیست Ú©Ù‡ مستقیم وبیواسطه، همه چیزهارا Ù…ÛŒ بیند Ùˆ درمی یابد ØŒ بلکه همه Øواس ØŒ مانند چشم ØŒ بشیوه خود ØŒ رابطه جÙتی با پدیده های گیتی دارند، وما با اندامهای گوناگون Øسی ØŒ Ø·ÛŒÙÛŒ رنگین ازشناختنهای مستقیم ازگیتی داریم . مولوی درباره« دیوانه » میگوید :
دیوانه دگرسانست ØŒ اوØامله جانست
چشمش Ú†Ùˆ به جانانست ØŒ Øملش( آبستنی اس) نه بدو ماند !
گرچشم سرش خسپد، بی سر، همه چشمست او
کز دیده جان خود ØŒ Ù„ÙˆØ Ø§Ø²Ù„ÛŒ خواند
واژه « دین » درÙرهنگ ایران ØŒ دارای معانی 1- دیدن 2- آبستن 3- دیوانه داشت . دیوانگی ØŒ نام « بینش زایشی» بود. واین بینش زایشی است Ú©Ù‡ مورد تمسخرهمه قرارمیگیرد، Ùˆ شریعت، آنرا به جد هم نمگیرد Ùˆ بیماری روانی میداند Ùˆ Øتا کودکان نیز اورا سنگسارمیکنند.
چرا « آهـن» ،
جانشین « آسـن = سنگ= آسنگ » شد؟
چرا « Øلقه یا بند٠رابطه آهنی » ØŒ
جانشین « پیوند جÙتی یا آسـنی Ù» نادیدنی شد؟
« واسطه » ، جانشین « میان» میشود
«بـند و دیوار»، جانشین « امتزاج ومایه» میشود
پیوند مستقیم وبیواسطه ( روانشدن ٠نهÙته گرمی ونمی ) انسان، با پدیده های گیتی وخدا، Ú©Ù‡ درنامهای « ماردن» و« سنه = شنا ( شناختن ) » دیده میشود، همان پیوند « آسن – خرد » است Ú©Ù‡ شناختنش در«سنگ شدن = درامتزاج یاÙتن با پدیده ها وانسانها» است. این پیوند، میانی هست ( med+yanna ) Ú©Ù‡ میان انسان وپدیده ها Ùˆ گیتی وخداست، Ú©Ù‡ نادیدنی وناگرÙتنی است، ولی آنهارا باهم، تخمیرمیکند . این پیوند با آمدن میتراس MithrasÚ©Ù‡ خدای خشم میباشد، Ú©Ù‡ « مهر» را بربنیاد« بریدن همه پدیدها وهمه انسانها ازهمدیگر» میگذارد . این پاره شده ها( Ùرد= پرت=part ) ØŒ نیازبه یک Øلقه، یا زنخیررابط دارند، Ú©Ù‡ میان آنها قراربگیرد، Ùˆ آنها را بطور دیدنی Ùˆ گرÙتنی، به هم مربوط سازد. پیوند دادن انسانها وپدیده ها وچیزهای بریده بریده ازهم (Ú©Ù‡ درخشم ØŒ درارّه کردن = هره = دهره، دربنیش خشمی بوجود آمده ) با Øلقه آهنی ممکن میگردد .
همه انسانها ازهمدیگر، همه انسانها ازخدا ( واز گیتی ) ØŒ بریده شده اند، Ùˆ با یک Øلقه آهنی، Ú©Ù‡ قرارداد وعهد ومیثاق، و« آموزه شریعت وبینش الهی » میباشد ØŒ باهم ØŒ بطور دیدنی وگرÙتنی، پیوند Ù…ÛŒ یابند . این خداکه« میتراس» باشد، ولی زرتشتیان آنرا« خدای مهر» میخوانند ØŒ چنین رابطه ای را « مـهر » مینامد، والهیات زرتشتی ØŒ درست « مهر» را با این Ù…Øتوا پذیرÙته است ØŒ نه با Ù…Øتوای ارتای خوشه (ارتاخوشت = سیمرغ ) Ú©Ù‡ درخوداÙشانی، ودر گنج در همه جانهاشدن ØŒ معنای جÙتی ( مهر= میت+ تره ØŒ میت = جÙتی واتصال ) را میدید . Øالا چرا « آهن » نماد، اینگونه رابطه شد ØŸ
چون آهن ØŒ Ùرزند « سنگ = آسنگ = آسن » است ØŒ ازاین رو نیز ØŒ همنام اوست .Ùرزند، همان نام مادر را داشت .آهن ØŒ همان آسن ( سنگ ) است . این تشابه ØŒ برای تاریکساختن وپوشانیدن Ùˆ مطبوع ساختن« رابطه قرادادی وعهدی ومیثاقی » ØŒ بکار گرÙته شد . « پیمان» درآئین میتراس( Ú©Ù‡ مهرگرائی خوانده میشود ) Ùˆ دین زرتشتی، چنین معنائی دارند . واژه « آهن » ØŒ Ú©Ù‡ بیان رابطه ای کاملا متÙاوت Ùˆ متضاد با پیوند امتزاجی واتصالی Ùˆ جÙتی بود ØŒ واقعیتش ØŒ با چنین نامی( آهن = آسن = آسنگ ) پوشیده وپنهان ساخته میشود . چنانچه اصطلاØات « مهرو پیمان » نیز ØŒ ناگهان معنائی دیگر یاÙتند . مهروپیمان ØŒ سنگی وجÙتی وگوازی واَمَری( ماراسپندی) ØŒ Ú©Ù‡ ریشه درگرمای نرم وملایم نهÙته ولی روان داشت ØŒ تبدیل به قراردادی آهنی شد Ú©Ù‡ هرچند Ù…ØÚ©Ù… واستواربود، ولی دیوارگذرناپذیرÙاصله میان دوبخش ( انسان وخدا ØŒ انسان وطبیعت ØŒ انسان وانسان ... ) نیزبود.
بدینسان ØŒ Øلقه وزنجیرآهنی ØŒ جانشین پدیده « امتزاج واتصال درگرمی Ùˆ خویدی روانشونده درنهان » گردید .« اصل میان » در ییما(= جم ) یا همزاد،یا « جÙت بهم چسبیده » ØŒ Øلقه Ùˆ زنجیروبند دیدنی وگرÙتنی نیست، بلکه « اصل Ùمیان= بهمن » درÙرهنگ ایران ØŒ نادیدنی وناگرÙتنی است( Ù†ÙÛŒ اندیشه رسالت ونبوت ومظهریت ). ازاین رو خود واژه « میان = yanna + med » بهترین گواه برآنست. med=maid Ú©Ù‡ سبکشده maetha هست( همان Mitteدرآلمانی Ùˆ middleدرانگلیسی Ùˆ meet= ملاقات کردن )ØŒ به معنای یک جÙت واتصال به همدیگراست . یان ØŒ جایگاه « اتصال وامتزاج دوچیزیا دواصل باهمست » .
هم در«درخت دوبن جÙت» درشاهنامه، وهم درداستان پذیره شدن شاه روم ØŒ گرشاسپ را ( روم، معنای یونان وروم را نداشته است، بلکه به هروم ØŒ به جامعه زنخدائی Ú¯Ùته میشده است ) درگرشاسپ نامه( صÙØÙ‡ 322 ) همین اتصال وامتزاج دیده میشود . آنها باهم، سنگ ( آسن = آسنگ ) هستند . «همزاد» یا« ییما= جیمک » درÙرهنگ ایران، نماد چنین اندیشه ای از پیوند بود ØŒ Ùˆ به Ú©Ù„ÛŒ با تصویر زرتشت از« همزاد » Ùرق داشت . با آمدن میتراس Ùˆ سپس با زرتشت ØŒ این پیوند جÙتی وامتزاجی Ùˆ اتصالی Ùˆ مهری ( مت = مد = maetha= هم جÙت وهم متصل ) طرد Ùˆ Ù†ÙÛŒ میشود . درمیتراس گرائی ØŒ Øلقه یا« بند آهنی » ØŒ جانشین پیوند مستقیم ( آسن = آسنگ = امتزاج واتصال نادیدنی وناگرÙتنی ) میگردد . « اصل میان » ØŒ یک Øلقه وبند ازآهن میگردد . Ù…Ùهوم « واسطه » ØŒ جانشین پدیده « میان » میگردد . ولی چون میتراس وزرتشت، هردو جنبشی درجامعه ایران بودند ØŒ همان واژه « میان » را، ولی با معنای دیگر، بکارمیبرند . مهر Ùˆ پیمان Ùˆ پیوند ØŒ اصطلاØاتی میشوند Ú©Ù‡ معنائی دیگر یاÙته اند. ولی طبق مصلØت تبلیغاتی، ازمعنای اصلی آنها نیزبهره یابی میگردد .
دین زرتشتی ØŒ مهرو پیمان Ùˆ پیوند را ازاین پس در راستای جنبش « میتراس » Ù…ÛŒÙهمد ØŒ ولی همین « میتراس » را خدای « مهر» میخواند، Ùˆ این نام را ازسیمرغ ( ارتای خوشه ) غصب کرده Ùˆ به میتراس میدهد . برای روشن شدن این Ù…Ùهوم مهر تازه ØŒ بهترین گواه ØŒ همان داستانیست Ú©Ù‡ درویس ورامین آمده. دایه میخواهد Ú©Ù‡ شاه موبد را ازهمخوابی با ویس بازدارد. برای اینکار، « روی» را Ú©Ù‡ Ùلزیست Ú©Ù‡ نماد مرد ( نرینگی ) است ØŒ با« مس» Ú©Ù‡ نماد زن هست ØŒ با بند آهنی به هم Ù…ÛŒ بندد، ودرآب Ú©Ù‡ طبیعتش سرد میگذارد ØŒ وبدینوسله « شمع مردی شاه »دیگر، برنمیاÙروزد Ùˆ درتنش این اندام « Ùرومیمیرد » :
پس آنگه روی ومس هردوبیاورد طلسم هریکی را صورتی کرد
به آهن، هردوان را بست برهم به اÙسون ØŒ بند هردوکرد Ù…ØÚ©Ù…
همی تا بسته ماندی بند آهن ز بندش، بسته ماندی مرد بر زن
وگربندش کسی برهم شکستی همانگه ، مردم بسته ، برستی...
کجا تا آن بود درآب ودرنم بود همواره بند شاه Ù…ØÚ©Ù…
به گوهر،آب دارد طبع سردی به سردی ، بسته ماند زورمردی
چوآتش، بند اÙسون را بسوزد دگر ره ØŒ شمع مردی برÙروزد
دراین اثناء، سیلی میآید ØŒ Ùˆ این مس وروی را Ú©Ù‡ با بند آهن، بهم بسته شده اند ØŒ بکلی Ù…ÛŒ برد ØŒ وبدینسان ازآن پس درموبد شاه : « Ùرومرد ازتنش Ú¯Ùتی یک اندام ». دراین داستان دیده میشود Ú©Ù‡ تا آهن ØŒ سرد است ØŒ بند، Ù…ØÚ©Ù… واستواراست ØŒ ونمیتوان این پیوند را ازهم برید Ùˆ یکی را از دیگری ØŒ رها Ùˆ آزاد ساخت. ولی همزمان با آن ØŒ « عشق Ùˆ مهربانی Ùˆ همدردی » ØŒ نه تنها Ø®Ùته، بلکه Ùرومرده است .
مهر، در Ùرهنگ زال زری، شامل همه نوع پیوند ها بود : ازپیوند جنسی گرÙته تا همه پیوندها ومهرهای دیگر. مهر، به معنای « شهوت جنسی خشک وخالی » ØŒ هیچ معنائی نداشت. شمشیروکارد وخنجروتیغ برنده نیزهمه ØŒ آهن سرد هستند ØŒ نه آهن گداخته . آهن Ú©Ù‡ صورت شمشیر وکارد ومقراض ( دوکارد) Ùˆ خنجرو تیغ میگیرد ØŒ باید سرد وسÙت وسخت شده باشد. واین میتراس هست Ú©Ù‡ با کارد نورش ØŒ شاهرگ ( ارتا ) گاو( Ú©Ù‡ نماد همه جانها درگیتی است ) را Ù…ÛŒ برد ØŒ وازاین بریدگی ØŒ سه برگ میروید . بریدن با تیغ سرد آهنی ØŒ اصل Ø¢Ùرینندگی میگردد . الهیات زرتشتی نیز، روشنی را با این Ù…Øتوا Ù…ÛŒ پذیرد . درگزیده های زاد اسپرم ( 1/1 ) سخن از« تیغ روشنی » میرود . روشنی اهورامزدا Ùˆ روشنی میتراس ازخورشید ( Sol) تیغ آهن سرد هستند . بدینسان، همه چیزها وهمه انسانها ØŒ کرانمند میشوند . دیگر « اصل میان » به معنای « امتزاج واتصال Ùˆ گرمای مسری ومایه تخمیری » ØŒ وجود ندارد ØŒ بلکه « Øلقه وبند آهن سرد = آسن »، جانشین « سنگ = آسن = اصل امتزاج واتصال » یا میان نادیدنی وناگرÙتنی شده است .
ازاین پس ØŒ وسط همه چیزها ØŒ دیوارآهنی ØŒ یا « کاردبـرنده سـردآهنی » قراردارد . ازاین پس ØŒ آنچه انسانهارا به هم ØŒ Ùˆ به Øقیقت Ù…ÛŒ بندد ØŒ دیواروØجاب دروسط انسانها ودروسط انسانها Ùˆ Øقیقت، نیز هست . اصل وسط، هم Øلقه هست، وهم دیواراست. درØالیکه Ù…ÛŒ بندد ØŒ جدا هم میسازد . هررسولی Ú©Ù‡ انسانها را به خدا « Ù…ÛŒ بندد» ØŒ خودش « دیواروØجاب میان انسانها وخدا نیزهست . هر ÙیلسوÙÛŒ درآموزه اش ØŒ هم انسان را به Øقیقت Ù…ÛŒ بندد، وهم دیوارمیان انسان ÙˆØقیقت هم هست.
« Ú©Ù‡ راندن » وکرتاندن وقرناندن ØŒ هنوز درکردی به معنای گسستن وپاره کردن است . کرتاندن ØŒ بریدن با دندان ØŒ وبریدن با انبر، یاقیچی است . قرتم ØŒ داس ( هره= ارّه = دهره ) است . قرتین ØŒ جانورجونده است Ùˆ « قرد» درکردی ØŒ به معنای سترون ونازاهست . کرانمند شدن ØŒ بریدن همه چیزها وپدیده ها ازمیان است . همه پیوند های جÙتی وسنگی درجهان هستی ØŒ ازمیان بریده میشوند . پیوند عشقی وگرم مهر، Ú©Ù‡ نهان ازدیده ØŒ همه را به هم Ù…ÛŒ پیوست ØŒ دیگر درجهان هستی ØŒ ومیان خدا وانسان ØŒ ومیان انسان وطبیعت، Ùˆ میان انسان وانسان، ومیان Øکومت وملت نیست .
هنگامی ØŒ در بÙÙ† جهان، پیوند جÙتی وسنگی Ùˆ مَری( ماری) هست ØŒ درهمه چیزها Ú©Ù‡ ازان میرویند این گوهرنیز، هست. درگرشاسپ نامه اسدی ØŒ ازشگÙتیهائی Ú©Ù‡ گرشاسپ با آن در جزیره بندآب Ú©Ù‡ تابوت تهمورس را Ù…ÛŒ یابد ØŒ اینست Ú©Ù‡ زمینش سراسر ازسنگ جزع ( جزع ØŒ سنگ پیسه Ùˆ دورنگی Ú©Ù‡ نماد چشم وبینش ودانش است ) میباشد . این سنگ دورنگ Ú©Ù‡ مقصود همان « آسن خرد= بهمن » است، اگر صدهزارپاره نیزبشود ØŒ باز دورنگ است Ùˆ در ذره نیز، اصالت گوهریش را نگاه میدارد . اصالت خدا ØŒ دراصالت همه گیتی ØŒ سرایت میکند . خرد وچشم خدا ØŒ درخرد وچشم ٠همه انسانها هست :
زمین، جزع یکپاره همواربود چنان کاندرو، چهره ، دیداربود
چهره را میشد درآن زمین ، دید.
همانجا اگرسنگ بÙد جزع رنگ زهرسنگ پیدا ØŒ نگارپلنگ(دورنگی)
که هرسنگ اگرپاره شد صدهزار
به هرسنگ بر، بد پلنگی نگار( دو رنگ )
ازآن هرکه بستی یکی بر میان نکردی پلنگ ژیانش زیان
دراصل جÙتی ØŒ همیشه ازجÙت،جÙت پیدایش Ù…ÛŒ یابد ØŒ وبه عبارت دیگر، « اصالت» درنهان ØŒ دست بدست انتقال Ù…ÛŒ یابد . درست با « بریدن این اصل جÙتی ازمیان» ØŒ همه چیزها درجهانØ