null

همانطور که در آن گفت وگو توضیح داده ام تا آنجا که من میدانم فریدون فرخزاد هیچگاه صراحتاً به گرایش جنسی خود اشاره نکرد و احتمالا به دلیل ترس از "حرف مردم" و نفرت عمومی تا پایان عمر به قول آمریکایی ها به صورت یک "همجنسگرای در پستو" باقی ماند.


همجنس گرایی و فریدون فرخزاد


مجید نفیسی


در 20 آگوست سال 2007 من مطلب کوتاهی به عنوان "کانون و فریدون فرخزاد" نوشتم که در نشریه شهروند مورخ 23آگوست 2007چاپ شد.(1) در آنجا اشاره کرده ام که "بدون حمایت از حقوق همجنسگرایان دفاع از فریدون فرخزاد مفهوم ندارد." این جمله ی من خبرنگار گرامی رادیو فردا، فیروزه خطیبی را واداشت تا با من گفت وگویی به عمل آورد و با توجه به نکاتی که 9 سال پیش در 5 نوامبر 1998 در مقاله ی "راز همجنس خواهی" نوشته ام (و نخستین بار در مجله "هومان" حامی حقوق همجنس گرایان ایرانی شماره 4 سال 1999 چاپ شده) نظر مرا در زمینه ی همجنس گرایی فریدون فرخزاد جویا شود.

همانطور که در آن گفت وگو توضیح داده ام تا آنجا که من میدانم فریدون فرخزاد هیچگاه صراحتاً به گرایش جنسی خود اشاره نکرد و احتمالا به دلیل ترس از "حرف مردم" و نفرت عمومی تا پایان عمر به قول آمریکایی ها به صورت یک "همجنسگرای در پستو" باقی ماند. تنها شنیده ام که در اوایل دهه 50 یکی از مجلات هفتگی تهران به نقل از همسر او پرده از روابطش با مردان برداشت. امروز که فرخزاد دیگر در میان ما نیست، این وظیفه ی دوستداران و پژوهندگان شعر و موسیقی اوست که با انجام مصاحبه با خویشاوندان و دوست پسرهایش و کندوکاو در آثار و نامه هایش این گرایش فریدون فرخزاد را که صحبت درباره ی آن تاکنون از پچ پچه و حرف درگوشی فراتر نرفته روشن کنند و به آن سندیت بخشند و بدین ترتیب خاطره ی او را به نحوی عمیق و پرمعنا نه سطحی و پرهیاهو گرامی بدارند. این امر نه فقط از این لحاظ اهمیت دارد که همجنس گرایی نقش مهمی در آفرینش هنری فریدون داشت، بلکه همچنین از لحاظ نیازهای جامعه ی همجنس گرایان ایرانی و به رسمیت شناختن حقوق انسانی این اقلیت جنسی حائز اهمیت است. در جامعه ی سنتی ما به شخص همجنس گرا چنین القاء می شود که او یک فرد "غیراخلاقی" است که باید سنگسار، حلق آویز، زندانی و در بهترین حالت در آسایشگاه روانی بستری شود، حال این که در واقعیت در میان همجنس گرایان نیز مثل سایر اقلیت های تحت ستم، افراد برجسته از دانشمند و هنرمند گرفته تا سیاستمدار و ورزشکار دیده می شوند که لازم است از سوی اهل قلم و رسانه های جمعی، چهره ی آنها برجسته شود تا برای همجنس گرایان و افراد دیگر روشن گردد که نه! این فقط جامعه ی سنتی است که میخواهد از آنها یک فرد غیراخلاقی بسازد حال آن که آنها نیز علاوه بر این گرایش جنسی که جنبه ی شخصی دارد و دولت، خانواده، مدرسه و مسجد حق دخالت در آن را ندارند، صاحب استعدادهای برازنده ی انسانی هستند و میتوانند مانند دیگران پدر و مادر دلسوز، و دوستی مهربان باشند.

مسئله ی همجنس گرایی همانند ستم مضاعفی که بر زنان و توانخواهان تحمیل می شود مستقیما با مفهوم و نهاد "قدرت" در جامعه رابطه دارد. جامعه ی سنتی نسبت به همجنس گرایان زن اغماض بیشتری نشان می دهد تا همجنس گرایان مرد، زیرا زنان "جنس دوم" هستند و در نتیجه همجنس گرایی آنان نیز چندان به پایه های قدرت آسیب نمی رساند. به همین ترتیب، در میان همجنس گرایان مرد وجه تمایز آشکاری بین دو دسته ی "کننده" و "دهنده" گذاشته می شود: مرد "فاعل" نه تنها مورد گذشت قرار می گیرد بلکه حتی عرفاً ـ و نه شرعاً ـ "قدرت" بیشتری به دست می آورد، اما مرد "مفعول" برتری جنسی خود را از دست داده و حتی از زنان نیز "پایین"تر به حساب می آید. بیهوده نیست که هنگامی که مردی از ارکان قدرت می افتد بلافاصله در معرض اتهام "مفعول"بودن قرار می گیرد. به یاد می آورم پس از فرار شاه در اواخر دی ماه 1357 وقتی که مردم مجسمه ی او را از روبروی دانشگاه تهران به پایین کشیدند برخی از لات های خیابانی دور مجسمه ی به خاک افتاده ی به قول خودشان "ممد دماغ" جمع شده، بشکن می زدند و می خواندند: "رضا خان، سرت سلامت!/ پسرت کونی درآمد". البته شایعه ی همجنس گرایی شاه در گذشته وجود داشت و گفته می شد که او در دوران تحصیل در مدرسه Le Rose در سوئیس، با یکی از همکلاسی هایش به نام ارنست پرون که پسر باغبان آنجا بوده دوست می شود. پرون در سالهای بیست به تهران می آید و در آنجا اقامت می گزیند و به نوشته ی ثریا اسفندیاری ـ بختیاری همسر دوم شاه، در خاطراتش (که تحت عنوان "کاخ تنهایی" در سال 1991 در پاریس به زبان فرانسوی به چاپ رسیده است)، حتی اجازه داشته که شاه را از خوابگاهش به بیرون بخواند.


شیوه ی برخورد بیشتر ایرانیان از توده ی مردم گرفته تا روشنفکران با مسئله ی همجنس خواهی، اگر مانند قاضیان شرع بی رحمانه و قرون وسطایی نباشد، بیشتر به برخورد شرمگینانه ی خود فریدون فرخزاد می ماند که می کوشند وجود این گرایش جنسی را بپوشانند، کتمان کنند یا با شتاب از کنار آن رد شوند. روشن ترین نمونه ی این برخورد پاسخ خنده آور محمود احمدی نژاد رئیس جمهور مکتبی به پرسشگری در دانشگاه کلمبیا در 24 سپتامبر 2007 می باشد که به کلی منکر وجود همجنس گرایان در ایران می شود. جالب اینجاست که سامانه ی او که نخست این خبر را منعکس کرده بود در زمان کوتاهی آن را به کلی از صفحه ی خود حذف می کند. نمونه ی دیگر این لاپوشانی برخورد نویسنده ی کتاب "خنیاگر در خون" میرزا آقا عسگری(مانی) میباشد که در تمام کتاب 210 صفحه ای اش که به عنوان بزرگداشت خاطره ی فریدون فرخزاد اساساً از کنار هم گذاشتن مطالب دیگران تهیه کرده فقط به چند بند بسنده میکند که جوهر آن در این چند عبارت نهفته است که: "می گفتند و می گویند که فرخزاد همجنس گرا بود... بود که بود! مگر ما نگهبان و مسئول امور جنسی دیگران هستیم؟!"(آلمان، 1384، صفحه ی 17) و آنگاه مانی از کنار این مسئله ی پراهمیت یواشکی رد می شود و میکوشد که او را تنها به عنوان یک هنرمند مبارز سیاسی معرفی نماید و کاری به همجنس گرایی اش نداشته باشد. شاید اگر فرخزاد زنده بود پرداختن به زندگی جنسی اش دخالت در زندگی شخصی او تلقی می شد، اما حال که دیگر او در میان ما نیست طفره رفتن از بازشکافی همجنس گرایی او به بهانه ی عدم دخالت در زندگی شخصی اش خنده آور می نماید. به باور من امروزه بدون پرداختن به همجنس گرایی فریدون فرخزاد نمیتوان به شعر، موسیقی و زندگی و مرگ او راه برد و از نقش و جایگاه ویژه ی او در فرهنگ چهل سال اخیر ایران آگاه شد. از همان ابتدا که او "میخک نقره ای" اش را به صحنه آورد به دلیل سبک و محتوای عاطفی، باز و نمایشی خود انگ "اوا خواهر" و "زنانه" خورد و حتی هنگامی که در 8 اکتبر 1992 به آن طرز فجیع و غیرعادی در خانه اش در بن آلمان به قتل رسید، جانیان صحنه را چنین آراستند که گویا قربانی یک جنایت همجنس گرایانه شده است.


سیاست حذف و سرپوش گذاشتن بر همجنس گرایی به نمونه های بالا محدود نمی شود و بدبختانه آخرین از سوی گردانندگان رادیو فردا گریبان گفت وگوی فیروزه خطیبی با من را هم گرفته است. مدتی پیش وقتی که همکار شاعرم ساقی قهرمان به من زنگ زد که بگوید متن مصاحبه را در بایگانی سامانه ی رادیو فردا پیدا نکرده تا آن را در سامانه ی "چراغ" که حامی حقوق همجنس گرایان ایرانی ست بازچاپ کند، تلفن قطع شد و نتوانستم به او بگویم که: ساقی جان! اگر متن آن مصاحبه را در بایگانی رادیو فردا پیدا نکردی به دلیل آن است که اساساً گردانندگان رادیو هرگز آن را پخش نکرده و ترجیح داده اند که این موضوع همچنان مسکوت بماند!

13 اکتبر 2007


1ـ در آن نوشته ی کوتاه به میرزا آقا عسگری انتقاد کرده بودم که چرا به ناروا به "کانون نویسندگان ایران در تبعید" اتهام زده که این سازمان از فریدون فرخزاد و علی اکبر سعیدی سیرجانی دفاع نکرده است، اما مانی در پاسخ نامه اش که در شهروند چاپ شده به جای تصحیح خطای خود میکوشد آن را بپوشاند
.