رابطهء فلسفی واقعیات اجتماعی - سیاسی با آرمان
-آنان که اندک آشنائی با تاریخ ، به مفهوم عام آن ، دارند ، نیک می دانند که آنچه که امروز به عنوان واقعیات اجتماعی با آن سر و کار دارند ، در گذشته هائی نچندان دور ، به لحاظ زمان تاریخی ، آرزوها و آرمانهائی دور و دست نیافتنی بنظر می رسیدند


رابطهء فلسفی واقعیات اجتماعی - سیاسی با آرمانو اما (( زمان تاریخی )) به چه معناست؟
همین گذشتهء نچندان دور، در قیاس با عمر کوتاه آدمی ، دورانی به درازای هزاره هاست ،... که نسلها باید می آمدند و می رفتند ، تا آن آرزوها به واقعیت عینی تبدیل شوند... ، این ، همان (( زمان تاریخی )) است.


سراسر تاریخ مکتوب بشریت ، انباشته از جنبش هائی ست که زندگی بشر را دستخوش حوادث پر فراز و نشیب نموده ، در تداوم خود ، منجر به شکل گیری نظامهای نوین اجتماعی گشته است. واقعیات اجتماعی ، یعنی ذهنیات دیروز و واقعیات شیئیت یافته امروز ، اگر چه از نظر تنوع در شکل ، بسیار گوناگون بنظر می رسند ، اما از نظر ، جنس نظری ( آرمان ) ، تفاوت چندانی با هم ندارند و در راستای تداوم بخشیدن به یک حقیقتند. آرزوها و آرمانهای زرتشت و کوروش و اسپارتاکوس و مزدک ، با قرنها فاصله ، به افکار ولتر و روبسپیر و روسو و هوگو ، و مارکس و انگلس و لنین ، پیوند می خورند. مفاهیمی همچون آزادی ، عدالت ، رهائی از جهل و خرافه ، حاکمیت روشنائی و درستی و نیک اندیشی ، و بالیدن انسان به جایگاه انسانیت ، اگر چه با تغییر صورتبندیهای اقتصادی - اجتماعی ، صیقل یافته ، عمق و مبنای صحیح تری پیدا کرده اند ، اما در جنسیت آرمانی ، همانی هستند که از ابتدای زندگی اجتماعی و مدنی ، انگیزه و موتور محرکه انسان در جنبش های مختلف بوده اند. تفاوت ، در درک پدیدهء بسیار با اهمیت (( زمان )) و نقش آن در تمایز ذهنیت از واقعیت ، در یک سیکل پیش برنده است. به تعبیری ، سلسلهء عشق به انسان و حرمت او را اگرچه پادشاهان مختلف بوده ، اما مسیر به سریر نشستن ، یکی بوده است ! این مسیر ، آرمان ، بر بستر زمان بوده است وآن پادشاهان ، واقعیاتی که باید جای خود را به یکدیگر می داده اند.




***********

طرح این مقدمه از آنجهت بود که ، نظر خواننده را بدین سمت سوق دهیم که به جنس آرمان و تفاوت آن با جنس واقعیت اجتماعی (( بمثابه واقعیت ِ موجود و حاضر، و نه واقعیتی که زمانی یک آرمان بوده است )) توجه نماید: ( بخشی از آن ) یعنی زمان واقعی و زمان آرمانی !

آنچه امروز واقعیت اجتماعی است ، دیروز بخشی از یک آرمان بوده است و آنچه که امروز در پی تغییر آنیم ، واقعیتی ست که باید به آرمان ببالد! واین ، یعنی درک زمان آرمانی !! بی توجهی به این تفاوت عمیق ، انسان انقلابی و ساعی را دچار ذهنی گرائی ساخته ، ابتدا وی را از واقعیت دور کرده ، سپس از هماهنگی با آن بازداشته ، و در نهایت در تقابل با آن قرار می دهد!




***********

بنا براین ، اولین خصوصیت مهم ، از مجموعهء جنسیت آرمان ، ذهنی بودن آن است. همانگونه که می دانیم ، ذهن ، بمثابه ویژگی ِ دستگاه پردازشگر انسان ، یعنی مغز ، قادر است در محدوده های بی نهایت متنوع ، گسترش یافته ، عمق یابد و به اعماق زمان بی انتها پرواز کند. این خصوصیت و این ویژگی خارق العاده ، به همان اندازه که در یک راهبرد منطبق بر واقعیت و تجربه ، یعنی نگاه علمی ، قادر است دروازه های نامکشوف بسیاری را بر روی انسان بگشاید ، در یک فرآیند غیر علمی ، یعنی بی توجهی به کارکردهای واقعیت موجود ، این ویژگی منفی را داراست که انسان را به ورطهء تصورات بیگانه با زندگی ، خوش بینی مفرط ، خیالبافی و یا در نهایت به انفعال محض و سرخوردگی از همه چیز بکشاند !

دومین ویژگی آرمان ، جذابیت مثبت آن است ! این ویژگی ، سبب ساز همهء آن چیزی ست که انگیزه اش می نامیم. این ویژگی ، در یک کارکرد درست ، یعنی نظام مند شدن در قالب یک مجموعه تاکتیک و راهبرد ، قادر است موتور محرکهء بسیار قوی ، در به صحنه کشیدن انسان ، برای آنچنان نبرد اجتماعی باشد ، که گام به گام ، انسان کوشنده را در مسیر درست ، به هدف ، رهنمون سازد. اما همین ویژگی ، د رصورتیکه با یک نگاه اتوپیک ، یعنی ذهنی گرائی مثبت و خیالی ، فاقد تاکتیک و برنامه ، در هم آمیزد، اگر چه در آغاز شور بسیاری بر می انگیزد ، اما به دلیل عدم تطابق با بطئیت ( کندی زمانی ِ دگرگونی در واقعیت ) ، به همان سرعت ، به یاس و سرخوردگی و افسردگی منجر می شود.

سومین ویژگی آرمان ، ناشناخته بودن ابعاد آن ، به تعبیری دیگر ، عدم قطعیت در مکانیسم واقعیت پذیری آن است. اگر بپذیریم که این واقعیت زندگی ست که شکل دهندهء ذهنیت انسان است ، دراینصورت ، آن ذهنیتی که مستقیما بر گرفته از همین زندگی نیست ، مفهومی انتزاعی است که تنها زمانی به واقعیت زندگی تبدیل می شود که ، در یک بده - بستان با واقعیت اجتماعی قرار گیرد و بتدریج ابعاد آن روشن شده ، از قوه به فعل در آید. اگر آرمان ، مبتنی بر یک متدولوژی علمی ، که خود مبتنی بر یک جهان بینی علمی است ، نباشد ، در اینصورت این احتمال و این خطر ، همواره وجود دارد که آرمان ، خود به سدی در برابر تغییرات اجتماعی تبدیل شده ، خود و جریان آرمانگرا را به جای نیروئی بالنده ، به نیروئی ارتجاعی تبدیل نماید ! این اتفاق معمولا زمانی رخ می دهد که جهان بینی و متدولوژی در خدمت ایدئولوژی قرار گیرد ، نه بالعکس ! ایدئولوژی ، یعنی مجموعهء راهبردهای کوتاه و میان مدت ، با زمان و واقعیت موجود رابطهء مستقیم دارند ، یعنی برگرفته از آن هستند ، درست بر همین اساس ، با تغییر واقعیت ، باید بر اساس جهان بینی و بر پایهء متدولوژی ، تغییر یافته ، به روز شوند ، تا بتوانند نیروی آرمانگرا را در رسیدن به راهبردهای اصلی و نهائی ( یعنی آرمان ) رهنمون باشند ، در غیر اینصورت ، تبدیل به مجموعه ای از آئین ها و سنن شده و در حالیکه واقعیت ، به پویائی خود ادامه می دهد ، آنها به عنوان پدیده ای ایستا ، در برابر آن قرار می گیرند . به تعبیر دیگر ، به جای اینکه در خدمت همان جهان بینی ای که خود را ، بر مبنای آن تعریف کرده اند ، قرار گیرند ، به ضد آن تبدیل شده ، به مذهب تغییر شکل می دهند !

بر این اساس ، افراد و نیروهای آرمانگرا ، همواره باید قادر باشند ارکان ایدئولوژی خود را ، بر مبنای واقعیت متغیر ، سازمان مجدد داده ، در راستای جهان بینی خویش ، آنرا بازسازی نمایند. آنها باید هماره به خاطر داشته باشند که ، سازمان سیاسی ، تاکتیک ها و همچنین ایدئولوژی ایشان ، همه و همه ، باید در یک روند دیالکتیکی با واقعیت ، در خدمت آرمانی باشد که برگزیده اند. ایده آرمان نیست ، اگر چه یک آرمان ممکن است ، و قطعا ، یک ایده است !! و این تفاوت ظریف را باید مد نظر داشت ، تا بتوان همواره ایده ها را د رخدمت انسان قرار داد ، نه انسان را در خدمت ایده ها !!!

****

اگر سه ویژگی ذکر شده ، یعنی ذهنی بودن ، مثبت بودن و همچنین ناشناخته بودن ابعاد مکانیسم عینیت یافتن آرمان را ، درکنار هم بگذاریم ، آنگاه در خواهیم یافت که چرا و چقدر مسالهء (( زمان )) ، در رابطه با آرمان ، اهمیت دارد !

با توجه به اینکه واقعیت سیاسی و واقعیت اجتماعی ، اگر تلخ و ناقص نبود ، انسان آرمانگرا نمی شد ! بخوبی می توان دریافت که چرا آرمانگرای احساساتی ، می تواند عجول ، عصبی ، پرخاشگر ، پر مدعا ، زود رنج بوده و یا انتظارات غیر واقعی از محیط پیرامون خویش داشته باشد !

یک آرمانگرای واقعی ، با درک تفاوت و فاصلهء عمیق واقعیت موجود با ذهنیت ، از منظر زمان و سطح تکامل و امکانات جامعه ، آغاز و پایان تاریخ را با آغاز و پایان زندگی خود نمی سنجد !! و از سر خودخواهی و خود محوری ( که از نظر طبقاتی ، پدیده ای مربوط به طبقات میانی است ) همه چیز را ، با عیار عمر کوتاه خود محک نمی زند. او با هوشیاری و صبوری و متانت ، تلاش می کند ، با شناخت دقیق سدها و موانع ، آنها را از سر راه برداشته ، امکانات لازمه را برای تغییرات اجتماعی ، در جهت رسیدن به آرمان ، فراهم آورد. او می داند که اینکار ، تدریجی ، خسته کننده و گاه خرد کننده است و گاهی منجر به حذف خود وی ، بمثابه بخشی از واقعیت موجود ، می شود . اما او می داند که واقعیت فردا ، از گذر ِ به گذشته پیوستن واقعیت امروز ، شکل می پذیرد ! بر این اساس ، نه دلخور می شود ، نه قهر می کند ، نه ناله می کند ، نه ناز می کند ، نه شکوه می کند ، نه عصبانی می شود و نه به در و دیوار ناسزا می گوید ! و نه جامعه را به بی تحرکی متهم می کند ، چرا که او می داند که اگر جامعه تحرک لازم را ندارد ، دلیلی برای آن وجود دارد. پس در جستجوی علت برآمده ، با شناخت آن ، به کشف و ارائه راه حل می پردازد !

او انتظارات خود را و آرمانهای خویش را ، بجای واقعیت نمی نشاند. بلکه با شناخت واقعیت ، در پی دگرگونی آن بر می آید و اگر یک خردگرا و (( انسان محور )) واقعی ست ، از این نیز باک ندارد ، که روزگارش با تلخی به سر آمده ، خود ، طعم شیرین خوشبختی را نچشد ! چرا که او ، خود ، آرمان را برگزیده است ، نه واقعیت موجود را !!! پس آگاه است که این واقعیت موجود ، می تواند بسی تلخ و دردناک و زجرآور باشد و بجای شهد شیرین خوشبختی ، شرنگ تلخ یک عمر تنهائی و رنج را در کام او بریزد !




*************




(( 12/4/1383 ))