رابطهء ادبیات با سیاست
- برخی مقولات ، در عین حال که بسیار بدیهی و روشن بنظر می رسند ، از پیچیدگیهایی برخوردارند ، که این بغرنجی ها ، عموما ناشی از خلط مبحثی ست که بسیار کهنه است و آنچنان در جان این مباحث نشسته ، که تفکیک و تمیز و تشخیص خلوص هر مقوله را بسیار مشکل می کند.

از جمله اینکه ، هر گاه صحبت از رابطه ادبیات با سیاست می شود ، بلافاصله ، در ذهن بسیاری از مخاطبان ؛ این ذهنیت شکل می گیرد که منظور از سیاست ، علم سیاست ، به عنوان مقوله ای تخصصی و فنی و آکادمیک است ، یا آنچه آنان بشکل روزمره و در ارتباط با حکومتهایشان و احزاب و گروهها و عقایدشان ، برخورد دارند ! یا از طرف دیگر ، وقتی صحبت از ادبیات می شود ، منظور، بیان فنی معنویت و اخلاق انسانی ، در گذر از مفهوم زندگی و خود زندگی ست.

این نوع نگاه ، اگرچه در یک بیان تخصصی ، کاملا صحیح و قابل درک است ، اما در نظام مند کردن ِ ( در قالب سیستم ریختن و طبقه بندی کردن ) مفاهیم ، علاوه بر اینکه کمکی به درک رابطهء بین ادبیات و سیاست نمی کند ، که به دلیل نگاه تجریدی ( و استقرائی که شاید در مرحلهء مقدمهء شناخت می تواند کاربرد داشته باشد ) تنها ، ما را از فاصله گرفتن از منظر ، و دیدن کل پدیده ، باز می دارد.

با چنین نگرشی ، نه تنها بررسی مقولهء رابطهء ادبیات با سیاست ، ممکن نیست ، که بررسی ، و ساختار بندی ِ هیچ مقولهء دیگری نیز امکانپذیر نیست ! بنا بر این ، ما پیش از اینکه بخواهیم به بحث اصلی وارد شویم ، لازم است متدولوژی خویش را ، در تبیین اینگونه مسائل نظری ، مشخص کرده ، شرح دهیم.

مبنای حرکت ما ، در پدیدار شناسی مقولات معنوی ، بر خلاف نگرش ذهنی ، مبانی مادی شکل دهی هر پدیده است. پس درهمین ابتدا ، حساب خود را از تمامی نحله های فکری که ماهیت هر پدیده را در استقراء آن پدیده و بررسی مجرد آن در فضای لامکان ، می جویند ، جدا می کنیم.

دلیلمان نیز، برای رجعت به مبانی مادی ، این است که معنویت را در مرحلهء فعلیت یافتن ، غیر قابل تفکیک از وجود مادی می دانیم. اگر چه عنصر معنوی ، به عنوان حاصل یک فعالیت ، شیء یت مستقل یافته ، خود حیات مستقل می یابد ، اما همین شیئی یت استقلال یافته ، بدون درک ملزوماتی که وجود آن را ایجاب کرده ، قابل درک نیست! جالب تر اینکه بگویم همین استقلال مفهومی نیز، به محض اینکه در بده - بستان روابط انسانی قرار می گیرد ، از حوزهء معنویت صِرف خارج شده ، به عنصری مادی ، در حوزهء عمل اجتماعی تبدیل می شود.

نکته دوم در این متدولوژی ، تمیز انسان مجرد ، از انسان مشخص ، است ! یعنی چه ؟ ؛

انسان مجرد ، انسانی ست که بنابر درک هر یک از ما ، می تواند در ذهنمان دارای حیات مستقل بوده ، شامل تعریفی خاص شود. تعداد این درک کلی از انسان ، می تواند به تعداد آدمهائی باشد که بر روی کرهء زمین زندگی می کنند ! به زبان ساده تر ، هر کدام از ما تعریفی ذهنی ، یا برداشتی شخصی از مفهوم انسان داریم که بسیار می تواند متکثر شده ، هیچ قرابتی با مفاهیم تعریف شده در اذهان دیگر نداشته باشد ( نگاه ادیان به انسان از این مقوله است ) ، اما انسان مشخص ! همان است که در یک نظام مشخص اقتصادی ، اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی می زیید ، دارای هویت مشخص است ، جایگاه اجتماعی و طبقاتی دارد. سن و سالش مشخص است ، مسئولیتها و امکاناتش روشن است و در یک تعریف بیولوژیک و فیزیولوژیک ، وجود خارجی دارد !!

نکته سوم این است که ، روش ما متکی بر درک انسان ، به عنوان موجودی دوسویه ، یعنی متکی بر غرایز از یکسو ، و متکی بر تفکر ، از سوی دیگر است. منشاء غریزهء او ، حیات ِ فیزیولوژیک ، و منشاء تفکر او را ، حیات اجتماعی ، می دانیم. بنابراین ، انسان مورد نظر ما ، موجودی مادی ، مشخص ، دارای نیازهای غریزی و متفکر است ، که وجه تمایز او از حیوان ، حیات اجتماعی ست ، که این حیات اجتماعی ، البته بدنبال خود ، تفکر ، تعقل ، اخلاق ، معنویت و مفهوم انسانیت را ، ایجاب و توجیه می کند.




*********




با علم به نکات مذکور ، اکنون می توان به صراحت گفت ؛ جنس مفاهیم سیاست و ادبیات نیز ، همانند خود انسان ، دو سویه است ! یعنی از یکسو به درک حیات اجتماعی وی باز می گردد و از سوی دیگر به حیات طبیعی وی و نظر به عدم تفکیک این دو مقوله در متدولوژی مذکور ، هر دو مفهوم ( سیاست و ادبیات ) ، در پی پاسخ به هر دوسویه این پدیده ( حیات طبیعی و اجتماعی - احساسات و روابط) ، یعنی انسان ( به عنوان یک موجود مشخص ) هستند.




********




با این مقدمه ، و شناخت تلخیص شدهء متدولوژی ِ متکی بر دیالکتیک ، اکنون راحت تر می توان به تبیین رابطهء سیاست و ادبیات پرداخت.

از یک منظر کلی ، هر نوع نگاه نوشتاری که حامل معرفتی حسی ، تصویری ، اخلاقی ، معنوی و اجتماعی ( جدا از کالبد آن (( ژانر )) ) باشد ، یک نگاه ادبی ست و آن نوشتار در زیر مجموعهء مفهوم کلی ادبیات قرار می گیرد. یک محصول ادبی ، نتیجهء تاءمل ، تفکر ، تعمق ، تعقل ، تجزیه و تحلیل و استنتاج ، بر اساس یک متدولوژی مشخص است ، که خود ِ این متدولوژی ، برخاسته از یک جهان بینی معلوم و مشخص است. بنابراین ، د رهمین ابتدا باید گفت ، محصول ادبی ، حاصل فعالیت دماغی انسان و برگرفته از دو جهان حسی ( درونی و بر مبنای غریزی یا به تعبیری ، کارکرد ارگانیک اندامها و بافت عصبی و ساختار هورمونیک ، که مادیت فیزیولوژیک را معنا می دهد ) و مادی ( بیرونی و اجتماعی ، که مادیت بیولوژیک را شکل می بخشد ) اوست ، که بصورت نوشته ، عینیت می یابد. این عینیت و شیء یت ، منعکس کنندهء همان جهان بینی ای است که ذکر آن رفت و در هر شکلی ، شکل یافته باشد ، در ماهیت ، حامل ِ یک نگرش خاص به جهان پیرامون و انسان و هستی طبیعی و اجتماعی اوست.

فعالیت ادبی ، شباهت بسیاری به فعالیت معده ، در رابطه با غذائی که به آن وارد می شود ، دارد ! یک ادیب ، همانند معده ای عمل می کند که مواد غذائی ( مواد اولیه ) را جذب ، آنها را با آنزیمها و اسید ( عمل تفکر و قیاس و تطابق حسی ) در آمیخته ، تجزیه ( تعقل و تاءمل ) می کند ، مواد هضم شده ( محصولات شخصی و محصول ادبی یا واقعیات بازیافت شده ) را به جریان خون ( اجتماع ) وارد می کند. حال اگر این سیستم ( نظام ) با مشکلی روبرو باشد ، زوائد ( مدفوع ) را دفع نکرده ، یا عمل جذب مجدد ، صورت نپذیرد ، و چرخه کامل نباشد ، حاصل کار، مطلوب بدن ( جامعه ) نخواهد بود !!!

با چنین نگرشی می توان دریافت که چرا ادبیات ، بصورت محصول ادبی ، گونه گون و متفاوت است و از سوی دیگر ، می تواند دارای خلوص و یا ناخالصی بوده ، در شکل و محتوی ، متناقض باشد! یا برعکس ، در یک طرح واقع بینانه، حاصل کارکرد منظم برگزیدن ماده ء خام ، گزینش عناصر مطابق با حقیقت ، درآمیختن این عناصر، و در طی یک فرآیند برنامه ریزی شده ، محصولی مشخص ، از یک کار مشخص دماغی باشد.




************




بر اساس آنچه آمد ، این انتظار که محصولات ادبی ، در یک ساختار متناقض اجتماعی ، و یک ساختار متعارض طبیعی ، تبلوری همسان داشته باشند ، البته که انتظاری دور از واقع است !

آنچه به عنوان فعالیت ادبی برنامه ریزی شده آمد ، البته که ایده آل است و به عنوان یک طرح علمی باید مدنظر هنروران قرار گیرد ، اما این ایده آل ، همانند بسیاری از آرمانهای دیگر ، فاصله ای عمیق با واقعیت موجود دارد. در واقع ، یک راهبرد ادبی ست که عالی ترین تفکر ، در یک جهان بینی علمی ، قادر به خلق آن است و تا انسان از نظام اجتماعی پر تناقض کنونی رهائی نیابد ، بجز درانگشت شمارانی خود آگاه ، قابل حصول نیست. ولی آنچه واقعیت دارد ، همان است که در بخش آخر گفتار اخیر بدان اشاره رفت . یعنی گونه گونی همراه با تناقض !

در چنین شرائطی ، ادبیات بمثابه محصول ادبی ، دقیقا آئینه همان تعارضات و تناقضاتی ست که یک سیاست کلی حاکم بر جامعه ایجاب و توجیه می کند. این بدان معنا نیست که لزوما ، محصول ادبی ، نقد موجودیت سیاست حاکم است ، که همچنین ، در راستای آنچه هست ، می تواند شکل یافته ، تعارضی با واقعیت سیاسی نداشته باشد.

قطعا چنین رابطه ای ، هم می تواند مستقیم باشد ، هم غیر مستقیم . این تاثیر حتی می تواند به لحاظ زمانی ، با تاخیر همراه بوده ، در پی حوادث ، بوجود آید.

همانگونه که می دانیم ، سیاست بمعنای دیپلماسی ، سیاست به معنای روش شناسی فرهنگی ، سیاست به معنای شکل نگرش اجتماعی ، سیاست به معنای یک راهبرد و مدیریت انسانی و یا ضد انسانی و سیاست حتی به معنای یک نگرش فلسفی به مساله حیات ، می تواند نمود یابد و نمادهای خاص خود را خلق کند. با چنین برداشتی ، ادبیات ، درهمهء عرصه ها ، در یک کشمکش دائمی با سیاست موجود ، به عنوان یک واقعیت است. حال اینکه یک ادیب ، چگونه رابطهء خود را با آن هماهنگ می کند ، مساله ای است که به ساخت و بافت تفکر وی ، بمثابه جهان بینی ، خاستگاه اجتماعی ، خواستگاه طبقاتی او ، و همچنین درجهء خود آگاهی وی بر می گردد ، اما در اینکه او هرگز قادر نیست ، در کنار پنجره ای رو به دریا ، خود را فارغ از هیاهوی جهان خارج بداند ، شکی وجود ندارد !!!

در پایان ، تنها می توانم بگویم که برای یک ادیب ، سیاست همچون معشوقه ای ست که هر چه از او بیشتر گریزان باشد ، وی بیشتر به دنبالش خواهد رفت ! این جدال ، نبض درونی حیات اجتماعی ست و ادبیات را گریزی از آن نیست. پس باید به سراغش رود و رام و آرام اش سازد ! یا اینکه تن به انزوا دهد ، که در آنصورت ،او با دسته گلی به روی سنگ قبر ، برایش ، آرامش ابدی آرزو خواهد کرد !!!


فرهاد عرفانی - مزدک


* 16/4/1383 *