آریابرزن زاگرسی----جویباری از دردهای شعله ور
« جویباری از دردهای شعله ور »
من، آن آواره ÛŒ شوقم Ú©Ù‡ بر جمعیّت ØØ§Ù„Ù… ...... به قدر ØÙ„قه ÛŒ آن Ø²Ù„ÙØŒ Ù…ÛŒ خندد پریشانی ( بیدل دهلوی )
1- اهریمن زیبامنش.
...... قیاÙÙ‡ اش را تا زنده ام با اون قامت بلند Ùˆ ورزیده Ùˆ عینک چخوÙÛŒ Ùˆ سبیلهای نیتچه وارش ÙØ±Ø§Ù…وش نمی کنم. به Ù…ØØ¶ اینکه وارد کلاس درس شد، تکه Ú¯Ú†ÛŒ را در دستش Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ بر روی تخته سیاه، اسمش را نوشت Ùˆ Ú¯ÙØª: « من امسال، معلّم زبان انگلیسی شما هستم. Ù„Ø·ÙØ§ از Ù‡ÙØªÙ‡ دیگه Ú©Ù‡ سر کلاس من Ù…ÛŒ آیید، چهار Ø¯ÙØªØ± یادداشت نیز همراه خودتون بیارید. » انسان بزرگی بود. در Ùکر. در تدریس. در Ø±ÙØªØ§Ø±. در مسئولیّت. در مهر ورزی. اون روز شروع کرد به پرسیدن نام تک تک Ù…ØØµÙ‘لان Ùˆ جویای آرزویی Ú©Ù‡ برای آینده ÛŒ خود در سر دارند. اکثرا Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « ما دلمون Ù…ÛŒ خواد وقتی درسمون را تمام کردیم، دکتر بشیم. مهندس بشیم Ùˆ به مردممون خدمت کنیم. » ØØ§Ù„ بماند Ú©Ù‡ اکثر همکلاسیهای من ØØªÙ‘ا نتونستند دیپلم متوسطه را نیز بگیرند. به من Ú©Ù‡ رسید به انگلیسی پرسید: « اسمت چیه Ùˆ دوست داری چکاره بشی؟. » منم خودم را معرÙÛŒ کردم Ùˆ Ú¯ÙØªÙ…: « دوست دارم نویسنده بشم!. ». دیدم ایستاد Ùˆ به من خیره شد. خجالت کشیدم. خیال کردم ØØ±Ù عوضی Ùˆ بی ربطی زده ام. خودم را یه مقدار جمع Ùˆ جور کردم Ùˆ سرم را انداختم پایین. دوباره از من پرسید: « برا Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خوای نویسنده بشی؟ ». منم جواب دادم: « برا اینکه خیلی از چیزهایی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینم با آنچه Ù…ÛŒ گویند، همخوان نیست Ùˆ یه جورایی به دروغ Ùˆ خلا٠آغشته است . ». پرسید: « منظورت را دقیقتر Ùˆ ÙˆØ§Ø¶ØØªØ± بگو ببینم. » جواب دادم: « آخه Ù…ÛŒ Ú¯Ù† ما خیلی Ù†ÙØª داریم Ùˆ سرزمینمون ثروتمنده. ولی من نمی Ùهمم چرا اینقدر توی آبادی ما، انسانها Ùقیرند Ùˆ نان شب هم ندارن. این Ú†Ù‡ ثروتیه Ú©Ù‡ ملّت، هیچ بهره ای از اون نداره. ». دیدم بد جوری به چشمام خیره شده. Ú¯ÙØª: « عصری بیا Ø¯ÙØªØ± باهات کار دارم. »
راستش را بخواهید از ترس داشتم Ù…ÛŒ Ù…ÙØ±Ø¯Ù…. دلم Ù…ÛŒ خواست از مدرسه پا به ÙØ±Ø§Ø± بذارم Ùˆ دیگه برنگردم. Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردم ØØ±Ùهای عوضی Ú¯ÙØªÙ‡ ام Ùˆ عصری باید Ú©ÙØ§Ù‘ره شون را پس بدم. خلاصه تا عصر همان روز، آب تو دلم بند نمی شد. همش اضطراب Ùˆ هول Ùˆ ولا داشتم. آخرش با خودم Ú¯ÙØªÙ…: « Ùوقش سه چهار تا سیلی زیر گوشم Ù…ÛŒ زنه Ùˆ میگه دیگه از این غلطها Ù†Ú©Ù†. تو هم برو مثل بقیّه، دکتر Ùˆ مهندس بشو!. » اون روز عصر Ø±ÙØªÙ… مدرسه. در زدم Ùˆ اجازه Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ Ø±ÙØªÙ… داخل Ø¯ÙØªØ±. دیدم بلند شد Ùˆ با من دست داد Ùˆ Ú¯ÙØª: « Ø¨ÙØ±Ù…ا بنشین. » بعد جلویم شیرینی Ùˆ شکلات گذاشت. به مستخدم مدرسه Ú¯ÙØª برایم چای آورد. من داشتم از خجالت، رنگ به رنگ Ù…ÛŒ شدم. نمی دونستم Ú†ÛŒ بگم. دیدم با لبخندی عمیق بر لبانش Ùˆ چشمانی بسیار مهربان Ùˆ ژرÙنگر به من نگاه Ù…ÛŒ کنه Ùˆ سرش را به علامت تائید تکون Ù…ÛŒ ده. ازم پرسید: « تا به ØØ§Ù„ چیزی هم نوشته ای؟. » Ú¯ÙØªÙ…: « آره. یه مقدار تجربه های ساده در توصی٠مناظر طبیعت روستا Ùˆ دو سه تا نمایشنامه ÛŒ کوتاه Ùˆ بعضی دلتنگیهای خودم. » پرسید: « به Ú†Ù‡ چیزهایی بیشتر علاقه داری.ØŸ » Ú¯ÙØªÙ…: « به نمایشنامه نویسی. » پرسید: « از نمایشنامه نویسهای دنیا Ùˆ ایران Ú†Ù‡ کسانی را Ù…ÛŒ شناسی.ØŸ » منم یه چند تایی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شناختم Ùˆ در مدرسه، اسمشون را شنیده بودم براش Ú¯ÙØªÙ…. بعد به من Ú¯ÙØª: « اینها کاÙÛŒ نیست. آثار این نویسندگان Ùˆ نمایشنامه هایی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù… برو گیر بیار Ùˆ بخون Ùˆ دو ماه دیگه، برای من، یه نمایشنامه بنویس Ùˆ تØÙˆÛŒÙ„Ù… بده، ببینم چقدر آموخته ای. بعدش هم اگر ÙØ±ØµØªÛŒ پیدا کردی، برو تهران، تئاتر 25 شهریور . » منم جوابش دادم: « ای آقا!. من شبها در زیر نور مهتاب، تکالی٠مدرسه ام را Ù…ÛŒ نویسم Ùˆ تابستونا کار Ù…ÛŒ کنم برای پول خرید قلم Ùˆ کاغذ سالانه ام. پاییز نیز Ù…ÛŒ رم توی باغها به مردم آبادی Ú©Ù…Ú© Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مقداری سنجد Ùˆ دیگر ØØ¨ÙˆØ¨Ø§Øª برای توشه ÛŒ زمستونم جمع Ù…ÛŒ کنم. من از این پولها ندارم Ú©Ù‡ چنان کتابهابی را بخرم Ùˆ چنان مکانهایی برم؛ آنهم در تهران. من، بچه ÛŒ روستا هستم Ùˆ دلباخته ÛŒ صمیمیّت روستائیان Ùˆ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ Ùقر Ùˆ ثمره ÛŒ آرزوهای بیکران مادری قالیبا٠و پدری هیزم Ú©Ø´ بیابانها.» .
Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردم با این ØØ±Ùام خیلی متاثرش کردم. دیدم چشمانش نمناک شدند؛ ولی رویش را برگرداند Ùˆ Ú¯ÙØª: « من با مدیر مدرسه ØµØØ¨Øª کرده ام Ùˆ قرار است Ú©Ù‡ کتابخانه مدرسه را گسترش دهیم Ùˆ در نوشتن روزنامه ÛŒ دیواری مدرسه، ÙØ¹Ø§Ù„یت بیشتری بکنیم. ماه آینده برای خرید یک سری کتابها به تهران خواهم Ø±ÙØª Ùˆ وقتی برگشتم دوست دارم Ú©Ù‡ در Ùهرست بندی کتابها در کنار مسئولین کتابخانه مدرسه به من Ú©Ù…Ú© Ú©Ù†ÛŒ. » Ú¯ÙØªÙ…: « چشم آقا. با کمال میل. ». از آن روز به بعد، من به مدّت یک سال Ùˆ نیم تمام در اوج خوشیها Ùˆ شادمانیهای توصی٠ناپذیر بودم. زبان انگلیسی Ùˆ متدهای آموختن آن را از او ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ خوشبختانه توانستم متدهای آموزشی اش را در ÙØ±Ø§Ú¯ÛŒØ±ÛŒ زبانهای دیگر نیز بیازمایم Ùˆ موÙقیّت آمیز بودند. ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ آن متدها برای من سودمند بودند. اون سال با راهنمائیها Ùˆ کمکهای بی دریغ او تونستم در رشته ÛŒ « نمایشنامه نویسی » در سراسر استان به مقام اوّل برسم. پاداشمم Ø±ÙØªÙ† به اردوی رامسر بود. نمی خواستم برم. ولی به بابام Ú¯ÙØªÙ‡ بودند اگه نره به اردو، سال دیگه اسمش را نمی نویسیم Ùˆ باید در Ùکر یه مدرسه ÛŒ دیگه باشه. به زور مدرسه Ùˆ Ù†ØµÛŒØØª بابام Ø±ÙØªÙ… اردوی رامسر. تجربه ÛŒ اردوی رامسر، خیلی برای من، خوش Ùˆ خرّم گذشت. بعد از بازگشتم از اردوی رامسر بود Ú©Ù‡ آتش اغتشاشات داشت در سراسر مملکت شعله ور Ù…ÛŒ شد. سالی بود Ú©Ù‡ من در خواندن هر نمایشنامه ای کوتاهی نمی کردم. عجب عطشی داشتم! Ùˆ Ú†Ù‡ خیالهای خوشی. تصوّر Ù…ÛŒ کردم معلّم ما برای یکی دو سال آینده در مدرسه ÛŒ ما Ù…ÛŒ ماند؛ ولی اینطور نشد Ùˆ اون بعد از یکسال برای تکمیل ØªØØµÛŒÙ„اتش به دانشگاه اصÙهان Ø±ÙØª. بعد از Ø±ÙØªÙ† او بود Ú©Ù‡ من دیگر او را ندیدم؛ سوای در رویاهایم. این روزها وقتی به دالانهای تو در توی ØØ§Ùظه ام سرک Ù…ÛŒ کشم، ØØ³Ø±Øª دیدن آن انسان دریا دل Ùˆ بزرگ، تمام وجودم را Ù…ÛŒ لرزاند. نمی دانم زنده است یا نه. ØØªÙ‘ا نمی دانم اگر زنده است در کجای این جهان گسترده مقیم است. او یک « آموزگار انگیزنده به تÙکّر » بود Ùˆ رÙیقی دوست داشتنی به وسعت مهر ایرانزمین.
2- زÙمرّدهای نایاب.
...... اون روزهایی Ú©Ù‡ زنده یاد « سهراب شهید ثالث » Ùیلم « طبیعت بیجان » را ساخت Ùˆ بر آکران عمومی برد، من یادمه Ú©Ù‡ تعداد تماشاگرانش از شمار انگشتان دست به سختی Ø§ÙØ²ÙˆÙ† بود. Ùقط تا دلتان بخواد مردم برای Ùیلمهای آبگوشتی بود Ú©Ù‡ سر Ùˆ دست Ù…ÛŒ شکستن Ùˆ پشت گیشه ÛŒ سینماها از بوق Ø³ØØ± تا شیپور شامگاه، غلغله Ùˆ هیاهو Ù…ÛŒ کردن. ولی امروز آنانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهند تاریخ سینمای ایران را بنویسن Ùˆ مرور کنن، نیک Ù…ÛŒ دونند Ú©Ù‡ زنده یاد « شهید ثالث » از استخوانداران Ùˆ آبروهای Ø³Ø±ÙØ±Ø§Ø² Ùیلم ایرانیست. از این گونه نمونه ها در تاریخ Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ ما Ù…ÛŒ توان بسیاری را نام برد. در سرزمینهای دیگر نیز Ù…ÛŒ توان از این گونه نمونه ها زیاد دید Ùˆ نام برد. برای مثال: موقعی Ú©Ù‡ « آندره ژید » به سرمایه ÛŒ خودش، کتاب « مائده های زمینی » را منتشر کرد، تونست در طول ده سال آزگار Ùقط به ÙØ±ÙˆØ´ چهارصد نسخه از آن موÙّق بشه؛ یعنی سالی چهل نسخه آنهم در اروپای عصر روشنگری!. ولی امروزه روز، نام « آندره ژید » بر تارک ادبیّات ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ Ùˆ جهان با غروری وص٠ناشدنی Ù…ÛŒ درخشه. از این نوع مثالها Ù…ÛŒ تونم صدها Ùˆ هزارها بنویسم. با این مثالها Ù…ÛŒ خوام نتیجه بگیرم Ú©Ù‡ بسیاری از Ù‚Ù„Ù…ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù†Ù‡Ø§ هست Ú©Ù‡ در همان ØØ§Ù„ت نوشته شدن Ù…ÛŒ میرن Ùˆ ØØ¯Ø§Ú©Ø«Ø± عمرشان از یکی دو ساعت، بیشتر نیست. بسیاری از نوشته ها نیز هستن Ú©Ù‡ هیچگاه شادابی Ùˆ تازه Ú¯ÛŒ Ùˆ زÙلالی Ùˆ دلنشینی خود را از دست نمی دن ØØªÙ‘ا اگر گرد Ùˆ غبار ماهها Ùˆ سالها Ùˆ قرنها بر آنها بنشیند. Ú¯ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ نوشته های مادام العمر را کمتر کسانی پیدا Ù…ÛŒ شن Ú©Ù‡ خواهان آنها باشن؛ نه برای اینکه بی ارزش هستن؛ بل به دلیل آنکه ذهنیّت Ùˆ روان ما را Ù…ÛŒ تونن ساعتهای بیشمار در ÙØ¶Ø§ÛŒ اثیری خود بگیرن Ùˆ ما را به اندیشیدن در باره ÛŒ بغرنجزا بودن آنچه « خیلی بدیهی Ù…ÛŒ نماید » ترغیب کنن. Ùقط دردسر ما اینه Ú©Ù‡ دوست داریم همه چیز خیلی « Ø±Ø§ØØª الØÙ„قومی » باشه تا هم بتونیم در یک چشم بر هم زدن، قورتش بدهیم هم بتونیم مشابه اش را عرضه کنیم؛ ولی اÙکار Ùˆ اندیشه های عمیق، Ù…Ù†ØØµØ± به ÙØ±Ø¯ Ùˆ یگانه هستن Ùˆ نمی توان مشابه آنها را تØÙˆÛŒÙ„ دیگران داد. چقدر ما ایرانیها، آدمهای « Ø±Ø§ØØª الØÙ„قومی Ùˆ مشابه نویس Ùˆ Ú©Ù¾ÛŒ نویس مشقهای همدیگر » شده ایم Ùˆ خودمون خبر نداریم.
3- آن چیزی که من خواستم و شد.
...... مدیر دبیرستان مرا توی Ø¯ÙØªØ± خواست. انسان شری٠و با مسئولیّتی بود. خوشرو Ùˆ خوش قلب. وظای٠و تکالی٠شغلی خودش را خوب Ù…ÛŒ دانست Ùˆ در اجرای آنها با تکیه به وجدان ÙØ±Ø¯ÛŒ اش، بهترین تلاشها را Ù…ÛŒ کرد Ùˆ از خودش ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ مایه Ù…ÛŒ گذاشت. اون روز یادم نمیره. به من Ú¯ÙØª: « Ùلانی!. این اولین Ùˆ آخرین ØØ±Ùهای من است به تو. اگر گوش کردی Ùˆ دنبالشون Ø±ÙØªÛŒ Ú©Ù‡ خوشا به سعادتت. اگر هم گوش کردی Ùˆ بعدش پشت گوش انداختی، خود دانی Ùˆ سرنوشتی Ú©Ù‡ برای خودت رقم Ù…ÛŒ زنی! ». به من Ú¯ÙØª: « تو، انسانی هستی Ú©Ù‡ لیاقتها داری Ùˆ Ù…ÛŒ توانی در زندگی ات ØØªÙ‘ا به مدارج بسیار عالی کشوری نیز برسی Ùقط اگر بتونی جلو زبانت را بگیری Ùˆ دهنه به مغزت بزنی. ولی اگر Ù…ÛŒ خواهی آنچه را در قلبت Ùˆ مغزت Ù…ÛŒ گذرد بدون هیچ مراعاتی بر زبان برانی، آنگاه هیچ خدایی Ùˆ بنی بشری زورش به تو نخواهد رسید Ùˆ عاقب Ùˆ آخرتت این میشه Ú©Ù‡ Ùقط یه ØÙ…ّال از آب در بیایی!. » بعدش سکوت کرد Ùˆ به من Ú¯ÙØª: « ØØ§Ù„ا مرخصی!. برو Ùˆ Ùکراتا بکن!. ». راستش را بخواهید من واقعا شوکه شدم. اومدم خونه Ùˆ همش در Ùکر ØØ±Ùایی بودم Ú©Ù‡ به من زد. اصلا خوابم نبرد Ùˆ دائم با خودم کلنجار Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù‡ خب. مدیر دبیرستان Ú©Ù‡ بد مرا نمی خواست Ùˆ تازه خیلی آدم دلسوزی هم هست. شاید ØÙ‚Ù‘ با اون باشه Ùˆ من باید یه تØÙˆÙ‘Ù„ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ در مرامم ایجاد کنم؛ ØØ¯Ø§Ù‘قل برا خوشی خودم. این بود Ú©Ù‡ بعد از دو روز کلنجار Ø±ÙØªÙ† با خودم، تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ… به همون روشی Ø±ÙØªØ§Ø± کنم Ú©Ù‡ مدیر دبیرستان دوست Ù…ÛŒ داشت. ØØ¯Ø³ بزنید Ú†ÛŒ شد؟. من آدمی ریاکار Ùˆ مزوّر شدم!. در اولین مسئله ای Ú©Ù‡ برایم پیش اومد بعد از اون تصمیمم برای ریاکاری، به قدری دچار عذاب وجدان شدم Ú©Ù‡ از ØªÙˆØµÛŒÙØ´ عاجزم. تمام سیستم بدنم داشت به هم Ù…ÛŒ خورد Ùˆ من ØØ§Ù„ Ùˆ روزم مصیبتی بود. بعد از یک Ù‡ÙØªÙ‡ بر همه چیز صلوات ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù… Ùˆ با خودم Ú¯ÙØªÙ…: « نخیر!. ریا کاری Ùˆ تزویر Ùˆ خودخوری » به من نیومده. این بود Ú©Ù‡ همه چیز را Ùوری به خاک سپردم. نتیجه این شد Ú©Ù‡ من نه به مدارج عالی کشوری رسیدم نه ØÙ…ّال از آب در آمدم؛ زیرا هر دوی اینها، راههایی بودند Ú©Ù‡ مدیر دبیرستان Ù…ÛŒ شناخت Ùˆ Ù…ÛŒ خواست جلوی پای من بگذارد. ولی من بیراهه های خودم را پیمودم Ùˆ اکنون به این جایی رسیدم Ú©Ù‡ هستم.
4- صیّاد آرزو.
...... قضیه برمی گرده به بیست Ùˆ چهار سال پیش. همون Ù…ØÙ„ّه ای Ù…ÛŒ نشستند Ú©Ù‡ خواهرم منزل داشت. Ø±ÙØªÙ‡ بود پیش خواهرم Ùˆ التماس ØÙ„الیّت Ùˆ دعا کرده بود. گویا Ù…ÛŒ خواست برود به جبهه ÛŒ جنگ مومنان علیه Ú©Ùّار. خواهرم به او Ú¯ÙØªÙ‡ بود: « مادرت، تو Ùˆ خواهران Ùˆ برادرانت را با بدبختی Ùˆ شب زنده داریهای Ø´Ú©Ù… گشنه، بزرگ کرده. آخه جبهه، ØÙ„وا خیر نمی کنن پسر جان. نرو جبهه!. تو، بچّه ÛŒ صغیر Ùˆ شیر خور داری. ØØ§Ù„ا اگه اشتباهی هم رخ داده، دلیل نمیشه Ú©Ù‡ تو ØŒ عذاب وجدان داشته باشی. برادر من، آدم بی کینه ای بود. هیچ کاری دیگه هم، ÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ نداره. برا اینکه او، آواره ÛŒ غربت شده است. نرو جبهه برار!. » درست یک ماه بعد از Ø±ÙØªÙ†Ø´ بود Ú©Ù‡ خبر شهید شدن « معلّم گرینشگر » را در آبادی جار زدن. من از شنیدن این خبر در غربت، اصلا دلشاد نشدم. ØÙ‚یقت این بود Ú©Ù‡ او مرا از Ù„ØØ§Ø¸ « اهدا٠انقلاب اسلامی » در گزینش برای معلّمی آنهم در یکی از Ù…ØØ±ÙˆÙ…ترین مناطق استان به خواست Ùˆ داوطلبی خودم، تائید Ùˆ تصدیق نکرده بود. او ØØªÙ‘ا به برادرم Ú¯ÙØªÙ‡ بود Ú©Ù‡ من در رشته ÛŒ زبان انگلیسی از مابین تمام داوطلبان، بهترین نمره را آورده بودم. منطقه ای Ú©Ù‡ من ØØ§Ø¶Ø± بودم داوطلبانه با جان Ùˆ دل برای تدریس بروم، منطقه ای بود Ú©Ù‡ وزارت آموزش Ùˆ پرورش استان، معلّمین را به زور Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯ آنهم با مزایای Ù‡Ù†Ú¯ÙØª. ولی من با تمام مهری Ú©Ù‡ به آب Ùˆ خاکم داشتم سوای ØÙ‚وق ØÙ‚ّه ام بدون کوچکترین چشمداشتی Ù…ÛŒ خواستم بروم. مشکل بزرگ Ùˆ دست Ùˆ پا گیر دار Ùˆ خار مغیلان برای ØØ§Ú©Ù…ان وقت در امریّه دادن جهت گزینش معلّمان ØŒ چیزی نبود؛ سوای شایستگی Ùˆ استعدادهای ÙØ±Ø¯ÛŒ من. در دنیای صغیر Ùˆ ØÙ‚یر مومنان به اسلامیّت، بیگانه بودن در وطن Ùˆ غریب بودن در غربت، « مزد شایسته Ú¯ÛŒ Ùˆ پاداش استعدادهای ÙØ±Ø¯ÛŒ من » Ù…ÛŒ باشد.
5- جهنّم مادران.
.... هر آخر Ù‡ÙØªÙ‡ ای Ú©Ù‡ میشه Ùˆ صدای تلÙÙ† به گوشم Ù…ÛŒ رسه، تمام تنم Ù…ÛŒ لرزه. Ù…ÛŒ دونم Ú©Ù‡ مادر ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù‡ سال Ùˆ استخوانی ا Ù…ØŒ خواب « Ù‡Ù„ÙØ±Ø§ » دیده Ùˆ دل نگران منه. آهناله ها Ùˆ زمزمه های مهر آمیزش در گوشم طنین Ù…ÛŒ اÙکنند Ú©Ù‡ « Ú©ÛŒ Ù…ÛŒ آیی مادر؟. همه Ù…ÙØ±Ø¯Ù†Ø¯ Ùˆ من هنوز چشمام به درب خونه، آویزونه! . تا ØØ§Ù„ا چهار بار، عزرائیل اومده جونم را بستونه Ùˆ من با دعوا از خونه، بیرونش کرده ام. به اون Ú¯ÙØªÙ… اگه بخوای جونم را بگیری، شکایتت را به خدا Ù…ÛŒ کنم. من هنوز آرزوی دیدن بچّه ام به دلم مونده. ØØ³Ø±Øª به دل موندم Ú©Ù‡ یه بار دیگه ببینمش Ùˆ بعدش خودم Ù…ÛŒ میرم. تو دیگه نمیخواد دنبالم بیایی. خسته شدم ننه!. Ú©ÛŒ Ù…ÛŒ آیی ای عمر سوخته در غربت؟. Ú©ÛŒ Ù…ÛŒ آیی؟. » Ùقط صدای هق هق گریه هاش هست Ú©Ù‡ عمق درد جانسوز او را در گوشهایم شعله ور Ù…ÛŒ کنند Ùˆ هیزم وجودم را به آتش Ù…ÛŒ کشند. اگر روزی، این ÙØªÙ†Ù‡ ÛŒ خونریز Ùقاهتی از ایرانزمین Ø¨Ø±Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ نظامی دادگزار بر این سرزمین همیشه غارت Ùˆ سرکوب شده، ÙØ±Ù…انروا شد، بایستی تمام آنانی را Ú©Ù‡ در ØÙ‚Ù‘ ملّت ایران Ùˆ مردمش بدون Ù‡Ú† استثنائی، ستم کردند بر « شالوده ÛŒ مجموع آن قطره قطره اشکهایی » قضاوت کنند Ú©Ù‡ در طول ØØ§Ú©Ù…یّت چنان دژخیمان بی ÙØ±Ù‘ÛŒ از چشم مادران چکیده شده اند. ØÚ©ÙˆÙ…ت Ùقاهتی برای تمام مادران ایرانی در طول نزدیک به سه دهه، Ùقط « جهنّم الهی » را به ارمغان آورد Ùˆ هنوز Ú©Ù‡ هنوز است آسیاب خونریزی Ùˆ Ú©ÙØ´ØªØ§Ø± Ùˆ ترور Ùˆ آزار Ùˆ شکنجه را با ایمانی زاهدانه، ÙØ¹Ù‘ال شبانه روزی Ù†Ú¯Ù‡ داشته است. نمی دانم چرا باران آن « رØÙ…ت الهی » Ú©Ù‡ اینقدر در باره اش « اراجی٠می نویسند Ùˆ Ù…ÛŒ گویند » بر چشمان منتظر Ùˆ خشکیده ÛŒ مادرم نمی بارد تا آن مادری Ú©Ù‡ نهال « مهر Ùˆ ÙˆÙØ§ » را از کودکی بر Ù„ÙˆØ Ø¯Ù„Ù… کاشت Ùˆ قصّه ÛŒ « زال زر Ùˆ خداوند مهر » را برایم خواند، اگر روزی، روزگاری، به میهن، بازگشتی بود، آنگاه دیگر شاهد آن « ضØÙ‘اکیانی » نباشم Ú©Ù‡ دژخیم جان Ùˆ زندگی هستند Ùˆ Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± Ùˆ امتیاز خود Ù…ÛŒ دانند Ú©Ù‡ میر غضّب ستم Ùˆ بیدادگری را سرلوØÙ‡ ÛŒ ایمان دنیوی Ùˆ اخروی خودشان بشمارند.
6- نسلهای Ù†ÙØ±ÛŒÙ† شده.
.... بچّه Ú©Ù‡ بودم با بچّه هاي Ù…ØÙ„Ù‘ØŒ دائم توی Ú©ÙˆÚ†Ù‡ به دنبال بازيگوشي بودم. وقتي يه سوسک سياه پيدا مي کرديم، مي Ú¯Ø±ÙØªÙŠÙ…Ø´ Ùˆ يه چوب کبريت توی کونش مي کرديم Ùˆ مي Ú¯ÙØªÙŠÙ… ØØ§Ù„ا براي ما، اين زمين را شخم بزن!. سوسک بيچاره نيز بي خبر از اينکه، Ú©ÙŠ توی کونش، Ú†Ù‡ سيخي تپونده، شروع مي کرد دور خودش چرخيدن. ØØ§Ù„ا نچرخ Ùˆ Ú©ÙŠ بچرخ. من وقتي در باره ÙŠ تاريخ معاصر ايران؛ بويژه از رويداد مشروطه به اين طر٠مي انديشم Ùˆ اخبار نا آراميها Ùˆ طغيانهاي گاه Ùˆ بيگاه جوانان ايراني را مي شنوم، کونچرخي اون سوسک بدبخت، يادم مي آد Ùˆ دلم ØØ³Ø§Ø¨ÙŠ Ù…ÙŠ سوزه. از دوران مشروطه تا همین امروز، چهار نسل به دنيا آمده است Ùˆ هر نسلي، چوب کبريتي توي کون نسل ديگر ÙØ±Ùˆ کرده است: نسل مشروطه خواهان به نسل مصدّق. نسل مصدّق به نسل خميني. نسل خميني به نسل انقلاب. اکنون نسل انقلاب است Ú©Ù‡ مي تواند سرنوشت خودش Ùˆ نسل آينده را رقم بزند. آيا مي توان به ثمر بخش بودن چنين خيزشها Ùˆ پايورزيها Ùˆ دادخواهيها، اميدوار بود؟. من هنوز نمي توانم داوري کنم؛ زيرا از ÙŠÚ© Ø·Ø±ÙØŒ تجربيات من نيز، تلخ هستند Ùˆ از طر٠ديگر، تاريخ روشنÙکري Ùˆ کشورداري ما ايرانيان، صرÙنظر از تاريخ Ø§Ø³ÙØ¨Ø§Ø± Ùˆ Ùلاکتبارمان در کلّ، از رويداد مشروطه تا امروز، گريز از انديشيدن Ùˆ همگرايي Ùˆ همآزمايي Ùˆ همÙکري بوده است.
7- زنبور عسل ساز.
...... توی خانواده ÛŒ یکی از بستگان دورم، غلغله Ùˆ کتک کاری شدیدی شده بود. مادر بیچاره ÛŒ من، سراسیمه Ùˆ هراسان وارد ØÛŒØ§Ø· خونه مون شد Ùˆ داد زد: « ننه!ØŒ Ú†ÛŒ نشسته اید Ú©Ù‡ خوار Ùˆ برادر، همدیگه را تیکه Ùˆ پاره کردن. بدوید!. ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ رسی کنید!. » یادمه اون روز، پا برهنه با زیر شلواری ØØ§Ù„ا ندو Ùˆ Ú©ÛŒ بدو. وقتی رسیدم به منزل اون بستگانمون. دیدم ای داد Ùˆ بیداد! Ù‡ÙØª هش Ù†ÙØ±ØŒ آش Ùˆ لاش Ùˆ خونین Ùˆ مالین به گوشه Ùˆ کنار Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ان. تمام وجودم Ù…ÛŒ لرزید Ùˆ ÙˆØØ´Øª داشت مثل خوره وجودمو Ù…ÛŒ خورد. با یه بدبختی تونستم از لابلای Ø§Ø²Ø¯ØØ§Ù… مردم یکی از آدمایی را Ú©Ù‡ سرش به تنش Ù…ÛŒ ارزید یه گوشه ای بکشم Ùˆ بپرسم Ú†ÛŒ شده؟. دعوا اصلا سر Ú†ÛŒ بود؟. دیدم یارو، یه پوزخندی زد Ùˆ Ú¯ÙØª: خنده ات میگیره اگه بگم. Ú¯ÙØªÙ… خب بگو در هر صورت. Ú¯ÙØª: دعوا سر این بوده Ú©Ù‡ کیا باید آخر Ù‡ÙØªÙ‡ برن اون هزار متر زمین بایر ارثیه ای را بیل Ùˆ کلنگ بزنن برا کشیدن دیوار دور تا دورش. Ú¯ÙØªÙ…. همین. Ú¯ÙØª به پیر، به پیغمبر همین. بعد Ú©Ù‡ با اون ÙØ±Ø¯ ØØ±Ùامو رد Ùˆ بدل کردم. آخر Ù‡ÙØªÙ‡ØŒ کله ÛŒ Ø³ØØ± بلند شدم، بیل Ùˆ کلنگ به دستم Ú¯Ø±ÙØªÙ… بدون آنکه به کسی چیزی بگویم، راهی رسیدن به اون زمین بایر بستگانم شدم. وقتی پیداش کردم، شروع کردم از یه گوشه به کلنگ زدن. اصلا دور Ùˆ بر خودم را نیز نگاه نمی کردم Ú©Ù‡ آیا کسی هست یا نه. تکلی٠انسانی خودم Ù…ÛŒ دونستم Ú©Ù‡ در ØØ¯Ù‘ توانائی ام بیل Ùˆ کلنگ بزنم برای آنکه شاهد خونریزیها Ùˆ کتک کاریها Ùˆ آبرو ریزیها در بین بستگانم نباشم. دیدم در همون وسطای کارم، نزدیکای ظهر سه Ù†ÙØ± دیگه با بیل Ùˆ کلنگ دارند یه گوشه ای دیگه از زمین را Ù…ÛŒ کنن. من اونا را اصلا نمی شناختم. هیچ ØØ±ÙÛŒ نه اونا با من زدن. نه من با اونا. Ùقط هر کسی کار خودش را Ù…ÛŒ کرد. بالاخره تونستیم در عرض دو روز، دور تا دور اون منطقه را برا Ù¾ÛŒ ریزی خاکبرداری کنیم. این واقعه Ùˆ تجربه ÛŒ تلخ Ùˆ شیرین به من درسهایی داده Ú©Ù‡ به عمق وجودم آمیخته اند. وقتی Ù…ÛŒ شنوم روشنÙکران مخال٠و Ùلان Ùˆ بمان دیروزی، شده ان مبلّغ Ùˆ مروّج ØÚ©.متگرانی Ú©Ù‡ قاتل هزاران « امیر کبیر » هستند، مرا یاد اون ØÚ©Ø§ÛŒØª پدرم از دوران زنده یاد « مصدق » Ù…ÛŒ ندازه Ú©Ù‡ مردم، ØµØ¨Ø Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†: « یا مرگ یا مصدّق ». بعد از ظهرش همون مردم Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†: « جاکش کیه؟، مصدّق!». گمون کنم امروزه روز دیگه همه خوب بÙهمن Ú©Ù‡ چرا من اینقدر از دست « خوبترین خوبان » مملکتمون، سرخورده Ùˆ ناامیدم. اگه آدم بخواد منتظر بشینه Ú©Ù‡ کسانی در میدان عمل، برای ملّت، اقدامی بکنن، باید خیلی ساده دل باشه. ØÚ©Ø§ÛŒØª بلدرچین Ùˆ اون رعیّت یادم میاد. جهان از آن انسانهای Ùهیم Ùˆ با شعوریست Ú©Ù‡ منتظر هیچکس نمی نشینن Ùˆ به تن خویش، آن کاری را Ù…ÛŒ کنن Ú©Ù‡ بایسته Ùˆ شایسته است بدون توپ در کردن Ùˆ هیاهو Ùˆ جنجالها Ùˆ هوچیگری. وقتی « ارنستو Ú†Ù‡ گوارا » Ù…ÛŒ خواست « ناممکنها را واقعیّت پذیر » کند، هیچگاه نگاه نکرد Ú†Ù‡ تعدادی در پشت سرش به ص٠ایستاده اند یا چند هزار نشریه Ùˆ رادیو Ùˆ تلویزیون Ùˆ امثالهم در باره ÛŒ آرزو Ùˆ آرمان Ùˆ ایده آلش، به به Ùˆ Ú†Ù‡Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ زنن. دمکراسی ØŒ پرنسیپ نهالیست Ú©Ù‡ بایستی آن را با جان Ùˆ دل دوست داشت Ùˆ همسان رعیّتها با غمخواری به آبیاری Ùˆ مراقبت از آن کوشید. این پیچیده Ú¯ÛŒ روان ایرانی را نمیشه با Ù†ØµÛŒØØª Ùˆ توصیه Ùˆ توهین Ùˆ شماتت Ùˆ تمسخر Ùˆ امثالهم به مداوایش کوشید. نه!. باید یاد Ú¯Ø±ÙØª کلنگ Ùˆ بیل را بی خبر از همه در « زمین ناممکنها » به چرخش در آورد.
8- رمزگشایی Ú¯ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ÛŒ چندش آور.
...... Ú©Ù… Ø§ØªÙ‘ÙØ§Ù‚ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ‡ Ú©Ù‡ ما بخواهیم در باره ÛŒ « اندیشه ها Ùˆ ایده های انسانها » قضاوت کنیم. ما عادت کرده ایم آدمها را آنطور ببینیم Ùˆ دوستشون Ùˆ ازشون Ù†ÙØ±Øª داشته باشیم Ú©Ù‡ خودمون تصوّر Ù…ÛŒ کنیم چنان Ùˆ چنین باید باشند Ùˆ خبر نداریم Ú©Ù‡ با آن خواستهای آرزویی خودمون Ú†Ù‡ ستمی در ØÙ‚ دیگرون Ù…ÛŒ کنیم. نمی Ùهمیم Ú©Ù‡ آدمها را به Ú†Ù‡ عذابی Ù…ÛŒ اندازیم وقتی خبر دار بشن ما Ú†Ù‡ تصوّری از اونا در ذهنمون داریم؛ یعنی تصوّری Ú©Ù‡ اصلا Ùˆ ابدا با واقعیّت دیگران اینهمانی نداره. ایکاش ما Ù…ÛŒ آموختیم Ú©Ù‡ آدمها را آن سان Ú©Ù‡ هستند بپذیریم Ùˆ رادمنشانه از آنچه در وجودشان « ناپسند » Ù…ÛŒ باشد به اندیشیدن انگیخته شویم Ùˆ ایده ای Ø¨ÛŒØ§ÙØ±ÛŒÙ†ÛŒÙ… Ú©Ù‡ ثمره اش ÙØ¶Ø§ÛŒÛŒ باشد برای پالاندن Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ Ú¯ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ سخنهای « ناپسند » دیگران به همّت خودشون. من Ù…ÛŒ اندیشم Ú©Ù‡ « مدّاØÛŒ در تاریخ ادبیّات ما » بیش از آنکه به مجیز گویی سلاطین Ùˆ ØÚ©Ù‘ام بی ÙØ±Ù‘ Ùˆ ÙØ§Ù‚د شایسته Ú¯ÛŒ نظر داشته باشد، در این راستا بوده است Ú©Ù‡ شاعران Ù…ÛŒ خواسته اند ایده آلهای آدمیان را از ØµÙØ§Øª پسندیده Ùˆ Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ اندیشه های آرزویی در « مدØÚ¯ÙˆÛŒÛŒ سلاطین بی لیاقت Ùˆ ÙØ±Ù‘ » عبارت بندی کنند. از این رو، در « مدیØÙ‡ سرایی » بایستی عکس قضیه را Ùهمید Ùˆ Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØªØ› نه آنچه توی « ذوق » آدم Ù…ÛŒ زند.
9- ساده بودن زندگی و پیچیده بودن روان و مغز.
...... من یه رویاهايي دارم. یه خواستهايي. یه آرزوهايي. یه آرمانهايي. خیلی از اينها را ميشه دور ریخت یا نديد Ú¯Ø±ÙØª. ولی یه چیز را نمیشه دیگه ازش گذشت. اونم نیازهای آدمه. بعضی وقتها Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ عرض کنم. باید Ú¯ÙØª اکثر مواقع ØÙŠØ±Ø§Ù† Ùˆ پريشانÙکر Ù…ÛŒ مانم Ú©Ù‡ چرا آنچه اينقدر ساده Ùˆ پيش پا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ طبيعی مي باشه در ذهن ما انسانها به پيچيده ترين Ùˆ مشکل سازترين Ùˆ زمخترين معضل Ùکري Ùˆ روانی تبديل مي شود. انسان Ú†Ù‡ خوشش بیاد Ú†Ù‡ خوشش نیاد در طول زندگي، متØÙˆÙ‘Ù„ ميشه. Ú†Ù‡ در باور داشتهايش. Ú†Ù‡ در Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ÙŠØ´. Ú†Ù‡ در ارگانيسم بدني اش. در این گر Ùˆ واگیر بودنها Ùˆ شدنها، در یه مقطعی از زندگی ÙØ±Ø¯ÙŠ Ø§Øª متوجّه ميشي Ú©Ù‡ اصلا زندگي نکرده اي؛ بلکه Ùقط Ù†ÙØ³ کشيده اي Ùˆ دنبال خيلي چيزها دويده اي Ú©Ù‡ صنّار ارزش نداشته اند Ùˆ Ùقط مراعات کرده اي هر آن چيزي را Ú©Ù‡ مجبورت کرده اند مراعات Ú©Ù†ÛŒ. ØØ§Ù„ا یا با Ù†ØµØ§ÙŠØ Ùˆ اندرزها Ùˆ توصيه ها. یا با منطق Ùˆ استدلال. یا با تنبیه Ùˆ کتک کاری Ùˆ تØÙ‚ير Ùˆ زور گويي. یا با امریّه Ùˆ منهیّه. تو Ùقط مراعات کرده ای. ولی هیچوقت وجود خود تو Ùˆ آنچه Ú©Ù‡ هستی Ùˆ آرزو Ù…ÛŒ کني بشوي Ùˆ باشی، هرگز مراعات نشده. دلت مي گيره. خسته ميشي. از همه چيز. ØØªØ§ عزيزترين Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ نزديکت. دوست داري بگريزي. از همه چيز. بخندي به همه چيز. واژگون کني همه چيز را. به عجز خودت خنده ات مي گيره. دلت Ù…ÛŒ شکنه. زخمی میشی. Ù†ÙØ±ØªØŒ وجودت را تسخير مي کنه. دلت ميخواد از همه انتقام بگيری. نيرو نداري. خودت را مثل شير زخمي به هر دري مي زني. یه گوشه اي مي Ø§ÙØªÙŠ. له له مي زني. هيچکس اهميّتي به تو نميده. هر کسی تو لاک خودشه. باز دوباره خنده ات مي گيره. با خودت ØØ±Ù مي زنی. ØØ³Ø§Ø¨ Ùˆ کتاب مي کني. چون Ùˆ چرا مي کني. آخرش مي بينی. همش Ú©Ø´Ú© بوده. از همون اولش. همش کشکيّات بوده. عصباني Ùˆ غضبناک ميشي. مي خواي ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ بزني. نه!. هيچي تغيير نمي کنه. تو هستی Ú©Ù‡ باخته ای. نمی دونی میشه جبران کرد یا نه عمر بر باد Ø±ÙØªÙ‡ را. همش Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ. استدلال Ùˆ برهان میاری. آخرش مي بيني Ú©Ù‡ تمام « زندگي »، آنقدر ساده Ùˆ طبيعي بود Ú©Ù‡ Ùقط ذهن پيچيده شده ÙŠ تو نمي توانست آن سادگي را بÙهمد Ùˆ دريابد. واقعيّت تلخ جامعه ÙŠ ايراني، Ù…ØÚ©ÙˆÙ… پيچيدگي هولناک Ùˆ اسرار آميز ذهنيّتها Ùˆ روانهاي مشوّش Ø§ÙØ±Ø§Ø¯Ø´ مي باشد؛ زيرا « زلالي Ùˆ آرامش Ùˆ سادگي زندگي » را نمي Ùهميم. قرنهاست Ú©Ù‡ ما ايرانيان، هنرمان این شده است Ú©Ù‡ « زندگي » را ØØ±Ø§Ù… کنيم Ùˆ به دور اندازيم، ØØ§Ù„ به هر نامی Ú©Ù‡ مي خواهد بوده باشد. « Ú©ÙØ´ØªÙ† Ùˆ ØØ±Ø§Ù… کردن زندگی »، بزرگترين Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± ملّي ما شده است.
10- ÙˆÙ‚ÛŒØØ§Ù† خبیث مسلک.
...... یه ضرب المثل سودانی Ù…ÛŒ گوید: « مردی Ú©Ù‡ ادّعا کند از هر چیزی، سر رشته دارد Ùˆ تمام زیر Ùˆ بم آن چیز را Ù…ÛŒ داند، آن مرد، بی Ø´Ú©ØŒ مادر خود را نیز خواهد گایید ». مغزه ÛŒ عالی این ضرب المثل در باره ÛŒ طی٠اسلامگرایان Ùˆ آخوندها Ùˆ Ùقها Ùˆ مراجع تقلید Ùˆ ملّایان تاق Ùˆ Ø¬ÙØªØŒ خیلی صدق Ù…ÛŒ کند. امکان ندارد جایی یا چیزی وجود داشته یا نداشته باشد Ú©Ù‡ موکّلان اسلامیّت در باره ÛŒ Ú†Ù… Ùˆ خم آن، خروارها یابس Ùˆ طوبا باÙیهای مزخر٠نگویند Ùˆ ننویسند Ùˆ اظهار Ù„ØÛŒÙ‡ نکنند. این طی٠آنقدر بی شرم Ùˆ آبرو هستند Ú©Ù‡ هیچ قلمی نمی تواند ÙˆÙ‚Ø§ØØª آنها را توصی٠کند.
11- رگه رگه های الماس.
- انسان به این دلیل، زندگی نمی کند Ú©Ù‡ به جهان آمده است؛ بلکه به این دلیل Ù…ÛŒ زیید Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد « زندگی ÙØ±Ø¯ÛŒ خودش را بجوید ».
- آنچه Ú©Ù‡ دائم، پشت پای ما Ù…ÛŒ زند، همه جا در پیش پایمان Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است.
من، آن انسان قدرتگرایی را Ú©Ù‡ برای کسب قدرت، تلاش Ù…ÛŒ کند با تمام وجودم دوست Ù…ÛŒ دارم؛ ولو دهها خطای پراکتیکی، پس از کسب قدرت داشته باشد Ùˆ آن انسانی را نیز Ú©Ù‡ قدرت طلب Ùˆ مسØÙˆØ± Ùˆ برده ÛŒ قدرت Ù…ÛŒ باشد؛ ولی سائقه ÛŒ قدرتخواهی خود را با مزوّرانه ترین ÙØ±Ù…های Ø±ÙØªØ§Ø±ÛŒ Ùˆ Ú¯ÙØªØ§Ø±ÛŒ Ùˆ نوشتاری، کتمان Ù…ÛŒ کند Ùˆ آن را در « لباس Ø±ÙˆØØ§Ù†ÛŒ » Ù…ÛŒ پوشاند، آن انسان را یک خبیث Ùˆ خاصم بشر Ù…ÛŒ دانم؛ زیرا انسان قدرتگرا، اگر در قدرتخواهی اش به راستی، صادق Ùˆ صمیمی Ùˆ شری٠باشد، هرگز نبایستی در لباس « قداستها Ùˆ اعتقادات دینی انسانها؛ ولو Ø®Ø±Ø§ÙØ§Øª Ù…ØØ¶ باشند »، مقاصد Ùˆ سائقه ÛŒ قدرتخواهی خود را پنهان کند.
- خیلی از چیزها، زیبا Ù…ÛŒ شوند، وقتی Ú©Ù‡ ویران شده باشند. ØØ§Ø¶Ø±Ù… شرط ببندم Ú©Ù‡ اسلامیّت پس از ویرانی ماشین اقتدار تروریستی ولایت Ùقاهتی، خیلی جذّاب نیز خواهد شد.
انسانی که رویا می بیند، هنوز خوابش نبرده است!.
یکی از Ùقها، ØØ¯ÛŒØ«ÛŒ نوشت Ùˆ سند آن را نقل نکرد. به ÙˆÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « چرا سند آن را ننوشتی؟ ». Ú¯ÙØª: « این ØØ¯ÛŒØ« را برای عمل کردن نوشتم؛ نه برای رونق بازار ».
- همه ی آدمها، یک زیر زمینی در مغز و روانشان دارند که مملوّ از خرت و پرتهای اسرار آمیز اعتقاداتی می باشند.
آزادی همواره در ابعاد انکاری به خودش چهره Ù…ÛŒ گیرد؛ نه در ØØ§Ù„تهای تاییدی.
تÙکّر در خلوت خویش؛ یعنی Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù† در چاه پرسشهای خود.
زنده یاد « ابوالقاسم ØØ§Ù„ت » در طنزی کوبنده Ùˆ رسواگر، واقعیّت کاراکتر ما « ایرانیان مسلمان نما »را اینگونه سروده است:
« Ù…ÙØ³Ù„ّم است Ú©Ù‡ ایرانی نجیب Ùˆ اصیل
به علم Ùˆ دانش Ùˆ ÙØ¶Ù„ است بی نظیر Ùˆ عدیل »
« خلاصه، مردم ایران، تمام، مشهورند
به عقل سالم Ùˆ دامان پاک Ùˆ Ø®Ùلق جَمیل »
« نه بنگی اند و نه تریاکی و نه عَرَقی
نه تنبل و نه ضعی٠و نه عاجزند و علیل »
« نه ØÙقّه باز Ùˆ نه خائن، نه رشوه خوار Ùˆ نه دزد
نه بیسواد و نه بیکاره و نه هردمبیل ». مشکل معمّایی قدرت در اینست که از مردم، سرچشمه می گیرد؛ ولی ضدّ مردم به کار برده می شود!.
تنها چیزی که هیچوقت، زمانش به سر نمی آید همان « زمان » می باشد.
سپاهیی از میدان جهاد Ù…ÛŒ گریخت. Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « کجا Ù…ÛŒ روی ای نامرد؟. » Ú¯ÙØª: « آن خوشتر دارم Ú©Ù‡ گویند Ùلان بگریخت لعنة الله، از آنکه گویند Ùلان کشته شد، رØÙ…Ø© الله ».
سپاهیی زنی جمیله داشت ØÙˆØ± نام. روزی به غزا Ø±ÙØªÙ‡ بود. بعد از Ù†Ùیر عام، روی به گریز نهاد. Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « ای نامرد! باز گرد Ú©Ù‡ اگر Ú©Ø§ÙØ±ÛŒ را Ø¨Ú©ÙØ´ÛŒØŒ غازی باشی Ùˆ اگر Ú©Ø§ÙØ±ÛŒ تو را Ø¨Ú©ÙØ´Ø¯ØŒ شهید باشی Ùˆ در روز قیامت، ØÙˆØ± عین یابی. » Ú¯ÙØª: « من خود اکنون ØÙˆØ± دارم Ùˆ برای عین، خود را به Ú©ÙØ´ØªÙ† نتوانم داد » .
سپاهیی ریش دراز داشت Ùˆ از هارون الرّشید چیزی Ù…ØÙ‚ّر خواست. هارون Ú¯ÙØª: « ریش دراز آورده ایی Ùˆ هیچ جو عقلی نه!ØŸ. » Ú¯ÙØª: « اَما ØªÙŽØ³Ù…ÙŽØ¹Ù Ø§ÙŽÙ†Ù‘ÙŽÙ‡Ù Ø§ÙØ°Ø§ طالَت Ù„ÙØÛŒÙŽØ©Ù Ø§Ù„Ù…ÙŽØ±Ø¡ Ùَکَوسَجَ عَقلÙÙ‡Ù = آیا نشنیده ای آن را Ú©Ù‡ چون دراز گردد ریش مرد، کوسه شود عقل او ! ».
از آواره اي Ú©Ù‡ در به در شده بود، پرسيدند:« تو چرا پيوسته، سرگرم Ø³ÙØ± هستي؟. » Ú¯ÙØª: « من هر بذر Ù…ÙØ±Ø§Ø¯ÙŠ Ø±Ø§ Ú©Ù‡ در خاک وطن کاشتم، سبز ناشده، آن را درو کردند!. »
آنانی که هیچ چیزی نمی دانند، به چیزی نیز شک نمی کنند!.
انسانها همواره در گلاویز شدن با Ù…ÙØ¹Ø¶Ù„ات Ùˆ مسائل کشوری با دو درب روبرو هستند: 1- دربی Ú©Ù‡ به بÙÙ† بست Ù…ÛŒ رسد. 2- دربی Ú©Ù‡ راهگشا Ù…ÛŒ باشد. چرا ما ایرانیها عادت داریم Ùقط دریهایی را بگشاییم Ú©Ù‡ به بÙÙ† بست Ù…ÛŒ رسند؟.
قدرت طلبی هرگز مقصد و هد٠نیست؛ بلکه ابزاریست برای رسیدن به مقاصد و اهدا٠و اغراض.
« آخوندها » در پروسه ÛŒ اقتدار خواهی Ùˆ ØØ§Ú©Ù…یّت مطلق بر زمین، به پیکر « ضØÙ‘اک » در Ù…ÛŒ آیند Ùˆ سیمای « کریه Ùˆ چندش آور » به خود Ù…ÛŒ گیرند Ùˆ در پروسه ÛŒ ساقط شدن از قدرت Ùˆ تمامیّتخواهی به Ø´Ú©Ù„ « Ù…Ùلّا نصرالدّین » در Ù…ÛŒ آیند Ùˆ سیمای شوخ Ùˆ شنگی به خود Ù…ÛŒ گیرند. ایرانیان Ùقط آن چهره از « واقعیّت آخوندها » را دوست دارند Ú©Ù‡ Ù…Ùلّا نصرالدّین شده باشند؛ نه ضØÙ‘اک مار دوش Ùˆ جانستان پلشت.
12- زمزمه های دل.
من، Ø§ÙØª Ùˆ خیزهای Ø±ÙˆØ Ùˆ روان خودم را در اون Ù„ØØ¸Ù‡ هایی Ù…ÛŒ Ùهمم Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ چیزی یا چیزهایی در درونم، مرا به شوق میارن Ùˆ روØÙ… را بالهای پرواز Ù…ÛŒ بخشن. چیزایی Ú©Ù‡ نمی دونم ریشه هاشون در کدوم « همخوانیها Ùˆ Ù‡Ù…Ø³ÙØ±Ø§ÛŒÛŒÙ‡Ø§ Ùˆ سوائق » وجودم به آوازخوانی بر خاسته اند. یه چیزایی هست Ú©Ù‡ نمیشه چگونه Ú¯ÛŒ رخدادشون را در هیچ کلامی Ùˆ با هیچ توضیØÛŒ به دیگران تÙهیم کرد. Ùقط Ù…ÛŒ توان در ÙØ¶Ø§ÛŒ اثیری Ùˆ رویایی چنان ØØ³ÛŒÙ‘اتی، آرامش Ø±ÙˆØ Ùˆ روان Ùˆ قلب بی قرار خود را باز ÛŒØ§ÙØª. انسان دردمند، همواره بیش از آنست Ú©Ù‡ هست Ùˆ در آن « بیش - بوده گیها » Ù…ÛŒ باشه Ú©Ù‡ « هستی Ùˆ انسان بودن Ùˆ آزادی خود » را Ú©Ø´Ù Ù…ÛŒ کنه Ùˆ درمی یابه Ùˆ Ù…ÛŒ Ùهمه. وقتی من، دوست Ù…ÛŒ دارم Ùˆ مهر Ù…ÛŒ ورزم، در وجود هر چیزی Ùˆ انسانی Ùˆ جانداری Ùˆ گیاهی، بهره ای از خودم را Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ پخش شده Ùˆ در سراسر کائنات، گسترده است. مهر من به دیگران، مهری بازگشوده Ùˆ Ø§ÙØ´Ø§Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙØ§ شده است Ú©Ù‡ از نهال درخت هستی ام به پیرامونم سرایت میشه. هر چقدر از چشمه ÛŒ وجودی خودم در پیوند با انسانها Ùˆ جانوران Ùˆ اشیاء Ùˆ کائنات، سرشارتر شوم، به همان اندازه نیز در « مهر ورزیها Ùˆ دوست داشتنهایم »، بخشنده تر Ùˆ گشوده دست تر Ù…ÛŒ شوم. وقتی Ú©Ù‡ تمام اعتقادات Ùˆ اخلاقیّات اجتماعی در راستای سرکوب Ùˆ توبیخ Ùˆ تØÙ‚یر Ùˆ تمسخر آن ØØ³Ù‘یاتی رو آورند Ú©Ù‡ من با اشتیاق تمام بر زبانم Ù…ÛŒ رانم Ùˆ از آنها سخن Ù…ÛŒ گویم، آنگاه است Ú©Ù‡ همه ÛŒ خوش نغمه های آدمیگری Ùˆ ÙØ±ÙˆØ²Ù‡ های مهر Ø§ÙØ²ÙˆÙ†Ù… به « زنجموره ها Ùˆ Ú†ÙØ³Ù†Ø§Ù„Ù‡ های آزارنده » مبدّل میشن Ùˆ تمام سلولهای مرا مسموم Ùˆ تلخ Ùˆ زهر آگین Ù…ÛŒ کنن Ùˆ روØÙ… را در Ù‚ÙØ³ÛŒ Ø®Ùقان آور، اسیر Ùˆ میخکوب Ù…ÛŒ کنن.
من با لب Ø§ÙØ´Ø§Ù†ÛŒ غلیانهای درونم در هر Ù„ØØ¸Ù‡ ای Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گذرد، Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم آنها زیر Ùˆ بمهای آهنگ وجودم هستند Ú©Ù‡ بر زیبایی جهان Ø´Ú¯ÙØª انگیز Ù…ÛŒ Ø§ÙØ²Ø§ÛŒÙ†Ø¯. من با ÙØ±ÙˆØ´Ú©Ø³ØªÙ† مرغک خنیاگر روØÙ… به آراستن هیچ چیزی مدد نمی رسانم؛ بلکه به هر چیزی Ú©Ù‡ وجود دارد، ØØªÙ‘ا آسیب نیز Ù…ÛŒ زنم. هزاره هاست Ú©Ù‡ ØÚ©ÙˆÙ…تهای زندگی ستیز Ùˆ جانستان، رسالت خودشون را این Ù…ÛŒ دانند Ú©Ù‡ تمام قناریهای درون انسانها را سلّاخی کنن تا از گردآمد آهنگهای ÙØ±Ø¯ØŒ ÙØ±Ø¯ آنها، هیچ ارکستراسیونی ایجاد نشود Ùˆ دلهای آدما به هیجان نیایند Ùˆ شور انگیز نشوند Ùˆ همچنان بسته Ùˆ زنگار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بمانند. ولی گوهر جهان، هارمونی موسیقایی دارد Ùˆ هر جنبنده ای Ù…ÛŒ تونه نوازنده ای بشه Ú©Ù‡ سهم Ùˆ نقش خودش را در آن هارمونی داشته باشه. چرا من خودم، Ø§ÙØªØ®Ø§Ø±Ù… را در این بدونم Ú©Ù‡ با دستهای خودم، قناری خوش Ø§Ù„ØØ§Ù† درونم را زندانی اخلاقیّات متعÙّن Ùˆ کلیشه ای ØÙکّام جان آزار Ùˆ اجتماع امّت ØµÙØª کنم؟. یا اینکه از ترس توبیخ Ùˆ سرزنش Ùˆ پوزخند Ùˆ تمسخر Ùˆ تØÙ‚یر Ùˆ نیش زدن دیگران به Ú©ÙØ´ØªÙ† آن، رغبت Ùˆ رضایت دهم؟. چرا؟. Ú†Ù‡ چیزی بر زیبایی Ø±ÙˆØ Ù…Ù† Ùˆ آراستن چهره ÛŒ جهان خواهد Ø§ÙØ²ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ من مشÙÙ‚ Ùˆ دلشاد به انجام چنان کاری باشم؟. چرا هنوز نمی خواهیم بپذیریم پیامد چنان Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ بود Ú©Ù‡ جهان Ùˆ زندگی بشر را از « مهر ورزی Ùˆ دوستی Ùˆ عشق »، بسیار بسیار خالی Ùˆ سردسیر Ùˆ بی Ø±ÙˆØ Ú©Ø±Ø¯. من اینک، مهر Ù…ÛŒ ورزم Ùˆ دوست Ù…ÛŒ دارم Ùˆ با مهر ورزیهایم هرگز شرمنده Ùˆ طلبکار Ùˆ نادم نیز نیستم؛ زیرا من آن چیزهایی را Ù…ÛŒ زییم Ú©Ù‡ گوهر وجودم هستند؛ نه آن چیزهایی را Ú©Ù‡ به من « امر Ùˆ نهی » Ù…ÛŒ کنند تا غÙÙ„ Ùˆ زنجیر به بال Ùˆ پر Ø±ÙˆØ Ø¬ÙˆÛŒÙ†Ø¯Ù‡ Ùˆ آزادجویم بزنند.
« سرود مرغ هنگامخوان »:
سراسيمه Ùˆ Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ ØØ§Ù„ از خانه به Ú©ÙˆÚ†Ù‡ دویدم،
ديدم Ú©Ù‡ غلغله اي به پاست از مردم Ù…ØÙ„Ù‘ØŒ
ک٠بر دهان، دشنامها مي دانند
و سنگ و کلوخ مي انداختند.
بر تندي گامهايم Ø§ÙØ²ÙˆØ¯Ù…
تا او را ببینم،
که کشان کشان بر خاک
به قتلگاه مي بردند.
نگران Ùˆ آکنده از ÙˆØØ´ØªØŒ
خشمگين ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ برآوردم:
« گناهش چيست؟ آنکه همچون من و شماست!. »
همه با چشماني از کاسه در آمده
Ùˆ ØØ§Ù„تي Ù†ÙØ±Øª انگيز به من خيره شدند.
در اين بين، او برخاست
با پاهايي لرزان و لباسهايي پاره - پاره
و چهره اي آلوده به خاک و خون.
آن دم با نگاهي سرشار از مهر، غمگنانه آواز داد:
اين منم؛ « آريا »:
« رسواترين و مهر ورزترين عاشقان روزگار »
« رميده از بلاهت آبا و اجدادي »
» کاونده و جوينده ي راستي ».
اين منم؛ « آريا »:
« شکّاک ناآرام »
« پرسشگر و دلباخته ي شناخت ».
اين منم؛ « آريا »:
« پيکارگر تاريخ Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ سرزمين خويش »
« درخودنگر و بيگانه کاو »
« ناهمگن Ùˆ ÙˆÙØ§Ø¯Ø§Ø± به خويش ».
اين منم؛ « آريا »:
« ÙØ±Ø¯Ú¯Ø§Ø± در انديشيدن Ùˆ Ú¯ÙØªØ§Ø± Ùˆ کردار »
« جوينده ي چند – و – چون ريشه هايم ».
اين منم؛ « آريا »:
« آزماينده Ùˆ در تکاپوي Ø®ÙˆÛŒØ´Ø§ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Â»
« نيرومند و زاينده ي چشمه ي مهر »
« دلباخته ي گيتي و هر آنچه که در اوست ».
این منم؛ « آريا »:
« مشتاق دانش و خردورزي »
« بيزار از ستمکاري و جان آزاري »
« کوشنده ي آباداني و گيتي آرايي »
« نگهبان زندگي و دلشادي ديگران ».
اين منم؛ « آريا »:
« آرزومند شادخواري Ùˆ دست Ø§ÙØ´Ø§Ù†ÙŠ Ùˆ پايکوبي »
« خواهنده ي داد و دهش »
« نشاننده ي درخت دوستي و مهر ورزي ».
اين منم؛ « آريا »:
« همدرد و غمگسار شما »
« نگران و دلواپس تک، تکتان »
« سنجشگر باورها Ùˆ اعتقادات متعÙّن شما »
« پاسدارنده ي آرمانها و آرزوها و ايده آلهاي پويا و جانبخش شما ».
این منم؛ « آريا »:
« رانده و ملعون شده به دست شما »
« آواره ي غربت به دست شما »
« تنها و سرگشته ی وطن به دست شما »
« Ù…ØÚ©ÙˆÙ… Ùˆ آزرده به دست شما ».
اين منم؛ « آريا »:
« ستايشگر خورشيد و ماه و زمين و ستارگان »
« سپاسگزار ابر و باد و باران »
« نيايشگر جويبارها و رودخانه ها و درياها و چشمه سارها ».
اين منم؛ « آريا »:
« ÙØ±Ø§Ø®ÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯Ù‡ ÙŠ همانديشي Ùˆ همآزمايي Ùˆ همدردي »
« گامنورد گمراهه ها و بيراهه ها و درهمراهه ها ».
اين منم؛ « آريا »:
« خنياگر زندگي و سرگشته ي پرندگان خوش آواز و جانوران و گياهان و ... »
هنوز سرودخوان بود
Ú©Ù‡ ناگهان Ø´ØÙ†Ù‡ اي عربده کشيد:
« دهانش را بدوزيد!Ø› زيرا Ú©ÙØ± مي گويد Ùˆ لغز مي خواند! ».
- غوغا و همهمه اي به پا شد ،
او را بي درنگ به دار آويختند،
و تکه – تکه ي پيکر بي جانش را سوزاندند،
و خاکسترش را بر باد دادند.
آنگاه خيل ØØ±Ø§Ù…يان با چشماني شهوت آلود Ùˆ ØØ±ÙŠØµØŒ
آهسته آهسته به سوي من گام برداشتند.
به یاد دارم که من آنجا و آنزمان،
گريان و سوگوار ناليدم:
« پسندي و همداستاني کني
که جان داري و جانستاني کني »
Ùˆ هنوز در Ø´Ú¯ÙØªÙ…ØŒ
که چرا هيچکس با من همآواز نیست؛
تا برای « در بند کردن ضØÙ‘اکیان »
رسواترين مهر گستران روزگار شويم. ///
---تاریخ نگارش و ویرایش: دوازدهم سپتامبر سال 2007 میلادی
من، آن آواره ÛŒ شوقم Ú©Ù‡ بر جمعیّت ØØ§Ù„Ù… ...... به قدر ØÙ„قه ÛŒ آن Ø²Ù„ÙØŒ Ù…ÛŒ خندد پریشانی ( بیدل دهلوی )
1- اهریمن زیبامنش.
...... قیاÙÙ‡ اش را تا زنده ام با اون قامت بلند Ùˆ ورزیده Ùˆ عینک چخوÙÛŒ Ùˆ سبیلهای نیتچه وارش ÙØ±Ø§Ù…وش نمی کنم. به Ù…ØØ¶ اینکه وارد کلاس درس شد، تکه Ú¯Ú†ÛŒ را در دستش Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ بر روی تخته سیاه، اسمش را نوشت Ùˆ Ú¯ÙØª: « من امسال، معلّم زبان انگلیسی شما هستم. Ù„Ø·ÙØ§ از Ù‡ÙØªÙ‡ دیگه Ú©Ù‡ سر کلاس من Ù…ÛŒ آیید، چهار Ø¯ÙØªØ± یادداشت نیز همراه خودتون بیارید. » انسان بزرگی بود. در Ùکر. در تدریس. در Ø±ÙØªØ§Ø±. در مسئولیّت. در مهر ورزی. اون روز شروع کرد به پرسیدن نام تک تک Ù…ØØµÙ‘لان Ùˆ جویای آرزویی Ú©Ù‡ برای آینده ÛŒ خود در سر دارند. اکثرا Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « ما دلمون Ù…ÛŒ خواد وقتی درسمون را تمام کردیم، دکتر بشیم. مهندس بشیم Ùˆ به مردممون خدمت کنیم. » ØØ§Ù„ بماند Ú©Ù‡ اکثر همکلاسیهای من ØØªÙ‘ا نتونستند دیپلم متوسطه را نیز بگیرند. به من Ú©Ù‡ رسید به انگلیسی پرسید: « اسمت چیه Ùˆ دوست داری چکاره بشی؟. » منم خودم را معرÙÛŒ کردم Ùˆ Ú¯ÙØªÙ…: « دوست دارم نویسنده بشم!. ». دیدم ایستاد Ùˆ به من خیره شد. خجالت کشیدم. خیال کردم ØØ±Ù عوضی Ùˆ بی ربطی زده ام. خودم را یه مقدار جمع Ùˆ جور کردم Ùˆ سرم را انداختم پایین. دوباره از من پرسید: « برا Ú†ÛŒ Ù…ÛŒ خوای نویسنده بشی؟ ». منم جواب دادم: « برا اینکه خیلی از چیزهایی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینم با آنچه Ù…ÛŒ گویند، همخوان نیست Ùˆ یه جورایی به دروغ Ùˆ خلا٠آغشته است . ». پرسید: « منظورت را دقیقتر Ùˆ ÙˆØ§Ø¶ØØªØ± بگو ببینم. » جواب دادم: « آخه Ù…ÛŒ Ú¯Ù† ما خیلی Ù†ÙØª داریم Ùˆ سرزمینمون ثروتمنده. ولی من نمی Ùهمم چرا اینقدر توی آبادی ما، انسانها Ùقیرند Ùˆ نان شب هم ندارن. این Ú†Ù‡ ثروتیه Ú©Ù‡ ملّت، هیچ بهره ای از اون نداره. ». دیدم بد جوری به چشمام خیره شده. Ú¯ÙØª: « عصری بیا Ø¯ÙØªØ± باهات کار دارم. »
راستش را بخواهید از ترس داشتم Ù…ÛŒ Ù…ÙØ±Ø¯Ù…. دلم Ù…ÛŒ خواست از مدرسه پا به ÙØ±Ø§Ø± بذارم Ùˆ دیگه برنگردم. Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردم ØØ±Ùهای عوضی Ú¯ÙØªÙ‡ ام Ùˆ عصری باید Ú©ÙØ§Ù‘ره شون را پس بدم. خلاصه تا عصر همان روز، آب تو دلم بند نمی شد. همش اضطراب Ùˆ هول Ùˆ ولا داشتم. آخرش با خودم Ú¯ÙØªÙ…: « Ùوقش سه چهار تا سیلی زیر گوشم Ù…ÛŒ زنه Ùˆ میگه دیگه از این غلطها Ù†Ú©Ù†. تو هم برو مثل بقیّه، دکتر Ùˆ مهندس بشو!. » اون روز عصر Ø±ÙØªÙ… مدرسه. در زدم Ùˆ اجازه Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ Ø±ÙØªÙ… داخل Ø¯ÙØªØ±. دیدم بلند شد Ùˆ با من دست داد Ùˆ Ú¯ÙØª: « Ø¨ÙØ±Ù…ا بنشین. » بعد جلویم شیرینی Ùˆ شکلات گذاشت. به مستخدم مدرسه Ú¯ÙØª برایم چای آورد. من داشتم از خجالت، رنگ به رنگ Ù…ÛŒ شدم. نمی دونستم Ú†ÛŒ بگم. دیدم با لبخندی عمیق بر لبانش Ùˆ چشمانی بسیار مهربان Ùˆ ژرÙنگر به من نگاه Ù…ÛŒ کنه Ùˆ سرش را به علامت تائید تکون Ù…ÛŒ ده. ازم پرسید: « تا به ØØ§Ù„ چیزی هم نوشته ای؟. » Ú¯ÙØªÙ…: « آره. یه مقدار تجربه های ساده در توصی٠مناظر طبیعت روستا Ùˆ دو سه تا نمایشنامه ÛŒ کوتاه Ùˆ بعضی دلتنگیهای خودم. » پرسید: « به Ú†Ù‡ چیزهایی بیشتر علاقه داری.ØŸ » Ú¯ÙØªÙ…: « به نمایشنامه نویسی. » پرسید: « از نمایشنامه نویسهای دنیا Ùˆ ایران Ú†Ù‡ کسانی را Ù…ÛŒ شناسی.ØŸ » منم یه چند تایی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ شناختم Ùˆ در مدرسه، اسمشون را شنیده بودم براش Ú¯ÙØªÙ…. بعد به من Ú¯ÙØª: « اینها کاÙÛŒ نیست. آثار این نویسندگان Ùˆ نمایشنامه هایی را Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ Ú¯Ù… برو گیر بیار Ùˆ بخون Ùˆ دو ماه دیگه، برای من، یه نمایشنامه بنویس Ùˆ تØÙˆÛŒÙ„Ù… بده، ببینم چقدر آموخته ای. بعدش هم اگر ÙØ±ØµØªÛŒ پیدا کردی، برو تهران، تئاتر 25 شهریور . » منم جوابش دادم: « ای آقا!. من شبها در زیر نور مهتاب، تکالی٠مدرسه ام را Ù…ÛŒ نویسم Ùˆ تابستونا کار Ù…ÛŒ کنم برای پول خرید قلم Ùˆ کاغذ سالانه ام. پاییز نیز Ù…ÛŒ رم توی باغها به مردم آبادی Ú©Ù…Ú© Ù…ÛŒ کنم Ùˆ مقداری سنجد Ùˆ دیگر ØØ¨ÙˆØ¨Ø§Øª برای توشه ÛŒ زمستونم جمع Ù…ÛŒ کنم. من از این پولها ندارم Ú©Ù‡ چنان کتابهابی را بخرم Ùˆ چنان مکانهایی برم؛ آنهم در تهران. من، بچه ÛŒ روستا هستم Ùˆ دلباخته ÛŒ صمیمیّت روستائیان Ùˆ ÙØ±Ø²Ù†Ø¯ Ùقر Ùˆ ثمره ÛŒ آرزوهای بیکران مادری قالیبا٠و پدری هیزم Ú©Ø´ بیابانها.» .
Ø§ØØ³Ø§Ø³ کردم با این ØØ±Ùام خیلی متاثرش کردم. دیدم چشمانش نمناک شدند؛ ولی رویش را برگرداند Ùˆ Ú¯ÙØª: « من با مدیر مدرسه ØµØØ¨Øª کرده ام Ùˆ قرار است Ú©Ù‡ کتابخانه مدرسه را گسترش دهیم Ùˆ در نوشتن روزنامه ÛŒ دیواری مدرسه، ÙØ¹Ø§Ù„یت بیشتری بکنیم. ماه آینده برای خرید یک سری کتابها به تهران خواهم Ø±ÙØª Ùˆ وقتی برگشتم دوست دارم Ú©Ù‡ در Ùهرست بندی کتابها در کنار مسئولین کتابخانه مدرسه به من Ú©Ù…Ú© Ú©Ù†ÛŒ. » Ú¯ÙØªÙ…: « چشم آقا. با کمال میل. ». از آن روز به بعد، من به مدّت یک سال Ùˆ نیم تمام در اوج خوشیها Ùˆ شادمانیهای توصی٠ناپذیر بودم. زبان انگلیسی Ùˆ متدهای آموختن آن را از او ÙØ±Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ خوشبختانه توانستم متدهای آموزشی اش را در ÙØ±Ø§Ú¯ÛŒØ±ÛŒ زبانهای دیگر نیز بیازمایم Ùˆ موÙقیّت آمیز بودند. ØØ¯Ø§Ù‚Ù„ آن متدها برای من سودمند بودند. اون سال با راهنمائیها Ùˆ کمکهای بی دریغ او تونستم در رشته ÛŒ « نمایشنامه نویسی » در سراسر استان به مقام اوّل برسم. پاداشمم Ø±ÙØªÙ† به اردوی رامسر بود. نمی خواستم برم. ولی به بابام Ú¯ÙØªÙ‡ بودند اگه نره به اردو، سال دیگه اسمش را نمی نویسیم Ùˆ باید در Ùکر یه مدرسه ÛŒ دیگه باشه. به زور مدرسه Ùˆ Ù†ØµÛŒØØª بابام Ø±ÙØªÙ… اردوی رامسر. تجربه ÛŒ اردوی رامسر، خیلی برای من، خوش Ùˆ خرّم گذشت. بعد از بازگشتم از اردوی رامسر بود Ú©Ù‡ آتش اغتشاشات داشت در سراسر مملکت شعله ور Ù…ÛŒ شد. سالی بود Ú©Ù‡ من در خواندن هر نمایشنامه ای کوتاهی نمی کردم. عجب عطشی داشتم! Ùˆ Ú†Ù‡ خیالهای خوشی. تصوّر Ù…ÛŒ کردم معلّم ما برای یکی دو سال آینده در مدرسه ÛŒ ما Ù…ÛŒ ماند؛ ولی اینطور نشد Ùˆ اون بعد از یکسال برای تکمیل ØªØØµÛŒÙ„اتش به دانشگاه اصÙهان Ø±ÙØª. بعد از Ø±ÙØªÙ† او بود Ú©Ù‡ من دیگر او را ندیدم؛ سوای در رویاهایم. این روزها وقتی به دالانهای تو در توی ØØ§Ùظه ام سرک Ù…ÛŒ کشم، ØØ³Ø±Øª دیدن آن انسان دریا دل Ùˆ بزرگ، تمام وجودم را Ù…ÛŒ لرزاند. نمی دانم زنده است یا نه. ØØªÙ‘ا نمی دانم اگر زنده است در کجای این جهان گسترده مقیم است. او یک « آموزگار انگیزنده به تÙکّر » بود Ùˆ رÙیقی دوست داشتنی به وسعت مهر ایرانزمین.
2- زÙمرّدهای نایاب.
...... اون روزهایی Ú©Ù‡ زنده یاد « سهراب شهید ثالث » Ùیلم « طبیعت بیجان » را ساخت Ùˆ بر آکران عمومی برد، من یادمه Ú©Ù‡ تعداد تماشاگرانش از شمار انگشتان دست به سختی Ø§ÙØ²ÙˆÙ† بود. Ùقط تا دلتان بخواد مردم برای Ùیلمهای آبگوشتی بود Ú©Ù‡ سر Ùˆ دست Ù…ÛŒ شکستن Ùˆ پشت گیشه ÛŒ سینماها از بوق Ø³ØØ± تا شیپور شامگاه، غلغله Ùˆ هیاهو Ù…ÛŒ کردن. ولی امروز آنانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهند تاریخ سینمای ایران را بنویسن Ùˆ مرور کنن، نیک Ù…ÛŒ دونند Ú©Ù‡ زنده یاد « شهید ثالث » از استخوانداران Ùˆ آبروهای Ø³Ø±ÙØ±Ø§Ø² Ùیلم ایرانیست. از این گونه نمونه ها در تاریخ Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ ما Ù…ÛŒ توان بسیاری را نام برد. در سرزمینهای دیگر نیز Ù…ÛŒ توان از این گونه نمونه ها زیاد دید Ùˆ نام برد. برای مثال: موقعی Ú©Ù‡ « آندره ژید » به سرمایه ÛŒ خودش، کتاب « مائده های زمینی » را منتشر کرد، تونست در طول ده سال آزگار Ùقط به ÙØ±ÙˆØ´ چهارصد نسخه از آن موÙّق بشه؛ یعنی سالی چهل نسخه آنهم در اروپای عصر روشنگری!. ولی امروزه روز، نام « آندره ژید » بر تارک ادبیّات ÙØ±Ø§Ù†Ø³Ù‡ Ùˆ جهان با غروری وص٠ناشدنی Ù…ÛŒ درخشه. از این نوع مثالها Ù…ÛŒ تونم صدها Ùˆ هزارها بنویسم. با این مثالها Ù…ÛŒ خوام نتیجه بگیرم Ú©Ù‡ بسیاری از Ù‚Ù„Ù…ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù†Ù‡Ø§ هست Ú©Ù‡ در همان ØØ§Ù„ت نوشته شدن Ù…ÛŒ میرن Ùˆ ØØ¯Ø§Ú©Ø«Ø± عمرشان از یکی دو ساعت، بیشتر نیست. بسیاری از نوشته ها نیز هستن Ú©Ù‡ هیچگاه شادابی Ùˆ تازه Ú¯ÛŒ Ùˆ زÙلالی Ùˆ دلنشینی خود را از دست نمی دن ØØªÙ‘ا اگر گرد Ùˆ غبار ماهها Ùˆ سالها Ùˆ قرنها بر آنها بنشیند. Ú¯ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ نوشته های مادام العمر را کمتر کسانی پیدا Ù…ÛŒ شن Ú©Ù‡ خواهان آنها باشن؛ نه برای اینکه بی ارزش هستن؛ بل به دلیل آنکه ذهنیّت Ùˆ روان ما را Ù…ÛŒ تونن ساعتهای بیشمار در ÙØ¶Ø§ÛŒ اثیری خود بگیرن Ùˆ ما را به اندیشیدن در باره ÛŒ بغرنجزا بودن آنچه « خیلی بدیهی Ù…ÛŒ نماید » ترغیب کنن. Ùقط دردسر ما اینه Ú©Ù‡ دوست داریم همه چیز خیلی « Ø±Ø§ØØª الØÙ„قومی » باشه تا هم بتونیم در یک چشم بر هم زدن، قورتش بدهیم هم بتونیم مشابه اش را عرضه کنیم؛ ولی اÙکار Ùˆ اندیشه های عمیق، Ù…Ù†ØØµØ± به ÙØ±Ø¯ Ùˆ یگانه هستن Ùˆ نمی توان مشابه آنها را تØÙˆÛŒÙ„ دیگران داد. چقدر ما ایرانیها، آدمهای « Ø±Ø§ØØª الØÙ„قومی Ùˆ مشابه نویس Ùˆ Ú©Ù¾ÛŒ نویس مشقهای همدیگر » شده ایم Ùˆ خودمون خبر نداریم.
3- آن چیزی که من خواستم و شد.
...... مدیر دبیرستان مرا توی Ø¯ÙØªØ± خواست. انسان شری٠و با مسئولیّتی بود. خوشرو Ùˆ خوش قلب. وظای٠و تکالی٠شغلی خودش را خوب Ù…ÛŒ دانست Ùˆ در اجرای آنها با تکیه به وجدان ÙØ±Ø¯ÛŒ اش، بهترین تلاشها را Ù…ÛŒ کرد Ùˆ از خودش ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ مایه Ù…ÛŒ گذاشت. اون روز یادم نمیره. به من Ú¯ÙØª: « Ùلانی!. این اولین Ùˆ آخرین ØØ±Ùهای من است به تو. اگر گوش کردی Ùˆ دنبالشون Ø±ÙØªÛŒ Ú©Ù‡ خوشا به سعادتت. اگر هم گوش کردی Ùˆ بعدش پشت گوش انداختی، خود دانی Ùˆ سرنوشتی Ú©Ù‡ برای خودت رقم Ù…ÛŒ زنی! ». به من Ú¯ÙØª: « تو، انسانی هستی Ú©Ù‡ لیاقتها داری Ùˆ Ù…ÛŒ توانی در زندگی ات ØØªÙ‘ا به مدارج بسیار عالی کشوری نیز برسی Ùقط اگر بتونی جلو زبانت را بگیری Ùˆ دهنه به مغزت بزنی. ولی اگر Ù…ÛŒ خواهی آنچه را در قلبت Ùˆ مغزت Ù…ÛŒ گذرد بدون هیچ مراعاتی بر زبان برانی، آنگاه هیچ خدایی Ùˆ بنی بشری زورش به تو نخواهد رسید Ùˆ عاقب Ùˆ آخرتت این میشه Ú©Ù‡ Ùقط یه ØÙ…ّال از آب در بیایی!. » بعدش سکوت کرد Ùˆ به من Ú¯ÙØª: « ØØ§Ù„ا مرخصی!. برو Ùˆ Ùکراتا بکن!. ». راستش را بخواهید من واقعا شوکه شدم. اومدم خونه Ùˆ همش در Ùکر ØØ±Ùایی بودم Ú©Ù‡ به من زد. اصلا خوابم نبرد Ùˆ دائم با خودم کلنجار Ù…ÛŒ Ø±ÙØªÙ… Ú©Ù‡ خب. مدیر دبیرستان Ú©Ù‡ بد مرا نمی خواست Ùˆ تازه خیلی آدم دلسوزی هم هست. شاید ØÙ‚Ù‘ با اون باشه Ùˆ من باید یه تØÙˆÙ‘Ù„ ØØ³Ø§Ø¨ÛŒ در مرامم ایجاد کنم؛ ØØ¯Ø§Ù‘قل برا خوشی خودم. این بود Ú©Ù‡ بعد از دو روز کلنجار Ø±ÙØªÙ† با خودم، تصمیم Ú¯Ø±ÙØªÙ… به همون روشی Ø±ÙØªØ§Ø± کنم Ú©Ù‡ مدیر دبیرستان دوست Ù…ÛŒ داشت. ØØ¯Ø³ بزنید Ú†ÛŒ شد؟. من آدمی ریاکار Ùˆ مزوّر شدم!. در اولین مسئله ای Ú©Ù‡ برایم پیش اومد بعد از اون تصمیمم برای ریاکاری، به قدری دچار عذاب وجدان شدم Ú©Ù‡ از ØªÙˆØµÛŒÙØ´ عاجزم. تمام سیستم بدنم داشت به هم Ù…ÛŒ خورد Ùˆ من ØØ§Ù„ Ùˆ روزم مصیبتی بود. بعد از یک Ù‡ÙØªÙ‡ بر همه چیز صلوات ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯Ù… Ùˆ با خودم Ú¯ÙØªÙ…: « نخیر!. ریا کاری Ùˆ تزویر Ùˆ خودخوری » به من نیومده. این بود Ú©Ù‡ همه چیز را Ùوری به خاک سپردم. نتیجه این شد Ú©Ù‡ من نه به مدارج عالی کشوری رسیدم نه ØÙ…ّال از آب در آمدم؛ زیرا هر دوی اینها، راههایی بودند Ú©Ù‡ مدیر دبیرستان Ù…ÛŒ شناخت Ùˆ Ù…ÛŒ خواست جلوی پای من بگذارد. ولی من بیراهه های خودم را پیمودم Ùˆ اکنون به این جایی رسیدم Ú©Ù‡ هستم.
4- صیّاد آرزو.
...... قضیه برمی گرده به بیست Ùˆ چهار سال پیش. همون Ù…ØÙ„ّه ای Ù…ÛŒ نشستند Ú©Ù‡ خواهرم منزل داشت. Ø±ÙØªÙ‡ بود پیش خواهرم Ùˆ التماس ØÙ„الیّت Ùˆ دعا کرده بود. گویا Ù…ÛŒ خواست برود به جبهه ÛŒ جنگ مومنان علیه Ú©Ùّار. خواهرم به او Ú¯ÙØªÙ‡ بود: « مادرت، تو Ùˆ خواهران Ùˆ برادرانت را با بدبختی Ùˆ شب زنده داریهای Ø´Ú©Ù… گشنه، بزرگ کرده. آخه جبهه، ØÙ„وا خیر نمی کنن پسر جان. نرو جبهه!. تو، بچّه ÛŒ صغیر Ùˆ شیر خور داری. ØØ§Ù„ا اگه اشتباهی هم رخ داده، دلیل نمیشه Ú©Ù‡ تو ØŒ عذاب وجدان داشته باشی. برادر من، آدم بی کینه ای بود. هیچ کاری دیگه هم، ÙØ§ÛŒØ¯Ù‡ نداره. برا اینکه او، آواره ÛŒ غربت شده است. نرو جبهه برار!. » درست یک ماه بعد از Ø±ÙØªÙ†Ø´ بود Ú©Ù‡ خبر شهید شدن « معلّم گرینشگر » را در آبادی جار زدن. من از شنیدن این خبر در غربت، اصلا دلشاد نشدم. ØÙ‚یقت این بود Ú©Ù‡ او مرا از Ù„ØØ§Ø¸ « اهدا٠انقلاب اسلامی » در گزینش برای معلّمی آنهم در یکی از Ù…ØØ±ÙˆÙ…ترین مناطق استان به خواست Ùˆ داوطلبی خودم، تائید Ùˆ تصدیق نکرده بود. او ØØªÙ‘ا به برادرم Ú¯ÙØªÙ‡ بود Ú©Ù‡ من در رشته ÛŒ زبان انگلیسی از مابین تمام داوطلبان، بهترین نمره را آورده بودم. منطقه ای Ú©Ù‡ من ØØ§Ø¶Ø± بودم داوطلبانه با جان Ùˆ دل برای تدریس بروم، منطقه ای بود Ú©Ù‡ وزارت آموزش Ùˆ پرورش استان، معلّمین را به زور Ù…ÛŒ ÙØ±Ø³ØªØ§Ø¯ آنهم با مزایای Ù‡Ù†Ú¯ÙØª. ولی من با تمام مهری Ú©Ù‡ به آب Ùˆ خاکم داشتم سوای ØÙ‚وق ØÙ‚ّه ام بدون کوچکترین چشمداشتی Ù…ÛŒ خواستم بروم. مشکل بزرگ Ùˆ دست Ùˆ پا گیر دار Ùˆ خار مغیلان برای ØØ§Ú©Ù…ان وقت در امریّه دادن جهت گزینش معلّمان ØŒ چیزی نبود؛ سوای شایستگی Ùˆ استعدادهای ÙØ±Ø¯ÛŒ من. در دنیای صغیر Ùˆ ØÙ‚یر مومنان به اسلامیّت، بیگانه بودن در وطن Ùˆ غریب بودن در غربت، « مزد شایسته Ú¯ÛŒ Ùˆ پاداش استعدادهای ÙØ±Ø¯ÛŒ من » Ù…ÛŒ باشد.
5- جهنّم مادران.
.... هر آخر Ù‡ÙØªÙ‡ ای Ú©Ù‡ میشه Ùˆ صدای تلÙÙ† به گوشم Ù…ÛŒ رسه، تمام تنم Ù…ÛŒ لرزه. Ù…ÛŒ دونم Ú©Ù‡ مادر ÙØ±Ø³ÙˆØ¯Ù‡ سال Ùˆ استخوانی ا Ù…ØŒ خواب « Ù‡Ù„ÙØ±Ø§ » دیده Ùˆ دل نگران منه. آهناله ها Ùˆ زمزمه های مهر آمیزش در گوشم طنین Ù…ÛŒ اÙکنند Ú©Ù‡ « Ú©ÛŒ Ù…ÛŒ آیی مادر؟. همه Ù…ÙØ±Ø¯Ù†Ø¯ Ùˆ من هنوز چشمام به درب خونه، آویزونه! . تا ØØ§Ù„ا چهار بار، عزرائیل اومده جونم را بستونه Ùˆ من با دعوا از خونه، بیرونش کرده ام. به اون Ú¯ÙØªÙ… اگه بخوای جونم را بگیری، شکایتت را به خدا Ù…ÛŒ کنم. من هنوز آرزوی دیدن بچّه ام به دلم مونده. ØØ³Ø±Øª به دل موندم Ú©Ù‡ یه بار دیگه ببینمش Ùˆ بعدش خودم Ù…ÛŒ میرم. تو دیگه نمیخواد دنبالم بیایی. خسته شدم ننه!. Ú©ÛŒ Ù…ÛŒ آیی ای عمر سوخته در غربت؟. Ú©ÛŒ Ù…ÛŒ آیی؟. » Ùقط صدای هق هق گریه هاش هست Ú©Ù‡ عمق درد جانسوز او را در گوشهایم شعله ور Ù…ÛŒ کنند Ùˆ هیزم وجودم را به آتش Ù…ÛŒ کشند. اگر روزی، این ÙØªÙ†Ù‡ ÛŒ خونریز Ùقاهتی از ایرانزمین Ø¨Ø±Ø§ÙØªØ§Ø¯ Ùˆ نظامی دادگزار بر این سرزمین همیشه غارت Ùˆ سرکوب شده، ÙØ±Ù…انروا شد، بایستی تمام آنانی را Ú©Ù‡ در ØÙ‚Ù‘ ملّت ایران Ùˆ مردمش بدون Ù‡Ú† استثنائی، ستم کردند بر « شالوده ÛŒ مجموع آن قطره قطره اشکهایی » قضاوت کنند Ú©Ù‡ در طول ØØ§Ú©Ù…یّت چنان دژخیمان بی ÙØ±Ù‘ÛŒ از چشم مادران چکیده شده اند. ØÚ©ÙˆÙ…ت Ùقاهتی برای تمام مادران ایرانی در طول نزدیک به سه دهه، Ùقط « جهنّم الهی » را به ارمغان آورد Ùˆ هنوز Ú©Ù‡ هنوز است آسیاب خونریزی Ùˆ Ú©ÙØ´ØªØ§Ø± Ùˆ ترور Ùˆ آزار Ùˆ شکنجه را با ایمانی زاهدانه، ÙØ¹Ù‘ال شبانه روزی Ù†Ú¯Ù‡ داشته است. نمی دانم چرا باران آن « رØÙ…ت الهی » Ú©Ù‡ اینقدر در باره اش « اراجی٠می نویسند Ùˆ Ù…ÛŒ گویند » بر چشمان منتظر Ùˆ خشکیده ÛŒ مادرم نمی بارد تا آن مادری Ú©Ù‡ نهال « مهر Ùˆ ÙˆÙØ§ » را از کودکی بر Ù„ÙˆØ Ø¯Ù„Ù… کاشت Ùˆ قصّه ÛŒ « زال زر Ùˆ خداوند مهر » را برایم خواند، اگر روزی، روزگاری، به میهن، بازگشتی بود، آنگاه دیگر شاهد آن « ضØÙ‘اکیانی » نباشم Ú©Ù‡ دژخیم جان Ùˆ زندگی هستند Ùˆ Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± Ùˆ امتیاز خود Ù…ÛŒ دانند Ú©Ù‡ میر غضّب ستم Ùˆ بیدادگری را سرلوØÙ‡ ÛŒ ایمان دنیوی Ùˆ اخروی خودشان بشمارند.
6- نسلهای Ù†ÙØ±ÛŒÙ† شده.
.... بچّه Ú©Ù‡ بودم با بچّه هاي Ù…ØÙ„Ù‘ØŒ دائم توی Ú©ÙˆÚ†Ù‡ به دنبال بازيگوشي بودم. وقتي يه سوسک سياه پيدا مي کرديم، مي Ú¯Ø±ÙØªÙŠÙ…Ø´ Ùˆ يه چوب کبريت توی کونش مي کرديم Ùˆ مي Ú¯ÙØªÙŠÙ… ØØ§Ù„ا براي ما، اين زمين را شخم بزن!. سوسک بيچاره نيز بي خبر از اينکه، Ú©ÙŠ توی کونش، Ú†Ù‡ سيخي تپونده، شروع مي کرد دور خودش چرخيدن. ØØ§Ù„ا نچرخ Ùˆ Ú©ÙŠ بچرخ. من وقتي در باره ÙŠ تاريخ معاصر ايران؛ بويژه از رويداد مشروطه به اين طر٠مي انديشم Ùˆ اخبار نا آراميها Ùˆ طغيانهاي گاه Ùˆ بيگاه جوانان ايراني را مي شنوم، کونچرخي اون سوسک بدبخت، يادم مي آد Ùˆ دلم ØØ³Ø§Ø¨ÙŠ Ù…ÙŠ سوزه. از دوران مشروطه تا همین امروز، چهار نسل به دنيا آمده است Ùˆ هر نسلي، چوب کبريتي توي کون نسل ديگر ÙØ±Ùˆ کرده است: نسل مشروطه خواهان به نسل مصدّق. نسل مصدّق به نسل خميني. نسل خميني به نسل انقلاب. اکنون نسل انقلاب است Ú©Ù‡ مي تواند سرنوشت خودش Ùˆ نسل آينده را رقم بزند. آيا مي توان به ثمر بخش بودن چنين خيزشها Ùˆ پايورزيها Ùˆ دادخواهيها، اميدوار بود؟. من هنوز نمي توانم داوري کنم؛ زيرا از ÙŠÚ© Ø·Ø±ÙØŒ تجربيات من نيز، تلخ هستند Ùˆ از طر٠ديگر، تاريخ روشنÙکري Ùˆ کشورداري ما ايرانيان، صرÙنظر از تاريخ Ø§Ø³ÙØ¨Ø§Ø± Ùˆ Ùلاکتبارمان در کلّ، از رويداد مشروطه تا امروز، گريز از انديشيدن Ùˆ همگرايي Ùˆ همآزمايي Ùˆ همÙکري بوده است.
7- زنبور عسل ساز.
...... توی خانواده ÛŒ یکی از بستگان دورم، غلغله Ùˆ کتک کاری شدیدی شده بود. مادر بیچاره ÛŒ من، سراسیمه Ùˆ هراسان وارد ØÛŒØ§Ø· خونه مون شد Ùˆ داد زد: « ننه!ØŒ Ú†ÛŒ نشسته اید Ú©Ù‡ خوار Ùˆ برادر، همدیگه را تیکه Ùˆ پاره کردن. بدوید!. ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ رسی کنید!. » یادمه اون روز، پا برهنه با زیر شلواری ØØ§Ù„ا ندو Ùˆ Ú©ÛŒ بدو. وقتی رسیدم به منزل اون بستگانمون. دیدم ای داد Ùˆ بیداد! Ù‡ÙØª هش Ù†ÙØ±ØŒ آش Ùˆ لاش Ùˆ خونین Ùˆ مالین به گوشه Ùˆ کنار Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ان. تمام وجودم Ù…ÛŒ لرزید Ùˆ ÙˆØØ´Øª داشت مثل خوره وجودمو Ù…ÛŒ خورد. با یه بدبختی تونستم از لابلای Ø§Ø²Ø¯ØØ§Ù… مردم یکی از آدمایی را Ú©Ù‡ سرش به تنش Ù…ÛŒ ارزید یه گوشه ای بکشم Ùˆ بپرسم Ú†ÛŒ شده؟. دعوا اصلا سر Ú†ÛŒ بود؟. دیدم یارو، یه پوزخندی زد Ùˆ Ú¯ÙØª: خنده ات میگیره اگه بگم. Ú¯ÙØªÙ… خب بگو در هر صورت. Ú¯ÙØª: دعوا سر این بوده Ú©Ù‡ کیا باید آخر Ù‡ÙØªÙ‡ برن اون هزار متر زمین بایر ارثیه ای را بیل Ùˆ کلنگ بزنن برا کشیدن دیوار دور تا دورش. Ú¯ÙØªÙ…. همین. Ú¯ÙØª به پیر، به پیغمبر همین. بعد Ú©Ù‡ با اون ÙØ±Ø¯ ØØ±Ùامو رد Ùˆ بدل کردم. آخر Ù‡ÙØªÙ‡ØŒ کله ÛŒ Ø³ØØ± بلند شدم، بیل Ùˆ کلنگ به دستم Ú¯Ø±ÙØªÙ… بدون آنکه به کسی چیزی بگویم، راهی رسیدن به اون زمین بایر بستگانم شدم. وقتی پیداش کردم، شروع کردم از یه گوشه به کلنگ زدن. اصلا دور Ùˆ بر خودم را نیز نگاه نمی کردم Ú©Ù‡ آیا کسی هست یا نه. تکلی٠انسانی خودم Ù…ÛŒ دونستم Ú©Ù‡ در ØØ¯Ù‘ توانائی ام بیل Ùˆ کلنگ بزنم برای آنکه شاهد خونریزیها Ùˆ کتک کاریها Ùˆ آبرو ریزیها در بین بستگانم نباشم. دیدم در همون وسطای کارم، نزدیکای ظهر سه Ù†ÙØ± دیگه با بیل Ùˆ کلنگ دارند یه گوشه ای دیگه از زمین را Ù…ÛŒ کنن. من اونا را اصلا نمی شناختم. هیچ ØØ±ÙÛŒ نه اونا با من زدن. نه من با اونا. Ùقط هر کسی کار خودش را Ù…ÛŒ کرد. بالاخره تونستیم در عرض دو روز، دور تا دور اون منطقه را برا Ù¾ÛŒ ریزی خاکبرداری کنیم. این واقعه Ùˆ تجربه ÛŒ تلخ Ùˆ شیرین به من درسهایی داده Ú©Ù‡ به عمق وجودم آمیخته اند. وقتی Ù…ÛŒ شنوم روشنÙکران مخال٠و Ùلان Ùˆ بمان دیروزی، شده ان مبلّغ Ùˆ مروّج ØÚ©.متگرانی Ú©Ù‡ قاتل هزاران « امیر کبیر » هستند، مرا یاد اون ØÚ©Ø§ÛŒØª پدرم از دوران زنده یاد « مصدق » Ù…ÛŒ ندازه Ú©Ù‡ مردم، ØµØ¨Ø Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†: « یا مرگ یا مصدّق ». بعد از ظهرش همون مردم Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙ†: « جاکش کیه؟، مصدّق!». گمون کنم امروزه روز دیگه همه خوب بÙهمن Ú©Ù‡ چرا من اینقدر از دست « خوبترین خوبان » مملکتمون، سرخورده Ùˆ ناامیدم. اگه آدم بخواد منتظر بشینه Ú©Ù‡ کسانی در میدان عمل، برای ملّت، اقدامی بکنن، باید خیلی ساده دل باشه. ØÚ©Ø§ÛŒØª بلدرچین Ùˆ اون رعیّت یادم میاد. جهان از آن انسانهای Ùهیم Ùˆ با شعوریست Ú©Ù‡ منتظر هیچکس نمی نشینن Ùˆ به تن خویش، آن کاری را Ù…ÛŒ کنن Ú©Ù‡ بایسته Ùˆ شایسته است بدون توپ در کردن Ùˆ هیاهو Ùˆ جنجالها Ùˆ هوچیگری. وقتی « ارنستو Ú†Ù‡ گوارا » Ù…ÛŒ خواست « ناممکنها را واقعیّت پذیر » کند، هیچگاه نگاه نکرد Ú†Ù‡ تعدادی در پشت سرش به ص٠ایستاده اند یا چند هزار نشریه Ùˆ رادیو Ùˆ تلویزیون Ùˆ امثالهم در باره ÛŒ آرزو Ùˆ آرمان Ùˆ ایده آلش، به به Ùˆ Ú†Ù‡Ú†Ù‡ Ù…ÛŒ زنن. دمکراسی ØŒ پرنسیپ نهالیست Ú©Ù‡ بایستی آن را با جان Ùˆ دل دوست داشت Ùˆ همسان رعیّتها با غمخواری به آبیاری Ùˆ مراقبت از آن کوشید. این پیچیده Ú¯ÛŒ روان ایرانی را نمیشه با Ù†ØµÛŒØØª Ùˆ توصیه Ùˆ توهین Ùˆ شماتت Ùˆ تمسخر Ùˆ امثالهم به مداوایش کوشید. نه!. باید یاد Ú¯Ø±ÙØª کلنگ Ùˆ بیل را بی خبر از همه در « زمین ناممکنها » به چرخش در آورد.
8- رمزگشایی Ú¯ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ÛŒ چندش آور.
...... Ú©Ù… Ø§ØªÙ‘ÙØ§Ù‚ Ù…ÛŒ Ø§ÙØªÙ‡ Ú©Ù‡ ما بخواهیم در باره ÛŒ « اندیشه ها Ùˆ ایده های انسانها » قضاوت کنیم. ما عادت کرده ایم آدمها را آنطور ببینیم Ùˆ دوستشون Ùˆ ازشون Ù†ÙØ±Øª داشته باشیم Ú©Ù‡ خودمون تصوّر Ù…ÛŒ کنیم چنان Ùˆ چنین باید باشند Ùˆ خبر نداریم Ú©Ù‡ با آن خواستهای آرزویی خودمون Ú†Ù‡ ستمی در ØÙ‚ دیگرون Ù…ÛŒ کنیم. نمی Ùهمیم Ú©Ù‡ آدمها را به Ú†Ù‡ عذابی Ù…ÛŒ اندازیم وقتی خبر دار بشن ما Ú†Ù‡ تصوّری از اونا در ذهنمون داریم؛ یعنی تصوّری Ú©Ù‡ اصلا Ùˆ ابدا با واقعیّت دیگران اینهمانی نداره. ایکاش ما Ù…ÛŒ آموختیم Ú©Ù‡ آدمها را آن سان Ú©Ù‡ هستند بپذیریم Ùˆ رادمنشانه از آنچه در وجودشان « ناپسند » Ù…ÛŒ باشد به اندیشیدن انگیخته شویم Ùˆ ایده ای Ø¨ÛŒØ§ÙØ±ÛŒÙ†ÛŒÙ… Ú©Ù‡ ثمره اش ÙØ¶Ø§ÛŒÛŒ باشد برای پالاندن Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ Ú¯ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ سخنهای « ناپسند » دیگران به همّت خودشون. من Ù…ÛŒ اندیشم Ú©Ù‡ « مدّاØÛŒ در تاریخ ادبیّات ما » بیش از آنکه به مجیز گویی سلاطین Ùˆ ØÚ©Ù‘ام بی ÙØ±Ù‘ Ùˆ ÙØ§Ù‚د شایسته Ú¯ÛŒ نظر داشته باشد، در این راستا بوده است Ú©Ù‡ شاعران Ù…ÛŒ خواسته اند ایده آلهای آدمیان را از ØµÙØ§Øª پسندیده Ùˆ Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ Ùˆ اندیشه های آرزویی در « مدØÚ¯ÙˆÛŒÛŒ سلاطین بی لیاقت Ùˆ ÙØ±Ù‘ » عبارت بندی کنند. از این رو، در « مدیØÙ‡ سرایی » بایستی عکس قضیه را Ùهمید Ùˆ Ø¯Ø±ÛŒØ§ÙØªØ› نه آنچه توی « ذوق » آدم Ù…ÛŒ زند.
9- ساده بودن زندگی و پیچیده بودن روان و مغز.
...... من یه رویاهايي دارم. یه خواستهايي. یه آرزوهايي. یه آرمانهايي. خیلی از اينها را ميشه دور ریخت یا نديد Ú¯Ø±ÙØª. ولی یه چیز را نمیشه دیگه ازش گذشت. اونم نیازهای آدمه. بعضی وقتها Ú©Ù‡ Ú†Ù‡ عرض کنم. باید Ú¯ÙØª اکثر مواقع ØÙŠØ±Ø§Ù† Ùˆ پريشانÙکر Ù…ÛŒ مانم Ú©Ù‡ چرا آنچه اينقدر ساده Ùˆ پيش پا Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ Ùˆ طبيعی مي باشه در ذهن ما انسانها به پيچيده ترين Ùˆ مشکل سازترين Ùˆ زمخترين معضل Ùکري Ùˆ روانی تبديل مي شود. انسان Ú†Ù‡ خوشش بیاد Ú†Ù‡ خوشش نیاد در طول زندگي، متØÙˆÙ‘Ù„ ميشه. Ú†Ù‡ در باور داشتهايش. Ú†Ù‡ در Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ÙŠØ´. Ú†Ù‡ در ارگانيسم بدني اش. در این گر Ùˆ واگیر بودنها Ùˆ شدنها، در یه مقطعی از زندگی ÙØ±Ø¯ÙŠ Ø§Øª متوجّه ميشي Ú©Ù‡ اصلا زندگي نکرده اي؛ بلکه Ùقط Ù†ÙØ³ کشيده اي Ùˆ دنبال خيلي چيزها دويده اي Ú©Ù‡ صنّار ارزش نداشته اند Ùˆ Ùقط مراعات کرده اي هر آن چيزي را Ú©Ù‡ مجبورت کرده اند مراعات Ú©Ù†ÛŒ. ØØ§Ù„ا یا با Ù†ØµØ§ÙŠØ Ùˆ اندرزها Ùˆ توصيه ها. یا با منطق Ùˆ استدلال. یا با تنبیه Ùˆ کتک کاری Ùˆ تØÙ‚ير Ùˆ زور گويي. یا با امریّه Ùˆ منهیّه. تو Ùقط مراعات کرده ای. ولی هیچوقت وجود خود تو Ùˆ آنچه Ú©Ù‡ هستی Ùˆ آرزو Ù…ÛŒ کني بشوي Ùˆ باشی، هرگز مراعات نشده. دلت مي گيره. خسته ميشي. از همه چيز. ØØªØ§ عزيزترين Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ نزديکت. دوست داري بگريزي. از همه چيز. بخندي به همه چيز. واژگون کني همه چيز را. به عجز خودت خنده ات مي گيره. دلت Ù…ÛŒ شکنه. زخمی میشی. Ù†ÙØ±ØªØŒ وجودت را تسخير مي کنه. دلت ميخواد از همه انتقام بگيری. نيرو نداري. خودت را مثل شير زخمي به هر دري مي زني. یه گوشه اي مي Ø§ÙØªÙŠ. له له مي زني. هيچکس اهميّتي به تو نميده. هر کسی تو لاک خودشه. باز دوباره خنده ات مي گيره. با خودت ØØ±Ù مي زنی. ØØ³Ø§Ø¨ Ùˆ کتاب مي کني. چون Ùˆ چرا مي کني. آخرش مي بينی. همش Ú©Ø´Ú© بوده. از همون اولش. همش کشکيّات بوده. عصباني Ùˆ غضبناک ميشي. مي خواي ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ بزني. نه!. هيچي تغيير نمي کنه. تو هستی Ú©Ù‡ باخته ای. نمی دونی میشه جبران کرد یا نه عمر بر باد Ø±ÙØªÙ‡ را. همش Ùکر Ù…ÛŒ Ú©Ù†ÛŒ. استدلال Ùˆ برهان میاری. آخرش مي بيني Ú©Ù‡ تمام « زندگي »، آنقدر ساده Ùˆ طبيعي بود Ú©Ù‡ Ùقط ذهن پيچيده شده ÙŠ تو نمي توانست آن سادگي را بÙهمد Ùˆ دريابد. واقعيّت تلخ جامعه ÙŠ ايراني، Ù…ØÚ©ÙˆÙ… پيچيدگي هولناک Ùˆ اسرار آميز ذهنيّتها Ùˆ روانهاي مشوّش Ø§ÙØ±Ø§Ø¯Ø´ مي باشد؛ زيرا « زلالي Ùˆ آرامش Ùˆ سادگي زندگي » را نمي Ùهميم. قرنهاست Ú©Ù‡ ما ايرانيان، هنرمان این شده است Ú©Ù‡ « زندگي » را ØØ±Ø§Ù… کنيم Ùˆ به دور اندازيم، ØØ§Ù„ به هر نامی Ú©Ù‡ مي خواهد بوده باشد. « Ú©ÙØ´ØªÙ† Ùˆ ØØ±Ø§Ù… کردن زندگی »، بزرگترين Ø§ÙØªØ®Ø§Ø± ملّي ما شده است.
10- ÙˆÙ‚ÛŒØØ§Ù† خبیث مسلک.
...... یه ضرب المثل سودانی Ù…ÛŒ گوید: « مردی Ú©Ù‡ ادّعا کند از هر چیزی، سر رشته دارد Ùˆ تمام زیر Ùˆ بم آن چیز را Ù…ÛŒ داند، آن مرد، بی Ø´Ú©ØŒ مادر خود را نیز خواهد گایید ». مغزه ÛŒ عالی این ضرب المثل در باره ÛŒ طی٠اسلامگرایان Ùˆ آخوندها Ùˆ Ùقها Ùˆ مراجع تقلید Ùˆ ملّایان تاق Ùˆ Ø¬ÙØªØŒ خیلی صدق Ù…ÛŒ کند. امکان ندارد جایی یا چیزی وجود داشته یا نداشته باشد Ú©Ù‡ موکّلان اسلامیّت در باره ÛŒ Ú†Ù… Ùˆ خم آن، خروارها یابس Ùˆ طوبا باÙیهای مزخر٠نگویند Ùˆ ننویسند Ùˆ اظهار Ù„ØÛŒÙ‡ نکنند. این طی٠آنقدر بی شرم Ùˆ آبرو هستند Ú©Ù‡ هیچ قلمی نمی تواند ÙˆÙ‚Ø§ØØª آنها را توصی٠کند.
11- رگه رگه های الماس.
- انسان به این دلیل، زندگی نمی کند Ú©Ù‡ به جهان آمده است؛ بلکه به این دلیل Ù…ÛŒ زیید Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد « زندگی ÙØ±Ø¯ÛŒ خودش را بجوید ».
- آنچه Ú©Ù‡ دائم، پشت پای ما Ù…ÛŒ زند، همه جا در پیش پایمان Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ است.
من، آن انسان قدرتگرایی را Ú©Ù‡ برای کسب قدرت، تلاش Ù…ÛŒ کند با تمام وجودم دوست Ù…ÛŒ دارم؛ ولو دهها خطای پراکتیکی، پس از کسب قدرت داشته باشد Ùˆ آن انسانی را نیز Ú©Ù‡ قدرت طلب Ùˆ مسØÙˆØ± Ùˆ برده ÛŒ قدرت Ù…ÛŒ باشد؛ ولی سائقه ÛŒ قدرتخواهی خود را با مزوّرانه ترین ÙØ±Ù…های Ø±ÙØªØ§Ø±ÛŒ Ùˆ Ú¯ÙØªØ§Ø±ÛŒ Ùˆ نوشتاری، کتمان Ù…ÛŒ کند Ùˆ آن را در « لباس Ø±ÙˆØØ§Ù†ÛŒ » Ù…ÛŒ پوشاند، آن انسان را یک خبیث Ùˆ خاصم بشر Ù…ÛŒ دانم؛ زیرا انسان قدرتگرا، اگر در قدرتخواهی اش به راستی، صادق Ùˆ صمیمی Ùˆ شری٠باشد، هرگز نبایستی در لباس « قداستها Ùˆ اعتقادات دینی انسانها؛ ولو Ø®Ø±Ø§ÙØ§Øª Ù…ØØ¶ باشند »، مقاصد Ùˆ سائقه ÛŒ قدرتخواهی خود را پنهان کند.
- خیلی از چیزها، زیبا Ù…ÛŒ شوند، وقتی Ú©Ù‡ ویران شده باشند. ØØ§Ø¶Ø±Ù… شرط ببندم Ú©Ù‡ اسلامیّت پس از ویرانی ماشین اقتدار تروریستی ولایت Ùقاهتی، خیلی جذّاب نیز خواهد شد.
انسانی که رویا می بیند، هنوز خوابش نبرده است!.
یکی از Ùقها، ØØ¯ÛŒØ«ÛŒ نوشت Ùˆ سند آن را نقل نکرد. به ÙˆÛŒ Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « چرا سند آن را ننوشتی؟ ». Ú¯ÙØª: « این ØØ¯ÛŒØ« را برای عمل کردن نوشتم؛ نه برای رونق بازار ».
- همه ی آدمها، یک زیر زمینی در مغز و روانشان دارند که مملوّ از خرت و پرتهای اسرار آمیز اعتقاداتی می باشند.
آزادی همواره در ابعاد انکاری به خودش چهره Ù…ÛŒ گیرد؛ نه در ØØ§Ù„تهای تاییدی.
تÙکّر در خلوت خویش؛ یعنی Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù† در چاه پرسشهای خود.
زنده یاد « ابوالقاسم ØØ§Ù„ت » در طنزی کوبنده Ùˆ رسواگر، واقعیّت کاراکتر ما « ایرانیان مسلمان نما »را اینگونه سروده است:
« Ù…ÙØ³Ù„ّم است Ú©Ù‡ ایرانی نجیب Ùˆ اصیل
به علم Ùˆ دانش Ùˆ ÙØ¶Ù„ است بی نظیر Ùˆ عدیل »
« خلاصه، مردم ایران، تمام، مشهورند
به عقل سالم Ùˆ دامان پاک Ùˆ Ø®Ùلق جَمیل »
« نه بنگی اند و نه تریاکی و نه عَرَقی
نه تنبل و نه ضعی٠و نه عاجزند و علیل »
« نه ØÙقّه باز Ùˆ نه خائن، نه رشوه خوار Ùˆ نه دزد
نه بیسواد و نه بیکاره و نه هردمبیل ». مشکل معمّایی قدرت در اینست که از مردم، سرچشمه می گیرد؛ ولی ضدّ مردم به کار برده می شود!.
تنها چیزی که هیچوقت، زمانش به سر نمی آید همان « زمان » می باشد.
سپاهیی از میدان جهاد Ù…ÛŒ گریخت. Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « کجا Ù…ÛŒ روی ای نامرد؟. » Ú¯ÙØª: « آن خوشتر دارم Ú©Ù‡ گویند Ùلان بگریخت لعنة الله، از آنکه گویند Ùلان کشته شد، رØÙ…Ø© الله ».
سپاهیی زنی جمیله داشت ØÙˆØ± نام. روزی به غزا Ø±ÙØªÙ‡ بود. بعد از Ù†Ùیر عام، روی به گریز نهاد. Ú¯ÙØªÙ†Ø¯: « ای نامرد! باز گرد Ú©Ù‡ اگر Ú©Ø§ÙØ±ÛŒ را Ø¨Ú©ÙØ´ÛŒØŒ غازی باشی Ùˆ اگر Ú©Ø§ÙØ±ÛŒ تو را Ø¨Ú©ÙØ´Ø¯ØŒ شهید باشی Ùˆ در روز قیامت، ØÙˆØ± عین یابی. » Ú¯ÙØª: « من خود اکنون ØÙˆØ± دارم Ùˆ برای عین، خود را به Ú©ÙØ´ØªÙ† نتوانم داد » .
سپاهیی ریش دراز داشت Ùˆ از هارون الرّشید چیزی Ù…ØÙ‚ّر خواست. هارون Ú¯ÙØª: « ریش دراز آورده ایی Ùˆ هیچ جو عقلی نه!ØŸ. » Ú¯ÙØª: « اَما ØªÙŽØ³Ù…ÙŽØ¹Ù Ø§ÙŽÙ†Ù‘ÙŽÙ‡Ù Ø§ÙØ°Ø§ طالَت Ù„ÙØÛŒÙŽØ©Ù Ø§Ù„Ù…ÙŽØ±Ø¡ Ùَکَوسَجَ عَقلÙÙ‡Ù = آیا نشنیده ای آن را Ú©Ù‡ چون دراز گردد ریش مرد، کوسه شود عقل او ! ».
از آواره اي Ú©Ù‡ در به در شده بود، پرسيدند:« تو چرا پيوسته، سرگرم Ø³ÙØ± هستي؟. » Ú¯ÙØª: « من هر بذر Ù…ÙØ±Ø§Ø¯ÙŠ Ø±Ø§ Ú©Ù‡ در خاک وطن کاشتم، سبز ناشده، آن را درو کردند!. »
آنانی که هیچ چیزی نمی دانند، به چیزی نیز شک نمی کنند!.
انسانها همواره در گلاویز شدن با Ù…ÙØ¹Ø¶Ù„ات Ùˆ مسائل کشوری با دو درب روبرو هستند: 1- دربی Ú©Ù‡ به بÙÙ† بست Ù…ÛŒ رسد. 2- دربی Ú©Ù‡ راهگشا Ù…ÛŒ باشد. چرا ما ایرانیها عادت داریم Ùقط دریهایی را بگشاییم Ú©Ù‡ به بÙÙ† بست Ù…ÛŒ رسند؟.
قدرت طلبی هرگز مقصد و هد٠نیست؛ بلکه ابزاریست برای رسیدن به مقاصد و اهدا٠و اغراض.
« آخوندها » در پروسه ÛŒ اقتدار خواهی Ùˆ ØØ§Ú©Ù…یّت مطلق بر زمین، به پیکر « ضØÙ‘اک » در Ù…ÛŒ آیند Ùˆ سیمای « کریه Ùˆ چندش آور » به خود Ù…ÛŒ گیرند Ùˆ در پروسه ÛŒ ساقط شدن از قدرت Ùˆ تمامیّتخواهی به Ø´Ú©Ù„ « Ù…Ùلّا نصرالدّین » در Ù…ÛŒ آیند Ùˆ سیمای شوخ Ùˆ شنگی به خود Ù…ÛŒ گیرند. ایرانیان Ùقط آن چهره از « واقعیّت آخوندها » را دوست دارند Ú©Ù‡ Ù…Ùلّا نصرالدّین شده باشند؛ نه ضØÙ‘اک مار دوش Ùˆ جانستان پلشت.
12- زمزمه های دل.
من، Ø§ÙØª Ùˆ خیزهای Ø±ÙˆØ Ùˆ روان خودم را در اون Ù„ØØ¸Ù‡ هایی Ù…ÛŒ Ùهمم Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم Ú©Ù‡ چیزی یا چیزهایی در درونم، مرا به شوق میارن Ùˆ روØÙ… را بالهای پرواز Ù…ÛŒ بخشن. چیزایی Ú©Ù‡ نمی دونم ریشه هاشون در کدوم « همخوانیها Ùˆ Ù‡Ù…Ø³ÙØ±Ø§ÛŒÛŒÙ‡Ø§ Ùˆ سوائق » وجودم به آوازخوانی بر خاسته اند. یه چیزایی هست Ú©Ù‡ نمیشه چگونه Ú¯ÛŒ رخدادشون را در هیچ کلامی Ùˆ با هیچ توضیØÛŒ به دیگران تÙهیم کرد. Ùقط Ù…ÛŒ توان در ÙØ¶Ø§ÛŒ اثیری Ùˆ رویایی چنان ØØ³ÛŒÙ‘اتی، آرامش Ø±ÙˆØ Ùˆ روان Ùˆ قلب بی قرار خود را باز ÛŒØ§ÙØª. انسان دردمند، همواره بیش از آنست Ú©Ù‡ هست Ùˆ در آن « بیش - بوده گیها » Ù…ÛŒ باشه Ú©Ù‡ « هستی Ùˆ انسان بودن Ùˆ آزادی خود » را Ú©Ø´Ù Ù…ÛŒ کنه Ùˆ درمی یابه Ùˆ Ù…ÛŒ Ùهمه. وقتی من، دوست Ù…ÛŒ دارم Ùˆ مهر Ù…ÛŒ ورزم، در وجود هر چیزی Ùˆ انسانی Ùˆ جانداری Ùˆ گیاهی، بهره ای از خودم را Ù…ÛŒ بینم Ú©Ù‡ پخش شده Ùˆ در سراسر کائنات، گسترده است. مهر من به دیگران، مهری بازگشوده Ùˆ Ø§ÙØ´Ø§Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ Ø´Ú©ÙˆÙØ§ شده است Ú©Ù‡ از نهال درخت هستی ام به پیرامونم سرایت میشه. هر چقدر از چشمه ÛŒ وجودی خودم در پیوند با انسانها Ùˆ جانوران Ùˆ اشیاء Ùˆ کائنات، سرشارتر شوم، به همان اندازه نیز در « مهر ورزیها Ùˆ دوست داشتنهایم »، بخشنده تر Ùˆ گشوده دست تر Ù…ÛŒ شوم. وقتی Ú©Ù‡ تمام اعتقادات Ùˆ اخلاقیّات اجتماعی در راستای سرکوب Ùˆ توبیخ Ùˆ تØÙ‚یر Ùˆ تمسخر آن ØØ³Ù‘یاتی رو آورند Ú©Ù‡ من با اشتیاق تمام بر زبانم Ù…ÛŒ رانم Ùˆ از آنها سخن Ù…ÛŒ گویم، آنگاه است Ú©Ù‡ همه ÛŒ خوش نغمه های آدمیگری Ùˆ ÙØ±ÙˆØ²Ù‡ های مهر Ø§ÙØ²ÙˆÙ†Ù… به « زنجموره ها Ùˆ Ú†ÙØ³Ù†Ø§Ù„Ù‡ های آزارنده » مبدّل میشن Ùˆ تمام سلولهای مرا مسموم Ùˆ تلخ Ùˆ زهر آگین Ù…ÛŒ کنن Ùˆ روØÙ… را در Ù‚ÙØ³ÛŒ Ø®Ùقان آور، اسیر Ùˆ میخکوب Ù…ÛŒ کنن.
من با لب Ø§ÙØ´Ø§Ù†ÛŒ غلیانهای درونم در هر Ù„ØØ¸Ù‡ ای Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ گذرد، Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کنم آنها زیر Ùˆ بمهای آهنگ وجودم هستند Ú©Ù‡ بر زیبایی جهان Ø´Ú¯ÙØª انگیز Ù…ÛŒ Ø§ÙØ²Ø§ÛŒÙ†Ø¯. من با ÙØ±ÙˆØ´Ú©Ø³ØªÙ† مرغک خنیاگر روØÙ… به آراستن هیچ چیزی مدد نمی رسانم؛ بلکه به هر چیزی Ú©Ù‡ وجود دارد، ØØªÙ‘ا آسیب نیز Ù…ÛŒ زنم. هزاره هاست Ú©Ù‡ ØÚ©ÙˆÙ…تهای زندگی ستیز Ùˆ جانستان، رسالت خودشون را این Ù…ÛŒ دانند Ú©Ù‡ تمام قناریهای درون انسانها را سلّاخی کنن تا از گردآمد آهنگهای ÙØ±Ø¯ØŒ ÙØ±Ø¯ آنها، هیچ ارکستراسیونی ایجاد نشود Ùˆ دلهای آدما به هیجان نیایند Ùˆ شور انگیز نشوند Ùˆ همچنان بسته Ùˆ زنگار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بمانند. ولی گوهر جهان، هارمونی موسیقایی دارد Ùˆ هر جنبنده ای Ù…ÛŒ تونه نوازنده ای بشه Ú©Ù‡ سهم Ùˆ نقش خودش را در آن هارمونی داشته باشه. چرا من خودم، Ø§ÙØªØ®Ø§Ø±Ù… را در این بدونم Ú©Ù‡ با دستهای خودم، قناری خوش Ø§Ù„ØØ§Ù† درونم را زندانی اخلاقیّات متعÙّن Ùˆ کلیشه ای ØÙکّام جان آزار Ùˆ اجتماع امّت ØµÙØª کنم؟. یا اینکه از ترس توبیخ Ùˆ سرزنش Ùˆ پوزخند Ùˆ تمسخر Ùˆ تØÙ‚یر Ùˆ نیش زدن دیگران به Ú©ÙØ´ØªÙ† آن، رغبت Ùˆ رضایت دهم؟. چرا؟. Ú†Ù‡ چیزی بر زیبایی Ø±ÙˆØ Ù…Ù† Ùˆ آراستن چهره ÛŒ جهان خواهد Ø§ÙØ²ÙˆØ¯ Ú©Ù‡ من مشÙÙ‚ Ùˆ دلشاد به انجام چنان کاری باشم؟. چرا هنوز نمی خواهیم بپذیریم پیامد چنان Ø±ÙØªØ§Ø±Ù‡Ø§ بود Ú©Ù‡ جهان Ùˆ زندگی بشر را از « مهر ورزی Ùˆ دوستی Ùˆ عشق »، بسیار بسیار خالی Ùˆ سردسیر Ùˆ بی Ø±ÙˆØ Ú©Ø±Ø¯. من اینک، مهر Ù…ÛŒ ورزم Ùˆ دوست Ù…ÛŒ دارم Ùˆ با مهر ورزیهایم هرگز شرمنده Ùˆ طلبکار Ùˆ نادم نیز نیستم؛ زیرا من آن چیزهایی را Ù…ÛŒ زییم Ú©Ù‡ گوهر وجودم هستند؛ نه آن چیزهایی را Ú©Ù‡ به من « امر Ùˆ نهی » Ù…ÛŒ کنند تا غÙÙ„ Ùˆ زنجیر به بال Ùˆ پر Ø±ÙˆØ Ø¬ÙˆÛŒÙ†Ø¯Ù‡ Ùˆ آزادجویم بزنند.
« سرود مرغ هنگامخوان »:
سراسيمه Ùˆ Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ ØØ§Ù„ از خانه به Ú©ÙˆÚ†Ù‡ دویدم،
ديدم Ú©Ù‡ غلغله اي به پاست از مردم Ù…ØÙ„Ù‘ØŒ
ک٠بر دهان، دشنامها مي دانند
و سنگ و کلوخ مي انداختند.
بر تندي گامهايم Ø§ÙØ²ÙˆØ¯Ù…
تا او را ببینم،
که کشان کشان بر خاک
به قتلگاه مي بردند.
نگران Ùˆ آکنده از ÙˆØØ´ØªØŒ
خشمگين ÙØ±ÙŠØ§Ø¯ برآوردم:
« گناهش چيست؟ آنکه همچون من و شماست!. »
همه با چشماني از کاسه در آمده
Ùˆ ØØ§Ù„تي Ù†ÙØ±Øª انگيز به من خيره شدند.
در اين بين، او برخاست
با پاهايي لرزان و لباسهايي پاره - پاره
و چهره اي آلوده به خاک و خون.
آن دم با نگاهي سرشار از مهر، غمگنانه آواز داد:
اين منم؛ « آريا »:
« رسواترين و مهر ورزترين عاشقان روزگار »
« رميده از بلاهت آبا و اجدادي »
» کاونده و جوينده ي راستي ».
اين منم؛ « آريا »:
« شکّاک ناآرام »
« پرسشگر و دلباخته ي شناخت ».
اين منم؛ « آريا »:
« پيکارگر تاريخ Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ سرزمين خويش »
« درخودنگر و بيگانه کاو »
« ناهمگن Ùˆ ÙˆÙØ§Ø¯Ø§Ø± به خويش ».
اين منم؛ « آريا »:
« ÙØ±Ø¯Ú¯Ø§Ø± در انديشيدن Ùˆ Ú¯ÙØªØ§Ø± Ùˆ کردار »
« جوينده ي چند – و – چون ريشه هايم ».
اين منم؛ « آريا »:
« آزماينده Ùˆ در تکاپوي Ø®ÙˆÛŒØ´Ø§ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Â»
« نيرومند و زاينده ي چشمه ي مهر »
« دلباخته ي گيتي و هر آنچه که در اوست ».
این منم؛ « آريا »:
« مشتاق دانش و خردورزي »
« بيزار از ستمکاري و جان آزاري »
« کوشنده ي آباداني و گيتي آرايي »
« نگهبان زندگي و دلشادي ديگران ».
اين منم؛ « آريا »:
« آرزومند شادخواري Ùˆ دست Ø§ÙØ´Ø§Ù†ÙŠ Ùˆ پايکوبي »
« خواهنده ي داد و دهش »
« نشاننده ي درخت دوستي و مهر ورزي ».
اين منم؛ « آريا »:
« همدرد و غمگسار شما »
« نگران و دلواپس تک، تکتان »
« سنجشگر باورها Ùˆ اعتقادات متعÙّن شما »
« پاسدارنده ي آرمانها و آرزوها و ايده آلهاي پويا و جانبخش شما ».
این منم؛ « آريا »:
« رانده و ملعون شده به دست شما »
« آواره ي غربت به دست شما »
« تنها و سرگشته ی وطن به دست شما »
« Ù…ØÚ©ÙˆÙ… Ùˆ آزرده به دست شما ».
اين منم؛ « آريا »:
« ستايشگر خورشيد و ماه و زمين و ستارگان »
« سپاسگزار ابر و باد و باران »
« نيايشگر جويبارها و رودخانه ها و درياها و چشمه سارها ».
اين منم؛ « آريا »:
« ÙØ±Ø§Ø®ÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯Ù‡ ÙŠ همانديشي Ùˆ همآزمايي Ùˆ همدردي »
« گامنورد گمراهه ها و بيراهه ها و درهمراهه ها ».
اين منم؛ « آريا »:
« خنياگر زندگي و سرگشته ي پرندگان خوش آواز و جانوران و گياهان و ... »
هنوز سرودخوان بود
Ú©Ù‡ ناگهان Ø´ØÙ†Ù‡ اي عربده کشيد:
« دهانش را بدوزيد!Ø› زيرا Ú©ÙØ± مي گويد Ùˆ لغز مي خواند! ».
- غوغا و همهمه اي به پا شد ،
او را بي درنگ به دار آويختند،
و تکه – تکه ي پيکر بي جانش را سوزاندند،
و خاکسترش را بر باد دادند.
آنگاه خيل ØØ±Ø§Ù…يان با چشماني شهوت آلود Ùˆ ØØ±ÙŠØµØŒ
آهسته آهسته به سوي من گام برداشتند.
به یاد دارم که من آنجا و آنزمان،
گريان و سوگوار ناليدم:
« پسندي و همداستاني کني
که جان داري و جانستاني کني »
Ùˆ هنوز در Ø´Ú¯ÙØªÙ…ØŒ
که چرا هيچکس با من همآواز نیست؛
تا برای « در بند کردن ضØÙ‘اکیان »
رسواترين مهر گستران روزگار شويم. ///
---تاریخ نگارش و ویرایش: دوازدهم سپتامبر سال 2007 میلادی
M. K. SADIGH نوشت
در این دنیای پر شورو شرر انسانیت نیست
برایش داستانت را بکوشش باز گو کن
تا بداند در درون Ùقر Ùˆ دامان Ø®Ø±Ø§ÙØª
گلهائی نوید باغ و گلزار زندگی را
بد نیا ئی ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÛŒ جمود Ùˆ Ùقر میرسانند
و میدانند در هر جای خاک میهن ما هر کجایش
می پروراند خورشید درخشانی
Ú©Ù‡ بر تاریکی تزویر Ùˆ Ø®Ø±Ø§ÙØª چیره گردد
Ù…ØÙ…د صدیق