null

يادداشت مترجم
زيبايي شناسي جزو درسهايي بوده كه هگل در دانشگاه تدريس مي‏كرده است. پس از مرگ هگل مجموعۀ اين درسها را هوتو از روي يادداشتهاي هگل ونيز يادداشتهاي دانشجويان وي ويرايش كرد و در سه جلد جزو مجموعه آثار هگل به سال 1835 به چاپ رساند.
البته هگل پيشتر، در اواخر كتاب پديدارشناسي روح ونيز دردايره المعارف علوم فلسفي: فلسفه روح بندهای 556 تا563 به اختصار دربارۀ فلسفۀ هنر سخن گفته بود. اما در درسهاي خود دربارۀ زيباشناسي مشروحتر و ملموستر سخن گفته است ونظر خويش را با مثالهاي متعدد و متنوع از آثار هنري مصريان، هنديان، ايرانيان و يونانيان مستدل تر كرده است.

هدف نظام فلسفي هگل فقط اين نبودكه در كنار علم جايي شايسته براي تاريخ به دست آورد بلكه تحقق و بيان واقعي هر گونه شناختي رادر تاريخ مي‏ديد. بر پايه همين اعتقاد هگل هنر را به سه نوع اساسي بخش مي‏كند:1) سمبليك؛2) كلاسيك؛3) رمانتيك. او با اعتراف به اينكه مي‏توان معنا را از اثر هنري جدا كرد،ناگزير مي‏شود نتيجه بگيرد كه هنر غير ضروري و زائد است. مثلاً او معتقد است كه محتواي هنر رمانتيك تعاليم مسيحي است؛ ولي چون اين تعاليم مستقل از آثار هنري نيز وجود دارند پس بيان آنها به وسيلۀ هنر غير ضروري و زائد است.اما بر عكس شعر وهنر يوناني انديشه‏اي را ارائه نمي‏دهند كه قبلاً به صورت انتزاعي يا در قالب تعاليم ديني بيان شده باشد،. شاعران يوناني آنچه را از درونشان مي‏جوشيد، بيان كرده اند. از اين رو فقط هنر يوناني اصيل است؛ و به دنبال آن،هگل نتيجه مي‏گيرد كه عصر هنر به سر آمده است؛« به نظر ما هنر چيزي است متعلق به دوران گذشته»

گرچه درسهاي هگل درباره زيبايي شناسي به آثار فيلسوفان زيبايي شناس و مورخان هنر و منتقدان پيش از اوو معاصر او وابسته است،با اين وصف هگل فقط بر اساس پژوهشهاي مستقل خويش درباره آثار هنري داوري مي كند.
هگل تحقق هر نوع هنري را وابسته به شرايط تاريخي خاص مي‏داند. مثلاً براي سرايش شعر حماسي، شرايط تاريخي ويژه ‏اي قائل است. ولي اگر آن شرايط به تمامي ‏موجود نباشند، شعري كه آفريده مي‏شود ديگر به معناي اخص حماسي نيست. در مقالۀ بعدی« لوكاچ و حماسه»،خواهيم ديدكه هگل بر پايۀ همين نظر دربارۀ شاهنامۀ فردوسي داوري مي‏كند و نيز خواهيم ديدكه چگونه لوكاچ در كتاب خود تئوري رمان، در به كار بردن روش تاريخگرايي در قلمرو مقولات زيبايي شناسي حتي از هگل فراتر مي‏رود. مقالۀ زير تلخيص و ترجمۀ بخش «شعر حماسي» از مجموعه درسهاي هگل است.
G. W. Hegel , Werke ,(Suhrkamp Verlag ,1970 ) Bd. 15 , S. 325-95.
و ترجمۀ انگلیسی آن با مشخصات زیر :
G. W. Hegel ,Aesthetics ( Translated by T. M. Knox , Oxford U. P. ,1975) pp.1040-90

شعر حماسي


گئورگ ويلهلم فريدريش هگل


ترجمه وتلخیص از یدالله موقن

1- خصلت كلي حماسه
اثر حماسي،«كتاب» يك قوم است. هر يك از اقوام بزرگ كتابهاي بسيار كهني دارند كه روح آغازين آن قوم را بيان مي‏كنند و شالوده هاي آگاهي قومي ‏آنان را تشكيل مي‏دهند. همۀ آثار حماسي كتابهاي ديني نيستند و همۀ كتابهاي ديني نيز در قالب شعر حماسي بيان نشده اند. يونانيان ايلياد واوديسه دارند؛ اما همچون هنديان يا پارسيان كتاب ديني ندارند. حماسه‏ هاي كهن،تمامي ‏روح يك قوم را بيان مي‏كنند؛ اما آثار متاخر كلاسيك تنها برخي گرايشهاي خاص روح آن قوم را باز مي‏نمايند. مثلاً تراژديهاي سوفوكلس يا شعر دراماتيك هندي تصوير جامع روح يوناني يا هندي را همچون ايلياد واوديسه يا رامايانا و مهابهارات منعكس نمي‏كنند.
در حماسه،به معناي اخص آن، براي نخستين بار آگاهي دورۀ كودكي يك قوم به صورت شعر بيان مي‏شود. بنابراين شعر حماسي واقعي در دوره اي خلق مي‏شود كه قومي‏از حالت ناآگاهي بيرون آمده و به وجود خود وخصايص خويش آگاه شده باشد. دوره اي كه روح آن قوم چنان قوت يافته باشد كه بتواند جهان خاص خود را بيافريند تا درآن زندگي كند. در عصر حماسي، فرد خود رااز چيزهايي كه بعداً دگم هاي ديني وقانون مدني يا اخلاق شناخته مي‏شوند جدا احساس نمي‏كند، بلكه اينها از درون او سرچشمه مي‏گيرندو ميان احساس فرد وارادۀ او جدايي نيست.
هنگامي‏كه روح فرد از كليت انضمامي ‏قوم خود، يعني موقعيتها وكردار و سرنوشت و علايق ذهني آن جدا شده باشد، شعري كه مي‏آفريند ديگر حماسي نيست بلكه دراماتيك است؛ و هنگامي‏كه احساس فرد از ارادۀ او جدا باشد،شعري كه پديد مي‏آورد شعر غنايي(ليريك) است.
اين مرحله در دوره هاي بعدي حيات يك قوم پيش مي‏آيد؛ يعني هنگامي‏كه اصول كلي یی كه مي‏بايد خرد انسان را راهنمايي كنند ديگر جزئي جدايي‏ناپذير از جان و دل یا تمايل ذهني آن قوم نباشند؛ بلكه خود را به صورت نظمي‏عيني، قائم به ذات ومشروع يا به شكل قانون اساسي يا تكاليف اخلاقي عرضه ‏‏كنند. نتيجۀ چنين وضعي اين است كه وظايف اساسي انسان نه به صورت وظايفي كه از درون او سرچشمه مي‏گيرند، بلكه به شكل تكاليف اجباري در مي‏آيند كه از بيرون بر او تحميل مي‏شوند. ذهن فرد در مقابله با اين وضع،كه حدود و ثغوري كاملاً مشخص يافته است، جهان ذهني مستقلی از اشراق وتعلق خاطر و احساس مي‏آفريند، بي آنكه براي تغيير اين وضع دست به عمل بزند.اساسي ترين خصيصۀ شعر غنایي همين است؛ يعني شعر غنايي بيانگر اين موضوع است كه فرد با زندگي خصوصي و دروني خويش دل مشغول است و جهان ذهني او خود محور است.
اگر موضوع اصلي شعر، شور فردي باشد كه هدفي عملي در سر دارد و مي‏كوشدبا از ميان برداشتن موانع خارجي و غلبه بر رويدادها وحوادث ،استقلال خود را تحقق ببخشد واستواري خصلت او و هدفهايش نيز از درون خود او مايه بگيرد،شعر دراماتيك پديد خواهد آمد.
اما حماسه وحدت بي واسطۀ احساس و عمل ونيز وحدت هدفهاي دروني را مي‏طلبد كه از لحاظ منطقي پابه پاي حوادث خارجي و رويدادها دنبال شوند. وحدتي كه به دليل خصلت آغازين و آشفته نشدۀ خويش،تنها در دوره هاي ابتدايي شعر وحيات قومي‏وجود دارد. گاه ممكن است قومي‏درعصر قهرماني،كه گهواره حماسه است، به سر برد،اما نتواند خود را با بيان شعري توصيف كند. زيرا بودن در وضعيت حماسي يك چيز است، و داشتن قوۀ خيال و آگاهي از مصالح شعري براي توصيف جهان حماسه،چيزي ديگر. به كار گرفتن تصورات نيروي خيال در ارائه اثر هنري و تحول هنر، ضرورتاً پس از عصر حماسه پيش مي‏آيد. هومر قرنها پس از جنگ تروا پابه عرصه وجود گذاشت، اما،به رغم اين فاصلۀ زماني، مي‏بايد ميان شاعر و موضوع شعرش ارتباطي نزديك وجود داشته باشد. شاعر مي‏بايد هم چنان به تمامي‏مجذوب اوضاع قديم باشد وشيوۀ نگرش او به جهان همانند نحوۀ نگاه قهرمانان حماسي، واعتقاداتش همانند اعتقادات آنان باشد.در چنين وضعي آنچه شاعر نياز دارد اين است كه به موضوع خود، آگاهي شعري و تصوير هنري ببخشد.اما اگر ميان رويدادهايي كه شاعر در حماسۀ خويش توصيف مي‏كندو نگرش او به جهان،تشابه و همانندي نباشد، شعر او ضرورتا فاقد شيرازه و انتظام خواهد بود. هم موضوع شعر،يعني جهان حماسه كه توصيف مي‏شود، و هم آگاهي شاعر و شيوۀنگرش او به جهان، هر كدام داراي خصوصيت روحي خود واصل خويش است.
بنابراين،اگر روح هنرمند،كه از طريق آن مي‏بايد زندگي و كردار حماسي يك قوم توصيف شود، با روح عصر قهرماني يا حماسي متفاوت باشد،در شعر او ناهماهنگي ايجاد مي‏گردد. زیرا از يك سو صحنه هايي متعلق به عصر سپري شدۀ حماسي وجود دارد و از ديگر سو نگرش و تفكري كه متعلق به آن عصر نيست. اين ناموزوني باعث مي‏شود كه آیين ها و باورهاي عصر حماسي فاقد روح اصيل و حيات واقعي باشند و به صورت خرافه و اموري مهمل جلوه كنند كه صناعت شعري آنها را آراسته و پرداخته است.
اين نكته اهميت موقعيت شاعر رادر ارتباط با شعر حماسي نشان مي‏دهد. گرچه حماسه ظاهراً رويدادي واقعي را توصيف مي‏كند، يعني جهاني قائم به ذات و عيني را عرضه مي‏دارد، وبر اثر همانندي نگرش شاعر با قهرمانان حماسي، شاعر مي‏تواند خود را با آنان يكي بداند، با اين وصف،حماسه، به منزلۀ يك اثر هنري، آفريدۀ يك شاعر است. همان گونه كه هرودت مي‏گويد:«هومر و هزيود خدايان يوناني را آفريدند.» اين خلاقيت آزاد كه هرودت به هومر و هزيود منتسب مي‏كند،شاهدي بر اين مدعاست كه حماسه متعلق به دوره هاي ابتدايي تاريخ يك قوم است.دوره‏اي كه- پيش از سرايش حماسه- توصيف نشده است. تقريباً هر قومي‏در آغاز پيدايش خود با فرهنگي بيگانه وپرستش خداياني بيگانه رو به رو شده و تحت تاثير يا حتي زير سيطره آنها قرار گرفته است. زيرا دقيقاً بندگي، خرافه پرستي و بربريت روح دراين است كه آن هستي برين را نه به منزلۀ چيزي بومي‏و خودي كه از آگاهي قومي‏يا فردي زاييده شده است، بلكه به منزلۀ چيزي بيگانه با خود ‏‏بشناسد. براي مثال، در اعتقادات ديني و ديگر اوضاع و احوال هنديان- پيش از سرايش حماسه هاي بزرگ هندي- قطعاً انقلابهايي بايد رخ داده باشند. يونانيان نيز مي‏بايد بسياري از چيزهارا از مصر، فريگيه و آسياي صغير اقتباس كرده وآنها را تغيير داده باشند. روميان نيز با عناصر يوناني و مهاجمان بربر نیز با عناصر رومي‏و مسيحي روبه‏رو شدند. تنها هنگامي‏كه شاعربتواند با روحي آزاد اين يوغ را دور ‏‏افكند و نيروهاي خود را ارزيابي ‏كندو روح خويش را نيرومند ‏يابد، در آن هنگام ابرهايي كه آگاهي او را تاريك كرده بودند از ميان مي‏روند و سپيده دم عصر حماسه پديدار مي‏شود.
در اينجا اين پرسش مطرح مي‏شودكه خصلت وضع كلي جهان چه مي‏بايد باشدتا زمينه را براي توصيف يك واقعۀ حماسي هموار كند؟ سپس مي‏بايد كيفيت اين واقعۀ منفرد را بررسي و نوع آن را معين كرد. همچنين مي‏بايد وضعيتي را بازشناخت كه اين واقعه و وضع كلي جهان در يكديگر ادغام می شوند تا به قالب يك اثر هنري درآيند.

2- وضعيت كلي جهان حماسه
بهترين وضع زندگي اجتماعي براي آفرينش حماسه، وضعي است كه افراد آن رابه منزلۀ واقعيتي موجود و حاضر بيابند و از طريق پيوندهاي زندگي مشترك ابتدايي خويش به طور ارگانيك با آن در ارتباط باشند. زيرا اگر قهرماناني كه در راس امور قرار مي‏گيرند مجبور باشند نخست نوعي نظم اجتماعي برقرار كنند،تعيين آنچه و جود دارد و آنچه مي‏بايد به وجود آيد، باري را بر خصلت ذهني آنان مي‏گذارد كه به هيچ وجه مناسب حال و هواي حماسه نيست. در چنان حالتي،وضع موجود ديگر نمي‏تواند به منزلۀ واقعيتي عيني نمودار شود. موازين اخلاقي و پيوندهاي خانوادگي و نيز قومي،، مي‏بايد به منزلۀ پيوند كل يك قوم كشف شده و شكل گرفته و رشد كرده باشند؛ اما نه تا آن حد كه به شكل نهادهاي عمومي،تكاليف عمومي‏و قوانيني درآمده باشندكه بدون تصويب و تصديق فرد، في نفسه، داراي اعتبار باشند. در واقع، اين موازين و پيوندها نبايد هنوز از چنان قدرتي برخودار باشند كه بقا و تداوم آنها، حتي در تقابل با ارادۀ افراد،تضمين شده باشد.
بر عكس، درجهان حماسه،تنها منشا و حامي‏روابط خانوادگي وحيات اخلاقي و پيوندهاي خانوادگي و قومي،حسي از عدالت و دادخواهي است كه با آيينها و رسوم و عادات و خصايل كلي درآميخته است. بنابراين هيچ‏گونه عقلگرايي به شكل واقعيتي سرد و بي‏روح،كه روياروي شور وخواسته‏هاي افراد بايستد،نمي‏تواند وجود داشته باشد. پس بايد اين انديشه را از همان آغاز مردود دانست كه عمل حماسي واقعي بر اساس موقعيتي سياسي صورت مي‏گيرد. موقعيتي كه سرانجام به استقرار قانون اساسي با قوانين مشخص و واضح،و قانون دادرسي عمومي‏و تشكيلات سياسي با هيئت وزيران و كارمندان اداري و نيروهاي انتظامي‏مي‏انجامد.
موازين اخلاق عيني مي‏بايد درخواست شده و رشد يافته باشند، اما اين موازين فقط از طريق اعمال افراد وخصلت آنان پا به عرصه وجود مي‏گذارند، نه آنكه مستقل از اعمال و خصلت آنان، از قبل اعتباري كلي داشته و توجيه شده باشند. بنابراين در حماسه، شالودۀ اجتماعي زندگي عيني وعمل را مي‏يابيم. با اين همه در همين زندگي وعمل،نوعي آزادي وجود دارد كه به نظر مي‏رسد كاملاً از ارادۀ ذهني افراد سرچشمه مي‏گيرد.
همين موضوع در مورد رابطۀ بشر با محيط طبيعي، كه وسايل ارضاي نيازهاي خويش را از آن به دست مي‏آورد،نيز صادق است. بشر براي زندگي بيروني خويش به خانه، باغ، سرپناه، زيرانداز، بستري براي خواب، شمشير و مانند آن نيازمنداست؛ و براي دريانوردي به كشتي، براي ورود به ميدان رزم به ارابه، براي تهيه خوراك به ذبح جانوران و اسباب طبخ و نظاير آنها نياز دارد. ولي همۀ اينها، وسايلي بي‏جان براي ادامۀ زندگي هستند. اما بشر بايد در ميان اين وسايل بي‏جان، با تمام وجود و روح خود احساس زنده بودن كند. بنابراين مي‏بايد به اين وسايل جان ببخشد و به آنها خصلتي بدهد كه در ارتباط نزديك با فرديت انساني او قرار بگيرند. ماشينهاي مدرن و كارخانه‏ها با محصولات خود و نيز شيوۀ عمومي‏ارضاي نيازهاي زندگي جسماني ما، همان اندازه براي شعر حماسي نامناسب‏اند كه سازمانهاي سياسي مدرن ما براي ارائه زمينه اجتماعي زندگي ابتدايي درحماسه نامناسب‏اند.
در حماسه، به معناي اخص آن، بشر بايد ارتباطي زنده با طبيعت داشته باشد، ارتباطي نيرومند و تازه؛ خواه اين ارتباط دوستانه باشد خواه خصمانه.
آنچه تا كنون دربارۀ حماسه، به معناي اخص آن، گفته شد، در آثار هومر در قالب زيباترين اشعار و به شكل غناي شخصيتهاي انساني منعكس شده است. در اشعار او، زندگي خصوصي وعمومي‏نه به صورت بر بريت انعكاس يافته است ونه به شكل روايتي عقلاني از زندگي منظم خانوادگي و نظم سياسي؛ بلكه در قالب شعري اصيل با خصوصياتي كه بر شمرديم؛ يعني حالتي از حيات خصوصي و عمومي‏را نشان مي‏دهد كه ميان بربريت و عقلانيت است. نكته‏اي كه در آثار هومر شايستۀ ذکر است، فرديت آزاد همۀ شخصتيهاست. مثلاً در ايلياد آگاممنون شاه شاهان است وديگر شاهزادگان تحت فرمان اويند. اما رابطۀ اين شاهزادگان با او، رابطۀ بنده با ارباب يا خادم با مخدوم نيست. بر عكس آگاممنون مي‏بايد محتاط و هوشيار باشد تا بتواند با شاهزادگان كنار آيد. زيرا آنها سر هنگان يا گماشتگان او نيستند كه بتواند آنها را به ميل خود فراخواند، بلكه آنها نيز به اندازۀ خود او استقلال رای دارند و بنا بر ارادۀ آزاد و تصميم خودشان يا به خاطر مسائلي ديگر دور آگاممنون گرد آمده‏اند تا وارد نبرد شوند. آگاممنون مي‏بايد با آنها مشورت كند و اگر آنها حاضر به نبرد نشدند مي‏توانند خود را از صحنۀ جنگ كنار بكشند؛ همچنان كه آشيل خود را كنار كشيد. اين مشاركت آزادانه در نبرد يا كنار كشيدن از آن، استقلال فردي آنان را نشان مي‏دهد. همين آزادي و استقلال فردي، به رابطۀ ميان شخصيتها خصلتي حماسي مي‏بخشد. رابطۀ ميان شاهزادگان با مردم خود،همانند رابطۀ آگاممنون با شاهزادگان است. مردم نيز از ارادۀ خود پيروي مي‏كنند نه از قانوني تحميلي. اساس اطاعت آنان، شرف،احترام و – در رويارويي با شاهزاده اي مقتدر كه مي‏تواند بر ضد آنان به زور متوسل شود و سرشت پهلواني خود را بر آنان تحميل كند- ترس است. گرچه سازماني از خدمتگزاران وجود ندارد، اما بر اثر وجود آيينها و رسوم،نظم در همه جا حكمفرماست؛ گويي همه چيز به طور طبيعي رشد كرده است. مثلاً هومر درباره يونانيان مي‏گويد كه گرچه آنها در نبرد با تروايي‏ها جنگجويان بزرگي را از دست دادند،اما تلفات آنان در مقايسه با تلفات تراويي‏ها كمتر بود. زيرا آنها در فكر يكديگر بودند و به كمك همديگر مي‏شتافتند و مرگ را پس مي‏راندند. امروزه اگر بخواهيم مزيت ارتشي مدرن را بر ارتشي بربر بر شمريم، به همين همبستگي ميان افراد آن و آگاهي متقابل آنان از اينكه با يكديگر يك واحد بشري را تشكيل مي‏دهند، اشاره خواهيم كرد. اما بربر ها مانند رمه اند وهيچ كس نمي‏تواند از ديگري انتظار حمايت داشته باشد. آنچه در جهان امروز انضباط رادر ارتش برقرار مي‏كند، آموزش سخت نظامي‏و فرماندهي و سلطۀ سازماني است. اما در حماسه هاي هومر اين انضباط از طريق رسوم و عادات كه در درون افراد، به منزلۀ افراد ، زنده است خود به خود به وجود آمده است.
همين موضوع در مورد توصيفهاي بي شمار هومر از اشيا و موقعيتها نيز صادق است. او ، برخلاف نويسندگان رمانهاي امروزين چندان به توصيف مناظر طبيعي نمي‏پردازد، بلكه بر عكس بيشتر به توصيف چوبدست، بستر خواب، جنگ افزار، ريسمان و لوحه اي كه نام صاحبخانه بر آن نقر شده است،مي‏پردازد. او حتي توصيف پاشنۀ در را نيز از ياد نمي‏برد. در نظر ما اين گونه اشيا اهميتي ندارند، زيرا در جهان نو راههاي ديگري براي تشخص بخشيدن به افراد وجود دارد. امروزه وسايل مورد نياز ما در كارخانه ها و كارگاههاي مختلف توليد و تهيه مي‏شوند و به عناصري چنان بي اهميتی تنزل يافته اند كه ديگر در خور توجه نيستند، زيرا تشخصي به فرد نمي‏بخشند. اما جهان قهرمانان با جهان نو متفاوت است. در جهان حماسه اشيا چنان ساده و ابتدايي اند كه شاعر مي‏تواند بر تك تك آنها درنگ كند و به توصيفشان بپردازد. زيرا همۀ اشيادر یك سطح قرار دارند و در ضمن چيزهايي هستند كه باعث مباهات سازنده يا صاحب آن مي‏شوند، يا به نوعي موقعيت اجتماعی و مرتبۀ او را مشخص مي‏كنند. علاوه بر اين، قهرمان حماسي همواره با آن اشيا دمخور است و نمي‏تواند از آنها دل بكند و چون قلمرو امور عقلي هنوز آفريده نشده است،توجه قهرمانان به همين امور محسوس، محدود است. چون هدف هنري شاعر، شكل دادن به جهاني ويژه است مي‏بايد همه جنبه هاي خاص اين جهان را تعين ببخشد؛ و چون اين جهان مي‏بايد منحصر به فرد باشد، بنابراين جهاني كه در آينۀ شعر حماسي منعكس مي‏شود متعلق به قومي‏خاص است.
همه حماسه‏هاي كهن، بينشي در مورد روح قومي‏ارائه مي‏دهند و جنبه هاي مختلف آن مانند آگاهي ديني ،مناسك، اخلاق خانوادگي،خلق و خوي آن قوم به هنگام جنگ و صلح، نيازها، هنر، علايق، رسوم وعادات، و خلاصه تصويري از شيوۀ تفكر آن قوم ومرحلۀ تمدنش را نشان مي‏دهند. بنابراين مطالعه دقيق حماسه‏ها روح اقوام را در برابر ما زنده مي‏كند. مجموعه حماسه هاي همۀ اقوام، تاريخ جهان را عرضه مي‏كند كه در آن زيباترين و آزادترين جنبه هاي زندگي خاص هر قوم، دستاوردها و وقايع آن، نشان داده مي‏شوند. ما فقط از طريق آثار هومر است كه مي‏توانيم به ساده ترين وجه، سرشت روح يوناني و تاريخ يونانيان را بشناسيم يا لااقل جوهر آنچه يونانيان در آغاز بوده اند و آنچه را براي رفع ستيزه هاي دوره هاي مختلف تاريخ خود انجام داده اند، دريابيم.
مناسبترين موضوع براي شعر حماسي جنگ ميان دو قوم است. زيرا جنگهاي داخلي، يا جنگ بر سر تاج و تخت يا آشوبهاي درون قومي ،موضوعي مناسب براي درام است نه حماسه. از اين رو ارسطو به تراژدي سرايان توصيه مي‏كند كه جنگ برادر با برادر را موضوع تراژدي قرار دهند. زيرا پيوند طبيعي ميان دو برادر وفاق و هماهنگي است؛ اما تمايلات آنان به جاي آنكه اين يگانگي را تحكيم ببخشد، آن را از ميان مي برد. تراژديهاي شكسپير گواهي بر اين مدعاست؛ زيرا آنچه در تراژديهاي شكسپير واقعاً توجيه مي‏شود هماهنگي افراد ذي ربط است، اما انگيزه هاي دروني شخصيتها و شورآنان موجب مي‏شود كه هر يك از آنان راه خود را، بي اعتنا به امور ديگر،دنبال كند؛ و همين امر به برخورد وجنگ ميان آنان مي‏انجامد.
در جنگ آنچه مورد توجه قرار مي‏گيرد، دلاوري است. دلاوري حالتي از روح است و فعاليتي است كه نه براي شعر غنايي مناسب است و نه براي عمل دراماتيك، بلكه بيش از همه براي شعر حماسي مناسب است، زيرا موضوع اصلي درام، قدرت يا ضعف روحي شخصيتها و نيز شور آنان است كه از لحاظ اخلاقي توجيه شدني يا توجيه ناشدني است؛ امادر حماسه جنبۀ طبيعي روح، يعني خصلت آن مطرح است. بنابراين، دلاوري جاي راستين خود را در جنگهاي ميهني مي‏يابد. زيرا دلاوري نه الزامي‏اخلاقي است كه اراده، خود به منزلۀ اراده، آن را پذيرفته باشد و نه آگاهي روحي است؛ بر عكس، اساس آن فطرت است، ولي با جنبۀ معنوي درآميخته است تا وزنه‏اي بشود براي اجراي مقاصد عملي.
آنچه در مورد دلاوري در جنگ صادق است در مورد اعمال و نتايج حاصل از آنها نيز صادق است. ميان حوادث اتفاقي و آنچه اراده انجام مي‏دهد نيز موازنه اي وجود دارد. حوادث اتفاقي ونيز موانعي كه بر اثر آنها ايجاد مي‏شود از درام حذف شده اند زيرا در درام هيچ حادثه اي، فارغ از شورها و انگيزه هاي شخصيتهاي درام، حق مداخله ندارد. بنابراين، اگر به نظر رسد كه در درام حوادثي اتفاقي سير رويدادها را تغيير داده‏اند، به رغم ظاهر قضيه، اساس واقعي آن حوادث را مي‏بايد در سرشت دروني شخصيتها وهدفهاي آنان و نيز در سرشت ستيزه ها و فرجام آنها دانست.
همچنان كه گفته شد جنگ خانگي موضوع مناسبي براي شعر حماسي نيست، اما جنگ ميان دو قوم،موضوع اساسي حماسه است. زيرا هر قوم بنابر عقيدۀ خود،كل متفاوتي است كه با ديگر اقوام در تقابل است. بنابراين، اگر اقوام دشمن يكديگر شوند، چون پيوند اخلاقي ميان آنان وجود ندارد، بر اثر جنگ هيچ پيوند اخلاقی يي گسسته نمي‏شود وهيچ معيار ،به طور مطلق معتبري ، نقض نمي‏گردد و هيچ كل ضروريیی تجزيه نمي‏شود، بلكه بر عكس، جنگ موجب مي‏شودكه اين كل،منسجم تر شود و از حق حيات خود دفاع كند. از اين رو براي خصلت اساسي حماسه وقوع جنگي از اين نوع كاملاً مناسب است. ولي هر گونه جنگي ميان اقوام،حماسي شناخته نمي‏شود. بنابراين چنين جنگي بايد خصوصيتي داشته باشد كه آن را از ديگر جنگها متمايز كند. خصوصيت رزم حماسي اين است كه يك طرف درگير در آن، بتواند در دادگاه تاريخ از مشروع بودن آن جنگ دفاع كند ونيز اثبات نمايد، آن طرفي است كه حامل اصل برتر است،اما نه به شيوه اي ذهني يا با تزوير و رياكاري و به منظور سرپوش نهادن بر مقاصد توسعه طلبانۀ خود؛ بلكه بر عكس اين مشروعيت مي‏بايد بر ضرورتي برتر يعني بر چيزي في نفسه مطلق متكي باشد؛حتي اگر واقعه اي صرفاً اتفاقي همچون اهانت يا تجاوزي منفرد يا كين خواهي موجب آن جنگ شده باشد. چنين وضعيتي در راماياناو بويژه در ايلياد مشهود است. در ايلياد يونانيان با اقوام آسيايي مي‏جنگند؛ و بدين سان نخستين رزمهاي حماسي يونانيان به وقوع مي‏پيوندد كه هم براي تاريخ يونان و هم برای تاريخ جهان نقطۀ عطف مهمي‏شمرده مي‏شود. تقريباً در همۀ حماسه هاي بزرگ،اقوامي‏رامي‏بينيم كه از لحاظ اخلاق،دين، زبان، ساخت انديشه و ذهنيت و محيط جغرافيايي با يكديگر متفاوت اند.گرچه قومي‏كه حامل اصل فروتر است اينجا و آنجا دلاوريهايي از خود نشان مي‏دهد ولي از آن دلاوريها سودي عايدش نمي‏شود و سرانجام از قومي‏كه حامل اصل برتر است(و پيروزيش از لحاظ تاريخ جهان نيز بحق و مشروع است) شكست مي‏خورد.

3- عمل حماسي فرد( يا قهرمان)
واقعۀ حماسي بر زمينۀ جنگ ميان دو قوم پديد مي‏آيد. خصلتهاي كلي اين واقعه بدين شرح است:
هر اندازه هم، هدف يك حماسه بر شالوده اي كلي متكي باشد باز هم مي‏بايد فرديت شخصيتها در آن زنده و مشخص باشد. چون اعمال فقط از افراد سر مي‏زنند؛ پس مسئلۀ سرشت كلي شخصيتهاي حماسي مطرح مي‏شود. و سرانجام وقوع واقعۀ حماسي صرفا به صورت حادثه اي اتفاقي نمايانده نمي‏شود، بلكه در عين حال به صورت واقعه اي ضروري واساسي نشان داده مي‏شود. بنابراين واقعۀ حماسي بايد شكلي پيدا كند كه سرشت اساسي آن(يعني ضرورت واقع شدنش) به طور موثر نشان داده شود. از اين رو در حماسه حوادث بر اثر ضرورتي دروني، ولي پنهان، يا بر اثر مداخلۀ آشكار نيروهاي جاودان و ارادۀ خدايان روي مي‏دهند.
شالودۀ جهان حماسه تقبل امري قومي‏است كه در آن، تمامي‏روح قومي‏در تازگي و طراوت آغازين خود و در موقعيتهاي قهرماني نمايانده مي‏شود. اما بر اين شالوده مي‏بايد هدفي خاص استوار شود كه تحقق آن، چنان با حيات تمامي‏قوم عجين شده باشد كه همۀجنبه هاي خصايل قومي و دين و كردار را نشان دهد.
براي تحقق كامل اين هدف،تمامي‏قوم به حركت در مي‏آيد،اما تحقق اين هدف، برعهدۀ قهرمانان است. بنابراين وصول به اين هدف، به صورت يك واقعه نشان داده مي‏شود. زيرا در حقیقت ، محتوا و فرم حماسه، به معناي اخص آن، جهان بيني و تجلي عيني روح قومي‏است كه روند عيني شدن آن به صورت يك رويداد واقعي عرضه مي‏شود.اما واقعۀ حماسي در صورتي مي‏تواند درشعر عاملي حياتي باشد كه تنها با يك فرد ارتباط يابد. همچنان كه گفته شد سرايندۀ اشعار حماسي مي‏بايد فقط يك تن باشد. در اينجا نيز در راس واقعه می بايد يك تن قرار گيرد كه واقعه را هدايت كند و به انجام رساند، اما در اينجا مي‏بايد اصول ديگري را نيز در نظر گرفت.مثلاً شايد به نظر رسد كه نقل زندگي واقعي شخصيتي تاريخي بهترين منبع براي سرايش حماسه باشد؛ اما چنين نيست، زيرا زندگينامۀ يك فرد همواره شرح حال اوست ووقايعي كه وي با آنها درگير مي‏شود شايد با هم ارتباطي نداشته باشند يا ارتباط او با وقايع،اتفاقي و تصادفي باشد. اما اگر حماسه مي‏باید، في نفسه ،يك كل واحد باشد، پس واقعه اي كه حماسه به نقل آن مي‏پردازد نيز مي‏بايد يك كل واحد باشد. هم يگانگي فرد و هم يگانگي واقعه بايد وجود داشته باشند و به يكديگر بپيوندند تا حماسه پديد آيد. اين اصول در ايلياد و اوديسه كاملاً تحقق يافته اند. در ايلياد، آشيل شخصيت اصلي است ودر راس واقعه قرار دارد و در اوديسه،اوليس.
در شعر حماسي به طور كلي آنچه هست و آنچه روي مي‏دهد نقل مي‏شود اما آنچه روي مي‏دهد و از جلو چشم ما مي‏گذرد، عمل است. پس دقيقاً افراد و كردار ها و رنجهايشان است كه در حماسه توصيف مي‏شوند.زيرا فقط افراد- خواه افراد انساني باشند خواه خدايان- مي‏توانند دست به عمل زنند. نكته مهمتر اينكه آنان بايد با آنچه روي مي‏دهد كاملاً درگير باشند. هر چه درگیري آنها با واقعه بيشتر باشد، بيشتر جلب نظر خواهند كرد. از اين نظر حماسه با شعر غنايي و شعر دراماتيك، بريك شالوده قرار مي‏گيرد. پس بجاست كه شيوۀ توصيف افراد رادر حماسه مشخصتر كنيم.
عينيت شخصيتهاي حماسي، و بويژه شخصيتهاي اصلي آن، بيانگر اين است كه آنها تجلي تمام خصال و صفات وخلاصه، تجسم انسانهاي كامل اند. بنابراين بايد همۀ خصوصيتهاي روحي و عاطفي و بويژه خلق وخوي قومي‏وشيوه كردار آن را نمودار سازند.
يك جنبۀ بسيار مهم در تصوير شخصيتهاي حماسي اين است كه آنها به منزلۀ انسانهايي كامل در موقعيتهاي گوناگون سرشت خود را به تمامي‏آشكار مي‏كنند. البته ممكن است شخصيتهاي تراژيك و كميک نمايشنامه نيز زندگي دروني غنی يي داشته باشند،اما مسئله اصلي در موقعيت آنان،تعارض شديد ميان«شور» يك طرفۀ آنان با شور مخالف است، آنهم در قلمروهايي كاملاً محدود و به خاطر هدفهايي كاملاً مشخص. بنابراين چند جانبه بودن شخصيت نمايشنامه اگر بي مورد نباشد، تصادفي است وشور و انگيزه اي ديگر- كه مثلاً بر پايۀ ملاحظات اخلاقي است- آن را خنثي مي‏كند و چند جانبه بودن خصلت او تحت الشعاع مسائل ديگر قرار مي‏گيرد.
اما حماسه يك كليت است وهمه جنبه‏هاي آن،اين شايستگي را دارند كه به طور مستقل رشدكنند وتوسع يابند. زيرا اصل فرم حماسه مستلزم همين توسع وگسترش است و قهرمان حماسي نيز طبق موقعيت جهاني خود از اين حق برخوردار است كه وجود و سرشت او و آنچه هست كاملاً آشكار شود. چون او در عصري زندگي مي‏كندكه وجود او و فرديت بي واسطۀ او به تمامي‏متعلق به آن عصر است.البته در مورد خشم آشيل، معلمان اخلاق شايد از ما بخواهند كه دردسرها و دشواريهايي را كه خشم آشيل به بار آورد و زيانهايي را كه رساند، به ياد آوريم.
سپس نتيجه اي كه خواهيم گرفت از قدر و منزلت او خوهد كاست و او را ديگر نه قهرماني كامل خواهيم دانست ونه انساني كامل؛ زيرا او نتوانسته است خشم خود را فرو خورد و احساس تند خود را فرو نشاند،اما نمي‏توان آشيل را متهم كرد و نيازي نيز براي عذرخواهي از خشم او نيست، چون آشيل همان است كه هست. چنين فردي همه صفات خود را آشكار مي‏كند و از ديدگاه حماسه موضوع ديگر خاتمه يافته است. همين امر در مورد جاه طلبي ونامجويي او نيز صادق است. زيرا قهرمانان در خصلت ويژۀ خودحامل امركلي هستند.اما اخلاق رايج، شخصيتهاي استثنايي را محترم نمي‏شمرد و همۀ هم خود را به خوار كردن آنان مصروف مي‏دارد. مگر خود محوري عظيم اسكندر نبودكه او را سرور هزاران تن كرد؟ انتقامجويي و سنگدلي نيز درعصر قهرماني جزئي از همين نيروي كامل قهرمان است. از اين لحاظ نيز به آشيل، به منزلۀ شخصيت حماسي، نبايد درس اخلاق داد.
اما چون شخصيتهاي اصلي حماسه افرادي كامل اند كه در خود همۀ صفات ويژه و خصلت قومي‏را متمركز كرده اند و بر همين اساس شخصيتهايي بزرگ و آزاد و از لحاظ انساني زيبايند اين حق را به دست مي‏آورند كه در راس امور قرار گيرند و واقعۀ اصلي را با هستي خود عجين شده ببينند.از اين روست كه قوم، در وجود آنان متمركز شده و به صورت شخصي زنده در مي‏آيد. بنابراين، شخصيتهاي حماسي براي هدفي قومي می رزمند تا آن را تحقق ببخشند و به سرنوشتي كه حوادث براي آنان در نظر گرفته است،گرفتار شوند. براي نمونه كافي است به ياد آوريم كه يونانيان تا هنگامي‏كه آشيل از جنگ كناره گرفته بود،نمي‏توانستند پيروز شوند. آشيل، به خاطر مغلوب كردن هكتور، درواقع، يگانه فاتح ترواست. و در بازگشت اوليس به زادبوم خود نيز، بازگشت همه يونانيان از تروا منعكس شده است. تنها با اين تفاوت كه در آنچه بر اوليس مي‏گذرد همه رنجهاو موقعيتها ونيز نكته سنجيها دربارۀ زندگي،نشان داده شده اند امادر درام، شخصيتها به منزلۀ تجسم تمامي‏خصال قومي‏پديدار نمي‏شوند بلكه، برعكس،تمام هّم و غم آنها هدفي است كه خود برگزيده اند. گزينش اين هدف يا به خاطر شخصيت خودآنان است يا بر اساس اصول خاصي كه در شخصيت انزواجوي آنان پرورش يافته است.
جنبۀ ديگري از خصلت شخصيتهاي حماسي را مي‏توان از اين حقيقت دريافت كه آنچه را حماسه توصيف مي‏كند انجام عملي نيست بلكه وقوع رويدادي است. در درام، آنچه بيش از همه مهم است تلاش فرد براي رسيدن به هدف خويش است؛ و درام دقيقاً همين فعاليت ونتايج حاصل از آن را ارائه مي‏دهد؛ اما در حماسه براي دنبال كردن مداوم مقاصد صرفاً فردي جايي نيست. در اينجا قهرمانان مي‏توانند آرزوها و هدفهايي از آن خود داشته باشند؛ اما موضوع اصلي حماسه، فعاليت پيگير قهرمانان براي دستيابي به آرزوها وهدفهاي خويش نيست، بلكه حوادثي است كه در راه وصول بدانها پيش مي‏آيد. شرايط و اوضاع و احوال همان قدر موثرند- و اغلب موثرترند- تا فعاليت قهرمان. مثلاً هدف واقعي اوليس بازگشتنش به ايتكاست. اوديسه نه تنها او رادر رسيدن به هدفش نشان مي‏دهد؛ بلكه همچنين رنج هاي او را مي‏نماياند و موانعي را كه سر راهش قرار مي‏گيرند، و خطرهايي را كه مي‏بايد دفع نمايد و عوامل خارجي را كه مي‏بايد مغلوب كند، نشان مي‏دهد. در حماسه، همه اين تجارت و حوادث نتيجه يك عمل نيستند، بلكه به گونه‏اي اتفاقي، در جريان سفرقهرمان- و اغلب بي آن كه او در وقوع آنها نقشي داشته باشد- رخ مي‏دهند. اوليس، پس از ماجراهاي بسيار، در خواب و ناآگاه به سواحل زادگاه خود می رسد.اين شيوۀ رسيدن به هدف، مناسب درام نيست؛ در ايلياد نيز خشم آشيل واقعه اي است براي پيامدهاي بعدي كه موضوع خاص حماسه است. ولي اين خشم مقصود يا هدف(يا حتي عمل) نيست، بلكه يك وضعیت است. آشيل از توهين آگاممنون خشمگين مي‏شود، و از جنگ كناره مي‏گيرد و در ساحل، كنار كشتيها اقامت مي‏كند.(چنين چيزي در درام روي نمي‏دهد.) سپس نتايج اين كناره گيري به وقوع مي‏پيوندند. آشيل فقط وقتي وارد جنگ مي‏شودكه دوستش به دست هكتور كشته شده است.
اكنون جنبه مهم ديگري از فرم واقعۀ حماسي شرح داده مي‏شود:
بيشتر گفته شد كه در درام ارادۀ دروني فرد، يعني خواسته ها و هدفهايش،عامل تعيين كننده و شالودۀ هر اتفاقي است. هر آنچه روي مي‏دهد به تمامي‏نتيجۀ خصوصيات يك فرد و هدفهاي اوست.از اين رو علاقۀ اصلي به توجيه كردن يا مردود شمردن عملي معطوف مي‏شود كه در چارچوب شرايط مفروض انجام مي‏گيرد و به نبرد مي‏انجامد. گرچه در درام شرايط خارجي نيز موثرند؛ اما اين شرايط تنها مي‏توانند از طريق آنچه اراده و ذهنيت شخصيت درام از آنها استنباط مي‏كند ونيز از طريق شيوه اي كه او در مقابلشان واكنش نشان مي‏دهد،تاثير كنند. ولي در حماسه، شرايط و حوادث خارجي به همان اندازۀ ارادۀ قهرمان موثرند؛ و آنچه قهرمان انجام مي‏دهد همان گونه بازنمايانده مي‏شودكه حوادث خارجي. حماسه مي‏بايد نشان دهدكه عمل قهرمان به همان اندازه كه درگير شرايط و حوادث خارجي می شود مشروط مي‏گردد. زيرا در حماسه،قهرمان آزادانه و به خاطر خود و يا منافع خويش عمل نمي‏كند؛ بر عكس او در ميان تمامي‏قوم جای دارد وهدف و وجود آن قوم، در ارتباط تنگاتنگ جهان درون و جهان برون، شالوده اي خلل ناپذير براي او ايجاد مي‏كند.در حماسه همواره بايد اين نوع شخصيت با همه شورها،تصميمها و دستاوردهايش ارائه شود. اكنون كه به شرايط خارجي وحوادث تصادفي ارزشي برابر با عمل قهرمان داديم،راه براي تاثير امور تصادفي باز شده است. اما حماسه مي‏بايد آنچه را به طور اصيل عيني است،يعني جوهر اساسي وجود را ارائه دهد.
اين تناقض را مي‏توان بدين گونه توضيح دادكه در قلب حوادث ورويدادها «ضرورت» نهفته است. براساس اين تلقي مي‏توان متقاعد شد كه آنچه در حماسه حكومت مي‏كند، سرنوشت است.البته اين عقيده رايج كه در درام،سرنوشت فرمان مي‏راند نادرست است؛ زيرا در درام به واسطۀ نوع هدفي كه يك شخصيت در شرايط موجود و معلوم- و به رغم همۀ ستيزهايي كه بر اثر آن حاصل مي‏شود- دنبال مي‏كند،اين نتيجه به دست مي‏آيد كه او خود سرنوشت خويش را مي‏آفريند. اما سرنوشت شخصيت حماسي براي او ساخته مي‏شود؛ بدين معني كه نيروي شرايطي كه به اعمال او،شكل فردي مي‏دهد و بخت او را تعيين و نتيجه اعمال او را معين مي‏كند، قلمرو خاص سرنوشت است. آنچه در حماسه روي مي‏دهد بر اثر ضرورت است. در شعر غنايي مي‏توان صداي احساس،تعقل و علاقه و آرزوي شخصي را شنيد؛ و درام،موضوع دروني عمل را وارونه مي‏كند و آن را به طور عيني ارائه مي‏دهد؛ اما در شعر حماسي بر وقايع، ضرورتي باطني حاكم‏است و هيچ چيز به ميل فرد واگذار نمي‏شود، بلكه فرد بايد تسليم اين موقعيت اساسي شود، و در برابر آنچه «هست»- چه فراخور او باشد چه نباشد- سر تسليم فرود آورد. آنچه را اتفاق افتاده سرنوشت معين كرده است وآنچه را اتفاق خواهد افتاد نيز سرنوشت معين مي‏كند. همان گونه كه افراد مقهور سرنوشت اند، پيروزي يا شكست قهرمان و زندگي ومرگ اونيز در دست تقدير است. زيرا آنچه واقعاً ارائه مي‏شود وضعيت كلي عظيمي‏است كه در آن، اعمال و سرنوشت قهرمانان به منزلۀ اموري ناپايدار و گذرا جلوه می کند. اموري كه فقط متعلق به آنها،به منزلۀ افراد، است. اين تقدير،عادلانه و در عين حال تراژيك است،اما نه به معنای دراماتيك واژه،كه در آن فرد به منزلۀ يك شخص داوري مي‏شود، بلكه به معناي حماسي تراژيك است. چون در آن، فرد در كل وضعيت خود داوري می شود وانتقامي‏كه از اوگرفته مي‏شود از اين لحاظ تراژيك است كه عظمت وضعيتي كه قهرمان در آن قرار مي‏گيرد و مي‏بايد با آن مقابله كند فراسوي توان اوست. از اين رو در سراسر حماسه نسيمي‏سوگناك مي‏ورزد. در ايلياد قهرمانان زود نقاب مرگ بر چهره مي‏كشند. آشيل حتي از مرگ پيشرس خويش آگاه است و بر سرنوشت محتوم خود ماتم گرفته است. در اوديسه،او و آگاممنون ديگر زنده نبوده در جهان مردگان سايه‏اي بيش نيستند و خود آنان نيز از اين وضع آگاه اند. تروا نابود مي‏گردد، پريام پير در خانه خويش و در قربانگاه به قتل مي‏رسد و زنان و دخترانش اسير مي‏شوند.

4- حماسه به منزلۀ يك كل كاملاًً منسجم
تا اينجا دربارۀ دوموضوع سخن رفته است:
الف) وضعيت كلي عصر حماسي؛
ب) واقعه فردي كه بر زمينۀ اين وضعيت قرار مي‏گيرد، و عمل قهرمانان بر اثر راهنمايي خدايان يا سرنوشت.
اين دو خصلت اصلي مي‏بايد تركيب شوند تا يك كل منسجم حماسي را بسازند. در اينجا بايد ميان يك رويداد صرف وعمل خاصي كه در حماسه به شكل يك واقعه نقل مي‏شود، فرق گذاشت. آنچه را يك رويداد محض مي‏نامند جنبۀ خارجی وعيني هر عملي است كه از انسان سر مي‏زند، بي آنكه عمل براي وصول به هدفي انجام گرفته باشد. همچنين به هر گونه تغيير خارجي كه در شكل وظاهر عيني چیزی به وجود آید، رويداد محض گويند. مثلاً اگر آذرخش، موجب مرگ انساني شد، اين رويدادي محض يا حادثه اي خارجي به شمار مي‏آيد. اما اگر شخصي در جريان فتح شهر به دست دشمن كشته شد،كشته شدن او ديگر رويدادي خارجي نيست، زيرا او در راه نيل به هدف از پاي درآمده است.هدفي معين(مانند بازگشت اوليس به زادبوم خود در اوديسه) يا ارضاي شوري خاص (مانند خشم آشيل كه در ايلياد به شكل واقعه در مي‏آيد) مي‏بايد وحدت منسجمي‏در حماسه بوجود آورد. زيرا شاعر آنچه را معلولهاي ويژۀ اين هدف خود آگاه يا آن شور خاص است،نقل مي‏كند. بنابراين آنچه به همراه دنبال كردن اين هدف يا در پي آن شور خاص مي‏آيد وحدت كاملاً منسجمي‏را در حماسه بوجود مي‏آورد.
اما فقط انسان مي‏تواند دست به عمل زند وهدف خويش را دنبال كند. از اين رو در راس عمل، يك فرد قرار مي‏گيرد كه با هدف يا شور خويش يگانه است.علاوه بر اين،عمل و ارضاي خاطر شخصيت حماسي كه هدف يا شور از او ناشي مي‏شود، فقط در موقعيتهاي كاملا بخصوص و به علل ويژه اي رخ مي‏دهد و زنجيره اي از پيوندهاي گسترده اي را تشكيل مي‏دهد كه به گذشته باز مي‏گردد واز سوي ديگر دنبال كردن هدف يا ارضاي شور نيز پيامدهاي خاص خود را دارد. نتيجه‏اي كه حاصل مي‏شود اين است كه براي هر عمل خاص، علل قبلي و نيز معلولهاي بعدي وجود دارند؛ اما اينها هیچ گونه ارتباط شعري با شخصيت خاصي كه اين هدف را دنبال مي‏كند و در شعر تصوير مي‏شود، ندارند. از اين رو خشم آشيل ارتباطي با ربوده شدن هلن يا مجازات پاريس ندارد. گرچه هر يك از اين وقايع متضمن وجودواقعه اي پيش از خود است ونيز در ارتباط با تسخير ترواست؛ اما آنچه در ايلياد سروده مي‏شود خشم آشيل است.(ايلياد با اين جمله آغاز مي‏شود:«اي الهۀ شعر،خشم آشيل فرزند پله را بسراي».) و همين خشم، وحدت حماسه را ايجاد مي‏كند. اگر تصوير آشيل و خشمگين شدن او را از دست آگاممنون- كه كل حماسه را به هم مرتبط مي‏سازد- در نظر آوريم، درخواهيم يافت كه آغاز و پاياني بهتر از اين نمي‏توان براي حماسۀ ايلياد ابداع كرد؛ زيرا پديدار شدن بي درنگ خشم آشيل در سرآغاز، و پيامدهاي آن، سير وقايع را موجب مي‏شود. اما كساني كه با اين نظر مخالف‏اند، مي‏پندارندكه فصل هاي پاياني ايلياد زائدند و مي‏توان آنها را حذف كرد،حال انكه اگر كل شعر را در نظر بگيريم، اين پندار زايل مي‏شود؛ زيرا هنگامي‏كه آشيل در كنار كشتيها اقامت مي‏كند واز جنگ دوري مي‏گزيند،اين پيامدخشم تلخ اوست. بر اثر كناره‏گيري او از جنگ، تروايي‏ها بر ارتش يونان پيروز مي‏شوند و پاتروكلس دوست آشيل نيز كشته مي‏شود. آشيل بر مرگ دوست خود سوگواري مي‏كند و به ميدان رزم باز مي‏گردد تا انتقام او را بگيرد؛ و سرانجام هكتور را از پاي در مي‏آورد. ما اگر چنين بپنداريم كه با مرگ هكتور، حماسه پايان مي‏‏يابد و يونانيان مي‏توانند به كشورشان باز گردند، در اشتباه خواهيم بود، با مرگ، طبيعت پايان مي‏يابد اما نه انسانيت،نه نظام اخلاقي كه تشييع جنازه با شكوهي را براي قهرمانان درخواست مي‏كند؛ بنابراين آشيل براي تجليل از پاتروكلس، بر سر گور او مسابقه هايي ترتيب مي‏دهد. پس از كشته شدن هكتور، پدرش، پريام، به پيش آشيل مي‏رود و دست و پاي قاتل پسر خود را مي‏بوسد و ملتمسانه از او مي‏خواهد كه جنازۀ پسرش را به او باز گرداند، آشيل نيز مي‏پذيرد ، تا هكتور هم با افتخاري كه در خور اوست به جهان ديگر رود. همۀ اينها پاياني زيبا وارضا كننده به حماسه مي‏بخشند.


پایان