یدالله موقن

نتيجه گيري
در مطالعۀ اديان كهن بايد نه با اساطير بلكه با شعائر و مناسك ديني شروع به پژوهش كنيم.(7) اما بعضي اسطوره‏ها را نمي‏توان صرفاً به اين دليل كه آنها تبيين اعمال ديني نيستند كنار نهاد،در واقع بعضي اسطوره‏ها سرآغاز تفكر ديني را نشان مي‏دهند يا تلاشي هستند در جهت انتظام بخشيدن اعتقادات ومرتب و منظم كردن شعائر ديني. در این حالت نيز اسطوره، خصلت فرعي بودن خود را بيشتر نشان مي‏دهد.اسطوره‏ها حاصل فلسفه بدوي هستند تا تفكر درباره ماهيت جهان؛ اسطوره‏ها مي‏توانند سرشت سياسي نيز داشته باشند يعني براي اين ساخته شده باشندكه كيش هاي مختلف را درون يك ارگانيسم سياسي و اجتماعي يك كاسه كنند و رشته اي از مودت و وحدت ميان قبايل بيافريند؛ يا اينكه اسطوره ها آفريدۀ بازي آزاد تخيل حماسي‏اند. اما فلسفه، سياست و شعر چيزهايي غیر از دين خالص هستند.


شكي نيست كه در مراحل متاخرتر اديان قديم،اسطوره ها به طور فزاينده‏اي اهميت مي‏يابند. در نبرد شرك با شكاكيت از يك سو و با مسيحيت ازديگر سو، پشتيبانان دين قديم سنتي ناگزير بوده‏اند به جستجوي انديشه‏هايي از نوع انديشه هاي تازه برخيزند تا بتوانند معنايي دروني و حقيقي به مناسك سنتي بدهند. براي اين منظور آنان به اسطوره ‏هاي كهن متوسل مي‏شدند و روش استعاري را براي تفسير اسطوره‏ها به كار مي‏بردند. اسطوره‏اي كه به كمك استعاره تفسير شده باشد،وسيله‏اي مطلوب ومناسب براي تزريق معنايي تازه به قالب‏هاي كهن مي‏شود. اما نظريه‏هايي كه بدين سان تحول مي‏يابند،نامناسب ترين و كاذب ترين راهنما براي دريافت معناي اصلي و آغازين اديان كهن هستند.(8)
از سوي ديگر چنانچه از اسطوره ها تفسير استعاري نكنيم،در آن صورت آنها نظراتي را درباره ماهيت خدايان بيان مي‏كنند كه در زماني كه اسطوره ها شكل مي‏گرفتند، رايج بوده اند. گرچه جزئيات اسطوره‏ها فاقد ارزش اعتقادي‏اند و بر دين،مرجعيتي بي چون و چرا ندارند، با اين وصف در اسطوره ها مطلبي نمي توانسته است وارد بشود كه مورد پذيرش مردم آن زمان نباشد. اما اگر شيوۀ انديشه اي كه در اسطوره بيان مي شود،در عين حال در مناسك بيان نمي‏شد، اسطوره از سوي دين تاييد نمي شد. اسطوره جداي از مناسك، سندي مشكوك و ضعيف است. پيش از آنكه بتوان اسطوره را با اطمينان بررسي كرد،بايد به انديشه هايي كه در مناسك سنتي متجسد شده‏اند، دست يافت؛ عناصر پايدار و ثابت دين را فقط در مناسك مي‏توان يافت.
اين نكته بسيار مهم را بايد از همان آغاز دريافت كه كل اديان كهن عبارت از مناسك بود. دين در دوران قديم نظامي از باورهاي كلامي و نظري كه كاربرد عملي داشته باشد نبود بلك به جاي آوردن اعمال سنتي ثابت و تغيير ناپذير بود. هر عضو جامعه موظف بود كه آن اعمال را به جاي آورد. انسان‏ها، انسان نمي بودند چنانچه موافقت مي‏كردند كه بعضي اعمال را انجام دهند بي‏آنكه دليل انجامش را بدانند. اما در اين دين هاي كهن اين نظر در آغاز ارائه نمي‏شد تا سپس در عمل بيان شود؛ بلكه برعكس عمل، مقدم بر نظر بود. انسان‏ها قواعد كلي سلوك را در عمل ارائه مي‏دادند، پيش از آنكه اصول كلي را به قالب عبارات كشند. همچنان كه نهادهاي سياسي كهن‏تر از نظريه‏هاي سياسي‏اند، همين طور نيز نهادهاي ديني قديم‏تر از نظريه‏هاي ديني هستند. قياس ميان نهادهاي ديني با نهادهاي سياسي،ناموجه نيست. زيرا، در واقع در جامعۀ باستان ميان نهادهاي ديني ونهادهاي سياسي هماهنگي و همانندي كامل وجود داشته است. گذشتگان، هم در مسائل ديني و هم در امور سياسي، بهاي زيادي به سابقه و پيشينه هر موضوعي مي‏دادند. اما چرا بايد از پيشينۀ يك عمل تقليد كرد و آن را دقيقاً به جاي آورد؟ در پاسخ به اين پرسش، افسانه‏اي در خصوص برقراري آن ساخته مي‏شد. ولي وقتي عملي نهادينه مي‏شد و پيشينه پيدا مي‏كرد خودش،مرجع خودش بود ونيازي به دليل تراشي نداشت. قواعد جامعه بر پيشينۀ امور يعني بر سنت متكي بود؛ و استمرار جامعه دليل كافي بر اين بودكه چرا نهادي كه يك بار استقرار يافته بايد تداوم داشته باشد. در واقع هنگامي كه مي‏گوييم ميان نهادهاي ديني و سياسي در جامعه ابتدائي كهن هماهنگي وهمانندي وجود داشت سخني دقيق نگفته ‏ايم ، زيرا اين نهادها اجزاي يك كل اجتماعي بودند.دين بخشي از حيات اجتماعي سازمان يافته بودكه انسان درآن متولد مي‏شد و در طي حيات خويش مي‏بايستي همان طور كه ناآگاهانه ازاعمال مرسوم درجامعه پيروي كند، از سنن ديني نيز تبيعيت كند. انسان‏ها خدايان و پرستش‏ آنان را بي چون و چرا مي پذيرفتند و اگر دربارۀ آنان بحث مي‏كردند، بر اساس اين پيش فرض بود كه اعمال سنتي اموري تغيير ناپذير و ثابت بودند و درباره اين اعمال نمي بايست بحث كرد؛ زيرا ممكن بود كه اساس آنها را متزلزل كند. از نظر ما كه در عصر نو به سر مي‏بريم، دين بيش از هر چيز اعتقادي فردي است و باوري متكي به عقل است. اما در جامعۀ باستان، دين بخشي از زندگي عمومي هر شهروند بود ودين، شكل متحجر و تغيير ناپذيري داشت؛ و شهروند را اين انديشه نبود كه هدف به جاي آوردن مناسك را درك كند و آزاد نيز نبودكه بتواند آنها را مورد انتقاد قرار دهد و اجازه هم نداشت كه از اجراي آنها سرباز زند. ناهمنوايي ديني جرمي بر ضد دولت بود، زيرا اگر سنت مقدس دستخوش تغيير و تحريف مي‏شد شالوده‏هاي جامعه متزلزل و الطاف خدايان قطع مي‏شد. اما تا زماني كه اشخاص فرائض ديني را به طور درست ودقيق به جاي مي‏آوردند، كسي از آنان نمي‏پرسيد كه چگونه دين در دل او ريشه دوانده يا چگونه خرد او را متاثر ساخته است. در واقع انجام فرائض ديني جزئي از وظايف سياسي فرد بود،دين به تمامي عبارت از رعايت قواعد ثابت ومعين مناسك و شعائر بود.
نتيجه‏اي كه از اين بحث مي‏خواهيم بگيريم ودر ارتباط با روش پژوهش ما است، اين است كه هنگامي كه ساخت سياسي يك جامعۀ ابتدائي را مطالعه مي‏كنيم، هيچ گاه نبايد با اين پرسش بررسي خود را آغاز كنيم كه مدارك ثبت شده قانون گذاران كدام است يا چه نظريه‏هايي در خصوص علت وجودي نهادهاي جامعه خويش ارائه داده‏اند؟ چون چنين پرسشي در خصوص چنين جامعه‏اي بي مورد است. پس بايد بكوشيم تا درك كنيم كه رسوم چه بوده‏اند و چگونه زندگي عمومي را شكل مي‏داده‏اند. به همين شيوه نيز در مطالعۀ دين سامي نبايد بپرسيم در مورد خدايان چه گفته شده است بلكه بايد بپرسيم كه رسوم و تكاليف ديني چه كاري مي‏كردند و چگونه زندگي پرستندگان را شكل مي‏دادند.
بنابراين هدف بررسي ما اين است كه رسوم وتكاليف ديني را مطالعه كنيم كه بر زندگي اقوام سامي حاكم بوده‏اند. اما در پيروي از اين طرح نبايد يكباره خود را در دريايي ازجزئيات مربوط به مناسك و فرائض ديني غرق كنيم بلكه بايد توجه خود را به جنبه ‏هاي كلي مناسك و تكاليف مقدسي كه كاملاً مشخص وتمايزند مبذول داريم. چنانچه مي‏خواستيم كه نهادهاي سياسي باستان را بررسي كنيم، روش مناسب اين بود كه مفهوم كلي از انواع حكومت به دست آوريم سپس تحت هر يك از اين انواع،نهادهاي گوناگون آن را تنظيم كنيم. همين طور نيز به هنگام بررسي تكاليف و شعائر ديني اقوام سامي،مفيد است كه شناختي كلي از انواع فرمانبرداري از خدا كه مفاهيم حاكم بر رابطۀ انسان با خدايان‏اند به دست آوريم؛ زيرا اين مفاهيم شالودۀ مناسك و احكام دين در مكان‏ها وزمان‏هاي مختلف اند. چنين شناختي را مي‏توانيم از طريق بررسي القابي كه انسان ها به خدايان خويش مي‏دهند و آنان را با آنها خطاب مي‏كنند و زباني كه با آن وابستگي و اتكاي خويش را به آنان اظهار مي‏دارند به دست آوريم. از بررسی اينها مي‏توان فوراً به شيوه اي كلي وگسترده دريافت كه خدايان چه مكاني را در نظام اجتماعي قديم اشغال مي‏كردند و رابطۀ آنان با پرستندگانشان تحت چه مقولاتي قرار مي‏گرفت. نتايج گسترده اي كه بدين طريق به دست مي‏آيد بايد گسترش و تحول يابند و در عين حال در تفسير آنها دقت به عمل آيد واين تفسيرها از طريق بررسي جزئيات كاركرد شعائر ديني، بيش از پيش، دقيق‏تر شوند.
موضوع ماهيت ما بعدالطبيعي خدايان،متمايز از منزلت وموقعيت وكاركرد اجتماعي آنان، بايد تا تكميل اين پژوهش‏ها كنار گذاشته شود.اين پرسش كه خدايان في نفسه چيستند، پيش از مطالعۀ رابطۀ ميان خدايان و پرستندگانشان، بیهوده است. اين رابطه، آنان را در حيات اجتماع نشان مي‏دهد.از طريق بررسي فرائض و عبادات مي‏توان به چگونگي اين رابطه پي برد. از ديدگاه مردمان باستان، اين پرسش كه خدايان في نفسه چيستند، نه پرسشي ديني بلكه فلسفي بود. آنچه مومن نياز دارد، فقط آشنايي عملي با قواعدي است كه خداوند طبق آنها عمل مي‏كند وانتظار دارد كه مومنان و گروندگان به اونيز بنابر آن قواعد رفتار كنند؛ يعني آنچه كه كتاب دوم پادشاهان(باب هفدهم آيه26)«قاعده» يا قانون مرسوم خداي آن سرزمين مي‏نامد:« پس به پادشاه آشور خبر داده گفتند طوايفي كه كوچانيدي وساكن شهرهاي سامره گردانیدي قاعدۀ خداي آن سرزمين را نمي دانند و او شيران در ميان ايشان فرستاده است و اينك ايشان را مي‏كشند از اين جهت كه قاعدۀ خداي آن زمين را نمي‏دانند».(9) اين سخن در مورد دين اسراييلي نيز صادق است. هنگامي كه پيامبران يهود از خداشناسي سخن مي‏گويند،منظورشان هميشه شناخت عملي قوانين و دستورات حكومت الهي در اسرائيل است. يوشع نبي(باب چهارم آيه1) مي‏گويد:« اي بني اسرائيل كلام خداوند را بشنويد، زيرا خداوند را با ساكنان زمين محاكمه ‏اي است چون كه نه راستي، ونه رافت ونه معرفت خدا در زمين مي‏باشد.» ودر آيۀ 10 مي‏گويد:« و خواهند خورد اما سير نخواهند شد و زنا خواهند كرد اما افزوده نخواهند شد زيرا كه عبادات خداوند راترك كرده‏اند.» دين، به منزلۀ يك كل، عبارت از«شناخت يهوه و ترس از او است». شناخت آنچه يهوه فرموده است به اضافۀ اطاعت خاشعانه از اوامر او(اشعيا نبي باب يازدهم آيه2) بدگماني شديد، به عنوان گرايش راستين دينداري،نسبت به هر گونه بحث نظري ديني در كتاب جامعۀ سليمان توصيه مي‏شود؛ زيرا هيچ مقدار از بحث نمي تواندانسان را فراسوي يك قاعده ساده ببرد:«از خدا بترس و اوامر او را نگاه دار، چون كه تمامي تكليف انسان همين است». كتاب جامعۀ سليمان (باب دوازدهم آيه13) اين پند را مولف در دهان سليمان مي‏گذارد و آن را عصارۀ نظر قديمي در خصوص دين مي‏داند،نظري كه در اين دوران متاسفانه جدي گرفته نمي‏شود.(10 ) در اينجا لازم است براي يك لحظه اين مسئله را در نظر آوريم كه فيلسوفان ومتفكران هر چه كوشيدند تا براي دين سنتي و سرشت خدايان نظريه اي ارائه دهند،دراين كار ناكام شدند. زيرا نتوانستند براي مناسك واعمال سنتي ديني،تبييني عقلاني ارائه دهند وكساني كه مي‏خواستند در اعتقادات خود ارتودوكس بمانندناگزير شدند براي مناسك و شعائر ديني تفسيرهايي استعاري ارائه دهند.(در اين خصوص رجوع كنيد به پرسش يوناني و رمي اثر پلوتارك). دليل اين شكست آشكار است؛ زيرا مناسك و شعائر سنتي ديني به تدريج طي چندين قرن رشد كرده‏اند و خصلت انديشۀ اقوام را،در مراحل گوناگون تحول عقلي و اخلاقي شان، نشان مي‏دهند. از اين رو هيچ مفهومي از سرشت خدايان نمي‏تواند تبيين‏كنندۀ مناسك و مراسم پيچيده شرك متاخر باشد كه در هر يك از مراحل پيشرفت فرهنگي، از توحش عريان گرفته تا مرحلۀ عالي، اجرا مي‏شده است. ثبت انديشۀ ديني نوع بشر، بدان گونه كه در شعائر و تكاليف ديني تجسم يافته است، شبيه ثبت جغرافيايي لايه‏هاي زمين است، يعني كهنه و نو در كنار هم، يا بيشتر، بر روي هم قرار گرفته‏اند. طبقه‏بندي شكل گيري مناسك و شعائر ديني طبق ترتيب خاص،نخستين گام در جهت تبيين آنهاست. و اين تبيين بايد نه به شكل نظريه‏اي انگارشي يا فلسفي بلكه بايد به صورت تاريخ زندگي عقلاني باشد.
براي دست‏يابي به چنين تبييني بايد با بررسي شكل‏گيري برخي انديشه‏هاي اساسي درباره رابطۀ عملي خدايان دوران باستان با پرستندگانشان آغاز كنيم. بايد اين نكته را نيز افزود كه لازم است از آغاز، بعضي مفاهيم اساسي دربارۀ روابطي داشته باشيم كه نژادهاي اوليه نوع بشر تصور مي‏كردند ميان خدايان با آدميان از يك سو و خدايان با جهان مادي از ديگر سو برقرار است. در دوران باستان همه اعمال مومن] يا پرستنده[ جنبه تجسمي و مادي دارد، كه شكل آن با بررسي اين نكته مشخص مي‏شودكه خدايان و نيز آدميان بابخش‏هاي ويژه‏اي يا با جنبه‏هاي خاصي از طبيعت مادي، روابطي ثابت و تغييرناپذير دارند. برخي مكان ها يا اشياء حتي بعضي از انواع جانوران،مقدس شناخته مي‏شوند،يعني آنها در رابطه‏اي نزديك با خدايان هستند؛ بنابراين بايد احترام خاصي براي آنها قائل شد. همين مفهوم، نقش عمده‏اي در رشد و تحول شعائر وتكاليف ديني بازي مي‏كند.در اين جا مسئله‏اي كه وجود دارد اين است كه نمي توان آن را با روش هاي «از پيشي» حل كرد بلكه بايد با تحليل جزءبه جز مناسك،گام به گام پيش رفت. تنها از اين طريق است كه مي‏توان اميدوار بودكه از روابط خدايان با طبيعت مادي فهم كاملي به دست آيد.اما برخي جنبه‏ها يا خصلتها در فهم انسان باستان از جهان وروابط ميان اجزاء آن با يكديگر وجود دارند كه مي‏توان با يك بررسي مقدماتي يكباره آنها رادرك كرد.
مفيد خواهد بود كه در آغاز به همين جنبه‏ها بپردازيم. در اين صورت درخواهيم يافت كه تاريخ شعائر ديني،در واقع، تاريخ خود دين باستاني است كه در تحول نوع بشر به منزلۀ نيرويي عملي مشاركت داشته است و بيانگر تلاش عقلاني انسان باستاني است براي فهم معناي دين و سرشت خدايان و اصولي كه خدايان طبق آنها با بشر رفتار مي‏كنند.اين تلاش عقلي به قالب الفاظ در نيامده بلكه به صورت اعمال ديني ومناسك متجسد شده و تجسم يافته است. كوشش آگاهانه متفكران ديني عصر باستان، چه به شكل ابداع اسطوره‏ها و چه به صورت ساختارهاي انگارشي،یعنی مواد خام كه آنان روي آن عمل مي‏كردند از خزانۀ سنتي مشترك برداشت های ديني اخذ شده بودند كه نسل به نسل منتقل مي‏شدند اما اين ميراث نه به قالب الفاظ بلكه به شكل رسوم ومناسك ديني بود.

ماهيت اجتماع ديني(امت) و رابطۀ خدايان باپرستندگان
ديديم كه بايد به دين‏هاي باستاني به منزلۀ نوعي نهاد يعني رسم و شعائر سنتي نگريست نه نظامي از عقايد جزمي يا باورهاي فرمول‏بندي شده. نظام دين باستان جزئي از نظام اجتماعي بود كه پيروانش تحت آن به سر مي‏بردند؛ بنابر اين، در اينجا بايد واژۀ«نظام»(يا«سيستم») به معناي عملي گرفت ، همان طور كه به هنگام سخن گفتن از يك نظام سياسي، منظور بيشتر نهادهاي سياسي است ونه انديشه‏هاي سياسي، در مورد دين نيز بيشتر بايد به جنبه‏هاي عملي و مناسكي آن توجه داشت ونه به باورهاي نظري وكلامي آن؛ به طور كلي،دين عبارت از يك سلسله اعمال ومناسك و فرائض بود كه اجراي صحيح آنها واجب بود يا مستحب تا لطف خدايان را تضمين كند يا خشم آنان را فرو خواباند.در اجراي اين فرائض عملي هر عضو جامعه سهمي داشت كه يا بر اساس اين كه در چه خانواده يا چه جماعتي متولد شده بود تعيين مي‏شد يا بر پايۀ منزلت و رتبه‏اي كه در خانواده يا قوم به دست آورده بودمشخص می گشت. . شخص، دين خود را بر نمي‏گزيند و آن را شكل نمي‏داد بلكه دين به منزلۀ جزئي از طرح كلي تكاليف و وظايف اجتماعي به او محول مي‏شد، البته بر حسب موقعيت و منزلت او در خانواده يا قوم. افراد كم و بيش مذهبي بودند، همان گونه كه امروز، افراد كم و بيش ميهن پرست‏اند. يعني آنان بر حسب خلق و خوي خويش به تكاليف ديني خود عمل مي‏كردند؛ اما پديده‏اي به نام آدم غير مذهبي يا لائيك مطلقاً وجود نداشت.هر فردي موظف بودكه تا حدودي مذهبي باشد زيرا به جاي آوردن فرائض ديني يك تكليف و وظيفۀ اجتماعي بود. از تحمل نكردن اعتقادات مغاير بااعتقادات رسمي، در جامعۀ باستان بر خلاف امروز،اثري نبود. هيچ كس را به خاطر داشتن اعتقادات يا باورهاي خاصي براي خلوص روح خود،مجازات نمي‏كردند. دين براي رستگاري روح فرد نبود بلكه براي حفظ و بقاي جامعه و سعادت آن بود و تنها چيزي كه براي اين منظور لازم بود،اين بود كه هر كس به تكاليف ديني خود عمل كند، چون در غير اين صورت او ناگزير بود كه خانواده و قوم خود را ترك كند. شايد ساده‏ترين شيوه براي بيان موضوع اين باشد: هر شخص بي‏آنكه حق گزينش داشته باشد، فقط بر اساس تولدومنزلت اجتماعي خويش، عضو آن چيزي مي‏شد كه ما آن را جامعۀ طبيعي مي‏ناميم.از اين لحاظ جهان باستان و جهان نو همانند يكديگرند. اما فرق مهمي نيز ميان آن دو وجود دارد؛ بدين معني كه جوامع قبيله‏اي يا قومي جهان باستان دقيقاً به معناي جديد كلمه، طبيعي نبودند. زيرا خدايان نيز در آنها نقش داشتند ومكاني همانندانسان‏ها اشغال مي‏كردند. در جمعي كه شخص در آن متولد مي‏شد صرفاً از خويشاوندان وهم ميهنان تشكيل نمي‏شد بلكه خدايان نيز حضور داشتند مانند:خدايان خانواده و خدايان دولت كه در ذهن انسان باستاني جزئي از جامعه بودند وهمان رابطه‏اي را با جامعه داشتند كه انسان‏هابا آن دارند. رابطۀ ميان خدايان باستان و پرستندگانشان در قالب روابط بشري بيان مي‏شد؛ اما نه به معناي مجازي بلكه به معناي تحت اللفظي. مثلاًاگر خدا، پدر و پرستندگانش، فرزندان او خوانده مي‏شدند در اينجا رابطۀ پدر و فرزندي به معناي تحت اللفظي بود؛ يعني خدا، پدر جسماني(و نه پدر روحاني) پرستندگانش شناخته مي‏شد و چنانچه خدا را پادشاه خطاب مي‏كردند، پرستندگانش، خود راخادمان او مي‏ناميدند واعتقاد داشتندكه خدا رهبري دولت را در دست دارد. بنابراين دولت به گونه‏اي سازمان مي‏يافت كه ارادۀ خدا را متحقق سازد و درامور مهم نظر او را جويا مي‏شدند. از اين رو براي شرفيابي به بارگاه او و پي بردن به اراده‏اش همه تشريفاتي كه براي رفتن به دربار پادشاهان انجام مي‏گيرد،به جاي آورده مي‏شد. هدايا به پيشگاه او تقديم وعرض بندگي و چاكري مي‏شد. بنابراين شخص در رابطۀ ثابت و تغيير ناپذيري با خدايان متولد مي‏شد.مسلماً شخص با همنوعان خويش نيز رابطه داشت اما اين رابطه نيز ناشي از دين او بود و ملزم به پذيرش سلوكي بود كه آن نيز در رابطه با خدايان معين مي‏شد.اما اين روابط صرفاً يك طرف طرح عمومي سلوكی بودكه موقعيت او را به عنوان عضو جامعه برايش معين مي‏كردند.
ميان قلمرو امور ديني و قلمرو امور زندگي عادي، جدايي و تمايزي وجود نداشت.هر عمل اجتماعي را هم به خدايان وهم به انسان‏ها منسوب مي‏كردند؛ زيرا پيكر اجتماعي صرفاً از انسان‏ها تشكيل نشده بود بلكه خدايان نيز همانند انسان‏ها،اعضاي آن بودند.
اين گزارش از وضع دين در نظام اجتماعي در مراحل اوليۀ تاريخ در مورد همه نژادها وتمام بخش‏هاي جهان باستان صادق است. علل چنين يكنواختي فوق‏العاده‏اي در ساختار اجتماعي وتصورات ديني در زمان پيش تاريخي نهفته است. بنابراين چنين يكنواختي‏اي بايد آشكارا جنبۀ عمومي داشته باشد كه بر تمامي نوع بشر بدون تمايز نژاد ومحيط جغرافيايي منطقه‏اي حاكم بوده است. زيرا در هر منطقه‏اي از جهان، همين كه قوم يا قبيله‏اي را مي‏يابيم كه از تاريكي زمان پيش- تاريخي پا بيرون گذاشته و به نور تاريخ واقعي رسيده است پي مي‏بريم كه دين اونيز با همين نوع عمومي كه خصوصياتش تشريح شد، همخواني دارد.با گذشت زمان وپيشرفت جامعۀ ابتدايي در اين وضع تغييراتي صورت مي‏گيرد. در دين نيز مانند ديگر امور در روند گذر از زندگي نوع باستاني به زندگي نوع مدرن تغييراتي به وجود مي‏آيد، اما همچنان كه پيشرفت جامعه كند است، تغييرات ديني نيز با تمهيدات بسيار به تدريج صورت مي‏پذيرد، يعني با متلاشي شدن مداوم ساختار قديمي جامعه كه با رشد تصورات و نهادهاي جديد همراه است،دين نيز ناگزير از تغيير مي‏شود. مثلاً در يونان ارتباط تنگاتگ دين با خانواده و دولت خيلي زود،از طريق تصورات پان- هلني كه بيان خداشناختي خود را در اشعار هومر يافتند،سست شد.اگر ايلياد و اوديسه هومر را كتاب مقدس] يعني تورات و انجيل[ يونانيان بدانيم، همچنان كه اغلب چنين ادعايي شده است،معناي حقيقي اين سخن اين است كه در اشعار هومري،تصوراتي درباره خدايان بيان شده كه از حدود پرستش خدايان محلي و خدايان قبيله‏اي فراتر مي‏رود و تصورات ديني تازه‏اي را به همۀ يونانيان ارائه مي‏دهد؛ چيزي كه قبلاً اجازه داده نمي‏شد؛ يعني هر ديني با علائق خويشاوندي و با گروه سياسي خاص و با خدا و پرستشگاه محلي خاصي رابطه تنگاتنگ داشت.اما خدايان المپياد هومر ديگر اين محدوديت‏ها را نداشتند. در ايتاليا هيچ گاه تصوراتي نظير تصورات پان- هلني، كه در يونان شكل گرفت و تاثیرعملي بر تصورات ديني و اجتماعي گذاشت، به وجود نيامد. از اين رو يگانگي دين و دولت، همبستگي خدايان با انسان‏ها به منزلۀ اجزاي جامعه‏اي واحد،با علائق و هدف‏هاي مشترك، به طور شاخص در نهادهاي رمي تا زمان‏هاي متاخر باقي ماند،اما در يونان ورم دين سنتي و عادي عوام هرگز از نوع دين ابتدائي منحرف نشد. فروپاشي نهايي دين باستان در تمدن يوناني- رمي در درجۀ نخست كار فيلسوفان و بعد كار مسيحيت بود.اما در جنوب اروپا، مسيحيت كه جاي دين مشركان را گرفته بود، خصوصيات آن را از ميان نبرد. اما در جهان سامي جماعت‏هاي باستاني،جماعت‏هاي كوچكي بودند كه مدام با يكديگر در منازعه بودند.از اين رو جداي از يكديگر به سر مي‏بردند. بنابراين، ويژگي‏هاي و خصوصيات شاخص جامعۀ سياسي يعني همبستگي ميان خدايان و پرستندگانش در قلمرو دين نيز تجلي مي‏كرد؛ تا آن حد كه خداي يك طايفه يا يك شهر ادعاي حاكميت بلامنازع بر پرستش و بر امور اجتماعي جامعه‏اي را داشت كه خود جزئي از آن بود.او ضرورتاً دشمن دشمنان پرستندگانش مي‏شد و با كساني بيگانه بودكه پرستندگانش با آنان بيگانه بودند . شيوه‏اي كه تورات درباره رابطۀ اقوام با خدايانشان سخن مي‏گويد، در اين خصوص شواهد كافي ارائه مي‏هد. مثلاً هنگامي كه داود به تلخي از كساني شكايت مي‏كند كه «او را از ميراث يهوه محروم كرده‏اند» و به او مي‏گويند:«برو و خدايان غير را عبادت نما» (كتاب اول سموئيل باب بيست و ششم، آيه19). زيرا با تبعيد او به سرزمين قومي ديگر،او ناگزير بودكه دين خود را تغيير دهد، زيرا دين شخص، جزئي از ارتباط سياسي او بود.نعومي به روت مي‏گويد:«اينک زن برادر شوهرت نزد قوم خود و خدايان خويش برگشته است، تو نيز در عقب زن برادر شوهرت برگرد. روت مي‏گويد: بر من اصرار مكن كه ترا ترك كنم و از تو برگردم، زيرا هر جايي كه روي مي‏آيم وهرجا كه منزل كني،منزل مي‏كنم، قوم تو، قوم من و خداي تو خداي من خواهد بود.»(كتاب روت، باب اول، آيه16 و17). ارمياء نبي با آگاهي كامل از باطل بودن ساير اديان، جز دين اسراييل مي‏گويد:«آيا هيچ امتي خدايان خويش را عوض كرده باشد، با آن كه آنها خدا نيستند.»(ارمياء نبي، باب دوم آيه 11). دين هر قوم مانند هويت سياسي اش ثابت و تغييرناپذير بود. سفر تثنيه از ديدگاه يكتاپرستي به شيوۀ همانندي،حاكميت يهوه را با واقعيات دين مشركان ]يعني خدايان ديگر[ سازش مي‏دهد. مي‏گويد:«مبادا چشمان خود رابه سوي آسمان بلندكني و آفتاب و ماه و ستارگان و جميع جنود آسمان را ديده فريفته شوي و سجده كرده آنان را كه يهوه خدايت براي تمامي قوم‏هايي كه زير تمام آسمانند تقسيم كرده است عبادت نمايي»(سفر تثنيه، باب چهارم، آيه19). تقسيم خدايان دروغين ميان اقوام،هم چنان كه اموال را تقسيم مي‏كنند، به دقت اين تصور را بيان مي‏كنند كه هر خدايي قلمروي معيني دارد كه در محدودۀ آن، پرستندگاني دارد و او با آنها رابطۀ خاص و انحصاري دارد.] اساس حكومت‏هاي تئوكراتيك در اسرائيل و ديگر جاها همين تصورات بوده است[. انحصاري بودن پرستش هر خداي خاصي براي قوم خاصي به واضح‏ترين وجه در رزم خدايان با يكديگر ديده مي‏شود. خدايان با دشمنان پرستندگان خود و با خدايان آنان، دشمن ‏اند و با آنها مي‏جنگند. دشمنان خدا و دشمنان قوم در واقع يكي هستند. حتي در تورات«دشمنان يهوه» در اصل كساني جز دشمنان اسرائيل نيستند.در كتاب اول سموئيل(باب بيست و ششم، آيه19) مي گويد:« و چون داود به صقلغ رسيد بعضي از غنايم را براي مشايخ يهودا و دوستان خود فرستاد گفت اين هديه‏اي است به شما از غنايم دشمنان خداوند». در جنگ،هر خدايي براي قوم خود وارد نبرد مي‏شد و پيروزي در جنگ را به مداخله و كمك اونسبت مي‏دادند مثلاً شموش،موآبيان را پيروز مي‏كرد و آشور، آشوريان را.
هنگامي كه خدايان جماعت‏هاي متعدد سامي بدين طريق در جنگ‏هاي آبا و اجدادي پرستندگان خود شركت مي‏كردند، براي شخص غير ممكن بود كه دين خود را بدون تغيير دادن قوميت خود عوض كند، و كل يك جماعت به دشواري مي‏توانست تغيير پرستش دهد مگر آن كه مغلوب قوم ديگري مي‏شد و پرستش خداي ديگري بر او تحميل مي‏گشت يا در قوم ديگري مستحيل مي‏شد. يك شخص نمي‏توانست به ارادۀ خود، خداي جديدي برگزيند. خدايان پدرانش،خداياني بودند كه او مي‏توانست به كمك آنها اعتماد داشته باشد و آنها تنها خداياني بودند كه هدايا و پيشكشي‏هاي او را مي‏پذيرفتند.
از سوي ديگر اتحاد ميان دو قبيله يا دو اجتماع، سبب التقاط ديني آنان مي‏شد،يعني یا خدايان آنان يكي مي‏شدند و خداي واحدي راتشكيل مي‏دادند و يا خدايان آنان،متمايز از يكديگر و در كنار يكديگر پرستيده مي‏شدند. در ميان اقوام سامي بيشتر نوع نخست شرك رشد كرده است؛ يعني چيزي مانند پانتئون دين دولتي مصر يا خدايان المپياد هومري] كه از نوع دوم شرك است[ در ميان اقوام سامي ديده نمي‏شود.

*اين مقاله بخشي از كتاب« درس گفتارهائي درباره دين اقوام سامي» اثر ويليام روبرتسون- سميت است. در ترجمه وتلخيص آن براي رواني مطلب به سبك نويسنده پاي بند نبوده‏ام،مطالبي را نيز بر متن افزوده‏ام تا خواننده آسانتر به كنه مطلب پي ببردو عباراتي را نيز حذف كرده‏ام،از اين بابت از خوانندگان سختگير پوزش مي‏طلبم..-م

مشخصات كتابشناختي:
William Robertson – Smith , Lectures on the Religion of the Semites , 3rd edition , 1927 , pp.1-39.

پي نوشت ها :
1- اين كتاب با عنوان تمدن قديم(ترجمه نصر الله فلسفي، تهران،كتابخانه ابن سينا، 1309(؟)) به فارسي درآمده است.
2- Steven Lukes , Emile Durkheim , His Life and Work , Penguin Books , 1973 , P. 239.
3- henri Hubert and Marcel Mauss, Sacrifice: Its Nature and Function ( Translated by W.D.Halls) The University of Chicago Press , 1964.
4- Sigmund Freud , Totem and Taboo
در: The Standard edition of the Complete Pysychological Works of Sigmund Freud ,(Hograth Press , London) , vol.XIII,P.132.
5- Ibid, P.161.
6- شايد در اينجا بي مورد نباشد كه براي تاييد نظر سميت از كتاب كيمياي سعادت غزالي شاهد بياوريم. غزالي مي‏نويسد:
« بدان كه نماز ستون دين مسلماني است، و بنياد دين است و پيشرو همه عبادت‏هاست و هر كه اين پنج نماز فريضه به شرط خويش و به وقت به جاي آورد عهديست وي را با حق تعالي كه در امان وحمايت آن باشد، چون از كباير دست بازداشت هر گناه ديگر كه بر روي رود اين نماز كفارت آن باشد.»...« رسول عليه السلام گفت كه نماز ستون دين است هر كه نماز از دست بداشت،دين خود را ويران كرد» پرسيدند از وي كه«از كارها چه فاضل‏تر است؟گفت:«نماز به وقت خويش به پاي داشتن» و گفت«كليد بهشت نماز است» و گفت:«خداي تعالي بر بندگان خود هيچ چيز فريضه نگردانيد پس ازتوحيد، دوست تر نزديك وي ازنماز، و اگر چيزي دوست‏تر از اين داشتي فرشتگان خود را بدان مشغول گردانيدي، و ايشان همه در نماز باشند, گروهي در ركوع گروهي در سجود، گروهي بر پاي، گروهي نشسته» وگفت: هر كه نماز به عمد بماند كافر گشت، يعني نزديك شد بدان كه اصل ايمان وي به خلل شود».. و گفت :«اول چيزي كه شمار كنند روز قيامت، نماز بود: اگر تمام بود و به شرط باشد بپذيرند و ديگر عمل‏ها به تبعيت وي چنان كه باشد بپذيرند، و اگر ناقص بود بر روي وي باز زنند با همه اعمال ديگرش.»
كيمياي سعادت(تهران،كتابخانه مركزي چاپ چهارم1352)صص136-137.-م
7- اين نتيجه‏گير ي مهم كاملاً با نظر مراجع تقليد شيعه همخواني دارد. رساله‏هاي عمليۀ مراجع تاييدي براين نتيجه‏گيري علمي است. در واقع مراجع شيعه در خصوص دين،نظري اصيل‏تر و صائب تر داشته‏اند تا نوانديشان ديني معاصر.-م
8- متاسفانه آثار نوانديشان ديني معاصر از همين نوع تفاسيرند-م
9- در اين آيه،موضوع مهمي بيان شده است و آن اين است كه در قديم حيطۀ نفوذ و فرمانروايي هر خدايي محدود به منطقۀ خاصي بوده است. چون طايفه‏اي از سرزميني به سرزمين ديگر به اجبار يا به اختيار كوچ مي‏كرد، مي‏بايست خداي سرزمين جديد را بپرستد ومقررات او را رعايت كند. حتي يهوه، خداي يهود، حيطۀ نفوذش فقط سرزمين یهود بود. هرگاه يك یهودی از آنجا خارج مي‏شد يا مي‏بايست خداي سرزمين جديد را بپرستدو از او پيروي كند يامقداری ازخاک سر زمین یهود را با خود ببردتا بتواند یهوه را بپرستد.یهوه خدای توفان و كوهستان بود، بنابراین بخت نصر به هنگام حمله به سر زمین یهود ونيز به هنگام بازگشت، سربازان خود را از جلگه‏ها و دره‏ها عبور مي‏داد تا در آن مناطق قدرت يهوه كمتر باشد و نتواند به سربازانش آسيب برساند. با مطالعۀ دقيق تورات در مي‏يابيم كه در كنار يهوه خدايان ديگري نيز قرار داشته‏اند، فقط يهوه از آنها قوي‏تر بوده است. يكتاپرستي يهود بيشتر جنبه عملي دارد تا انگارشي ونظري. البته يهوه كم كم خداي يكتاي يهود مي‏شود اما نه يكتا خداي ديگر اقوام و سرزمين‏ها. در اين خصوص نك: به تاريخ آغازين اسرائيل** اثر مورخ برجسته فرانسوي رولان دو وآ که يكي از بزرگترين يهودشناسان اين قرن و در عين حال سراسقف كليساي اورشليم بود.-م
** Roland de Vaux , The Early History of Israel ( translated by David Smith London), 1978 , vol 1
, pp.462-4.
10-در تایید همین نظر می توان این عبارت را از ترجمۀ فارسی تفسیر قرآن جریر طبری آورد :«و پیغامبر علیه السلام چنین گفت که از نحو بیاموزید بدان قدر که سخن راست گویید،و هر چه بر خوانید راست بر خوانید.و از نسب پدران و مادران بدانید بدان قدر که خویشاوندان را بدانید و بشناسید. و ازشمار نجوم چندان بیاموزید بدان مقدار که اوقات نماز ها بدانید،و روزگار حیض زنان بدانید، و زادن فرزندان بدانید، و شمار روز ها بدانید .این قدر بسنده باشد بیش از ین نه. پس اگر بدین علمها بیشتر از ین آموختن فایده بودی اندر اسلام،پیغامبر علیه السلام نهی نکردی. »
(ترجمۀ فارسی تفسیر قرآن جریر طبری مجلد اول ،به تصحیح و اهتمام حبیب یغمایی ، تهران ،1339 ،صفحۀ 18 ).
(بر گرفته از مجلۀ ناقد،تهران ،شمارۀ دوم،1383)


پایان