يدالله موقن

سخن مترجم
ويليام روبرتسون- سميت( Robertson- Smith 1846-1896) پژوهشگري كم نظير درقلمرو نقد كتاب مقدس و فرهنگ اقوام سامي بود. او تقريباً با همۀ زبان‏هاي سامي آشنايي داشت و كرسي استاد زبان عبري و تورات شناسي دانشگاه آبردين اسكاتلند به او سپرده شده بود. بعد از آنكه از دانشگاه آبردین اخراج شد،کرسی استادی زبان عربی در دانشگاه كمبريج را به دست آورد. سميت با بيشتر زبان‏هاي اروپايي آشنايي داشت و گويا زبان فارسي را نيز مي‏دانسته است. او تحت تاثير دوستش مك لنان به مسائل انسان شناسي علاقه مند شدوتحت تاثير نظريات او در بارۀ توتميسم و خويشاوندي از طريق مادري قرار گرفت. سميت زماني نيز به تدريس فيزيك پرداخت و اگر به پژوهش‏هاي انسان شناسي وتورات شناسي نپرداخته بود، مي‏توانست در رياضيات ومنطق نيز به پيشرفت‏هاي علمي درخشاني نائل آيد. سميت در دائره‏المعارف بريتانيكا مقالاتي درباره سفر تثنيه و كتاب مقدس نوشت كه به مذاق اعضاي كليساي آزاد اسكاتلند خوش نيامد، بنابراین او را كه كشيش بود خلع لباس كردند واز دانشگاه نيز عذرش را خواستند. اين عمل، سبب اعتراض‏هاي شديد شد؛ دانشگاه‏هاي بسياري در آمريكاو انگلستان كرسي استادي به او پيشنهاد كردند؛ از جمله دانشگاه كمبريج انگلستان كه كرسي استادي زبان عربي را به او سپرد. سميت، پژوهشگري پر كار بود؛ چهار كتاب نوشت كه هريك از آنها شاهدي بر نبوغ تاريخي، وانسان شناختي او هستند آثار او به اين شرح‏ اند:
عهد عتيق در كنيسۀ يهودي
انبياي بني‏اسراييل
خويشاوندي وازدواج در عربستان قديم (منظور پيش از اسلام است)
درس گفتارهايي درباره دين اقوام سامي


اين سخنراني ها به علت بيماري او ناتمام ماند و روبرتسون- سميت در سن 48 سالگي در گذشت. دو كتاب اخير مهمترين آثار او هستند،مخصوصاً دين اقوام سامي تاثير زيادي بر ذهن دين‏شناسان، جامعه شناسان دين، مورخان دين، و انسان شناسان داشته است. كوك(Cook) در مقدمه‏اي كه بر اثر مذكور نوشته مي‏گويد كه«اغراق آميز نخواهد بود چنانچه كتاب او را اساس علم دين شناسي و نظریۀ دين بدانيم»
سميت براي نوشتن دو كتاب اخير به مصر، فلسطين، سوريه،عربستان و تونس سفر كرد. در هر دو كتاب،سميت تلاش مي‏كند كه قديمي‏ترين نهادها و رسوم اعراب باديه‏نشين پيش از اسلام و عبري‏هاي باستاني را بازسازي كند. از اين لحاظ او با نابغۀ ديگري قابل مقايسه است كه انقلاب عظيمي در تورات شناسي كرد. يوليوس ولهاوزن يهودشناس و انجيل شناس واسلام شناس بود. او مدعي شد كه« سفر پيدايش» و «سفر خروج» و« سفر تثنيه» پس از تبعيد يهوديان به بابل نوشته شده‏اند واصالت تاريخي ندارند.گفتنی است که اخیرًا اسرا ییل فیلکنشتاین (Israel Filkenstein: La bible devoilee) درکتاب خود: آشکارشدن دروغ های تورات مدعی شده است که دوکشوربودند یکی اسراییل که آباد و ثروتمند بود ودر شمال قرار داشت و دیگری کشور یهود که در جنوب بودوفقیر. پس از آن که سوری ها به اسراییل(باستان) حمله کردند ساکنان اسراییل به سر زمین یهود گریختند.پادشاه یهود برای این که از دو قومی که هیچ گونه خویشاوندی نداشتند یک قوم واحد بسازد دستور داد که منشا یگانه ای برای دو قوم یهود و اسراییل جعل کنند.از این رو نویسندگان یهود اسفار تورات را جعل کردند. فیلکنشتاین می گوید که هیچ نشانۀ تاریخی در دست نیست که یهودیان هرگز در مصر بوده اند.بعضی یهودشناسان به پیروی از مورخ یهودی ژوزفوس(تولد: سی و هفت پس از میلاد-مرگ حدود صد سال پس از میلاد) خروج یهودیان از مصر رابا عقب نشینی هایکسو ها از مصر در زمان سلطنت رامسس دوم مرتبط می کردندو می گفتند شاید اخراج هایکسو ها، که جنگجویان مزدور عبری نیز بخشی از نیروی نظامی آنان را تشکیل می دادند، در تورات به صورت اسطوره ای سفر خروج در آمده باشد. اما فیلکنشتاین که خود یهودی است و استاد باستان شناسی است بکلی منکر حضور یهودیان در مصر می شود. طبق نظر او اورشلیم در زمان سلطنت داود و سلیمان ده کوره ای بیش نبوده است.بنا براین همۀ مطالبی که در خصوص خروج یهودیان از مصر ونیز عظمت اورشلیم در زمان سلطنت داود و سلیمان در تورات آمده دروغ محض اند( این نظریۀ به نظریۀ مکتب کپنهاگ مشهور است). فیلکنشتان معتقد است که تورات کتاب حماسی قوم یهود است؛ همچنان که ایلیاد و اودیسه کتاب های حماسی یونانیان هستند.تفاوت درشخصیت های تورات باشخصیت های ایلیاد و اودیسه تفاوت ذهنیت یهودیان با ذهنیت یونانیان را بیان می کند. فیلکنشتاین بسیار فرا تر از ولهاوزن رفته است. .
روبرتسون- سميت به معرفي نظريات ولهاوزن ودفاع از آنها پرداخت و مقدمه‏اي بر ترجمۀ انگليسي كتاب ولهاوزن: تاريخ اسرائيل نوشت. كتاب ولهاوزن به نام: بقاياي شرك عرب كه آن نيز به بازسازي اعتقادات اعراب باديه نشين پيش از ظهور اسلام اختصاص يافته است بادو كتاب اخير روبرتسون- سميت شباهت دارد و در واقع مكمل آنها است. روبرتسون- سميت كتاب شهر باستان(1) اثر فوستل دوكولانژ را الگوي پژوهش خود قرار داد. كولانژ نيز كوشيده بود تا قديمي‏ترين رسوم ونهادهاي هندو- اروپايي را بازسازي كند. روش كولانژ درپژوهش تاريخي،كه بعداً سميت از آن پيروي كرد ،اين است كه مي‏كوشد دوران پيش- تاريخي را، كه از آن هيچ‏گونه سند مستقيمي در دست نيست از طريق آثار مبهمي كه در دوران متاخرتر بر جای مانده و در آنها به طور غير مستقيم اشاره‏هايي به دوران پيش- تاريخي مي‏شود، بازآفريني كند. او پيش از سميت بر تقدم رسوم وعادات بر انديشه‏ها و نظرات تاكيد كرده بود. در كتاب دين اقوام سامي نظريات تازه‏اي درباره رسم قرباني كردن و ارتباط خدايان با پرستندگانشان مطرح شده‏اند. اميل دوركم با اشتياق زياد كتاب دين اقوام سامي را خواند و تحت تاثير آن قرار گرفت كه مي‏توان تاثير آن رادر مقالات او ونيز در كتاب شكل‏هاي ابتدائي زندگي ديني ملاحظه كرد. استون لوكس در كتاب خود:اميل دوركم، زندگي و آثار او در اين خصوص مي‏نويسد:«دين اقوام سامي اثر روبرتسون--- سميت ومكتب‏اش، پرسپكتيو كاملي در مورد دين به دوركم ارائه مي‏داد،هم چنان كه مالينوسكي ملاحظه كرده است، سميت از نخستين كساني بود كه دين را در قالب سرشت اجتماعي‏اش مي‏ديد و به ويژه اعمال شعائري را مورد توجه قرار مي‏داد... يا به سخن خود روبرتسون - سميت دين كلاً عبارت از نهادها(= رسوم و عادات) و اعمال (= مناسك و شعائر) بود، اين رهیافت براي دوركم جالب بود.»(2) هانري هوبر و مارسل موس نيز در نوشتن كتاب: قرباني كردن: سرشت وكاركرد آن (3)تحت تاثير كتاب دين اقوام سامي بوده‏اند. زيگموند فرويد در اثر خود: توتم و تابو، روبرتسون –سميت را اين طور معرفي مي‏كند: «فيزيكدان، لغت‏دان(Philologist) متخصص در نقد كتاب مقدس، انسان‏شناس، دانشمندي بصير با علائق علمي بسيار و ذهني منزه از پيشداوري»(4) فرويد كتاب خود را با اين جمله پايان مي‏دهد:« در آغاز عمل بود.»(5) كه در واقع تكرار حرف روبرتسون- سميت است كه مناسك و اعمال ديني مقدم بر نظرات ديني بوده‏اند. كاسيرر در جلد دوم فلسفۀ صورت‏هاي سمبليك: انديشه اسطوره‏اي (ترجمه نگارنده، انتشارات هرمس1378)، نظريۀ سميت در خصوص تقدم مناسك بر اسطوره ونيز تفسير سميت از رسم قرباني كردن را پذيرفته است و همه جا از او به عنوان فيلسوف دين نام مي‏برد. مقاله‏ها و رساله‏هاي سميت نيز پس از مرگ او با عنوان:( Lectures and Essays of William Robertson – Smith 1912) به چاپ رسيدند. آرزو دارم كه زماني دو كتاب اخير از سميت به فارسي برگردانده شوند.

دين اقوام سامي
موضوع پژوهش ما دين اقوام سامي است،يعني آن گروه از اقوام خويشاوندي كه شامل اعراب،عبري‏ها، فنيقي‏ها، آرامي‏ها، بابلي‏ها و آشوري‏ها مي‏شود كه در زمان‏هاي قديم شبه جزيرۀ عربستان و بخش اعظم سرزمين‏هاي سوريه، بين‏النهرين و عراق را اشغال كرده بودند واز سواحل مديترانه تا كوهپايه‏هاي ايران وارمنستان پراكنده شده بودند. در ميان اين اقوام،سه دين بزرگ جهان نشات گرفته‏اند. بنابراين پژوهشگر اين سه دين بايد هميشه به اقوام سامي توجه خاصي داشته باشد. اما موضوع بررسي‏ما،تاريخ دين‏هاي متعدد كه منشا سامي دارند نيست؛ بلكه دين سامي، به منزله يك كل است، يعني خصوصيات مشترك دين‏هاي سامي و نوع عمومي دين سامي موضوع پژوهش ما است. سه دين يهودي، مسيحي و اسلام را مي‏توان به تعاليم نوآوران ديني يعني]حضرت[ موسي،]حضرت[ عيسي و ]حضرت[محمد پيگيري كرد. اين دين‏ها مانند نظام‏هاي شرك قديم كه بر اثر نيروي ناآگاهي كه به طور آرام و بي‏سر و صدا، از دوره‏اي به دوره ديگر عمل مي‏كردند، به وجود نيامدند بلكه بنيانگذاراني داشته‏اند كه خود را عامل وحي الهي معرفي مي‏كردند و از جانب خدا خود را مأمور مي‏دانستند كه نظام ديني تازه‏اي خلق كنند. از اين رو براي تمايز از دين‏هايي كه بينانگذار شناخته شده‏اي نداشته‏اند، دين‏هاي يهودي، مسيحي و اسلام را دين‏هاي موضوعه(positive religions)( يا دين‏هاي وضعي) مي‏ناميم. گرچه بنيانگذاران اين اديان آگاهانه از سنت‏هاي قديم گسسته‏اند اما به رغم اين گسستن از گذشته، در بن اين دين‏ها، سنت‏هاي ديني قديم نا آگاهانه پايدار مانده‏اند. مسلم است كه هر نوآور ديني بايد با زبان و با مفاهيمي پيام خود را به مخاطبان خويش برساند كه براي آنان قابل درك باشد؛ در غير اين صورت، ايجاد رابطه ميان او و شنوندگانش محال خواهد بود. بنابراين هر نوآور ديني، هر قدم هم خلاقيت داشته باشد و در مقابل سنت به پا خيزد، باز هم ناگزير است كه زمينۀ ديني و اعتقادي شنوندگان خود را در نظر گيرد. اين پس- زمينۀ ديني و اعتقادي از زمان‏هاي قديم تداوم داشته و ميراثي بوده كه نسل به نسل منتقل مي‏شده است. نسل‏هاي پياپي اقوام سامي در بستر همين سنت رشد كرده، پرورش يافته و انديشيده‏اند. پذيرش اين سنت غير ارادي بوده است؛ زيرا شيوۀ انديشيدن و زيستن ديگري در برابرشان قرار نداشته است.
يعني جز با سنت موروثي، با آداب و رسوم ديگري آشنايي و آگاهي نداشته‏اند. بينانگذاران اديان يهودي،مسيحي و اسلام ناگزير بوده‏اند كه با اين سنت به نوعي كنار آيند، برخي از عناصر آن را بپذيرند و در نظام ديني خود جاي دهند وبقيه را باطل اعلام كنند. حتي در بعضي موارد نوآوران ديني ناآگاهانه زير سلطۀ همين سنت بوده‏اند. چون بنيانگذاران دين نو نمي‏توانند پيام خود را به گوش كساني فرو خوانندكه از هيچ گونه زمينۀ ديني كهن برخوردار نباشند، پس آنان ناگزيرند كه نظام تازه خود را ، لااقل از لحاظ قالب و شكل،اگر نه از لحاظ جوهر و محتوا، در ارتباط با دين پيشين بيافريند. بنابراين براي درك و شناخت كامل يك نظام ديني موضوعه و فهم منشا تاريخي و شكل و اصول انتزاعي آن، شناخت دين سنتي مقدم بر آن ضروري است. از همين ديدگاه است كه بايد به دين قديم اقوام سامي توجه كرد، زيرا اين موضوع صرفاً كنجكاوي باستان شناختي نيست بلكه بر مسئلۀ بزرگ منشاهاي معنوي دين كتاب مقدس اثر مستقيم و مهمي دارد. با مثالي منظور خود را روشن مي‏كنم. مي‏دانيم كه بخش اعظم تعاليم كتاب عهد جديد(انجيل‏ها) و تمامي خداشناسي مسيحي بر تصورات مربوط به قرباني كردن و خاخام ها متكي است. آنچه نويسندگان انجيل‏ها در اين خصوص مي‏گويند، بر اين اساس و بر اين پيش فرض متكي است كه خواننده پيشاپيش با اين مفاهيم آشناست؛ زيرا قرباني كردن و خاخام ها، مفاهيم رايجي در ميان يهوديان بودند و در احكام شرعي كنيسه تجسم يافته بودند. اما شعائر و مناسك كنيسه از لحاظ منشا خود چيزي كاملاًتازه ای نبودند. احكام سفر تثنيه،خاخام‏ها را نيافريد و رسم قرباني كردن را مرسوم نكرد. قرباني كردن و خاخام ها با يهوديت پديد نيامدند بلكه رسوم يا نهادهاي كهني بودند كه ميان عبري‏ها و همسايگانشان مشترك بود. از اين رو در سفر تثنيه فقط به اينها،مطابق تعاليم معنوي جديد، شكلي تازه داده شد. هر كس كه عهد عتيق(=تورات) را با دقت بخواند با اين حقيقت روبرو مي‏شود كه منشا قرباني كردن و دليل قرباني كردن هيچ كجا توضيح داده نشده است. اين كه رسم قرباني كردن بخش اساسي دين است،امري شناخته شده دانسته مي‏شود؛ بنابراين نيازي به توضيح ندارد؛ اما قرباني كردن فقط مختص اسراييلي‏ها نيست بلكه رسمي دانسته مي‏شود جهانشمول، كه هم قوم برگزيدۀيهوه وهم ديگر اقوام آن را به جاي مي‏آورند. بنابراين هنگامي كه مي‏خواهيم رسم قرباني كردن را در عهد جديد(=انجيل‏ها) به طور جامع مطالعه كنيم، ناگزيريم گام به گام به عقب برويم تا به جايي برسيم كه در آنجا قرباني كردن، فقط در ميان عبري‏ها رسم نيست بلكه ميان همه اقوام سامي، كه عبري‏ها نيز جزو آنها هستند، رسم است. با بررسي‏هاي اين نوعي، اين نتيجه به دست مي‏آيد كه هيچ يك از دين‏هايي كه منشا سامي دارند و هنوز هم بر زندگي مردمان تاثير عظيمي دارند، كاملاً فهم پذير نيستند مگر آنكه دربارۀ دين سنتي كهن نژاد سامي تحقيق شود.
ملاحظه مي‏كنيد كه چنانچه كهن‏ترين برداشت‏ها و رسوم ديني عبري ها را بررسي كنيم، در خواهيم يافت كه آن برداشت‏ها و رسوم،ميراث مشترك گروهي از اقوام خويشاوندند و صرفاً به قبايل اسراييلي تعلق ندارند. هر كس كه كتاب مقدس را خوانده باشد منكر اين موضوع نخواهد شد كه در تاريخ اسراييل قديم،يعني پيش ازاسارت يهوديان، هيچ مسئله اي به اين واضحي مطرح نمي‏شود كه عوام در حفظ دين خود و درنياميختن آن با دين ‏هاي اقوام همسايۀ خود دشواري عظيمي داشته‏اند. كساني كه دركي از اصل معنوي نداشتند ودين يهود را فقط رسوم موروثي مي‏دانستند، ميان دين خود و دين‏هاي همسايگان مشرك تفاوت چنداني نمي‏ديدند. بنابراين، رسوم و مناسك كنعاني و بيگانه را به طيب خاطر به جای مي‏آوردند. اهميت اين حقيقت هنگامي آشكار مي‏شود كه به خاطر آوريم كه حساسيت‏هاي عميق ديني آدم عامي تا چه حد در مقابل هر گونه نوآوري و بدعت ديني تحريك مي‏شوند. هيچ چيز به اندازه امور مذهبي، آدم محافظه كار را بر نمي انگيزاند و محافظه كاري جزو خلق و خوي شرقيان است. كل تاريخ اسراييل درك ناپذير مي شود چنانچه بپنداريم كه شركي كه پيامبران با آن مي جنگيدند،چيزي كاملاً بيگانه با سنت‏هاي ديني عبري ها بود. در اصل ميان دين اشعياء نبي با دين بت پرستان ،عالمي اختلاف وجود داشت، اما تفاوت در اصل كه به نظرما این همه واضح است در نظر يك يهودي عادي، واضح و آشكار نبود؛ بنابراين او ميان امور سنتي و شعائر و اعمال ديني خود با دين بت پرستان همسايه بيشتر شباهت مي‏ديد تا تفاوت. آدم محافظه كار از ديدن اصل سرباز مي‏زد و فقط به سنت و رسم پاي بند است،بنابراين او در برابر انبياء ايستادگي مي‏كردو با تلاش‏هاي انبياء براي قائل شدن تمايز ميان دين يهود و دين خدايان بيگانه همدلي نشان نمي داد. بر پايۀ همين دلايل معتقدم كه اساس طبيعي دين يهوديان با دين ‏هاي همسايگان مشركش يكي است. دين سنتي از پدر به فرزند مي‏رسد؛ بنابراين دين تا حدودي موضوعي نژادي است. اقوام از تنه ای مشترك منشعب مي شوند از اين رو، رسوم و اعتقادات سنتي مشتركي را در خصوص اينكه چه چيزي مقدس و چه چيزي غير مقدس است به ارث مي‏برند. به همين دلايل، سنت ديني عبري ها نيز با سنت ديني همسايگان مشركشان، وجوه مشترك بسياري داشت. اين موضوع را حتي از منابع ديگر بجز تورات نيز مي توان دريافت، دين قوم يهود تقريباً هماننددين اقوام مشرك سوريه و عربستان بود.
رهيافت هر پژوهشگری به دين معمولاً اين است كه اصول كلامي و انتزاعي آن را بشناسد. اما خوانندۀ این کتاب در خواهد يافت كه دين در آغاز، شكل نظري مشخصي نداشته بلكه بيشتر شامل به جاي آوردن يك سلسله اعمال و مناسك بوده است. اين يك اصل اساسي در شناخت اديان است كه هر چه ديني كهن‏تر باشد،جنبۀ عملي آن بارزتر وغني تر است وجنبۀ نظري آن فقيرتر. بنابراين به هنگام بررسي زمينۀ ديني متقدم بر دين‏هاي موضوعه، نقش شعائر و مناسك مهم تر مي‏شود و برخورد دين نو با آنها مسئله اي حاد مي‏گردد.
نوآوران ديني متفكران فلسفي نبودند كه نظام هايي عقلاني بنابر اصول دقيق بنا نهند. ادياني كه پيامبران بنا نهادند بيشتر شامل توصيه هايي در خصوص انجام بعضي مناسك و عبادات است. آنان اعتقاد داشتند كه نظم اجتماعي و سياسي جوامع شان با دين تازه‏اي كه تبليغ مي‏كردند پيوند داشت. هدف آنان تنها تبليغ دين تازه نبود بلكه آفريدن جامعۀ ديني جديدي نيز بود كه مي‏خواستند رهبري آن را به دست گيرند و آن را طبق اصول دين جديد بازسازي كنند. گفتيم كه دين عبارت از توصيه هايي در خصوص به جاي آوردن بعضي اعمال ونهي از ارتكاب برخي ديگر است. بنابراين جنبۀ مناسكي دين قوي تر از جنبۀ نظري آن است. شعائر و مناسك با دوام‏تر و قديمي‏ترند تا اساطير يا اعتقادات نظري.
زيرا يك نوع مناسك را در زمان‏هاي مختلف واماكن‏ متفاوت به جای مي‏آورند؛ ولي توجيه نظري آنها متفاوت است. معمولاً اساطير،مناسك را تبيين مي‏كنند. اما براي يك نوع مناسك مي‏توان اساطيري متفاوت يا حتي متناقض يافت.اساطير راه مطالعۀ مناسك واعمال ديني نيستند.اساطير ما رادر شناخت ساختار انديشۀ اقوام باستاني ياري مي‏دهند،اما نبايد دچار اين فريب شد كه آنها راهي به شناخت اعمال ديني مي‏گشايند. اساطير را تخيل شاعرانه براي توجيه اعمال و مناسك ديني ساخته است. هنگامي كه براي نخستين بار مناسكي به جاي آورده شد، تثبيت و تداوم آن در ميان افراد قبيله يا قوم بستگي به اساطير نداشت بلكه بر اثر مرجعيتي بود كه چون و چر اكردن در حُكم او روا نبود، از آن پس افراد مكلف بودند كه آن مناسك و اعمال شعائري را به جاي آورند. سرپيچي از اجراي آنها در حُكم قيام بر ضد قبيله يا جامعه بود. نتيجه اين كه شعائر يا نهادهاي ديني شالودۀ نظام سياسي جامعه بودند. ساختار سياسي و شكل حكومتي هر جامعه‏اي ارتباط تنگاتنگ با نهادهاي ديني آن جامعه دارد. قوانين كيفري و حقوق مدني هر جامعه بر نهادهاي ديني‏اش متكي هستند. در واقع نه تنها در جوامع ابتدائي بلكه در جوامع پيشرفته نيز،ساختار سياسي- اجتماعي كشور از نهادهاي ديني اش ناشي شده‏اند. همان گونه كه يك فرد پيش از آنكه نهادهاي اجتماعي جامعه‏اي را كه در آن متولد شده است مورد ترديد قرار دهد، در آنها پرورش مي‏يابد و رشد مي‏كند و از آنها استفاده مي‏كند؛ همين طور نيز او در ميان نهادهاي ديني چشم مي‏گشايد، به آنها باور پيدا مي‏كند، به دستورات ديني عمل مي‏كند و با هنجارهاي جامعه همنوا مي‏شود. از اين رو مطالعۀ منشا تاريخي اديان موضوعه مستلزم بررسي نهادهاي دين‏هاي متقدم برآنهاست، يا دقيق‏تر مستلزم مطالعه همان سنت ناآگاه است كه نسل به نسل منتقل مي‏شده است. ولي نهادها يا مناسك پيچيدۀ ديني را چگونه مي‏توان بررسي كرد؟ اين كلاف سر در گم را چگونه مي‏توان از هم گشود،همان گونه كه ساده‏ترين راه براي مطالعۀ نهادهاي سياسي و اجتماعي يك جامعه بررسي نوع حكومت آن است؛ همين طور نيز بهترين راه مطالعۀ نهادهاي ديني، رابطۀ انسان با خدايان(يا خدا) است. زيرا اعمالي كه انسان در راه نزديكي به درگاه خدا يا خدايان انجام مي‏دهد، محور و مركز همۀ نهادهاي ديني است. بايد اين نكته را يك بار ديگر تكرار كرد كه اديان كهن، نظامي از اعتقادات كلامي و فلسفي نبودند بلكه عبارت از يك سلسله مناسك و اعمال ديني بودند. معتقدان به دين در دوره‏هاي اخير كوشيده‏اند كه جنبۀ صرف مناسكي اديان قديم را منكر شوند و با ارایۀ تفسيرهاي تمثيلي و استعاري از اعمال ديني، نظامـي كلامي بنا نهند. انسان دوران گذشته همانند انسان متفكر امروزي نمي‏انديشيده است. برداشتي كه ما امروزه از اعمال و مناسك داریم، هيچ‏گاه به ذهن او خطور نمی کرده است. هدف اصلی اين مطالعه بازسازي«جهان‏بيني» دوران پيشين است. ولي شيوۀ تفكر بيشتر امري جمعي است و حتي مي‏توان پيشتر رفت و وجوه مشتركي در تفكر اقوام مختلف يك نژاد را پيدا كرد. بنابراين شايد لازم باشد كه دربارۀ اقوام سامي توضيحاتي داده شود.
تعريف علمي يك گروه قومي وابسته به بررسي هاي گوناگوني است. زيرا سند متقن تاريخي در مورد محل اصلي اقوام قديم و خويشاوندي ميانشان وجود ندارد. بنابراين، اين نقص تاريخي رابايد به گونه‏اي جبران كرد. مثلاً با مطالعۀ خصوصيات جسماني موروثي و نيز تا حدودي مشخصات ذهني، رسوم و سنت‏ها كه معمولاً نسل به نسل منتقل مي‏شوند. در ميان معيارهاي غير مستقيم براي تعيين خويشاوندي ميان اقوام، آشكارترين معيار، و نيز يگانه معياري كه به دقت مطالعه شده، معيار زبان است. زيرا مشاهده شده است كه زبان‏هاي نوع بشر يك مجموعه از گروه‏هاي طبيعي را تشكيل مي‏دهند كه مي‏توان در درون هر گروه، زبان‏هاي متعددی را جاي داد و آنها را برحسب خويشاوندي شان مرتب كرد. اما زبان اقوام سامي فقط يك جنبه از وحدت كلي‏تر آنان را بيان مي‏كند. البته اين سخن بدان معنا نيست كه خصائل اعراب باديه نشين را به همۀ اقوام سامي از جمله بابلي‏ها نيز تعميم دهيم. زيرا اعراب باديه نشين و بابلي‏ها تحت شرايط جغرافيايي و اخلاقي كاملاً متفاوتي مي‏زيستند؛ از سوي ديگر اعراب باديه نشين از زمان‏هاي قديم به صورت نژادي خالص باقي مانده بودند، ولي بابلي‏ها و آشوري‏ها در مرز قلمرو اقوام سامي زندگي مي‏كردند و به احتمال قوي با ديگر نژادها در آميخته بودند.
ولي به رغم اين تفاوت‏ها، اقوام سامي،گروه متجانسي را تشكیل مي‏دهند. از اين لحاظ، زبان آنان گواه قاطعي است. اين زبان‏ها چنان به هم شبيه‏اند كه حتي يك نفر غير متخصص نيز متوجه خويشاوندي و شباهت آنها مي‏شود. علم جديد زبان شناسي هيچ مشكلي در پي‏گيري اين زبان‏ها به يك زبان واحد ابتدائي و تعيين جنبه‏هاي مختلف آن نداشته است. از سوي ديگر تفاوت ميان اين زبان‏ها و آن زبان‏هايي كه به وسيلۀ همسايگان اين اقوام تكلم مي‏شود، چنان زياد است كه هيچ رابطه‏اي ميان زبان‏هاي اقوام سامي با زبان‏هاي اقوام همسايۀ آنان نمي‏توان برقرار كرد. گرچه زبان‏هاي سامي با زبان‏هاي شمال آفريقا از بعضي جنبه‏ها شباهت دارند، اما حتي در اينجا نيز شباهت‏ها با تفاوت‏هاي عميق همراه است. بر اساس خويشاوندي زباني مي‏توان اين نتيجه را گرفت كه دوره‏اي که اقوام سامي با اين زبان مشترك سخن مي گفته اند و با زبان هاي ديگر اقوام غير سامي برخوردي نداشته‏اند، در مقايسه با زماني كه گويش‏هاي عبري ، آرامي و عربي به طور جدا از هم تكامل يافته اند ، زماني بسيار طولاني بوده است؛ يا به سخن ديگر، نياكان آرامي‏ها،عبري‏ها و اعراب پيش از آنكه هر يك تحول قومي جداگانه اي در تاريخ در پيش گيرند و در منطقه اي پهناور پراكنده شوند، زماني دراز با يكديگر مي‏زيسته و به زباني واحد سخن مي‏گفته‏اند.
اين زمان متعلق به دورۀ كودكي نوع بشر است؛ در اين دوره هيچ مفهومي از فرديت وجود نداشت،خصائل مشترك يك قوم، نيروي عظيمي بود كه خود را بر يكايك افراد قوم تحميل مي‏كرد؛ در اين دوره نياكان اقوام سامي خصلت كاملاً مشخصي به دست آورده بودند كه آنان را از ساير نژادها متمايز مي‏كرد. اقوام سامي، در اين دوره علاوه بر زبان مشترك، سنت ها و رسوم و عقايد مشتركي نيز داشتند. نكته مهم ديگر اينكه اقوام سامي هيچ گاه به اندازۀ اقوام آريايي پراكنده نشدند. اگر مستعمرات اعراب در آفريقاي شرقي و مستعمرات فنيقي ها را در سواحل و جزاير درياي مديترانه كنار بگذاريم، منطقه‏اي كه نژاد سامي اشغال كرده از اين قرار است:مركز آن شبۀ جزيره عربستان است كه به طور طبيعي مجزاست و به واسطۀ خصوصيات جغرافيايي اش،مهاجرت وسيعي از خارج آن به درونش صورت نگرفته و از اين رو دژ مركزي نژاد سامي بوده و محتمل است كه مركز اصلي آن نژاد بوده باشد كه قبايل سامي از آنجا به ديگر جاها مهاجرت مي‏كرده اند. نژاد سامي در اطراف كوير سوريه پراكنده مي‏شوند تا به موانع طبيعي برسند يعني درياي مديترانه،كوه تاروس Taurus و كوه‏هاي ارمنستان و ايران. اين منطقه را از همان سپيده دم تاريخ،اقوام سامي اشغال مي‏كنند. زماني كه اقوام سامي در تماس مستقيم با يكديگر نبودند، موانع طبيعي آنها را از يكديگر جدا مي‏كرد نه جوامع بيگانۀ غير سامي. در واقع همين موانع طبيعي، نژاد سامي را به اقوام يا قبايل گوناگون تقسيم مي‏كند؛ اما اين جدايي چنان نبودكه آنها را براي هميشه از يكديگر جدا نگه دارد، آنها يا بر اثر جنگ يا صلح يا يكديگر مي‏آميختند، و بدين طريق خصلت اين نژاد همواره ثابت مي‏ماند. نشانه‏اي در دست نيست كه نشان دهد كه مهاجرت وسيعي از خارج به درون اين منطقه صورت گرفته باشد. غير از هلني شدن موقت برخي شهرهاي بزرگ سوريه، اين منطقه از لحاظ نژادي، خالص باقي مانده است. در هيچ جاي جهان مانند اين منطقه خويشاوندي زباني بر اساس دلايل تاريخي محكم، مبين خويشاوندي نژادي نيست. هر كس كه خود را با تاريخ و ادبيات اقوام سامي آشنا كرده باشد، مي‏تواند شاهدي بر اين مدعا باشد كه اين اقوام همه،مانند يك خانواده‏اند،‌البته طبيعي است كه اين تجانس در گونه. تنها در مرزهاي اين منطقه تا حدودي به هم بخورد. در غرب اين منطقه، هر گاه مستعمرات آن سوي درياي مديترانه را كنار بگذاريم، شرايط طبيعي، مرز مشخصي ميان اقوام سامي وهسمايگان بيگانه رسم مي‏كند.
درياي سرخ و كوير شمال،موانع طبيعي ديگري هستند. گرچه نيروي توسعه طلب نژاد سامي مانع درياي سرخ را در نورديده است؛ اما از ورود آفريقايي‏ها به درون آسيا جلوگيري كرده است. اما در شرق، جلگه حاصلخيز بين النهرين، هم در دوران گذشته و هم در دوران جديد، بستر آميختگي نژادها بوده است؛ از اين رو، برخي از آشور شناسان و بابل‏شناسان بر اين عقيده‏اند كه تمدن‏هاي آشوري و بابلي صرفاً سامي نبوده اند، بلكه سكنۀ قديم آنها، غير سامي بوده‏اند كه نفوذ و تاثير آنها به ويژه در دين و در متون مقدس و كتيبه ‏ها قابل تشخيص است.
از اين رو بايد در بكار بردن الواح بين‏النهرين و تفسير آنها احتياط بسيار به عمل آورد. برخي كسان معتقدند كه بابل براي مطالعۀ تطبيقي اعتقادات و اعمال ديني اقوام سامي نقطه آغاز خوبي است، اما بايد ميان باستاني بودن و ابتدائي بودن فرق گذاشت. دين بابلي‏ها باستاني است اما اين بدان معني نيست كه دين آنان ابتدائي است. برعكس به نظر مي‏آيد كه جامعۀ بابلي و دين بابلي بر اثر آميزش دو نژاد پديد آمده باشند. از اين رو سازمان اجتماعي بابل و دين بابلي ساختاري پيچيده داشتند. نظام رسمي دين بابلي و آشوري كه از طريق متوني كه روحانيان نوشته‏اند و از طريق الواح شناخته مي‏شود، به روشني نشان مي‏دهد كه اين دين، چيزي بيش از يك دين سنتي متعلق به تودۀ مردم بوده است؛ اين دين را روحانيان و دولتمردان،مانند دين رسمي مصر، به طور مصنوعي و براي مقاصد دربار ساختند؛ بدين معني كه از تركيب عناصر متعلق به پرستشگاه‏هاي محلي مختلف يك دين التقاطي درست كردند. به احتمال قوي دين عوام از اين نظام رسمي بسيار ساده‏تر بوده است. و به نظر مي‏آيد كه آشور در زمان‏هاي متاخر، هم از لحاظ دين و هم از لحاظ نژاد، با كشورهاي آرامي همسايه خود تا حدودي متفاوت بوده است. ذكر اين نكات به اين منظور نيست كه از اهميت مطالعۀ الواح وكتيبه‏ها براي درك تاريخ دين سامي بكاهيم،اين يافته ‏ها براي مقايسه با آنچه ما از اعتقادات وكيش‏هاي ديگر اقوام سامي مي‏دانيم با ارزش‏‏اند، به ويژه از اين بابت كه تمدن جلگۀ بين‏النهرين تاثير تاريخي ژرفي بر بخش بزرگي از قلمرو سامي داشته است، اما مبداً درست براي مطالعۀ عمومي دين سامي را بايد د ر منطقه‏اي جستجو كرد كه گرچه دانش‏ ما درباره آن از زمان‏هاي متاخرتري آغاز مي‏شود، اما در آن منطقه، ابتدائي‏ترين وضع اجتماعي و ساده‏ترين اعتقاد ديني و جود داشته است؛ از اين رو مبدا مطمئن‏تري براي مطالعه اعتقادات اقوام سامي است. ] اگر براي اميل دوركم توتم پرستي بوميان استراليا ابتدائي‏ترين شكل دين بود، براي ويليام روبرتسون- سميت اعتقادات مشركان عرب ابتدائي‏ترين شكل دين اقوام سامي است[ گرچه اطلاعات كمي از اعتقادات مشركان عرب در دست است و اين اطلاعات نيز پس از رفتن مبلغان مسيحي به عربستان گردآوري شده اند، با اين همه، اين اعتقادات نوع بسيار ساده‏اي از دين را ارائه مي‏دهند كه متناسب با سرشت بدوي و تغيير ناپذير زندگي باديه نشيني است. اين اطلاعات را مي‏توان با اطلاعات با ارزشي مقايسه كرد كه تورات درباره دين دولت هاي كوچك سرزمين فلسطين‏، پيش از تسخير آنها به وسيلۀ امپراتوري هاي بزرگ خاور، در اختيار ما مي‏گذارد؛ براي اين دوره جز سنگ نوشته هاي آشوري و قطعات بعضي از كتيبه ها هيچ سند و مدرك همزمان آنها جز كتاب مقدس وجود ندارد. اما در خصوص زمان هاي متاخرتر شواهد چند برابر مي شوند و منابع يوناني كمك شايان توجهي مي كنند. ولي در اين زمان به دورۀ التقاط دين هاي گوناگون مي رسيم‏، يعني دوره اي كه دين ها و پرستش هاي مختلف بر يكديگر تاثير مي گذارند و شكل هاي تازه و پيچيده اي از دين را به وجود مي آورند . در اينجا مانند مورد التقاط ديني بابل و آشور بايد احتياط كرد تا از طريق سنجش و مقايسه دقيق‏، رسم كهن را از بدعت تازه و ميراث ديني كهن اقوام سامي را از چيزهايي كه از خارج به قلمرو آنها راه يافته اند باز شناخت.
از همان آغاز بايد اين نكته را خاطر نشان كرد كه منابع و اطلاعات كافي براي بررسي تاريخ تطبيقي اديان سامي در دست نداريم. اما مطالعۀ دقيق ومقايسه منابع گوناگون، آن اندازه هست كه تقريباً بينشي دقيق از خصوصيات كلي دين اقوام سامي به دست بدهد كه به طور فوق العاده اي در همۀ قلمرو سامي مشابه اندو تكرار مي شوند و بر تكامل دين و پرستش تا زمان هاي متاخرتر حاكم بوده اند. همين خصوصيات ثابت كه در سراسر قلمرو اقوام سامي يافت مي شوند، بايد مورد توجه پژوهشگر دين سامي ها قرار گيرد. قدرت و قوت دين سامي ها در همين خصوصيات ثابت و مشترك است ونه در چيزهايي كه از منطقه اي به منطقه ديگر، يا از زماني تا زمان ديگر تغيير مي كنند، ازهمين هاست كه بايد براي كاربردهاي عملي مطالعۀ خود كمك بگيريم تا به موضوع مهم رابطۀاديان موضوعۀ سامي با دين كهن تر آن نژاد، پرتوي افكنده شود.
پيش از آنكه به ويژگي‏هاي پژوهش خود بپردازیم بايد چند كلمه اي درباره روش بررسي كه سرشت موضوع، آن را ايجاب كرده است سخن گويیم. براي آنكه تصويري حقيقي از دين اوليۀ سامي وتعريف جامع و مانعي از آن به دست آوريم بايد نه فقط بخش ها يا اجزا را به طور جداي از يكديگر مطالعه كنيم بلكه بايد نظري روشن از مكان و تناسب هر جز در رابطه‏اش با كل داشته باشيم. در اينجا راه خطا خواهيم پيمود چنانچه اين نظر را بديهي بدانيم كه آنچه مهم ترين و برجسته ترين جنبۀ دين در نظر ما است، در نظر جامعۀ كهن – كه مي خواهيم آن را بررسي كنيم- نيز بوده است. در ارتباط با دين، چه كهن و چه نو، از يك سو اعتقادات و باورهايي تعّين يافته وجود دارند واز سو ديگر، نهادهايي مشخص براي اجراي اعمال شعائري و مناسك و قواعد رفتار و سلوك.
در عصر نو، معمولاً به دين از منظر اعتقادات نظري مي نگرند نه از منظر مناسك و مراسم.تا اواخر قرن نوزدهم تقريباً آن شكل هايي از دين مورد مطالعۀ جدي اروپاييان قرار مي‏گرفت كه به كليساهاي مختلف مسيحي تعلق داشتند و همه فرقه هاي مسيحي بر سر اين نكته با هم توافق داشتند كه مناسك فقط در رابطه با تفسيري كه از آنها مي شود مهم اند.
بنابراين مطالعۀ دين با وظايف و تكاليف ديني آغاز شده است، اما آنها را طوري به مومنان عرضه مي‏كردند كه گويي از حقايق جزمي ناشي شده اند. همين رويه سبب شده است كه هر گاه ديني كهن يا بيگانه را پژوهش مي كنيم ، بر اثر عادت درصدد برآييم تا اعتقاد نامه(Creed) آن را بررسي كنيم و در آن كليدي براي فهم اعمال و مناسك ديني اش بيابيم. اما دين هاي كهن غالباً فاقد اعتقادنامه هستند، آنها صرفا از اعمال ومناسك و مراسم تشكيل شده اند. بي شك انسان ها برحسب عادت، اعمال معيني را بي ‏آنكه معنايي براي آنها قائل شوند، انجام نمي دهند. اما مناسك و شعائر، ثابت و تغيير ناپذير بودند. در حاليكه معنايي كه براي آنها قائل مي شدند مبهم بود. براي يك عمل شعائري تبيين هاي متفاوتي وجود داشت بي‏آنكه براي شخصي كه تبيين متفاوتي ارائه مي داد يا آن را پذيرفته بود، مشكلي پيش آيد و به انحراف از دين راستين متهم شود.مثلاً در يونان باستان، در يك پرستشگاه اعمال معيني انجام مي دادند وعوام نيز اعتقاد داشتند كه انجام ندادن آنها، بي ديني است.اما اگر از آنها مي پرسيدند چرا اين اعمال را به جاي مي‏آورند، شايد پاسخ هایي متفاوت و حتي متناقض از اشخاص مختلف شننيده مي شد. ولي هيچ كس، ديگري را به سبب اين پاسخ سرزنش نمي كرد. زيرا تبيين مناسك هيچ احساس تندي را بر نمي‏انگيخت، چون تبيين ها در بيشتر موارد صرفاً افسانه هايي بودند درباره شرايطي كه مناسك و شعائر تحت آنها، نخست به فرمان خدا يابه راهنمايي مستقيم او، مستقر شده بودند. مناسك يا شعائر ديني نه با عقايد جزمي]=دگم ها[بلكه با اسطوره ها ارتباط مي‏يافتند.در همۀ اديان كهن اساطير،يعني داستان هاي مقدسي كه روحانيان و عوام ساخته بودند، جاي دگم ها را مي گيرند. اساطير شامل قواعدي در خصوص به جاي آوردن اعمال ديني نبودند بلكه بيشتر داستان هايي دربارۀ خدايان بودندو در مواردي نيز اساطير، احكام دين و قواعد اجراي مناسك و شعائر را تبيين مي كردند. اما اين اساطير بخش اساسي دين هاي كهن را تشكيل نمي دادند، زيرا اساطير را هيچ مرجع مقدسي تاييد نكرده بود وهيچگونه نيروي الزام آوري بر مومنان نداشت. اسطوره اي كه به پرستشگاه يا به يك مراسم خاص مرتبط مي شد بدين منظور ساخته شده بود تا تخيل مومنان را برانگيزد و علاقه مومن رابه آن پرستشگاه يا به آن مراسم باقي نگاه دارد. گزارش‏هاي مختلفي در خصوص همان مراسم يا پرستشگاه به مومن ارائه مي‏شد؛ ولي اگر مومن اعمال ومناسك را دقيقا به جاي مي آورد،ديگر كسي توجهي به اين نداشت كه او چه تبييني را برگزيده است. اعتقاد داشتن به مجموعه اي از اساطير،نه اجباري بود ونه بخشي از دين راستين،و مومن نيز با باور داشتن به اين اساطير،امتياز ديني به دست نمي‏آورد و نعمات الهي نصيب او نمي شد.(6)
آنچه اجباري]= واجب[ يا شايان پاداش]= مستحب[ بود، اعمال مقدس مشخصي بود كه سنت ديني تجويز كرده بود كه به طور دقيق به جاي آورده شوند. بنابراين نتيجه‏اي كه مي‏توان گرفت اين است كه اساطير، شايسته آن جاي برجسته‏اي نيستند كه معمولاً در مطالعات علمي اديان كهن به آنها اختصاص مي‏دهند. تا آنجا كه اساطير، تبيين هاي شعائرند،ارزشي فرعي دارند؛ و اين مطلب را نيز مي‏توان با اطمينان اثبات كرد كه تقريباً در هر موردي،اسطوره از مناسك مشتق شده است ونه مناسك از اسطوره. مناسك،ثابت وتغييرناپذير بود و اسطوره،متغير، اجراي مناسك اجباري بود و پذيرش اسطوره اختياري؛ بخش اعظم اساطير مربوط به پرستشگاه ها يا مراسم وتشريفات ديني قبيله اي خاص يا منطقه اي به خصوص مي‏شد. در همه اين موارد محتمل و در اغلب موارد مسلم است كه اسطوره صرفاً تبيين مناسك و اعمال ديني بوده است.البته چنين تبيين هايي به طور عادي نمي تواند خلق شود مگر آنكه معناي آغازين آن عمل ديني فراموش شده باشد. بنابراين اسطوره تبيين منشا مناسك نيست؛ اما اگر اسطوره، منشا مناسك را تبيين نمي كند پس خود اسطوره نياز به تبيين دارد. اما تبيين اسطوره نبايد بر اساس نظريه هاي دلبخواهي استعاري صورت گيرد، بلكه بايد بر اساس اسناد ومدارك واقعي مناسك و مراسم ديني كه اسطوره بدانها وابسته است تبيين شود.


ادامۀ مطلب در بخش بعدی ارائه می شود