زمان

گرچه فرم فضا براي ساخت جهان عيني اسطوره‏اي بسيار مهم است؛ با‏اين وصف اگر در مقولۀ فضا توقف كنيم هرگز نمي‏توانيم به هستي واقعي يا به «قلب» جهان اسطوره‏اي راه يابيم. خود اصطلاحي كه زبان با آن، جهان اسطوره‏اي را معرفي‏ مي‏كند، بيانگر همين نكته است. زيرا معناي اصلي«ميتوس»(=اساطير)، نه بينشي فضايي بلكه بينشي زماني را در بر دارد. ‏ميتوس به طور بارز«وجه» مربوط به زمان را ارائه‏ مي‏دهد كه در آن،جهان به منزلۀ يك كل ديده ‏مي‏شود


اسطوره راستين با شهود كيهان و اجزا و نيروهاي آن، كه به شكل تصاويري مشخص،يعني به صورت‏ايزدان و ديوان درآمده باشند، شروع نمي‏شود؛ بلكه با«پيدايش» و تكوين‏ اين تصاوير،با«شدن» يا حيات در زمان آنها، آغاز‏می گردد. هنگامي كه ديگر نظري‏ايستا دربارۀ‏ ايزدان خرسند كننده نباشد،رواياتي نقل ‏مي‏شود كه در آنها‏ ايزدان‏، وجود و سرشت خويش رادر زمان متجلي ‏مي‏كنند.هنگامي كه آگاهي انسان گامي به پيش نهد و از تصاوير خدايان به تاريخ آنان يا«روايات خدايان» بپردازد‏، تنها در آن وقت است كه با «اساطير» به معناي اخص و دقيق آن سرو كار پيدا‏مي‏كنيم. اگر مفهوم«تاريخ خدايان» را به مولفه‏هاي آن تجزيه كنيم تاكيد نه بر خدايان بلكه بر تاريخ، يعني بر شهود زماني قرار‏مي‏گيرد. زيرا«زمان» يكي از شرايط تحول كامل مفهوم خدايان است. هر‏ايزدي تنها با اتكا به تاريخ خود براورنگ‏ايزدي ‏مي‏نشيند. هر‏ايزدي تنها از طريق تاريخ خود است كه از ديگر نيروهاي بي‏شمار و غير شخصی طبيعت متمايز شده به منزلۀ وجودی مستقل در برابر آنها قرار‏مي‏گيرد و بر آنها چيره‏ مي‏شود. فقط هنگامي كه جهان اسطوره ‏ای به جريان افتد، يعني هنگامي كه ديگر صرفاً جهان موجودات بي‏تحرك نباشد بلكه جهان عمل شود،مي‏توان فرديت مستقل هر يك از‏ايزدان و ديوان را مشخص كرد. در‏اينجا خصلت ويژۀ تغيير وعمل‏، تاثيركردن و متاثر شدن است كه شالودۀ تعريف‏ايزدان و ديوان قرار‏مي‏گيرد. درست است كه تقسيم جهان به مقدس و غير مقدس شالودۀ آگاهي اسطوره‏اي است،اما جهان اسطوره ‏ای وقتی بيان واقعي خود را‏می ‏يابد كه بُعد زمان آن را عمق بخشيده باشد. سرشت موجود اسطوره‏ ای، نخست هنگامي متجلي‏مي‏گردد كه به منزلۀ موجود مبداها و منشاها نمايان شود. تمامي تقدس موجود اسطوره‏ اي سرانجام به قداست منشا آن باز‏مي‏گردد. تقدس آن بي‏واسطه درامر ارائه شده نيست بلكه در مبدا آن است. در كيفيات و صفات آن نيست بلكه در تكوين آن در گذشته است. با قرار دادن موجود اسطوره‏اي در گذشتۀ دور و در اعماق زمان، نه تنها محتوايي خاص به منزلۀ مقدس،يعني چيزي كه از لحاظ اسطوره‏اي مهم است، به آن داده‏مي‏شود بلكه به‏اين طريق تقدس و مقام و منزلتش توجيه ‏مي‏گردد.«زمان» عامل اصلي براي توجيه امور معنوي است؛ بويژه عادات، رسوم،هنجارها و پيوندهاي اجتماعي و احکام وفرایض دینی به‏اين طريق تقديس و توجيه‏مي‏شوند كه آنها از نهادهايی ناشي شده‏اند كه در گذشتۀ آغازين اسطوره‏اي حاكم بوده‏اند. از ديدگاه احساس و انديشۀ اسطوره‏ ای، خود هستي وطبيعت اشياء فقط هنگامي فهم ‏پذير‏مي‏گردند كه در چنين پرسپكتيوي گذاشته شوند.
هنگامي يك خاصيت بارز طبيعت(يا خصلت مهم شيئي يا صفت نمايان نوعي از جانوران)«متعين»مي‏شود كه با واقعه ‏ای بي‏همتا در گذشته ارتباط يابد.‏اين واقعه بي‏همتا تكوين اسطوره‏ ای آن را نشان‏مي‏دهد. داستان هاي اسطوره ‏اي همه اقوام از‏اين گونه «تبيين»ها غني‏اند. در‏اينجا انديشۀ انسان به مرحله‏ ای رسيده است كه بايد دليل وجودي رسوم، سنت ها و احكام را بداند. بدين منظور وجود آنها را به گذشتۀ اسطوره‏ ای منتقل‏مي‏كند. از ديدگاه اسطوره، خودِ گذشته ديگر «چرا» ندارد. «گذشته»،چرایي وجود چيزهاست. آنچه زمان اسطوره‏ ای را از زمان تاريخي متمايز‏مي‏كند ‏اين است كه براي زمان اسطوره ‏ای،گذشتۀ مطلقي وجود دارد كه نه نيازي به تبيين دارد ونه تبيين‏پذير است.تاريخ، وجود يك رویداد را به رشته ‏ای بي‏پايان از «شدن» تجزيه‏ مي‏كند كه در آن هيچ نقطه ‏ای به منزلۀ مبدا متمايز نمي‏گردد بلكه نقطۀ پيش از خود را نشان‏ مي‏دهد؛ و‏اين رشته تا بي‏نهايت در گذشته به عقب‏مي‏رود. مسلم است كه اسطوره نيز‏ميان «بودن» و «شدن» و‏ميان «اكنون» و «گذشته» خطي رسم ‏مي‏كند. اما وقتي‏اين «گذشته» به دست آمد،اسطوره آن را به منزلۀ چيزی ابدی ، پایدار و «چون و چرا برندار»‏مي‏انگارد. براي اسطوره، زمان به شكل نسبت محض نيست كه در آن، گذشته،اكنون و‏آينده مدام تغيير كنند و به يكديگر تبديل شوند. در زمان اسطوره ‏ای مانعي نفوذناپذير، «اكنون» تجربي را از مبدا اسطوره ‏ای جدا‏مي‏كند و به هر يك «خصلت» انتقال ناپذيری ‏مي‏بخشد. بدين ترتيب‏اين موضوع فهم پذير‏مي‏گردد كه چرا گاهي اوقات آگاهي اسطوره ‏ای(با همۀ اهميتي كه شهود زمان در شكل‏گيري آن دارد) آگاهی بی ‏زمان ناميده‏مي‏شود. زيرا زمان اسطوره‏ ای در مقايسه با زمان عيني(چه زمان فيزيكي و چه زمان تاريخي) براستي بی ‏زمان است.
تقسيم زمان به مراحل گوناگون به موازات تقسيم فضا به جهات و نواحي مختلف صورت‏مي‏گيرد. زمان نيز مانند فضا به مقدس و غير مقدس تقسيم‏مي‏شود. احساس اسطوره ‏ای به «وضعيت» و «جهت» در فضا نه به منزلۀ نسبت محض بلكه به منزلۀ جايگاه موجودي خاص، يعني جايگاه‏ ايزد يا ديو،مي‏نگرد. همين موضوع در مورد زمان و تقسيمات آن صادق است.
شهود اسطوره‏ ای زمان مانند شهود اسطوره‏ ای فضا به تمامي كيفی و ملموس است نه كمي و انتزاعي. براي اسطوره، زمان«كمي وانتزاعي»، زماني كه آهنگي يكنواخت داشته باشد و لحظات بي‏وقفه در پي يكديگرآيند و طبق قاعده ‏ای معين تكرار شوند،وجود ندارد. تنها چيزي كه اسطوره‏ می ‏شناسد تصاوير است كه محتوايي ويژه دارند و آنها«گشتالت» (يا هيئت) زماني معينی را آشكار‏مي‏كنند؛ مانند: آمدن و رفتن، پا به عرصۀ وجود گذاشتن ادواري و تغييرات دوره‏اي.
بدين ترتيب زمان، به منزلۀ يك كل، به مرزهای مشخص مانند خط ‏ميزان در نت موسيقي تقسيم‏ مي‏شود. اما«ضربه ‏های» آن شمرده واندازه‏گيري نمي‏شود بلكه فقط احساس‏مي‏گردد.
حقيقت‏اين است كه آگاهي انسان، زماني دراز پيش ازآنكه بتواند نخستين مفاهيم مربوط به خواص اصلي وعيني فضا، زمان وعدد را شكل دهد،‏مي‏بايد نسبت به دورۀ گردش و آهنگ حيات بشر حساسيت ظريفي به دست آورده باشد. حتي در پايين‏ترين مراحل فرهنگ، حتي‏ميان اقوام ابتدايي كه هنوز به مرحلۀ شمارش اعداد نرسيده‏اند و به همين سبب نمي‏توانند دريافت روشني از روابط كمي زمان داشته باشند،اغلب‏اين احساس ذهني نسبت به ديناميك حياتي فرآيند زمان به طور شگفت‏آوري رشد كرده و بسيار ظريف و دقيق شده است.‏اين اقوام آنچه را «حس مراحل» اسطوره ‏ای ‏مي‏نامند، دارا هستند و آن رادر همۀ رويدادهاي زندگي، بويژه به هنگام گذر از يك مرحله سني به مرحلۀ سني ديگر يا به هنگام انتقال از يك مقام و منزلت اجتماعي به مقام و منزلت اجتماعي ديگر، به كار‏مي‏برند. حتي در پايين‏ترين سطوح، مهم ترين تغييرات در زندگي فرد يا قوم با مناسك و انجام مراسم مخصوص همراه‏مي‏شوند تا از سير يكنواخت رويدادها جدا و مجزا گردند. اجراي دقيق مناسك و تشريفات،سير تغييرات را از آغاز تا پايان محافظت خواهد كرد. از طريق‏اين مناسك، سير يكنواخت زندگي ياجريان يكنواخت زمان به مراحلي تقسيم ‏مي‏شود. هر مرحله‏اي از زندگي،خصلت يكنواخت زمان به مراحلي تقسيم‏ مي‏شود. هر مرحله ‏ای از زندگي،خصلت اسطوره‏ ای خاصي به دست‏می‏آورد كه بدان معناي ويژه‏ ای ‏مي‏بخشد. زايش و مرگ، آبستني و مادر شدن، بلوغ جنسي و ازدواج،همه با مراسم و مناسك خاص گذر كردن و‏آيين های تشرف مشخص‏مي‏شوند.‏اين مناسك و مراسم به مراحل مختلف زندگي چنان ويژگي اسطوره‏ ای ‏مي‏بخشند كه به نظر‏مي‏رسد پيوسته بودن زندگی را از‏ميان ببرند.‏اين عقيده‏ ميان اقوام گوناگون رايج است و به شكل هاي مختلف تكرار‏می ‏شود،كه به هنگام گذر از يك مرحله زندگي به مرحله ديگر،انسان من تازه ‏ای به دست‏مي‏آورد. مثلاً كودك با رسيدن به مرحله بلوغ‏مي‏ميرد،كودك‏مي‏ميرد تا دوباره به منزله يك جوان بالغ متولد شود. به طور كلي «مرحله‏اي بحراني» كه مدتش كوتاه يا طولاني است دو مر حله مهم زندگي را از يكديگر جدا‏مي‏كند. براي شخصی كه در‏اين مرحله بحراني قرار دارد، انجام بعضي از امور واجب و انجام برخي حرام است.
بدين ترتيب‏مي‏بينيم كه براي آگاهي واحساس اسطوره ‏ا ی، شهود نوعي زمان زيست شناختي يا تناوب جزر و مد زندگی مقدم بر شهود زمان كيهاني، به معناي اخص،است. در واقع اسطوره، زمان كيهاني را به همين شكل زيست‏شناختي خاص درك‏مي‏كند. زيرا از ديدگاه آگاهي اسطوره ای نظم فرآيندهای طبيعي مانند دوره گردش فصول و سيارات كاملا به منزلۀ فرآيند حيات نمايان‏مي‏شوند. آگاهی اسطوره ‏ای نخست تغيير روز به شب، روييدن و از‏ميان رفتن گياهان و گردش فصول را فقط با فرا افكندن‏اين پديدارها به درون وجود بشر درك ‏مي‏كند. يعني آنها را،گويي،در آيينه وجود بشر‏مي‏بيند.
همين رابطه دو جانبه به احساس اسطوره ‏ای زمان‏ مي‏انجامد كه ‏ميان شكل ذهني زندگي و شهود عيني طبيعت پلي‏مي‏زند. حتي در مرحلۀ جادويي ‏اين دو فرم سخت به هم تنيده شده‏اند. همين امر توضيح‏ مي‏دهد كه چگونه جادو سير فرايندهاي عيني را تعيين‏ مي‏كند. از ديدگاه جادو،قانوني تغيير ناپذير سير خورشيد و گردش فصول را تنظيم نمي‏كند بلكه آنها تحت تاثير قواي اهريمني هستند ونيز دردسترس نيروهاي جادويي. شكل‏هاي بسيار گوناگون جادوي قياسی ‏مي‏خواهند تا نيروهايی را كه در سير خورشيد يا گردش فصول دست دارند تحت تاثير قرار دهد، يا آنها را تقويت‏ کند و به عمل وادارشان كند. مراسمي كه حتي امروزه به هنگام تحويل سال نو(نوروز،عيد پاك) يا در مراسم اعتدالين(جشن مهرگان،جشن چهارشنبه سوري) يا مراسمي كه در شب يلدا يا در شب نخستين روز تابستان برگزار‏مي‏شوند، بر پايه همين بينش جادويي هستند.
نبردهاي دروغين كه در مراسم و مناسك مربوط به جشن هاي گوناگون در‏مي‏گيرد بر اساس‏اين دريافت است كه نيروی حيات بخش خورشيد و نيروهاي رويندگي طبيعت را بايد با اجراي مناسك ياری داد و آنها را در برابر نيروهاي مخالف تقويت و محافظت كرد.
شعری از دوران مصر باستان در دست است كه در آن دشمنان فرعون لعن و نفر‏ین مي‏شوند. بايد به ياد داشت كه راء(خورشيد-خدا) نخستين حاكم مصر بود وتا جايي كه تصوير راء ديده مي‏شد تا آنجا نيز قلمرو فرمانروايي فرعون بود.‏اين شعر‏مي‏گويد كه دشمنان فرعون«به هنگام سپيده دم سال نو مانند مار آپوفيس هستند.» مار آپوفيس، تاريكي- دشمن است كه خورشيد هر شب او را، به هنگام سير خود در جهان زيرين (از محل غروب آفتاب در باختر تا محل طلوع آن در خاور)، شكست‏ مي‏دهد. اما چرا دشمنان فرعون بايد به هنگام سپيده دم سال نو مانند مارآپوفيس باشند؟ پاسخ‏اين است كه آفرينش و آغاز سال نو همسان‏اند. پس نيروهاي آفرينندگي به هنگام سپيده دم سال نو از همه وقت قويتر و فعال ترند. پس در روز اول سال نو،مصريان دشمنان فرعون را لعن‏مي‏كردند و‏اين لعن را با سحر و افسون تقويت ‏مي‏نمودند.
در بابل از هزاره سوم تا زمان هلنی ها، جشنها و مراسم سال نو چندين روز به درازا‏مي‏كشيد. در‏اين مراسم كاهنان«سفر پيدايش» را‏مي‏خواندند و سپس نبرد مردوخ(خداي پيروزمند) با هيولاي تيامات تقليد‏مي‏شد.‏اين مراسم سمبليك نبود بلكه بابليان تصوير‏مي‏كردند كه در آن لحظه نبرد واقعي‏ ميان مردوخ و تيامات در جريان است. پادشاه بابل تجسم مردوخ بود. از‏اين رو، او يا كسي از جانب او، در نقش مردوخ ظاهر‏مي‏شد و با هيولاي تيامات‏ مي‏جنگيد. بابليان‏ مي‏خواستند با‏اين مناسك و مراسم، مردوخ را در نبرد با هيولاي تيامات ياری دهند.
هم در مصر و هم در بابل مراسم تاجگذاري پادشاه در آغاز يكي از فصول برگزار‏مي‏شد تا مبدا پادشاهي جديد فرخنده باشد. در مصر،زمان تاجگذاري يا در آغاز تابستان بود،يعني هنگامي كه رود نيل شروع به طغيان‏مي‏كرد يا در آغاز پاييز،يعني زماني كه طغيان رود نيل فرو نشسته بود وكشتزارها پوشيده از رسوبات شده و آماده بذرافشاني بود. در بابل هر پادشاه سلطنت خود را از روز اول سال نو آغاز‏مي‏كرد و مراسم گشايش هر پرسشتگاه جديد نيز در آن روز صورت‏مي‏گرفت.
اندیشه اسطوره ای «حس ِ مراحل ِ» زمان را فقط در قالب تصوير ِ حيات درك ‏مي‏كند. در نتيجه هر چيزی را كه در زمان حركت ‏مي‏كند،هر چيزي را كه متناوباً ‏مي‏آيد و‏مي‏رود،به شكل حيات‏ مي‏بيند.
بدين سان مي‏بينيم كه اسطوره از عينيتي كه در مفهوم فيزيكي – رياضي زمان،يعني زمان مطلق نيوتني دارا است هيچ دريافتي ندارد. اسطوره زمان مطلقي را كه «بي‏توجه به هر شيء خارجي،در خود و براي خود،جريان دارد» نمي‏شناسد و همين طور نيز از زمان تاريخی آگاهی ندارد. بدين دليل كه در آگاهی از زمان تاريخي،عوامل عيني متعددي وجود دارند، زمان تاريخی بر اساس گاهشماری تغيير ناپذير و تمايز‏ميان«زودتر» و «ديرتر» و مشاهده نظمي مشخص و معين در تسلسل لحظات زمان استوار است. اسطوره نه از چنين تقسيم‏ بندي در مراحل زمان آگاه است ونه از تنظيم زمان در دستگاهي منظم كه در آن هر واقعه خاص يك موقعيت و فقط يك موقعيت را دارا باشد. قبلاً ديديم كه خاصيت انديشه اسطوره ‏ای ‏اين است كه هر جا رابطه ‏ای ‏ميان اشيا يا امور برقرار‏مي‏كند، موجب‏مي‏شود اعضای ‏اين رابطه درهم تداخل كنند و داراي يك جوهر شوند.‏اين وضع در قلمرو آگاهي اسطوره ‏ای زمان نيز حاكم است. مراحل زمان، يعني گذشته، اكنون وآينده از يكديگر متمايز نيستند. بارها آگاهی اسطوره ‏ای تفاوت ‏ميان آنها را از‏ميان‏ مي‏برد و سرانجام آنها را در هم‏ مي‏آميزد. بويژه جادو‏اين اصل كلي خود را كه معتقد است جزء با كل يكي است از فضا به زمان نيز تعميم‏ مي‏دهد؛ و درست همانگونه كه هر جزء فضايي نه تنها به جاي كل قرار‏مي گيرد بلكه خود كل است، رابطه جادويي نيز از فراز همه اختلافات و تقسیمات زماني ‏مي‏گذرد.«اكنون» جادويي صرفاً «اكنون» محض نيست يعني «اكنون » ساده و متمايز نيست، بلكه در بردارنده گذشته و آبستن‏ آینده است. از‏اين رو غيب گويي جزء جدايي‏ناپذير آگاهی اسطوره ‏ای است. در غیب گويي تداخل كيفي همه مراحل زمان به روشنترين وجه نمايان است.
ادامه بحث(عدد )درقسمت پنجم که بخش نهایی است.