فضا

شهود اسطوره ای فضا موقعیتی میان ادراک حسی فضا و شناخت علمی فضا، یعنی هندسه، دارد. روشن است که فضای ادراک حسی، یعنی فضایی که حس بساوایی و حس بینایی ارائه می دهند، با فضای ریاضیات محض یکی نیست. در واقع میان این دو نوع فضا اختلاف بارزی وجود دارد. ویژگیهای فضای ریاضی صرفا از فضای حسی حاصل نمی شود، به عکس، برای رسیدن به فضای منطقی ریاضیات محض باید هر آنچه را ادراک حسی ارائه می دهد نفی کرد. مقایسه میان فضای فیزیولوژیک و فضای متریک، که هندسه ی اقلیدسی بر اساس آن بنا شده،این تقابل را از هر نظر اثبات می کند.

فضای اقلیدسی دارای سه ویژگی اساسی است: پیوسته بودن، بی کران بودن و همگون بودن. اما این ویژگیها در تقابل با ادراک حسی فضا قرار دارد. ادراک حسی مفهوم بی کرانگی را در نمی یابد و از همان ابتدا در محدوده ی فضایی خاصی که قوه ادراک حسی بر آن تحمیل می کند محصور می شود. در ارتباط با فضای ادراک حسی نه از بی کرانگی فضا می توان سخن گفت نه از همگون و همسان بودن آن. شالوده نهایی همسانی وهمگوئی فضای هندسی این است که عناصرش، یعنی نقطه ها صرفا تعیین کننده ی«وضعیت»اند و هیچگونه محتوای مستقلی از آن خود و بیرون از این نسبت ندارند. واقعیت «نقطه ها» صرفا در نسبتی است که با یکدیگر دارند. از این رو واقعیت آنها صرفا تابعی(= فونکسیونل) است نه مادی. از آن جا که «نقطه ها» اساسا فاقد محتوایند و فقط بیانگر نسبتهای محض اند، درباره تفاوت آنها از لحاظ محتوا هیچ گونه پرسشی مطرح شدنی نیست؛ و همگون بودن آنها نیز چیزی نیست جز یکسانی در ساخت که در کارکرد منطقی و معنای ایده آل مشترک آنها وجود دارد.از این رو فضای همگون هندسه به هیچ وجه فضای ارائه شده به ادراک حسی نیست بلکه فضایی است که به طور مفهومی ساخته می شود. در واقع مفهوم هندسی همگونی را می توان با این اصل موضوعه بیان کرد که از هر نقطه در فضا بشود شکلهایی مشابه در اندازه و جهت دلخواه رسم کرد. در فضای ادراک حسی بی واسطه هیچ جا نمی توان این اصل موضوعه را تحقق بخشید. زیرا هیچگونه همگونی وهمسانی از لحاظ وضعیت وجهت وجود ندارد. هر مکانی حا لت خاص خود و ارزش ویژه خویش را داراست. فضای بساوایی وفضای بینایی هر دو در مقایسه با فضای متریک هندسه ی اقلیدسی ناهمگون وناهمسان اند. ارنست ماخ، فیزیکدان وفیلسوف مشهور اتریشی در اثر خویش به نام شناخت وخطا می نویسد: در فضای بساوایی وفضای بینایی، جهت های اصلی اندامهای ما مانند: پیش، پس، بالا، پایین، چپ و راست مشابه یکدیگر نیستند.

اگر این مقایسه را معیار قرار دهیم، در این باره که فضای اسطوره ای و فضای ادراک حسی دارای ارتباطی نزدیک اند وکاملا در تقابل با فضای منطقی هندسه قرار دارند دچار تردید می شویم. اما هم فضای اسطوره ای وهم فضای ادراک حسی تماما آفریده های ملموس آگاهی هستند که در آنها تمایز میان وضعیت و محتوا، که شالوده بنای فضای هندسی است،امری ناشناخته است. در فضای اسطوره ای وفضای ادراک حسی، وضعیت چیزی نیست که از محتوا جدا باشد یا به منزله ی عنصری با مدلولی مستقل، در مقابل محتوا قرار گیرد. تنها چیزی را می توان گفت «هست» که محتوایی مشخص یا محتوای حسی منحصر به فرد یا شهودی داشته باشد. از این رو در فضای حسی، مانند فضای اسطوره ای، هیچ این «جا »و آن «جایی»، این «جا »و آن «جای» صرف یا اصطلاحی محض نیست که بتواند در رابطه ای کلی، بدون توجه به محتوای آن، قرار گیرد؛ زیرا هر نقطه یا هر عنصری،نوعی کیفیت خاص خود را دارد. این کیفیت خاص را نمی توان در قالب مفاهیم عام توصیف کرد بلکه می توان آن را بی واسطه تجربه کرد. این کیفیت خاص به جهت های فضایی ونیز به وضعیتهای فضایی وابسته است. دیدیم که فضای فیزیولوژیک متفاوت با فضای متریک است، زیرا در آن، چپ و راست، پیش و پس، بالا و پایین با یکدیگر تفاوت دارند و نمی توانند به جای یکدیگر قرار گیرند.

این اختلاف از آنجا ناشی می شود که حرکت در هر یک از این جهات مستلزم حسیات ارگانیک خاصی است ونیز هر یک از این جهات ارزشهای عاطفی اسطوره ای خاصی در بر دارد. در تقابل با همگونی فضای مفهومی هندسه، در فضای اسطوره ای، وضعیت و جهت ،گویی، خاصیت ویژه ای دارند.این خاصیت همیشه به خاصیت اساسی اسطوره ای،یعنی تقسیم جهان و امور آن به مقدس و غیر مقدس باز می گردد. محدودیتهایی که آگاهی اسطوره ای برقرار می کند و از طریق آنها به قالب ریزی فضایی وادراکی خود می پردازد، بر پایه ی محدودیت من انسان، به منزله ی نفس اراده کننده و عمل کننده است.من، در رویارویی با واقعیت جهان خارج، موانع خاص خود را که با احساس و اراده او پیوند دارند ایجاد می کند. اختلاف اساسی میان مکانها یا جهات گوناگون فضا به همین تفاوت میان دو قلمرو از هستی بازمی گردد. یکی قلمروی همگانی و در دسترس است، و دیگری قلمروی مقدس و محصور که از محیط پیرامون خود متمایز شده است و به دور آن حصاری کشیده اند تا آن را در برابر محیط پیرامون غیر مقدس حفاظت کند. تصاویر و شکلهای اسطوره ای همواره همین تفاوت اساسی را نمایش می دهند.در تفکر اسطوره ای-دینی هر جهت فضایی ، مکان یکی از خدایان است.بدین ترتیب اندیشه ی اسطوره ای –دینی دستگاه مختصات فضایی خاص خود را با بر پا می دارد. اما این دستگاه مختصات را نه برای اندازه گیریهای عینی بلکه برای نشان دادن ارزشهای عاطفی و ذهنی به کار می برد.

کلیت کیهان علمی کلیت قوانین است، کلیت نسبتها و توابع(ریاضی) است. فضا و زمان، گرچه نخست به منزله ی جوهر، یعنی به منزله ی چیزی که فی نفسه وجود دارند، در نظر گرفته می شدند(فیزیک نیوتنی به فضای مطلق و زمان مطلق اعتقاد دارد)؛ اما پابه پای تحول اندیشه ی علمی، فضا و زمان نیز بیش از پیش به منزله ی سیستمی از نسبتها شناخته شدند. از این پس وجود عینی فضا وزمان صرفا بدین معنی است که فضا و زمان شهود تجربی را امکان پذیر می سازند و مبادیی هستند برای ادراک تجربی. در فضای شناخت ناب، یعنی هندسه، رابطه کل فضایی به جزء فضایی، مادی نیست بلکه صرفا تابعی(فونکسیونل)است. کل فضا از به هم پیوستن عناصرش بنا نمی شود بلکه عناصر فضا،«شرایط» بنا کننده ی فضا هستند خط از تکوین نقطه، صفحه از تکوین خط و جسم از تکوین صفحه به دست می آید.

اندیشه، بر طبق قانونی خاص، یکی را از رشد دیگری می آفریند. شکلهای پیچیده ی فضایی را نیز از طریق تعریف تکوینی آنها درک می کنند.این تعریف تکوینی شیوه وقاعده ی تولید آنها را بیان می کند. بنابراین فهم یک کل فضایی مستلزم بازگشت به عناصر مولده ی آن، یعنی نقطه ها و حرکت آنهاست.

فضای اسطوره ای، در تقابل با فضای فونکسیونل ریاضیات محض، ساختاری است. کل در فضای اسطوره ای بر اثر رشد تکوینی عناصر آن وطبق قاعده ای معین آفریده نمی شود؛ بلکه میان کل و اجزایش رابطه ای ذاتا ایستا وجود دارد.هر اندازه کل را تقسیم کنیم، در تک تک اجزای به دست آمده فرم یا ساختار کل را می یابیم. در تحلیل ریاضی فضای هندسی، کل به عناصر همگون و در نتیجه بی شکل، مانند خط و نقطه، تجزیه می شود. اما در فضای اسطوره ای، با تقسیم پیاپی ساختار از میان نمی رود؛ و به نظر می آید که کل جهان فضایی و همراه با آن کیهان، بر طبق الگویی مشخص ساخته شده باشند.الگویی که می تواند خود را در همه ابعاد چه بزرگ چه کوچک نشان دهد. اما ساخت در هر دو مقطع یکی است. همه روابط فضای اسطوره ای سرانجام به اینهمانی آغازین متکی اند. همه آن روابط (یا نسبتها) نه به قانونی دینامیک بلکه به یکی بودن آغازین جوهر باز می گردند. با آوردن یک مثال خصلت فضای اسطوره ای را بهتر می توان نشان داد:

مصریان قدیم معتقد بودند که آفریدگار(خورشید- خدا) از آبهای متلاطم سر برکشیدو با خاک خشک تپه کوچکی درست کرد تا بتواند روی آن بایستد. این تپه نخستین را، که آفرینش از آنجا آغاز شده بود، پرسشتگاه خورشید در هلیوپولیس می دانستند، اما قدس الاقداس هر پرسشتگاهی به همان قداست پرستشگاه خورشید بود؛ و هر خدایی نیز، در مقام خدایی خود، مبدا قدرت آفرینندگی بود، از این رو در سراسر سرزمین مصر قدس الاقداس هر پرستشگاهی را با آن تپه نخستین(= نمونه ازلی= آرکه تیپ) یکی می انگاشتند. بر پایه همین عقیده درباره پرستشگاه فیلئا، که در سده چهارم پیش از میلاد ساخته شده بود،گفته شده است: این پرسشتگاه هنگامی آفریده شد که هیچ چیز موجود نبود و چیزی آفریده نشده بود وزمین هنوز در تاریکی و تیرگی قرار داشت. برای دیگر پرسشتگاهها نیز همین ادعا را می کردند. از نام زیارتگاههای بزرگ در ممفیس، تبس و هرمون تيس صريحاً بر‏مي‏آيد كه آنها«نخستين جزيره الهي» هستند. مصريان قديم وقتي پرستشگاهي‏مي‏ساختند‏، تصور‏مي كردند كه تقدس بالقوه محل پرستشگاه خود به خود متجلي يا ظاهر‏مي‏شود. از‏اين رو هر زيارتگاهي كيفيت ذاتي تپه نخستين را داشت. هم ارزشي و برابري هر پرستشگاهي با تپه نخستين در معماري نيز بازتاب ‏مي‏يافت. مدخل قدس الاقداس هر پرستشگاه چند پله بالاتر از صحن بود و به گونه‏اي قرار گرفته بودكه بالاتر بودن آن كاملاً نمايان باشد. گورستانهاي سلطنتي نيز با تپه نخستين از يك جوهر بودند. مصريان قديم اعتقاد داشتند كه مردگان و بويژه پادشاهان مرده دوباره زنده‏مي شوند. از‏اين رو براي زايش دوباره پادشاهان هيچ مكاني خجسته تر و هيچ محلي مقدستر از تپه نخستين(يعني مركز نيروهاي آفريننده كه سامان بخشيدن به حيات كيهان از آنجا آغاز شده بود) وجود نداشت. بر پايه چنين تصوري گورستان سلطنتي را نيز به شكل هرم‏مي ساختند تا مانند تپه نخستين باشد.

در فضاي همگون و پيوسته رياضيات محض‏، جاي هر مكاني بدون ابهام تعيين‏مي شود. از ديدگاه علمي تنها يك محل وجود داشته كه در آنجا زمين خشك(يا تپه نخستين) از آبهاي متلاطم سر بر كشيده است. اما مصريان قديم چنين‏ايرادي را مغلطه يا سفسطه زبان‏مي‏دانستند. زيرا در نظر آنان همه پرسشتگاهها و گورستانهاي سلطنتي همان قداست تپه نخستين را داشتند. و از آنجا كه شكل معماري آنها نيز مشابه تپه نخستين(=نمونه ازلي= آركه تيپ) بود با تپه نخستين از يك جوهر بودند.(در دو مقاله ی پيش گفته شد كه انديشه اسطوره‏اي از درك فرم ناب]=‏ايده‏آل[ ناتوان است، از‏اين رو دو شيء مشابه را داراي يك جوهر مادي‏مي داند.) از نظر مصريان قديم‏اين سوال بي معني بود كه كدام يك از‏اين بناها شايستگي بيشتري دارد تا تپه نخستين خوانده شود؟ آبهاي متلاطم آغازين،كه حيات از آنها ناشي شده بود، در بسياري از جاها بود و در اقتصاد مصر نقش حياتي خود را‏ايفا‏مي كرد. مصريان قديم‏مي‏پنداشتند كه آبهاي متلاطم آغازين به شكل اقيانوس گرداگرد زمين را نيز فراگرفته اند. زمين از دل آن آبها بيرون آمده و اكنون روي آنها شناور است. به همين دليل آبهاي زيرزمين نيز همان آبهاي متلاطم آغازين‏اند. بر اساس همين تصور، تابوت پادشاه را در محلي قرار‏مي‏دادند كه به شكل جزيره بود و هر دو سويش پلكان داشت. پيرامون‏اين جزيره را خندقي در بر‏مي‏گرفت و با آبي كه از چاه بيرون‏مي‏كشيدند پر‏مي‏شد. جسد پادشاه را به‏اين ترتيب به گور‏مي‏سپردند وتصور‏مي‏كردند كه در محل آفرينش(يا تپه نخستين)دوباره زنده خواهد شد. همچنين تصور‏مي‏شد كه آب رودخانه نيل‏،كه حاصلخيزي كشتزار را تجديد و احيا‏مي‏كرد، همان آبهاي متلاطم آغازين باشد.

ادامه ی مطلب (در باره ی زمان و عدد)در بخش های بعدی