لوكاچ Ùˆ Øماسه Georg Lukacs------يدالله موقن----Yadolah Moughen
Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ Ùردوسی مراسم ومناسک قربانی کردن را درک نمی کند واظهار نظرش کاملاً گمراه کننده وبی مورد است.چون Ùاصلۀ زمانی میان Ùردوسی باعصر اساطیر بسیار طولانی است ذهنیت Ùردوسی دیگر ØŒ ذهنیت عصر Øماسه نیست.در هیچ نوع ژانر ادبی دیگری جز Øماسه میان اسطوره وشعرچنین پیوند تنگاتنگی وجود ندارد.ولی به خاطر Ùاصلۀ زمانی، Ùردوسی شعایر Ùˆ مناسک کهن دینی را درک نمی کند. ذهنیت Ùردوسی سیاسی است Ùˆ همه چیز را دسیسه Ùˆ توطئۀ درباریان Ù…ÛŒ داند.گویی در ذهنیت او، مناسک Ùˆ مراسم دینی جایی ندارند .Ùˆ این نقص بزرگ،از اعتبار Ùردوسی به عنوان یک شاعر Øماسی Ù…ÛŒ کاهد.
لوكاچ Ùˆ Øماسه
يدالله موقن
گئورگ لوكاچ پس از کتاب Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùرمها كتاب تئوري رمان را نوشت. او Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùرمها را تØت تاثير مكتب نوكانتي هايدلبرگ(يا مكتب بادن) نگاشت كه نمايندگان برجستۀ آن ويلهلم ويندلباند Ùˆ هاينريش ريكرت بودند.
مكتب نوكانتي هايدلبرگ بيشتر به ÙلسÙÛ€ علوم انساني Ùˆ بويژه ÙلسÙÛ€ تاريخ ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø®Øª Ùˆ روش پژوهش در علوم انساني را متÙاوت با روش پژوهش در علوم طبيعي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª. آنان معتقد بودند كه در Ùيزيك ميâ€ØªÙˆØ§Ù† به قوانين عموميâ€Ùˆ اصول اوليه دست ياÙت؛ زيرا پديدارهاي طبيعي تكرار شونده اند، اما رويدادهاي تاريخي منØصر به Ùردند. بنابراين شكل گيري Ù…Ùاهيم در تاريخ متÙاوت با شكل گيري Ù…Ùاهيم در Ùيزيك است. ماكس وبر نيز تØت تاثير مكتب هايدلبرگ Ùˆ بويژه ريكرت Ùˆ Ùيلسو٠برجستۀ آلماني ویلهلم ديلتاي جامعه شناسي تÙهميâ€Ø±Ø§ ارائه داد(البته ارنست كاسيرر جامعه شناسي دين ماكس وبر را متأثر از ÙلسÙÛ€ شلينگ ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯)
در مقابل مكتب نوكانتي هايدلبرگ، مكتب نوكانتي ماربورگ قرار داشت كه نمايندگان برجستۀ آن هرمان كوهن، پل ناتورپ Ùˆ ارنست كاسيرر بودند كه بيشتر به ÙلسÙۀعلوم طبيعي Ùˆ بويژه Ùيزيك ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø®ØªÙ†Ø¯ÙˆÙ†Ù…ونۀ اعلاي شناخت انساني را Ùيزيك نظري ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯.
لوكاچ در Ø±ÙˆØ ÙˆÙرمها اعتقادارد كه Ùرمها به طور از پيشي وجود دارندنه آنكه بعداً از آثار هنري منتزع شده باشند. مثلاً پيش از آنكه تراژدي نوشته شده باشد، Ùرم تراژدي وجود داشته است.«ايده(ایده به معنی Ùرم ناب است ) آنجاست پيش از انكه در آثار هنري متجلي شود.» وظيÙÛ€ منتقد نشان دادن خصلت از پيشي Ùرمهاي ادبي است. Ùرم، ايستا Ùˆ جاودان است، آنچه تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ شرايط زماني است كه موجب تغيير Ù…Øتواي اثر هنري ميâ€Ø´ÙˆØ¯. شرايط زمان ممكن است براي تØقق برخي از Ùرمهای ادبی مساعد Ùˆ براي بعضي از آنها نامساعد باشند. مثلاً سرشت بي Ø±ÙˆØ Ø¬Ù‡Ø§Ù† مدرن براي زايش دوباره تراژدي مناسب است،اما Ùرمها خود تغيير ناپذيرند.
اما لوكاچ در تئوري رمان به پيروي از Ù‡Ú¯Ù„ روش تاريخگرايي ر ادر قلمرو مقولات زيبايي شناسي به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ Ùˆ در اين جهت Øتي از Ù‡Ú¯Ù„ گاميâ€Ùراتر ميâ€Ù†Ù‡Ø¯. او نيز مانند Ù‡Ú¯Ù„ معتقد است كه تنها آثار هومر يعني ايلياد Ùˆ اوديسه Øماسۀ واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ مراØÙ„ مختل٠تاريخ را تجليات گوناگون Ø±ÙˆØ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª. لوكاچ نيز گرايشهاي ذهنيتي را كه مختص عصر Øماسهâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ بررسي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او معتقد است كه مشخصۀ عصر Øماسه اين است كه هنوز درياÙتي از جهان درون وجود ندارد Ùˆ Ø±ÙˆØ Ù‡Ù†ÙˆØ² با خود بيگانه نشده است؛ بنابراين به جستجوي خود خويش بر نميâ€Ø¢ÙŠØ¯. ميان خدايان وانسان Ùاصله اي ناپيمودني نيست. زندگي مدرن درØالي كه جهان را وسعت بخشيده، شكا٠ميان من Ùˆ جهان را- كه در عصر Øماسه وجود نداشت Ùˆ پس از آن پديد آمد- عميقتر كرده است. در عصر Øماسه نيز هنوز درياÙتي از آنچه بايد باشد وجود ندارد. آنچه هست همان آنچه بايد باشد است؛ زيرا در جهان Øماسي عناصر Ùˆ اجزاي جهان همساز Ùˆ كاملاً به هم وابستهâ€Ø§Ù†Ø¯. اما معناي زندگي يوناني كه كليتي كامل بود از ميان رÙته است؛ كليتي كه جامع همه چيز بود وهیچ چیز به واقعيتي بيرون از خود اشاره نميâ€ÙƒØ±Ø¯.انسان نو ديگر مانند انسان عصر هومر جهان را خانۀ خود نميâ€Ø¨ÙŠÙ†Ø¯. در عصر نو،Ùرم ادبيي كه اين بي خانماني Ùراباشي(ترانساندانتال) را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ رمان است.
لوكاچ در مقالۀ «متاÙيزيك تراژدي» كه آخرين Ùˆ مهمترين مقالۀ كتاب Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùرمهاست ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كساني ايراد ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ كه نمايش ميان شخصيتها چنان خلايي ايجاد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ÙƒÙ‡ ارتباط ميان آنان را دشوار ميâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯. از اين رو در نمايش شخصيتها Ùاقد Øيات واقعيâ€Ø§Ù†Ø¯. لوكاچ اين ايراد را مردود ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ØŒ ودر پاسخ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:
«آنان چيزي را نقص نمايش ميâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù†Ø¯ØŒ كه در واقع، ØÙسن آن است. زيرا زندگي Ùاقد نظم است Ùˆ در آن، ميان امور هيچ مرز مشخصي نيست وهيچ كاري به انجام نميâ€Ø±Ø³Ø¯. اما در ابتذال اين نوع زندگي، ناگهان چيزي مشوش كننده وارد ميâ€Ø´ÙˆØ¯: Øادثه، Ù„Øظۀ بزرگ، امر Ø´Ú¯Ùت انگيز. اين امر Ø´Ú¯Ùت انگيز همه Øجابهاي Ùريبنده اي را كه Øجاب Ø±ÙˆØ Ø§Ù†Ø¯ØŒÙƒÙ†Ø§Ø± ميâ€Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ ذات آن را آشكار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. رÙع Øجاب،كار تراژدي Ùˆ نيز دليل وجودي آن است. بنابراين Ù„Øظات بزرگ براي تراژدي اساسيâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ در واقع آنچه تراژدي نويس بايد انجام دهد، اين است كه اين Ù„Øظات را مرئي كند Ùˆ به شكل تجربۀ بي واسطه در آورد.»
لوكاچ نظريۀ خود را در بارۀ تراژدي، با اين نظر سنتي كه نمايش را بيان ÙˆØدت زمان،مكان وعمل ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ مرتبط ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. تراژدي بايد شدن زمان را بي زمان بيان كند. نظر سنتي نيز ÙˆØدت زمان را به اين معني ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ امر تراژيك اساساً يك Ù„Øظه است. ولي نظر سنتي Ùقط تا همين جا درست است. Ù„Øظه به خاطر سرشت خود، مدت يا تداوم ندارد كه به تجربه درآيد. در صØÙ†Û€ نمايش نيز امر تراژيك تنها يك Ù„Øظه است. اين وضع از آنجا ناشي ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه هر تلاشي براي بيان تجربۀ عرÙاني در قالب واژه ها بي ثمر است. البته عرÙان Ùˆ تجربۀ تراژيك يكي نيستند. خلسۀ عرÙاني تجربه اي از مرتبۀ اعلاي وجود است كه تراژدي Ùرم آن است. در عرÙان، مرتبۀ اعلاي وجود در آسمان مه آلود ÙˆØدت همه ناپديد ميâ€Ø´ÙˆØ¯. عرÙان همۀ تمايزات وهمۀ Ùرمها را از ميان ميâ€Ø¨Ø±Ø¯. زيرا عرÙان بر اين باور استوار است كه واقعيت در وراي Ùرمهاست .اما امر Ø´Ú¯Ùت انگيزي كه تراژدي عرضه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒÙرم Ø¢Ùرين است. ذات آن، شناختن خود خويش است؛ در Øالي كه ذات عرÙان، رها كردن خود است. راه عارÙØŒ تسليم Ùˆ رضا؛ Ùˆ راه قهرمان تراژيك ØŒ نبرد است.
لوكاچ Ùرق ميان تراژدي وعرÙان Ùˆ زندگي عادي را با مقايسه درياÙت آنها از مرگ خلاصه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. زندگي عادي، مرگ را امري هولناك Ùˆ بي معني ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ØŒ اما عرÙان آن را غير واقعي ميâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø¯. در تراژدي،مرگ هميشه Øاضر Ùˆ واقعي است. مرگ همواره همراه هر واقعۀ تراژيك است. لوكاچ ميâ€Ø§Ùزايد كه آگاهي از مرگ، بيدار شدن Ø±ÙˆØ Ùˆ آگاهي ياÙتن او به وجود خويش است.
درکتاب تئوري زمان ميان كليت گستردۀ زندگي Ùˆ كليت متمركز ذات Ùر Ù‚ نهاده ميâ€Ø´ÙˆØ¯. لوكاچ معتقد است كه نمايشنامه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯(بر خلا٠Øماسه)ØŒ در عصر معاصر نيز وجود داشته باشد،زیرا گرچه ديگر معنايي در زندگي نيست؛ اما ذات چون با زندگي بيگانه شده نجات ياÙته است.هر چند نمايش مدرن با نمايش باستان تÙاوت دارد، ولي به علت ارتباطش با ذات، هنوز ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ جهاني بياÙزيند كه كليتي كامل باشد. يعني كليتي جامع كه در خود Ù…Øصور است يا به سخن ديگر، خود بسامان است Ùˆ چيزي آن را از بيرون Ù…Øدود Ùˆ Ù…Øصور نميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
رمان، Øماسۀ عصري است كه در آن كليت گستردۀ زندگي را ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù† به طور Ù…Øسوس ارائه داد؛ اما هنوز تمايلي به بيان اين كليت وجود دارد. در Øالي كه Øماسه به كليتي كه جامع Ùˆ خود Ù…Øصور است Ùرم ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ رمان ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ تا كليت زندگي را كه اكنون پنهان است كش٠و بازآÙريني كند.هد٠اصلي رمان، دادن Ùرم عيني به روان شناسي قهرمانان خود است كه اÙرادي جستجوگرند. همچنان كه Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«قهرمان Øماسه، قوم يا جامعه است؛اما قهرمان رمان، Ùرد است واين وضع از آن جا ناشي ميâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ انسان نو با جهان وجامعۀ خود بيگانه است.» لوكاچ قهرمان رمان را Ùرد مسئله دار ميâ€Ù†Ø§Ù…د. Ùرد مسئله دار، جستجوگر است؛ Ùˆ آنچه او جستجو ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ من خويش است. سير او از زندان واقعيتي است كه برايش هيچ معنايي ندارد، به سوي شناخت من خويش. اما هنگاميâ€ÙƒÙ‡ من خويش را شناخت، هنوز هم Ùاصله ميان آنچه هست Ùˆ آنچه بايد باشد رÙع نشده است. قهرمان كش٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه عاليترين چيزي كه زندگي ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ارائه دهد سايه اي از معني است. رمان اين بصيرت را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه معني هرگز نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ كاملاً به واقعيت راه يابد. از اين رو يكي از خصوصيات بارز رمان طنز است. به علاوه، به نظر لوكاچ، رمان نويس ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ دريابد كه تمايز ميان سوژه Ùˆ ابژه ،انتزاعي Ùˆ Ù…Øدود است Ùˆ به دنبال اين آگاهي، به يگانگي جهان پي ميâ€Ø¨Ø±Ø¯. در واقع براي لوكاچ، رمان نويس همان ايدۀ هگلي است كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ كليت را ببيند. (لوكاچ بعداً دركتاب تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي اين مقام را به پرولتاريا Ùˆ سرانجام به Øزب كمونيست ونهایتاً به لنین تÙويض كرد).
لوكاچ دركتاب تئوري رمان، Ùرم رمان را به انواع گوناگون تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. در عصر جديد، Ø±ÙˆØ Ø®ÙˆØ¯ را يا Ù…Øدودتر از جهان ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ يا گستردهâ€ØªØ± از آن. اين دو وضعيت در دو نوع رمان بيان ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.اين Ù…Ùهوم كه Ø±ÙˆØ Ù…Øدودتر از جهان است، بي واسطه درك شدني نيست. شايد منظور لوكاچ اين باشدكه جهان براي Ø±ÙˆØ Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø± پهناور Ùˆ پيچيده شده است وانسان در چنين جهاني اØساس تنهايي Ùˆ آسيب پذيري ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما اگر تنهايي به معني داشتن اين اØساس باشد كه خدا انسان را رها كرده است،اين Ùرم خاصي از رمان نيست، بلكه خصلت هر رماني است.
مقصود لوكاچ شايد اين باشد كه Ù…Øدود بودن روØØŒ تجلي نوع خاصي از تنهايي انسان است. در اينجا Ù…Øدود بودن روØ،مØدود بودن انسان Ùناتيك است. انساني كه مسخر باوري شده است ÙˆÙقط اين باور را واقعيت ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. او به طور جنون آميزي زنداني باور خويش است. چنين انساني معتقد است كه پندار ذهني او بايد تØقق يابد. اما چون واقعيت مطابق خواستهâ€Ù‡Ø§ÙŠ او نيست، ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ø¯ كه ديوهاي شرير واقعيت را جادو كرده اند. او نه به باور خود شك ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ نه در تØقق آن دچار نوميدي ميâ€Ø´ÙˆØ¯. او يك ماجراجوست كه صرÙاً عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. وقتي زندگي چنين شخصي در رمان ارائه شود، وقايع، رشته ماجراجو هايي است كه او خود برگزيده است. لوكاچ دن كيشوت سروانتس رانمونۀ اعلاي اين نوع رمان ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯.
اما رماني كه در آن Ø±ÙˆØ Ú¯Ø³ØªØ±Ø¯Ù‡â€ØªØ± از جهان است، رمان رمانتيك، يادقيقتر، رمان پندارزداي رمانتيك است. در اين نوع رمان، Ø±ÙˆØ ÙƒÙ… Ùˆ بيش خود بسنده است Ùˆ خود را يگانه واقعيت راستين ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯Ø› Ùˆ چون خود را تمام Ùˆ كامل ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ø¯ دست به عمل نميâ€Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ Øالتي منÙعل دارد. انتخاب قهرمان اين نوع رمان بر اساس اعمالي كه انجام ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ نيست، بلكه به اين سبب است كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تجربه هاي خاصي را كسب كند،تجربه هايي كه مشابه تجربه هاي نويسنده خلاق است. اما همين كه اين نوع زندگي با واقعيت برخورد كند، بيهودگي تلاشهاي آن آشكار ميâ€Ø´ÙˆØ¯. از اين رو رمان رمانتيك معناي زندگي، رمان سرخوردگي است. لوكاچ همچنين درباره نقش زمان در رمان نظر ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. زمان عظيمترين عامل ناسازگاري ميان ايدهâ€Ø¢Ù„ Ùˆ واقعيت است. ناتواني Ø±ÙˆØ Ø¯Ø± مهار كردن پيشرÙت ÙƒÙند ولي مداوم زمان موجب سراÙكندگي Ø±ÙˆØ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. Ùقط در رمان است كه زمان يكي از اصول سازندۀ آن ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. اگر بپرسند چرا زمان از اركان رمان ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŸ پاسخ اين است كه Øماسه نيز مانند نمايش، زمان را نميâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø¯. درست است كه وقايع در ايلياد Ùˆ اوديسه پهنۀ زماني چند سالهâ€Ø§ÙŠ را در بر ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ اما در اشعار ايلياد واوديسه گذشت زمان بر قهرمانان اثر نميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯. مثلاً نستور پيراست ولي معلوم نيست چند سال دارد.زمان هنگاميâ€Ø¹Ù†ØµØ±ÙŠ بنيادي در اثر ادبي ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه زندگي ديگر معنايي نداشته باشد؛ يعني در عصر جديد كه Ùرم هنريش رمان است. لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه رمان نويسان، در آثار خود زمان را به شيوه هاي گوناگون نشان داده اند. در بسياري از رمانهاي رمانتيك سرخوردگي، زمان صرÙاً ويرانگر است. جواني Ùˆ زيبايي را از ميان ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ Ùˆ سرانجام موجب مرگ ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اما ميâ€ØªÙˆØ§Ù† در برابر زمان Øالت تسليم Ùˆ رضا داشت. در اين Øالت، تجربه هايي از اميد Ùˆ خاطره Øاصل ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اين گونه تجربهâ€Ù‡Ø§ØŒ پيروزي بر زمان است. به اين معني كه تجربه ها بينشي از زندگي را ارائه ميâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه یک كل زماني است. تجربه ها اين اØساس را القا ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ كه معنا Ùˆ اØساسي در زندگي وجود دارند كه به آن نظم Ùˆ شكل ميâ€Ø¨Ø®Ø´Ù†Ø¯. به نظر لوكاچ نمونه چنين تجربه اي از زمان، تربيت عاطÙÙŠ Ùلوبر است. اين رمان، رمان پندارزداست. اما Ùرق آن با ديگر رمانهايی از اين نوع در اين است كه رويه اش نسبت به زمان صرÙاً منÙÙŠ نيست. گرچه شايد در نخستين نگاه این رمان Ùاقد شيرازه به نظر آيد Ùˆ زندگي قهرمان به همان بي انسجاميâ€Ù…Øيط باشد؛ اما با اين وصÙ،اين رمان بي Ùرم نيست وجريان پيوستۀ زمان بدان ÙˆØدت ميâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯. در اين نوع رمان هر Ú†Ù‡ اتÙاق ميâ€Ø§Ùتد شايد بي معني Ùˆ تكه تكه باشد، با اين همه، هميشه در آن خاطره يا اميد درخشاني هست كه به اثر كليت ميâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯. لوكاچ درکتاب تئوري رمان تØت تاثير برگسون نظريه ای درباره ذهني شدن زمان در رمان ارائه داد. اگر به ياد آورده شودكه تئوري رمان در سال 1920 منتشر شد Ùˆ در آن زمان هنوز رمان پروست، در جستجوي زمان از دست رÙته در آلمان شناخته نبود Ùˆ رمان اوليس،اثر جويس(سال انتشار1922) Ùˆ رمان كوه جادو نوشته تومان مان(سال انتشار1924) هنوز منتشر نشده بودند؛ تقدم ونو بودن تئوري لوكاچ درباره زمان آشكار ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ (گرچه لوكاچ بعداً به پيروي از ماركسيسم روسي، ذهني شدن زمان را در رمان به منزلۀ پديدهâ€Ø§ÙŠ بورژوايي مردود شمرد). لوكاچ ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«يگانگي شخصيت Ùˆ جهان تنها در خاطرۀ ] شخصيت[ Øاصل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ با اين همه تجربه اي است زنده؛ Ùˆ عميقترين Ùˆ اصيلترين وسيله براي دستيابي به كليتي است كه شكل رمان ميâ€Ø·Ù„بد. در اينجا آنچه ارائه ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ تجربۀ بازگشت Ùرد به خويش است.»1
دو Ùصل آخري تئوري رمان به گوته Ùˆ تولستوي اختصاص ياÙته اند. لوكاچ معتقداست Ú©Ù‡ گوته در رمان سالهاي آموزش ويلهلم مايستر ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ تا اين دو نوع رمان را تركيب كند. يعني راهي بيابد براي متوازن كردن زندگي Ùعال با زندگي منÙعلي كه Ùقط به تÙكر Ùˆ تامل ميâ€Ú¯Ø°Ø±Ø¯.اما تولستوي موقعيتي دو گانه دارد. اگر Ùقط Ùرم جنگ Ùˆ ØµÙ„Ø Ø¨Ø±Ø±Ø³ÙŠ شود قطعاً به رمانتيسيسم اروپايي تعلق دارد. اما اين رهياÙت آنچه را در اثر او اساسي است ناديده ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. در اين اثر Ù„Øظات عظيم رويارويي با مرگ وجود دارد. مثلاً آندره ÛŒ بولكونسكي Andrei ) Bolkonsky) كه زخميâ€Ø§Ø³Øª در Ù„Øظه هايي با واقعيتي روبرو ميâ€Ø´ÙˆØ¯ كه اگر گسترش ميâ€ÙŠØ§Ùت یک كليت به وجود ميâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. اما اين كليت براي مقولات رمان كاملاً نامناسب است Ùˆ Ùرم هنري تازه اي را ميâ€Ø·Ù„بد؛ يعني اØياي Ùرم شعر Øماسي را. اما هر تلاشي براي تصوير كردن اتوپيا در رمان،Ùقط به تباهي Ùرم رمان ميâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د Ùˆ واقعيتي را خلق نميâ€ÙƒÙ†Ø¯. زيرا گسيختگي امور جهان Ùˆ ناهماهنگي ميان من Ùˆ جهان، شرط لازم براي وجود هنر واعتلاي آن است. سبك نگارش لوكاچ در Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùرمها Ùˆ تئوري رمان بسيار موجز Ùˆ مبهم است. تئوري رمان چنين آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯:
«شادند آن اعصاري كه آسمان پر ستاره نقشۀ همۀ راههايي است كه بايد پيموده شوند. راههايي كه با نور ستارگان روشنâ€Ø§Ù†Ø¯. در چنين عصري همه چز نو اما آشناست، غريب اما خودي است. جهان پهناور است اما چون خانه اي مانوس است. زيرا آتشي كه در Ø±ÙˆØ Ø´Ø¹Ù„Ù‡â€ÙˆØ± است هم سرشت ستارگان است. جهان ومن،نور Ùˆ آتش، آشكارا از هم متمايزند اما براي هميشه نسبت به هم بيگانه نميâ€Ù…انند. زيرا آتش، Ø±ÙˆØ Ù†ÙˆØ± كامل است Ùˆ آتش كامل،جامۀ نور در بر دارد. از اين رو هر عمل Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§ معني است Ùˆ در اين دوگانگي ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯ Ùˆ كامل ميâ€Ø´ÙˆØ¯ : كامل در معني Ùˆ كامل براي معني. ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯: زيرا Ø±ÙˆØ Øتي هنگام عمل در درون خويش قرار دارد. ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯: زيرا عمل از خود، جدايش ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ چون به خود باز Ù…ÛŒ گردد مركزي از آن خويش ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ Ùˆ Øصاري به دور خود ميâ€ÙƒØ´Ø¯. نوÙاليس ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«ÙلسÙÙ‡ واقعاً غم غربت است. ÙلسÙÙ‡ شور همه جا در خانۀ خود بودن است.»
از اين رو ÙلسÙÙ‡ به منزلۀ بينشي از زندگي يا همچون چيزي كه تعیين كنندۀ Ùرم Ùˆ Ùراهم آورندۀ Ù…Øتواي Ø¢Ùرينش ادبي است هميشه نشانه اي است از شكا٠ميان درون Ùˆ برون Ùˆ اختلا٠اساسي ميان من Ùˆ جهان Ùˆ ناهماهنگي Ø±ÙˆØ Ø¨Ø§ كردار.
از اين روست كه اعصار شاد ÙلسÙÙ‡ ندارند، يا به عبارت ديگر در چنين اعصاري همه ÙيلسوÙâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ شريك در هد٠اتوپيايي هر ÙلسÙÙ‡â€Ø§ÙŠ. زيرا مگر كار ÙلسÙÛ€ راستين رسم کردن آن نمونۀ ازلي( آرکه تیپ) نيست؟ مگر مسئلۀ جايگاه Ùراباش ]= ترانساندان[ جز اين است كه هر شور برخاسته از ژرÙاي درون را با Ùرميâ€ÙƒÙ‡ از ازل برايش تخصيص ياÙته، ولي از آن ناآگاه است، هماهنگ كند؛ Ùˆ نيز معلوم نمايد كه چگونه اين Ùرم(یعنی Øماسه) بايد به آن شور جامه هاي نمادين رستگاري بپوشاند؟ هنگاميâ€ÙƒÙ‡ وضع چنين باشد شور راهي است كه خرد از پيش معين كرده است؛ راهي به سوي به تماميâ€Ø®ÙˆØ¯ بودن. Ùˆ از جنون، پيامهايي رمزي اما كش٠شدني از نيرويي Ùراباش ميâ€Ø±Ø³Ù†Ø¯ كه اگر رمزشان كش٠نشود مكتوم ميâ€Ù…انند. هنوز براي روØØŒ دروني نيست زيرا هنوز برون يا ديگر بودني نيست. Ø±ÙˆØ Ø¨Ù‡ طلب ماجرا خروج ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در ماجراها زندگي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما هنوز عذاب واقعي جستن وخطر واقعي ياÙتن را نميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. چنين روØÙŠ هرگز من خويش را بازي نميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ هنوز نميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه ممكن است من خويش را از دست بدهد. او هرگز در اين انديشه نيست كه بايد من خويش را بجويد. چنين عصري، عصر Øماسه است.
نه Ùقدان رنج است نه نا ايمني وجود كه در چنين عصري مردان Ùˆ كردارها در گرته هايي كه هم شاد است Ùˆ هم جدي به هم باÙته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯. زيرا Øوادث بي معني Ùˆ تراژيك در جهان بيش از آن نيست كه در آغاز زمان بوده است.از اين رو ترانه هاي دلگرم كننده Ùقط بانوايي صا٠تر يا Ø®Ùته تر نواخته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯. كردارها، خواستۀ دروني Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ براي عظمت داشتن، آشكار كردن خويش Ùˆ كامل بودن برآورده ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. هنگاميâ€ÙƒÙ‡ Ø±ÙˆØ Ù‡Ù†ÙˆØ² به مغاك درون خود پي نبرده است؛ مغاكي كه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ او را به سقوط وسوسه كند يا به او جرئت دهد تا بلنديهاي بي راه را در نوردد؛ Ùˆ هنگاميâ€ÙƒÙ‡ ملكوتي كه بر جهان Ùرمان ميâ€Ø±Ø§Ù†Ø¯ وهديه هاي مجهول وغير عادلانه سرنوشت را تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ هنوز براي بشر شناخته شده نيست؛ اما آشنا Ùˆ نزديك به اوست، مانند پدري به كودكش؛ وهر عمل Ø±ÙˆØ ØªÙ†Ù‡Ø§ جامۀ برازنده اي براي اوست؛ Ùˆ نيز هستي Ùˆ تقدير،ماجرا Ùˆ انجام، زندگي Ùˆ ذات،مÙاهيميâ€ÙŠÙƒØ³Ø§Ù†â€Ø§Ù†Ø¯. زيرا آن پرسشي كه Ø¢Ùرينندۀ پاسخهاي ساختاري Øماسه ميâ€Ø´ÙˆØ¯ اين است: زندگي چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ذات گردد؟ اگر كسي تا كنون با هومر همتراز نشده يا Øتي به مقام او نزديك نگشته است از آن روست كه به سخن دقيق تنها آثار او Øماسيâ€Ø§Ù†Ø¯. او، پيش از آنكه پيشرÙت ذهن انسان در تاريخ اجازه دهد كه اين پرسش Ù…Ø·Ø±Ø Ø´ÙˆØ¯ØŒ پاسخ را ياÙت.
اگر مشتاق باشيم،اين خط سير Ùكري ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ به طريقي ما را در Ùهم راز جهان يوناني ياري دهد؛ جهاني كه كمال آن براي ما باور نكردني است Ùˆ شكاÙÙŠ عظيم وعبور ناپذير ما را از آن جدا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. يوناني Ùقط پاسخها را ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª نه پرسشها را، Ùقط راهâ€Øلها را ميâ€Ø´Ù†Ø§Ø®Øª(گر Ú†Ù‡ به صورت رمزي) نه پارادوكسâ€Ù‡Ø§ را، Ùقط Ùرمها را در ميâ€ÙŠØ§Ùت نه آشÙتگيها را.او دايرۀ خلاق Ùرمها را در اين سوي پارادوكس رسم كرد Ùˆ هر چيز كه در زمان پارادوكسي ما بايد به ابتذال بينجامد او را به كمال راهبري ميâ€ÙƒØ±Ø¯.
هنگاميâ€ÙƒÙ‡ سخن از يونانيان است. هميشه ÙلسÙÛ€ تاريخ را با زيبايي شناسي، Ùˆ روانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ را با متاÙيزيك در هم ميâ€Ø¢Ù…يزيم Ùˆ ميان Ùرمهاي يوناني Ùˆ دوران خويش رابطهâ€Ø§ÙŠ جعل ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ….»2
پيشتر Ú¯Ùته شد كه لوكاچ، به پيروي از Ù‡Ú¯Ù„ØŒ روش تاريخگرايي را در قلمرو مقولات زيبايي شناسي به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯. او به منتقدان ادبي Ùˆ يونانâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† ايراد ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ كه قياس به Ù†Ùس كرده ميâ€Ù¾Ø±Ø³Ù†Ø¯ اگر خود آنها ميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ†Ø¯ ايلياد Ùˆ اوديسه را خلق كنند Ú†Ù‡ رنجي ميâ€ÙƒØ´ÙŠØ¯Ù†Ø¯ØŸ آنها نميâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯ كه ذهنيت يوناني در عصر Øماسه متÙاوت با ذهنيت آنان بوده است. ساخت انديشۀ يوناني در عصر هومر مشابه ساخت انديشۀ جديد انسان اروپايي نبوده است. از اين رو جهان يوناني با Ùهم ما بيگانه است.
بر رويدادهاي طبيعي اصل همساني Ùˆ يكنواختي Øاكم است. مثلاً نتايج آزمايش در مورد يك پديدۀ طبيعي خاص بايد در مسكو Ùˆ واشنگتن يكي باشند. چون قوانين طبيعت تغييرناپذيرند؛ اما همين كه وارد قلمرو امور اجتماعي Ùˆ سياسي Ùˆ تاريخي Ù…ÛŒ شويم، اصل همساني Ùˆ يكنواختي ديگر صادق نيست. بايد نسبي بودن معيارهاي Ùرهنگي را پذيرÙت Ùˆ وابستگي آنها را به زمان Ùˆ مكان در نظر گرÙت. همچنان كه هردر بنيانگذار واقعي تاريخگرايي ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«براي شناخت هر دوره يا قوم بايد معيارهاي خاص آن دوره يا آن قوم را كش٠كرد»، براي شناخت جهان يوناني بايد معيارهاي خاص آن را كش٠كرد، Ùˆ اين كار ÙŠ است بس دشوار. بنابراين كار مورخ از كار Ùيزيكدان به مراتب دشوارتر است Ùˆ پژوهش در علوم انساني بسيار مشكل تر از پژوهش در علوم طبيعي است. زيرا در علوم طبيعي پيشداوريهاي قوميâ€ÙƒÙ…تر دخالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ اما در علوم انساني راه بر پيشداوريهاي قوميâ€Ùˆ شخصي باز است. در ارزيابي Ùرهنگها معيارهايی مطلق وجود ندارند. آنچه در ميان قوميâ€ÙŠØ§ در دوره اي Ùضيلت خوانده ميâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ Ú†Ù‡ بسا در نظر قوم ديگر يا دوره اي ديگر رذيلت باشد.
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ Øماسه به اين پرسش كه زندگي چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ذات شود؟ پاسخ ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اما پرسش پس از پاسخ Ùˆ وقتي Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯ كه ذات از زندگي جدا شده بود؛ یعنی هنگامی Ú©Ù‡ جهان همساز Ùˆ بسامان عصر Øماسي از ميان رÙته بود. بنابراين عصر تراژدي آغاز ميâ€Ø´ÙˆØ¯. تراژدي ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ تا به اين پرسش كه ذات چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ زنده شود؟ پاسخ دهد. ذات ناب در قهرمان تراژيك، كه با Ø¢Ùرينش خود،من خويش را ميâ€â€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ ونيز در Ùرميâ€ÙƒÙ‡ سرنوشت پيدا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ Øيات دوباره ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. زندگي عادي در برابر ذات ناب رنگ ميâ€Ø¨Ø§Ø²Ø¯ Ùˆ به قلمرو نبودن رانده ميâ€Ø´ÙˆØ¯.
اما قهرمان تراژيك شكست ميâ€Ø®ÙˆØ±Ø¯ Ùˆ ذات ناب كه كاملاً از زندگي جدا شده است، واقعيت Ùراباش(= ترانساندان) ميâ€Ø´ÙˆØ¯. اكنون عصر ÙلسÙÙ‡ آغاز ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯.
ÙلسÙه، سرنوشت تراژيك را به منزلۀ بي رØميâ€Ùˆ خودسري بي معناي امر تجربي، Ùˆ شور قهرمان را به منزله دلبستگي او به امور دنيوي، Ùˆ كمال او را به مثابۀ Ù…Øدوديت موجودممكن الوجود تبيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. پاسخ تراژدي به مسئلۀ زندگي Ùˆ ذات، ديگر طبيعي Ùˆ بديهي نميâ€Ù†Ù…ايد بلكه به منزلۀ معجزه شناخته ميâ€Ø´ÙˆØ¯. لوكاچ ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«قهرمان تراژيك جاي انسان زندۀ هومر را ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒØ§Ùˆ را تبيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ تغيير شكل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. زيرا دقيقاً او مشعل تقريباً خاموش را از دست انسان هومري گرÙته Ùˆ آن را دوباره براÙروخته است. انسان نو اÙلاطون، يعني انسان Ùرزانه، با قوۀ شناخت Ùعال خود Ùˆ بينش ذات Ø¢Ùرين خويش، نه تنها نقاب از چهره قهرمان تراژيك بر ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ بلكه تاريكي مخاطرهâ€Ø¢Ù…يزي را كه او مغلوب كرده بود، روشن ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. انسان Ùرزانۀ اÙلاطون با Ùراتر رÙتن از قهرمان تراژيك، او را تغيير شكل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اين انسان Ùرزانه آخرين نوع انسان Ùˆ جهان او آخرين ساخت زندگي پارادیمی ( Paradigmatic) بود كه Ø±ÙˆØ ÙŠÙˆÙ†Ø§Ù†ÙŠ Ø¢Ùريد.
بنابراين چيزي به نام زيبايي شناسي يوناني وجود ندارد، زيرا متاÙيزيك بر هر امر زيبايي شناختی پيشي گرÙته بود. در يونان ميان تاريخ Ùˆ ÙلسÙÛ€ تاريخ نيز تÙاوتي نيست. چون يونانيان درخود تاريخ Ùˆ از ميان همۀ مراØÙ„ آن سير Ù…ÛŒ كردند. مراØلي كه به طور از پيشي بر Ùرمهاي بزرگ Øماسه Ùˆ تراژدي Ùˆ ÙلسÙÙ‡ منطبق بودند. تاريخ وهنر آنان زيبايي شناسي متاÙيزيكي- تكويني، Ùˆ پيشرÙت Ùرهنگي آنان ÙلسÙÛ€ تاريخ بود.»3
البته آنچه لوكاچ دربارۀ عصر Øماسه ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ توصي٠آنچه واقعاً در عصر هومر وجود داشته است نيست، بلكه ارائه تيپ ايدهâ€Ø¢Ù„ – به آن معنايي كه در جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ ماكس وبر به كار ميâ€Ø±ÙˆØ¯- از عصر Øماسه است. اما در سخنان لوكاچ چيزي بيش از اين وجود دارد. سخنان او سراسر Ù…Ø¯Ø Ùˆ ستايش عصر Øماسه است. لوكاچ خود معتر٠است كه به هنگام نوشتن تئوري رمان Ùˆ تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي تØت تاثير ژرژ سورل Ùيلسو٠Ùرانسوي بوده است. ژرژ سورل هم ماركسيست بود هم Ùاشيست، Øتي در Øزب Ùاشيست ايتاليا Ùراكسيون سورلي بود. سورل مانند هر رمانتيكي(Ú†Ù‡ ماركسيست Ùˆ Ú†Ù‡ مرتجع Ùاشيست) عاطÙÙ‡ Ùˆ اØساس را از خرد، شعر Ùˆ اسطوره را از علم، شهود را از تØليل عقلي، دوران گذشته را از دوران كنوني، جامعۀ ابتدايي را از جامعه مدرن، بدوي گرايي را از مدرنيسم، Ùˆ قبيلهâ€Ú¯Ø±ÙˆÙŠ را از جهان گروي برتر ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª. لوكاچ نيز عصر اساطير را ميâ€Ø³ØªØ§ÙŠØ¯ Ùˆ عصر ÙلسÙÙ‡ وعلم را تØقير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او همچون ماركس معتقد است كه چون علم از جهان اÙسون زدايي كرده،انسان با خود وبا جهان بيگانه شده است. شايد لوكاچ انتظار داشته است كه با پيروزي ماركسيسم Ùˆ استقرار كمونيسم،عصر Øماسه باز گردد Ùˆ از خود بيگانگي رÙع شود. شايد او ماركس را هومر عصر جديد ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ‡ است، با اين تÙاوت كه هومر پاسخ را پيش از Ø·Ø±Ø Ù¾Ø±Ø³Ø´(زندگي چگونه ميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ذات شود؟) ارائه داد؛ اما ماركس پاسخ را پس از پرسش.
نكتۀ بسيار مهميâ€ÙƒÙ‡ بايد در اينجا Ú¯Ùت اين است كه بهشت سياسي از دست رÙته براي Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ نيز الگوي ماركس براي ساختن جامعۀ كمونيستي همين جامعۀ يوناني عصر اساطير است.
لوكاچ در Ùصل يكم كتاب تئوري رمان سير Ùرهنگ غرب را از سپیده دم آن در يونان تا عصر نو دنبال ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ تطور آن را باز ميâ€Ù†Ù…ايد. از اين رو Ùصل يكم كتاب بسيار Ùشرده Ùˆ Ùهم آن دشوار است. به اعتقاد او پس از آنكه ÙلسÙÛ€ يوناني پابه عرصۀ وجود گذاشت، Ùروپاشي جهان همساز Ùˆ بسامان يوناني تسريع شد. سپس شخصيتهاي اساطيري يوناني با شخصيتهاي اساطيري اقوام خاور نزديك آميخته شدند؛ Ùˆ از اين طريق زيبايي شناسي يوناني مجدداً به متاÙيزيك Ùˆ دولتشهر يوناني به كليسا مبدل شد. Ùˆ بدين ترتيب در قرون وسطي دوباره جهاني بسامان Ùˆ همساز، اما از گونهâ€Ø§ÙŠ ديگر، ايجاد گرديد.
همچنان كه Ú¯Ùته شد،لوكاچ بر اثر پيروي از روش تاريخگرايي هگل،مانند او به اين نتيجه رسيد كه تنها آثار هومر يعني ايلياد Ùˆ اوديسه آثار Øماسيâ€Ø§Ù†Ø¯. شايد در اينجا بي مورد نباشد كه بدانيم Ù‡Ú¯Ù„ØŒ بر اساس ÙلسÙÛ€ زيبايي شناسي خويش، درباره شاهنامۀ Ùردوسي4 به Ú†Ù‡ نظري دست ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ اين نظر بيش از يك صد Ùˆ شصت سال پيش اظهار شده است. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:
«شعر Ùارسي در دورۀ تمدن جديد ايران، يعني زماني كه اسلام زبان Ùارسي Ùˆ قوم ايراني را دگرگون كرده بود، به بار نشست.اما درست در آغاز اين زيباترين دورۀ شكوÙايي شعر Ùارسي، با شعر Øماسي روبه رو ميâ€Ø´ÙˆÙŠÙ… كه لااقل در موضوع خود، ما را به گذشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ دور، به زمان اساطير Ùˆ اÙسانه ها ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ Ùˆ از اعصار قهرماني تا آخرين روزهاي ساسانيان سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯. اين اثر جامع كه از باستان نامه گرÙته شده اثر Ùردوسی باغبان زاده طوسي است.5
اما نميâ€ØªÙˆØ§Ù† اشعار شاهنامه را Øماسي به معناي اخص دانست. زيرا در مركز آنها عملي Ùردي كه خود Ù…Øصور باشد وجود ندارد.6 در شاهنامه با سير قرون، هيچ آداب Ùˆ رسوم ثابت] Ùˆ مشخصي[ Ú†Ù‡ از Ù„Øاظ زماني Ùˆ Ú†Ù‡ از Ù„Øاظ مكاني نشان داده نميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Ø› بويژه كهنترين شخصيتهاي اساطيري Ùˆ سنتهاي آشÙته Ùˆ در هم ريخته، در جهان خيالي]سايه وار[ به نوسان در ميâ€Ø¢ÙŠÙ†Ø¯. شخصيتهاي اساطيري چنان مبهم بيان شدهâ€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ اغلب نميâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ… آيا با اÙراد رو به رو هستيم يا با كل طوايÙ. ولي از سوي ديگر شخصيتهاي تاريخي واقعي نيز ظاهر ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯. Ùردوسي به عنوان يك شاعر مسلمان، آزادي بيشتري در بررسي Ùˆ گزينش منابع داشته Ùˆ دقيقاً همين آزادي سبب شده است تا تصاويري كه از اÙراد ميâ€Ø¢Ùريند انسجام Ùˆ استØكام قهرمانان اÙسانه هاي عربي را نداشته باشند. Ùˆ چون ميان شاعر وجهان ناپديد شدۀ Øماسی ØŒ زماني بسيار دراز سپري شده، آن هواي تازه اي كه وجودش براي زندگي بي واسطۀØماسۀ ملي مطلقًا ضروري است، در شاهنامه وجود ندارد.»7
این نکته را در آغاز بگوییم Ú©Ù‡ ژانر های ادبی شرقی منطبق با ژانر های ادبی غربی نیستند.بیاییم بر سر ایراد Ù‡Ú¯Ù„ به Ùردوسی Ùˆ شاهنامه. شايد منظور Ù‡Ú¯Ù„ اين باشد كه مثلاً رستم قهرمان اصلي شاهنامه در خلا قرار دارد. زيرا از نوع اعتقادات او،خدا يا خداياني كه ميâ€Ù¾Ø±Ø³ØªÙŠØ¯Ù‡ Ùˆ مناسكي كه انجام ميâ€Ø¯Ø§Ø¯Ù‡ Ùˆ قربانيهايي كه ميâ€ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است سخني در ميان نيست؛ Ùˆ اگر هم باشد بسيار اندك Ùˆ تØري٠شده است. يونان شناسان از طريق مطالعه دقيق ايلياد Ùˆ اوديسه ساخت انديشۀ يوناني Ùˆ بويژه ساخت انديشۀ اسطوره اي Ùˆ اعتقادات ديني Ùˆ مناسك يوناني را بازآÙريني ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. چون همۀ جنبه هاي زندگي يوناني در سپيده دم تاريخ در ايلياد Ùˆ اوديسه انعكاس ياÙته اند. اما ساخت انديشۀ ايراني در سپيده دم تاريخ در شاهنامه منعكس نشده است.همچنان Ú©Ù‡ لوکاچ Ù…ÛŒ گوید در عصر Øماسه خدایان Ùˆ آدمیان با هم آمیزش دارند ØŒ در ایلیاد خدایان با آدمیان Øتی آمیزش جنسی دارند Ùˆ قهرمانان، انسان –خدا هستند.نمونۀ بارز انسان-خدا را در اعتقاد مسیØیان Ù…ÛŒ توان دیدکه معتقدند عیسی پسر خدا است. اما چنین چیزی در شاهنامه به طور آشکار مشهود نیست.زیرا یکتا پرستی Øاکم اجازۀ بیان چنین مطلبی را نمی داده است.ولی چنانچه میان خطوط شاهنامه را به دقت بخوانیم شاید بتوان چنین استنباطی کرد. در اینجا به اختصار به بررسی اسطورۀ سیاوش Ù…ÛŒ پردازیم. البته هر اسطوره ای از لایه های مختل٠تشکیل شده است Ú©Ù‡ هر کدام در دوره ای Ùˆ یا درمنطقۀجغراÙیایی دیگری به روایت اولیه اÙزوده شده یا تØری٠هایی در آن صورت گرÙته است Ùˆ پرداختن به این لایه ها در اینجا مقدور نیست. مادر سیاوش Ùˆ مادر زال Ùˆ مادر اسÙندیار، به اØتمال قوی، الهه یا پری هستندو به همین دلیل هم بسیار مبهم معرÙÛŒ Ù…ÛŒ شوند. بنابر این Ù‹ زال ØŒ رستم ،سیاوش ØŒ کیخسرو Ùˆ اسÙندیار انسان-خدا هستند. شاهنامه معمولاً وقتی مادر قهرمانی، پری یا الهه است او را خارجی معرÙÛŒ Ù…ÛŒ کند. مثلاً مادر سیاوش را تورانی Ù…ÛŒ داند. او را طوس Ùˆ گیو در بیشه پیدا Ù…ÛŒ کنند وپیش کیکاوس Ù…ÛŒ آورند.در اینجا شاهنامه تلویØاً مادر سیاوش را با بیشه ارتباط Ù…ÛŒ دهد. پس مادر سیاوش Ù…ÛŒ تواند الهۀ بیشه Ùˆ درخت باشد.Ùˆ گویا از قربانگاه گریخته است. اما خود سیاوش نیز مبهم معرÙÛŒ Ù…ÛŒ شود.آیا او به عنوان توطئه گر به قتل Ù…ÛŒ رسد؟ پس چرا در طشت طلا سرش را Ù…ÛŒ برند؟آیا سیاوش میر نوروزی است؟یا خدای درخت است؟جیمز Ùریزر در کتاب شاخۀ زرین بخش ششم:«بز بلاگردان» (صÙØات423-412) Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ عیسی بن مریم ØŒ به اØتمال قوی، به عنوان میر نوروزی مصلوب شد. رسم کشتن میر نوروزی از ایران به میان یهودیان رÙته بود. تاجی از خوار Ú©Ù‡ بر سرعیسی گذاشته بودند نماد تاج واقعی بود وچند روزی Ú©Ù‡ عیسی بن مریم طلا Ùروشی ها را به هم Ù…ÛŒ زد به خاطر این بودکه او شاه بود Ùˆ آزادبود Ú©Ù‡ در آن چند روز(معمولاًبین پنج روز تا Ù‡Ùت روز) هر کاری Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد بکند. در پایان این مدت میر نوروزی را در اسراییل مصلوب Ù…ÛŒ کردند.آیا سیاوش نیز در این مقام قربانی Ù…ÛŒ شود؟
چون ازشهرو زلشکر اندر گذشت
کشانش ببردند بسته به دشت
ز گرسیوز آن خنجر آبگون
گروی زره بستد از بهر خون
یعنی این خنجر، خنجر مخصوصی است. اØتمالاً خنجر مقدس برای بریدن سر قربانی بوده است.
پیاده همی برد مویش کشان
چو آمد بدان جایگاه نشان
Ú©Ù‡ آن روز اÙکنده بودند تیر
سیاوش و گرسیوز شیر گیر
Ú†Ùˆ پیش نشانه Ùراز آمد اوی
گروی زره آن بد زشت خوی
Ú†Ù‡ نشانه ای؟آیا منظور قربانگاه است؟آیا سیاوش با گرسیوز تا آخر Ù„Øظه مشغول شکار بوده است؟در این صورت، مجرم شناخته نمی شده است بلکه بر عکس، شخص مقدسی به Øساب Ù…ÛŒ آمده است.
بیÙکند پیل ژیان را به خاک
نه شرم آمدش زان سپهبد نه باک
Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ Ùردوسی مراسم ومناسک قربانی کردن را درک نمی کند واظهار نظرش کاملاً گمراه کننده وبی مورد است.چون Ùاصلۀ زمانی میان Ùردوسی باعصر اساطیر بسیار طولانی است ذهنیت Ùردوسی دیگر ØŒ ذهنیت عصر Øماسه نیست.در هیچ نوع ژانر ادبی دیگری جز Øماسه میان اسطوره وشعرچنین پیوند تنگاتنگی وجود ندارد.ولی به خاطر Ùاصلۀ زمانی، Ùردوسی شعایر Ùˆ مناسک کهن دینی را درک نمی کند. ذهنیت Ùردوسی سیاسی است Ùˆ همه چیز را دسیسه Ùˆ توطئۀ درباریان Ù…ÛŒ داند.گویی در ذهنیت او، مناسک Ùˆ مراسم دینی جایی ندارند .Ùˆ این نقص بزرگ،از اعتبار Ùردوسی به عنوان یک شاعر Øماسی Ù…ÛŒ کاهد.
یکی طشت بنهادزرین برش
به خنجر جدا کرد از تن سرش
آیا سر مجرم را در طشت طلا Ù…ÛŒ برند؟ آیا نمی توان نتیجه گرÙت Ú©Ù‡ سیاوش را در مقام موجودی مقدس Ùˆ در مراسم دینی ویژه ای قربانی Ù…ÛŒ کنند؟
بجایی Ú©Ù‡ Ùرموده بد، طشت خون
گروی زره برد و کردش نگون
به Ùرمان Ú©ÛŒ ؟معلوم نیست! شاید منظور رسم است! آیا خون سیاوش برای تدهین صØÙ† قربانگاه به کار Ù…ÛŒ رود؟یا اگر او، مانند مادرش Ú©Ù‡ الهۀ درخت بود، ایزددرخت (در اساطیر هندو اروپایی)ویا ایزد گیاه (در اساطیر بین النهرین) است باید خونش برای رویش درختان یا گیاهان بر زمین ریخته شود؟گر Ú†Ù‡ دو بیت زیر را الØاقی Ù…ÛŒ دانند ولی اطلاعات بهتری Ù…ÛŒ دهند تا ابیات اصلی شاهنامه:
بساعت گیاهی بر آمد ز خون
بدانجاکه آن طشت کردش نگون
گیا را دهم من کنونت نشان
که خوانی همی خون اسیاوشان
به اØتمال قوی سیاوش ایزد رویش گیاهان ،مانند تموز، آدونیس وامثالهم بوده است ومراسم سوگ سیاوش Ú©Ù‡ در ایران Ùˆ آسیای میانه بر گزار Ù…ÛŒ شده نیز موید همین موضوع است. اما Ùردوسی درک روشنی از این آیین نداشته است؛بنا بر این ایراد Ù‡Ú¯Ù„ به شاهنامه موجه است.
اگر در اينجا تÙاوت ساخت انديشۀ قوم ايراني با قوم يوناني يعني تÙاوت ساخت انديشۀ Ùردوسي با هومر را کنار بگذاریم Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت Ú©Ù‡ ایلیاد Ùˆ ادیسه Øماسه های یک قوم پیروزند Ùˆ شاهنامه Øماسۀ يك قوم مغلوب Ùˆ شكست خورده است.شاهنامه در زمان سلطان Ù…Øمود غزنوی، Ú©Ù‡ از ترکان زرد پوست آسیای میانه Ùˆ سر سپردۀ خلیÙÛ€ عباسی بود، سروده شد یعنی در زمانی Ú©Ù‡ ایرانی زیر یوغ اعراب Ùˆ ترکان آسیای میانه بود. Ùردوسی یگانه شاعر ایرانی است Ú©Ù‡ بØران هویت ایرانی را در Ù…ÛŒ یابد Ùˆ آن را بیان Ù…ÛŒ کند؛امادر اینجا نیز مسئله را Ùقط از Ù„Øاظ نژادی Ù…ÛŒ بیند نه از Ù„Øاظ ذهنیت!Ùیعنی ایرانی Ù…ÛŒ تواند از Ù„Øاظ ذهنی عرب شود وزبان ترکی را بپذیرد ولی از Ù„Øاظ نژادی تغییر چندانی نکند.
از ایران و از ترک واز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک ونه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
نكتۀ ديگر اينكه شاهنامه در زماني سروده شد كه يكتاپرستي Øاكم شده Ùˆ شرك از ميان رÙته بود Ùˆ Øتي ÙلسÙÛ€ يوناني نيز به ايران آمده بود. بنابراين نگاه Ùردوسي به جهان ديگر نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª مانند نگاه هومر باشد، Ùˆ Øال Ùˆ هواي شاهنامه نيز نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª مانند Øال وهواي ايلياد واوديسه باشد.Ùردوسی بیشتر یک شاعر سیاسی است تا یک شاعر Øماسی Ùˆ به قول امروزی ها او یک شاعر متعهد است Ú©Ù‡ برای ØÙظ زبان Ùارسی Ù…ÛŒ کوشد:
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پانوشت ها:
Georg Lukacs ,Die Theorie des Romans (Luchterhand,1971),S.114
و مشخصات انگلیسی آن :
Georg Lukacs ,The Theory of the Novel (tr.by A.Bostock,Merlin Press , London,1974),P.128.
2-تئوری رمان ،متن آلمانی صÙØات23 -21 ،و ترجمۀ انگلیسی آن صÙØات 31 -29
3- تئوری رمان ،متن آلمانی صÙØÛ€28 ،و ترجمۀ انگلیسی آن صÙØÛ€ 38.
4-Ù‡Ú¯Ù„ ترجمۀ آلمانی شاهنامه را Ú©Ù‡ به توسط یوهان Ùون گورز صورت گرÙته بوده در اختیار داشته است.
5-مترجم انگلیسی کتاب زیبایی شناسی Ù‡Ú¯Ù„ در پانوشت این جمله با استناد به کتاب آربری:ادبیات کلاسیک Ùارسی Ù…ÛŒ نویسد Ú©Ù‡ نه باستان نامه بلکه شاهنامۀ منثور ابو منصور منبع Ùردوسی برای سرودن شاهنامه بوده Ùˆ Ùردوسی نه باغبان زاده بلکه دهقان زاده بوده است.
6-مانند خشم آشیل در ایلیاد یا باز گشت اولیس به زاد بوم خود در اودیسه.م
7-G. W. Hegel , Werke ,(Suhrkamp Verlag ,1970 ) Bd. 15 , S. 325-95.
و ترجمۀ انگلیسی آن با مشخصات زیر :
G. W. Hegel ,Aesthetics ( Translated by T. M. Knox , Oxford U. P. ,1975) pp.1040-90
پایان