مصاحبه با یدالله موقن
ارتباط ماركسیسم با الهیات هگل 3



پرسشگر: مواضع شمامن را به یاد مواضع طرفداران دولت سرمایه­داری می­اندازد واقعاً شما با استقرار عدالت اجتماعی در جوامع مخالفید؟
موقن: سفسطه­هایی که مارکسیست­ها می­کنند این است که هر کم و کاستی راکه در سرشت بشر یا در جامعه وجود دارد، آن را به پای نظام سرمایه­داری می­نویسند. گویی بشر در جوامع پیشین در بهشت برین به سر می­برده و سرمایه­داری جهنمی است که همه چیز را تباه کرده است. البته من نه کارخانه دارم، نه سرمایه­دار و نه طرفدار نظام سرمایه­داری­ام. شاید مخالف مارکسیسم باشم اما مسلماً مخالف سوسیالیسم نیستم.. از جمله مغالطه­های مرسوم مارکسیست- لنینیست­ها این است که می­گویند جنگ­های جهانی اول و دوم بر اثر تناقضات نظام سرمایه­داری بود. گویی پیش از جنگ جهانی اول هیچ جنگی در تاریخ رخ نداده بود. آیا چنگیزخان و تیمورلنگ که سکنه­­ی چندین کشور را فتل عام کردند برخاسته از نظام سرمایه­داری بودند؟ یا بخت تصر که به اسرائیل حمله برد و معبد او رشلیم را خراب کرد و یهودیان را اسیر نمود و با خود به بابل آورد، برخاسته از نظام سرمایه­داری بود؟ و یا تشکیل امپراتوری­های بابل و هخامنشی آخرین مرحله­ی سرمایه­داری بودند؟ چون لنین کتابی نوشته است با عنوان امپرایالیسم آخرین مرحله­ی سرمایه­داری. مثلاً حمله­ی اعراب به سوریه، بین­انهریین و مصر و ایران و تسخیر این کشورها آخرین مرحله­ی سرمایه­داری بوده است؟ امپریالیسم هم پیش از نظام سرمایه­داری وجود داشته که نمونه­هایش عبارتند از: امپراتور های­ چین، ایران، رم و مصر و هم پس از نظام سرمایه­داری بوده است مانند مستعمرات روسیه در آسیای میانه و قفقاز و کشورهای اروپای شرقی. اتفاقاً روسیه سوسیالیست پس از جنگ جهانی دوم کشورهای اروپای شرقی را مستعمره­ی خود کرد. چین پس از انقلاب سوسیالیستی تبت را مستعمره خود ساخت.
پرشگر: شوروی که یک مدل موفق سوسیالیست نبود.
موقن: مارکسیست­ها کم­کم دریافتند که معجزاتی را که مارکس برای یک جامعه­ی سوسیالیستی برشمرده بود در کشورهای سوسیالیستی تحقق نیافته است. از این رو نظام حاکم بر کشورهای سوسیالیستی را سرمایه­داری دولتی یا جوامع پس از سرمایه­دار ی نامیدند. (Post - Capitalist)
پرسشگر: خب برای این­که ما به یک جمع­بندی برسیم و بحث جنبه­ی سیستماتیک پیدا کند، از شما درخواست می­کنم که بحث را حول امپریالیسم جمع­بندی کنید.
موقن: هم­چنان که قبلاً گفته­ام مارکس معتقد بود که جوامع شرقی نیروی دورنی لازم برای تغییر را فاقدند. جوامع شرقی مانند چین، هند و ایران گرچه دارای قدمت چند هزار ساله­اند اما از نظر مارکس (و پیش از او منتسکیو) قدمت چند هزارآنها به معنی تاریخ چند هزار سا له­شان نیست. به نظر مارکس تاریخ عبارت از تغییر و تحول است. پس چنان­چه جامعه­ای از چند هزار سال پیش تا به امروز تغییری نکرده باشد و در جا زده باشد به نظر مارکس چنین جامعه­ای فاقد تاریخ است. این جامعه کهنه و قدیمی هست اما تاریخ ندارد. مارکس می­گوید ساختار جوامع شرقی، برغم واژگونی تاج وتخت­ها و سرنگونی سلسله­ی پادشاهان، تغییر نکرده است (البته تا ورود استعمار غربی به آن­ها). مارکس جوامع شرقی را از هرنظر نقطه ی مقابل جوامع غربی می­دانست. به نظر او شهر های کشورهای شرقی اردوگاه شاهزادگان بوده و فاقد زندگی مدنی و خلاقیت­ها فرهنگی بوده­اند. مارکس معتقد بود که جوامع آسیایی آن نوع نهادها و موسسات و مناسبات اقتصادی را دارا نبودند که سبب پیدایش سرمایه­داری در اروپا شد.خلاصه­ی کلام آن­که مارکس و انگلس و پیش از این دو، منتسکیو و پس از آن­ها، مارکس وبر اعتقاد داشتند که جوامع شرقی جوامعی متحجر و ارتجاعی و وابس گرا و ایستا هستند. برای این که این جوامع تکانی بخورند، ورود استعمار غرب به آن­ها ضروری بوده است. مارکس می­گوید که انگلستان ابزار ناآگاه تاریخ برای ایجاد انقلاب اجتماعی در آسیا بوده است. بنابر نظر او، یگانه انقلاب اجتماعی که آسیا به خود دیده همین بوده است. می­بینیم که عقاید مارکس و انگلس تا چه حد در تقابل با عقاید استالین، مائو و فیدل کاسترو و چه گوارا و مارکیسیست­های ایرانی اند. نظریات مارکس و انگلس با آن­چه سمیر امین و آندره گوندرفرانک می­گویند در تقابل کامل است. ما چه مخالف استعمار باشیم چه نباشیم کشورهای آسیایی همان کشورهایی نیستند که پیش از ورود استعمار غرب بودند. ورود استعمار انگلستان به آسیا، کشورهای آسیای را تغییر داد. دیدگاه مارکس همین است می­گوید که ورود انگلستان به آسیا با ورود چنگیز خان مغول مثلاً به ایران فرق دارد انگلستان صنعت و علم غربی را با خود به آسیا آورد، راه آهن کشید، کارخانه ساخت، چایخانه دایر کرد، کتاب چاپ کرد، روزنامه انتشار داد، مدرسه و دانشگاه تأسیس کرد؛ اما مغول سکنه­ شهرها را قتل عام می­کرد و شهرها راتپه­ی خاک می نمود تا برای اسبان و رمه­های خود چراگاه درست کند. بیل وارن که مارکسیست انگلیسی است کتابی نوشته به نام: امپریالیسم پیشگام سرمایه­داری که در آن از نظریات مارکس و انگلس درباره­ی استعمار دفاع می­کند و از کتاب لنین امپریالیسم آخرین مرحله­ی سرمایه­داری انتقاد می­نماید. او نقش مثبت انگلیس در باسواد کردن مردم هند را گوشزد می­کند و از چاپ نسخ خطی هندی واحداث کارخانه­ها و شبکه­ی راه آهن هند یاد می­کند. اما بهتر است نخست این پرسش اساسی را مطرح کنیم که امپریالیست چیست ؟ معمولا کشوری را امپریالیست می­خوانند که بخواهد هنجارهای فرهنگی خود را یا به طور مسالمت­آمیز یا از طریق زور به کشورها ی دیگر تحمیل کند. در این خصوص مثلاً مارکسیستی مانند وارن این­طور استدلال می­کند که انگلستان کشوری است با دموکراسی دیرینه و در حقیقت قدیمی­ترین دموکراسی جهان. انگلستان پیشگام در صنعت و علوم طبیعی، سرزمین نوابغی مانند: نیوتن، لاک، هیوم، بارکلی، آدام اسمیت، ریکاردو، جونز، استوارت میل، برتراندراسل، وایتهد و مانند این­هاست. مگر ولتر و منتسکیو، متفکران عصر روشنگری، مجذوب فرهنگ انگلستان نشده بودند؟ مگر ولتر نامه­های فلسفی خود را تحت تأثیر فرهنگ انگلیسی ننوشت؟ مگر ولتر انگلستان را مظهر جامعه­ای نمی­دانست که در آن با عقاید مخالف مدارا می­شود و حق آزادی عقیده و بیا ن محترم شمرده می­شود. منتسکیو قانون اساسی انگلستان را مترقی ترین قانون اساسی موجود در جهان می­دانست. نظام پارلمانی در انگلستان قدیمی ترین نظام پارلمانی در جهان است. مگر مستعمرات انگلیس، مانند امریکای شمالی، کانادا، استرالیا و زلاند جدید جزو دموکراسی­ها ی جهان و ازکشور های بیشرفته محسوب نمی شوند ؟ مگر امریکا بزرگترین غول صنعتی واقتصادی جهان مستعمره­ی انگلستان نبوده­ است؟ پس استعمار نه تنها سبب عقب­ماندگی نشده بل­که بزرگ­ترین دموکراسی جهان و غول علم و صنعت خود مستعمره بوده است. مارکسیستی مانند وارن می­تواند ادعا کند که نظر مارکس و انگلس درباره­ی استعمار درست بوده است و بپرسد که در انتقال این هنجارهای مترقی به کشورهای عقب مانده چه عیبی وجود دارد؟ و ادعا کند که امپریالیسم دوران سرمایه­داری با کشورگشایی کسانی چون چنگیز مغول و تیمور فرق دارد. مگر در گذشته قبایل وحشی به کشورهای متمدن حمله نمی­بردند و سکنه­ی آن جاها را نمی­کشتند و به چپاول و غارت دست نمی­زدند و زنان و کودکان را اسیر نمی­کردند وخدای قبیله­ی خود و کیش و رسوم و زبان خویش را به ملل مغلوب تحمیل نمی­کردند؟ درک مارکسیست ایرانی و به طور کلی ایرانی از غرب این است که آن­ها استعمارگرند و باعث عقب ماندگی ما هستند آنها کافرند، خمر می­نوشند و زنا می­کنند. وظیفه­ی ما این است که با آن­ها نبرد کنیم و رسوم خود را در برابر تهاجم فرهنگی آنان حفظ کنیم.
روشنفکر ایرانی پس از ­که عمری را با دموکراسی، تجدد و غرب جنگید سرانجام به غرب می­گریزد و در آن­جا پناه می­گیرد. این یک بام و دو هوا را چگونه می­توان توجیه کرد ؟ این عوام فریبی ها تا کی می خواهد ادامه یابد و روشنفکر ما اعم از چپ و راست تا کی می­خواهند در عمق وجود خود ضد غربی باشند ولی در عین حال از همه­ی مواهب فرهنگ غرب، از آموزش و درمان گرفته تا سکنی گزیدن در غرب، بهرمند شوند؟ در این میان آن­چه در نظر گرفته نمی­شود انباشت عقلانیت در فرهنگ غرب و فقدانش در فرهنگ­های شرقی است. مارکس از انباشت سرمایه سخن می­گفت ولی گویا او پی نبرده بود که پیش شرط انباشت سرمایه، انباشت عقلانیت است. عقلانیتی که خود را در شیوه­ی حکومت کردن، در نظام قضایی، در نظام پارلمانی، در علم و صنعت نشان می­دهد. ولی مارکس وبر بر خلاف مارکس توجه خاصی به عقلانیت غربی دارد.
پرسشگر: از حق نباید گذشت که مارکس توجه خاصی به شیوه تولید آسیایی واستبداد شرقی کرد، هر چند استا لینیست­ها سعی کردند نوشته­های مارکس را از انظار پنهان نمایند.
موقن: باید گفت که کار اصلی را در مورد تشریح خصوصیات استبداد شرقی منتسکیو انجام داده است و نه مارکس. مارکس بسیاری از اندیشه­های منتسکیو را اقتباس کرده است. من درمقاله ی تاریخچه ی مفهوم استبداد شرقی که در کتاب زبان، اندیشه و فرهنگ تجدید چاب شده است شرح داده ام که برای نخستین بار منتسکیو مفهوم استبداد شرقی را به کار برد. بنابر نظر منتسکیو چون کشورهای آسیایی از لحاظ وسعت خاک بسیار پهناورند برای اداره­ی آن­ها نیاز به یک حکومت مقتدر است. یکی از علل وجود استبداد در کشورهای آسیایی وسعت زیاد خاک آن­هاست. برای اداره­ی یک کشور کوچک نیاز به یک حکومت مقتدر نیست؛ اما اداره­ی یک امپراتوری یا سرزمین پهناور نیاز به یک حکومت مقتدردارد منتسکیو هرحکومتی را متناسب با هر نوع دینی نمی­داند.مثلاً مذهب کاتولیک متناسب با رژیم سلطنتی است و مذهب پروتستان متناسب با جمهوری است. پروتستانیسم در کشورهای شمالی اروپا رواج یافت زیرا در آن­جا ها روح استقلال­طلبی وجود داشت و مردم آن جاها نمیخواستند زیر بار مذهبی باشند که در رأس آن یک شخص روحانی به نام پاپ قرار دارد. ولی ملت­های جنوب اروپا به اندازه­ی ملت­های شمال اروپا روح آزادی­خواهی نداشتند و بر ضد مرجعیت پاپ نشوریدند و کاتولیک ماندند. منتسکیو می­گوید چون اسلام به زور شمشیر بر دیگر ملت­ها تحمیل شد، از این رو در کشورهای اسلامی روح عبودیت و بردگی حاکم است؛ و بیش­تر متناسب با رژیم استبدادی است. منتسکیو هر حکومتی را متکی بر یک اصل می­داند. مثلاً جمهوری براصل فضیلت متکی است و سلطنت بر اصل شرف و استبداد، که بدترین نوع حکومت است، بر ترس متکی است. هم­چنان که ترس عاطفه­ای است که در یک لحظه بروز می­کند، همین طور نیز مستبد در لحظه به سر می­برد. مستبد نه گذشته را به یاد می­آورد نه به فکر آینده­ی خود و اتباعش است. هم چنان که لحظه تداوم ندارد،جوامع شرقی نیز به رغم قدمتشان تاریخ ندارند. در رژیم استبدادی نه ساخت اجتماعی وجود دارد نه ساخت سیاسی و نه نظام قضایی. هم­چنان که مستبد بنده­ ­ی احساس لحظه­ای خود مانند غضب یا شهوت است، قاضی نیز در رژیم استبدادی طبق هوای نفسانی خود قضاوت می­کند. هم­چنان که در رژیم استبدادی نظام قضایی و ساختار سیاسی وجود ندارد، همین­طور نیز نظام اقتصادی موجود نیست. نظام اقتصادی نیز دستخوش هوای نفسانی افراد است. بر خلاف آن­چه آقای ماهرویان گفتند شاید بتوان گفت که استبداد شرقی آن چیزهایی را فاقد است که ما از مفهوم دولت درک می­کنیم. آن مسؤ ولیت­هایی که یک دولت بر دوش دارد برای مستبد شرقی اموری کاملاً ناشناخته­اند. زیرا رژیم استبدادی فقط بر ترس متکی نیست بل­که بر شهوت و غضب آنی نیز اتکا دارد. هرگاه مستبد غضب کند فرمان قتل عام اهالی یک منطقه را می­دهد. مستبد شرقی حتی زمین­های دایر سرزمین خود را می­ سوزاند. چند سال پیش که من برای نوشتن مقاله­ی تاریخچه­ی مفهوم استبداد شرقی مشغول مطالعه ی آثار منتسکیو بودم، به این مطلب که رسیدم آن را قدر ی غلوآمیز دانستم. اما اکنون که طالبان در افغانستان حکومت می­کنند و سیاست زمین سوخته را اجرا می­نمایند، پی می­برم که مطالب منتسکیو منطبق با واقعیات بوده است. طالبان خانه­ها و مزارع را می­سوزاندند و وقتی جایی را به زور گرفتند آنجا را دارالحرب می­دانند یعنی مردان را می­کشند و به زنان تجاوز می­نمایند و سپس زنان و کودکان را کوچ می­دهند. یا اگر بازار برده­فروشی وجود داشت آنان را در آنجا به عنوان کنیز و غلام می­فروختند. نمونه­ی بارز حکومت استبداد شرقی، حکومت طالبان در افغانستان است. وضع کنونی افغانستان، وضعی است که همه­ی کشورهای اسلامی تا همین اواخر داشته­اند. آن­چه منتسکیو در روح­القوانین و در کتاب نامه­های ایرانی می­گوید زاییده­ی تخیلات او نیست بل­که گویی سال ­ها در شرق بوده و با خلقیات مردم این­جا مأنوس شده است. ای کاش روشنفکران ما به جای آن­که فوکوو دریدا و هایدگر می­خواندند، می­نشیتند و آثار نوابغی مثل منتسکیو و ولتر و هولباخ را می­خواندند.
البته بعضی از مارکسیست­های انگلیسی از جمله پری آندرسن معتقدند که آن­چه مارکس درباره­ی شیوه­ی تولید آسیایی گفته مبتنی بر اطلاعات غلطی بوده است که مأموران انگلیسی در هند به لندن می­فرستاده­اند. ولی من با این مسئله کاری ندارم. اگر معضل کنونی ما تقابل سنت با مدریته است در این خصوص نیز بنده کوشیده­ام سهم کوچکی در بحث سنت و تجدد داشته باشم. در این راستا در سال 1370 ترجمه­ی کتاب فلسفه­ی روشنگری3 به قلم بنده منتشر شد که بنا بر قول فیلسوفان و مورخان غربی بهترین اثر در زمینه­ی فلسفه­ی روشنگری یعنی بنیادها ی فکری مدرنیته است. چون اکنون اندیشه­ی اسطوره­ای اساس تجدد و مدرنیته را در کشورهای جهان سوم به لرزه در آورده شناخت اندیشه­ی اسطوره­ای از مهم­ترین وظایف ما است و در این زمینه نیز اسطوره­ی دولت4 و جلد دوم فلسفه­ی صورت­های سمبلیک: اندیشه­ی اسطوره­ای5 را ترجمه کرده­ام که امیدوارم مورد توجه فرهیختگان کشور قرار گیرد. اگر منتسکبو، جوامع را بر حسب شکل حکومتشان تقسیم­بندی می­کند و اگر مارکس وبر جوامع را بر حسب دین­شان طبقه­بندی می­کند و اگر مارکس جوامع را بر حسب شیوه­ی تولیدشان تقسیم­بندی می­نماید ، لوی- برول و کاسیرر جوامع را بر حسب ساخت اندیشه­شان تقسیم­بندی می­کنند و این موضوع تازه ای است که باید مورد توجه قرار گیرد. اگر شیوه ی اندیشه­ی حاکم بر کشورهای عقب­مانده اسطوره­ای است، و اگر شیوه ی اندیشه­ی حاکم بر کشورهای صنعتی علمی است شناخت این دو شیوه­ی اندیشه حائز اهمیت بسیار است. زیرا در تحلیل نهایی سنت متکی بر اندیشه اسطوره­ای است و مدرنیته متکی بر اندیشه­ی علمی. پس جلد دوم فلسفه­ی صورت­های سمبلیک: اندیشه­ی اسطوره­ای می­تواند به بحث سنت و تجدد بعد تازه­ای بدهد و مباحث را عمیق­تر کند.
در پایان از آقای درکشیده که بنده را به گفتگو دعوت کردند تشکر می­کنم.
پی­نوشت ها:
1- کتاب زبان، اندیشه و فرهنگ (تهران، انتشارات هرمس، 1378):
2-آزادی و عقلانیت (تهران،انتشارات هرمس،چاپ اول1379، چاپ دوم 1384)

3-فلسفه ی روشنگری نوشته ی ارنست کاسیسرر ترجمه ی یداله موقن (تهران ، انتشارات نیلوفر،چاپ اول 1370، چاپ دوم 1382 )
4-اسطوره ی دولت نوشته ی ارنست کاسیرر ترجمه ی یداله موقن(تهران،انتشارات هرمس،چاپ اول1377، چاپ دوم 1382)

5- فلسفه­ی صورت­های سمبلیک: جلد دوم اندیشه­ی اسطوره­ای، اثر ارنست کاسیرر، ترجمه­ی یدالله موقن (تهران، انتشارات هرمس، 1378)

برگرفته از مجله­ی فرهنگ توسعه 0تهران . شماره 42 و 43