(2 )ماركسيسم و ديالكتيك لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
ترجمۀ ÙØ§Ø±Ø³ÙŠ Ø§ÙŠÙ† مقاله از روي ترجمۀ انگليسي آن صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ كه در مجلۀ Ù†ÙŠÙˆÙ„ÙØª ريâ€ÙˆÙŠÙˆØŒ شماره93(سپتامبر- اكتبر1975،ص29-3) چاپ شده است. كولتي در اين مقاله،نخست ÙØ±Ù‚ ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تناقض٠ديالكتيكي را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ سپس اثبات ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه در كتاب سرمايه،تقابلها از نوع ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯. به همين دليل،ماركسيسم بر خلا٠علم، پايبند اصل امتناع تناقض نيست ÙˆÙ†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ علم باشد.
مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠØŒ در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†Ù Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ú¯Ù„ÙŠØ³ÙŠ آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠ Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡ اند.
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
آثار دلاولپه
از آن رو بر آثاري كه در طول Ø¨ØØ«Â« مجلۀآلماني ÙلسÙه» منتشر شدند درنگ بسيار كردم، چون آن آثار از بسياري جهات منطبق با انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ù‡Ø³ØªÙ†Ø¯ كه گالوانو دلاولپه48 در اثر خويش باعنوان: منطق به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù… اثباتي بيان كرده است. كتاب اخير چند سال پيش از Ø¨ØØ« مجلهâ€ÙŠ Ø¢Ù„Ù…Ø§Ù†ÙŠ منتشر شد Ùˆ چكيده ØªØ¬Ø±Ø¨Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø·ÙˆÙ„Ø§Ù†ÙŠØŒ اصيل Ùˆ Ø¨ØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² در ايتاليا بود. جز اختلا٠كوچكي كه نبايد مارا ]از ديدن تطابقها[ باز دارد، اين ادعاي دلاولپه كه تناقض٠ديالكتيكي مي تواند ابزاري عقلي براي تÙكر عيني يا تقابلهاي٠واقعي باشد،موضعگيري او را با موضعگيري منطقدانان لهستاني Ùˆ آلمان شرقي به طور ØÙŠØ±Øª آوري به هم نزديك مي كند:
1- Ø¯ÙØ§Ø¹ از اصل ارسطويي متعين بودن]واقعيت[ØŒ يا اصل نامتناقض بودن خصلت موضوع يا Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠ Ù…Ø§Ø¯ÙŠ ØÙƒÙ….]نامتناقض بودن واقعيات Ùيزيكي كه موضوع داوري خرد قرار مي گيرند.[
2- انتقاد از Ù‡Ú¯Ù„ در مورد ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي جلوه دادن٠امور٠موهوم، مانند مبادلهâ€ÙŠ Ø§Ù†Ú¯Ø§Ø±Ø´ÙŠ (speculative) ميان خرد Ùˆ ماده، Ùˆ بر اثر آن سردرگمي دربارهâ€ÙŠ ØªÙ…Ø§ÙŠØ² ميان تناقض٠منطقي Ùˆ تضاد٠مادي،يا تمايز ميان تقابل٠مجامع ÙˆØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù Ù…ØªÙ†Ø§ÙØ±(به معناي تضاد٠تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±). مبادلۀ]انگارشي[هگل،همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه در بالا ديديم، بدين صورت است: از يك سو تØÙˆÙŠÙ„ اختلاÙهاي مادي به اختلاÙهاي درون مرزهاي خرد،تØÙˆÙŠÙ„ اختلاÙهاي مادي به تناقض٠منطقي- ديالكتيكي Ù„ØØ¸Ù‡â€Ø§ÙŠØŒ Ùˆ از ديگر سو بازگرداندن پنهاني تقابلهاي٠نامتناقض يا تقابلهاي٠واقعي٠مادي (تقابلهايي كه قبلاً منسوخ Ùˆ متعالي شده بودند) Ùˆ ارائه آنها به منزلۀ تجليات يا شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØ¬ÙˆØ¯ÙŠ تقابلهايشان(تجليات٠تناقضهايشان) يا به منزلهâ€ÙŠ Ø®Ø±Ø¯Ù Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠ كه در اين شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØ¬ÙˆØ¯ÙŠ تجسد ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است.
3- Ø¯ÙØ§Ø¹ از عناصر ضد انگارشي كانت Ùˆ نيز Ø¯ÙØ§Ø¹ از انتقاد ضد متاÙيزيكي او Ùˆ بويژه Ø¯ÙØ§Ø¹ از انتقاد اساسي او از لايب نيتس. Ø¯ÙØ§Ø¹ÙŠ ÙƒÙ‡ ØØªÙŠ Ø§Ù…Ø±ÙˆØ² نیز اغلب موجب واكنشي شديد وغيظ آلود مي شود. گرچه لنين نقد خرد Ù…ØØ¶ كانت را نخوانده بود، با اين وص٠در کتاب: ماترياليسم Ùˆ انتقاد تجربي به طور شهودي Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ دهد كه از بعضي جهات«كانت ماترياليست است» يا لااقل«به ماترياليسم گرايش دارد.»(رجوع كنيد به تمام مطالب ÙØµÙ„ درباره«انتقاد از آيين كانت از ديدگاه Ú†Ù¾ Ùˆ راست»).
به خاطر عشق به ميهن(از اين گذشته،كاري است كه شده)ØŒ من از يادآوري اين موضوع خودداري مي كنم كه در ايتاليا خودبينان Ùˆ از خود راضيان يا اØÙ…قهاي تمام عيار ماركسيسم ÙƒØ±ÙˆÚ†Ù‡â€Ø§ÙŠ(سولونâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ از ماركسيسم چيزي جز اين Ù†ÙŠØ§Ù…ÙˆØ®ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه انديشهâ€Ù‡Ø§ باید«دست Ùˆ پا» داشته باشند)ØŒ از پژوهشهاي دلاولپه با هو Ùˆ استهزاء Ùˆ ابراز تاس٠استقبال مي كردند. در اينجا كاÙÙŠ است Ú¯ÙØªÙ‡ شود كه]به دليل جدي بودن Ø¨ØØ«[ تولياتي]دبير كل وقت ØØ²Ø¨ كمونيست ايتاليا[ خود آستينها را بالا زد تا به مطالعۀ رابطۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ بپردازد(اما خوشبختانه از نظر خود او، بعداً از اين كار دست كشيد).
آنچه تكان دهنده است اين است كه در آن زمان به ذهن هيچâ€ÙƒØ³ خطور نميâ€ÙƒØ±Ø¯ كه در پشت آنچه تلاشهاي ÙيلسوÙÙŠ عجيب Ùˆ غريب به نظر مي آمد- ÙيلسوÙÙŠ كه در مطالعۀ آثار ÙلسÙÙŠ پيشينيان غرق شده بود(درست توجه كنيد:كنكاش در آثار كانت Ùˆ ارسطو!)- Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¹Ø§Ø¬Ù„ Ùˆ ØÙŠØ§ØªÙŠ ÙŠØ¹Ù†ÙŠ رابطۀ ماركسيسم با علم Ù…Ø·Ø±Ø Ø¨Ø§Ø´Ø¯. به همين منظور، استقرار اصل امتناع تناقض گامي ØÙŠØ§ØªÙŠ Ø¨ÙˆØ¯. چون براي استقرار مجدد آن، ضروري بود كه اصطلاØÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض» را از همۀ ابهامهایي كه Ù‡Ú¯Ù„ در خصوص آن ايجاد كرده بود، بپيرايند؛ Ùˆ با Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙ Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يستی تصÙيه ØØ³Ø§Ø¨ كنند، دلاولپه اين وظيÙÙ‡ را برعهده Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ آن را به انجام رساند. بدين ترتيب او راه را براي رهايي از ميراث كهنه Ùˆ Ø³Ù†Ú¯ÙˆØ§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù…Ø§Øª(=ماترياليسم ديالكتيكي)همواره كرد Ùˆ چون اين كار در ايتاليا صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود نه در آلمان شرقي، ديگران نيز مي خواستند كه كار آغاز شده را به اتمام رسانند.
Ù†ØªÙŠØ¬Ù‡â€Ø§ÙŠÙ† كار Ú†Ù‡ بود؟ در نخستين مرØÙ„ه، بخش اعظم آثار ÙلسÙÙŠ انگلس مردود شناخته شدند،نه به خاطر غرض شخصي بلكه به اين علت كه آنها سرچشمۀ ديامات، يا Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø´ شناسي متاÙيزيكي (metaphysical cosmogony ) Ùˆ «رمانس ÙلسÙي»بودند وماركسيسم(از زمان بين الملل سوم به بعد) به Ø³Ø·Ø Ø¢Ù†Ù‡Ø§ تنزل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ بود. در ØØ§Ù„ÙŠ كه در همان زمان،ماركسيسم به منزلۀ ماترياليسم تاريخي يعني به منزلۀتØÙ„يل سياسي- اقتصادي جامعه Ùˆ جهان مدرن عقيم شده بود. اگر چند بيانيهâ€ÙŠ Ù…Ø¹Ø¯ÙˆØ¯ Ùˆ Ù…Ù†ÙØ±Ø¯ ماركس را كه به نظر مي رسد درتاييد «ديالكتيك ماده» اظهار داشته اند كنار بگذاريم، بايد اين ØÙ‚يقت مسلم Ùˆ ترديدناپذير را در نظر بگيريم كه ماركس كتابهاي سرمايه،گروندريسه Ùˆ نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ اضاÙÙŠ را به جاي گذاشته است- به سخن ديگر، او نه Ù†Ø¸Ø±ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ù…Ù†Ø´Ø§ جهان مادي، بلكه تØÙ„يلي از Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…Ø¯Ø±Ù† ارائه داده است.
كل Ø¨ØØ« دلاولپه دربارهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒ Ùˆ وضع معكوس( contraposition ) Ùˆ تضاد كه در آن موقع غامض Ùˆ انتزاعي به نظر مي آمدند، اكنون روشن مي شود كه هد٠بسيار دقيقي Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯. آنچه را پيروان ماترياليسم ديالكتيك به منزلۀتناقضات در جهان٠واقعي توصي٠مي كردند Ùˆ مي كنند، در واقع تضادها يا ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ به همين دليل Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯. در نتيجه، ماركسيسم در ØØ§Ù„ÙŠ كه از كشاكشها Ùˆ تقابلهاي عيني در واقعيت سخن مي Ú¯ÙØªØŒ ديگر نمي بايست مدعي داشتن منطق خاصي(يعني ديالكتيك) براي خود باشد.(Ùˆ بدتر از اين، بكوشد تا اين منطق را برعلوم ديگر نيز تØÙ…يل كند) منطقي كه مغاير Ùˆ مخال٠منطقي است كه علوم موجود از آن پيروي مي كنند.]با كنار زدن ديالكتيك، [ ماركسيسم مي توانست به سخن Ú¯ÙØªÙ† از نبردها Ùˆ كشمكشهاي عيني در طبيعت ودر جامعه ادامه دهد Ùˆ منطق Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض٠علم را به كاربرد Ùˆ از اين هم بهتر، خود پس از اين،علم شود Ùˆ به گونهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù… عمل كند.
Ú†Ø´Ù…â€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø² Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠÙ ماترياليستي
در بطن ÙØ±Ù…ول دلاولپه Ù…Ù„Ø§ØØ¸Ø§ØªÙŠ Ù‚Ø±Ø§Ø± داشت. ÙØ±Ù…ول او ماركس را«گاليلۀ جهان اخلاقي» معرÙÙŠ مي كرد.(ÙØ±Ù…ولي وسوسهâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ Ø´Ú¯ÙØªâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ²... Ùقط اگر درست Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙˆØ¯)در اين ÙØ±Ù…ول، به زبان مدرن Ùˆ با Ú¯Ù†Ø¬ÙŠÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² ارجاعهای تاريخي- ÙلسÙÙŠ آرزوي ديرينه Ùˆ عميق ماركسيسم اØÙŠØ§ Ù…ÙŠâ€Ø´Ø¯. آرزويي كه انگلس بر سر گور ماركس، لنين در اثرخود به نام: دوستان مردم Ùˆ Ù‡ÙŠÙ„ÙØ±Ø¯ÙŠÙ†Ú¯ در كتاب خويش: سرمايهâ€ÙŠ Ù…Ø§Ù„ÙŠ Ùˆ پس از آنان هزاران Ù†ÙØ± ديگر اظهار داشته بودند: آرزوي ماركسيسم كه خود را به منزلۀ شالودۀ علوم اجتماعي، به منزلۀ علم اجتماع مستقر كند. اما علم نه Ùقط به معناي Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨Ù„ÙƒÙ‡ به معناي جدي آن،علمي كه بر همان اساسي متكي باشد كه علوم طبيعي استوارند(به رغم به كارگيري تكنيكهاي Ù…ØªÙØ§ÙˆØª).
به نظر مي رسید كه Ù‡Ú¯Ù„ هيچâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ ارتباطي با كتاب سرمايه نداشته باشد. كشاكش ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي چيزي جز تقابل واقعي نبود، برخورد نيروهايي بود كه در اصل،با آن نيروهايي كه گاليله Ùˆ نيوتن تØÙ„يل كرده بودند، Ø¨ÙŠâ€ØªØ´Ø§Ø¨Ù‡ نبود. درست]به اين دليل كه[ مبارزهâ€ÙŠ Ù…ÙŠØ§Ù† سرمايه Ùˆ كارمزدي، نبردي سخت Ùˆ راديكال است، پس آن را نبايد باتناقض٠ديالكتيكي اشتباه كرد. اين ØªÙØ³ÙŠØ± تاكيد مجددي بود بر آنچه لابريولا ( Labriola) در زمان خود(Ø¨ÙŠâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ انگ پوزيتيويست بودن بخورد)،«طبيعي شدنÙ» تاريخ به وسيلۀ ماركسيسم ناميده بود. Ù…Ùهوم«شكل گيري (= ÙØ±Ù…اسيون) اجتماعي- اقتصادي» دوباره Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠ شد. ماركس دانشمندي شناخته مي شد كه نوعهاي خاصي را- نوعهايي را كه خصلتي«مصنوعي» يا تاريخي داشتند تØÙ„يل يا راه را براي تØÙ„يل آنها هموار كرده بود. اين نوعها، تيپهاي گوناگون جامعه را تشكيل مي دادند كه، در سير تلاش بشر، جانشين يكديگر مي شدند. بدين ترتيب:
«درست همان گونه كه Ù…Ùهوم ترانسÙورميسم]=تطور[كه در مورد تعداد بسياري از امور واقع به اثبات رسيده است به «كل» قلمرو زيست شناسي تعميم مي يابد،(گرچه هنوز نتوانسته â€Ø§Ù†Ø¯ كه تطور را در مورد بعضي از انواع جانوران Ùˆ گياهان به اثبات رسانند)...Ùˆ درست همان گونه كه ترانسÙورميسم ادعا نمي كند كه «كل»تاريخ شكل گيري انواع]جانوران وگياهان[ را تعيين مي كند، بلكه Ùقط مدعي است كه روشهاي اين تبيين را بر اساس علمي قرار مي دهد، همان گونه نيز ماترياليسم در تاريخ،هرگز ادعا نكرده است كه همه چيز را تبيين مي كند، بلكه(اگر سخن ماركس را در كتاب سرمايه به كار بريم) ØµØ±ÙØ§Ù‹(يگانه روش علميÙ) تبيين٠تاريخ را نشان مي دهد».49
به همراه اينها، Ù…Ùهوم ماركسيسم به منزلۀ جامعه شناسي ماترياليستي، Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… تعميم علمي Ùˆ تكرار پذيري در تاريخ را پيش آورد. (لوپوريني خود در اين موضوع مقاله اي نگاشت كه هنوز هم خواندني است.)خلاصه آنكه در آن زمان Ù‡Ø¯ÙØŒ پيوند متقابل جامعه شناسي Ùˆ تاريخ بود؛ از همان نوع پيوندي كه اي .اچ . كار سالها بعد هنگامي كه كتاب: تاريخ چيست؟ را نوشت، آن را ÙØ±Ù…ول بندي كرد: «بي معني است كه Ú¯ÙØªÙ‡ شود تعميم دادن با تاريخ بيگانه است: تاريخ با تعميم دادنها Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª مي كند. هر Ú†Ù‡ تاريخ Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø®ØªÙŠâ€ØªØ± شود وهر Ú†Ù‡ Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ ØªØ§Ø±ÙŠØ®ÙŠâ€ØªØ± شود، براي هر دو بهتر است.»50
بدين شيوه ابزار تئوريك ما تعمير Ùˆ مستقر شد(يا به نظر چنين مي رسيد). اين ابزار آماده بود تا در خدمت جنبشي قرار گيرد كه درست در آن زمان(يعني پس از مرگ استالين Ùˆ «گزارش Ù…ØØ±Ù…انۀ»]خروشچÙ[) به نظر مي آمد كه به بهای چند دستگیها Ùˆ زخمهای عمیق، در شر٠تجدید ØÛŒØ§Øª باشد. به نظر Ù…ÛŒ آمد Ú©Ù‡ بهار جهان ÙØ±Ø§ رسيده باشد. در واقع Ùˆ Ù…ØªÙˆØ§Ø¶Ø¹Ø§Ù†Ù‡â€ØªØ± بايد Ú¯ÙØª كه Ùقط چند تني از ما چنين باوري داشت.
مسئلۀ بت شدگي٠كالا( fetishism of commodity)
مسئله اي كه كل Ø¨ØØ« بر آن متكي بود]يعني ØØ°Ù ديالكتيك[اكنون مي Ø±ÙØª تا به Ù†Ù‚Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÙŠ Ø¨Ø±Ø³Ø¯. به هنگام خواندن Ùˆ باز خواندن كتاب سرمايه Ùˆ بويژه بخشهاي نخست كه به اقرار خود ماركس دشوارترين بخشهاي Ø¢Ù†â€Ø§Ù†Ø¯(تازه اگر بعضي بخشها كاملاً نامÙهوم نباشند)،كم كم به ذهن من خطور مي كرد كه نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ كاملاً منطبق با نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø² خودبيگانگي Ùˆ بت شدگي است.«كار انتزاعي» يا كاري كه «ارزش» Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريند، كار از خودبيگانه است.51 بدين ترتيب شهودي52كه سالها پيش داشتم دوباره پديدار شد؛ شهودي كه در آغاز ÙØµÙ„ ششم مقدمۀ خود بر ]ترجمۀ ايتاليايي[ يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ لنين ذكر كرده بودم. اما تا زماني كه در چارچوب مكتب دلاولپه Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÛŒØ¯Ù…ØŒ نمي توانستم آن را گسترش دهم Ùˆ بپرورم. آن شهود، اين بود: ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯(پروسه)â€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي جلوه دادن٠امور موهوم،]مانند[ اثبات اينكه امر انتزاعي وجودي مستقل دارد، يا تعويض جاي موصو٠با ØµÙØª(يا مسنداليه با مسند)ØŒ در چشم ماركس شيوه هاي منطق هگلي نيستند كه براي بازتاب واقعيت، معيوب باشند، بلكه در واقع ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ù‡Ø³ØªÙ†Ø¯ كه او در ساختار جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ùˆ شيوهâ€ÙŠ ÙƒØ§Ø±ÙƒØ±Ø¯ آن تشخيص داده است(يا تصور مي كرد كه تشخيص داده است؛ اختلا٠اين دو در اين Ù„ØØ¸Ù‡ مهم نيست)
به نظر من ترديدي نيست كه در اين Ù…Ùهوم ØÙ‚يقتي وجود دارد. دلاولپه هرگز موÙÙ‚ نشد براي نظريۀ†بت شدگي در آثار ماركس شرØÙŠ Ø§Ø±Ø§Ø¦Ù‡ دهد. آشكار است كه علت آن بيâ€Ù…يلي او نبود، بلكه علتش اين بودكه در Ø·Ø±Ø Ø§Ø³ØªØ¯Ù„Ø§Ù„ÙŠ او اين نظريه نمي توانست جايي داشته باشد. اما اين نظريه(به رغم نام ناخوشايندش، كه اگر مي توانستم با كمال ميل آن را تغيير مي دادم) مولÙÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Ø§Ø³ÙŠ دراستدلال اقتصادي ماركس است Ùˆ بخش Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² نظريهâ€ÙŠ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€ØŒ نظريۀ سود، نظريهâ€ÙŠ Ø¨Ù‡Ø±Ù‡ØŒÙˆ نظريۀ اجارهâ€ÙŠ Ø²Ù…ÙŠÙ† را تشكيل مي دهد. واين- اگر بخواهيم Ùقط يك نمونه را ذكر كنيم- در بخش سوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ اضاÙÙŠ(كه با ضميمهâ€ÙŠ Ù†Ø®Ø³Øª Ùˆ پاراگراÙÙŠ باعنوان «تبديل روابط شيوۀ توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¨Ù‡ بت» آغاز مي â€Ø´ÙˆØ¯) نشان داده شده است:
«شكل درآمد Ùˆ منابع درآمد، بت â€Ù¾Ø±Ø³ØªØ§Ù†Ù‡â€ØªØ±ÙŠÙ† مناسبات شيوۀ توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ù†Ø¯. اين شكل وجوديشان، جدا شده از پيوندهاي پنهاني Ùˆ ØÙ„قه هاي رابط مياني، در Ø³Ø·Ø Ø¸Ø§Ù‡Ø± مي شود. بدين ترتيب زمين منبع اجاره، سرمايه منبع سود Ùˆ كار منبع دستمزد مي شود».
اين مطلب بدين معني نيست كه اقتصاددانان جهان را به شيوه اي واژگونه ØªÙØ³ÙŠØ± مي كنند بلكه شيوۀ †وجودي خود واقعيت، واژگونه است. در واقع ماركس Ùوراً مي Ø§ÙØ²Ø§ÙŠØ¯:
«شكل ØªØØ±ÙŠÙ Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ واژگونگي واقعي در آن بيان مي شود به طور طبيعي در نظريات كارگزاران اين شيوهâ€ÙŠ ØªÙˆÙ„ÙŠØ¯ØŒ Ø¨Ø§Ø²Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Ù…ÙŠ شود.53 در ØØ§Ù„ÙŠ كه بهره ØµØ±ÙØ§Ù‹ بخشي از سود است كه با عنوان خاصي مستقر شده است، در اينجا به منزلۀ ارزش اضاÙÙŠ نمايان مي شود كه به طور خاص چنان سرمايه اي آن را Ø¢ÙØ±ÙŠØ¯Ù‡ است. بهره، كه از ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ توليد Ùˆ از روابطي كه منجر به تناقض ميان اين دارايي وكار مي شود جدا شده است، سرانجام ØµØ±ÙØ§Ù‹ به دليل مالكيت سرمايه،مالكيت پول وكالاها، به مالكيت Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø± در مي آيد».54
ØØªÙŠ Ø¯Ø± اينجا استدلال]ماركس[ به شيوه اي نيست كه علم اقتصاد معمولاً امور را بيان مي كند بلكه به نظر او شيوه اي است كه خود واقعيت Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¢Ù† را بيان مي كند. ماركس در اينجا«شيء شدگي كامل، واژگوني Ùˆ جنون سرمايه را به منزلۀ سرمايهâ€ÙŠ Ø¨Ù‡Ø±Ù‡â€Ø¢ÙˆØ±Â»55 (گرچه شايد اين نظرباعث سراسيمگي ماركسيستâ€Ù‡Ø§ شود) نه به Ù…Ùهومي كه اقتصاددانان براي سرمايه ÙØ±Ù…ول بندي مي كنند، بلكه به واقعيت خود سرمايه منسوب مي كند. برنهاد(=تز) ماركس، در يك كلام اين است كه :«همه چيز در اين شيوۀ توليد واژگونه است.»56
واقعيت در نظر ماركس
اين شيوه نگرش به امور كه در بن Ù…Ùهوم ارزش، پول، Ùˆ سرمايه قرار دارد، بديهي است كه هيچ گونه ارتباطي با علم اقتصاد ادام سميت Ùˆ ريكاردو ندارد. پول براي ريكاردو ميزان اندازهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ Ø§Ø³Øª.اما براي آنكه Ù…Ùهوم ماركس را از پول دريابيم بايد ÙØµÙ„ دربارهâ€ÙŠ Ù¾ÙˆÙ„ را در كتاب: گروندريسه بخوانيم. در ØØ§Ù„ÙŠ كه براي ريكاردو پول ØŒ ميزان است، براي ماركس پول، Ù…ØØµÙˆÙ„ از خودبيگانگي، (خداي كالاها)ØŒ است. نظريۀ ماركس دربارهâ€ÙŠ Ø§Ù„ÙŠÙ†Ø§Ø³ÙŠÙˆÙ† همانند نظريهâ€ÙŠ Ùوير باخ است كه اين نيز به نوبۀ خود(گرچه شايد به Ú¯ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙˆØ§Ú˜Ú¯ÙˆÙ†Ù‡) همانند نظريۀ اليناسيون در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ است. از اين ديدگاه Ø¨ØØ«ÙŠ ÙƒÙ‡ با بورت كيويچ ( Bortkiewicz) آغاز شد Ùˆ با Ø³Ø±Ø§ÙØ§57 پايان ÙŠØ§ÙØª بي ربط بوده است. بورت كيويچ تصور مي كرد كه در نظريۀ ماركس، پول همان چيزي است كه در نظريۀ ريكاردو است. شايد از ديدگاه يك اقتصاددان چنين تصوري ضروري باشد، اما از ديدگاه Ø·Ø±Ø Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ØŒÚ†Ù†ÛŒÙ† چيزي كاملاً بي معني است.
مايل نيستم كه Ø¨ØØ« را طولاني كنم. معناي آنچه مي گويم اين است كه دو ماركس وجود دارند. يكي ماركسي كه در Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø± كتاب سرمايه، خود را شخصي معرÙÙŠ مي كند كه اقتصاد سياسي را كه آدام سميت Ùˆ ريكاردو بنيان گذاشته بودند، به منزلۀ علم گسترش داده Ùˆ تكميل كرده است. ديگر ماركسي كه منتقد اقتصاد سياسي است(نه Ùقط منتقد اقتصاد سياسي بورژوايي، بلكه منتقد اقتصاد سياسي به طور عام)Ø› منتقدي كه Ø¨ØØ«Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù‚ØªØµØ§Ø¯ÙŠ سميت Ùˆ ريكاردو را با نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø² خود بيگانگي(كه اقتصاددانان از آن چيزي نمي Ùهمند) در هم پييچده Ùˆ آنها را زير Ùˆ زبر كرده است. در ØØ§Ù„ت نخست، Ø¨ØØ«Ù‡Ø§ÙŠ Ø¹Ù„Ù…ÙŠ- اقتصادي او دربارۀ واقعيتي است كه به همان شيوۀ مثبتي نگريسته مي شود كه هر علمي واقعيت را مي نگرد. در ØØ§Ù„ت دوم، واقعيتي نيست]كه اقتصاددانان آن را در مي يابند[ بلكه تØÙ‚Ù‚ اليناسيون است؛ واقعيتي مثبت نيست؛ بلكه واقعيتي است كه بايد براÙكنده ونÙÙŠ شود.
نيازي نيست كه بر تباعد بسيار عميق اين دو نظر تاكيد شود. اقتصاد سياسي، به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù…ØŒ قوانين عيني اقتصاد ( یعنی«قوانين مشهور اقتصادي ØØ±ÙƒØª جامعۀ مدرن») را بررسي وكش٠مي كند؛ قوانيني كه كاملاً مشابه قوانين Ø·Ø¨ÙŠØ¹Øªâ€Ø§Ù†Ø¯. خود ماركس در Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø± كتاب سرمايه قوانين اقتصادي را قوانين طبيعي مي نامد.(«اين مسئله ذاتاً به بالا يا پايين بودن درجۀ رشد تقابلهاي اجتماعي كه از قوانين طبيعي توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù†Ø§Ø´ÙŠ مي شوند، ارتباط نمي يابد. مسئله خود اين قوانين است، مسئله همين گرايشهايي است كه با ضرورتي آهنين به سوي نتايج اجتنابâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± سير مي كنند.») خلاصه اين كه از این ديدگاه، اقتصاد سياسي همان Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø§ دنبال مي كند كه علوم طبيعي. موريس داب مي نويسد:
«قوانين اقتصادي كه مورد Ø¨ØØ« اقتصاد سياسي كلاسيك بود،عبارت از قوانيني عيني بودند كه مردمان را- طرØÙ‡Ø§ÙŠ Ø¢Ú¯Ø§Ù‡Ø§Ù†Ù‡ آنان هر Ú†Ù‡ مي خواهد بوده باشد- با«دستي نامريي» يا با ØØ§ÙƒÙ…يت قانوني مهار مي كرد كه در قلمرو اجتماعي مانند جبري(=دترمينيسمي) عمل Ù…ÛŒ نمودكه علم در آن زمان در قلمرو طبيعت كش٠كرده بود.اين قوانين يا اين گرايشهاي عيني يا وجود دارند يا وجود ندارند. در ØØ§Ù„ت اخير، اقتصاد سياسي،به معناي مرسوم آن، ØµØ±ÙØ§Ù‹ يك پندار است».58
از ديدگاه ديگر،اين قوانين كه به نظر مي آيد خصلتي مادي يا عيني داشته باشند، چيزي نيستند جز شيء شدن بت وار مناسبات اجتماعي انسانها كه ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ ÙƒÙ†ØªØ±Ù„ آنان قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند. اين قوانين، بازنمايي عينيتهاي طبيعي نيستند بلكه]مظهر[ از خود بيگانگي اند. آن چنان كه ماركس Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª بنويسدکه Ø¨ØØ« ريكاردو از نزول نرخ سود«به Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ØµØ±ÙØ§Ù‹ اقتصادي- يعني از ديدگاه بورژوا، در Ù…ØØ¯ÙˆØ¯Ù‡â€ÙŠ Ùهم Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ØŒ از ديدگاه خود٠توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- نشان مي دهد كه سود نيز مانع خود رادارد، واينكه نسبي است Ùˆ مطلق نيست.»59
Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØªÙ‡Ø§ÙŠ ØªÙØ³ÙŠØ± دلاولپه
شايد بررسيهاي Ùوق دلاولپه را از انتقادي كه از او كرديم، تبرئه كند. در ØªÙØ³ÙŠØ± او از انديشۀ ماركس،نظريۀ بت شدگيÙ[کالا] جايي نداشت، دقيقاً به اين علت كه او ماركس را ØµØ±ÙØ§Ù‹ «دانشمند» Ù…ÙŠâ€Ø´Ù†Ø§Ø®Øª. به سخن ديگر، موضوع هميشگي در تاريخ ØªÙØ³ÙŠØ± انديشۀ ماركس، كه آثار ÙƒØ§Ø¦ÙˆØªØ³ÙƒÙŠØŒÙ‡ÙŠÙ„ÙØ±Ø¯ÙŠÙ†Ú¯ØŒ لنين Ùˆ بوخارين شاهدان آنند Ùˆ در ØªÙØ³ÙŠØ± دلاولپه نيز تكرار مي شود،اين است كه ماركس را بايد در مقام یک«دانشمند» ستود؛ در اين صورت نمي توان براي جنبۀ ديگر انديشۀ او(كه ريشه اي عميق در آثار دوران پختگي او نيز دارد) يعني نظريۀ اليناسيون Ùˆ ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù… اهميتي برابر قائل شد.بنابراين Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ نبود كه لويي آلتوسر نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø®ÙŠØ± را Ùوير باخي Ùˆ ويژۀ آثار دوره جواني ماركس مي پنداشت. اما او بعداً نظريۀ با خودبيگانگي را نه تنها در دستنوشته هاي اقتصادي- ÙلسÙÙŠ (1844) بلكه در كل آثار بعدي ماركس نيز مشاهده كرد؛ Ùˆ مجبور شد كه تاريخ گسستن ماركس]از نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ بت شدگي يعني گسستن از Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ Ùوير باخ[ را جلو Ùˆ جلوتر بياورد تا آنكه وي توانست از كل آثار ماركس Ùقط چند ØµÙØÙ‡ اي را كه مارکس پيش از مرگ خود نوشته Ùˆ عنوان آن «يادداشتهايي درباره واگنر» است، مبرا]از تاثير Ù‡Ú¯Ù„[ بداند.(مورد عكس، يعني تاييد]جنبهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± انديشۀ ماركس[ بسيار مشهود است: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي اثر لوكاچ، ماركسيسم Ùˆ ÙلسÙÙ‡ اثر كوزش Ùˆ به دنبال اين دو، كل آثار اعضای مكتب ÙØ±Ø§Ù†ÙƒÙورت]هوركهايمر، آدرنو،ماركوزه، Ùˆ ...[ كه Ù…Ù†ØØµØ±Ø§Ù‹ بر نظريهâ€ÙŠ Ø¨Øª شدگي Ù…ØªÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ±ÙŠ Ø§Ø² ماركس ارائه مي دهند كه او را Ùقط «منتقد اقتصاد سياسي»60 مي داند]به همين دليل[ آنان مي بايست سرانجام بر نهاد ماركسيسم به منزلۀ علم را كنار گذاشته باشند.
]با در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ† مطالب بالا[ اكنون Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØªÙ‡Ø§ÙŠ ØªÙØ³ÙŠØ± دلاولپه از آثار ماركس، هم Ø§Ø²Ù„ØØ§Ø¸ تئوريك Ùˆ هم از Ù„ØØ§Ø¸ لغت شناختي، آشكار مي شوند. او نتوانست هر دو جنبۀ آثار ماركس رادر يابد(جنبه هايي متقابل Ùˆ متضاد، اما از ديدگاه ديگر، جنبه هايي كه لازم Ùˆ ملزم يكديگر بودند Ùˆ خصلت دو گانۀ آنها مسئله ساز بود Ùˆ سازش دادن آنها آسان نمي نمود.) دلاولپه در چارچوب Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª مربوط به اين سرگرداني]آيا ماركسيسم علم است يا نظريۀ انقلاب؟ [ باقي ماند. سرگردانيي كه مهر تاريخ اين ØªÙØ³ÙŠØ±Ù‡Ø§ را داشت. آنجايي كه ماركسيسم نظريۀ علمي تØÙˆÙ„ اجتماعي است، در بيشتر بخشها ØµØ±ÙØ§Ù‹ «نظريۀ ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠÂ» ]اقتصاد سرمايه داري[ است نه نظريۀ انقلاب. از سوي ديگر آنجايي كه ماركسيسم، نظريۀ انقلاب است، Ù…Ù†ØØµØ±Ø§Ù‹ «نقد اقتصاد سياسي» است. ] در ØØ§Ù„ت اخير[ خطر اين هست كه ماركسيسم، ذهن گرایي اتوپيايي باشد. در آثار دلاولپه اين سرگرداني در قالب Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªÛŒ Ù…ØØªØ§Ø·Ø§Ù†Ù‡â€ØªØ±Ùˆ به شكل ترديدي راديكال دربارهâ€ÙŠ Ø³Ø±Ø´Øª ماركسيسم به منزلۀ علم اجتماع پژواك مي يابد. براستي چرا در ØØ§Ù„ÙŠ كه كتاب او به نام:منطق به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù… اثباتي با اين بر نهاد به پايان مي رسد كه هويت علوم طبيعي Ùˆ اجتماعي يكي هستند(از Ù„ØØ§Ø¸ Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª منطقي نه از Ù„ØØ§Ø¸ تكنيك)ØŒ در نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨Ø¹Ø¯ÙŠ او اين برنهاد كنارگذاشته مي شود؟(براي مثال رجوع كنيد به نوشته او به نام: دربارۀ ديالكتيك) نتيجه اينكه مول٠سرانجام Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كند Ú©Ù‡ ناگزير است عنوان اثر اصلي خود را به: منطق به منزلۀ علم تاريخي تغيير دهد.
نظريۀ ماركس دربارۀ Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ùˆ تناقض
يك بار ديگر به موضوع اصلي Ø¨ØØ« بپردازيم: تناقضهاي Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- از تناقض ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا ديگر تناقضها- از نظر ماركس«تقابلهاي٠واقعي»عيني يعني تقابلهاي٠نامتناقض نيستند(چنانكه من به پيروي از دلاولپه تا ديروز اعتقاد داشتم)،بلكه تناقضهاي٠ديالكتيكي به معناي كامل كلمه هستند. پس بايد نخست اين ادعا را اثبات نمايم، سپس در پرتو آنچه تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡â€Ø§Ù… Ø¨ØØ« را جمع بندي كنم.
متوني كه در اينجا مورد استناد قرار خواهم داد، چند Ø¨ÙŠØ§Ù†ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه از يكي از Ø¨ØØ«Ù‡Ø§ÙŠ Ø§ØµÙ„ÙŠ نظريهâ€ÙŠ Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ درباره Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€Ø§Ù… كه براي ما به جاي گذاشته شده است. نظريۀ Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù‡Ù…Ú†Ù†Ø§Ù† كه همه مي دانند ناتمام مانده Ùˆ در ÙØµÙ„ Ù‡ÙØ¯Ù‡Ù… بخش دوم كتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ آمده است. پرسش بويژه مربوط مي شود به Ù…Ùهوم امكانÙ(انتزاعيÙ) بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù† كه ماركس آن رادر تقابل با قانون ميل (Mill) Ùˆ سي(Say) قرار مي دهد واين امكان را مردود مي داند.61 از سوي ديگر همچنان كه مشهود است، از نظر ماركس اين«امكان» بر اثر جدايي كالا Ùˆ پول ناشي مي شود. همين كه پول پديدار شد، خريد Ùˆ ÙØ±ÙˆØ´ كه در عصر ]معاملات[ پاياپاي، همزمان صورت ميâ€Ú¯Ø±Ùت، اكنون هم از Ù„ØØ§Ø¸ زمان وهم از Ù„ØØ§Ø¸ مكان از يكديگر جدا مي شوند. بنابراين ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ ناگزير نيست كه Ùوراً خريد كند Ùˆ(به ÙØ±Ø¶ اينكه بخواهند خريد كند) ناگزير نيست در همان بازاري خريد كند كه به عنوان ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ ظاهر شده است. اين تقسيم ميان خريد Ùˆ ÙØ±ÙˆØ´ كه تشكيل دهندۀ گردش يا دگرديسي كالاهاست(كالا- پول- كالا)ØŒ آن چيزي است كه از نظر ماركس امكان Ø§Ù†ØªØ²Ø§Ø¹ÙŠÙ Ø§ØµÙ„ÙŠÙ Ø¨ØØ±Ø§Ù† را مي Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø¯. انتزاعي به اين معنا كه مقوله هاي كالا Ùˆ پول كه در همۀ جوامع پيش از Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ÙˆØ¬ÙˆØ¯ Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ديگر براي تبيين نوعي پديدۀ مدرن یعنی Ø¨ØØ±Ø§Ù† اقتصادي بسنده نيستند؛ Ùˆ از سوي ديگر «امكان» به اين معناست كه گرچه كالا Ùˆ پول قطعاً شرط كاÙÙŠ براي ايجاد Ø¨ØØ±Ø§Ù† نيستند اما شرط لازم برای آن هستند.
ÙØ±Ù…ولهايي كه در اينجا ارائه شدند در قالب عباراتي بسيار پيچيده، در جلد يكم كتاب: سرمايه Ø¢Ù…Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ براي روشن شدن معنايشان، آنها را در زير نقل مي كنيم:
«هيچ کس نمي تواند كالايي را Ø¨ÙØ±ÙˆØ´Ø¯ مگر آنكه شخص ديگري آن را بخرد. اما هيچ كس ناگزير نيست پس از ÙØ±ÙˆØ´ كالاي خود Ùوراً كالاي شخص ديگري را بخرد.] در مبادله مستقيم يا پاياپاي،مبادلۀ كالا ميان دو شخص Ùˆ در يك مكان Ùˆ همزمان صورت مي Ú¯Ø±ÙØª[ گردشÙ]كالا- پول- كالا[ همهâ€ÙŠ Ù…ÙˆØ§Ù†Ø¹ مربوط به زمان،مکان Ùˆ Ø§ÙØ±Ø§Ø¯]=ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ خريدار[ را كه]به سبب Ùقدان[ مبادلۀ پاياپاي ايجاد شده اند، در مي نوردد. گردش،اين كار را با جدا كردن ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد]Ùˆ تبديل آنها[ به دو آنتي تز انجام مي دهد. در مبادلۀ پاياپاي ميان واگذاري Ù…ØØµÙˆÙ„ خود Ùˆ Ú¯Ø±ÙØªÙ† Ù…ØØµÙˆÙ„ ديگري اين هماني مستقيم direct identity ) ) وجود داشت.]يعني دو آنتي تز:«â€Ùروش» Ùˆ «خريد» يگانه بودند، چون مناسبات شيوۀ توليد سرمايه داري آن دو را از يكديگر جدا نكرده بود.[ Ú¯ÙØªÙ† اينكه دو عمل مستقيم Ùˆ آنتي تز]Â«ÙØ±ÙˆØ´Â» Ùˆ «خريد»[ÙˆØØ¯Øª ذاتي دارند وذاتاً يكي هستند]چون دو قطب Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯[. مانند اين است كه بگويند اين يگانگي٠ذاتي، خود را به صورت آنتي تز خارجي بيان مي كند. اگر ÙØ§ØµÙ„Û€ زماني ميان اين دو ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯]يعني «â€Ùروش» و«خريد»[ كه هر يك ÙØ§Ù‚د استقلال دروني است(به اين علت كه مكمل ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± است)ØŒ طولاني شود؛ يعني اگر جدايي ميان ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد قطعي شود، پيوند نهايي ميان اين دو يا يگانگيشان، خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد Ø¨ØØ±Ø§Ù† نشان مي دهد]زيرا تقابلهاي ديالكتيكي، تقابلهاي مجامع اند[آنتي تز ميان ارزش مصر٠(use-value) Ùˆ ارزش(( value ØŒ Ùˆ تناقضي كه بر اثر تجلي مستقيم كار شخصي به كار اجتماعي بروز مي كند، Ùˆ تناقضي كه بر اثر ]تبديل[ كار٠ملموس٠جزئي به كار٠انتزاعي٠كلي ايجاد مي شود Ùˆ نيز تناقض٠ميان تبديل٠اشياء به اشخاص Ùˆ تبديل٠اشخاص به اشياء]شیي شدن[Ø› همۀ اين آنتي تزها وتناقضها كه درون كالاها هستند، بر ملا Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ شكلهاي ØØ±ÙƒØªØ´Ø§Ù† به ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠÙ آنتي تز٠دگرديسي٠يك كالا گسترش مي يابند. از اين رو، اين شكلها Ø§Ù…ÙƒØ§Ù†Ù Ø¨Ø±ÙˆØ²Ù Ø¨ØØ±Ø§Ù† را مي رسانند، اما Ùقط امكان بروز آن را، نه بيشتر. تبديل اين امكان Ù…ØØ¶ به واقعيت نتيجۀ یک رشته روابط پيچيده است كه از ديدگاه گردش سادۀ[کالا ØŒ پول، کالا]ØŒ هنوز به وجود نيامده اند».62
از نظر ماركس همۀ تناقضهاي سرمايه داري نتيجۀ تناقض دروني كالا هستند، يعني تناقض٠ميان ارزش٠مصر٠و ارزش، Ùˆ تناقض٠ميان كار٠مÙيد(يا شخصي) Ùˆ كار٠اجتماعي٠انتزاعي. تناقض در بطن كالا به منزلۀ تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول، تظاهر خارجي مي يابد. تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول نيز به نوبۀ خود به تناقض٠ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي گسترش مي يابد؛ يعني به تناقض٠ميان ØµØ§ØØ¨ پول Ùˆ ØµØ§ØØ¨ آن كالاي بخصوص مي انجامد، يعني نيروي كار كه ارزش٠مصر٠آن،اين خاصيت را دارد كه منبع٠ارزش٠مبادله Ùˆ از اين رو منبع خود٠سرمايه باشد.
اكنون، چون نهايت ها( extremes ) يا قطبهاي تقابل كه از طريق Ø¢Ù†Ù‡Ø§Â«Ø§Ù…ÙƒØ§Ù†Â»Ø¨ØØ±Ø§Ù† رشد مي كند،كالاها Ùˆ پول هستند، يعني چيزهايي كه وجود واقعي Ùˆ مستقل از يكديگر دارند، بديهي است كه بايد استدلالي را به كار برد كه ماركس در: نقدي بر كتاب ÙلسÙÙ‡ ØÙ‚وق Ù‡Ú¯Ù„(1843) به كار برده است؛ يعني بايد نتيجه Ú¯Ø±ÙØª كه چون در اينجا تقابلهاي واقعي Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ù†Ø¯ÛŒØ¹Ù†ÛŒ كالاها Ùˆ پول، نه Ùقط«نمي توانند ميانجي يكديگر باشند» بلكه «نيازي نيز به ميانجي ندارند؛ زيرا سرشت آنها كاملاً در تقابل با يكديگر است؛ آنها هيچ وجه مشتركي ندارند؛ آنها مكمل يكديگر نيستند». اين نتيجه گيري ای بود كه خود من هم به پيروي از دلاولپه كم Ùˆ بيش در مورد سرشت ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ÙŠ كردم. اما همچنان كه (در زير خواهيم ديد)ØŒ متون دربارهâ€ÙŠ Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù†Ø´Ø§Ù† مي دهند كه اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ Ù†Ø§Ø¯Ø±Ø³Øª بوده است. در واقع در ØµÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ از كتاب سرمايه نقل Ø´Ø¯ØŒÚ¯ÙØªÙ‡ مي شود كه از Ù„ØØ§Ø¸ كالاها Ùˆ پول:«دو ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ ]ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد[هر يك ÙØ§Ù‚د استقلال دروني است به اين علت كه مكمل ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ ديگر است»؛ اگر اين مطلب درست باشد ونيز اگر «جدايي ميان ÙØ±ÙˆØ´ وخريد قطعي شود» در اين صورت اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ Ø¨Ø§ÙŠØ¯ درست باشد كه:«پيوند نهايي ميان آن دو، يا يگانگي شان،خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد Ø¨ØØ±Ø§Ù† بيان مي كند». تصور مي كنم كه «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠÂ» ]از ÙØ±Ø· Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ÙŠ[دستهاي خود را به هم مي سايند. اما مي ترسم كه آنها بار ديگر وضعيت را درك نكرده باشند. اگر در واقع درست باشد كه از نظر ماركس،جدايي ميان كالا Ùˆ پول،تناقض٠ديالكتيكي ميان دو قطب مكمل است؛ واگر اين مطلب نيز درست باشد كه اين تناقض،ميان تقابلهاي٠واقعي Ùˆ مستقل گسترش مي يابد(كه به نظر مي رسد هر آنچه را تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡ ايم، مورد ترديد قرار دهد)ØŒ با اين وص٠اين مطلب درست است؛ زيرا واقعيت اين قطبها در اين مورد از نوع خاصي است. در بخش دوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ اضاÙي،ماركس ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠ دهد كه«امكان بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù†Â» يعني«امكان اينكه عناصري كه همبسته Ùˆ جدايي ناپذيرند، از يكديگر جدا شوند Ùˆ به دنبال آن مجدداً به زور Ù…ØªØØ¯ شوند،]سرشت[ مجامع آنها، در برابر اين استقلال متقابل با شدت عمل،خود را ظاهر مي كند».63
توجه كنيد! درست است كه دراين مورد، قطبهاي٠تناقض، مستقل وجدا هستند، اما آنها]ÙÙŠâ€Ù†Ùسه[جدايي ناپذيرند. تا زماني كه جدا Ø¨Ø§Ø´Ù†Ø¯ØŒØ¬Ù†Ø¨Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠ ÙŠØ§ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯Ø› ولي تا آنجا كه ]به سرشت آنها مربوط مي شود[جدايي ناپذيرند. اما واقعي Ùˆ مستقل شده اند، ولی نه به طور ØÙ‚يقي. آنها همان قدر واقعي شده اند كه اشياء واقعي هستند، در ØØ§Ù„ÙŠ كه هنوز شيء نيستند. خلاصه كلام آنكه، آنها Ù…ØØµÙˆÙ„ اليناسيون هستند. آنها هستيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ù‡Ø³ØªÙ†Ø¯ كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه ØºÙŠØ±ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯]اما بر اثر اليناسيون[شيء شده اند.
اين رشته از ميان كلا٠مطالب مربوط به Ø¨ØØ±Ø§Ù† مي گذرد. دركتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ(بخش دوم،ص508) مي خوانيم:«اما زماني كه مبادله صورت مي گيرد؛ ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¢Ù†]يعني ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد[ از هم جدا نشده اند». نتيجه:«امكان بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù†Â» يعني «امكان قطع Ùˆ جدايي ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ù…ÙƒÙ…Ù„Â».
ويژه بودن سرمايه داري
دوباره توجه كنيد: Ø¨ØØ±Ø§Ù† وقتي روي مي دهد كه ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø¨Ø§Ø¯Ù„Ù‡(كالا Ùˆ پول، ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد)- كه «ذاتاً» با يكديگر مرتبط Ùˆ مكمل يكديگرند Ùˆ خارج از يكديگر وجود ندارند- از يكديگر جدا شوند Ùˆ به نظر آيد كه تنها Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ واقعيتي مستقل ÙŠØ§ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯. در اين هنگام است كه «يگانگيÙ»آنها،خود را با شدت عمل نشان مي دهد Ùˆ بيان مي كند؛يعني از طريق جدايي ناپذيري٠اين ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¬Ø¯Ø§ شده، از طريق بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù†.
خواننده را از ارائه شرØÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø³Ø§ÙŠØ± قطعهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ عباراتي- كه هر كس دربارهâ€ÙŠ Ø¨ØØ±Ø§Ù† مطلب مي نويسد، كم Ùˆ بيش Ø¨Ø§ÙˆØ¶ÙˆØØŒ همواره تكرار مي كند- معا٠مي دارم. در اينجا Ùقط مي خواهم به اختصار نشان دهم كه چرا «ماترياليست ديالكتيكي» كه باور دارد در نظريۀ ماركسي ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØªØ§ÙŠÙŠØ¯ نظرات خود را مي â€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ در اشتباه است. تناقض از نظر ماترياليست ديالکتيكي پيش شرط براي وجود٠هر واقعيت٠ممكني است. اصل اساسي آن،مجموعه گزارهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø§Ø³Øª كه Ù‡Ú¯Ù„ در كتاب دوم اثر خويش به نام: علم منطق اعلام كرده است:«همۀ چيزها ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯.»64«بنابراين هر چيز Ùقط تا زماني زنده است كه در بردارندۀ تناقض باشد. به علاوه همين نيرو، تناقض را نگاه مي دارد Ùˆ تداوم مي بخشد.»65
همچنان كه Ú¯ÙØªÙŠÙ…،ماترياليست ديالكتيكي از اين مقدمات نتيجه مي گيرد كه «واقعيت» Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» يك چيزند؛ يعني Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª ÙˆÙ…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ…ÙŠ يكسانند كه مي توانند به جاي يكديگر قرار گيرند. طبق اين نظر، هر چيز متناقض است: ØØ±ÙƒØª مكانيكي، سلول،عمل Ùˆ Ø¹ÙƒØ³â€Ø§Ù„عمل(در Ùيزيك) ونير رابطۀ ميان سرمايه وكارمزدي؛ هيچ چيز يا هيچ واقعيتي Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض نيست.
در مورد استدلال ماركس كه در بالا Ø¨ØØ« كرديم، وضعيت كاملاً ÙØ±Ù‚ مي كند. در نظر او ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ø² اين ØÙ‚يقت ناشي نمي شوند كه Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù†ÙŠØ²Â«ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠØªÂ» است.66 برعكس: در نظر ماركس، Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است به اين علت كه واقعيتي است واژگونه، يعني«بر سر خود ايستاده» است.در يك كلام: از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيكي، هر پژوهشگري(پيش از آنكه خود به طور مستقل تØÙ‚يق كرده Ùˆ به اين نتيجه رسيده باشد) مي تواند با قاطعيتي بديهي( axiomatic certainty) معتقد باشد كه در جهان، درون هر شيءتناقضات٠باطني وجود دارند. در ØØ§Ù„ÙŠ كه از ديدگاه ماركس،تناقض ØµÙØª خاص Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ø³ØªØŒ خصلت يا كيÙيتي است كه آن را نه تنها از ديگر شكلهاي جامعه بلكه از ديگر پديده هاي كيهاني نيز متمايز مي كند.
ماركس مي نويسد:
«در اين جامعه، جدايي به منزلهâ€ÙŠ Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡ اي بهنجار نمايان مي شود. همچنان كه نشان داده شد، در جايي كه در واقع اين رابطه برقرار نيست(مثلاً: در رم باستان يا نروژ يا شمال غربي ايالات Ù…ØªØØ¯ آمريكا) ÙØ±Ø¶ مي شود كه برقرار است. تا كنون در اين جامعه، يگانگي به منزلهâ€ÙŠ Ø§Ù…Ø±ÙŠ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠØŒ Ùˆ جدايي به منزله وضعي بهنجار نمايان شده است. در نتيجه، جدايي Ùˆ ]تقسيم كار[ به منزله ÙŠ يگانه رابطۀ]بهنجار[ باقي مي ماند؛ ØØªÙŠ ÙˆÙ‚ØªÙŠ شخصي چندكار مختل٠را انجام مي دهد».67
دوباره: تقسيم يا جدايي آنچه جدايي ناپذير است، يا به سخن ديگر، «â€Ùرآيندهايي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» اما مستقل Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. ØØ§ØµÙ„ اين جدايي چيست؟ وضعيتي واژگونه كه در آن، آنچه اساسي است(يعني يگانگي)ØŒ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ مي شود Ùˆ آنچه Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ است]يعني تقسيم وجدايي[هنجار مي گردد.68 نظريۀ بت شدگي٠کالا(ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù…) Ùˆ نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø² خود Ø¨ÙŠÚ¯Ø§Ù†Ú¯ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ در اينجا به نظريهâ€ÙŠ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ بسيار نزديك مي شوند: آنها خود را به منزلۀ دو شيوۀ مختل٠بيان يك چيز آشكار مي كنند. در ØÙ‚يقت اين موضوع را در همان ØµÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ از كتاب سرمايه نقل كرديم، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…. در آغاز بخش، ازآنجا كه تناقض از اين ØÙ‚يقت ناشي مي شود كه در يك Ø¨ØØ±Ø§Ù†ØŒÂ«Ø¯ÙˆÙرآيندي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» به طور خارجي به منزلۀ دو ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Â«Ù…ستقل» در برابر يكديگر قرار مي گيرند، پس اين تناقض به ]نقش[ واژگون سازي٠بت شدگي٠كالا(ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù…) ارتباط مي يابد كه نتيجه آن، اين است:«شيء، شخص مي شود»، و«شخص، شيء مي گردد».
از خود بيگانگي و تناقض
بنابراين نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ نظريۀ تناقض اكنون به منزلۀ Ù†Ø¸Ø±ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙˆØ§ØØ¯ ديده مي شوند.(اكنون مي توان Ø§ÙØ²ÙˆØ¯ كه) اين نظريۀ ÙˆØ§ØØ¯ØŒ نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ را در بردارد Ùˆ شامل آن است. زيرا تناقض اساسي كه مقام بالا را به دست مي آورد (دوباره رجوع كنيد به همان ØµÙØÙ‡ از كتاب سرمايه) جدايي٠باطني ميان «ارزش٠مصر٠با ارزش» در كالاها، جدايي ميان كار٠شخصي با كار اجتماعي٠مستقيم، Ùˆ جدايي ميان نوع٠ملموس وجزئي٠كار با كار٠انتزاعي٠انسان است.
در يك كلام، تناقض از اين ØÙ‚يقت ناشي مي شود كه جنبه هاي شخصي Ùˆ اجتماعي كار كه«به طور ذاتي» Ù…Ø±ØªØ¨Ø·â€Ø§Ù†Ø¯(چون جنبه هاي كاري هستند كه ÙØ±Ø¯ در جامعه انجام مي دهد)ØŒ بازنمايي Ùˆ وجودي جداگانه مي يابند: جنبۀ شخصي يا ملموس كار در «ارزش٠مصرÙي٠» كالا،متجلي مي شودواز سوي ديگر،جنبهâ€ÙŠ Ø§Ø¬ØªÙ…Ø§Ø¹ÙŠ كار،كه وجودي از آن خود ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است، به منزلۀ «ارزشÙ» كالا از جنبهâ€ÙŠÂ«Ø§Ø±Ø²Ø´Ù مصرÙي» آن جدا مي شود Ùˆ به صورت انتزاعي در مي آيد.
خلاصه آنكه، سرشت خود جامعه Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ تناقضها را مي Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø¯. زيرا جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØ¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ در آن، در ØØ§Ù„ÙŠ كه با يكديگر زندگي مي كنند، نه تنها جدا هستند Ùˆ با يكديگر رقابت مي كنند بلكه دقيقاً به اين علت كه از يكديگر جدا هستند از خود جامعه يا از روابط ميان خودشان نيز جدا هستند. جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه چون هر ÙØ±Ø¯ مستقل است، روابط متقابل ميان Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ نيز مستقل از هر ÙØ±Ø¯ مي شود. بنابراين شبكۀ مناسبات اجتماعي(يعني جامعه) وجودي جداگانه از خود، در پول Ùˆ سرمايه مي يابد. Ùˆ چون روابط اجتماعي، وجودي مستقل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ اند، ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ Ø§Ø®ØªÙŠØ§Ø±(=كنترل) همان Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ÙŠ Ù‚Ø±Ø§Ø± Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند كه این مناسبات، آنها را به هم مرتبط مي كند. در يك كلام، تناقض ميان ÙØ±Ø¯ Ùˆ طبقه، تناقض ميان طبيعت Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ØŒ تناقض هایي كه همه تØÙ„يلگران برجستۀ«جامعۀ مدنيÙ» بورژوایي سدۀهجدهم از روسو تا كانت Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ بر ملا كرده بودند،(با تغييراتي عميق) وارد آثارماركس مي شوند. جامعۀ مدرن ØŒ جامعه اي است كه با تقسيم(از خود بيگانگي، تناقض) مشخص مي شود.«يگانگي آغازينÙ» انسان با طبيعت وانسان با انسان از ميان Ø±ÙØªÙ‡ است. چون اين يگانگي، اين پيوندهاي اجتماعي در آغاز وجود داشته Ùˆ بنابراين وضع«داده شده» به نوع بشر اند،از نظر ماركس، نيازي به تبيين ندارند؛ بلكه تقسيم يا جدايي كه با پديدار شدن تاريخ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ÙˆÂ«Ø¬Ø§Ù…Ø¹Û€ مدني»ايجاد مي شود بايد تبيين گردد. ماركس مي نوسد:
«يگانگي انسان زنده Ùˆ ÙØ¹Ø§Ù„ با شرايط طبيعي وغيرآلي به منظور مبادلۀ متابوليك با آن Ùˆ از اين رو اختصاص دادن طبيعت به خود، نيازي به تبيين ندارد؛]چون اين وضع آغازين نوع بشر است[ نه آنكه Ù…ØØµÙˆÙ„ ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي باشد. آنچه را بايد ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯ جدايي ميان وجود ÙØ¹Ø§Ù„ انسان از وضع غير آلي وجود اوست؛ جدايیي كه به تمامي در رابطۀ كارمزدي Ùˆ سرمايه Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است».69
ماركس مي Ø§ÙØ²Ø§ÙŠØ¯:
«انسان Ùقط از طريق ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي به صورت ÙØ±Ø¯ در مي آيد. انسان در آغاز به منزلهâ€ÙŠ Ù…ÙˆØ¬ÙˆØ¯ÙŠ مستØÙŠÙ„ در نوع، وجودي]مستØÙŠÙ„[ در طايÙه، Ùˆ جانوري مستØÙŠÙ„ در گله پديدار مي شود... مبادله]كالا، پول[ØŒ عامل اصلي٠پيدايش ÙØ±Ø¯ ( individuation ) بوده است. مبادله، وجود Ú¯Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù† را غير ضروري مي كند Ùˆ آن را از ميان مي برد«.70
ماركس نتيجه مي گيرد:
Â«ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي،همه عناصري را كه به هم مرتبط بودند، از هم گسست: نتيجۀ اين ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ اين نبود كه ØØªÙŠ ÙŠÙƒÙŠ از اين عناصر ناپديد شود، بلكه نتيجه اين بود كه هر يك از اين عناصر با عنصر ديگر در Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ù†ÙÙŠ قرار گيرد؛ كارگر آزادÙ(بالقوه) از يك سو Ùˆ سرمايۀ(بالقوه) از ديگر سو. جدايي شرايط عيني ازطبقاتي كه به كارگران آزاد تبديل Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ ضرورتاً در همان زمان به منزلۀ]پيش شرط Ùˆ[علت استقلال كارگران آزاد نمايان مي شوند».71
در آغاز يگانگي بود، به دنبال آن عصر گسيختگي Ùˆ جدايي آمدو چنين مقدر بود كه اوج آن، Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¨Ø§Ø´Ø¯Ø› سپس بر پايۀ اين شرايط تازه] كه نسبت به شرايط پيشين[برترند، Ø±ÙØ¹ نهايي تناقض ميان ÙØ±Ø¯ وطبقه، Ùˆ از ميان Ø±ÙØªÙ† جدايي انسان از انسان، Ùˆ انسان از طبيعت ممكن مي گردد. الگوي ÙلسÙÛ€ تاريخ هگل،به شكل تعديل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ تري، دوباره نمايان مي شود؛ Ùˆ بدين ترتيب چهرۀ دوم ماركس، در كنار چهرۀ نخست او(يعني ماركس دانشمند)ØŒ ظاهر مي گردد: ماركس٠طبيعت پرست Ùˆ خيالباÙ.
نتيجه گيري
اكنون كل Ø¨ØØ« را Ø¬Ù…Ø¹â€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ Ù…ÙŠ كنم:
1- همان گونه كه ديديم اصل امتناع تناقض،اصل بنيادي ماترياليسم Ùˆ علم است.واقعيت Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تناقضهاي٠ديالكتيكي در برداشته باشد بلكه Ùقط مي تواند تقابلهاي٠واقعي، كشاكش نيروها Ùˆ روابط٠متضاد را دارا باشد. تقابلهاي٠واقعي، ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ Ù†Ø§Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ نه تناقضهاي٠ديالكتيكي.
اين اظهارات را بايد تاييد Ùˆ تصديق كرد؛ زيرا اصول خود علم را تشكيل مي دهند. علم اكنون يگانه وسيلۀ درك واقعيت Ùˆ ØØµÙˆÙ„ شناخت دربارهâ€ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† است. دو گونه شناخت(كه به طور كيÙÙŠ Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با يكديگر باشند) نمي توانند وجود داشته باشند. ÙلسÙÙ‡ اي كه براي خود مقامي بالاتر از علم ادعا مي كند، ÙلسÙÙ‡ اي است مقدس؛ يعني ديني است در لباس مبدل.
2- از سوي ديگر، براي ماركس تقابلهاي Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ ونه تقابلهاي٠واقعي.
ديديم كه اين موضوع اعادۀ ماترياليسم ديالكتيكي را توجيه نمي كند. براي ماركس، Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است،نه به اين علت كه واقعيت است Ùˆ همۀ واقعيتها Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ بلكه بر عكس. Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است چون واقعيتي، واژگونه ومعكوس است(از خود بيگانگي، بت شدگي).
3- گرچه اين موضوع درست است كه وجود تناقضهاي٠ديالكتيكي در Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ اعاده ديامات(=ماترياليسم ديالكتيكي) را توجيه نمي كند، اما درعين ØØ§Ù„ تاييد مي كند كه در ماركس دو جنبه وجود دارند: ماركس دانشمند Ùˆ ماركس ÙيلسوÙ.
در اينجا به ثبت اين ØÙ‚يقت Ø§ÙƒØªÙØ§ مي كنم Ùˆ معنايي قطعي به آن نمي دهم. علوم اجتماعي هنوز شالودۀ راستين خود را Ù†ÙŠØ§ÙØªÙ‡ اند. از اين رو نمي دانم كه وجود اين دو جنبه در ماركس كشنده اند يا سودمند. آنچه]براي ماركسيستâ€Ù‡Ø§[ Ù…Ø·Ø±Ø Ù†ÙŠØ³Øª اين ØÙ‚يقت است كه وظيÙÛ€ آنها ÙŠØ§ÙØªÙ† راه ØÙ„ÙŠ براي سازش دادن اين دو جنبه است. اين وظيÙÙ‡ را بايد جدي Ú¯Ø±ÙØª. اين معضل را با زبان بازي نمي توان ØÙ„ كرد.
پانوشت ها :
مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠØŒ در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†Ù Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ú¯Ù„ÙŠØ³ÙŠ آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠ Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡ اند.
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
آثار دلاولپه
از آن رو بر آثاري كه در طول Ø¨ØØ«Â« مجلۀآلماني ÙلسÙه» منتشر شدند درنگ بسيار كردم، چون آن آثار از بسياري جهات منطبق با انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ù‡Ø³ØªÙ†Ø¯ كه گالوانو دلاولپه48 در اثر خويش باعنوان: منطق به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù… اثباتي بيان كرده است. كتاب اخير چند سال پيش از Ø¨ØØ« مجلهâ€ÙŠ Ø¢Ù„Ù…Ø§Ù†ÙŠ منتشر شد Ùˆ چكيده ØªØ¬Ø±Ø¨Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø·ÙˆÙ„Ø§Ù†ÙŠØŒ اصيل Ùˆ Ø¨ØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² در ايتاليا بود. جز اختلا٠كوچكي كه نبايد مارا ]از ديدن تطابقها[ باز دارد، اين ادعاي دلاولپه كه تناقض٠ديالكتيكي مي تواند ابزاري عقلي براي تÙكر عيني يا تقابلهاي٠واقعي باشد،موضعگيري او را با موضعگيري منطقدانان لهستاني Ùˆ آلمان شرقي به طور ØÙŠØ±Øª آوري به هم نزديك مي كند:
1- Ø¯ÙØ§Ø¹ از اصل ارسطويي متعين بودن]واقعيت[ØŒ يا اصل نامتناقض بودن خصلت موضوع يا Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠ Ù…Ø§Ø¯ÙŠ ØÙƒÙ….]نامتناقض بودن واقعيات Ùيزيكي كه موضوع داوري خرد قرار مي گيرند.[
2- انتقاد از Ù‡Ú¯Ù„ در مورد ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي جلوه دادن٠امور٠موهوم، مانند مبادلهâ€ÙŠ Ø§Ù†Ú¯Ø§Ø±Ø´ÙŠ (speculative) ميان خرد Ùˆ ماده، Ùˆ بر اثر آن سردرگمي دربارهâ€ÙŠ ØªÙ…Ø§ÙŠØ² ميان تناقض٠منطقي Ùˆ تضاد٠مادي،يا تمايز ميان تقابل٠مجامع ÙˆØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù Ù…ØªÙ†Ø§ÙØ±(به معناي تضاد٠تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±). مبادلۀ]انگارشي[هگل،همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه در بالا ديديم، بدين صورت است: از يك سو تØÙˆÙŠÙ„ اختلاÙهاي مادي به اختلاÙهاي درون مرزهاي خرد،تØÙˆÙŠÙ„ اختلاÙهاي مادي به تناقض٠منطقي- ديالكتيكي Ù„ØØ¸Ù‡â€Ø§ÙŠØŒ Ùˆ از ديگر سو بازگرداندن پنهاني تقابلهاي٠نامتناقض يا تقابلهاي٠واقعي٠مادي (تقابلهايي كه قبلاً منسوخ Ùˆ متعالي شده بودند) Ùˆ ارائه آنها به منزلۀ تجليات يا شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØ¬ÙˆØ¯ÙŠ تقابلهايشان(تجليات٠تناقضهايشان) يا به منزلهâ€ÙŠ Ø®Ø±Ø¯Ù Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠ كه در اين شيوهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙˆØ¬ÙˆØ¯ÙŠ تجسد ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است.
3- Ø¯ÙØ§Ø¹ از عناصر ضد انگارشي كانت Ùˆ نيز Ø¯ÙØ§Ø¹ از انتقاد ضد متاÙيزيكي او Ùˆ بويژه Ø¯ÙØ§Ø¹ از انتقاد اساسي او از لايب نيتس. Ø¯ÙØ§Ø¹ÙŠ ÙƒÙ‡ ØØªÙŠ Ø§Ù…Ø±ÙˆØ² نیز اغلب موجب واكنشي شديد وغيظ آلود مي شود. گرچه لنين نقد خرد Ù…ØØ¶ كانت را نخوانده بود، با اين وص٠در کتاب: ماترياليسم Ùˆ انتقاد تجربي به طور شهودي Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠ دهد كه از بعضي جهات«كانت ماترياليست است» يا لااقل«به ماترياليسم گرايش دارد.»(رجوع كنيد به تمام مطالب ÙØµÙ„ درباره«انتقاد از آيين كانت از ديدگاه Ú†Ù¾ Ùˆ راست»).
به خاطر عشق به ميهن(از اين گذشته،كاري است كه شده)ØŒ من از يادآوري اين موضوع خودداري مي كنم كه در ايتاليا خودبينان Ùˆ از خود راضيان يا اØÙ…قهاي تمام عيار ماركسيسم ÙƒØ±ÙˆÚ†Ù‡â€Ø§ÙŠ(سولونâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ از ماركسيسم چيزي جز اين Ù†ÙŠØ§Ù…ÙˆØ®ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه انديشهâ€Ù‡Ø§ باید«دست Ùˆ پا» داشته باشند)ØŒ از پژوهشهاي دلاولپه با هو Ùˆ استهزاء Ùˆ ابراز تاس٠استقبال مي كردند. در اينجا كاÙÙŠ است Ú¯ÙØªÙ‡ شود كه]به دليل جدي بودن Ø¨ØØ«[ تولياتي]دبير كل وقت ØØ²Ø¨ كمونيست ايتاليا[ خود آستينها را بالا زد تا به مطالعۀ رابطۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ بپردازد(اما خوشبختانه از نظر خود او، بعداً از اين كار دست كشيد).
آنچه تكان دهنده است اين است كه در آن زمان به ذهن هيچâ€ÙƒØ³ خطور نميâ€ÙƒØ±Ø¯ كه در پشت آنچه تلاشهاي ÙيلسوÙÙŠ عجيب Ùˆ غريب به نظر مي آمد- ÙيلسوÙÙŠ كه در مطالعۀ آثار ÙلسÙÙŠ پيشينيان غرق شده بود(درست توجه كنيد:كنكاش در آثار كانت Ùˆ ارسطو!)- Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¹Ø§Ø¬Ù„ Ùˆ ØÙŠØ§ØªÙŠ ÙŠØ¹Ù†ÙŠ رابطۀ ماركسيسم با علم Ù…Ø·Ø±Ø Ø¨Ø§Ø´Ø¯. به همين منظور، استقرار اصل امتناع تناقض گامي ØÙŠØ§ØªÙŠ Ø¨ÙˆØ¯. چون براي استقرار مجدد آن، ضروري بود كه اصطلاØÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض» را از همۀ ابهامهایي كه Ù‡Ú¯Ù„ در خصوص آن ايجاد كرده بود، بپيرايند؛ Ùˆ با Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙ Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يستی تصÙيه ØØ³Ø§Ø¨ كنند، دلاولپه اين وظيÙÙ‡ را برعهده Ú¯Ø±ÙØª Ùˆ آن را به انجام رساند. بدين ترتيب او راه را براي رهايي از ميراث كهنه Ùˆ Ø³Ù†Ú¯ÙˆØ§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù…Ø§Øª(=ماترياليسم ديالكتيكي)همواره كرد Ùˆ چون اين كار در ايتاليا صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود نه در آلمان شرقي، ديگران نيز مي خواستند كه كار آغاز شده را به اتمام رسانند.
Ù†ØªÙŠØ¬Ù‡â€Ø§ÙŠÙ† كار Ú†Ù‡ بود؟ در نخستين مرØÙ„ه، بخش اعظم آثار ÙلسÙÙŠ انگلس مردود شناخته شدند،نه به خاطر غرض شخصي بلكه به اين علت كه آنها سرچشمۀ ديامات، يا Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø´ شناسي متاÙيزيكي (metaphysical cosmogony ) Ùˆ «رمانس ÙلسÙي»بودند وماركسيسم(از زمان بين الملل سوم به بعد) به Ø³Ø·Ø Ø¢Ù†Ù‡Ø§ تنزل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ بود. در ØØ§Ù„ÙŠ كه در همان زمان،ماركسيسم به منزلۀ ماترياليسم تاريخي يعني به منزلۀتØÙ„يل سياسي- اقتصادي جامعه Ùˆ جهان مدرن عقيم شده بود. اگر چند بيانيهâ€ÙŠ Ù…Ø¹Ø¯ÙˆØ¯ Ùˆ Ù…Ù†ÙØ±Ø¯ ماركس را كه به نظر مي رسد درتاييد «ديالكتيك ماده» اظهار داشته اند كنار بگذاريم، بايد اين ØÙ‚يقت مسلم Ùˆ ترديدناپذير را در نظر بگيريم كه ماركس كتابهاي سرمايه،گروندريسه Ùˆ نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ اضاÙÙŠ را به جاي گذاشته است- به سخن ديگر، او نه Ù†Ø¸Ø±ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ù…Ù†Ø´Ø§ جهان مادي، بلكه تØÙ„يلي از Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…Ø¯Ø±Ù† ارائه داده است.
كل Ø¨ØØ« دلاولپه دربارهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒ Ùˆ وضع معكوس( contraposition ) Ùˆ تضاد كه در آن موقع غامض Ùˆ انتزاعي به نظر مي آمدند، اكنون روشن مي شود كه هد٠بسيار دقيقي Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯. آنچه را پيروان ماترياليسم ديالكتيك به منزلۀتناقضات در جهان٠واقعي توصي٠مي كردند Ùˆ مي كنند، در واقع تضادها يا ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ به همين دليل Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯. در نتيجه، ماركسيسم در ØØ§Ù„ÙŠ كه از كشاكشها Ùˆ تقابلهاي عيني در واقعيت سخن مي Ú¯ÙØªØŒ ديگر نمي بايست مدعي داشتن منطق خاصي(يعني ديالكتيك) براي خود باشد.(Ùˆ بدتر از اين، بكوشد تا اين منطق را برعلوم ديگر نيز تØÙ…يل كند) منطقي كه مغاير Ùˆ مخال٠منطقي است كه علوم موجود از آن پيروي مي كنند.]با كنار زدن ديالكتيك، [ ماركسيسم مي توانست به سخن Ú¯ÙØªÙ† از نبردها Ùˆ كشمكشهاي عيني در طبيعت ودر جامعه ادامه دهد Ùˆ منطق Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض٠علم را به كاربرد Ùˆ از اين هم بهتر، خود پس از اين،علم شود Ùˆ به گونهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù… عمل كند.
Ú†Ø´Ù…â€Ø§Ù†Ø¯Ø§Ø² Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠÙ ماترياليستي
در بطن ÙØ±Ù…ول دلاولپه Ù…Ù„Ø§ØØ¸Ø§ØªÙŠ Ù‚Ø±Ø§Ø± داشت. ÙØ±Ù…ول او ماركس را«گاليلۀ جهان اخلاقي» معرÙÙŠ مي كرد.(ÙØ±Ù…ولي وسوسهâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ Ø´Ú¯ÙØªâ€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ²... Ùقط اگر درست Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙˆØ¯)در اين ÙØ±Ù…ول، به زبان مدرن Ùˆ با Ú¯Ù†Ø¬ÙŠÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² ارجاعهای تاريخي- ÙلسÙÙŠ آرزوي ديرينه Ùˆ عميق ماركسيسم اØÙŠØ§ Ù…ÙŠâ€Ø´Ø¯. آرزويي كه انگلس بر سر گور ماركس، لنين در اثرخود به نام: دوستان مردم Ùˆ Ù‡ÙŠÙ„ÙØ±Ø¯ÙŠÙ†Ú¯ در كتاب خويش: سرمايهâ€ÙŠ Ù…Ø§Ù„ÙŠ Ùˆ پس از آنان هزاران Ù†ÙØ± ديگر اظهار داشته بودند: آرزوي ماركسيسم كه خود را به منزلۀ شالودۀ علوم اجتماعي، به منزلۀ علم اجتماع مستقر كند. اما علم نه Ùقط به معناي Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨Ù„ÙƒÙ‡ به معناي جدي آن،علمي كه بر همان اساسي متكي باشد كه علوم طبيعي استوارند(به رغم به كارگيري تكنيكهاي Ù…ØªÙØ§ÙˆØª).
به نظر مي رسید كه Ù‡Ú¯Ù„ هيچâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ ارتباطي با كتاب سرمايه نداشته باشد. كشاكش ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي چيزي جز تقابل واقعي نبود، برخورد نيروهايي بود كه در اصل،با آن نيروهايي كه گاليله Ùˆ نيوتن تØÙ„يل كرده بودند، Ø¨ÙŠâ€ØªØ´Ø§Ø¨Ù‡ نبود. درست]به اين دليل كه[ مبارزهâ€ÙŠ Ù…ÙŠØ§Ù† سرمايه Ùˆ كارمزدي، نبردي سخت Ùˆ راديكال است، پس آن را نبايد باتناقض٠ديالكتيكي اشتباه كرد. اين ØªÙØ³ÙŠØ± تاكيد مجددي بود بر آنچه لابريولا ( Labriola) در زمان خود(Ø¨ÙŠâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ انگ پوزيتيويست بودن بخورد)،«طبيعي شدنÙ» تاريخ به وسيلۀ ماركسيسم ناميده بود. Ù…Ùهوم«شكل گيري (= ÙØ±Ù…اسيون) اجتماعي- اقتصادي» دوباره Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠ شد. ماركس دانشمندي شناخته مي شد كه نوعهاي خاصي را- نوعهايي را كه خصلتي«مصنوعي» يا تاريخي داشتند تØÙ„يل يا راه را براي تØÙ„يل آنها هموار كرده بود. اين نوعها، تيپهاي گوناگون جامعه را تشكيل مي دادند كه، در سير تلاش بشر، جانشين يكديگر مي شدند. بدين ترتيب:
«درست همان گونه كه Ù…Ùهوم ترانسÙورميسم]=تطور[كه در مورد تعداد بسياري از امور واقع به اثبات رسيده است به «كل» قلمرو زيست شناسي تعميم مي يابد،(گرچه هنوز نتوانسته â€Ø§Ù†Ø¯ كه تطور را در مورد بعضي از انواع جانوران Ùˆ گياهان به اثبات رسانند)...Ùˆ درست همان گونه كه ترانسÙورميسم ادعا نمي كند كه «كل»تاريخ شكل گيري انواع]جانوران وگياهان[ را تعيين مي كند، بلكه Ùقط مدعي است كه روشهاي اين تبيين را بر اساس علمي قرار مي دهد، همان گونه نيز ماترياليسم در تاريخ،هرگز ادعا نكرده است كه همه چيز را تبيين مي كند، بلكه(اگر سخن ماركس را در كتاب سرمايه به كار بريم) ØµØ±ÙØ§Ù‹(يگانه روش علميÙ) تبيين٠تاريخ را نشان مي دهد».49
به همراه اينها، Ù…Ùهوم ماركسيسم به منزلۀ جامعه شناسي ماترياليستي، Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… تعميم علمي Ùˆ تكرار پذيري در تاريخ را پيش آورد. (لوپوريني خود در اين موضوع مقاله اي نگاشت كه هنوز هم خواندني است.)خلاصه آنكه در آن زمان Ù‡Ø¯ÙØŒ پيوند متقابل جامعه شناسي Ùˆ تاريخ بود؛ از همان نوع پيوندي كه اي .اچ . كار سالها بعد هنگامي كه كتاب: تاريخ چيست؟ را نوشت، آن را ÙØ±Ù…ول بندي كرد: «بي معني است كه Ú¯ÙØªÙ‡ شود تعميم دادن با تاريخ بيگانه است: تاريخ با تعميم دادنها Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª مي كند. هر Ú†Ù‡ تاريخ Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø®ØªÙŠâ€ØªØ± شود وهر Ú†Ù‡ Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ ØªØ§Ø±ÙŠØ®ÙŠâ€ØªØ± شود، براي هر دو بهتر است.»50
بدين شيوه ابزار تئوريك ما تعمير Ùˆ مستقر شد(يا به نظر چنين مي رسيد). اين ابزار آماده بود تا در خدمت جنبشي قرار گيرد كه درست در آن زمان(يعني پس از مرگ استالين Ùˆ «گزارش Ù…ØØ±Ù…انۀ»]خروشچÙ[) به نظر مي آمد كه به بهای چند دستگیها Ùˆ زخمهای عمیق، در شر٠تجدید ØÛŒØ§Øª باشد. به نظر Ù…ÛŒ آمد Ú©Ù‡ بهار جهان ÙØ±Ø§ رسيده باشد. در واقع Ùˆ Ù…ØªÙˆØ§Ø¶Ø¹Ø§Ù†Ù‡â€ØªØ± بايد Ú¯ÙØª كه Ùقط چند تني از ما چنين باوري داشت.
مسئلۀ بت شدگي٠كالا( fetishism of commodity)
مسئله اي كه كل Ø¨ØØ« بر آن متكي بود]يعني ØØ°Ù ديالكتيك[اكنون مي Ø±ÙØª تا به Ù†Ù‚Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÙŠ Ø¨Ø±Ø³Ø¯. به هنگام خواندن Ùˆ باز خواندن كتاب سرمايه Ùˆ بويژه بخشهاي نخست كه به اقرار خود ماركس دشوارترين بخشهاي Ø¢Ù†â€Ø§Ù†Ø¯(تازه اگر بعضي بخشها كاملاً نامÙهوم نباشند)،كم كم به ذهن من خطور مي كرد كه نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ كاملاً منطبق با نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø² خودبيگانگي Ùˆ بت شدگي است.«كار انتزاعي» يا كاري كه «ارزش» Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريند، كار از خودبيگانه است.51 بدين ترتيب شهودي52كه سالها پيش داشتم دوباره پديدار شد؛ شهودي كه در آغاز ÙØµÙ„ ششم مقدمۀ خود بر ]ترجمۀ ايتاليايي[ يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ لنين ذكر كرده بودم. اما تا زماني كه در چارچوب مكتب دلاولپه Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÛŒØ¯Ù…ØŒ نمي توانستم آن را گسترش دهم Ùˆ بپرورم. آن شهود، اين بود: ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯(پروسه)â€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي جلوه دادن٠امور موهوم،]مانند[ اثبات اينكه امر انتزاعي وجودي مستقل دارد، يا تعويض جاي موصو٠با ØµÙØª(يا مسنداليه با مسند)ØŒ در چشم ماركس شيوه هاي منطق هگلي نيستند كه براي بازتاب واقعيت، معيوب باشند، بلكه در واقع ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ù‡Ø³ØªÙ†Ø¯ كه او در ساختار جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ùˆ شيوهâ€ÙŠ ÙƒØ§Ø±ÙƒØ±Ø¯ آن تشخيص داده است(يا تصور مي كرد كه تشخيص داده است؛ اختلا٠اين دو در اين Ù„ØØ¸Ù‡ مهم نيست)
به نظر من ترديدي نيست كه در اين Ù…Ùهوم ØÙ‚يقتي وجود دارد. دلاولپه هرگز موÙÙ‚ نشد براي نظريۀ†بت شدگي در آثار ماركس شرØÙŠ Ø§Ø±Ø§Ø¦Ù‡ دهد. آشكار است كه علت آن بيâ€Ù…يلي او نبود، بلكه علتش اين بودكه در Ø·Ø±Ø Ø§Ø³ØªØ¯Ù„Ø§Ù„ÙŠ او اين نظريه نمي توانست جايي داشته باشد. اما اين نظريه(به رغم نام ناخوشايندش، كه اگر مي توانستم با كمال ميل آن را تغيير مي دادم) مولÙÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Ø§Ø³ÙŠ دراستدلال اقتصادي ماركس است Ùˆ بخش Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² نظريهâ€ÙŠ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€ØŒ نظريۀ سود، نظريهâ€ÙŠ Ø¨Ù‡Ø±Ù‡ØŒÙˆ نظريۀ اجارهâ€ÙŠ Ø²Ù…ÙŠÙ† را تشكيل مي دهد. واين- اگر بخواهيم Ùقط يك نمونه را ذكر كنيم- در بخش سوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ اضاÙÙŠ(كه با ضميمهâ€ÙŠ Ù†Ø®Ø³Øª Ùˆ پاراگراÙÙŠ باعنوان «تبديل روابط شيوۀ توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¨Ù‡ بت» آغاز مي â€Ø´ÙˆØ¯) نشان داده شده است:
«شكل درآمد Ùˆ منابع درآمد، بت â€Ù¾Ø±Ø³ØªØ§Ù†Ù‡â€ØªØ±ÙŠÙ† مناسبات شيوۀ توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ù†Ø¯. اين شكل وجوديشان، جدا شده از پيوندهاي پنهاني Ùˆ ØÙ„قه هاي رابط مياني، در Ø³Ø·Ø Ø¸Ø§Ù‡Ø± مي شود. بدين ترتيب زمين منبع اجاره، سرمايه منبع سود Ùˆ كار منبع دستمزد مي شود».
اين مطلب بدين معني نيست كه اقتصاددانان جهان را به شيوه اي واژگونه ØªÙØ³ÙŠØ± مي كنند بلكه شيوۀ †وجودي خود واقعيت، واژگونه است. در واقع ماركس Ùوراً مي Ø§ÙØ²Ø§ÙŠØ¯:
«شكل ØªØØ±ÙŠÙ Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ واژگونگي واقعي در آن بيان مي شود به طور طبيعي در نظريات كارگزاران اين شيوهâ€ÙŠ ØªÙˆÙ„ÙŠØ¯ØŒ Ø¨Ø§Ø²Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Ù…ÙŠ شود.53 در ØØ§Ù„ÙŠ كه بهره ØµØ±ÙØ§Ù‹ بخشي از سود است كه با عنوان خاصي مستقر شده است، در اينجا به منزلۀ ارزش اضاÙÙŠ نمايان مي شود كه به طور خاص چنان سرمايه اي آن را Ø¢ÙØ±ÙŠØ¯Ù‡ است. بهره، كه از ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ توليد Ùˆ از روابطي كه منجر به تناقض ميان اين دارايي وكار مي شود جدا شده است، سرانجام ØµØ±ÙØ§Ù‹ به دليل مالكيت سرمايه،مالكيت پول وكالاها، به مالكيت Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø± در مي آيد».54
ØØªÙŠ Ø¯Ø± اينجا استدلال]ماركس[ به شيوه اي نيست كه علم اقتصاد معمولاً امور را بيان مي كند بلكه به نظر او شيوه اي است كه خود واقعيت Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¢Ù† را بيان مي كند. ماركس در اينجا«شيء شدگي كامل، واژگوني Ùˆ جنون سرمايه را به منزلۀ سرمايهâ€ÙŠ Ø¨Ù‡Ø±Ù‡â€Ø¢ÙˆØ±Â»55 (گرچه شايد اين نظرباعث سراسيمگي ماركسيستâ€Ù‡Ø§ شود) نه به Ù…Ùهومي كه اقتصاددانان براي سرمايه ÙØ±Ù…ول بندي مي كنند، بلكه به واقعيت خود سرمايه منسوب مي كند. برنهاد(=تز) ماركس، در يك كلام اين است كه :«همه چيز در اين شيوۀ توليد واژگونه است.»56
واقعيت در نظر ماركس
اين شيوه نگرش به امور كه در بن Ù…Ùهوم ارزش، پول، Ùˆ سرمايه قرار دارد، بديهي است كه هيچ گونه ارتباطي با علم اقتصاد ادام سميت Ùˆ ريكاردو ندارد. پول براي ريكاردو ميزان اندازهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ Ø§Ø³Øª.اما براي آنكه Ù…Ùهوم ماركس را از پول دريابيم بايد ÙØµÙ„ دربارهâ€ÙŠ Ù¾ÙˆÙ„ را در كتاب: گروندريسه بخوانيم. در ØØ§Ù„ÙŠ كه براي ريكاردو پول ØŒ ميزان است، براي ماركس پول، Ù…ØØµÙˆÙ„ از خودبيگانگي، (خداي كالاها)ØŒ است. نظريۀ ماركس دربارهâ€ÙŠ Ø§Ù„ÙŠÙ†Ø§Ø³ÙŠÙˆÙ† همانند نظريهâ€ÙŠ Ùوير باخ است كه اين نيز به نوبۀ خود(گرچه شايد به Ú¯ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙˆØ§Ú˜Ú¯ÙˆÙ†Ù‡) همانند نظريۀ اليناسيون در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ است. از اين ديدگاه Ø¨ØØ«ÙŠ ÙƒÙ‡ با بورت كيويچ ( Bortkiewicz) آغاز شد Ùˆ با Ø³Ø±Ø§ÙØ§57 پايان ÙŠØ§ÙØª بي ربط بوده است. بورت كيويچ تصور مي كرد كه در نظريۀ ماركس، پول همان چيزي است كه در نظريۀ ريكاردو است. شايد از ديدگاه يك اقتصاددان چنين تصوري ضروري باشد، اما از ديدگاه Ø·Ø±Ø Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ØŒÚ†Ù†ÛŒÙ† چيزي كاملاً بي معني است.
مايل نيستم كه Ø¨ØØ« را طولاني كنم. معناي آنچه مي گويم اين است كه دو ماركس وجود دارند. يكي ماركسي كه در Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø± كتاب سرمايه، خود را شخصي معرÙÙŠ مي كند كه اقتصاد سياسي را كه آدام سميت Ùˆ ريكاردو بنيان گذاشته بودند، به منزلۀ علم گسترش داده Ùˆ تكميل كرده است. ديگر ماركسي كه منتقد اقتصاد سياسي است(نه Ùقط منتقد اقتصاد سياسي بورژوايي، بلكه منتقد اقتصاد سياسي به طور عام)Ø› منتقدي كه Ø¨ØØ«Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù‚ØªØµØ§Ø¯ÙŠ سميت Ùˆ ريكاردو را با نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø² خود بيگانگي(كه اقتصاددانان از آن چيزي نمي Ùهمند) در هم پييچده Ùˆ آنها را زير Ùˆ زبر كرده است. در ØØ§Ù„ت نخست، Ø¨ØØ«Ù‡Ø§ÙŠ Ø¹Ù„Ù…ÙŠ- اقتصادي او دربارۀ واقعيتي است كه به همان شيوۀ مثبتي نگريسته مي شود كه هر علمي واقعيت را مي نگرد. در ØØ§Ù„ت دوم، واقعيتي نيست]كه اقتصاددانان آن را در مي يابند[ بلكه تØÙ‚Ù‚ اليناسيون است؛ واقعيتي مثبت نيست؛ بلكه واقعيتي است كه بايد براÙكنده ونÙÙŠ شود.
نيازي نيست كه بر تباعد بسيار عميق اين دو نظر تاكيد شود. اقتصاد سياسي، به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù…ØŒ قوانين عيني اقتصاد ( یعنی«قوانين مشهور اقتصادي ØØ±ÙƒØª جامعۀ مدرن») را بررسي وكش٠مي كند؛ قوانيني كه كاملاً مشابه قوانين Ø·Ø¨ÙŠØ¹Øªâ€Ø§Ù†Ø¯. خود ماركس در Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø± كتاب سرمايه قوانين اقتصادي را قوانين طبيعي مي نامد.(«اين مسئله ذاتاً به بالا يا پايين بودن درجۀ رشد تقابلهاي اجتماعي كه از قوانين طبيعي توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù†Ø§Ø´ÙŠ مي شوند، ارتباط نمي يابد. مسئله خود اين قوانين است، مسئله همين گرايشهايي است كه با ضرورتي آهنين به سوي نتايج اجتنابâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± سير مي كنند.») خلاصه اين كه از این ديدگاه، اقتصاد سياسي همان Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø§ دنبال مي كند كه علوم طبيعي. موريس داب مي نويسد:
«قوانين اقتصادي كه مورد Ø¨ØØ« اقتصاد سياسي كلاسيك بود،عبارت از قوانيني عيني بودند كه مردمان را- طرØÙ‡Ø§ÙŠ Ø¢Ú¯Ø§Ù‡Ø§Ù†Ù‡ آنان هر Ú†Ù‡ مي خواهد بوده باشد- با«دستي نامريي» يا با ØØ§ÙƒÙ…يت قانوني مهار مي كرد كه در قلمرو اجتماعي مانند جبري(=دترمينيسمي) عمل Ù…ÛŒ نمودكه علم در آن زمان در قلمرو طبيعت كش٠كرده بود.اين قوانين يا اين گرايشهاي عيني يا وجود دارند يا وجود ندارند. در ØØ§Ù„ت اخير، اقتصاد سياسي،به معناي مرسوم آن، ØµØ±ÙØ§Ù‹ يك پندار است».58
از ديدگاه ديگر،اين قوانين كه به نظر مي آيد خصلتي مادي يا عيني داشته باشند، چيزي نيستند جز شيء شدن بت وار مناسبات اجتماعي انسانها كه ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ ÙƒÙ†ØªØ±Ù„ آنان قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند. اين قوانين، بازنمايي عينيتهاي طبيعي نيستند بلكه]مظهر[ از خود بيگانگي اند. آن چنان كه ماركس Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª بنويسدکه Ø¨ØØ« ريكاردو از نزول نرخ سود«به Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ØµØ±ÙØ§Ù‹ اقتصادي- يعني از ديدگاه بورژوا، در Ù…ØØ¯ÙˆØ¯Ù‡â€ÙŠ Ùهم Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ØŒ از ديدگاه خود٠توليد Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- نشان مي دهد كه سود نيز مانع خود رادارد، واينكه نسبي است Ùˆ مطلق نيست.»59
Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØªÙ‡Ø§ÙŠ ØªÙØ³ÙŠØ± دلاولپه
شايد بررسيهاي Ùوق دلاولپه را از انتقادي كه از او كرديم، تبرئه كند. در ØªÙØ³ÙŠØ± او از انديشۀ ماركس،نظريۀ بت شدگيÙ[کالا] جايي نداشت، دقيقاً به اين علت كه او ماركس را ØµØ±ÙØ§Ù‹ «دانشمند» Ù…ÙŠâ€Ø´Ù†Ø§Ø®Øª. به سخن ديگر، موضوع هميشگي در تاريخ ØªÙØ³ÙŠØ± انديشۀ ماركس، كه آثار ÙƒØ§Ø¦ÙˆØªØ³ÙƒÙŠØŒÙ‡ÙŠÙ„ÙØ±Ø¯ÙŠÙ†Ú¯ØŒ لنين Ùˆ بوخارين شاهدان آنند Ùˆ در ØªÙØ³ÙŠØ± دلاولپه نيز تكرار مي شود،اين است كه ماركس را بايد در مقام یک«دانشمند» ستود؛ در اين صورت نمي توان براي جنبۀ ديگر انديشۀ او(كه ريشه اي عميق در آثار دوران پختگي او نيز دارد) يعني نظريۀ اليناسيون Ùˆ ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù… اهميتي برابر قائل شد.بنابراين Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ نبود كه لويي آلتوسر نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø®ÙŠØ± را Ùوير باخي Ùˆ ويژۀ آثار دوره جواني ماركس مي پنداشت. اما او بعداً نظريۀ با خودبيگانگي را نه تنها در دستنوشته هاي اقتصادي- ÙلسÙÙŠ (1844) بلكه در كل آثار بعدي ماركس نيز مشاهده كرد؛ Ùˆ مجبور شد كه تاريخ گسستن ماركس]از نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ بت شدگي يعني گسستن از Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ Ùوير باخ[ را جلو Ùˆ جلوتر بياورد تا آنكه وي توانست از كل آثار ماركس Ùقط چند ØµÙØÙ‡ اي را كه مارکس پيش از مرگ خود نوشته Ùˆ عنوان آن «يادداشتهايي درباره واگنر» است، مبرا]از تاثير Ù‡Ú¯Ù„[ بداند.(مورد عكس، يعني تاييد]جنبهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± انديشۀ ماركس[ بسيار مشهود است: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي اثر لوكاچ، ماركسيسم Ùˆ ÙلسÙÙ‡ اثر كوزش Ùˆ به دنبال اين دو، كل آثار اعضای مكتب ÙØ±Ø§Ù†ÙƒÙورت]هوركهايمر، آدرنو،ماركوزه، Ùˆ ...[ كه Ù…Ù†ØØµØ±Ø§Ù‹ بر نظريهâ€ÙŠ Ø¨Øª شدگي Ù…ØªÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ±ÙŠ Ø§Ø² ماركس ارائه مي دهند كه او را Ùقط «منتقد اقتصاد سياسي»60 مي داند]به همين دليل[ آنان مي بايست سرانجام بر نهاد ماركسيسم به منزلۀ علم را كنار گذاشته باشند.
]با در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ† مطالب بالا[ اكنون Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØªÙ‡Ø§ÙŠ ØªÙØ³ÙŠØ± دلاولپه از آثار ماركس، هم Ø§Ø²Ù„ØØ§Ø¸ تئوريك Ùˆ هم از Ù„ØØ§Ø¸ لغت شناختي، آشكار مي شوند. او نتوانست هر دو جنبۀ آثار ماركس رادر يابد(جنبه هايي متقابل Ùˆ متضاد، اما از ديدگاه ديگر، جنبه هايي كه لازم Ùˆ ملزم يكديگر بودند Ùˆ خصلت دو گانۀ آنها مسئله ساز بود Ùˆ سازش دادن آنها آسان نمي نمود.) دلاولپه در چارچوب Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª مربوط به اين سرگرداني]آيا ماركسيسم علم است يا نظريۀ انقلاب؟ [ باقي ماند. سرگردانيي كه مهر تاريخ اين ØªÙØ³ÙŠØ±Ù‡Ø§ را داشت. آنجايي كه ماركسيسم نظريۀ علمي تØÙˆÙ„ اجتماعي است، در بيشتر بخشها ØµØ±ÙØ§Ù‹ «نظريۀ ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠÂ» ]اقتصاد سرمايه داري[ است نه نظريۀ انقلاب. از سوي ديگر آنجايي كه ماركسيسم، نظريۀ انقلاب است، Ù…Ù†ØØµØ±Ø§Ù‹ «نقد اقتصاد سياسي» است. ] در ØØ§Ù„ت اخير[ خطر اين هست كه ماركسيسم، ذهن گرایي اتوپيايي باشد. در آثار دلاولپه اين سرگرداني در قالب Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªÛŒ Ù…ØØªØ§Ø·Ø§Ù†Ù‡â€ØªØ±Ùˆ به شكل ترديدي راديكال دربارهâ€ÙŠ Ø³Ø±Ø´Øª ماركسيسم به منزلۀ علم اجتماع پژواك مي يابد. براستي چرا در ØØ§Ù„ÙŠ كه كتاب او به نام:منطق به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù„Ù… اثباتي با اين بر نهاد به پايان مي رسد كه هويت علوم طبيعي Ùˆ اجتماعي يكي هستند(از Ù„ØØ§Ø¸ Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª منطقي نه از Ù„ØØ§Ø¸ تكنيك)ØŒ در نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨Ø¹Ø¯ÙŠ او اين برنهاد كنارگذاشته مي شود؟(براي مثال رجوع كنيد به نوشته او به نام: دربارۀ ديالكتيك) نتيجه اينكه مول٠سرانجام Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كند Ú©Ù‡ ناگزير است عنوان اثر اصلي خود را به: منطق به منزلۀ علم تاريخي تغيير دهد.
نظريۀ ماركس دربارۀ Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ùˆ تناقض
يك بار ديگر به موضوع اصلي Ø¨ØØ« بپردازيم: تناقضهاي Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ- از تناقض ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ تا ديگر تناقضها- از نظر ماركس«تقابلهاي٠واقعي»عيني يعني تقابلهاي٠نامتناقض نيستند(چنانكه من به پيروي از دلاولپه تا ديروز اعتقاد داشتم)،بلكه تناقضهاي٠ديالكتيكي به معناي كامل كلمه هستند. پس بايد نخست اين ادعا را اثبات نمايم، سپس در پرتو آنچه تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡â€Ø§Ù… Ø¨ØØ« را جمع بندي كنم.
متوني كه در اينجا مورد استناد قرار خواهم داد، چند Ø¨ÙŠØ§Ù†ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه از يكي از Ø¨ØØ«Ù‡Ø§ÙŠ Ø§ØµÙ„ÙŠ نظريهâ€ÙŠ Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ درباره Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¨Ø±Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€Ø§Ù… كه براي ما به جاي گذاشته شده است. نظريۀ Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù‡Ù…Ú†Ù†Ø§Ù† كه همه مي دانند ناتمام مانده Ùˆ در ÙØµÙ„ Ù‡ÙØ¯Ù‡Ù… بخش دوم كتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ آمده است. پرسش بويژه مربوط مي شود به Ù…Ùهوم امكانÙ(انتزاعيÙ) بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù† كه ماركس آن رادر تقابل با قانون ميل (Mill) Ùˆ سي(Say) قرار مي دهد واين امكان را مردود مي داند.61 از سوي ديگر همچنان كه مشهود است، از نظر ماركس اين«امكان» بر اثر جدايي كالا Ùˆ پول ناشي مي شود. همين كه پول پديدار شد، خريد Ùˆ ÙØ±ÙˆØ´ كه در عصر ]معاملات[ پاياپاي، همزمان صورت ميâ€Ú¯Ø±Ùت، اكنون هم از Ù„ØØ§Ø¸ زمان وهم از Ù„ØØ§Ø¸ مكان از يكديگر جدا مي شوند. بنابراين ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ ناگزير نيست كه Ùوراً خريد كند Ùˆ(به ÙØ±Ø¶ اينكه بخواهند خريد كند) ناگزير نيست در همان بازاري خريد كند كه به عنوان ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ ظاهر شده است. اين تقسيم ميان خريد Ùˆ ÙØ±ÙˆØ´ كه تشكيل دهندۀ گردش يا دگرديسي كالاهاست(كالا- پول- كالا)ØŒ آن چيزي است كه از نظر ماركس امكان Ø§Ù†ØªØ²Ø§Ø¹ÙŠÙ Ø§ØµÙ„ÙŠÙ Ø¨ØØ±Ø§Ù† را مي Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø¯. انتزاعي به اين معنا كه مقوله هاي كالا Ùˆ پول كه در همۀ جوامع پيش از Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ÙˆØ¬ÙˆØ¯ Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ديگر براي تبيين نوعي پديدۀ مدرن یعنی Ø¨ØØ±Ø§Ù† اقتصادي بسنده نيستند؛ Ùˆ از سوي ديگر «امكان» به اين معناست كه گرچه كالا Ùˆ پول قطعاً شرط كاÙÙŠ براي ايجاد Ø¨ØØ±Ø§Ù† نيستند اما شرط لازم برای آن هستند.
ÙØ±Ù…ولهايي كه در اينجا ارائه شدند در قالب عباراتي بسيار پيچيده، در جلد يكم كتاب: سرمايه Ø¢Ù…Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ براي روشن شدن معنايشان، آنها را در زير نقل مي كنيم:
«هيچ کس نمي تواند كالايي را Ø¨ÙØ±ÙˆØ´Ø¯ مگر آنكه شخص ديگري آن را بخرد. اما هيچ كس ناگزير نيست پس از ÙØ±ÙˆØ´ كالاي خود Ùوراً كالاي شخص ديگري را بخرد.] در مبادله مستقيم يا پاياپاي،مبادلۀ كالا ميان دو شخص Ùˆ در يك مكان Ùˆ همزمان صورت مي Ú¯Ø±ÙØª[ گردشÙ]كالا- پول- كالا[ همهâ€ÙŠ Ù…ÙˆØ§Ù†Ø¹ مربوط به زمان،مکان Ùˆ Ø§ÙØ±Ø§Ø¯]=ÙØ±ÙˆØ´Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ خريدار[ را كه]به سبب Ùقدان[ مبادلۀ پاياپاي ايجاد شده اند، در مي نوردد. گردش،اين كار را با جدا كردن ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد]Ùˆ تبديل آنها[ به دو آنتي تز انجام مي دهد. در مبادلۀ پاياپاي ميان واگذاري Ù…ØØµÙˆÙ„ خود Ùˆ Ú¯Ø±ÙØªÙ† Ù…ØØµÙˆÙ„ ديگري اين هماني مستقيم direct identity ) ) وجود داشت.]يعني دو آنتي تز:«â€Ùروش» Ùˆ «خريد» يگانه بودند، چون مناسبات شيوۀ توليد سرمايه داري آن دو را از يكديگر جدا نكرده بود.[ Ú¯ÙØªÙ† اينكه دو عمل مستقيم Ùˆ آنتي تز]Â«ÙØ±ÙˆØ´Â» Ùˆ «خريد»[ÙˆØØ¯Øª ذاتي دارند وذاتاً يكي هستند]چون دو قطب Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯[. مانند اين است كه بگويند اين يگانگي٠ذاتي، خود را به صورت آنتي تز خارجي بيان مي كند. اگر ÙØ§ØµÙ„Û€ زماني ميان اين دو ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯]يعني «â€Ùروش» و«خريد»[ كه هر يك ÙØ§Ù‚د استقلال دروني است(به اين علت كه مكمل ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± است)ØŒ طولاني شود؛ يعني اگر جدايي ميان ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد قطعي شود، پيوند نهايي ميان اين دو يا يگانگيشان، خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد Ø¨ØØ±Ø§Ù† نشان مي دهد]زيرا تقابلهاي ديالكتيكي، تقابلهاي مجامع اند[آنتي تز ميان ارزش مصر٠(use-value) Ùˆ ارزش(( value ØŒ Ùˆ تناقضي كه بر اثر تجلي مستقيم كار شخصي به كار اجتماعي بروز مي كند، Ùˆ تناقضي كه بر اثر ]تبديل[ كار٠ملموس٠جزئي به كار٠انتزاعي٠كلي ايجاد مي شود Ùˆ نيز تناقض٠ميان تبديل٠اشياء به اشخاص Ùˆ تبديل٠اشخاص به اشياء]شیي شدن[Ø› همۀ اين آنتي تزها وتناقضها كه درون كالاها هستند، بر ملا Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ شكلهاي ØØ±ÙƒØªØ´Ø§Ù† به ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠÙ آنتي تز٠دگرديسي٠يك كالا گسترش مي يابند. از اين رو، اين شكلها Ø§Ù…ÙƒØ§Ù†Ù Ø¨Ø±ÙˆØ²Ù Ø¨ØØ±Ø§Ù† را مي رسانند، اما Ùقط امكان بروز آن را، نه بيشتر. تبديل اين امكان Ù…ØØ¶ به واقعيت نتيجۀ یک رشته روابط پيچيده است كه از ديدگاه گردش سادۀ[کالا ØŒ پول، کالا]ØŒ هنوز به وجود نيامده اند».62
از نظر ماركس همۀ تناقضهاي سرمايه داري نتيجۀ تناقض دروني كالا هستند، يعني تناقض٠ميان ارزش٠مصر٠و ارزش، Ùˆ تناقض٠ميان كار٠مÙيد(يا شخصي) Ùˆ كار٠اجتماعي٠انتزاعي. تناقض در بطن كالا به منزلۀ تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول، تظاهر خارجي مي يابد. تناقض٠ميان كالا Ùˆ پول نيز به نوبۀ خود به تناقض٠ميان سرمايه Ùˆ كارمزدي گسترش مي يابد؛ يعني به تناقض٠ميان ØµØ§ØØ¨ پول Ùˆ ØµØ§ØØ¨ آن كالاي بخصوص مي انجامد، يعني نيروي كار كه ارزش٠مصر٠آن،اين خاصيت را دارد كه منبع٠ارزش٠مبادله Ùˆ از اين رو منبع خود٠سرمايه باشد.
اكنون، چون نهايت ها( extremes ) يا قطبهاي تقابل كه از طريق Ø¢Ù†Ù‡Ø§Â«Ø§Ù…ÙƒØ§Ù†Â»Ø¨ØØ±Ø§Ù† رشد مي كند،كالاها Ùˆ پول هستند، يعني چيزهايي كه وجود واقعي Ùˆ مستقل از يكديگر دارند، بديهي است كه بايد استدلالي را به كار برد كه ماركس در: نقدي بر كتاب ÙلسÙÙ‡ ØÙ‚وق Ù‡Ú¯Ù„(1843) به كار برده است؛ يعني بايد نتيجه Ú¯Ø±ÙØª كه چون در اينجا تقابلهاي واقعي Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ù†Ø¯ÛŒØ¹Ù†ÛŒ كالاها Ùˆ پول، نه Ùقط«نمي توانند ميانجي يكديگر باشند» بلكه «نيازي نيز به ميانجي ندارند؛ زيرا سرشت آنها كاملاً در تقابل با يكديگر است؛ آنها هيچ وجه مشتركي ندارند؛ آنها مكمل يكديگر نيستند». اين نتيجه گيري ای بود كه خود من هم به پيروي از دلاولپه كم Ùˆ بيش در مورد سرشت ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ÙŠ كردم. اما همچنان كه (در زير خواهيم ديد)ØŒ متون دربارهâ€ÙŠ Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ø¨ÙˆØ¶ÙˆØ Ù†Ø´Ø§Ù† مي دهند كه اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ Ù†Ø§Ø¯Ø±Ø³Øª بوده است. در واقع در ØµÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ از كتاب سرمايه نقل Ø´Ø¯ØŒÚ¯ÙØªÙ‡ مي شود كه از Ù„ØØ§Ø¸ كالاها Ùˆ پول:«دو ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ ]ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد[هر يك ÙØ§Ù‚د استقلال دروني است به اين علت كه مكمل ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ ديگر است»؛ اگر اين مطلب درست باشد ونيز اگر «جدايي ميان ÙØ±ÙˆØ´ وخريد قطعي شود» در اين صورت اين نتيجهâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠ Ø¨Ø§ÙŠØ¯ درست باشد كه:«پيوند نهايي ميان آن دو، يا يگانگي شان،خود را با خشونت Ùˆ به صورت ايجاد Ø¨ØØ±Ø§Ù† بيان مي كند». تصور مي كنم كه «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠÂ» ]از ÙØ±Ø· Ø®ÙˆØ´ØØ§Ù„ÙŠ[دستهاي خود را به هم مي سايند. اما مي ترسم كه آنها بار ديگر وضعيت را درك نكرده باشند. اگر در واقع درست باشد كه از نظر ماركس،جدايي ميان كالا Ùˆ پول،تناقض٠ديالكتيكي ميان دو قطب مكمل است؛ واگر اين مطلب نيز درست باشد كه اين تناقض،ميان تقابلهاي٠واقعي Ùˆ مستقل گسترش مي يابد(كه به نظر مي رسد هر آنچه را تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡ ايم، مورد ترديد قرار دهد)ØŒ با اين وص٠اين مطلب درست است؛ زيرا واقعيت اين قطبها در اين مورد از نوع خاصي است. در بخش دوم كتاب: نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ اضاÙي،ماركس ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù…ÙŠ دهد كه«امكان بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù†Â» يعني«امكان اينكه عناصري كه همبسته Ùˆ جدايي ناپذيرند، از يكديگر جدا شوند Ùˆ به دنبال آن مجدداً به زور Ù…ØªØØ¯ شوند،]سرشت[ مجامع آنها، در برابر اين استقلال متقابل با شدت عمل،خود را ظاهر مي كند».63
توجه كنيد! درست است كه دراين مورد، قطبهاي٠تناقض، مستقل وجدا هستند، اما آنها]ÙÙŠâ€Ù†Ùسه[جدايي ناپذيرند. تا زماني كه جدا Ø¨Ø§Ø´Ù†Ø¯ØŒØ¬Ù†Ø¨Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠ ÙŠØ§ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯Ø› ولي تا آنجا كه ]به سرشت آنها مربوط مي شود[جدايي ناپذيرند. اما واقعي Ùˆ مستقل شده اند، ولی نه به طور ØÙ‚يقي. آنها همان قدر واقعي شده اند كه اشياء واقعي هستند، در ØØ§Ù„ÙŠ كه هنوز شيء نيستند. خلاصه كلام آنكه، آنها Ù…ØØµÙˆÙ„ اليناسيون هستند. آنها هستيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ù‡Ø³ØªÙ†Ø¯ كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه ØºÙŠØ±ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯]اما بر اثر اليناسيون[شيء شده اند.
اين رشته از ميان كلا٠مطالب مربوط به Ø¨ØØ±Ø§Ù† مي گذرد. دركتاب: نظريه هاي ارزش اضاÙÙŠ(بخش دوم،ص508) مي خوانيم:«اما زماني كه مبادله صورت مي گيرد؛ ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¢Ù†]يعني ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد[ از هم جدا نشده اند». نتيجه:«امكان بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù†Â» يعني «امكان قطع Ùˆ جدايي ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ù…ÙƒÙ…Ù„Â».
ويژه بودن سرمايه داري
دوباره توجه كنيد: Ø¨ØØ±Ø§Ù† وقتي روي مي دهد كه ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø¨Ø§Ø¯Ù„Ù‡(كالا Ùˆ پول، ÙØ±ÙˆØ´ Ùˆ خريد)- كه «ذاتاً» با يكديگر مرتبط Ùˆ مكمل يكديگرند Ùˆ خارج از يكديگر وجود ندارند- از يكديگر جدا شوند Ùˆ به نظر آيد كه تنها Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ واقعيتي مستقل ÙŠØ§ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯. در اين هنگام است كه «يگانگيÙ»آنها،خود را با شدت عمل نشان مي دهد Ùˆ بيان مي كند؛يعني از طريق جدايي ناپذيري٠اين ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡Ø§ÙŠ Ø¬Ø¯Ø§ شده، از طريق بروز Ø¨ØØ±Ø§Ù†.
خواننده را از ارائه شرØÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø³Ø§ÙŠØ± قطعهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ عباراتي- كه هر كس دربارهâ€ÙŠ Ø¨ØØ±Ø§Ù† مطلب مي نويسد، كم Ùˆ بيش Ø¨Ø§ÙˆØ¶ÙˆØØŒ همواره تكرار مي كند- معا٠مي دارم. در اينجا Ùقط مي خواهم به اختصار نشان دهم كه چرا «ماترياليست ديالكتيكي» كه باور دارد در نظريۀ ماركسي ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØªØ§ÙŠÙŠØ¯ نظرات خود را مي â€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ در اشتباه است. تناقض از نظر ماترياليست ديالکتيكي پيش شرط براي وجود٠هر واقعيت٠ممكني است. اصل اساسي آن،مجموعه گزارهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø§Ø³Øª كه Ù‡Ú¯Ù„ در كتاب دوم اثر خويش به نام: علم منطق اعلام كرده است:«همۀ چيزها ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯.»64«بنابراين هر چيز Ùقط تا زماني زنده است كه در بردارندۀ تناقض باشد. به علاوه همين نيرو، تناقض را نگاه مي دارد Ùˆ تداوم مي بخشد.»65
همچنان كه Ú¯ÙØªÙŠÙ…،ماترياليست ديالكتيكي از اين مقدمات نتيجه مي گيرد كه «واقعيت» Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» يك چيزند؛ يعني Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª ÙˆÙ…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ…ÙŠ يكسانند كه مي توانند به جاي يكديگر قرار گيرند. طبق اين نظر، هر چيز متناقض است: ØØ±ÙƒØª مكانيكي، سلول،عمل Ùˆ Ø¹ÙƒØ³â€Ø§Ù„عمل(در Ùيزيك) ونير رابطۀ ميان سرمايه وكارمزدي؛ هيچ چيز يا هيچ واقعيتي Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض نيست.
در مورد استدلال ماركس كه در بالا Ø¨ØØ« كرديم، وضعيت كاملاً ÙØ±Ù‚ مي كند. در نظر او ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ø² اين ØÙ‚يقت ناشي نمي شوند كه Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù†ÙŠØ²Â«ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠØªÂ» است.66 برعكس: در نظر ماركس، Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است به اين علت كه واقعيتي است واژگونه، يعني«بر سر خود ايستاده» است.در يك كلام: از ديدگاه ماترياليسم ديالكتيكي، هر پژوهشگري(پيش از آنكه خود به طور مستقل تØÙ‚يق كرده Ùˆ به اين نتيجه رسيده باشد) مي تواند با قاطعيتي بديهي( axiomatic certainty) معتقد باشد كه در جهان، درون هر شيءتناقضات٠باطني وجود دارند. در ØØ§Ù„ÙŠ كه از ديدگاه ماركس،تناقض ØµÙØª خاص Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ø³ØªØŒ خصلت يا كيÙيتي است كه آن را نه تنها از ديگر شكلهاي جامعه بلكه از ديگر پديده هاي كيهاني نيز متمايز مي كند.
ماركس مي نويسد:
«در اين جامعه، جدايي به منزلهâ€ÙŠ Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡ اي بهنجار نمايان مي شود. همچنان كه نشان داده شد، در جايي كه در واقع اين رابطه برقرار نيست(مثلاً: در رم باستان يا نروژ يا شمال غربي ايالات Ù…ØªØØ¯ آمريكا) ÙØ±Ø¶ مي شود كه برقرار است. تا كنون در اين جامعه، يگانگي به منزلهâ€ÙŠ Ø§Ù…Ø±ÙŠ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠØŒ Ùˆ جدايي به منزله وضعي بهنجار نمايان شده است. در نتيجه، جدايي Ùˆ ]تقسيم كار[ به منزله ÙŠ يگانه رابطۀ]بهنجار[ باقي مي ماند؛ ØØªÙŠ ÙˆÙ‚ØªÙŠ شخصي چندكار مختل٠را انجام مي دهد».67
دوباره: تقسيم يا جدايي آنچه جدايي ناپذير است، يا به سخن ديگر، «â€Ùرآيندهايي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» اما مستقل Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. ØØ§ØµÙ„ اين جدايي چيست؟ وضعيتي واژگونه كه در آن، آنچه اساسي است(يعني يگانگي)ØŒ Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ مي شود Ùˆ آنچه Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ است]يعني تقسيم وجدايي[هنجار مي گردد.68 نظريۀ بت شدگي٠کالا(ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù…) Ùˆ نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø² خود Ø¨ÙŠÚ¯Ø§Ù†Ú¯ÙŠÙ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ در اينجا به نظريهâ€ÙŠ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ بسيار نزديك مي شوند: آنها خود را به منزلۀ دو شيوۀ مختل٠بيان يك چيز آشكار مي كنند. در ØÙ‚يقت اين موضوع را در همان ØµÙØÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ از كتاب سرمايه نقل كرديم، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…. در آغاز بخش، ازآنجا كه تناقض از اين ØÙ‚يقت ناشي مي شود كه در يك Ø¨ØØ±Ø§Ù†ØŒÂ«Ø¯ÙˆÙرآيندي كه ذاتاً مكمل يكديگرند» به طور خارجي به منزلۀ دو ÙØ±Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Â«Ù…ستقل» در برابر يكديگر قرار مي گيرند، پس اين تناقض به ]نقش[ واژگون سازي٠بت شدگي٠كالا(ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù…) ارتباط مي يابد كه نتيجه آن، اين است:«شيء، شخص مي شود»، و«شخص، شيء مي گردد».
از خود بيگانگي و تناقض
بنابراين نظريۀ از خود بيگانگي Ùˆ نظريۀ تناقض اكنون به منزلۀ Ù†Ø¸Ø±ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙˆØ§ØØ¯ ديده مي شوند.(اكنون مي توان Ø§ÙØ²ÙˆØ¯ كه) اين نظريۀ ÙˆØ§ØØ¯ØŒ نظريهâ€ÙŠ Ø§Ø±Ø²Ø´ را در بردارد Ùˆ شامل آن است. زيرا تناقض اساسي كه مقام بالا را به دست مي آورد (دوباره رجوع كنيد به همان ØµÙØÙ‡ از كتاب سرمايه) جدايي٠باطني ميان «ارزش٠مصر٠با ارزش» در كالاها، جدايي ميان كار٠شخصي با كار اجتماعي٠مستقيم، Ùˆ جدايي ميان نوع٠ملموس وجزئي٠كار با كار٠انتزاعي٠انسان است.
در يك كلام، تناقض از اين ØÙ‚يقت ناشي مي شود كه جنبه هاي شخصي Ùˆ اجتماعي كار كه«به طور ذاتي» Ù…Ø±ØªØ¨Ø·â€Ø§Ù†Ø¯(چون جنبه هاي كاري هستند كه ÙØ±Ø¯ در جامعه انجام مي دهد)ØŒ بازنمايي Ùˆ وجودي جداگانه مي يابند: جنبۀ شخصي يا ملموس كار در «ارزش٠مصرÙي٠» كالا،متجلي مي شودواز سوي ديگر،جنبهâ€ÙŠ Ø§Ø¬ØªÙ…Ø§Ø¹ÙŠ كار،كه وجودي از آن خود ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است، به منزلۀ «ارزشÙ» كالا از جنبهâ€ÙŠÂ«Ø§Ø±Ø²Ø´Ù مصرÙي» آن جدا مي شود Ùˆ به صورت انتزاعي در مي آيد.
خلاصه آنكه، سرشت خود جامعه Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ تناقضها را مي Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø¯. زيرا جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒØ¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ در آن، در ØØ§Ù„ÙŠ كه با يكديگر زندگي مي كنند، نه تنها جدا هستند Ùˆ با يكديگر رقابت مي كنند بلكه دقيقاً به اين علت كه از يكديگر جدا هستند از خود جامعه يا از روابط ميان خودشان نيز جدا هستند. جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه چون هر ÙØ±Ø¯ مستقل است، روابط متقابل ميان Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ نيز مستقل از هر ÙØ±Ø¯ مي شود. بنابراين شبكۀ مناسبات اجتماعي(يعني جامعه) وجودي جداگانه از خود، در پول Ùˆ سرمايه مي يابد. Ùˆ چون روابط اجتماعي، وجودي مستقل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ اند، ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ Ø§Ø®ØªÙŠØ§Ø±(=كنترل) همان Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ÙŠ Ù‚Ø±Ø§Ø± Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند كه این مناسبات، آنها را به هم مرتبط مي كند. در يك كلام، تناقض ميان ÙØ±Ø¯ Ùˆ طبقه، تناقض ميان طبيعت Ùˆ ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ØŒ تناقض هایي كه همه تØÙ„يلگران برجستۀ«جامعۀ مدنيÙ» بورژوایي سدۀهجدهم از روسو تا كانت Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ بر ملا كرده بودند،(با تغييراتي عميق) وارد آثارماركس مي شوند. جامعۀ مدرن ØŒ جامعه اي است كه با تقسيم(از خود بيگانگي، تناقض) مشخص مي شود.«يگانگي آغازينÙ» انسان با طبيعت وانسان با انسان از ميان Ø±ÙØªÙ‡ است. چون اين يگانگي، اين پيوندهاي اجتماعي در آغاز وجود داشته Ùˆ بنابراين وضع«داده شده» به نوع بشر اند،از نظر ماركس، نيازي به تبيين ندارند؛ بلكه تقسيم يا جدايي كه با پديدار شدن تاريخ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ÙˆÂ«Ø¬Ø§Ù…Ø¹Û€ مدني»ايجاد مي شود بايد تبيين گردد. ماركس مي نوسد:
«يگانگي انسان زنده Ùˆ ÙØ¹Ø§Ù„ با شرايط طبيعي وغيرآلي به منظور مبادلۀ متابوليك با آن Ùˆ از اين رو اختصاص دادن طبيعت به خود، نيازي به تبيين ندارد؛]چون اين وضع آغازين نوع بشر است[ نه آنكه Ù…ØØµÙˆÙ„ ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي باشد. آنچه را بايد ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ø§Ø¯ جدايي ميان وجود ÙØ¹Ø§Ù„ انسان از وضع غير آلي وجود اوست؛ جدايیي كه به تمامي در رابطۀ كارمزدي Ùˆ سرمايه Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است».69
ماركس مي Ø§ÙØ²Ø§ÙŠØ¯:
«انسان Ùقط از طريق ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي به صورت ÙØ±Ø¯ در مي آيد. انسان در آغاز به منزلهâ€ÙŠ Ù…ÙˆØ¬ÙˆØ¯ÙŠ مستØÙŠÙ„ در نوع، وجودي]مستØÙŠÙ„[ در طايÙه، Ùˆ جانوري مستØÙŠÙ„ در گله پديدار مي شود... مبادله]كالا، پول[ØŒ عامل اصلي٠پيدايش ÙØ±Ø¯ ( individuation ) بوده است. مبادله، وجود Ú¯Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ø³Ø§Ù† را غير ضروري مي كند Ùˆ آن را از ميان مي برد«.70
ماركس نتيجه مي گيرد:
Â«ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي،همه عناصري را كه به هم مرتبط بودند، از هم گسست: نتيجۀ اين ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ اين نبود كه ØØªÙŠ ÙŠÙƒÙŠ از اين عناصر ناپديد شود، بلكه نتيجه اين بود كه هر يك از اين عناصر با عنصر ديگر در Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ù†ÙÙŠ قرار گيرد؛ كارگر آزادÙ(بالقوه) از يك سو Ùˆ سرمايۀ(بالقوه) از ديگر سو. جدايي شرايط عيني ازطبقاتي كه به كارگران آزاد تبديل Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ ضرورتاً در همان زمان به منزلۀ]پيش شرط Ùˆ[علت استقلال كارگران آزاد نمايان مي شوند».71
در آغاز يگانگي بود، به دنبال آن عصر گسيختگي Ùˆ جدايي آمدو چنين مقدر بود كه اوج آن، Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø¨Ø§Ø´Ø¯Ø› سپس بر پايۀ اين شرايط تازه] كه نسبت به شرايط پيشين[برترند، Ø±ÙØ¹ نهايي تناقض ميان ÙØ±Ø¯ وطبقه، Ùˆ از ميان Ø±ÙØªÙ† جدايي انسان از انسان، Ùˆ انسان از طبيعت ممكن مي گردد. الگوي ÙلسÙÛ€ تاريخ هگل،به شكل تعديل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ تري، دوباره نمايان مي شود؛ Ùˆ بدين ترتيب چهرۀ دوم ماركس، در كنار چهرۀ نخست او(يعني ماركس دانشمند)ØŒ ظاهر مي گردد: ماركس٠طبيعت پرست Ùˆ خيالباÙ.
نتيجه گيري
اكنون كل Ø¨ØØ« را Ø¬Ù…Ø¹â€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ Ù…ÙŠ كنم:
1- همان گونه كه ديديم اصل امتناع تناقض،اصل بنيادي ماترياليسم Ùˆ علم است.واقعيت Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تناقضهاي٠ديالكتيكي در برداشته باشد بلكه Ùقط مي تواند تقابلهاي٠واقعي، كشاكش نيروها Ùˆ روابط٠متضاد را دارا باشد. تقابلهاي٠واقعي، ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ Ù†Ø§Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ نه تناقضهاي٠ديالكتيكي.
اين اظهارات را بايد تاييد Ùˆ تصديق كرد؛ زيرا اصول خود علم را تشكيل مي دهند. علم اكنون يگانه وسيلۀ درك واقعيت Ùˆ ØØµÙˆÙ„ شناخت دربارهâ€ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† است. دو گونه شناخت(كه به طور كيÙÙŠ Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با يكديگر باشند) نمي توانند وجود داشته باشند. ÙلسÙÙ‡ اي كه براي خود مقامي بالاتر از علم ادعا مي كند، ÙلسÙÙ‡ اي است مقدس؛ يعني ديني است در لباس مبدل.
2- از سوي ديگر، براي ماركس تقابلهاي Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ ونه تقابلهاي٠واقعي.
ديديم كه اين موضوع اعادۀ ماترياليسم ديالكتيكي را توجيه نمي كند. براي ماركس، Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است،نه به اين علت كه واقعيت است Ùˆ همۀ واقعيتها Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ بلكه بر عكس. Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است چون واقعيتي، واژگونه ومعكوس است(از خود بيگانگي، بت شدگي).
3- گرچه اين موضوع درست است كه وجود تناقضهاي٠ديالكتيكي در Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠØŒ اعاده ديامات(=ماترياليسم ديالكتيكي) را توجيه نمي كند، اما درعين ØØ§Ù„ تاييد مي كند كه در ماركس دو جنبه وجود دارند: ماركس دانشمند Ùˆ ماركس ÙيلسوÙ.
در اينجا به ثبت اين ØÙ‚يقت Ø§ÙƒØªÙØ§ مي كنم Ùˆ معنايي قطعي به آن نمي دهم. علوم اجتماعي هنوز شالودۀ راستين خود را Ù†ÙŠØ§ÙØªÙ‡ اند. از اين رو نمي دانم كه وجود اين دو جنبه در ماركس كشنده اند يا سودمند. آنچه]براي ماركسيستâ€Ù‡Ø§[ Ù…Ø·Ø±Ø Ù†ÙŠØ³Øª اين ØÙ‚يقت است كه وظيÙÛ€ آنها ÙŠØ§ÙØªÙ† راه ØÙ„ÙŠ براي سازش دادن اين دو جنبه است. اين وظيÙÙ‡ را بايد جدي Ú¯Ø±ÙØª. اين معضل را با زبان بازي نمي توان ØÙ„ كرد.
پانوشت ها :