( 1 ) ماركسيسم و ديالكتيك لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
يادداشت مترجم
با ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠ ÙƒÙ…ÙˆÙ†ÙŠØ³Ù… در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي پيشين بعضي بر اين تصورند كه عصر ماركسيسم- لنينيسم به سر آمده است. اما از ياد نبايد برد كه ماركس نمونۀ اعلاي يك مرتجع- انقلابي است؛ ومانند روسو Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ØŒ هم پدر توتاليتاريسم Ú†Ù¾ است Ùˆ هم توتاليتاريسم راست. موسوليني او را «Ùيلسو٠بزرگ خشونت طبقه كارگر» ميâ€Ù†Ø§Ù…يد. Ùˆ استالين Ùˆ مائو،هيتلر وموسوليني Ùˆ ديگر ديكتاتورهاي Ú†Ù¾ Ùˆ راست، Ú†Ù‡ مستقيم Ùˆ Ú†Ù‡ غير مستقيم، از ماركسيسم- لنينيسم درسهاي بسياري آموختند Ùˆ به كار Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯. ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§ÙƒØªØ±ÙŠÙ† ارمغان ماركسيسم – لنينيسم تقديس آدمكشي بود. نه تنها گروههاي Ú†Ù¾ Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ø¨Ù„ÙƒÙ‡ گروههاي راست Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ù†ÙŠØ²ØŒ هم از Ù„ØØ§Ø¸ ايدئولوژي وهم در تبليغات Ùˆ سازماندهي، ماركسيسم- لنينيسم را الگو Ùˆ سرمشق كار خود قرار Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ زيرا با عقايد سنتي Ùˆ كهن Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† تودهâ€Ù‡Ø§ را ØªØØ±ÙŠÙƒ كرد Ùˆ به جنبش درآورد. تكنيكهاي نو Ø§Ø³Ø·ÙˆØ±Ù‡â€Ø³Ø§Ø²ÙŠ Ùˆ ØªØØ±ÙŠÙƒ تخيل تودهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ همراه با آن، سازمان دادن آنها از ابزارهاي لازم براي ايجاد جنبشهاي ØªÙˆØ¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ كمونيسم Ùˆ ارتجاع ÙØ§Ø´ÙŠØ³Ù… در قرن بيستم Ø¨ÙˆØ¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. تاریخ تروریسم از لنین تا بن لادن سر گذشتی Ø´Ú¯ÙØª انگیز دارد. باید منتظر ماند ودید Ú©Ù‡ تروریسم پس از بن لادن Ú†Ù‡ تØÙÙ‡ ای از آستین بیرون خواهدآورد. ما اكنون در Ø³Ø·Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÙŠ شاهد نضج Ú¯Ø±ÙØªÙ† دوبارۀ ايدئولوژيهاي راست Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ù‡Ø³ØªÙŠÙ…. به همين دليل، شناختن انديشۀ پدران توتاليتاريسم(روسو،هگل Ùˆ ماركس) لازم است.
مقالۀ زير به قلم لوچوكولتي يكي از Ø¨Ø±Ø¬Ø³ØªÙ‡â€ØªØ±ÙŠÙ† ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† ماركسيست است. او رسالۀ دكتراي ÙلسÙÛ€ خود را به سال 1949 دربارۀ منطق كروچه نوشت. سپس در سال 1950 به ØØ²Ø¨ كمونيست ايتاليا پيوست. در سال 1958 به همراه Ùيلسو٠ايتاليايي دلاولپه،عضو هيئت ØªØØ±ÙŠØ±ÙŠÛ€ مجلۀ سوچيته Societe)) ØŒ ارگان ÙلسÙÙŠ ØØ²Ø¨ كمونيست ايتاليا شد. رهبري ØØ²Ø¨ØŒÙ…جلۀ مذكور را در سال 1962 تعطيل كرد Ùˆ كولتي نيز در سال 1964 ØØ²Ø¨ كمونيست را ترك Ú¯ÙØª. كولتي چند سال پیش در گذشت. كولتي استاد كرسي ÙلسÙÙ‡ در دانشگاه رم بود. تخصص كولتي در مورد ارتباط انديشۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ روسو است. او كتابها Ùˆ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø±ÙŠ نوشته است. دو كتاب زير از او به انگليسي ترجمه شده اند:
1. از روسو تالنين(لندن 1972)
2. ماركسيسم و هگل(لندن1973)
كولتي مقالهâ€ÙŠÂ«Ù…اركسيسم Ùˆ ديالكتيك» را پس از آثار Ùوق نگاشته Ùˆ چكيدهâ€ÙŠ Ù…Ø·Ø§Ù„Ø¹Ø§Øª اوست. كولتي با قدرت تØÙ„يلي Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´Ù‡â€Ø§Ø´ كه در ميان ماركسيستâ€Ù‡Ø§ كمâ€Ù†Ø¸ÙŠØ± است در اين مقاله، در واقع،جوانب مختل٠انديشهâ€ÙŠ Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ را به طور سيستماتيك بررسي كرده است، Ùˆ Ø¨ÙŠâ€Ø§ØºØ±Ø§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯ÙØª بهترين Ùˆ موجزترين Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه تاكنون دربارۀ ديالكتيك Ùˆ ارتباط آن با نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠÂ«Ø¨Ø§Ø®ÙˆØ¯ بيگانگي»(اليناسيون)ØŒÂ«Ø¨Øªâ€Ø´Ø¯Ú¯ÙŠÂ» (ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù…)ØŒ «ارزش» و«ارزش اضاÙي» نوشته شده است.
ترجمۀ ÙØ§Ø±Ø³ÙŠ Ø§ÙŠÙ† مقاله از روي ترجمۀ انگليسي آن صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ كه در مجلۀ Ù†ÙŠÙˆÙ„ÙØª ريâ€ÙˆÙŠÙˆØŒ شماره93(سپتامبر- اكتبر1975،ص29-3) چاپ شده است. كولتي در اين مقاله،نخست ÙØ±Ù‚ ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تناقض٠ديالكتيكي را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ سپس اثبات ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه در كتاب سرمايه،تقابلها از نوع ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯. به همين دليل،ماركسيسم بر خلا٠علم، پايبند اصل امتناع تناقض نيست ÙˆÙ†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ علم باشد.
مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠØŒ در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†Ù Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ú¯Ù„ÙŠØ³ÙŠ آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠ Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡ اند.
ماركسيسم و ديالكتيك
لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
در اين مقاله ميâ€ÙƒÙˆØ´Ù… تا Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø§ روشن كنم كه قبلاً در Ù…ØµØ§ØØ¨Ù‡ خود با مجلهâ€ÙŠ Ù†ÙŠÙˆÙ„ÙØª ري ويو1 Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ بودم. بررسي اجمالي ÙØ±Ù‚ ميان«تقابل٠واقعي» ( real opposition ) Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» dialectical contradiction)) بسيار دشوار است. هر دو، موردي از ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„â€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما نوع آنها كاملاً متمايز از يكديگرست. تقابل٠واقعي(يا تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±)ØŒ تقابلÙÂ«Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض» است واصل اين هماني Ùˆ اصل(امتناع) تناقض را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ به همين دليل با منطق صوري( ( formal logic سازگار است. اما برعكس شكل ديگر تقابل در بردارندۀ «تناقض» است Ùˆ ازاين رو به تقابل٠ديالكتيكي ( dialectical opposition) Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. همچنان كه خواهيم ديد، ماركسيستâ€Ù‡Ø§ هرگز انديشۀ روشني دربارۀ اين موضوع Ù†Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ در اغلب موارد گمان Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ دو نوع تقابل وجود دارند كه داراي سرشتي كاملاً Ù…ØªÙØ§ÙˆØªâ€Ø§Ù†Ø¯. در موارد نادري هم كه ماركسيستâ€Ù‡Ø§ اين موضوع را Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ پي به اهميت آن Ù†Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ «تقابل٠واقعي» را نيز به منزلۀ موردي از تقابل٠ديالكتيكي Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯Ø› گرچه تقابل٠واقعي،«تناقضي» در بر نداشته از اين رو تقابل٠غير ديالكتيكي است. پس نخست به اختصار چند ÙƒÙ„Ù…Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø³Ø§Ø®Øª اين دونوع تقابل بگوييم.
تقابل٠متناقض يا تقابل٠ديالكتيكي
معمول است كه اين تقابل را با ÙØ±Ù…ول«AØŒ نه-A»]«هست، نيست»[ بيان كنند. اين تقابل موردي است كه در آن هيچ تقابلي Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بدون ديگري برقرار بماند(تقابلها متقابلاً همديگر را جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯). نه-AØŒ Ù†ÙÙŠA است. نه-A در خود Ùˆ براي خود هيچ است؛ Ùقط Ù†Ùي٠ديگري است، ونه چيز ديگری. بنابراين اگر بخواهيم براي نه – A مدلولي قائل شويم، بايد در همان ØØ§Ù„ بدانيم A چيست كه نه-AØŒ Ù†Ùي٠آن است. اما A نيز منÙÙŠ است. همان گونه كه نه- A ØŒ Ù†ÙÙŠÙ A است، A نيز Ù†Ùي٠نه-A است. چون به جاي A Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† نه – نه – A Ú¯ÙØª. پس براي اينكه A مدلولي داشته باشد بايد به عنصري رجوع كند كه Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين، هيچ يك از اين دو عنصر چيزي در خود Ùˆ براي خودنيست. بلكه هر يك از آنها عنصري منÙÙŠ است. به علاوه هر يك از آن دو، نسبتي منÙÙŠ است. در واقع اگر بخواهيم بدانيم كه يكي از اين دو عنصر چيست بايد در همان ØØ§Ù„ بدانيم كه عنصر ديگر چيست كه عنصر اولي Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين براي اينكه هر يك از اين دو عنصر وجود داشته باشد مستلزم نسبتي با عنصر ديگر است؛ نتيجه ÙˆØØ¯ØªÙ آنهاست(ÙˆØØ¯ØªÙ تقابلها)ØŒ Ùقط در قالب همين ÙˆØØ¯ØªØŒ هر يك از آنها Ù†ÙÙŠ ديگري است.
اÙلاطون Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„
منشأ اين ديالكتيك در آثار اÙلاطون است. هر دو عنصر اين تقابل٠ديالكتيكي، منÙÙŠ هستند. بدين معني كه واقعيت ندارند، شيء نيستند بلكه Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ با استناد به اÙلاطون ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«مÙهوم ديالكتيك راستين نشان دادن ØØ±ÙƒØª ضروري Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶ است، بي آنكه براثر اين ØØ±ÙƒØªØŒ نيست]يا هيچ Ùˆ پوچ[ شوند. زيرا نتيجه، به بيان ساده، همين ØØ±ÙƒØª Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… است وامر كلي دقيقاً ÙˆØØ¯Øª همين Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ…٠متقابل است».2
در واقع، ØØ±ÙƒØª Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶3 سبب تداخل آنها در يكديگر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. يكي وارد ديگري Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ Ùˆ دومي نيز به اولي وارد ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هر يك از آن دو ÙÙŠâ€Ù†Ùسه هيچ است. ذات آن، خارج از خودش Ùˆ در Ù…Ùهوم متقابلش قرار دارد. براي آنكه هر يك از اين Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… برقرار بماند Ùˆ به]خصلت[ منÙÙŠ خود معنا ببخشد، بايد به سرشت Ù…Ùهوم متقابل،كه خود Ù†ÙÙŠ آن است، رجوع كند. به سخن ديگر، اين تقابل،تقابلي مجامع [يا با هم بودن (inclusive opposition) [ است. در اينجا به اختصار همۀ Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… كليدي ديالكتيك اÙلاطوني وجود دارند: ارتباط متقابل ايدهâ€Ù‡Ø§ يا لازم Ùˆ ملزوم بودن آنها نسبت به يكديگر، اجتماع طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¹Ø§Ù„ÙŠ]منطقي[ØŒ Ùˆ آنچه در ترمينولوژي هگلي به Ø¢Ù†Â«Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶Â» ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯. در اينجا مسئلۀ تقسیم به نوعها ]ÙŠ منطقي[ نيز موجود است.4
البته ما به آثار متاخر اÙلاطون استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ وضعيت متاخر اÙلاطون را از وضعيت پيشين او جدا ميâ€Ú©Ù†Ø¯ØŒ در اين داوري ارنست كاسيرر به خوبي درك Ùˆ بيان شده است:Â«Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª اوليۀ نظريۀ اÙلاطوني ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…ÙØ«Ù„[ØŒ يك را از بسيار، Ùˆ ايده را از پديدار جدا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ Ùˆ به هر كدام جهاني تخصيص Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ø¯] عالَم معقول Ùˆ عالَم Ù…ØØ³ÙˆØ³[. بودن Ùˆ شدن را نيز به شكل تقابلهاي٠مانعه الجمع، در مقابل يكديگر ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø´Øª. اما اكنون انديشۀ اÙلاطون به مسئلۀكاملاً جديدي Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯ كه بر اثر آن، شكلي از ØØ±ÙƒØª ÙƒØ´Ù Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ ديگر نه با پديدارها يا با جهان Ù…ØØ³ÙˆØ³Ø§Øª بلکه با خود ایده ها ارتباط پیدا Ù…ÛŒ کند. اگر پدیداری ÙˆØ§ØØ¯ در ايدهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø®ØªÙ„Ù«مشاركت» داشته باشد Ùˆ اگر اين ايدهâ€Ù‡Ø§ درون آن پديدار با يكديگر تداخل بکنند ،چنین آرایشی Ùقط در صورتی امکان پذیر است Ú©Ù‡ ایده ها خود ØŒ «اجتماع»٠آغازيني5 داشته باشند كه بر اساس آن، يك ايده، ايدهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± را متعين كند Ùˆ به ايدهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± تبديل شود؛ همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه اÙلاطون در اثر خود به نام Ø³ÙˆÙØ³Ø·Ø§ÙŠÙŠ Ù†Ø´Ø§Ù† داده است، اگر اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…ÙØ«Ù„[ نبود، نه Ø´Ù†Ø§Ø³Ù†Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯ ونه شناختي. Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ «شدن» هم «هست» وهم«نيست» را به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù†Ø§ØµØ±Ù Ø¶Ø±ÙˆØ±ÙŠ در درون خود دارد از اين امر ناشي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه«نيستي» ÙØ§Ù‚د ذات نيست بلكه در ذات يا در خود٠ايدهâ€ÙŠ Ù†Ø§Ø¨ است. بنابراين اكنون در تقابل با نظريۀ مكتب ايليايي (Eleatic doctrine) دربارۀ يگانگي اشياء Ùˆ ØªØØ±Ùƒ ناپذيري آنها،كه به تقابل٠مطلق ميان «هستي» و«نيستي» وابسته بود بايد اين گزاره را Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØª كه ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«هيچ قطعيتي در Ø§ÙŠÙ†â€Ø¨Ø§Ø±Ù‡ وجود ندارد كه نيستي چگونه هست Ùˆ هستي چگونه نيست».6
بهتر است كه از موضوع دور نشويم Ùˆ به اصل مطلب بپردازيم. آنچه در اين بخش موردنظر ماست ساخت تقابل٠متناقض است.] آنچه را تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ… خلاصه ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:[ چون هر قطبي از تقابل٠متناقض7 ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ است يعني Ù†ÙÙŠ قطب ديگر است ØŒ ذات٠آن خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابل قرار دارد، پس اين نتيجه ØØ§ØµÙ„ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ براي آنكه هر قطب خودش باشد بايد به رابطه با قطب مقابل، يا به ÙˆØØ¯Øª خود با قطب مقابلرجوع كند Ùˆ Ùقط در قالب همين ÙˆØØ¯ØªØŒ هر قطب Ù†ÙÙŠ ديگري است.
نيكلاي هارتمان ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در نظام Ù‡Ú¯Ù„ دو عنصر رابطۀ ديالكتيكي، مدلولي دوگانه به دست Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ù†Ø¯Ø› Ùˆ اين مدلول دو گانه براي آنها اساسي است. هر يك از آن دو،نخست يكي از عناصر است Ùˆ سپس ÙˆØØ¯Øª هر دو Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯Â».8 ÙلسÙÛ€ هگل«نشان داد كه هر ايده، اگر ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡] Ùˆ به طور Ù…Ù†ÙØ±Ø¯[ در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شود، انتزاعي است. ايدهâ€Ù‡Ø§ØŒ به طور كلي، Ùقط وقتي داراي اعتبارند كه با هم باشند؛ Ùˆ در Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² اعتبار٠متقابل قرار گيرند. بنابراين اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§ يا وابستگي متقابل آنها،(تداخل٠متقابلشان) بر هر ايدهâ€ÙŠ Ù…Ù†ÙØ±Ø¯ Ù…Ø±Ø¬Ø Ø§Ø³ØªÂ»9
بعداً دربارهâ€ÙŠ Ø§Ø®ØªÙ„Ø§Ù Ù…ÙŠØ§Ù† Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ اÙلاطون سخن خواهيم Ú¯ÙØªØŒ زيرا در اينجا Ø·Ø±Ø Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø± مجمل Ø´Ø±Ø Ù…Ø§ØŒ مانع از چنين Ø§Ù†ØØ±Ø§Ùاتي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. از سوي ديگر آشكار است كه هر Ø¨ØØ«ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒ اÙلاطون بايد با توجه به وضعيت ديالكتيكي مدرن Ù‡Ú¯Ù„ صورت گيرد، كه در واقع، موضوع Ø¨ØØ« ماست.
اكنون به نوع دوم تقابل ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ…Ø› در اين نوع تقابل همه چيز Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با تقابل٠نوع نخست است. ÙØ±Ù…ولي كه اين تقابل را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ اين است :«A Ùˆ B». هر يك از تقابلها، واقعي Ùˆ مثبت است. هر يك براي خود وجود دارد. زيرا براي آنكه خودش باشد، نيازي ندارد كه به عنصر متقابل با خودش رجوع كند. در اينجا رابطۀ ميان دو عنصر، رابطه Ø¯Ø§ÙØ¹Û€ متقابل ( mutual repulsion ) است، اين تقابل، ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù Ù…ØªÙ†Ø§ÙØ± است. در مورد تقابل نوع نخست(يا تقابل٠ديالكتيكي) از جذب دو قطب٠تقابل سخن Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙŠÙ…ØŒ ولی در اينجا از ØªÙ†Ø§ÙØ±Ù دو عنصر تقابل سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙŠÙ….
ماركس وكانت
ماركس در بخشي از اثر خود به نام نقدي بركتاب ÙلسÙÙ‡ ØÙ‚وق Ù‡Ú¯Ù„ØŒ خصلتÙ«تقابل٠واقعي» ونيز ÙØ±Ù‚ آن را با«تقابل٠ديالكتيكي» به روشني بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«قطبهاي٠واقعي را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† با ميانجي]با ÙŠÙƒØ¯ÙŠÚ¯Ø±Ù…ØªØØ¯ كرد[ØŒ دقيقاً به اين علت كه آنها قطبهاي ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› آنها نيازي به ميانجي ندارند، زيرا سرشت آنها كاملاً با هم در تقابل است. آنها هيچâ€ÙˆØ¬Ù‡ مشتركي بايكديگر ندارند. آنها نيازي به هم ندارند ومكمل يكديگر نيستند. هيچ يك از آنها نه اشتياقي براي ديگري دارد Ùˆ نه نيازي بدان، ونه در انتظار] ÙˆØØ¯Øª با[ آن است».10
بنابراين قطبهاي٠واقعي، ميانجي يكديگر نيستند. پس اتلا٠وقت(Ùˆ درواقع Ø²ÙŠØ§Ù†â€Ø¢ÙˆØ±) است كه از ديالكتيك٠اشياء سخن گوييم. قبلاً تقابل٠متناقض يعني تقابل٠ديالكتيكيÙ«طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¹Ø§Ù„ÙŠÂ» [منطقي[،ايدهâ€Ù‡Ø§ ÙŠØ§Â«Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶Â»Ø±Ø§ بررسي كرديم Ùˆ ديديم كه آنها همديگر را متقابلاً جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ به يكديگر عشق ميâ€ÙˆØ±Ø²Ù†Ø¯Ùˆ براي پيوستن به يكديگر Ùˆ يگانه شدن با هم اشتياق دارند. اما در مورد تقابلهاي٠واقعي نياز به ميانجي٠ديالكتيكي نيست: تقابلها تا آنجايي كه ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ «هيچ وجه مشتركي با يكديگر ندارند».11
در اينجا Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† اين موضوع را بررسي كرد كه ماركس Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª خود را از تقابل واقعي يا تقابلهايي كه سازش ناپذيرند از كجا به دست آورده است. شايد به طور مستقيم از نظريه ارسطو دربارهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ باشد يا به طور غير مستقيم از Ùوير باخ كه در ميان خطوط آثار خود بارها به مسئلۀ تقابلها اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي آنچه مسلم است اين است كه پدر نظريهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠ واقعي كانت است. او نخست در اثرخود به نام: تنها شالودهâ€ÙŠ Ù…Ù…ÙƒÙ† براي اثبات وجود خدا، Ùˆ سپس Ù…ÙØµÙ„تر در كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡(كه هر دو در سال1763 منتشر شدند) Ùˆ سرانجام در شاهكار خود به نام: نقد خرد Ù…ØØ¶ØŒ در ØµÙØØ§Øª درخشان ÙÂ«Ù†ÙƒØªÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø§Ø¨Ù‡Ø§Ù… Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… انديشهâ€ÙŠ Ø¨Ø§Ø²ØªØ§Ø¨ÙŠÂ» به Ø·Ø±Ø Ø¢Ù† ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²Ø¯.
چون بايد به اختصار سخن گوييم Ùقط به ÙØµÙ„ نخست كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡ كه نمونۀ بارز متني ساده Ùˆ روشن است، استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. كانت در اين اثر، آنچه را در بالا Ú¯ÙØªÙŠÙ… تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ موضوع را گسترش داده، روشنتر ميâ€Ù†Ù…ايد. نخستين بيانيهâ€ÙŠ Ø§Ùˆ مربوط Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ به خصلت دوگانۀ تقابل. كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«تقابل يا منطقي است كه در بردارندهâ€ÙŠ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است يا واقعي است كه Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است». سپس Ù…ÙŠâ€Ø§Ùزايد:«تاكنون Ùقط تقابل اول، يا تقابل منطقي، بررسي شده است.»12
كانت ساختار تقابلهاي٠واقعي Ùˆ نيز ØªÙØ§ÙˆØª اساسي آنها را با تقابلهاي٠متناقض بررسي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او Ù…ÛŒ گوید تقابل واقعي:
«تقابل٠دو Ù…ØÙ…ول يك شيء است Ø› اما نه ازطريق اصل٠تناقض...]مثلاً[ دو نيرو كه بر جسمي تاثير مساوي اما در جهات متقابل داشته باشند يكديگر را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. آن دو، Ù…ØÙ…ولهاي ممكن يك جسم ÙˆØ§ØØ¯Ù†Ø¯. برآيند تاثير آن دو نيرو، تعادل(يا سكون) جسم است كه وضعيت Ùيزيكي مشخصي است. اين مثال نمونهâ€ÙŠ ÙŠÙƒ تقابل٠واقعي است. در واقع اثر يكي ازاین دو نيرو را(اگر جداگانه عمل ميâ€ÙƒØ±Ø¯) نيروي ديگر Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي هر نيرو، Ù…ØÙ…ولهاي ØÙ‚يقي يك جسم ÙˆØ§ØØ¯Ù†Ø¯ Ùˆ همزمان متعلق به آن».13
بنابراين در تقابل واقعي نيز Ù†ÙÙŠ Ùˆ خنثي كردن وجود دارد، اما از نوعي كه كاملاً Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با تناقض است. تقابلهاي٠واقعي، بر خلا٠تقابل٠متناقض، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ نيستند، Ùˆ از اين روي Ùقط Ù†ÙÙŠ عنصر ديگر نيستند. بلكه، برعكس، هر دو مثبت Ùˆ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯. در اين باره كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«هر دو Ù…ØÙ…ولA Ùˆ B Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯.»14
در اينجا هر عنصر، ديگري را به اين معني Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن دو، اثر يكديگر را متقابلاً خنثي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. خلاصه كلام اينكه در تقابل واقعي يا رابطهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ØŒ قطبها، هر دو Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ØØªÙŠ Ù‡Ù†Ú¯Ø§Ù…ÙŠ كه يكي از آن دو را به منزلۀ تقابل٠منÙي٠ديگري نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. به Ú¯ÙØªÙ‡ كانت:
«در تقابل واقعي يكي از عناصر تقابل Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تقابل٠متناقض٠عنصر ديگر باشد، زيرا در چنين ØØ§Ù„تي،تقابل،خصلت تقابل٠منطقي را خواهد داشت.. در هر تقابل٠واقعي، هر دو Ù…ØÙ…ول بايد مثبت باشند. بدين ترتيب آن Ù…ØÙ…ولهايي كه به منزلۀ Ù†Ùي٠يكديگر به شمار Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ØŒ اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه بررسي شوند، هر دو Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯Â».15
]اكنون اين پرسش Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯:[ پس مقادير منÙÙŠØŒ يعني مقاديري كه در رياضيات با علامت منÙÙŠ نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Ú†ÙŠØ³ØªÙ†Ø¯ØŸ كانت ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه نامگذاري آنها]اعداد منÙÙŠ[ غيردقيق است. مقاديري كه منÙÙŠ خوانده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در واقع خودشان Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯.
مقاديري كه با علامت منÙÙŠ نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ ØµØ±ÙØ§Ù‹ بدان علت است كه اگر آنها را با مقاديري مقايسه كنند كه علامت مثبت دارند، در تقابل با آنها قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. ولي اگر مقادير منÙÙŠ را در ارتباط با مقادير ديگري كه علامت منÙÙŠ دارند قرار دهند، ديگر تقابلي وجود نخواهد داشت. بنابراين رابطۀ تقابل Ùقط به خاطر علامتهاي مثبت Ùˆ منÙÙŠ به وجود Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯. ØªÙØ±ÙŠÙ‚ نيز ØØ°Ù كردن است Ùˆ Ùقط هنگامي رخ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه مقاديري كه علامت متقابل دارند با هم در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شوند. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه در واقعيت، علامت منÙÙŠØŒ برخلا٠نظر عموم، علامت ØªÙØ±ÙŠÙ‚ نيست بلكه ØªÙØ±ÙŠÙ‚ را Ùقط با يگانه كردن دوعلامت مثبت Ùˆ منÙÙŠ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد. در نتيجه 9-=4-5- به هيچ وجه عمل ØªÙØ±ÙŠÙ‚ نيست بلكه عمل جمع معمولي يعني بر هم Ø§ÙØ²ÙˆØ¯Ù† مقادير متجانس است. از سوي ديگر4=5-9+ نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه يك مقدار از مقدار ديگر كم شده است. به همين شيوه، علامت مثبت، اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شود،به معني جمع نيست. عمل جمع وقتي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ كه يك مقدار كه علامت مثبت دارد با مقدار ديگري كه ØµØ±ÙŠØØ§Ù‹ يا ØªÙ„ÙˆÙŠØØ§Ù‹ همين علامت را دارد يگانه شوند. ولي اگر همين مقدار را]كه علامت مثبت دارد[ با مقدار ديگري كه علامت منÙÙŠ دارد يگانه كنند، چون عمل يگانه كردن از طريق تقابل علامتها صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است، عمل ØªÙØ±ÙŠÙ‚ را نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯: 5-=4+9- »16
تضاد و تناقض
به سخن ديگر ØŒ درست است كه در رابطهâ€ÙŠ ØªØ¶Ø§Ø¯ (contrariety ) كه تقابل٠واقعي را تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù†ÙÙŠ وجود دارد، ولي در اينجا Ù†ÙÙŠ به اين معني نيست كه هر يك از دو Ù…ØÙ…ول٠نسبت، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ يا غير موجود است. بنابر نظر كانت«وضع كردن يك چيز خاص Ùˆ آن را منÙÙŠ ناميدن، خطاست». در واقع«چيزهاي منÙÙŠØŒ به طور كلي، بر Ù†ÙÙŠ دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ واين به هيچ†وجه Ù…Ùهومي نيست كه ميâ€ÙƒÙˆØ´ÙŠÙ… روشن كنيم». وي ادامه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯:
«از نظر ما كاÙÙŠ است كه نسبتهاي متضاد كه كل اين Ù…Ùهوم را Ù…ÙŠâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ شامل ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÛŒÙ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡ÙŠÙ…. براي اينكه نشان دهيم در خود این Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªØŒ يكي از دو عنصر٠متقابل،متضاد٠متناقض عنصر ديگر نيست، Ùˆ اگر عنصر نخست، مثبت باشد،عنصر دوم ØµØ±ÙØ§Ù‹ Ù†ÙÙŠ آن نيست بلكه خود عنصري مثبت است كه در تقابل باعنصر ديگر قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است، از روش رياضيدانان پيروي ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… و«غروب» را منÙي٫طلوع» و«سقوط» را منÙي٠«صعود» Ùˆ «آمدن» را منÙÙŠÙÂ«Ø±ÙØªÙ†Â» Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ù†ÙŠÙ…. خود این Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªØŒ Ø¨Ù„Ø§ÙØ§ØµÙ„Ù‡ روشن Ù…ÙŠâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ كه مثلاً «سقوط» از «صعود» به همان Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ Ù…ØªÙ…Ø§ÙŠØ² Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نه-A از A متمايز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ زیرا «سقوط» به همان مثبتي «صعود» است، Ùˆ Ùقط اگر با«صعود» يگانه شود، Ùقط دراين ØØ§Ù„ت،علت٠نÙÙŠ «صعود» را در درون خود دارد. البته به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¯ÙŠØ¯Ù‡ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه هر چيز را Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† در نسبتي متضاد با چيز ديگري قرارداد. من همانâ€Ù‚در Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… «طلوع» را منÙي«غروب» بنامم كه «غروب» را منÙي«طلوع» Ø› Ùˆ به همين گونه«دارايي» نيز منÙي«بدهي» است، درست همان گونه كه «بدهي» منÙي«دارايي»است.اما ØØ³ مشترك ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ بهتر است كه Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ù†ÙÙŠ را براي مواقعي به كار ببريم كه بخواهيم تقابلي واقعي را نشان دهيم. در اين صورت بهتر است كه«بدهي» را منÙي«دارايي» بدانيم نه برعكس. گرچه ميان عناصر٠نسبت٠تضادها ÙØ±Ù‚ÙŠ نيست ...» 17
نتيجه: چيزهايي كه ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ باشند وجود ندارند. چون چيزهايي كه، به طور كلي، Ù†ÙÙŠ باشند(تا آن جا كه به سرشت درونيشان ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯) ÙØ§Ù‚د وجودÙ]ØÙ‚يقيâ€[اند. ] Ùقط Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ باشند ونه اشيا Ùˆ خواص Ùيزيكی.[ هر چيزي كه تاثيرات چيز ديگري را Ù†ÙÙŠ يا خنثي كند، خودش«علت مثبتي» است. آن چيزهايي كه مقادير منÙÙŠ خوانده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند. به سخن ديگر، آنها نامقدار Ùˆ از اين رو ناموجود يا نيستي٠مطلق نيستند. چيزها، اشيا Ùˆ دادهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي]ÙØ§ÙƒØªÙŠ[ همه Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› وعناصري موجود Ùˆ ØÙ‚يقي هستند. آن چيزهايي كه در رياضيات، مقادير منÙÙŠ ناميده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ مقادير Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› ØØªÙŠ Ù‡Ù†Ú¯Ø§Ù…ÙŠ كه داراي علامت منÙÙŠ باشند.]كانت Ù…ÙŠâ€Ø§Ùزايد:[
«نيوتن نيروي جاذبه را كه از دور عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(همچنان كه اجسام به يكديگر نزديكتر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯) Ùˆ بتدريج به نيروي Ø¯Ø§ÙØ¹Ù‡ تبديل Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ به Ù…Ø¬Ù…ÙˆØ¹Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ كرده است كه وقتي مقادير مثبت آن به پايان Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ù†Ø¯ مقادير منÙÙŠ اش آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.18 اگر دكتر كرسيوز مشهور تربيت]علمي[ مناسبي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ø´Øª Ùˆ خود را با معنايي كه رياضيدانان به Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ آشنا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ هرگز اين نظر نيوتن را خطا Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª. چون در واقع يك مقدار منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيست(همچنان كه مشابهت در Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØŒ دكتر كرسيوز را به اين تصور نادرست كشاند)Ø› بلكه چيزي است كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه واقعاً مثبت است Ùˆ Ùقط در تقابل با چيز ديگري قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯Â».19
آن Ú†Ù‡ را تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ… Ø¬Ù…Ø¹â€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:كشاكش نيروها در طبيعت Ùˆ در واقعيت، مانند نيروي جاذبه/ Ø¯Ø§ÙØ¹Ù‡ در Ùيزيك نيوتني، مبارزۀ ميان تمايلات متقابل، مقابلۀ نيروهاي متضاد،همهâ€ÙŠ Ø§ÙŠÙ†Ù‡Ø§ نه Ùقط اصل امتناع تناقض را متزلزل نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ بلكه آن را تاكيد ميâ€Ù†Ù…ايند. آنچه را تا اينجا بررسي ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠÙ…ØŒ در واقع تقابلهايي هستند كه به علت ØÙ‚يقي بودنشان Â«Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ضâ€Â»Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با تناقض٠ديالكتيكي ندارند. به قول ماركس قطبهاي٠اين ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§Â«Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ميانجي يكديگر باشند» Ùˆ «نيازي به ميانجي ندارند»؛ «آنها وجه مشتركي با يكديگر ندارند، آنها نيازي به يكديگر ندارند Ùˆ بايكديگر يگانه Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Â». به همين دليل اين سخن كهنه وبيâ€Ù…زۀ متاÙيزيكي(كه هنوز هم در جنبشهاي كارگري شنيده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯) كه معتقد است بدون ديالكتيك نه Ù…Ø¨Ø§Ø±Ø²Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù‡Ø³Øª Ùˆ نه جنبشي، بلكه Ùقط جمود Ùˆ Ø¨ÙŠâ€ØªØØ±ÙƒÙŠÙ مرگ است، يك بار ديگر مردود شناخته Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
از لنين تا لوپوريني
پيش از اين Ú¯ÙØªÙŠÙ… كه ماركسيسم گرچه همواره در قالب Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª تناقضها Ùˆ تقابلها سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اما هيچ انديشهâ€ÙŠ Ø±ÙˆØ´Ù†ÙŠ در اين باره ندارد. در اغلب موارد ماركسيستâ€Ù‡Ø§ ØØªÙŠ Ú¯Ù…Ø§Ù† Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه دو نوع تقابل وجود دارند كه اساساً با يكديگر Ù…ØªÙØ§ÙˆØªâ€Ø§Ù†Ø¯. اكنون بايد اين ادعا را اثبات كنيم.
در آثار انگلس ØØªÙŠ ÙŠÙƒ كلمه دربارۀ ÙØ±Ù‚ ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تقابل٠متناقض (يا ميان
تضاد وتناقض) وجود ندارد. در آثار پله خان٠نيز يك كلمه در اين باره نيست، ØØªÙŠ Ø¯Ø± آثار لوكاچ ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙ ØØ±ÙÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ ديالكتيك را نخودهر آشي ميâ€ÙƒØ±Ø¯ نيز مطلبي وجود ندارد. سرانجام، در اين مورد بر ذهن لنين نيز Ø¢Ø´ÙØªÚ¯ÙŠ Ùˆ سردرگمي ØØ§ÙƒÙ… است.
يادداشت لنين در: Ø¯ÙØªØ± يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ زير عنوان« دربارهâ€ÙŠ Ù…Ø³Ø¦Ù„Û€ ديالكتيك» با يادآوري اين نكته آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه Ùيلون يهودي، متكلم اÙلاطوني يا نواÙلاطوني، Ù…Ùهوم ديالكتيك را پيشتر برده است:
«تجزيهâ€ÙŠ ÙŠÙƒ كل ÙˆØ§ØØ¯ به دو پاره Ùˆ شناخت اين دو پارهâ€ÙŠ Ø¨Ø§ يكديگر متناقض، ذاتÙ... ديالكتيك است.(بنگريد به نقل قولي از Ùيلون درباره هراكليتوس در آغاز بخش سوم«دربارۀ شناخت»؛ در كتاب لاسال دربارۀ هراكليتوس) Ù‡Ú¯Ù„ نيز سوال را به همين شيوه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ø¯Â».20
پس در اينجا ديالكتيك ÙˆØØ¯ØªÙŠ Ø§Ø³Øª شامل تقابلها Ùˆ به آنها تقسيم Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. ما به ØØ§Ù„تي Ø¨Ø§Ø²Ú¯Ø´ØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ… كه قبلاً Ø¨ØØ« كرديم: هر تقابل٠ديالكتيكي مستلزم رجوع به يگانگي٠تقابلهاست؛ Ùˆ Ùقط در قالب همين يگانگي، هر يك از تقابلها، Ù†ÙÙŠ ديگري است. ما به ديالكتيك٠اÙلاطون Ø¨Ø§Ø²Ú¯Ø´ØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ…:«يك، دوبخش Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯Â».(شعار معرو٠انقلاب ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ú†ÙŠÙ†!) هيچ زياني در اين نيست؛ هر كس ØÙ‚ دارد كه اÙلاطوني باشد!
لنين پس از مطالب Ùوق تعدادي از موارد ديالكتيك را Ø¨Ø±Ù…ÙŠâ€Ø´Ù…ارد كه در واقع تقابلهاي٠واقعي يا ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ Ù†Ø§Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با ديالكتيك ندارند.]وي اين موارد را ذكر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:[«دررياضيات: به اضاÙÙ‡ Ùˆ منها؛ Ø¯ÙŠÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙŠÙ„ Ùˆ انتگرال،در مکانیک:عمل Ùˆ عکس العمل،در Ùیزیک:الکتریسیتۀ مثبت Ùˆ منÙÛŒ Ùˆ در شيمي: تركيب اتمها با يكديگر Ùˆ جدا شدن آنها از همديگر».21
صدر مائو نيز در نوشتهâ€ÙŠ Ù…Ø´Ù‡ÙˆØ± خود به نام: دربارهâ€ÙŠ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ همين مسير را ميâ€Ù¾ÙŠÙ…ايد Ùˆ همان مواردي را كه لنين نام برده است تكرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯!22در اينجا هم مايل نيستم كه Ø¨ÙŠâ€Ø§Ø¯Ø¨ جلوه كنم، اما نظر صدر! مائو نيز خطاست. همه مثالهاي او از تناقضهاي٠ديالكتيكي، در واقع، مثالهايي از تضادهاي٠نامتناقض ( non-contradictory contrariety) اند.
اكنون به دستÙÛ€ ديگري از ماركسيستâ€Ù‡Ø§ ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ… كه از جمله Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ معدودي Ø¨ÙˆØ¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه از«تقابل٠واقعي» آگاه بوده Ùˆ با نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙƒØ§Ù†Øª آشنايي Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما با اين وص٠تقابل٠واقعي را به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض»٠ديالكتيكي ØªÙØ³ÙŠØ± ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯.
كارل كورش در نوشتۀ خود: تجربهâ€Ú¯Ø±Ø§ÙŠÙŠ Ø¯Ø± ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«تقابلهاي٠ديالكتيكي را نبايد به منزله ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… دانست بلكه آنها را بايد به منزلۀ تقابل٠اشيا، Ùˆ اگر بيان كانت را به كار ببريم، به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ‚ابلهاي٠واقعي» شناخت. تقابلهاي اين نوعي را نه Ùقط هگل،كه Ùيلسو٠ديالكتيكي بود، بلکه همچنين متÙكران ژرÙâ€Ù†Ú¯Ø± Ùˆ تيزبيني مانند كانت Ùˆ]برنارد[بولتسانو]1781-1848[ØŒ كه قطعاً هدÙهاي ديالكتيكي آنهارا برنينگيخته بود، مورد Ø¨ØØ« قرار Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯... تØÙ„يل اجمالي Ù…Ùهوم٠تقابل، بدان گونه كه كانت Ùˆ بولتسانو ØªØ¹Ø±ÙŠÙ ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه نسبتهايي كه ميان چنين«تقابلهايي»برقرار ند Ùˆ شكلâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ از Â«ÙˆØØ¯ØªÂ» چنين تقابلهايي ناشي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ همهâ€ÙŠ Ø¢Ù† خصلتهاي اساسيي را كه Ù‡Ú¯Ù„ به ديالكتيك خود داده است،دارا هستند».23
با اداي Ø§ØØªØ±Ø§Ù… به كورش، بايد Ú¯ÙØª كه سخنان او نيز اباطيلي بيش نيست.
Ùˆ سرانجام به مورد نهايي Ùˆ به ايتاليا Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…: سزار لوپوريني Ùˆ كتابش به نام: ÙØ¶Ø§ Ùˆ ماده در ÙلسÙÛ€ كانت؛ اثري كه ØØ§ÙˆÙŠ Ù…Ø·Ø§Ù„Ø¨ÙŠ جالب Ùˆ Ù…Ùيد است. لوپوريني پس از آنكه بدرستي در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه ابهام Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… انديشۀ بازتابي موضوع اصلي كتاب: نقد خرد Ù…ØØ¶ است24ØŒ انتقاد كانت را از اصل لايب نيتسي امور تمايز ناپذير ونظريهâ€ÙŠ ÙƒØ§Ù†Øª را دربارۀتقابل٠واقعي(كه دوباره در Ø´Ø±Ø Ø§Ùˆ بر« ابهام Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… انديشهâ€ÙŠ Ø¨Ø§Ø²ØªØ§Ø¨ÙŠÂ» گسترش ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است) به منزلۀ«هستۀ» ديالكتيك٠ماترياليستي ØªÙØ³ÙŠØ± ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما هرمان لي بØÙ‚ ايراد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است كه تقابل٠واقعي را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† به«تناقض٠ديالكتيكي» تØÙˆÙŠÙ„ كرد. (ايراد
هرمان لي آشكارا درست است، زيرا تقابل٠واقعي، Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است؛ ازاين روي چگونه Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† آن Ø±Ø§Â«ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Â»ÙØ¯ÙŠØ§Ù„كتيكي دانست؟) لوپوريني، در پاسخ ايراد هرمان لي (H.Ley) در يادداشتي بلند كه Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ Ùˆ Ø¨ÙŠâ€Ø±ÙˆØ است تقلا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ تا دوباره مدعي شود كه در تقابل٠واقعي٠كانت «هستۀ ديالكتيك٠ماترياليستي وجود دارد».25
اگر اجازهâ€ÙŠ Ú¯ÙØªÙ† لطيÙÙ‡ بيâ€Ú¯Ø²Ù†Ø¯ÙŠ Ø±Ø§ به ما بدهند، خواهيم Ú¯ÙØª كه شاخ به شاخ شدن دو اتومبيل(كه نمونۀ نوعي يك «تقابل٠واقعي» از نيروهاي٠متقابل است) تاييد هر روزهâ€ÙŠ Ù…Ø§ØªØ±ÙŠØ§Ù„ÙŠØ³Ù… ديالكتيكي است!
ديالكتيك هگل
اكنون چند كلمه دربارۀ Ù‡Ú¯Ù„ بگويیم:خصلت خاص آثار Ù‡Ú¯Ù„ اين است كه براي او، ديالكتيك ايدهâ€Ù‡Ø§]يا Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶[ در عين ØØ§Ù„ ديالكتيك٠ماده نيز هست. در ØØ§Ù„ÙŠ كه در همپرسه]ديالوگ[ هاي متاخر اÙلاطون، جهان ايدهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ جهان اشيا از هم جدا Ù†Ú¯Ù‡ داشته Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ جدايي ميان اين دو جهان ناپديد Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. گرچه مايل نيستم ØØ±Ùهاي خود را تكرار كنم26ØŒ امامجدداً بايد بگويم كه كليد همه چيز در Ø´Ø±Ø Ù‡Ú¯Ù„ بر Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم، در كتاب يكم: علم منطق او قراردارد:
«ايده آليسم ÙلسÙÙŠ عبارت از اين است كه امر متناهي را به منزلهâ€ÙŠ Ù‡Ø³ØªÙŠ واقعي نشناسيم».27 چون امر متناهي، واقعيتي از آن٠خويش ندارد بلكه بايد از ايده كسب٠واقعيت كند:«اين گزاره كه امر متناهي، Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„]يعني ÙÙŠâ€Ù†Ùسه منÙÙŠ يا غير واقعي[ است، اصل اساسي Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم است». ضروري است كه«اين اصل در آنجا هم تØÙ‚Ù‚ يابد.»28 يعني ايده بايد واقعيت شود.
اگر اين گزاره†را بررسي كنيم Ø¨ÙŠâ€Ø¯Ø±Ù†Ú¯ در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ… كه روابط متناهي/ نامتناهي، Ùˆ هستي/ انديشه، از الگوي تناقض(A،نه-A) پيروي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. امر متناهي Ùˆ امر نامتناهي،خارج از يكديگر، يعني خارج از ÙˆØØ¯ØªØ´Ø§Ù†ØŒ قطبهايي انتزاعي Ùˆ ØºÙŠØ±ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯.29 اگر امر متناهي را ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر بگيريم، هستي واقعي ندارد، ناموجود است. امر نامتناهي نيز به نوبهâ€ÙŠ Ø®ÙˆØ¯ خلا بالاست، ÙØ§Ù‚د وجود واقعي است، وذاتش خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابلش است.
اگر Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø± قالب چنين Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªÙŠ Ù…Ø·Ø±Ø Ø´ÙˆØ¯ØŒ راه ØÙ„ آن پيدا Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اگر امر متناهی ÙÙŠâ€Ù†Ùسه يا خارج از انديشه، واقعيت٠ØÙ‚يقي نداشته باشد، آشكار است كه آن را Ùقط Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† در رابطه با امر ديگري درك كرد، يعني در ارتباط با امر نامتناهي، يا خلاصه، در درون ايده يا خرد. بدين شيوه هر چيزي در ÙˆØØ¯Øª «هستي» Ùˆ «نيستي» (يا در ديالكتيك اÙلاطون:«اجتماع ايدهâ€Ù‡Ø§Â») ØÙ„ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. در جايي كه قبلاً شيء بود اكنون تناقض٠منطقي قرار دارد. ديگر«هستي» Ùˆ جود ندارد بلكه Ùقط «ایده» هست(ÙŠØ§Â«Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ بنا به ÙØ±Ù…ول ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù‚ØªØµØ§Ø¯ÙŠ- ÙلسÙÙŠ(1844).30 از سوي ديگر همان گونه كه امر جزئي يا امر متناهي در تناقض٠منطقي مستØÛŒÙ„ شد، تناقض٠منطقي نيز به نوبۀ خود به درون امر متناهي يعني به درون عينيت انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. به سخن ديگر، تناقض٠منطقي، متجسد Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. تناقض٠منطقي ازâ€Â«Ùراسوي»٠ايده به «اينجا Ùˆ اكنون» يعني به اين جهان مادي انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. بنابراين اكنون هر موجودي آيت Ùˆ بيان مثبت تناقض٠منطقي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.(باز بنابر Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù‚ØªØµØ§Ø¯ÙŠ- ÙلسÙÙŠ(1844)،«پوزيتيويسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„).
اين موضوع كه ديالكتيك ماده، ديالكتيك اشياء(يعني چيزي كه ماركسيسم مدعي ابداع آن است)ØŒ به طور كامل در آثار Ù‡Ú¯Ù„ موجود است با مطالعۀآثار او به اثبات Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯. ديالكتيك ماده با Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم Ù‡Ú¯Ù„ نه تنها تناقضي ندارد بلكه ابزار Ùˆ وسايل آن است. خود Ù‡Ú¯Ù„ در موارد متعدد نشان داده است كه منشا«ديالكتيك ماده» در شكاكيت متÙكران باستان، در پيرونيسم Pyrrhonism)) ]منسوب به پيرون، Ùيلسو٠يوناني،270-360Ù‚.Ù… كه او را پدر مذهب شك لقب Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯[ Ùˆ سپس در پارامنيدس اثر اÙلاطون است.(رجوع كنيد به نوشتهâ€ÙŠ Ù‡Ú¯Ù„ با عنوان: رابطۀ شكاكيت Ùˆ ÙلسÙÙ‡31 Ùˆ نيز در همۀ آثار دوران پختگی او.)
به نظر Ù‡Ú¯Ù„ØŒ شكاكيت متÙكران باستان رابطۀ اساسي پيرونيسم با ÙلسÙÙ‡ (= Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم)است كه با همهâ€ÙŠ Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø®ÙˆØ¯ØŒ ما را به مردود دانستن اعتقاد ØØ³ مشترك به وجود اشيا Ùˆ به مادي بودن جهان راهبري ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. پيرونيسم يعني شك نسبت به وجود ماده. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه شكاكيت باستاني با معرÙÙŠ ديالكتيك يعني با نشان دادن اينكه آنچه به نظر«چنين» Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ هم«هست» Ùˆ هم«نيست»؛
يقين ØØ³ مشترك نسبت به وجود اشيا را متزلزل Ùˆ ماترياليسم را منهدم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ بدين شيوه، راه را براي ÙلسÙÛ€ ØÙ‚يقي باز ميâ€Ù†Ù…ايد. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØª پيرونيسم Ùقط اين است كه پس از آنكه ماترياليسم را نابود كرد ]Ù…ØªÙˆÙ‚Ù Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯[ Ùˆ به طور منÙÙŠ به پايان Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯. در ØØ§Ù„ÙŠ كه ÙلسÙÛ€ØÙ‚يقي يعني Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم پيشتر Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆØ¯ Ùˆ امر متناهي را كه رد Ùˆ منسوخ شده است، با ارائه آن به منزلهâ€ÙŠ Ø¹ÙŠÙ†ÙŠ شدن «ايده» يا تجسد٠خرد(=لوگوس٠الهي در جهان) دوباره مستقر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
Ù‡Ú¯Ù„ در مقايسه با شكاكيت متÙكران باستاني ،كه چون شك آنان نسبت به ماده است، پس شكاكيتي«ÙلسÙی» است، شكاكيت هيوم Ùˆ كانت را، به اين علت كه هنوز با اعتقاد به قطعيت ØÙˆØ§Ø³ پيوند دارد(Ùˆ نيز چون شكاكيت آنان با ماترياليسم ØØ³ مشترك اشباع شده است)«غيرÙلسÙي» Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. به علاوه ØŒ اين ØÙ‚يقت رابايد در نظر Ú¯Ø±ÙØª كه در ØØ§Ù„ÙŠ كه از نظر Ù‡Ú¯Ù„ امر متناهي، ناموجود است Ùˆ اشيا هيچ واقعيت٠ØÙ‚يقي ندارند، از نظر كانت،(ØØªÙŠ Ø¯Ø±Ú†Ù†Ø¯ ØµÙØÛ€ معدودي كه نظر او را در بالا بررسي كرديم ]روشن Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯[كه) ديدگاه مقابل درست است؛ يعني اشيايي كه ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ يا به طور كلي Ù†ÙÙŠ باشند وجود ندارند، Ùˆ آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار يا نيستي نيستند بلكه خودشان وجودي مثبت دارند.
ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ùˆ Ù¾Ú†ÙŠ
درام ماركسيسم اين است كه در نقطهâ€ÙŠ Ù…Ø¹ÙŠÙ†ÙŠ(Ùˆ به دلايل بسيار كه همهâ€ÙŠ Ø¢Ù†Ù‡Ø§ را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† در اينجا برشمرد، جز يكي كه بسيار مهم است Ùˆ در زير به بررسي آن خواهيم پرداخت)«ديالكتيك مادۀ» Ù‡Ú¯Ù„ را موبهâ€Ù…Ùˆ ميâ€Ù¾Ø°ÙŠØ±Ø¯(همچنان كه در ديالكتيك طبيعت اثر انگلس مشهود است) Ùˆ آن را شكل عاليتري از ماترياليسم Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. شايد بتوان اعتراض كرد كه نه تنها انگلس،ماركس نيز ماترياليسم ديالكتيكي را Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØªÙ‡ بود. پاسخ من اين است كه ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± اين موضوع تا ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠ Ø¯Ø±Ø³Øª باشد، باز Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† دليل قاطعي براي پذيرش ماترياليسم ديالكتيكي ÙŠØ§ÙØª. ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯ يا بايد نشان داد كه ديامات]ماترياليسم ديالكتيكي[ هنوز معتبر است يا بايد هر دو بنيانگذار ماركسيسم را در پذيرش آن مقصر دانست.
من عبارت«درام ماركسيسم» را به كار بردم. در ذهن من هيچ شكي وجود ندارد كه اين درام، لااقل تا ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠ Ø¯Ø± رابطۀ ماركسيسم با علم، كه بويژه با Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§Ø´ با علوم طبيعي آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ تجسم ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين رابطه نه تنها Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ ØªØ¦ÙˆØ±ÙŠÙƒ Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريند بلكه مسائل استراتژيك Ùˆ سياسي را نيز در بر دارد. بخش اعظم جهان مدرن را علم تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. ارزيابي ما از علم، پايه Ùˆ اساس داوريمان دربارهâ€ÙŠ Ø±Ø´Ø¯ اقتصادي Ùˆ تعيينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡â€ÙŠ Ø±ÙˆÙŠÙ‡â€ÙŠ Ù…Ø§ نسبت به ايدئولوژيهاي «جهان سومي» است؛ Ùˆ پاسخ ما را به كوهي از مسائل٠درهم Ùˆ برهم عملي Ùˆ اخلاقي معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه طي چند سال اخير در جهان سياست پديدار Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯.
طرز تلقي ماركسيسم در اين مورد چيست؟ اين مسئله را پياپي به Ú¯ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…ÙŠâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø§Ù†Ù†Ø¯ تا بتوانند پوزيتيويسم Ùˆ Ø¹Ù„Ù…â€Ø¨Ø§ÙˆØ±ÙŠ Ø±Ø§ هد٠ØÙ…له قرار دهند. تاكتيك گروهي از«ماركسيستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¬ÙˆØ§Ù†Â» اهل بري( (Bari{مركز يكي از استانهاي ايتاليا [همين است. اما چنين شگردهايي پشيزي ارزش ندارد. پوزيتيويسم Ùˆ علم امري ÙˆØ§ØØ¯ نيستند. علم باوري را به باد انتقاد ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ Ø¨ÙŠâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه از علم Ú†Ù‡ Ù…Ùهومي در ذهن دارند؛ Ùˆ اين، سياست خطرناكي است. Ù†Ù…ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² اين ØÙ…Ù„Û€ به علم، كتاب ØªØ§Ø²Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² لسك ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ ØªØ§Ø±ÙŠØ® پوزيتيويسم، از هيوم تا ØÙ„Ù‚Û€ وين است. ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ø¹Ù„Ù… را با پوزيتيويسم يكي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. بدين سان علم را به ايدئولوژي تقليل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› ايدئولوژي ای كه بايد از ميان برداشته شود. عنوان كتاب ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ø¯Ø±Ú†Ø§Ù¾ آمريكايي آن، همۀ اينها را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯: با خودبيگانگي خرد. علم، از خود بيگانگي خرد است. ازاين روي Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ نيست كه برگسون،هوسرل والبته همراه آن دو، دیگر متعاليان transcendence نيز در بخش پاياني كتاب ظاهر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.
نمونهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø±ØŒ Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø±ÙŠ Ø§Ø³Øª كه انسو Ù¾Ú†ÙŠ در سال 1968 بر كتاب هوسرل به نام: Ø¨ØØ±Ø§Ù† علوم اروپايي Ùˆ Ù¾Ø¯ÙŠØ¯Ø§Ø±â€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ ØªØ±Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†Ø¯Ø§Ù†ØªØ§Ù„]ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ÙŠ[نگاشته است. Ù¾Ú†ÙŠ نيز بر علمها Ùˆ تكنولوژيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ انسان٠زنده را به شيء يا Ù…Ù‡Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø± ماشين صنعت تبديل ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ØÙ…له ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ نكتهâ€ÙŠ Ù…Ù‡Ù… اين است كه او Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø± خود را با اعلام ابداع الهيات ØªØ§Ø²Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨Ù‡ پايان Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ø¯:
«ØÙ‚يقت در جهان زندگي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› اما به هيچ كس تعلق ندارد، به اين جهان نيز متعلق نيست، اين جهاني هم نيست. از اين روي الهياتي را كه در شر٠ظهور است، به دلايل ديالكتيكي، آدم بينوا Ùˆ سادهâ€Ù„ÙˆØ Ù‚Ø¨Ù„ از آدم ثروتمند Ùˆ ÙØ±Ù‡ÙŠØ®ØªÙ‡ Ùˆ آكادميك درك ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين الهيات، پيام بسيار Ø³Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø§Ø±Ø¯: خدا زندگي است، اما او واقعيتي ندارد»
بنابراين ما همه مخال٠علم باوري هستيم. اما مسئله اين است كه چگونه مي توان بر ضد علم Ùˆ پوزيتيويسم بود Ùˆ در عين ØØ§Ù„ رابطه اي جدي Ùˆ واقعي با علم داشت Ùˆ از آنچه لنين«آيين كشيشي» مي نامد اجتناب ورزيد؟ ديامات ديگر Ù…Ùيد نيست. آن كسي كه Ùيزيك٠ديالكتيكي يا شيمي٠ديالكتيكي مي طلبد يا از لنين مي خواهد تا مسائل Ùيزيك نظري را ØÙ„ كند(همچنان كه لودوويكو Ú¯ÙŠ مونات با كمي عوام ÙØ±ÙŠØ¨ÙŠ Ø¯Ø± خواست مي كند). چنين كسي يا رابطه اي Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÙŠ Ùˆ منÙÙŠ را با علوم موجود مي پذيرد يا چنين رابطه اي را دامن مي زند. رابطه اي كه به طور عيني (چرا من نيز اجازه نيابم تا اين قيد ØÙŠØ§ØªÙŠ Ø±Ø§ براي يك بار هم كه شده به كار برم؟) با الهيات تازه سازش مي كند: آن الهياتي كه مظاهر شيطاني علم را بر مي شمارد Ùˆ انسو Ù¾Ú†ÙŠ بشارت ظهورش را داده است. ديامات هر آنچه را مي توانست به ما بدهد، با ليسنكو32 ارزاني داشت.
Ø¨ØØ«]بر سر ماترياليسم ديالكتيكي[ در آلمان شرقي
شايد بررسيهايي كه تاكنون انجام داده ايم براي معرÙÙŠ موضوع Ø¨ØØ«] در آلمان شرقي[ Ù…Ùيد باشد. Ø¨ØØ«ÙŠ ÙƒÙ‡ به رغم Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØªÙ‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ ]به دلايل سياسي[ داشت مهم بود. اين Ø¨ØØ« زماني نه چندان دور در ميان گروهي از ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† Ùˆ منطقدانان (ماترياليست، اما نه ماترياليست ديالكتيكي) كه اهل لهستان Ùˆ آلمان شرقي بودند Ùˆ به طور جدي با مسائل علم مدرن سر Ùˆ كار داشتند، صورت Ú¯Ø±ÙØª.
علم مدرن نه با ديالكتيك ماده آشنايي دارد Ùˆ نه مي داند كه با آن Ú†Ù‡ كند. علم مدرن ماترياليسم ديالكتيكي را ÙلسÙÛ€ رمانتيك طبيعت مي شناسد. مثلاً انگلس مي نويسد:ماه«منÙÙŠ بودن» زمين است يا«همان گونه كه الكتريسيته Ùˆ مغناطيس وقتي قطبي(=پلاريزه) مي شوند در جهات متقابل ØØ±ÙƒØª مي كنند، انديشه ها نيز دقيقاً همين گونه Ø±ÙØªØ§Ø± مي كنند».33 يا اگر «كرمي را به دو نيم كنند» اين Ù†Ù…ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² «تبديل مثبت به منÙي» است.34 دانشمند مدرن(به ÙØ±Ø¶ اينكه هنوز هم سراغ چنين كتابهايي برود) از خواندن آنها خنده اش مي گيرد Ùˆ به ياد]ÙلسÙÛ€ طبيعت[ شلينگ Ùˆ بادر ( Baader ) مي Ø§ÙØªØ¯.
علم نمي تواند طبق سه قانون عمومي ديالكتيك عمل كند. علم پايبند اصل (امتناع) تناقض است. اما اين اصل را«ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠÂ»ØŒ اصل متاÙيزيك مي دانند، اما بر عكس، هر دانشمندي اصل امتناع تناقض را براي]شناخت جهان[ مادي اصل تعيين كننده مي داند كه در عين ØØ§Ù„ اصل استدلال همساز Ùˆ سازگار نيز هست. (اين مطلب را نيز در پرانتز بگوييم كه در اين مورد ]يعني پايبندي به اصل امتناع تناقض[ موجبي براي ترس يا رسوايي نيست. نظريۀ لنين دربارهâ€ÙŠ Â«Ø¨Ø§Ø²ØªØ§Ø¨Â»35 اگر به طور جدي دنبال شود به نظريۀ كلاسيك«تطابق»correspondence) ) باز ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. Ù†Ø¸Ø±ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ اختلا٠بسيار ناچيزي با علم مدرن دارد. در اين مورد مي توان از خود تارسكي دليل آورد. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«مايليم تعري٠ما دربارهâ€ÙŠ Ø¢Ù† شهودهايي كه با Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª ارسطويي ØÙ‚يقت ارتباط دارند، Ù…Ù†ØµÙØ§Ù†Ù‡ باشد».)36
پس دانشمندان Ùˆ ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ‡ با علم ارتباط دارند بايد Ú†Ù‡ كنند تا با ماركسيسم Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø²Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ ماندني برقرار نمايند؟ اين مسئله ØŒ Ø²Ù…ÙŠÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯ براي ارائۀ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø¯Ø± Ø¨ØØ«ÙŠ Ø·ÙˆÙ„Ø§Ù†ÙŠ(Ùˆ روي هم Ø±ÙØªÙ‡ عبث) با عنوان«دربارهâ€ÙŠ Ù…Ø³Ø§Ø¦Ù„ منطق» كه از سال 1953 تا 1955 در «مجلۀ آلماني ÙلسÙه» 37 منتشر مي شد. نويسندگان اين مقاله ها اقليت كوچكي بودند كه زماني كوتاه پس از انتشار مقاله هايشان با سر Ùˆ صداي سخنگويان رسمي]ماركسسم – لنينيسم [ خاموش شدند، اما با اين وص٠موضوع اين Ø¨ØØ« در چند كتاب بازتاب ÙŠØ§ÙØª.38
اين Ø¨ØØ« به كجا انجاميد؟ به بازگشت به تقابل٠واقعي كانت. اما نه آن تقابل٠واقعي كه لوپوريني در صدد اثباتش بود. يعني اثبات اين امر اثباتâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± كه ØØªÙŠ Ø¯Ø± تقابل٠واقعي كانت«هستۀ ماترياليست ديالكتيكي» وجود دارد. چكيدۀ بعضي از اين مقالات اين بود كه نويسندگان آنها، با توجيهي بسيار بيشتر ØŒ اعتقاد ÙŠØ§ÙØªÙ‡ بودند كه آنچه را «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠÂ» به منزلۀ تناقضات در طبيعت توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ در واقع تضادها يا تقابلهايي هستند كه بی â€ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯Ø› از اين رو ماركسيسم Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با اطمينان از نبردها Ùˆ تقابلهاي عيني سخن گويد، Ø¨ÙŠâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ مجبور شود به اصل(امتناع) تناقض اعلان جنگ بدهد Ùˆ بدين طريق با علم قطع رابطه كند.
ولÙگانگ هاريش(كه در پي شركت در اين Ø¨ØØ« به دلايل سياسي به ده سال زندان Ù…ØÙƒÙˆÙ… شد) Ø¨ØØ« خود را با تاكيد بر اين نكته آغاز مي كند كه :
«از زمان Ù‡Ú¯Ù„ سوء ØªÙØ§Ù‡Ù…هايي در مورد اصطلاØÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض» ايجاد شده است كه مستقيماً با خصلت Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يستي ديالكتيك Ù‡Ú¯Ù„ ارتباط دارد... اگر واژۀ «تناقض» به معناي علمي آن Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شود Ùˆ اگر منطق معناي ديگري براي اين واژه]جز همان معناي علمي آن[ قائل نباشد، پس تناقضها ØµØ±ÙØ§Ù‹ به قلمرو داوري تعلق دارند، ÙˆÙقط در«انديشه Ùˆ زبان» كساني ظاهر مي†شوند كه سخن يكديگر را نقض مي كنند.«از سوي ديگر، اگر آنچه از تناقض Ù…Ø³ØªÙØ§Ø¯ مي شود چيزي Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با معناي Ù…ØØ¶ Ùˆ سادۀ واژه باشد، مثلاً منظور برخورد يا مبارزۀ ميان تقابلها،كهنه ونو، Ùˆ تقابل ميان دوسوي يك شيء باشد» پس در واقع،مقصود تقابل٠واقعي است»]نه تقابل٠ديالكتيكي[39
پل لينكه از ينا به پشتيباني هاريش(Ùˆ نيز به منظور از ميان بردن بعضي Ø¢Ø´ÙØªÚ¯ÙŠÙ‡Ø§ Ùˆ ترديدها در نوشتۀ او، كه بي شك ناشي از Ø§ØØªÙŠØ§Ø· سياسي بودند) وارد Ø¨ØØ« شد. مقالۀ لينكه همان قدر مختصر بود كه قاطع ومنسجم. نخست او بر اهميت عيني Ùˆ ماترياليستي اصل امتناع تناقض تاكيد مي ورزد.(«... سازگاري منطقي هر چيزي كه وجود دارد Ùˆ ناممكن بود تناقضات در واقعيت؛ چون در تØÙ„يل نهايي، قوانين منطقي، قوانين هستي شناختي هستند...»)ØŒ سپس او به اين«عقيدۀ سطØÙŠ ÙƒÙ‡ هم در شرق Ùˆ هم در غرب رايج است Ùˆ معتقد است كه تناقضات در واقعيت وجود دارند» مي پردازد40 كه اگر اين عقيده درست مي بود، اين معنا را مي داشت كه «منطق ديالكتيكي خاصي» ضروري است كه از منطق رايج Ùˆ «منطق صوري» برتر باشد. سرانجام لينكه نيز با بازگشت به كانت Ø¨ØØ« خود را پايان مي دهد. او پس از ذكر اين نكته كه «هگل Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ را چنان در ابهام ÙØ±Ùˆ برده است كه اثر آن تا امروز مشهود است» نتيجه گيري مي كند كه «واژه تناقض را نبايد براي موقعيتهايي به كار برد كه در واقع چيزي كاملاً Ù…ØªÙØ§ÙˆØª را Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ù†Ø¯Ø› مثلاً مبارزهâ€ÙŠ Ù…ÙŠØ§Ù† تقابلها را. در واقع آنچه را كانت تقابل٠واقعي مي نامد،مÙهومي است كه هيچ ارتباطي با تناقض٠منطقي ندارد.»41
در اينجا Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† بر ساير اشاراتي كه در پايان مقالۀ لينكه آمده اند Ùˆ استلزامهاي منطقي مهمي را در بردارند مكث كرد. وي در ارتباط تنگاتنگ با مسائلي كه در بالا Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯ سيري اجمالي در تاريخ]اثبات وجود خدا از طريق[برهان هستي شناختي مي كند، تا يادآوري نمايد كه چگونه اين برهان در ÙلسÙÛ€ مدرن اØÙŠØ§ Ùˆ اعاده شده است:«از اين Ù„ØØ§Ø¸ دكارت، سپينوزا Ùˆ تا ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠ Ø®ÙˆØ¯ لايب نيتس نامهاي مهمي هستند». از سوي ديگر:
«هيوم نخستين Ùيلسو٠مدرني بود كه نبرد با اين برهان را آغاز كرد، يا لااقل ابزارهايي براي جنگ موثر با آن ابداع كرد، ولي اين كانت بود كه در اين نبرد كار اساسي را انجام داد. اما بر پايهâ€ÙŠ Ù†Ø¸Ø±ÙŠØ§ØªÙŠ كه چنين Ø¨ØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² بودند، جانشينان كانت توانستند دوباره اين نظريهâ€ÙŠ Ø®Ø§Øµ را،كم Ùˆ بيش به شكلي مبدل، برقرار كنند تا اينكه Ù‡Ú¯Ù„ آن را به Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒØ§Ù…Ù„Ø§Ù‹ ØµØ±ÙŠØ Ùˆ آشكار اعاده كرد».42
نظر آژدوكيويچ دربارۀ تناقض٠ديالكتيكي
اكنون Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† موضعي را كه Ùƒ.آژدوكيويچ43ØŒ منطقدان ماترياليست برجستهâ€ÙŠ Ù„Ù‡Ø³ØªØ§Ù†ÙŠØŒ نسبت به اين مسئله اتخاذ مي كند، بررسي كرد. وي كه در Ø¨ØØ«Â« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» نيز شركت كرده بود، در كتاب خود به نام: كليات منطق مي نويسد:
«اصل امتناع تناقض اين امكان را مردود مي داند كه دو گزاره ÙŠ متقابل Ùˆ متناقض بتوانند همزمان درست باشند. به همين شيوه نيز اين اصل،اين امكان را نيز مردود مي داند كه در ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠØªâ€ØŒ امور واقع ارائه شده متناقض باشند، يعني چيزي «چنين» باشد Ùˆ در عين ØØ§Ù„«نه- چنين باشد».
آژدوكيويچ ادامه مي دهد:
«اين مطلب قطعاً به اين معني نيست كه اصل امتناع تناقض، وجود تناقضات را در واقعيت مردود مي داند، به اين شرط كه مقصود از «تناقضات»،گرايشهاي متقابل يا نيروهايي باشند كه عكس يكديگر عمل مي كنند. رابطهâ€ÙŠ Ø¹Ù…Ù„ Ùˆ Ø¹ÙƒØ³â€Ø§Ù„عمل، يا رابطهâ€ÙŠ Ø§Ø«Ø± واثر معكوس،همان Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù†ÙŠØ³Øª كه ميان «يك وضع٠واقعي، هست Ùˆ هم نيست» يا«يك شيء هم هست Ùˆ هم نيست»] A،نه-A [ وجود دارد. عكس العمل به معني نيستي عمل نيست Ùˆ اثر معكوس به معني نيستي اثر نيست. كاملاً برعكس، اگر عمل يا اثر، يك نيرو باشد، عكس العمل يااثر٠معكوس نيز يك نيروست؛ نه آنكه به معني نيستي٠نيرو باشد. اگر آنچه «چهارمين اصل ديالكتيك» ناميده مي شود، يعني اصل مبارزهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ Ùˆ ÙˆØØ¯Øª آنها(كه بيان مي كند همهâ€ÙŠ Ø§Ø´ÙŠØ§Ø¡ Ùˆ پديدارهاي داراي«تناقضهاي» دروني هستند Ùˆ مبارزۀ ميان اين تناقضها، نيروي Ù…ØØ±Ùƒ اصلي Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª Ùˆ تØÙˆÙ„شان است) به شيوهâ€ÙŠ Ø¨Ø§Ù„Ø§ ØªÙØ³ÙŠØ± شود در تقابل با اصل امتناع تناقض قرار نمي گيرد. اين«تناقضهاي٠دروني» در واقع تناقضهاي٠منطقي نيستند، بلكه نيروهاي Ù…ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„â€Ø§Ù†Ø¯Ø› يعني نيروهايي هستند كه در جهت هاي متقابل عمل مي كنند. به سخن ديگر، چهارمين اصل ديالكتيك، معناي ديگري براي واژۀ متناقض قائل است نه معنايي كه معمولاً در اصل امتناع تناقض وجود دارد».44
براي آوردن اين نقل قول طولاني پوزش مي طلبم، اما Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كنم كه خوانندۀ باريك بين اهميت آن را Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØªÙ‡ باشد. بر ÙØ±Ø§Ø² Ùˆ بالاي سر ادامۀ موضوع Ø¨ØØ« در« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» عنصر تازۀ نظام سياسي]مستقر در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي[سايه اÙكنده بود كه اهميت آن، كمتر از موضوع مورد Ø¨ØØ« نبود.
آژدوكيويچ آنچه را هاريش Ùˆ(بعد از او، وبهتر از او) لينكه بيان كرده بودند، در هستۀ مركزي Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ø´ تاييد مي كند. اصل ارسطويي امتناع تناقض وجود تناقضات رادر واقعيت ممتنع نمي داند« به اين شرط كه مقصود از تناقضات، گرايشهاي متقابل باشد». به اين شرط كه منظور از «تناقض»، نه تناقض بلكه تضاد،عدم تناقض يا «تقابل٠واقعي» كانت باشد. هر آنچه را آژدوكيويچ Ù…ØªØ¨ØØ± ØŒ در مورد عمل/ عكس العمل،اثر/ اثر معكوس مي گويد، در واقع بازگويي موبه موي Ø¨ØØ« كانت است در مورد صعود/ سقوط، طلوع/ غروب، Ùˆ به طور كلي، آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده مي شوند.کانت Ù…ÛŒ گوید:«سقوط نیز به همان شیوه ای متمایز نمی شود كه نه –A از AØ› بلكه سقوط نيز به همان مثبتي صعود است. مقادير منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند.» آنها نامقدار Ùˆ ازاين رو ناموجود يا نيستي نيستند؛ بلكه خود مقاديري Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯.
در اينجا هر چيز طبق قاعده ونظم است ÙˆÙ…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø± بين نيست. اما مسئله هنگامي پيدا مي شود كه عنصر «سياسي» خود را نشان مي دهد. هنگامي كه آژدوكيويچ آنچه را بايد بگويد Ú¯ÙØªØŒ ادعا مي كند كه انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ با آنچه او به طور غريبي چهارمين اصل ديالكتيك- اصل ديالكتيكي مبارزهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ Ùˆ ÙˆØØ¯Øª آنها- مي â€Ù†Ø§Ù…د، سازگار است.(همان گونه كه همه مي دانند انگلس Ùقط سه اصل بر مي شمارد.)45
اگر اين ØÙ‚يقت را نيز در نظر بگيريم كه آژدوكيويچ با اين جمله Ø¨ØØ« را پايان مي دهد كه در اينجا«تناقض» را بايد به معناي Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ ØªÙØ³ÙŠØ± كرد(به سخن ديگر نه به معناي تناقض) بلكه به معناي تضاد٠نامتناقض. روشن است كه او آدم بسيار دقيق Ùˆ زيركي است؛ پس اين عبارت، نوعي باج دهي سياسي است كه به اجبار وارد متن شده است، ولي آيا او آزادانه اين باج را داده يا به زور از او Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ معلوم نيست.
موضوع ديگري كه بايد بررسي كرد، پژواك Ø¨ØØ«Â« مجلۀ آلماني ÙلسÙÙ‡ »در كتاب گئورگ كلائوز به نام: درآمدي بر منطق صوري است. دربارهâ€ÙŠ Ø§ÙŠÙ† كتاب بسيار به اختصار سخن مي گوييم. مهمترين مطالب آن، كه با مسئلۀ مورد Ø¨ØØ« ما ارتباط مي يابند؛ عبارت اند از:
1- تاييد مجدد كاربرد عيني وهستي شناسانهâ€ÙŠ Ø§ØµÙ„ ارسطويي امتناع تناقض. كلائوز ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯: «منشا اين اصل، قانون بنيادي واقعيت است كه در ذهن ما به منزلهâ€ÙŠ Ø§ØµÙ„ امتناع تناقض بازتاب مي يابد.»46
2- تكرار اين اتهام كه Ù‡Ú¯Ù„ Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Â» را با درآميختن آن با Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªØ¶Ø§Ø¯Â» مبهم كرده است. گرچه كلائوز در ØµÙØØ§Øª بعد با Ø¨ØØ« كردن درباره كتاب آبي به نام : قدرت Ø±ÙˆØ Ø¨Ø± واقعیت در اين مورد د چار پريشان گويي مي شود.47
3- كاربرد سياسي- Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض» كه عیناً همانند مورد آژدوكيويچ در بالاست.
آثار دلاولپه
با ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠ ÙƒÙ…ÙˆÙ†ÙŠØ³Ù… در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي پيشين بعضي بر اين تصورند كه عصر ماركسيسم- لنينيسم به سر آمده است. اما از ياد نبايد برد كه ماركس نمونۀ اعلاي يك مرتجع- انقلابي است؛ ومانند روسو Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„ØŒ هم پدر توتاليتاريسم Ú†Ù¾ است Ùˆ هم توتاليتاريسم راست. موسوليني او را «Ùيلسو٠بزرگ خشونت طبقه كارگر» ميâ€Ù†Ø§Ù…يد. Ùˆ استالين Ùˆ مائو،هيتلر وموسوليني Ùˆ ديگر ديكتاتورهاي Ú†Ù¾ Ùˆ راست، Ú†Ù‡ مستقيم Ùˆ Ú†Ù‡ غير مستقيم، از ماركسيسم- لنينيسم درسهاي بسياري آموختند Ùˆ به كار Ú¯Ø±ÙØªÙ†Ø¯. ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§ÙƒØªØ±ÙŠÙ† ارمغان ماركسيسم – لنينيسم تقديس آدمكشي بود. نه تنها گروههاي Ú†Ù¾ Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ø¨Ù„ÙƒÙ‡ گروههاي راست Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ù†ÙŠØ²ØŒ هم از Ù„ØØ§Ø¸ ايدئولوژي وهم در تبليغات Ùˆ سازماندهي، ماركسيسم- لنينيسم را الگو Ùˆ سرمشق كار خود قرار Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ زيرا با عقايد سنتي Ùˆ كهن Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† تودهâ€Ù‡Ø§ را ØªØØ±ÙŠÙƒ كرد Ùˆ به جنبش درآورد. تكنيكهاي نو Ø§Ø³Ø·ÙˆØ±Ù‡â€Ø³Ø§Ø²ÙŠ Ùˆ ØªØØ±ÙŠÙƒ تخيل تودهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ همراه با آن، سازمان دادن آنها از ابزارهاي لازم براي ايجاد جنبشهاي ØªÙˆØ¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ كمونيسم Ùˆ ارتجاع ÙØ§Ø´ÙŠØ³Ù… در قرن بيستم Ø¨ÙˆØ¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. تاریخ تروریسم از لنین تا بن لادن سر گذشتی Ø´Ú¯ÙØª انگیز دارد. باید منتظر ماند ودید Ú©Ù‡ تروریسم پس از بن لادن Ú†Ù‡ تØÙÙ‡ ای از آستین بیرون خواهدآورد. ما اكنون در Ø³Ø·Ø Ø¬Ù‡Ø§Ù†ÙŠ شاهد نضج Ú¯Ø±ÙØªÙ† دوبارۀ ايدئولوژيهاي راست Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ù‡Ø³ØªÙŠÙ…. به همين دليل، شناختن انديشۀ پدران توتاليتاريسم(روسو،هگل Ùˆ ماركس) لازم است.
مقالۀ زير به قلم لوچوكولتي يكي از Ø¨Ø±Ø¬Ø³ØªÙ‡â€ØªØ±ÙŠÙ† ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† ماركسيست است. او رسالۀ دكتراي ÙلسÙÛ€ خود را به سال 1949 دربارۀ منطق كروچه نوشت. سپس در سال 1950 به ØØ²Ø¨ كمونيست ايتاليا پيوست. در سال 1958 به همراه Ùيلسو٠ايتاليايي دلاولپه،عضو هيئت ØªØØ±ÙŠØ±ÙŠÛ€ مجلۀ سوچيته Societe)) ØŒ ارگان ÙلسÙÙŠ ØØ²Ø¨ كمونيست ايتاليا شد. رهبري ØØ²Ø¨ØŒÙ…جلۀ مذكور را در سال 1962 تعطيل كرد Ùˆ كولتي نيز در سال 1964 ØØ²Ø¨ كمونيست را ترك Ú¯ÙØª. كولتي چند سال پیش در گذشت. كولتي استاد كرسي ÙلسÙÙ‡ در دانشگاه رم بود. تخصص كولتي در مورد ارتباط انديشۀ ماركس با Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ روسو است. او كتابها Ùˆ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø±ÙŠ نوشته است. دو كتاب زير از او به انگليسي ترجمه شده اند:
1. از روسو تالنين(لندن 1972)
2. ماركسيسم و هگل(لندن1973)
كولتي مقالهâ€ÙŠÂ«Ù…اركسيسم Ùˆ ديالكتيك» را پس از آثار Ùوق نگاشته Ùˆ چكيدهâ€ÙŠ Ù…Ø·Ø§Ù„Ø¹Ø§Øª اوست. كولتي با قدرت تØÙ„يلي Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´Ù‡â€Ø§Ø´ كه در ميان ماركسيستâ€Ù‡Ø§ كمâ€Ù†Ø¸ÙŠØ± است در اين مقاله، در واقع،جوانب مختل٠انديشهâ€ÙŠ Ù…Ø§Ø±ÙƒØ³ را به طور سيستماتيك بررسي كرده است، Ùˆ Ø¨ÙŠâ€Ø§ØºØ±Ø§Ù‚ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯ÙØª بهترين Ùˆ موجزترين Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø³Øª كه تاكنون دربارۀ ديالكتيك Ùˆ ارتباط آن با نظريهâ€Ù‡Ø§ÙŠÂ«Ø¨Ø§Ø®ÙˆØ¯ بيگانگي»(اليناسيون)ØŒÂ«Ø¨Øªâ€Ø´Ø¯Ú¯ÙŠÂ» (ÙØªÙŠØ´ÙŠØ³Ù…)ØŒ «ارزش» و«ارزش اضاÙي» نوشته شده است.
ترجمۀ ÙØ§Ø±Ø³ÙŠ Ø§ÙŠÙ† مقاله از روي ترجمۀ انگليسي آن صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ كه در مجلۀ Ù†ÙŠÙˆÙ„ÙØª ريâ€ÙˆÙŠÙˆØŒ شماره93(سپتامبر- اكتبر1975،ص29-3) چاپ شده است. كولتي در اين مقاله،نخست ÙØ±Ù‚ ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تناقض٠ديالكتيكي را Ø´Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ سپس اثبات ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه در كتاب سرمايه،تقابلها از نوع ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Ù‡Ø§ÙŠÙ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯. به همين دليل،ماركسيسم بر خلا٠علم، پايبند اصل امتناع تناقض نيست ÙˆÙ†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ علم باشد.
مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠØŒ در مقاله هر جا ارجاعهایي به آثار كانت،هگل،ماركس وكاسيرر وجود داشت، ترجمۀ انگليسي را با متن اصلي آلماني٠آثار ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†Ù Ùوق (تاآنجا كه در دسترسش بود) مقابله كرده Ùˆ از ترجمهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù†Ú¯Ù„ÙŠØ³ÙŠ آثار Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ماركس، جز آنچه مترجم انگليسي به كار برده، سود جسته است؛ Ùˆ چنانچه لغزشي در متن مشاهده نموده Ø§ØµÙ„Ø§Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ است. عبارات داخل كروشهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ پانويسهايي كه با علامت Ù…. مشخص Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ همه از مترجم ÙØ§Ø±Ø³ÙŠ Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡ اند.
ماركسيسم و ديالكتيك
لوچوكولتي ترجمۀ یدالله موقن
Lucio Colletti : Marxism and Dialectics ,translated by Yadollah Moughen
در اين مقاله ميâ€ÙƒÙˆØ´Ù… تا Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø§ روشن كنم كه قبلاً در Ù…ØµØ§ØØ¨Ù‡ خود با مجلهâ€ÙŠ Ù†ÙŠÙˆÙ„ÙØª ري ويو1 Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù‡ بودم. بررسي اجمالي ÙØ±Ù‚ ميان«تقابل٠واقعي» ( real opposition ) Ùˆ «تناقض٠ديالكتيكي» dialectical contradiction)) بسيار دشوار است. هر دو، موردي از ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„â€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما نوع آنها كاملاً متمايز از يكديگرست. تقابل٠واقعي(يا تقابلهاي٠سازشâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±)ØŒ تقابلÙÂ«Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض» است واصل اين هماني Ùˆ اصل(امتناع) تناقض را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ به همين دليل با منطق صوري( ( formal logic سازگار است. اما برعكس شكل ديگر تقابل در بردارندۀ «تناقض» است Ùˆ ازاين رو به تقابل٠ديالكتيكي ( dialectical opposition) Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. همچنان كه خواهيم ديد، ماركسيستâ€Ù‡Ø§ هرگز انديشۀ روشني دربارۀ اين موضوع Ù†Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ در اغلب موارد گمان Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ÙƒÙ‡ دو نوع تقابل وجود دارند كه داراي سرشتي كاملاً Ù…ØªÙØ§ÙˆØªâ€Ø§Ù†Ø¯. در موارد نادري هم كه ماركسيستâ€Ù‡Ø§ اين موضوع را Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ پي به اهميت آن Ù†Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ «تقابل٠واقعي» را نيز به منزلۀ موردي از تقابل٠ديالكتيكي Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯Ø› گرچه تقابل٠واقعي،«تناقضي» در بر نداشته از اين رو تقابل٠غير ديالكتيكي است. پس نخست به اختصار چند ÙƒÙ„Ù…Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø³Ø§Ø®Øª اين دونوع تقابل بگوييم.
تقابل٠متناقض يا تقابل٠ديالكتيكي
معمول است كه اين تقابل را با ÙØ±Ù…ول«AØŒ نه-A»]«هست، نيست»[ بيان كنند. اين تقابل موردي است كه در آن هيچ تقابلي Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بدون ديگري برقرار بماند(تقابلها متقابلاً همديگر را جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯). نه-AØŒ Ù†ÙÙŠA است. نه-A در خود Ùˆ براي خود هيچ است؛ Ùقط Ù†Ùي٠ديگري است، ونه چيز ديگری. بنابراين اگر بخواهيم براي نه – A مدلولي قائل شويم، بايد در همان ØØ§Ù„ بدانيم A چيست كه نه-AØŒ Ù†Ùي٠آن است. اما A نيز منÙÙŠ است. همان گونه كه نه- A ØŒ Ù†ÙÙŠÙ A است، A نيز Ù†Ùي٠نه-A است. چون به جاي A Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† نه – نه – A Ú¯ÙØª. پس براي اينكه A مدلولي داشته باشد بايد به عنصري رجوع كند كه Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين، هيچ يك از اين دو عنصر چيزي در خود Ùˆ براي خودنيست. بلكه هر يك از آنها عنصري منÙÙŠ است. به علاوه هر يك از آن دو، نسبتي منÙÙŠ است. در واقع اگر بخواهيم بدانيم كه يكي از اين دو عنصر چيست بايد در همان ØØ§Ù„ بدانيم كه عنصر ديگر چيست كه عنصر اولي Ù†ÙÙŠ آن است. بنابراين براي اينكه هر يك از اين دو عنصر وجود داشته باشد مستلزم نسبتي با عنصر ديگر است؛ نتيجه ÙˆØØ¯ØªÙ آنهاست(ÙˆØØ¯ØªÙ تقابلها)ØŒ Ùقط در قالب همين ÙˆØØ¯ØªØŒ هر يك از آنها Ù†ÙÙŠ ديگري است.
اÙلاطون Ùˆ Ù‡Ú¯Ù„
منشأ اين ديالكتيك در آثار اÙلاطون است. هر دو عنصر اين تقابل٠ديالكتيكي، منÙÙŠ هستند. بدين معني كه واقعيت ندارند، شيء نيستند بلكه Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ با استناد به اÙلاطون ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«مÙهوم ديالكتيك راستين نشان دادن ØØ±ÙƒØª ضروري Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶ است، بي آنكه براثر اين ØØ±ÙƒØªØŒ نيست]يا هيچ Ùˆ پوچ[ شوند. زيرا نتيجه، به بيان ساده، همين ØØ±ÙƒØª Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… است وامر كلي دقيقاً ÙˆØØ¯Øª همين Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ…٠متقابل است».2
در واقع، ØØ±ÙƒØª Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶3 سبب تداخل آنها در يكديگر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. يكي وارد ديگري Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ Ùˆ دومي نيز به اولي وارد ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هر يك از آن دو ÙÙŠâ€Ù†Ùسه هيچ است. ذات آن، خارج از خودش Ùˆ در Ù…Ùهوم متقابلش قرار دارد. براي آنكه هر يك از اين Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… برقرار بماند Ùˆ به]خصلت[ منÙÙŠ خود معنا ببخشد، بايد به سرشت Ù…Ùهوم متقابل،كه خود Ù†ÙÙŠ آن است، رجوع كند. به سخن ديگر، اين تقابل،تقابلي مجامع [يا با هم بودن (inclusive opposition) [ است. در اينجا به اختصار همۀ Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… كليدي ديالكتيك اÙلاطوني وجود دارند: ارتباط متقابل ايدهâ€Ù‡Ø§ يا لازم Ùˆ ملزوم بودن آنها نسبت به يكديگر، اجتماع طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¹Ø§Ù„ÙŠ]منطقي[ØŒ Ùˆ آنچه در ترمينولوژي هگلي به Ø¢Ù†Â«Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶Â» ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯. در اينجا مسئلۀ تقسیم به نوعها ]ÙŠ منطقي[ نيز موجود است.4
البته ما به آثار متاخر اÙلاطون استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ وضعيت متاخر اÙلاطون را از وضعيت پيشين او جدا ميâ€Ú©Ù†Ø¯ØŒ در اين داوري ارنست كاسيرر به خوبي درك Ùˆ بيان شده است:Â«Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª اوليۀ نظريۀ اÙلاطوني ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…ÙØ«Ù„[ØŒ يك را از بسيار، Ùˆ ايده را از پديدار جدا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ Ùˆ به هر كدام جهاني تخصيص Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ø¯] عالَم معقول Ùˆ عالَم Ù…ØØ³ÙˆØ³[. بودن Ùˆ شدن را نيز به شكل تقابلهاي٠مانعه الجمع، در مقابل يكديگر ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø´Øª. اما اكنون انديشۀ اÙلاطون به مسئلۀكاملاً جديدي Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯ كه بر اثر آن، شكلي از ØØ±ÙƒØª ÙƒØ´Ù Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ ديگر نه با پديدارها يا با جهان Ù…ØØ³ÙˆØ³Ø§Øª بلکه با خود ایده ها ارتباط پیدا Ù…ÛŒ کند. اگر پدیداری ÙˆØ§ØØ¯ در ايدهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ù…Ø®ØªÙ„Ù«مشاركت» داشته باشد Ùˆ اگر اين ايدهâ€Ù‡Ø§ درون آن پديدار با يكديگر تداخل بکنند ،چنین آرایشی Ùقط در صورتی امکان پذیر است Ú©Ù‡ ایده ها خود ØŒ «اجتماع»٠آغازيني5 داشته باشند كه بر اساس آن، يك ايده، ايدهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± را متعين كند Ùˆ به ايدهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø± تبديل شود؛ همانâ€Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ كه اÙلاطون در اثر خود به نام Ø³ÙˆÙØ³Ø·Ø§ÙŠÙŠ Ù†Ø´Ø§Ù† داده است، اگر اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§]= Ù…ÙØ«Ù„[ نبود، نه Ø´Ù†Ø§Ø³Ù†Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯ ونه شناختي. Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ «شدن» هم «هست» وهم«نيست» را به منزلهâ€ÙŠ Ø¹Ù†Ø§ØµØ±Ù Ø¶Ø±ÙˆØ±ÙŠ در درون خود دارد از اين امر ناشي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه«نيستي» ÙØ§Ù‚د ذات نيست بلكه در ذات يا در خود٠ايدهâ€ÙŠ Ù†Ø§Ø¨ است. بنابراين اكنون در تقابل با نظريۀ مكتب ايليايي (Eleatic doctrine) دربارۀ يگانگي اشياء Ùˆ ØªØØ±Ùƒ ناپذيري آنها،كه به تقابل٠مطلق ميان «هستي» و«نيستي» وابسته بود بايد اين گزاره را Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØª كه ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«هيچ قطعيتي در Ø§ÙŠÙ†â€Ø¨Ø§Ø±Ù‡ وجود ندارد كه نيستي چگونه هست Ùˆ هستي چگونه نيست».6
بهتر است كه از موضوع دور نشويم Ùˆ به اصل مطلب بپردازيم. آنچه در اين بخش موردنظر ماست ساخت تقابل٠متناقض است.] آنچه را تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ… خلاصه ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:[ چون هر قطبي از تقابل٠متناقض7 ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ است يعني Ù†ÙÙŠ قطب ديگر است ØŒ ذات٠آن خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابل قرار دارد، پس اين نتيجه ØØ§ØµÙ„ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ÙƒÙ‡ براي آنكه هر قطب خودش باشد بايد به رابطه با قطب مقابل، يا به ÙˆØØ¯Øª خود با قطب مقابلرجوع كند Ùˆ Ùقط در قالب همين ÙˆØØ¯ØªØŒ هر قطب Ù†ÙÙŠ ديگري است.
نيكلاي هارتمان ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در نظام Ù‡Ú¯Ù„ دو عنصر رابطۀ ديالكتيكي، مدلولي دوگانه به دست Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ù†Ø¯Ø› Ùˆ اين مدلول دو گانه براي آنها اساسي است. هر يك از آن دو،نخست يكي از عناصر است Ùˆ سپس ÙˆØØ¯Øª هر دو Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯Â».8 ÙلسÙÛ€ هگل«نشان داد كه هر ايده، اگر ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡] Ùˆ به طور Ù…Ù†ÙØ±Ø¯[ در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شود، انتزاعي است. ايدهâ€Ù‡Ø§ØŒ به طور كلي، Ùقط وقتي داراي اعتبارند كه با هم باشند؛ Ùˆ در Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² اعتبار٠متقابل قرار گيرند. بنابراين اجتماع٠ايدهâ€Ù‡Ø§ يا وابستگي متقابل آنها،(تداخل٠متقابلشان) بر هر ايدهâ€ÙŠ Ù…Ù†ÙØ±Ø¯ Ù…Ø±Ø¬Ø Ø§Ø³ØªÂ»9
بعداً دربارهâ€ÙŠ Ø§Ø®ØªÙ„Ø§Ù Ù…ÙŠØ§Ù† Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ اÙلاطون سخن خواهيم Ú¯ÙØªØŒ زيرا در اينجا Ø·Ø±Ø Ø¨Ø³ÙŠØ§Ø± مجمل Ø´Ø±Ø Ù…Ø§ØŒ مانع از چنين Ø§Ù†ØØ±Ø§Ùاتي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. از سوي ديگر آشكار است كه هر Ø¨ØØ«ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒ اÙلاطون بايد با توجه به وضعيت ديالكتيكي مدرن Ù‡Ú¯Ù„ صورت گيرد، كه در واقع، موضوع Ø¨ØØ« ماست.
اكنون به نوع دوم تقابل ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ…Ø› در اين نوع تقابل همه چيز Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با تقابل٠نوع نخست است. ÙØ±Ù…ولي كه اين تقابل را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ اين است :«A Ùˆ B». هر يك از تقابلها، واقعي Ùˆ مثبت است. هر يك براي خود وجود دارد. زيرا براي آنكه خودش باشد، نيازي ندارد كه به عنصر متقابل با خودش رجوع كند. در اينجا رابطۀ ميان دو عنصر، رابطه Ø¯Ø§ÙØ¹Û€ متقابل ( mutual repulsion ) است، اين تقابل، ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù Ù…ØªÙ†Ø§ÙØ± است. در مورد تقابل نوع نخست(يا تقابل٠ديالكتيكي) از جذب دو قطب٠تقابل سخن Ù…ÛŒ Ú¯ÙØªÙŠÙ…ØŒ ولی در اينجا از ØªÙ†Ø§ÙØ±Ù دو عنصر تقابل سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙŠÙ….
ماركس وكانت
ماركس در بخشي از اثر خود به نام نقدي بركتاب ÙلسÙÙ‡ ØÙ‚وق Ù‡Ú¯Ù„ØŒ خصلتÙ«تقابل٠واقعي» ونيز ÙØ±Ù‚ آن را با«تقابل٠ديالكتيكي» به روشني بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«قطبهاي٠واقعي را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† با ميانجي]با ÙŠÙƒØ¯ÙŠÚ¯Ø±Ù…ØªØØ¯ كرد[ØŒ دقيقاً به اين علت كه آنها قطبهاي ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› آنها نيازي به ميانجي ندارند، زيرا سرشت آنها كاملاً با هم در تقابل است. آنها هيچâ€ÙˆØ¬Ù‡ مشتركي بايكديگر ندارند. آنها نيازي به هم ندارند ومكمل يكديگر نيستند. هيچ يك از آنها نه اشتياقي براي ديگري دارد Ùˆ نه نيازي بدان، ونه در انتظار] ÙˆØØ¯Øª با[ آن است».10
بنابراين قطبهاي٠واقعي، ميانجي يكديگر نيستند. پس اتلا٠وقت(Ùˆ درواقع Ø²ÙŠØ§Ù†â€Ø¢ÙˆØ±) است كه از ديالكتيك٠اشياء سخن گوييم. قبلاً تقابل٠متناقض يعني تقابل٠ديالكتيكيÙ«طبقهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¹Ø§Ù„ÙŠÂ» [منطقي[،ايدهâ€Ù‡Ø§ ÙŠØ§Â«Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶Â»Ø±Ø§ بررسي كرديم Ùˆ ديديم كه آنها همديگر را متقابلاً جذب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ به يكديگر عشق ميâ€ÙˆØ±Ø²Ù†Ø¯Ùˆ براي پيوستن به يكديگر Ùˆ يگانه شدن با هم اشتياق دارند. اما در مورد تقابلهاي٠واقعي نياز به ميانجي٠ديالكتيكي نيست: تقابلها تا آنجايي كه ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ «هيچ وجه مشتركي با يكديگر ندارند».11
در اينجا Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† اين موضوع را بررسي كرد كه ماركس Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª خود را از تقابل واقعي يا تقابلهايي كه سازش ناپذيرند از كجا به دست آورده است. شايد به طور مستقيم از نظريه ارسطو دربارهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ باشد يا به طور غير مستقيم از Ùوير باخ كه در ميان خطوط آثار خود بارها به مسئلۀ تقابلها اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي آنچه مسلم است اين است كه پدر نظريهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠ واقعي كانت است. او نخست در اثرخود به نام: تنها شالودهâ€ÙŠ Ù…Ù…ÙƒÙ† براي اثبات وجود خدا، Ùˆ سپس Ù…ÙØµÙ„تر در كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡(كه هر دو در سال1763 منتشر شدند) Ùˆ سرانجام در شاهكار خود به نام: نقد خرد Ù…ØØ¶ØŒ در ØµÙØØ§Øª درخشان ÙÂ«Ù†ÙƒØªÙ‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ Ø§Ø¨Ù‡Ø§Ù… Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… انديشهâ€ÙŠ Ø¨Ø§Ø²ØªØ§Ø¨ÙŠÂ» به Ø·Ø±Ø Ø¢Ù† ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²Ø¯.
چون بايد به اختصار سخن گوييم Ùقط به ÙØµÙ„ نخست كتاب: كوشش در معرÙÙŠ Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ در ÙلسÙÙ‡ كه نمونۀ بارز متني ساده Ùˆ روشن است، استناد ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…. كانت در اين اثر، آنچه را در بالا Ú¯ÙØªÙŠÙ… تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ موضوع را گسترش داده، روشنتر ميâ€Ù†Ù…ايد. نخستين بيانيهâ€ÙŠ Ø§Ùˆ مربوط Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ به خصلت دوگانۀ تقابل. كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«تقابل يا منطقي است كه در بردارندهâ€ÙŠ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ است يا واقعي است كه Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است». سپس Ù…ÙŠâ€Ø§Ùزايد:«تاكنون Ùقط تقابل اول، يا تقابل منطقي، بررسي شده است.»12
كانت ساختار تقابلهاي٠واقعي Ùˆ نيز ØªÙØ§ÙˆØª اساسي آنها را با تقابلهاي٠متناقض بررسي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. او Ù…ÛŒ گوید تقابل واقعي:
«تقابل٠دو Ù…ØÙ…ول يك شيء است Ø› اما نه ازطريق اصل٠تناقض...]مثلاً[ دو نيرو كه بر جسمي تاثير مساوي اما در جهات متقابل داشته باشند يكديگر را نقض نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. آن دو، Ù…ØÙ…ولهاي ممكن يك جسم ÙˆØ§ØØ¯Ù†Ø¯. برآيند تاثير آن دو نيرو، تعادل(يا سكون) جسم است كه وضعيت Ùيزيكي مشخصي است. اين مثال نمونهâ€ÙŠ ÙŠÙƒ تقابل٠واقعي است. در واقع اثر يكي ازاین دو نيرو را(اگر جداگانه عمل ميâ€ÙƒØ±Ø¯) نيروي ديگر Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ولي هر نيرو، Ù…ØÙ…ولهاي ØÙ‚يقي يك جسم ÙˆØ§ØØ¯Ù†Ø¯ Ùˆ همزمان متعلق به آن».13
بنابراين در تقابل واقعي نيز Ù†ÙÙŠ Ùˆ خنثي كردن وجود دارد، اما از نوعي كه كاملاً Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با تناقض است. تقابلهاي٠واقعي، بر خلا٠تقابل٠متناقض، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ نيستند، Ùˆ از اين روي Ùقط Ù†ÙÙŠ عنصر ديگر نيستند. بلكه، برعكس، هر دو مثبت Ùˆ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯. در اين باره كانت ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«هر دو Ù…ØÙ…ولA Ùˆ B Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯.»14
در اينجا هر عنصر، ديگري را به اين معني Ù†ÙÙŠ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن دو، اثر يكديگر را متقابلاً خنثي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. خلاصه كلام اينكه در تقابل واقعي يا رابطهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ØŒ قطبها، هر دو Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ØØªÙŠ Ù‡Ù†Ú¯Ø§Ù…ÙŠ كه يكي از آن دو را به منزلۀ تقابل٠منÙي٠ديگري نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯. به Ú¯ÙØªÙ‡ كانت:
«در تقابل واقعي يكي از عناصر تقابل Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ تقابل٠متناقض٠عنصر ديگر باشد، زيرا در چنين ØØ§Ù„تي،تقابل،خصلت تقابل٠منطقي را خواهد داشت.. در هر تقابل٠واقعي، هر دو Ù…ØÙ…ول بايد مثبت باشند. بدين ترتيب آن Ù…ØÙ…ولهايي كه به منزلۀ Ù†Ùي٠يكديگر به شمار Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠÙ†Ø¯ØŒ اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه بررسي شوند، هر دو Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯Â».15
]اكنون اين پرسش Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯:[ پس مقادير منÙÙŠØŒ يعني مقاديري كه در رياضيات با علامت منÙÙŠ نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Ú†ÙŠØ³ØªÙ†Ø¯ØŸ كانت ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه نامگذاري آنها]اعداد منÙÙŠ[ غيردقيق است. مقاديري كه منÙÙŠ خوانده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در واقع خودشان Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯.
مقاديري كه با علامت منÙÙŠ نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ ØµØ±ÙØ§Ù‹ بدان علت است كه اگر آنها را با مقاديري مقايسه كنند كه علامت مثبت دارند، در تقابل با آنها قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. ولي اگر مقادير منÙÙŠ را در ارتباط با مقادير ديگري كه علامت منÙÙŠ دارند قرار دهند، ديگر تقابلي وجود نخواهد داشت. بنابراين رابطۀ تقابل Ùقط به خاطر علامتهاي مثبت Ùˆ منÙÙŠ به وجود Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯. ØªÙØ±ÙŠÙ‚ نيز ØØ°Ù كردن است Ùˆ Ùقط هنگامي رخ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه مقاديري كه علامت متقابل دارند با هم در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شوند. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه در واقعيت، علامت منÙÙŠØŒ برخلا٠نظر عموم، علامت ØªÙØ±ÙŠÙ‚ نيست بلكه ØªÙØ±ÙŠÙ‚ را Ùقط با يگانه كردن دوعلامت مثبت Ùˆ منÙÙŠ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† نشان داد. در نتيجه 9-=4-5- به هيچ وجه عمل ØªÙØ±ÙŠÙ‚ نيست بلكه عمل جمع معمولي يعني بر هم Ø§ÙØ²ÙˆØ¯Ù† مقادير متجانس است. از سوي ديگر4=5-9+ نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه يك مقدار از مقدار ديگر كم شده است. به همين شيوه، علامت مثبت، اگر ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شود،به معني جمع نيست. عمل جمع وقتي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ كه يك مقدار كه علامت مثبت دارد با مقدار ديگري كه ØµØ±ÙŠØØ§Ù‹ يا ØªÙ„ÙˆÙŠØØ§Ù‹ همين علامت را دارد يگانه شوند. ولي اگر همين مقدار را]كه علامت مثبت دارد[ با مقدار ديگري كه علامت منÙÙŠ دارد يگانه كنند، چون عمل يگانه كردن از طريق تقابل علامتها صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است، عمل ØªÙØ±ÙŠÙ‚ را نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯: 5-=4+9- »16
تضاد و تناقض
به سخن ديگر ØŒ درست است كه در رابطهâ€ÙŠ ØªØ¶Ø§Ø¯ (contrariety ) كه تقابل٠واقعي را تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù†ÙÙŠ وجود دارد، ولي در اينجا Ù†ÙÙŠ به اين معني نيست كه هر يك از دو Ù…ØÙ…ول٠نسبت، ÙÙŠâ€Ù†Ùسه، منÙÙŠ يا غير موجود است. بنابر نظر كانت«وضع كردن يك چيز خاص Ùˆ آن را منÙÙŠ ناميدن، خطاست». در واقع«چيزهاي منÙÙŠØŒ به طور كلي، بر Ù†ÙÙŠ دلالت ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ واين به هيچ†وجه Ù…Ùهومي نيست كه ميâ€ÙƒÙˆØ´ÙŠÙ… روشن كنيم». وي ادامه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯:
«از نظر ما كاÙÙŠ است كه نسبتهاي متضاد كه كل اين Ù…Ùهوم را Ù…ÙŠâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ شامل ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÛŒÙ ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡ÙŠÙ…. براي اينكه نشان دهيم در خود این Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªØŒ يكي از دو عنصر٠متقابل،متضاد٠متناقض عنصر ديگر نيست، Ùˆ اگر عنصر نخست، مثبت باشد،عنصر دوم ØµØ±ÙØ§Ù‹ Ù†ÙÙŠ آن نيست بلكه خود عنصري مثبت است كه در تقابل باعنصر ديگر قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است، از روش رياضيدانان پيروي ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… و«غروب» را منÙي٫طلوع» و«سقوط» را منÙي٠«صعود» Ùˆ «آمدن» را منÙÙŠÙÂ«Ø±ÙØªÙ†Â» Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ù†ÙŠÙ…. خود این Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªØŒ Ø¨Ù„Ø§ÙØ§ØµÙ„Ù‡ روشن Ù…ÙŠâ€Ø³Ø§Ø²Ù†Ø¯ كه مثلاً «سقوط» از «صعود» به همان Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ Ù…ØªÙ…Ø§ÙŠØ² Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نه-A از A متمايز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ زیرا «سقوط» به همان مثبتي «صعود» است، Ùˆ Ùقط اگر با«صعود» يگانه شود، Ùقط دراين ØØ§Ù„ت،علت٠نÙÙŠ «صعود» را در درون خود دارد. البته به ÙˆØ¶ÙˆØ Ø¯ÙŠØ¯Ù‡ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه هر چيز را Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† در نسبتي متضاد با چيز ديگري قرارداد. من همانâ€Ù‚در Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù… «طلوع» را منÙي«غروب» بنامم كه «غروب» را منÙي«طلوع» Ø› Ùˆ به همين گونه«دارايي» نيز منÙي«بدهي» است، درست همان گونه كه «بدهي» منÙي«دارايي»است.اما ØØ³ مشترك ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ بهتر است كه Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ù…Ù†ÙÙŠ را براي مواقعي به كار ببريم كه بخواهيم تقابلي واقعي را نشان دهيم. در اين صورت بهتر است كه«بدهي» را منÙي«دارايي» بدانيم نه برعكس. گرچه ميان عناصر٠نسبت٠تضادها ÙØ±Ù‚ÙŠ نيست ...» 17
نتيجه: چيزهايي كه ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ باشند وجود ندارند. چون چيزهايي كه، به طور كلي، Ù†ÙÙŠ باشند(تا آن جا كه به سرشت درونيشان ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯) ÙØ§Ù‚د وجودÙ]ØÙ‚يقيâ€[اند. ] Ùقط Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ باشند ونه اشيا Ùˆ خواص Ùيزيكی.[ هر چيزي كه تاثيرات چيز ديگري را Ù†ÙÙŠ يا خنثي كند، خودش«علت مثبتي» است. آن چيزهايي كه مقادير منÙÙŠ خوانده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند. به سخن ديگر، آنها نامقدار Ùˆ از اين رو ناموجود يا نيستي٠مطلق نيستند. چيزها، اشيا Ùˆ دادهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙ واقعي]ÙØ§ÙƒØªÙŠ[ همه Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› وعناصري موجود Ùˆ ØÙ‚يقي هستند. آن چيزهايي كه در رياضيات، مقادير منÙÙŠ ناميده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ مقادير Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯Ø› ØØªÙŠ Ù‡Ù†Ú¯Ø§Ù…ÙŠ كه داراي علامت منÙÙŠ باشند.]كانت Ù…ÙŠâ€Ø§Ùزايد:[
«نيوتن نيروي جاذبه را كه از دور عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(همچنان كه اجسام به يكديگر نزديكتر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯) Ùˆ بتدريج به نيروي Ø¯Ø§ÙØ¹Ù‡ تبديل Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ به Ù…Ø¬Ù…ÙˆØ¹Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯ كرده است كه وقتي مقادير مثبت آن به پايان Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ù†Ø¯ مقادير منÙÙŠ اش آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.18 اگر دكتر كرسيوز مشهور تربيت]علمي[ مناسبي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ø´Øª Ùˆ خود را با معنايي كه رياضيدانان به Ù…Ùهوم مقادير منÙÙŠ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ آشنا ميâ€ÙƒØ±Ø¯ØŒ هرگز اين نظر نيوتن را خطا Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª. چون در واقع يك مقدار منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيست(همچنان كه مشابهت در Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØŒ دكتر كرسيوز را به اين تصور نادرست كشاند)Ø› بلكه چيزي است كه ÙÙŠâ€Ù†Ùسه واقعاً مثبت است Ùˆ Ùقط در تقابل با چيز ديگري قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯Â».19
آن Ú†Ù‡ را تا كنون Ú¯ÙØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ… Ø¬Ù…Ø¹â€Ø¨Ù†Ø¯ÙŠ Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ…:كشاكش نيروها در طبيعت Ùˆ در واقعيت، مانند نيروي جاذبه/ Ø¯Ø§ÙØ¹Ù‡ در Ùيزيك نيوتني، مبارزۀ ميان تمايلات متقابل، مقابلۀ نيروهاي متضاد،همهâ€ÙŠ Ø§ÙŠÙ†Ù‡Ø§ نه Ùقط اصل امتناع تناقض را متزلزل نميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ بلكه آن را تاكيد ميâ€Ù†Ù…ايند. آنچه را تا اينجا بررسي ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠÙ…ØŒ در واقع تقابلهايي هستند كه به علت ØÙ‚يقي بودنشان Â«Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ضâ€Â»Ø§Ù†Ø¯ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با تناقض٠ديالكتيكي ندارند. به قول ماركس قطبهاي٠اين ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§Â«Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ ميانجي يكديگر باشند» Ùˆ «نيازي به ميانجي ندارند»؛ «آنها وجه مشتركي با يكديگر ندارند، آنها نيازي به يكديگر ندارند Ùˆ بايكديگر يگانه Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯Â». به همين دليل اين سخن كهنه وبيâ€Ù…زۀ متاÙيزيكي(كه هنوز هم در جنبشهاي كارگري شنيده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯) كه معتقد است بدون ديالكتيك نه Ù…Ø¨Ø§Ø±Ø²Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù‡Ø³Øª Ùˆ نه جنبشي، بلكه Ùقط جمود Ùˆ Ø¨ÙŠâ€ØªØØ±ÙƒÙŠÙ مرگ است، يك بار ديگر مردود شناخته Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
از لنين تا لوپوريني
پيش از اين Ú¯ÙØªÙŠÙ… كه ماركسيسم گرچه همواره در قالب Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª تناقضها Ùˆ تقابلها سخن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ØŒ اما هيچ انديشهâ€ÙŠ Ø±ÙˆØ´Ù†ÙŠ در اين باره ندارد. در اغلب موارد ماركسيستâ€Ù‡Ø§ ØØªÙŠ Ú¯Ù…Ø§Ù† Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه دو نوع تقابل وجود دارند كه اساساً با يكديگر Ù…ØªÙØ§ÙˆØªâ€Ø§Ù†Ø¯. اكنون بايد اين ادعا را اثبات كنيم.
در آثار انگلس ØØªÙŠ ÙŠÙƒ كلمه دربارۀ ÙØ±Ù‚ ميان تقابل٠واقعي Ùˆ تقابل٠متناقض (يا ميان
تضاد وتناقض) وجود ندارد. در آثار پله خان٠نيز يك كلمه در اين باره نيست، ØØªÙŠ Ø¯Ø± آثار لوكاچ ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙ ØØ±ÙÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ ديالكتيك را نخودهر آشي ميâ€ÙƒØ±Ø¯ نيز مطلبي وجود ندارد. سرانجام، در اين مورد بر ذهن لنين نيز Ø¢Ø´ÙØªÚ¯ÙŠ Ùˆ سردرگمي ØØ§ÙƒÙ… است.
يادداشت لنين در: Ø¯ÙØªØ± يادداشتهاي ÙلسÙÙŠ زير عنوان« دربارهâ€ÙŠ Ù…Ø³Ø¦Ù„Û€ ديالكتيك» با يادآوري اين نكته آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه Ùيلون يهودي، متكلم اÙلاطوني يا نواÙلاطوني، Ù…Ùهوم ديالكتيك را پيشتر برده است:
«تجزيهâ€ÙŠ ÙŠÙƒ كل ÙˆØ§ØØ¯ به دو پاره Ùˆ شناخت اين دو پارهâ€ÙŠ Ø¨Ø§ يكديگر متناقض، ذاتÙ... ديالكتيك است.(بنگريد به نقل قولي از Ùيلون درباره هراكليتوس در آغاز بخش سوم«دربارۀ شناخت»؛ در كتاب لاسال دربارۀ هراكليتوس) Ù‡Ú¯Ù„ نيز سوال را به همين شيوه Ù…Ø·Ø±Ø Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ø¯Â».20
پس در اينجا ديالكتيك ÙˆØØ¯ØªÙŠ Ø§Ø³Øª شامل تقابلها Ùˆ به آنها تقسيم Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. ما به ØØ§Ù„تي Ø¨Ø§Ø²Ú¯Ø´ØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ… كه قبلاً Ø¨ØØ« كرديم: هر تقابل٠ديالكتيكي مستلزم رجوع به يگانگي٠تقابلهاست؛ Ùˆ Ùقط در قالب همين يگانگي، هر يك از تقابلها، Ù†ÙÙŠ ديگري است. ما به ديالكتيك٠اÙلاطون Ø¨Ø§Ø²Ú¯Ø´ØªÙ‡â€Ø§ÙŠÙ…:«يك، دوبخش Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯Â».(شعار معرو٠انقلاب ÙØ±Ù‡Ù†Ú¯ÙŠ Ú†ÙŠÙ†!) هيچ زياني در اين نيست؛ هر كس ØÙ‚ دارد كه اÙلاطوني باشد!
لنين پس از مطالب Ùوق تعدادي از موارد ديالكتيك را Ø¨Ø±Ù…ÙŠâ€Ø´Ù…ارد كه در واقع تقابلهاي٠واقعي يا ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ÙŠÙ Ù†Ø§Ù…ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ Ùˆ از اين روي هيچ ارتباطي با ديالكتيك ندارند.]وي اين موارد را ذكر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:[«دررياضيات: به اضاÙÙ‡ Ùˆ منها؛ Ø¯ÙŠÙØ±Ø§Ù†Ø³ÙŠÙ„ Ùˆ انتگرال،در مکانیک:عمل Ùˆ عکس العمل،در Ùیزیک:الکتریسیتۀ مثبت Ùˆ منÙÛŒ Ùˆ در شيمي: تركيب اتمها با يكديگر Ùˆ جدا شدن آنها از همديگر».21
صدر مائو نيز در نوشتهâ€ÙŠ Ù…Ø´Ù‡ÙˆØ± خود به نام: دربارهâ€ÙŠ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ همين مسير را ميâ€Ù¾ÙŠÙ…ايد Ùˆ همان مواردي را كه لنين نام برده است تكرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯!22در اينجا هم مايل نيستم كه Ø¨ÙŠâ€Ø§Ø¯Ø¨ جلوه كنم، اما نظر صدر! مائو نيز خطاست. همه مثالهاي او از تناقضهاي٠ديالكتيكي، در واقع، مثالهايي از تضادهاي٠نامتناقض ( non-contradictory contrariety) اند.
اكنون به دستÙÛ€ ديگري از ماركسيستâ€Ù‡Ø§ ميâ€Ù¾Ø±Ø¯Ø§Ø²ÙŠÙ… كه از جمله Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ معدودي Ø¨ÙˆØ¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ كه از«تقابل٠واقعي» آگاه بوده Ùˆ با نوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ ÙƒØ§Ù†Øª آشنايي Ø¯Ø§Ø´ØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯Ø› اما با اين وص٠تقابل٠واقعي را به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض»٠ديالكتيكي ØªÙØ³ÙŠØ± ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯.
كارل كورش در نوشتۀ خود: تجربهâ€Ú¯Ø±Ø§ÙŠÙŠ Ø¯Ø± ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:
«تقابلهاي٠ديالكتيكي را نبايد به منزله ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… دانست بلكه آنها را بايد به منزلۀ تقابل٠اشيا، Ùˆ اگر بيان كانت را به كار ببريم، به منزلهâ€ÙŠÂ«ØªÙ‚ابلهاي٠واقعي» شناخت. تقابلهاي اين نوعي را نه Ùقط هگل،كه Ùيلسو٠ديالكتيكي بود، بلکه همچنين متÙكران ژرÙâ€Ù†Ú¯Ø± Ùˆ تيزبيني مانند كانت Ùˆ]برنارد[بولتسانو]1781-1848[ØŒ كه قطعاً هدÙهاي ديالكتيكي آنهارا برنينگيخته بود، مورد Ø¨ØØ« قرار Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯... تØÙ„يل اجمالي Ù…Ùهوم٠تقابل، بدان گونه كه كانت Ùˆ بولتسانو ØªØ¹Ø±ÙŠÙ ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه نسبتهايي كه ميان چنين«تقابلهايي»برقرار ند Ùˆ شكلâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ از Â«ÙˆØØ¯ØªÂ» چنين تقابلهايي ناشي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ همهâ€ÙŠ Ø¢Ù† خصلتهاي اساسيي را كه Ù‡Ú¯Ù„ به ديالكتيك خود داده است،دارا هستند».23
با اداي Ø§ØØªØ±Ø§Ù… به كورش، بايد Ú¯ÙØª كه سخنان او نيز اباطيلي بيش نيست.
Ùˆ سرانجام به مورد نهايي Ùˆ به ايتاليا Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…: سزار لوپوريني Ùˆ كتابش به نام: ÙØ¶Ø§ Ùˆ ماده در ÙلسÙÛ€ كانت؛ اثري كه ØØ§ÙˆÙŠ Ù…Ø·Ø§Ù„Ø¨ÙŠ جالب Ùˆ Ù…Ùيد است. لوپوريني پس از آنكه بدرستي در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه ابهام Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… انديشۀ بازتابي موضوع اصلي كتاب: نقد خرد Ù…ØØ¶ است24ØŒ انتقاد كانت را از اصل لايب نيتسي امور تمايز ناپذير ونظريهâ€ÙŠ ÙƒØ§Ù†Øª را دربارۀتقابل٠واقعي(كه دوباره در Ø´Ø±Ø Ø§Ùˆ بر« ابهام Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… انديشهâ€ÙŠ Ø¨Ø§Ø²ØªØ§Ø¨ÙŠÂ» گسترش ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است) به منزلۀ«هستۀ» ديالكتيك٠ماترياليستي ØªÙØ³ÙŠØ± ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما هرمان لي بØÙ‚ ايراد Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است كه تقابل٠واقعي را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† به«تناقض٠ديالكتيكي» تØÙˆÙŠÙ„ كرد. (ايراد
هرمان لي آشكارا درست است، زيرا تقابل٠واقعي، Ø¨ÙŠâ€ØªÙ†Ø§Ù‚ض است؛ ازاين روي چگونه Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† آن Ø±Ø§Â«ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Â»ÙØ¯ÙŠØ§Ù„كتيكي دانست؟) لوپوريني، در پاسخ ايراد هرمان لي (H.Ley) در يادداشتي بلند كه Ø¢Ø´ÙØªÙ‡ Ùˆ Ø¨ÙŠâ€Ø±ÙˆØ است تقلا ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ تا دوباره مدعي شود كه در تقابل٠واقعي٠كانت «هستۀ ديالكتيك٠ماترياليستي وجود دارد».25
اگر اجازهâ€ÙŠ Ú¯ÙØªÙ† لطيÙÙ‡ بيâ€Ú¯Ø²Ù†Ø¯ÙŠ Ø±Ø§ به ما بدهند، خواهيم Ú¯ÙØª كه شاخ به شاخ شدن دو اتومبيل(كه نمونۀ نوعي يك «تقابل٠واقعي» از نيروهاي٠متقابل است) تاييد هر روزهâ€ÙŠ Ù…Ø§ØªØ±ÙŠØ§Ù„ÙŠØ³Ù… ديالكتيكي است!
ديالكتيك هگل
اكنون چند كلمه دربارۀ Ù‡Ú¯Ù„ بگويیم:خصلت خاص آثار Ù‡Ú¯Ù„ اين است كه براي او، ديالكتيك ايدهâ€Ù‡Ø§]يا Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ù…ØØ¶[ در عين ØØ§Ù„ ديالكتيك٠ماده نيز هست. در ØØ§Ù„ÙŠ كه در همپرسه]ديالوگ[ هاي متاخر اÙلاطون، جهان ايدهâ€Ù‡Ø§ Ùˆ جهان اشيا از هم جدا Ù†Ú¯Ù‡ داشته Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ در ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ جدايي ميان اين دو جهان ناپديد Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. گرچه مايل نيستم ØØ±Ùهاي خود را تكرار كنم26ØŒ امامجدداً بايد بگويم كه كليد همه چيز در Ø´Ø±Ø Ù‡Ú¯Ù„ بر Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم، در كتاب يكم: علم منطق او قراردارد:
«ايده آليسم ÙلسÙÙŠ عبارت از اين است كه امر متناهي را به منزلهâ€ÙŠ Ù‡Ø³ØªÙŠ واقعي نشناسيم».27 چون امر متناهي، واقعيتي از آن٠خويش ندارد بلكه بايد از ايده كسب٠واقعيت كند:«اين گزاره كه امر متناهي، Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„]يعني ÙÙŠâ€Ù†Ùسه منÙÙŠ يا غير واقعي[ است، اصل اساسي Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم است». ضروري است كه«اين اصل در آنجا هم تØÙ‚Ù‚ يابد.»28 يعني ايده بايد واقعيت شود.
اگر اين گزاره†را بررسي كنيم Ø¨ÙŠâ€Ø¯Ø±Ù†Ú¯ در ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ… كه روابط متناهي/ نامتناهي، Ùˆ هستي/ انديشه، از الگوي تناقض(A،نه-A) پيروي ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯. امر متناهي Ùˆ امر نامتناهي،خارج از يكديگر، يعني خارج از ÙˆØØ¯ØªØ´Ø§Ù†ØŒ قطبهايي انتزاعي Ùˆ ØºÙŠØ±ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯.29 اگر امر متناهي را ÙÙŠâ€Ù†Ùسه در نظر بگيريم، هستي واقعي ندارد، ناموجود است. امر نامتناهي نيز به نوبهâ€ÙŠ Ø®ÙˆØ¯ خلا بالاست، ÙØ§Ù‚د وجود واقعي است، وذاتش خارج از خودش Ùˆ در قطب مقابلش است.
اگر Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø± قالب چنين Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§ØªÙŠ Ù…Ø·Ø±Ø Ø´ÙˆØ¯ØŒ راه ØÙ„ آن پيدا Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اگر امر متناهی ÙÙŠâ€Ù†Ùسه يا خارج از انديشه، واقعيت٠ØÙ‚يقي نداشته باشد، آشكار است كه آن را Ùقط Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† در رابطه با امر ديگري درك كرد، يعني در ارتباط با امر نامتناهي، يا خلاصه، در درون ايده يا خرد. بدين شيوه هر چيزي در ÙˆØØ¯Øª «هستي» Ùˆ «نيستي» (يا در ديالكتيك اÙلاطون:«اجتماع ايدهâ€Ù‡Ø§Â») ØÙ„ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. در جايي كه قبلاً شيء بود اكنون تناقض٠منطقي قرار دارد. ديگر«هستي» Ùˆ جود ندارد بلكه Ùقط «ایده» هست(ÙŠØ§Â«Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„ بنا به ÙØ±Ù…ول ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù‚ØªØµØ§Ø¯ÙŠ- ÙلسÙÙŠ(1844).30 از سوي ديگر همان گونه كه امر جزئي يا امر متناهي در تناقض٠منطقي مستØÛŒÙ„ شد، تناقض٠منطقي نيز به نوبۀ خود به درون امر متناهي يعني به درون عينيت انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. به سخن ديگر، تناقض٠منطقي، متجسد Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. تناقض٠منطقي ازâ€Â«Ùراسوي»٠ايده به «اينجا Ùˆ اكنون» يعني به اين جهان مادي انتقال ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. بنابراين اكنون هر موجودي آيت Ùˆ بيان مثبت تناقض٠منطقي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.(باز بنابر Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØØ§Øª ماركس در دستنوشتهâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø§Ù‚ØªØµØ§Ø¯ÙŠ- ÙلسÙÙŠ(1844)،«پوزيتيويسم غير انتقادي» ÙلسÙÛ€ Ù‡Ú¯Ù„).
اين موضوع كه ديالكتيك ماده، ديالكتيك اشياء(يعني چيزي كه ماركسيسم مدعي ابداع آن است)ØŒ به طور كامل در آثار Ù‡Ú¯Ù„ موجود است با مطالعۀآثار او به اثبات Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯. ديالكتيك ماده با Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم Ù‡Ú¯Ù„ نه تنها تناقضي ندارد بلكه ابزار Ùˆ وسايل آن است. خود Ù‡Ú¯Ù„ در موارد متعدد نشان داده است كه منشا«ديالكتيك ماده» در شكاكيت متÙكران باستان، در پيرونيسم Pyrrhonism)) ]منسوب به پيرون، Ùيلسو٠يوناني،270-360Ù‚.Ù… كه او را پدر مذهب شك لقب Ø¯Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯[ Ùˆ سپس در پارامنيدس اثر اÙلاطون است.(رجوع كنيد به نوشتهâ€ÙŠ Ù‡Ú¯Ù„ با عنوان: رابطۀ شكاكيت Ùˆ ÙلسÙÙ‡31 Ùˆ نيز در همۀ آثار دوران پختگی او.)
به نظر Ù‡Ú¯Ù„ØŒ شكاكيت متÙكران باستان رابطۀ اساسي پيرونيسم با ÙلسÙÙ‡ (= Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم)است كه با همهâ€ÙŠ Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø®ÙˆØ¯ØŒ ما را به مردود دانستن اعتقاد ØØ³ مشترك به وجود اشيا Ùˆ به مادي بودن جهان راهبري ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. پيرونيسم يعني شك نسبت به وجود ماده. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه شكاكيت باستاني با معرÙÙŠ ديالكتيك يعني با نشان دادن اينكه آنچه به نظر«چنين» Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯ØŒ هم«هست» Ùˆ هم«نيست»؛
يقين ØØ³ مشترك نسبت به وجود اشيا را متزلزل Ùˆ ماترياليسم را منهدم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ بدين شيوه، راه را براي ÙلسÙÛ€ ØÙ‚يقي باز ميâ€Ù†Ù…ايد. Ù‡Ú¯Ù„ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØª پيرونيسم Ùقط اين است كه پس از آنكه ماترياليسم را نابود كرد ]Ù…ØªÙˆÙ‚Ù Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯[ Ùˆ به طور منÙÙŠ به پايان Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø¯. در ØØ§Ù„ÙŠ كه ÙلسÙÛ€ØÙ‚يقي يعني Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يسم پيشتر Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆØ¯ Ùˆ امر متناهي را كه رد Ùˆ منسوخ شده است، با ارائه آن به منزلهâ€ÙŠ Ø¹ÙŠÙ†ÙŠ شدن «ايده» يا تجسد٠خرد(=لوگوس٠الهي در جهان) دوباره مستقر ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
Ù‡Ú¯Ù„ در مقايسه با شكاكيت متÙكران باستاني ،كه چون شك آنان نسبت به ماده است، پس شكاكيتي«ÙلسÙی» است، شكاكيت هيوم Ùˆ كانت را، به اين علت كه هنوز با اعتقاد به قطعيت ØÙˆØ§Ø³ پيوند دارد(Ùˆ نيز چون شكاكيت آنان با ماترياليسم ØØ³ مشترك اشباع شده است)«غيرÙلسÙي» Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. به علاوه ØŒ اين ØÙ‚يقت رابايد در نظر Ú¯Ø±ÙØª كه در ØØ§Ù„ÙŠ كه از نظر Ù‡Ú¯Ù„ امر متناهي، ناموجود است Ùˆ اشيا هيچ واقعيت٠ØÙ‚يقي ندارند، از نظر كانت،(ØØªÙŠ Ø¯Ø±Ú†Ù†Ø¯ ØµÙØÛ€ معدودي كه نظر او را در بالا بررسي كرديم ]روشن Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯[كه) ديدگاه مقابل درست است؛ يعني اشيايي كه ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ منÙÙŠ يا به طور كلي Ù†ÙÙŠ باشند وجود ندارند، Ùˆ آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار يا نيستي نيستند بلكه خودشان وجودي مثبت دارند.
ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ùˆ Ù¾Ú†ÙŠ
درام ماركسيسم اين است كه در نقطهâ€ÙŠ Ù…Ø¹ÙŠÙ†ÙŠ(Ùˆ به دلايل بسيار كه همهâ€ÙŠ Ø¢Ù†Ù‡Ø§ را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† در اينجا برشمرد، جز يكي كه بسيار مهم است Ùˆ در زير به بررسي آن خواهيم پرداخت)«ديالكتيك مادۀ» Ù‡Ú¯Ù„ را موبهâ€Ù…Ùˆ ميâ€Ù¾Ø°ÙŠØ±Ø¯(همچنان كه در ديالكتيك طبيعت اثر انگلس مشهود است) Ùˆ آن را شكل عاليتري از ماترياليسم Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. شايد بتوان اعتراض كرد كه نه تنها انگلس،ماركس نيز ماترياليسم ديالكتيكي را Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØªÙ‡ بود. پاسخ من اين است كه ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± اين موضوع تا ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠ Ø¯Ø±Ø³Øª باشد، باز Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† دليل قاطعي براي پذيرش ماترياليسم ديالكتيكي ÙŠØ§ÙØª. ميâ€Ú¯ÙˆÙŠÙ†Ø¯ يا بايد نشان داد كه ديامات]ماترياليسم ديالكتيكي[ هنوز معتبر است يا بايد هر دو بنيانگذار ماركسيسم را در پذيرش آن مقصر دانست.
من عبارت«درام ماركسيسم» را به كار بردم. در ذهن من هيچ شكي وجود ندارد كه اين درام، لااقل تا ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠ Ø¯Ø± رابطۀ ماركسيسم با علم، كه بويژه با Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§Ø´ با علوم طبيعي آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ تجسم ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين رابطه نه تنها Ù…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ ØªØ¦ÙˆØ±ÙŠÙƒ Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريند بلكه مسائل استراتژيك Ùˆ سياسي را نيز در بر دارد. بخش اعظم جهان مدرن را علم تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. ارزيابي ما از علم، پايه Ùˆ اساس داوريمان دربارهâ€ÙŠ Ø±Ø´Ø¯ اقتصادي Ùˆ تعيينâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ù‡â€ÙŠ Ø±ÙˆÙŠÙ‡â€ÙŠ Ù…Ø§ نسبت به ايدئولوژيهاي «جهان سومي» است؛ Ùˆ پاسخ ما را به كوهي از مسائل٠درهم Ùˆ برهم عملي Ùˆ اخلاقي معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه طي چند سال اخير در جهان سياست پديدار Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯.
طرز تلقي ماركسيسم در اين مورد چيست؟ اين مسئله را پياپي به Ú¯ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù…ÙŠâ€Ù¾ÙŠÚ†Ø§Ù†Ù†Ø¯ تا بتوانند پوزيتيويسم Ùˆ Ø¹Ù„Ù…â€Ø¨Ø§ÙˆØ±ÙŠ Ø±Ø§ هد٠ØÙ…له قرار دهند. تاكتيك گروهي از«ماركسيستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¬ÙˆØ§Ù†Â» اهل بري( (Bari{مركز يكي از استانهاي ايتاليا [همين است. اما چنين شگردهايي پشيزي ارزش ندارد. پوزيتيويسم Ùˆ علم امري ÙˆØ§ØØ¯ نيستند. علم باوري را به باد انتقاد ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ Ø¨ÙŠâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ø¯Ù‡Ù†Ø¯ كه از علم Ú†Ù‡ Ù…Ùهومي در ذهن دارند؛ Ùˆ اين، سياست خطرناكي است. Ù†Ù…ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² اين ØÙ…Ù„Û€ به علم، كتاب ØªØ§Ø²Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² لسك ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ø¯Ø±Ø¨Ø§Ø±Ù‡â€ÙŠ ØªØ§Ø±ÙŠØ® پوزيتيويسم، از هيوم تا ØÙ„Ù‚Û€ وين است. ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ø¹Ù„Ù… را با پوزيتيويسم يكي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. بدين سان علم را به ايدئولوژي تقليل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› ايدئولوژي ای كه بايد از ميان برداشته شود. عنوان كتاب ÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ø¯Ø±Ú†Ø§Ù¾ آمريكايي آن، همۀ اينها را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯: با خودبيگانگي خرد. علم، از خود بيگانگي خرد است. ازاين روي Ø§ØªÙØ§Ù‚ÙŠ نيست كه برگسون،هوسرل والبته همراه آن دو، دیگر متعاليان transcendence نيز در بخش پاياني كتاب ظاهر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯.
نمونهâ€ÙŠ Ø¯ÙŠÚ¯Ø±ØŒ Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø±ÙŠ Ø§Ø³Øª كه انسو Ù¾Ú†ÙŠ در سال 1968 بر كتاب هوسرل به نام: Ø¨ØØ±Ø§Ù† علوم اروپايي Ùˆ Ù¾Ø¯ÙŠØ¯Ø§Ø±â€Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ ØªØ±Ø§Ù†Ø³Ø§Ù†Ø¯Ø§Ù†ØªØ§Ù„]ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ÙŠ[نگاشته است. Ù¾Ú†ÙŠ نيز بر علمها Ùˆ تكنولوژيâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ انسان٠زنده را به شيء يا Ù…Ù‡Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø± ماشين صنعت تبديل ÙƒØ±Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ ØÙ…له ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› Ùˆ نكتهâ€ÙŠ Ù…Ù‡Ù… اين است كه او Ù¾ÙŠØ´Ú¯ÙØªØ§Ø± خود را با اعلام ابداع الهيات ØªØ§Ø²Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨Ù‡ پايان Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ø¯:
«ØÙ‚يقت در جهان زندگي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø› اما به هيچ كس تعلق ندارد، به اين جهان نيز متعلق نيست، اين جهاني هم نيست. از اين روي الهياتي را كه در شر٠ظهور است، به دلايل ديالكتيكي، آدم بينوا Ùˆ سادهâ€Ù„ÙˆØ Ù‚Ø¨Ù„ از آدم ثروتمند Ùˆ ÙØ±Ù‡ÙŠØ®ØªÙ‡ Ùˆ آكادميك درك ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين الهيات، پيام بسيار Ø³Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø§Ø±Ø¯: خدا زندگي است، اما او واقعيتي ندارد»
بنابراين ما همه مخال٠علم باوري هستيم. اما مسئله اين است كه چگونه مي توان بر ضد علم Ùˆ پوزيتيويسم بود Ùˆ در عين ØØ§Ù„ رابطه اي جدي Ùˆ واقعي با علم داشت Ùˆ از آنچه لنين«آيين كشيشي» مي نامد اجتناب ورزيد؟ ديامات ديگر Ù…Ùيد نيست. آن كسي كه Ùيزيك٠ديالكتيكي يا شيمي٠ديالكتيكي مي طلبد يا از لنين مي خواهد تا مسائل Ùيزيك نظري را ØÙ„ كند(همچنان كه لودوويكو Ú¯ÙŠ مونات با كمي عوام ÙØ±ÙŠØ¨ÙŠ Ø¯Ø± خواست مي كند). چنين كسي يا رابطه اي Ø¨ØØ±Ø§Ù†ÙŠ Ùˆ منÙÙŠ را با علوم موجود مي پذيرد يا چنين رابطه اي را دامن مي زند. رابطه اي كه به طور عيني (چرا من نيز اجازه نيابم تا اين قيد ØÙŠØ§ØªÙŠ Ø±Ø§ براي يك بار هم كه شده به كار برم؟) با الهيات تازه سازش مي كند: آن الهياتي كه مظاهر شيطاني علم را بر مي شمارد Ùˆ انسو Ù¾Ú†ÙŠ بشارت ظهورش را داده است. ديامات هر آنچه را مي توانست به ما بدهد، با ليسنكو32 ارزاني داشت.
Ø¨ØØ«]بر سر ماترياليسم ديالكتيكي[ در آلمان شرقي
شايد بررسيهايي كه تاكنون انجام داده ايم براي معرÙÙŠ موضوع Ø¨ØØ«] در آلمان شرقي[ Ù…Ùيد باشد. Ø¨ØØ«ÙŠ ÙƒÙ‡ به رغم Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠØªÙ‡Ø§ÙŠÙŠ ÙƒÙ‡ ]به دلايل سياسي[ داشت مهم بود. اين Ø¨ØØ« زماني نه چندان دور در ميان گروهي از ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† Ùˆ منطقدانان (ماترياليست، اما نه ماترياليست ديالكتيكي) كه اهل لهستان Ùˆ آلمان شرقي بودند Ùˆ به طور جدي با مسائل علم مدرن سر Ùˆ كار داشتند، صورت Ú¯Ø±ÙØª.
علم مدرن نه با ديالكتيك ماده آشنايي دارد Ùˆ نه مي داند كه با آن Ú†Ù‡ كند. علم مدرن ماترياليسم ديالكتيكي را ÙلسÙÛ€ رمانتيك طبيعت مي شناسد. مثلاً انگلس مي نويسد:ماه«منÙÙŠ بودن» زمين است يا«همان گونه كه الكتريسيته Ùˆ مغناطيس وقتي قطبي(=پلاريزه) مي شوند در جهات متقابل ØØ±ÙƒØª مي كنند، انديشه ها نيز دقيقاً همين گونه Ø±ÙØªØ§Ø± مي كنند».33 يا اگر «كرمي را به دو نيم كنند» اين Ù†Ù…ÙˆÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø² «تبديل مثبت به منÙي» است.34 دانشمند مدرن(به ÙØ±Ø¶ اينكه هنوز هم سراغ چنين كتابهايي برود) از خواندن آنها خنده اش مي گيرد Ùˆ به ياد]ÙلسÙÛ€ طبيعت[ شلينگ Ùˆ بادر ( Baader ) مي Ø§ÙØªØ¯.
علم نمي تواند طبق سه قانون عمومي ديالكتيك عمل كند. علم پايبند اصل (امتناع) تناقض است. اما اين اصل را«ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠÂ»ØŒ اصل متاÙيزيك مي دانند، اما بر عكس، هر دانشمندي اصل امتناع تناقض را براي]شناخت جهان[ مادي اصل تعيين كننده مي داند كه در عين ØØ§Ù„ اصل استدلال همساز Ùˆ سازگار نيز هست. (اين مطلب را نيز در پرانتز بگوييم كه در اين مورد ]يعني پايبندي به اصل امتناع تناقض[ موجبي براي ترس يا رسوايي نيست. نظريۀ لنين دربارهâ€ÙŠ Â«Ø¨Ø§Ø²ØªØ§Ø¨Â»35 اگر به طور جدي دنبال شود به نظريۀ كلاسيك«تطابق»correspondence) ) باز ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. Ù†Ø¸Ø±ÙŠÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ اختلا٠بسيار ناچيزي با علم مدرن دارد. در اين مورد مي توان از خود تارسكي دليل آورد. وي ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«مايليم تعري٠ما دربارهâ€ÙŠ Ø¢Ù† شهودهايي كه با Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØª ارسطويي ØÙ‚يقت ارتباط دارند، Ù…Ù†ØµÙØ§Ù†Ù‡ باشد».)36
پس دانشمندان Ùˆ ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†ÙŠ ÙƒÙ‡ با علم ارتباط دارند بايد Ú†Ù‡ كنند تا با ماركسيسم Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø²Ù†Ø¯Ù‡ Ùˆ ماندني برقرار نمايند؟ اين مسئله ØŒ Ø²Ù…ÙŠÙ†Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨ÙˆØ¯ براي ارائۀ مقالهâ€Ù‡Ø§ÙŠÙŠ Ø¯Ø± Ø¨ØØ«ÙŠ Ø·ÙˆÙ„Ø§Ù†ÙŠ(Ùˆ روي هم Ø±ÙØªÙ‡ عبث) با عنوان«دربارهâ€ÙŠ Ù…Ø³Ø§Ø¦Ù„ منطق» كه از سال 1953 تا 1955 در «مجلۀ آلماني ÙلسÙه» 37 منتشر مي شد. نويسندگان اين مقاله ها اقليت كوچكي بودند كه زماني كوتاه پس از انتشار مقاله هايشان با سر Ùˆ صداي سخنگويان رسمي]ماركسسم – لنينيسم [ خاموش شدند، اما با اين وص٠موضوع اين Ø¨ØØ« در چند كتاب بازتاب ÙŠØ§ÙØª.38
اين Ø¨ØØ« به كجا انجاميد؟ به بازگشت به تقابل٠واقعي كانت. اما نه آن تقابل٠واقعي كه لوپوريني در صدد اثباتش بود. يعني اثبات اين امر اثباتâ€Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± كه ØØªÙŠ Ø¯Ø± تقابل٠واقعي كانت«هستۀ ماترياليست ديالكتيكي» وجود دارد. چكيدۀ بعضي از اين مقالات اين بود كه نويسندگان آنها، با توجيهي بسيار بيشتر ØŒ اعتقاد ÙŠØ§ÙØªÙ‡ بودند كه آنچه را «ماترياليستâ€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¯ÙŠØ§Ù„ÙƒØªÙŠÙƒÙŠÂ» به منزلۀ تناقضات در طبيعت توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ØŒ در واقع تضادها يا تقابلهايي هستند كه بی â€ ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶â€Ø§Ù†Ø¯Ø› از اين رو ماركسيسم Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با اطمينان از نبردها Ùˆ تقابلهاي عيني سخن گويد، Ø¨ÙŠâ€Ø¢Ù†ÙƒÙ‡ مجبور شود به اصل(امتناع) تناقض اعلان جنگ بدهد Ùˆ بدين طريق با علم قطع رابطه كند.
ولÙگانگ هاريش(كه در پي شركت در اين Ø¨ØØ« به دلايل سياسي به ده سال زندان Ù…ØÙƒÙˆÙ… شد) Ø¨ØØ« خود را با تاكيد بر اين نكته آغاز مي كند كه :
«از زمان Ù‡Ú¯Ù„ سوء ØªÙØ§Ù‡Ù…هايي در مورد اصطلاØÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض» ايجاد شده است كه مستقيماً با خصلت Ø§ÙŠØ¯Ù‡â€Ø¢Ù„يستي ديالكتيك Ù‡Ú¯Ù„ ارتباط دارد... اگر واژۀ «تناقض» به معناي علمي آن Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شود Ùˆ اگر منطق معناي ديگري براي اين واژه]جز همان معناي علمي آن[ قائل نباشد، پس تناقضها ØµØ±ÙØ§Ù‹ به قلمرو داوري تعلق دارند، ÙˆÙقط در«انديشه Ùˆ زبان» كساني ظاهر مي†شوند كه سخن يكديگر را نقض مي كنند.«از سوي ديگر، اگر آنچه از تناقض Ù…Ø³ØªÙØ§Ø¯ مي شود چيزي Ù…ØªÙØ§ÙˆØª با معناي Ù…ØØ¶ Ùˆ سادۀ واژه باشد، مثلاً منظور برخورد يا مبارزۀ ميان تقابلها،كهنه ونو، Ùˆ تقابل ميان دوسوي يك شيء باشد» پس در واقع،مقصود تقابل٠واقعي است»]نه تقابل٠ديالكتيكي[39
پل لينكه از ينا به پشتيباني هاريش(Ùˆ نيز به منظور از ميان بردن بعضي Ø¢Ø´ÙØªÚ¯ÙŠÙ‡Ø§ Ùˆ ترديدها در نوشتۀ او، كه بي شك ناشي از Ø§ØØªÙŠØ§Ø· سياسي بودند) وارد Ø¨ØØ« شد. مقالۀ لينكه همان قدر مختصر بود كه قاطع ومنسجم. نخست او بر اهميت عيني Ùˆ ماترياليستي اصل امتناع تناقض تاكيد مي ورزد.(«... سازگاري منطقي هر چيزي كه وجود دارد Ùˆ ناممكن بود تناقضات در واقعيت؛ چون در تØÙ„يل نهايي، قوانين منطقي، قوانين هستي شناختي هستند...»)ØŒ سپس او به اين«عقيدۀ سطØÙŠ ÙƒÙ‡ هم در شرق Ùˆ هم در غرب رايج است Ùˆ معتقد است كه تناقضات در واقعيت وجود دارند» مي پردازد40 كه اگر اين عقيده درست مي بود، اين معنا را مي داشت كه «منطق ديالكتيكي خاصي» ضروري است كه از منطق رايج Ùˆ «منطق صوري» برتر باشد. سرانجام لينكه نيز با بازگشت به كانت Ø¨ØØ« خود را پايان مي دهد. او پس از ذكر اين نكته كه «هگل Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶ را چنان در ابهام ÙØ±Ùˆ برده است كه اثر آن تا امروز مشهود است» نتيجه گيري مي كند كه «واژه تناقض را نبايد براي موقعيتهايي به كار برد كه در واقع چيزي كاملاً Ù…ØªÙØ§ÙˆØª را Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³Ø§Ù†Ù†Ø¯Ø› مثلاً مبارزهâ€ÙŠ Ù…ÙŠØ§Ù† تقابلها را. در واقع آنچه را كانت تقابل٠واقعي مي نامد،مÙهومي است كه هيچ ارتباطي با تناقض٠منطقي ندارد.»41
در اينجا Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† بر ساير اشاراتي كه در پايان مقالۀ لينكه آمده اند Ùˆ استلزامهاي منطقي مهمي را در بردارند مكث كرد. وي در ارتباط تنگاتنگ با مسائلي كه در بالا Ù…Ø·Ø±Ø Ø´Ø¯ سيري اجمالي در تاريخ]اثبات وجود خدا از طريق[برهان هستي شناختي مي كند، تا يادآوري نمايد كه چگونه اين برهان در ÙلسÙÛ€ مدرن اØÙŠØ§ Ùˆ اعاده شده است:«از اين Ù„ØØ§Ø¸ دكارت، سپينوزا Ùˆ تا ØØ¯ÙˆØ¯ÙŠ Ø®ÙˆØ¯ لايب نيتس نامهاي مهمي هستند». از سوي ديگر:
«هيوم نخستين Ùيلسو٠مدرني بود كه نبرد با اين برهان را آغاز كرد، يا لااقل ابزارهايي براي جنگ موثر با آن ابداع كرد، ولي اين كانت بود كه در اين نبرد كار اساسي را انجام داد. اما بر پايهâ€ÙŠ Ù†Ø¸Ø±ÙŠØ§ØªÙŠ كه چنين Ø¨ØØ«â€Ø§Ù†Ú¯ÙŠØ² بودند، جانشينان كانت توانستند دوباره اين نظريهâ€ÙŠ Ø®Ø§Øµ را،كم Ùˆ بيش به شكلي مبدل، برقرار كنند تا اينكه Ù‡Ú¯Ù„ آن را به Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§ÙŠ ÙƒØ§Ù…Ù„Ø§Ù‹ ØµØ±ÙŠØ Ùˆ آشكار اعاده كرد».42
نظر آژدوكيويچ دربارۀ تناقض٠ديالكتيكي
اكنون Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† موضعي را كه Ùƒ.آژدوكيويچ43ØŒ منطقدان ماترياليست برجستهâ€ÙŠ Ù„Ù‡Ø³ØªØ§Ù†ÙŠØŒ نسبت به اين مسئله اتخاذ مي كند، بررسي كرد. وي كه در Ø¨ØØ«Â« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» نيز شركت كرده بود، در كتاب خود به نام: كليات منطق مي نويسد:
«اصل امتناع تناقض اين امكان را مردود مي داند كه دو گزاره ÙŠ متقابل Ùˆ متناقض بتوانند همزمان درست باشند. به همين شيوه نيز اين اصل،اين امكان را نيز مردود مي داند كه در ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠØªâ€ØŒ امور واقع ارائه شده متناقض باشند، يعني چيزي «چنين» باشد Ùˆ در عين ØØ§Ù„«نه- چنين باشد».
آژدوكيويچ ادامه مي دهد:
«اين مطلب قطعاً به اين معني نيست كه اصل امتناع تناقض، وجود تناقضات را در واقعيت مردود مي داند، به اين شرط كه مقصود از «تناقضات»،گرايشهاي متقابل يا نيروهايي باشند كه عكس يكديگر عمل مي كنند. رابطهâ€ÙŠ Ø¹Ù…Ù„ Ùˆ Ø¹ÙƒØ³â€Ø§Ù„عمل، يا رابطهâ€ÙŠ Ø§Ø«Ø± واثر معكوس،همان Ø±Ø§Ø¨Ø·Ù‡â€Ø§ÙŠ Ù†ÙŠØ³Øª كه ميان «يك وضع٠واقعي، هست Ùˆ هم نيست» يا«يك شيء هم هست Ùˆ هم نيست»] A،نه-A [ وجود دارد. عكس العمل به معني نيستي عمل نيست Ùˆ اثر معكوس به معني نيستي اثر نيست. كاملاً برعكس، اگر عمل يا اثر، يك نيرو باشد، عكس العمل يااثر٠معكوس نيز يك نيروست؛ نه آنكه به معني نيستي٠نيرو باشد. اگر آنچه «چهارمين اصل ديالكتيك» ناميده مي شود، يعني اصل مبارزهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ Ùˆ ÙˆØØ¯Øª آنها(كه بيان مي كند همهâ€ÙŠ Ø§Ø´ÙŠØ§Ø¡ Ùˆ پديدارهاي داراي«تناقضهاي» دروني هستند Ùˆ مبارزۀ ميان اين تناقضها، نيروي Ù…ØØ±Ùƒ اصلي Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª Ùˆ تØÙˆÙ„شان است) به شيوهâ€ÙŠ Ø¨Ø§Ù„Ø§ ØªÙØ³ÙŠØ± شود در تقابل با اصل امتناع تناقض قرار نمي گيرد. اين«تناقضهاي٠دروني» در واقع تناقضهاي٠منطقي نيستند، بلكه نيروهاي Ù…ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„â€Ø§Ù†Ø¯Ø› يعني نيروهايي هستند كه در جهت هاي متقابل عمل مي كنند. به سخن ديگر، چهارمين اصل ديالكتيك، معناي ديگري براي واژۀ متناقض قائل است نه معنايي كه معمولاً در اصل امتناع تناقض وجود دارد».44
براي آوردن اين نقل قول طولاني پوزش مي طلبم، اما Ø§ØØ³Ø§Ø³ مي كنم كه خوانندۀ باريك بين اهميت آن را Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØªÙ‡ باشد. بر ÙØ±Ø§Ø² Ùˆ بالاي سر ادامۀ موضوع Ø¨ØØ« در« مجلۀ آلماني ÙلسÙه» عنصر تازۀ نظام سياسي]مستقر در اروپاي خاوري Ùˆ شوروي[سايه اÙكنده بود كه اهميت آن، كمتر از موضوع مورد Ø¨ØØ« نبود.
آژدوكيويچ آنچه را هاريش Ùˆ(بعد از او، وبهتر از او) لينكه بيان كرده بودند، در هستۀ مركزي Ù…Ù‚Ø§Ù„Ù‡â€Ø§Ø´ تاييد مي كند. اصل ارسطويي امتناع تناقض وجود تناقضات رادر واقعيت ممتنع نمي داند« به اين شرط كه مقصود از تناقضات، گرايشهاي متقابل باشد». به اين شرط كه منظور از «تناقض»، نه تناقض بلكه تضاد،عدم تناقض يا «تقابل٠واقعي» كانت باشد. هر آنچه را آژدوكيويچ Ù…ØªØ¨ØØ± ØŒ در مورد عمل/ عكس العمل،اثر/ اثر معكوس مي گويد، در واقع بازگويي موبه موي Ø¨ØØ« كانت است در مورد صعود/ سقوط، طلوع/ غروب، Ùˆ به طور كلي، آنچه مقادير منÙÙŠ ناميده مي شوند.کانت Ù…ÛŒ گوید:«سقوط نیز به همان شیوه ای متمایز نمی شود كه نه –A از AØ› بلكه سقوط نيز به همان مثبتي صعود است. مقادير منÙÙŠØŒ Ù†ÙÙŠ مقدار نيستند.» آنها نامقدار Ùˆ ازاين رو ناموجود يا نيستي نيستند؛ بلكه خود مقاديري Ù…Ø«Ø¨Øªâ€Ø§Ù†Ø¯.
در اينجا هر چيز طبق قاعده ونظم است ÙˆÙ…Ø³Ø¦Ù„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¯Ø± بين نيست. اما مسئله هنگامي پيدا مي شود كه عنصر «سياسي» خود را نشان مي دهد. هنگامي كه آژدوكيويچ آنچه را بايد بگويد Ú¯ÙØªØŒ ادعا مي كند كه انديشهâ€Ù‡Ø§ÙŠØ´ با آنچه او به طور غريبي چهارمين اصل ديالكتيك- اصل ديالكتيكي مبارزهâ€ÙŠ ØªÙ‚Ø§Ø¨Ù„Ù‡Ø§ Ùˆ ÙˆØØ¯Øª آنها- مي â€Ù†Ø§Ù…د، سازگار است.(همان گونه كه همه مي دانند انگلس Ùقط سه اصل بر مي شمارد.)45
اگر اين ØÙ‚يقت را نيز در نظر بگيريم كه آژدوكيويچ با اين جمله Ø¨ØØ« را پايان مي دهد كه در اينجا«تناقض» را بايد به معناي Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ ØªÙØ³ÙŠØ± كرد(به سخن ديگر نه به معناي تناقض) بلكه به معناي تضاد٠نامتناقض. روشن است كه او آدم بسيار دقيق Ùˆ زيركي است؛ پس اين عبارت، نوعي باج دهي سياسي است كه به اجبار وارد متن شده است، ولي آيا او آزادانه اين باج را داده يا به زور از او Ú¯Ø±ÙØªÙ‡â€Ø§Ù†Ø¯ØŒ معلوم نيست.
موضوع ديگري كه بايد بررسي كرد، پژواك Ø¨ØØ«Â« مجلۀ آلماني ÙلسÙÙ‡ »در كتاب گئورگ كلائوز به نام: درآمدي بر منطق صوري است. دربارهâ€ÙŠ Ø§ÙŠÙ† كتاب بسيار به اختصار سخن مي گوييم. مهمترين مطالب آن، كه با مسئلۀ مورد Ø¨ØØ« ما ارتباط مي يابند؛ عبارت اند از:
1- تاييد مجدد كاربرد عيني وهستي شناسانهâ€ÙŠ Ø§ØµÙ„ ارسطويي امتناع تناقض. كلائوز ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯: «منشا اين اصل، قانون بنيادي واقعيت است كه در ذهن ما به منزلهâ€ÙŠ Ø§ØµÙ„ امتناع تناقض بازتاب مي يابد.»46
2- تكرار اين اتهام كه Ù‡Ú¯Ù„ Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªÙ†Ø§Ù‚Ø¶Â» را با درآميختن آن با Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Â«ØªØ¶Ø§Ø¯Â» مبهم كرده است. گرچه كلائوز در ØµÙØØ§Øª بعد با Ø¨ØØ« كردن درباره كتاب آبي به نام : قدرت Ø±ÙˆØ Ø¨Ø± واقعیت در اين مورد د چار پريشان گويي مي شود.47
3- كاربرد سياسي- Ø§Ø³ØªØ¹Ø§Ø±Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§ØµØ·Ù„Ø§ØÂ«ØªÙ†Ø§Ù‚ض» كه عیناً همانند مورد آژدوكيويچ در بالاست.
آثار دلاولپه