مباني ÙلسÙÙŠ نظرات لوكاچ
يدالله موقن
لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم مقولهâ€Ø§ÙŠ اجتماعي است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه Ùراگرد يا امري سيّال است در قالب Ù…Ùاهيم خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل Ùراگرد هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس نميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است علميâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†Ùسه، بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه Øقيقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است.
The Philosophic Foundations of Lukacs' Views
براي لوكاچ- مانند ارسطو Ùˆ سنت زيبايي شناسي رئاليستي- هنر«تقليد عمل» است و«عمل» را نيز ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ در سايۀ «ماترياليسم تاريخي» تÙسير كرد. هد٠معتبر Ùˆ هميشگي هنر،تقليد است. از نظر لوكاچ كار هنرمند مانندكار دوربين عكاسي است. يعني هنرمند بايد از واقعيت- آن هم از چشم انداز «ماترياليسم تاريخي»- عكس بگيرد. ولي چنانچه Ùيلميâ€ÙƒÙ‡ در دوربين عكاسی ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùاسد باشد، عكسهايي كه با آن گرÙته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ همه خراب Ùˆ مخدوش خواهند بود.
«ذهنيت بورژوايي» نويسندگاني مانند جويس،موزيل Ùˆ كاÙكا همانند Ùيلم Ùاسد عكاسي است. از اين رو همه تصويرهاي مدرنيسم، رونوشتهايي شديداً تØري٠شده يا تقليدهايي مضØÙƒ Ùˆ نامعقول از واقعيت عيني اند. البته، در ادامۀ اين نوشته، نشان خواهيم داد كه در آثارلوكاچ د ركنار اين ماترياليسم مكانيكي Ùˆ عين گرايي غير انتقادي،ايده آليسم ذهني Ùˆ ذهن گرايي اÙراطي قرار گرÙته است. تناقض گويي خصلت اساسي ماركسيسم Ùˆ نيز انديشۀ اسطوره اي است ØŒ Ùˆ آثار لوكاچ نيز انباشته از تناقض گويي است. همان گونه كه كاسيرر ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ علم، جهان قوانين واصول را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ هنر، جهان«Ùرمهاي زنده» را كش٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. علم به ما ÙˆØدت انديشه ميâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯ Ùˆ هنر، ÙˆØدت شهودي. اگر مانند كاسيرر هنر را در قلمرو اسطوره قرار دهيم، تمام معيارهايي كه لوكاچ براي ارزيابي آثار هنري به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ باطل خواهند شد. زيرا در قلمرو اسطوره، تمايزي ميان ذهنيت Ùˆ عينيت نيست.علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ كه قلمرو عينيت را از قلمرو ذهنيت جدا كند Ùˆ پيشرÙت علم به معني جدا كردن بيش از پيش اين دو قلمرو از يكديگر است. اما در قلمرو اسطوره، ميان ذهنيت وعينيت مرز مشخصي Ùˆ جود ندارد. Ù…Ùهوم عليت ØŒ زمان Ùˆ مكان در اسطوره Ùˆ علم متÙاوت اند. لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه در«عصر امپرياليسم»، تجربۀ زمان بويژه براي «بورژواها» ذهني شده است در Øالي كه تجربۀ «غير بورژواها» از زمان عينی Ùˆ عادی است. در اینجا واژه های عادی Ùˆ عینی تعری٠نشده اند. آیا منظور لوکاچ از زمان عینی ØŒ زمان خطي است يا زمان دوري؟ پيش از مسيØيت همۀ اقوام، از جمله يونانيان، درياÙتشان از زمان، بر پايۀ گردش Ùصول بود، يعني زمان را تكرار شونده Ùˆ مدور ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯ نه خطي. ولي با مسيØيت Ù…Ùهوم زمان خطي يا زمان تاريخي اشاعه ياÙت، اما در خود مسيØيت نيز برگزاري مراسم مذهبي مانند كريسمس،عيد پاك Ùˆ غيره بر اساس Ù…Ùهوم زمان دوري است.
اين دو Ù…Ùهوم از زمان، يعني زمان مدور Ùˆ زمان خطي هر دو«عادي» Ùˆ «عيني» هستند؛ ولي از يكديگر متمايزند. در نسبيت نيز Ù…Ùهوم زمان مطلق مردود شناخته شده است. بنابراين تجربۀ ذهني زمان،تجربهâ€Ø§ÙŠ خلا٠نواميس طبيعت نيست. ولي لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم مقولهâ€Ø§ÙŠ اجتماعي است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه Ùراگرد يا امري سيّال است در قالب Ù…Ùاهيم خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل Ùراگرد هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس نميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است علميâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†Ùسه، بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه Øقيقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است. لوكاچ نيز پايبند اين نظر Ù‡Ú¯Ù„ است يا لااقل در اثر خود: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي چنين مطلبي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بنابراين به نظر لوكاچ،ماترياليسم Ùˆ عين گرايي خصلت انديشۀ بورژوايي Ùˆ مظهر از خود بيگانگي Ùˆ شيئي كردن هستند. ماركس، به پيروي از Ù‡Ú¯Ù„ØŒ واقعيت را واژگونه يا وهميâ€Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. اما واقعيت براي ماركس نه جهان بلكه«جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. Ù‡Ú¯Ù„ با Ù…ØÙˆ جهان در«ايدۀ مطلق»، خيال خود را از دست اين واقعيت با خود در تناقض Ùˆ وهميâ€Ø¢Ø³ÙˆØ¯Ù‡ كرد. ماركس نيز كه بر اثر پيروي از متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ به چنين نتيجهâ€Ø§ÙŠ رسيده بود، براي Ù…ØÙˆ واقعيت واژگونه يا وهمي «جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ»ØŒ تنها راه چاره را«انقلاب» سوسياليستي واستقرار كمونيسم(ايدۀ مطلق هگلي) دانست. ولي ماركس متÙكري از تراز Ù‡Ú¯Ù„ نيست. در نظام او عناصري از پوزيتيويسم هم وجود دارد يعني ماركسيسم نظاميâ€Ø§Ù„تقاطي از عناصر ناهمگون وكاملاً سازش ناپذير است: يكي متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ديگري پوزيتيويسم. به همين دليل هيچ گونه تÙسیر همسازي كه هر دو اينها را در نظام ماركس در نظر گيرد ارائه نشده است؛ زيرا ارائه چنين تÙسيري، Ù…Øال است.
ظاهراً انگلس، كائوتسكي، پله خان٠و لنين زير سيطرۀ اين پيشداوري بودند كه ماركسيسم علم است وهد٠ماركس را رÙع تناقضات علم اقتصاد ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯Ø› Ùˆ چون هيچ يك از آنها آموزش ÙلسÙÙŠ نداشت، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª شالودۀ تÙكر ماركس را كه متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ است بدرستي باز شناسد. گرچه در كتاب سرمايه بØØ« پيرامون از خود بيگانگي (اليناسيون) Ùˆ شيء شدن reification) )صورت گرÙته بود؛ ولي ماركسيستهاي ياد شده ناتوان از درك آن بودند. اما برعكس لوكاچ كسي بودكه در مكتب بزرگترين ÙيلسوÙان نوكانتي آلمان، ويندلباند Ùˆ ريكرت Ùˆ بزرگترين جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† آلمان زيمل Ùˆ ماكس وبر تØصيل كرده بود. او در مقام يك Ùيلسو٠ØرÙÙ‡â€Ø§ÙŠ توانست پيش از كش٠وانتشار اثر ماركس،دست نوشته هاي ÙلسÙÙŠ- اقتصادي، بØث«از خودبيگانگي» Ùˆ «شيءشدگی» را پيش كشد. به همين دليل لوكاچ را پس از ماركس، بزرگترين Ùيلسو٠ماركسيست ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯. ÙيلسوÙاني مانند: ژان پل سارتر، مرلوپونتي، هوركهايمر، آدورنو، ماركوزه،كولاكوÙسكي Ùˆ لوسين گلدمن همه دنبالهâ€Ø±Ùˆ لوكاچ بوده اند. بنابراين مقام ÙلسÙÙŠ لوكاچ رادر جنبش ماركسيسم نبايد دست كم گرÙت. Ú¯Ùتيم كه لوكاچ جوان ونويسدۀ تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي ØŒ علم را ماترياليستي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª.او معتقد بود كه علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ تا همه چيز را به مقدار Ùˆ عدد تØويل كند Ùˆ تØويل كيÙيت به كميت از خصوصيات بارز«ذهنيت بورژوايي» است. ولي اكنون، همين لوكاچ در كتاب خود معناي رئاليسم معاصرماترياليسم خام هلوسيوس Ùˆ لامتري را معيار ارزيابي آثار هنري قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ براي ذهن انسان Ùقط نقشي تقليدي قائل ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ذهن نويسنده كاري جز كپي كردن واقعيت ندارد، قبلاً ماترياليسم وعين گرايي را سنخ تÙكر بورژوايي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªØ› ولي اكنون بر ذهن گرايي مدرنيسم برچسب«بورژوا» ميâ€Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ آثار مدرنيسم را«منØط»(يا «دكادان») ميâ€Ù†Ø§Ù…د. اصطلاØ«منØط» به واژه نامۀ مرتجعان Ùˆ Ù…ØاÙظه كاران تعلق دارد؛ Ùˆ در شوروي پیشین Ùˆ اروپاي شرقي ميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ†Ø¯ به زور سرنيزه Ùˆ به ضرب چنين واژه هاي كليشهâ€Ø§ÙŠ براي ايدئولوژي Øاكم بر آن جوامع،، كه در واقع با آنها ناسازگار بود،مرجعيتي دست Ùˆ پا كنند. لوكاچ پير تصور ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چيزي به نام واقعيت، مستقل از نوع شناخت انسان، وجود دارد؛ اما او، در مقام يك ÙيلسوÙØŒ ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ بداند كه واقعيت بر Øسب نوع دستگاه Ù…Ùهوميâ€ÙŠØ§ سمبليك Ùرق ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. واقعيت براي Ùيزيكدان چيزي متÙاوت باواقعيت براي رياضيدان يا شيميدان است. Øتي در Ùيزيك، بويژه در قلمرو مكانيك كوانتوم،تواÙÙ‚ نظر بر سر اينكه واقعيت Ùيزيكي چيست، وجود ندارد. ذرات بنيادي را توابع بسيار پيچيدۀ رياضي بازآÙريني ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø› ولي تÙسير اين توابع يعني واقعيتي كه آنها نشان Ù…ÛŒ دهند Ùˆ تÙسير Ù…Ùاهيم Ùيزيك(مانند اصل عدم قطعيت هايزنبرگ) به ذهنيت Ùيزيكدان بستگي دارد. به سخن ديگر، ÙلسÙÛ€ Ùيزيكدان در پاسخ به اين پرسش كه واقعيت Ùيزيكي چيست؟ سهميâ€Ø¹Ø¸ÙŠÙ… دارد. مسلم است كه در قلمرو هنر كه اساس آن ÙˆØدت شهودي است، ذهنيت هنرمند نقش اصلي را برعهده ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اگر هنر،كش٠جهان Ùرم باشد، ايراد لوكاچ به مدرنيسم كه چرا تاكيد را بر سبك Ùˆ Ùرم Ùˆ تكنيك گذاشته است بي مورد است،زيرا همين ابزارهاست كه هنر را از علم متمايز ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. لوكاچ هميشه در اثر هنري به دنبال Ù…Øتوا Ùˆ پيام است واين جنبه از اثر را با سرشت هنري آن اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. آنچه را او Ùرماليسم ميâ€Ù†Ø§Ù…د، در واقع ساخت عناصر اثر بر طبق قوانين ويژه خود اثر است كه براي ارائه«معناي دروني» آن ضروري است. لوكاچ ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ كه«معناي دروني» اثر Ùˆ ÙˆØدت آن به وسيلۀ پرسپكتيو از خارج بر آن تØميل شود. به نظر او وظيÙÛ€ هر نويسنده اي اين است كه مانيÙست كمونيست اثر ماركس Ùˆ انگلس را در پيش رو داشته باشد تا«عمل» شخصيتهاي داستان خويش را طبق«ماترياليسم تاريخي» تÙسير كند. مثلاً دريابد كه پوچي نه در هستي بلكه در هستي اجتماعي، آن هم نه در هر جامعه اي بلكه تنها در جامعۀ «بورژوايي» است. نويسنده با در نظر داشتن پرسپكتيو،يعني سوسياليسم، ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه سرانجام«تاريكي»از «روشنايي» شكست خواهد خورد. ماركس Ùˆ پيروانش معتقدند كه با ظهور«بورژوازي» در تاريخ، رنج Ùˆ بدبختي در جامعۀ انساني پديدار شده است. پيش از پيدايش جامعه هاي مدرن، در جهان، انساني رنج ديده Ùˆ بدبخت پيدا نميâ€Ø´Ø¯. جامعۀ قرون وسطايي داراي ÙˆØدت ارگانيك بود،ميان Ùرد Ùˆ اجتماع تنشي وجود نداشت؛ ولي وقتي«بورژوازي» (اهريمن- تاريكي) به نظام قرون وسطايي(روشنايي) Øمله برد Ùˆ آن را از ميان برداشت، پليدي Ùˆ رنج Ùˆ بدبختي بر جهان مستولي شد.
لوكاچ بر پايۀ همين نظر، مدرنيسم را متهم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چرا علت تنهايي بشر Ùˆ وضع مضطرب او را نشان نداده است؟ چرا علت اين معلولها را«بورژوازي» Ùˆ «جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» ندانسته است؟ ولي لوكاچ در مقام ايدئولوگ كمونيست نه تنها ناگزير است كه به ديگران دروغ بگويد بلكه Øتي با خود نيز ديگر صادق نيست. لوكاچ در جواني يعني هنگام نوشتن كتاب Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùرمها بينش خود را از جهان، تراژيك ميâ€Ù†Ø§Ù…د(سالهاي1912- 1910). شايد او بينش تراژيك خود را معلول زندگي در«جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» بداند؛ ولی همچنان كه مزاروس در كتاب خود، برداشت لوكاچ از ديالكتيك، ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در آوريل سال 1963 همسر لوكاچ در گذشت واو از شدت تنهايي Ùˆ نوميدي ماهها در Ùكر خودكشي بود»2. ولي اين بار لوكاچ در مجارستان يعني در كشوري سوسياليستي زندگي ميâ€ÙƒØ±Ø¯. پس آيا ØÙ‚ با نويسندگان مدرنيست نیست Ú©Ù‡ تنهايي را وضع بشر در همۀ زمانها Ùˆ همۀ مكانها بâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯ØŸ هر Ú†Ù‡ انسان Ùرهيخته تر باشد Ùˆ استعدادهاي او شكوÙاتر شده باشند، پيوندهاي نژادي، قوميâ€ÙˆØ¹Ù‚يدتي برايش سست تر ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ در نتيجه خود را تنهاتر اØساس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. تنهايي Ùˆ اØساس اضطراب، وضع هر بشري نيست ولي وضع هر انسان Ùرهيخته اي است؛ خواه بودا باشد در جامعه اي بسته Ùˆ كاستي، خواه جويس يا كاÙكا باشد در جامعه اي مدرن. به قول كيركه گور :«هر اندازه اصالت(يا نوآوري) يك انسان بيشتر باشد،بيشتر دستخوش اضطراب ميâ€Ø´ÙˆØ¯.» تك گويي هاي جويس Ùˆ بكت صداي زمانۀ ماست Ùˆ از همين روست كه ما را منقلب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯.
پا نوشت ها :
1-گؤرگ لوکاچ: تاریخ Ùˆ آگاهی طبقاتی (برلین،1923،صÙØات20-19Ùˆ150)Ùˆ در ترجمۀ انگلیسی آن( لندن، 1971)صÙØات 136-137.
2-I. Meszaros, Lukacs'Concept of Dialectic (London , The Merlin Press,1972 )P.170.
y_moughen@yahoo.com
لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم مقولهâ€Ø§ÙŠ اجتماعي است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه Ùراگرد يا امري سيّال است در قالب Ù…Ùاهيم خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل Ùراگرد هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس نميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است علميâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†Ùسه، بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه Øقيقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است.
The Philosophic Foundations of Lukacs' Views
براي لوكاچ- مانند ارسطو Ùˆ سنت زيبايي شناسي رئاليستي- هنر«تقليد عمل» است و«عمل» را نيز ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ در سايۀ «ماترياليسم تاريخي» تÙسير كرد. هد٠معتبر Ùˆ هميشگي هنر،تقليد است. از نظر لوكاچ كار هنرمند مانندكار دوربين عكاسي است. يعني هنرمند بايد از واقعيت- آن هم از چشم انداز «ماترياليسم تاريخي»- عكس بگيرد. ولي چنانچه Ùيلميâ€ÙƒÙ‡ در دوربين عكاسی ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯ Ùاسد باشد، عكسهايي كه با آن گرÙته ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ همه خراب Ùˆ مخدوش خواهند بود.
«ذهنيت بورژوايي» نويسندگاني مانند جويس،موزيل Ùˆ كاÙكا همانند Ùيلم Ùاسد عكاسي است. از اين رو همه تصويرهاي مدرنيسم، رونوشتهايي شديداً تØري٠شده يا تقليدهايي مضØÙƒ Ùˆ نامعقول از واقعيت عيني اند. البته، در ادامۀ اين نوشته، نشان خواهيم داد كه در آثارلوكاچ د ركنار اين ماترياليسم مكانيكي Ùˆ عين گرايي غير انتقادي،ايده آليسم ذهني Ùˆ ذهن گرايي اÙراطي قرار گرÙته است. تناقض گويي خصلت اساسي ماركسيسم Ùˆ نيز انديشۀ اسطوره اي است ØŒ Ùˆ آثار لوكاچ نيز انباشته از تناقض گويي است. همان گونه كه كاسيرر ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ علم، جهان قوانين واصول را نشان ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ هنر، جهان«Ùرمهاي زنده» را كش٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. علم به ما ÙˆØدت انديشه ميâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯ Ùˆ هنر، ÙˆØدت شهودي. اگر مانند كاسيرر هنر را در قلمرو اسطوره قرار دهيم، تمام معيارهايي كه لوكاچ براي ارزيابي آثار هنري به كار ميâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ باطل خواهند شد. زيرا در قلمرو اسطوره، تمايزي ميان ذهنيت Ùˆ عينيت نيست.علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ كه قلمرو عينيت را از قلمرو ذهنيت جدا كند Ùˆ پيشرÙت علم به معني جدا كردن بيش از پيش اين دو قلمرو از يكديگر است. اما در قلمرو اسطوره، ميان ذهنيت وعينيت مرز مشخصي Ùˆ جود ندارد. Ù…Ùهوم عليت ØŒ زمان Ùˆ مكان در اسطوره Ùˆ علم متÙاوت اند. لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه در«عصر امپرياليسم»، تجربۀ زمان بويژه براي «بورژواها» ذهني شده است در Øالي كه تجربۀ «غير بورژواها» از زمان عينی Ùˆ عادی است. در اینجا واژه های عادی Ùˆ عینی تعری٠نشده اند. آیا منظور لوکاچ از زمان عینی ØŒ زمان خطي است يا زمان دوري؟ پيش از مسيØيت همۀ اقوام، از جمله يونانيان، درياÙتشان از زمان، بر پايۀ گردش Ùصول بود، يعني زمان را تكرار شونده Ùˆ مدور ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯ نه خطي. ولي با مسيØيت Ù…Ùهوم زمان خطي يا زمان تاريخي اشاعه ياÙت، اما در خود مسيØيت نيز برگزاري مراسم مذهبي مانند كريسمس،عيد پاك Ùˆ غيره بر اساس Ù…Ùهوم زمان دوري است.
اين دو Ù…Ùهوم از زمان، يعني زمان مدور Ùˆ زمان خطي هر دو«عادي» Ùˆ «عيني» هستند؛ ولي از يكديگر متمايزند. در نسبيت نيز Ù…Ùهوم زمان مطلق مردود شناخته شده است. بنابراين تجربۀ ذهني زمان،تجربهâ€Ø§ÙŠ خلا٠نواميس طبيعت نيست. ولي لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم مقولهâ€Ø§ÙŠ اجتماعي است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه Ùراگرد يا امري سيّال است در قالب Ù…Ùاهيم خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل Ùراگرد هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس نميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است علميâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†Ùسه، بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه Øقيقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است. لوكاچ نيز پايبند اين نظر Ù‡Ú¯Ù„ است يا لااقل در اثر خود: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي چنين مطلبي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بنابراين به نظر لوكاچ،ماترياليسم Ùˆ عين گرايي خصلت انديشۀ بورژوايي Ùˆ مظهر از خود بيگانگي Ùˆ شيئي كردن هستند. ماركس، به پيروي از Ù‡Ú¯Ù„ØŒ واقعيت را واژگونه يا وهميâ€Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. اما واقعيت براي ماركس نه جهان بلكه«جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. Ù‡Ú¯Ù„ با Ù…ØÙˆ جهان در«ايدۀ مطلق»، خيال خود را از دست اين واقعيت با خود در تناقض Ùˆ وهميâ€Ø¢Ø³ÙˆØ¯Ù‡ كرد. ماركس نيز كه بر اثر پيروي از متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ به چنين نتيجهâ€Ø§ÙŠ رسيده بود، براي Ù…ØÙˆ واقعيت واژگونه يا وهمي «جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ»ØŒ تنها راه چاره را«انقلاب» سوسياليستي واستقرار كمونيسم(ايدۀ مطلق هگلي) دانست. ولي ماركس متÙكري از تراز Ù‡Ú¯Ù„ نيست. در نظام او عناصري از پوزيتيويسم هم وجود دارد يعني ماركسيسم نظاميâ€Ø§Ù„تقاطي از عناصر ناهمگون وكاملاً سازش ناپذير است: يكي متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ديگري پوزيتيويسم. به همين دليل هيچ گونه تÙسیر همسازي كه هر دو اينها را در نظام ماركس در نظر گيرد ارائه نشده است؛ زيرا ارائه چنين تÙسيري، Ù…Øال است.
ظاهراً انگلس، كائوتسكي، پله خان٠و لنين زير سيطرۀ اين پيشداوري بودند كه ماركسيسم علم است وهد٠ماركس را رÙع تناقضات علم اقتصاد ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯Ø› Ùˆ چون هيچ يك از آنها آموزش ÙلسÙÙŠ نداشت، نميâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª شالودۀ تÙكر ماركس را كه متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ است بدرستي باز شناسد. گرچه در كتاب سرمايه بØØ« پيرامون از خود بيگانگي (اليناسيون) Ùˆ شيء شدن reification) )صورت گرÙته بود؛ ولي ماركسيستهاي ياد شده ناتوان از درك آن بودند. اما برعكس لوكاچ كسي بودكه در مكتب بزرگترين ÙيلسوÙان نوكانتي آلمان، ويندلباند Ùˆ ريكرت Ùˆ بزرگترين جامعهâ€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† آلمان زيمل Ùˆ ماكس وبر تØصيل كرده بود. او در مقام يك Ùيلسو٠ØرÙÙ‡â€Ø§ÙŠ توانست پيش از كش٠وانتشار اثر ماركس،دست نوشته هاي ÙلسÙÙŠ- اقتصادي، بØث«از خودبيگانگي» Ùˆ «شيءشدگی» را پيش كشد. به همين دليل لوكاچ را پس از ماركس، بزرگترين Ùيلسو٠ماركسيست ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯. ÙيلسوÙاني مانند: ژان پل سارتر، مرلوپونتي، هوركهايمر، آدورنو، ماركوزه،كولاكوÙسكي Ùˆ لوسين گلدمن همه دنبالهâ€Ø±Ùˆ لوكاچ بوده اند. بنابراين مقام ÙلسÙÙŠ لوكاچ رادر جنبش ماركسيسم نبايد دست كم گرÙت. Ú¯Ùتيم كه لوكاچ جوان ونويسدۀ تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي ØŒ علم را ماترياليستي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª.او معتقد بود كه علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ تا همه چيز را به مقدار Ùˆ عدد تØويل كند Ùˆ تØويل كيÙيت به كميت از خصوصيات بارز«ذهنيت بورژوايي» است. ولي اكنون، همين لوكاچ در كتاب خود معناي رئاليسم معاصرماترياليسم خام هلوسيوس Ùˆ لامتري را معيار ارزيابي آثار هنري قرار ميâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ براي ذهن انسان Ùقط نقشي تقليدي قائل ميâ€Ø´ÙˆØ¯. ذهن نويسنده كاري جز كپي كردن واقعيت ندارد، قبلاً ماترياليسم وعين گرايي را سنخ تÙكر بورژوايي ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªØ› ولي اكنون بر ذهن گرايي مدرنيسم برچسب«بورژوا» ميâ€Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ آثار مدرنيسم را«منØط»(يا «دكادان») ميâ€Ù†Ø§Ù…د. اصطلاØ«منØط» به واژه نامۀ مرتجعان Ùˆ Ù…ØاÙظه كاران تعلق دارد؛ Ùˆ در شوروي پیشین Ùˆ اروپاي شرقي ميâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ†Ø¯ به زور سرنيزه Ùˆ به ضرب چنين واژه هاي كليشهâ€Ø§ÙŠ براي ايدئولوژي Øاكم بر آن جوامع،، كه در واقع با آنها ناسازگار بود،مرجعيتي دست Ùˆ پا كنند. لوكاچ پير تصور ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چيزي به نام واقعيت، مستقل از نوع شناخت انسان، وجود دارد؛ اما او، در مقام يك ÙيلسوÙØŒ ميâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ بداند كه واقعيت بر Øسب نوع دستگاه Ù…Ùهوميâ€ÙŠØ§ سمبليك Ùرق ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. واقعيت براي Ùيزيكدان چيزي متÙاوت باواقعيت براي رياضيدان يا شيميدان است. Øتي در Ùيزيك، بويژه در قلمرو مكانيك كوانتوم،تواÙÙ‚ نظر بر سر اينكه واقعيت Ùيزيكي چيست، وجود ندارد. ذرات بنيادي را توابع بسيار پيچيدۀ رياضي بازآÙريني ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø› ولي تÙسير اين توابع يعني واقعيتي كه آنها نشان Ù…ÛŒ دهند Ùˆ تÙسير Ù…Ùاهيم Ùيزيك(مانند اصل عدم قطعيت هايزنبرگ) به ذهنيت Ùيزيكدان بستگي دارد. به سخن ديگر، ÙلسÙÛ€ Ùيزيكدان در پاسخ به اين پرسش كه واقعيت Ùيزيكي چيست؟ سهميâ€Ø¹Ø¸ÙŠÙ… دارد. مسلم است كه در قلمرو هنر كه اساس آن ÙˆØدت شهودي است، ذهنيت هنرمند نقش اصلي را برعهده ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اگر هنر،كش٠جهان Ùرم باشد، ايراد لوكاچ به مدرنيسم كه چرا تاكيد را بر سبك Ùˆ Ùرم Ùˆ تكنيك گذاشته است بي مورد است،زيرا همين ابزارهاست كه هنر را از علم متمايز ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. لوكاچ هميشه در اثر هنري به دنبال Ù…Øتوا Ùˆ پيام است واين جنبه از اثر را با سرشت هنري آن اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. آنچه را او Ùرماليسم ميâ€Ù†Ø§Ù…د، در واقع ساخت عناصر اثر بر طبق قوانين ويژه خود اثر است كه براي ارائه«معناي دروني» آن ضروري است. لوكاچ ميâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ كه«معناي دروني» اثر Ùˆ ÙˆØدت آن به وسيلۀ پرسپكتيو از خارج بر آن تØميل شود. به نظر او وظيÙÛ€ هر نويسنده اي اين است كه مانيÙست كمونيست اثر ماركس Ùˆ انگلس را در پيش رو داشته باشد تا«عمل» شخصيتهاي داستان خويش را طبق«ماترياليسم تاريخي» تÙسير كند. مثلاً دريابد كه پوچي نه در هستي بلكه در هستي اجتماعي، آن هم نه در هر جامعه اي بلكه تنها در جامعۀ «بورژوايي» است. نويسنده با در نظر داشتن پرسپكتيو،يعني سوسياليسم، ميâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه سرانجام«تاريكي»از «روشنايي» شكست خواهد خورد. ماركس Ùˆ پيروانش معتقدند كه با ظهور«بورژوازي» در تاريخ، رنج Ùˆ بدبختي در جامعۀ انساني پديدار شده است. پيش از پيدايش جامعه هاي مدرن، در جهان، انساني رنج ديده Ùˆ بدبخت پيدا نميâ€Ø´Ø¯. جامعۀ قرون وسطايي داراي ÙˆØدت ارگانيك بود،ميان Ùرد Ùˆ اجتماع تنشي وجود نداشت؛ ولي وقتي«بورژوازي» (اهريمن- تاريكي) به نظام قرون وسطايي(روشنايي) Øمله برد Ùˆ آن را از ميان برداشت، پليدي Ùˆ رنج Ùˆ بدبختي بر جهان مستولي شد.
لوكاچ بر پايۀ همين نظر، مدرنيسم را متهم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چرا علت تنهايي بشر Ùˆ وضع مضطرب او را نشان نداده است؟ چرا علت اين معلولها را«بورژوازي» Ùˆ «جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» ندانسته است؟ ولي لوكاچ در مقام ايدئولوگ كمونيست نه تنها ناگزير است كه به ديگران دروغ بگويد بلكه Øتي با خود نيز ديگر صادق نيست. لوكاچ در جواني يعني هنگام نوشتن كتاب Ø±ÙˆØ Ùˆ Ùرمها بينش خود را از جهان، تراژيك ميâ€Ù†Ø§Ù…د(سالهاي1912- 1910). شايد او بينش تراژيك خود را معلول زندگي در«جامعۀ سرمايهâ€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» بداند؛ ولی همچنان كه مزاروس در كتاب خود، برداشت لوكاچ از ديالكتيك، ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در آوريل سال 1963 همسر لوكاچ در گذشت واو از شدت تنهايي Ùˆ نوميدي ماهها در Ùكر خودكشي بود»2. ولي اين بار لوكاچ در مجارستان يعني در كشوري سوسياليستي زندگي ميâ€ÙƒØ±Ø¯. پس آيا ØÙ‚ با نويسندگان مدرنيست نیست Ú©Ù‡ تنهايي را وضع بشر در همۀ زمانها Ùˆ همۀ مكانها بâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯ØŸ هر Ú†Ù‡ انسان Ùرهيخته تر باشد Ùˆ استعدادهاي او شكوÙاتر شده باشند، پيوندهاي نژادي، قوميâ€ÙˆØ¹Ù‚يدتي برايش سست تر ميâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ در نتيجه خود را تنهاتر اØساس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. تنهايي Ùˆ اØساس اضطراب، وضع هر بشري نيست ولي وضع هر انسان Ùرهيخته اي است؛ خواه بودا باشد در جامعه اي بسته Ùˆ كاستي، خواه جويس يا كاÙكا باشد در جامعه اي مدرن. به قول كيركه گور :«هر اندازه اصالت(يا نوآوري) يك انسان بيشتر باشد،بيشتر دستخوش اضطراب ميâ€Ø´ÙˆØ¯.» تك گويي هاي جويس Ùˆ بكت صداي زمانۀ ماست Ùˆ از همين روست كه ما را منقلب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯.
پا نوشت ها :
1-گؤرگ لوکاچ: تاریخ Ùˆ آگاهی طبقاتی (برلین،1923،صÙØات20-19Ùˆ150)Ùˆ در ترجمۀ انگلیسی آن( لندن، 1971)صÙØات 136-137.
2-I. Meszaros, Lukacs'Concept of Dialectic (London , The Merlin Press,1972 )P.170.
y_moughen@yahoo.com