مباني ÙلسÙÙŠ نظرات لوكاچ
يدالله موقن
لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم Ù…Ù‚ÙˆÙ„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø¬ØªÙ…Ø§Ø¹ÙŠ است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ يا امري سيّال است در قالب Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس Ù†Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است Ø¹Ù„Ù…ÙŠâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ØŒ بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه ØÙ‚يقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است.
The Philosophic Foundations of Lukacs' Views
براي لوكاچ- مانند ارسطو Ùˆ سنت زيبايي شناسي رئاليستي- هنر«تقليد عمل» است و«عمل» را نيز Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ در سايۀ «ماترياليسم تاريخي» ØªÙØ³ÙŠØ± كرد. هد٠معتبر Ùˆ هميشگي هنر،تقليد است. از نظر لوكاچ كار هنرمند مانندكار دوربين عكاسي است. يعني هنرمند بايد از واقعيت- آن هم از چشم انداز «ماترياليسم تاريخي»- عكس بگيرد. ولي چنانچه Ùيلميâ€ÙƒÙ‡ در دوربين عكاسی ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯ ÙØ§Ø³Ø¯ باشد، عكسهايي كه با آن Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ همه خراب Ùˆ مخدوش خواهند بود.
«ذهنيت بورژوايي» نويسندگاني مانند جويس،موزيل Ùˆ كاÙكا همانند Ùيلم ÙØ§Ø³Ø¯ عكاسي است. از اين رو همه تصويرهاي مدرنيسم، رونوشتهايي شديداً ØªØØ±ÙŠÙ شده يا تقليدهايي مضØÙƒ Ùˆ نامعقول از واقعيت عيني اند. البته، در ادامۀ اين نوشته، نشان خواهيم داد كه در آثارلوكاچ د ركنار اين ماترياليسم مكانيكي Ùˆ عين گرايي غير انتقادي،ايده آليسم ذهني Ùˆ ذهن گرايي Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ù‚Ø±Ø§Ø± Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است. تناقض گويي خصلت اساسي ماركسيسم Ùˆ نيز انديشۀ اسطوره اي است ØŒ Ùˆ آثار لوكاچ نيز انباشته از تناقض گويي است. همان گونه كه كاسيرر ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ علم، جهان قوانين واصول را نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ هنر، Ø¬Ù‡Ø§Ù†Â«ÙØ±Ù…هاي زنده» را كش٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. علم به ما ÙˆØØ¯Øª انديشه Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯ Ùˆ هنر، ÙˆØØ¯Øª شهودي. اگر مانند كاسيرر هنر را در قلمرو اسطوره قرار دهيم، تمام معيارهايي كه لوكاچ براي ارزيابي آثار هنري به كار Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ باطل خواهند شد. زيرا در قلمرو اسطوره، تمايزي ميان ذهنيت Ùˆ عينيت نيست.علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ كه قلمرو عينيت را از قلمرو ذهنيت جدا كند Ùˆ Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª علم به معني جدا كردن بيش از پيش اين دو قلمرو از يكديگر است. اما در قلمرو اسطوره، ميان ذهنيت وعينيت مرز مشخصي Ùˆ جود ندارد. Ù…Ùهوم عليت ØŒ زمان Ùˆ مكان در اسطوره Ùˆ علم Ù…ØªÙØ§ÙˆØª اند. لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه در«عصر امپرياليسم»، تجربۀ زمان بويژه براي «بورژواها» ذهني شده است در ØØ§Ù„ÙŠ كه تجربۀ «غير بورژواها» از زمان عينی Ùˆ عادی است. در اینجا واژه های عادی Ùˆ عینی تعری٠نشده اند. آیا منظور لوکاچ از زمان عینی ØŒ زمان خطي است يا زمان دوري؟ پيش از مسيØÙŠØª همۀ اقوام، از جمله يونانيان، Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØªØ´Ø§Ù† از زمان، بر پايۀ گردش ÙØµÙˆÙ„ بود، يعني زمان را تكرار شونده Ùˆ مدور Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯ نه خطي. ولي با مسيØÙŠØª Ù…Ùهوم زمان خطي يا زمان تاريخي اشاعه ÙŠØ§ÙØªØŒ اما در خود مسيØÙŠØª نيز برگزاري مراسم مذهبي مانند كريسمس،عيد پاك Ùˆ غيره بر اساس Ù…Ùهوم زمان دوري است.
اين دو Ù…Ùهوم از زمان، يعني زمان مدور Ùˆ زمان خطي هر دو«عادي» Ùˆ «عيني» هستند؛ ولي از يكديگر متمايزند. در نسبيت نيز Ù…Ùهوم زمان مطلق مردود شناخته شده است. بنابراين تجربۀ ذهني Ø²Ù…Ø§Ù†ØŒØªØ¬Ø±Ø¨Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø®Ù„Ø§Ù Ù†ÙˆØ§Ù…ÙŠØ³ طبيعت نيست. ولي لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم Ù…Ù‚ÙˆÙ„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø¬ØªÙ…Ø§Ø¹ÙŠ است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ يا امري سيّال است در قالب Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس Ù†Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است Ø¹Ù„Ù…ÙŠâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ØŒ بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه ØÙ‚يقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است. لوكاچ نيز پايبند اين نظر Ù‡Ú¯Ù„ است يا لااقل در اثر خود: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي چنين مطلبي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بنابراين به نظر لوكاچ،ماترياليسم Ùˆ عين گرايي خصلت انديشۀ بورژوايي Ùˆ مظهر از خود بيگانگي Ùˆ شيئي كردن هستند. ماركس، به پيروي از Ù‡Ú¯Ù„ØŒ واقعيت را واژگونه يا وهميâ€Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. اما واقعيت براي ماركس نه جهان بلكه«جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. Ù‡Ú¯Ù„ با Ù…ØÙˆ جهان در«ايدۀ مطلق»، خيال خود را از دست اين واقعيت با خود در تناقض Ùˆ ÙˆÙ‡Ù…ÙŠâ€Ø¢Ø³ÙˆØ¯Ù‡ كرد. ماركس نيز كه بر اثر پيروي از متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ به چنين Ù†ØªÙŠØ¬Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø³ÙŠØ¯Ù‡ بود، براي Ù…ØÙˆ واقعيت واژگونه يا وهمي «جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ»ØŒ تنها راه چاره را«انقلاب» سوسياليستي واستقرار كمونيسم(ايدۀ مطلق هگلي) دانست. ولي ماركس متÙكري از تراز Ù‡Ú¯Ù„ نيست. در نظام او عناصري از پوزيتيويسم هم وجود دارد يعني ماركسيسم Ù†Ø¸Ø§Ù…ÙŠâ€Ø§Ù„تقاطي از عناصر ناهمگون وكاملاً سازش ناپذير است: يكي متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ديگري پوزيتيويسم. به همين دليل هيچ گونه ØªÙØ³ÛŒØ± همسازي كه هر دو اينها را در نظام ماركس در نظر گيرد ارائه نشده است؛ زيرا ارائه چنين ØªÙØ³ÙŠØ±ÙŠØŒ Ù…ØØ§Ù„ است.
ظاهراً انگلس، كائوتسكي، پله خان٠و لنين زير سيطرۀ اين پيشداوري بودند كه ماركسيسم علم است وهد٠ماركس را Ø±ÙØ¹ تناقضات علم اقتصاد Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯Ø› Ùˆ چون هيچ يك از آنها آموزش ÙلسÙÙŠ نداشت، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª شالودۀ تÙكر ماركس را كه متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ است بدرستي باز شناسد. گرچه در كتاب سرمايه Ø¨ØØ« پيرامون از خود بيگانگي (اليناسيون) Ùˆ شيء شدن reification) )صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود؛ ولي ماركسيستهاي ياد شده ناتوان از درك آن بودند. اما برعكس لوكاچ كسي بودكه در مكتب بزرگترين ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† نوكانتي آلمان، ويندلباند Ùˆ ريكرت Ùˆ بزرگترين Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† آلمان زيمل Ùˆ ماكس وبر ØªØØµÙŠÙ„ كرده بود. او در مقام يك ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙ ØØ±ÙÙ‡â€Ø§ÙŠ ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª پيش از كش٠وانتشار اثر ماركس،دست نوشته هاي ÙلسÙÙŠ- اقتصادي، Ø¨ØØ«Â«Ø§Ø² خودبيگانگي» Ùˆ «شيءشدگی» را پيش كشد. به همين دليل لوكاچ را پس از ماركس، بزرگترين Ùيلسو٠ماركسيست Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯. ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†ÙŠ Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯: ژان پل سارتر، مرلوپونتي، هوركهايمر، آدورنو، Ù…Ø§Ø±ÙƒÙˆØ²Ù‡ØŒÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ùˆ لوسين گلدمن همه Ø¯Ù†Ø¨Ø§Ù„Ù‡â€Ø±Ùˆ لوكاچ بوده اند. بنابراين مقام ÙلسÙÙŠ لوكاچ رادر جنبش ماركسيسم نبايد دست كم Ú¯Ø±ÙØª. Ú¯ÙØªÙŠÙ… كه لوكاچ جوان ونويسدۀ تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي ØŒ علم را ماترياليستي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª.او معتقد بود كه علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ تا همه چيز را به مقدار Ùˆ عدد تØÙˆÙŠÙ„ كند Ùˆ تØÙˆÙŠÙ„ كيÙيت به كميت از خصوصيات بارز«ذهنيت بورژوايي» است. ولي اكنون، همين لوكاچ در كتاب خود معناي رئاليسم معاصرماترياليسم خام هلوسيوس Ùˆ لامتري را معيار ارزيابي آثار هنري قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ براي ذهن انسان Ùقط نقشي تقليدي قائل Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. ذهن نويسنده كاري جز كپي كردن واقعيت ندارد، قبلاً ماترياليسم وعين گرايي را سنخ تÙكر بورژوايي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªØ› ولي اكنون بر ذهن گرايي مدرنيسم برچسب«بورژوا» Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ آثار مدرنيسم Ø±Ø§Â«Ù…Ù†ØØ·Â»(يا «دكادان») ميâ€Ù†Ø§Ù…د. اصطلاØÂ«Ù…Ù†ØØ·Â» به واژه نامۀ مرتجعان Ùˆ Ù…ØØ§Ùظه كاران تعلق دارد؛ Ùˆ در شوروي پیشین Ùˆ اروپاي شرقي Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ†Ø¯ به زور سرنيزه Ùˆ به ضرب چنين واژه هاي ÙƒÙ„ÙŠØ´Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨Ø±Ø§ÙŠ ايدئولوژي ØØ§ÙƒÙ… بر آن جوامع،، كه در واقع با آنها ناسازگار بود،مرجعيتي دست Ùˆ پا كنند. لوكاچ پير تصور ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چيزي به نام واقعيت، مستقل از نوع شناخت انسان، وجود دارد؛ اما او، در مقام يك ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØŒ Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ بداند كه واقعيت بر ØØ³Ø¨ نوع دستگاه Ù…Ùهوميâ€ÙŠØ§ سمبليك ÙØ±Ù‚ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. واقعيت براي Ùيزيكدان چيزي Ù…ØªÙØ§ÙˆØª باواقعيت براي رياضيدان يا شيميدان است. ØØªÙŠ Ø¯Ø± Ùيزيك، بويژه در قلمرو مكانيك كوانتوم،تواÙÙ‚ نظر بر سر اينكه واقعيت Ùيزيكي چيست، وجود ندارد. ذرات بنيادي را توابع بسيار پيچيدۀ رياضي Ø¨Ø§Ø²Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø› ولي ØªÙØ³ÙŠØ± اين توابع يعني واقعيتي كه آنها نشان Ù…ÛŒ دهند Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ± Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ùيزيك(مانند اصل عدم قطعيت هايزنبرگ) به ذهنيت Ùيزيكدان بستگي دارد. به سخن ديگر، ÙلسÙÛ€ Ùيزيكدان در پاسخ به اين پرسش كه واقعيت Ùيزيكي چيست؟ Ø³Ù‡Ù…ÙŠâ€Ø¹Ø¸ÙŠÙ… دارد. مسلم است كه در قلمرو هنر كه اساس آن ÙˆØØ¯Øª شهودي است، ذهنيت هنرمند نقش اصلي را برعهده ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اگر هنر،كش٠جهان ÙØ±Ù… باشد، ايراد لوكاچ به مدرنيسم كه چرا تاكيد را بر سبك Ùˆ ÙØ±Ù… Ùˆ تكنيك گذاشته است بي مورد است،زيرا همين ابزارهاست كه هنر را از علم متمايز ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. لوكاچ هميشه در اثر هنري به دنبال Ù…ØØªÙˆØ§ Ùˆ پيام است واين جنبه از اثر را با سرشت هنري آن اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. آنچه را او ÙØ±Ù…اليسم ميâ€Ù†Ø§Ù…د، در واقع ساخت عناصر اثر بر طبق قوانين ويژه خود اثر است كه براي ارائه«معناي دروني» آن ضروري است. لوكاچ Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ كه«معناي دروني» اثر Ùˆ ÙˆØØ¯Øª آن به وسيلۀ پرسپكتيو از خارج بر آن تØÙ…يل شود. به نظر او وظيÙÛ€ هر نويسنده اي اين است كه Ù…Ø§Ù†ÙŠÙØ³Øª كمونيست اثر ماركس Ùˆ انگلس را در پيش رو داشته باشد تا«عمل» شخصيتهاي داستان خويش را طبق«ماترياليسم تاريخي» ØªÙØ³ÙŠØ± كند. مثلاً دريابد كه پوچي نه در هستي بلكه در هستي اجتماعي، آن هم نه در هر جامعه اي بلكه تنها در جامعۀ «بورژوايي» است. نويسنده با در نظر داشتن پرسپكتيو،يعني سوسياليسم، Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه سرانجام«تاريكي»از «روشنايي» شكست خواهد خورد. ماركس Ùˆ پيروانش معتقدند كه با ظهور«بورژوازي» در تاريخ، رنج Ùˆ بدبختي در جامعۀ انساني پديدار شده است. پيش از پيدايش جامعه هاي مدرن، در جهان، انساني رنج ديده Ùˆ بدبخت پيدا Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´Ø¯. جامعۀ قرون وسطايي داراي ÙˆØØ¯Øª ارگانيك بود،ميان ÙØ±Ø¯ Ùˆ اجتماع تنشي وجود نداشت؛ ولي وقتي«بورژوازي» (اهريمن- تاريكي) به نظام قرون وسطايي(روشنايي) ØÙ…له برد Ùˆ آن را از ميان برداشت، پليدي Ùˆ رنج Ùˆ بدبختي بر جهان مستولي شد.
لوكاچ بر پايۀ همين نظر، مدرنيسم را متهم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چرا علت تنهايي بشر Ùˆ وضع مضطرب او را نشان نداده است؟ چرا علت اين معلولها را«بورژوازي» Ùˆ «جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» ندانسته است؟ ولي لوكاچ در مقام ايدئولوگ كمونيست نه تنها ناگزير است كه به ديگران دروغ بگويد بلكه ØØªÙŠ Ø¨Ø§ خود نيز ديگر صادق نيست. لوكاچ در جواني يعني هنگام نوشتن كتاب Ø±ÙˆØ Ùˆ ÙØ±Ù…ها بينش خود را از جهان، تراژيك ميâ€Ù†Ø§Ù…د(سالهاي1912- 1910). شايد او بينش تراژيك خود را معلول زندگي در«جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» بداند؛ ولی همچنان كه مزاروس در كتاب خود، برداشت لوكاچ از ديالكتيك، ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در آوريل سال 1963 همسر لوكاچ در گذشت واو از شدت تنهايي Ùˆ نوميدي ماهها در Ùكر خودكشي بود»2. ولي اين بار لوكاچ در مجارستان يعني در كشوري سوسياليستي زندگي ميâ€ÙƒØ±Ø¯. پس آيا ØÙ‚ با نويسندگان مدرنيست نیست Ú©Ù‡ تنهايي را وضع بشر در همۀ زمانها Ùˆ همۀ مكانها Ø¨â€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯ØŸ هر Ú†Ù‡ انسان ÙØ±Ù‡ÙŠØ®ØªÙ‡ تر باشد Ùˆ استعدادهاي او Ø´ÙƒÙˆÙØ§ØªØ± شده باشند، پيوندهاي نژادي، قوميâ€ÙˆØ¹Ù‚يدتي برايش سست تر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ در نتيجه خود را تنهاتر Ø§ØØ³Ø§Ø³ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. تنهايي Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³ اضطراب، وضع هر بشري نيست ولي وضع هر انسان ÙØ±Ù‡ÙŠØ®ØªÙ‡ اي است؛ خواه بودا باشد در جامعه اي بسته Ùˆ كاستي، خواه جويس يا كاÙكا باشد در جامعه اي مدرن. به قول كيركه گور :«هر اندازه اصالت(يا نوآوري) يك انسان بيشتر باشد،بيشتر دستخوش اضطراب Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.» تك گويي هاي جويس Ùˆ بكت صداي زمانۀ ماست Ùˆ از همين روست كه ما را منقلب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯.
پا نوشت ها :
1-گؤرگ لوکاچ: تاریخ Ùˆ آگاهی طبقاتی (برلین،1923ØŒØµÙØØ§Øª20-19Ùˆ150)Ùˆ در ترجمۀ انگلیسی آن( لندن، 1971)ØµÙØØ§Øª 136-137.
2-I. Meszaros, Lukacs'Concept of Dialectic (London , The Merlin Press,1972 )P.170.
y_moughen@yahoo.com
لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم Ù…Ù‚ÙˆÙ„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø¬ØªÙ…Ø§Ø¹ÙŠ است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ يا امري سيّال است در قالب Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس Ù†Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است Ø¹Ù„Ù…ÙŠâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ØŒ بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه ØÙ‚يقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است.
The Philosophic Foundations of Lukacs' Views
براي لوكاچ- مانند ارسطو Ùˆ سنت زيبايي شناسي رئاليستي- هنر«تقليد عمل» است و«عمل» را نيز Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ در سايۀ «ماترياليسم تاريخي» ØªÙØ³ÙŠØ± كرد. هد٠معتبر Ùˆ هميشگي هنر،تقليد است. از نظر لوكاچ كار هنرمند مانندكار دوربين عكاسي است. يعني هنرمند بايد از واقعيت- آن هم از چشم انداز «ماترياليسم تاريخي»- عكس بگيرد. ولي چنانچه Ùيلميâ€ÙƒÙ‡ در دوربين عكاسی ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ù†Ø¯ ÙØ§Ø³Ø¯ باشد، عكسهايي كه با آن Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ همه خراب Ùˆ مخدوش خواهند بود.
«ذهنيت بورژوايي» نويسندگاني مانند جويس،موزيل Ùˆ كاÙكا همانند Ùيلم ÙØ§Ø³Ø¯ عكاسي است. از اين رو همه تصويرهاي مدرنيسم، رونوشتهايي شديداً ØªØØ±ÙŠÙ شده يا تقليدهايي مضØÙƒ Ùˆ نامعقول از واقعيت عيني اند. البته، در ادامۀ اين نوشته، نشان خواهيم داد كه در آثارلوكاچ د ركنار اين ماترياليسم مكانيكي Ùˆ عين گرايي غير انتقادي،ايده آليسم ذهني Ùˆ ذهن گرايي Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠ Ù‚Ø±Ø§Ø± Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است. تناقض گويي خصلت اساسي ماركسيسم Ùˆ نيز انديشۀ اسطوره اي است ØŒ Ùˆ آثار لوكاچ نيز انباشته از تناقض گويي است. همان گونه كه كاسيرر ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ علم، جهان قوانين واصول را نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ هنر، Ø¬Ù‡Ø§Ù†Â«ÙØ±Ù…هاي زنده» را كش٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. علم به ما ÙˆØØ¯Øª انديشه Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø®Ø´Ø¯ Ùˆ هنر، ÙˆØØ¯Øª شهودي. اگر مانند كاسيرر هنر را در قلمرو اسطوره قرار دهيم، تمام معيارهايي كه لوكاچ براي ارزيابي آثار هنري به كار Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ باطل خواهند شد. زيرا در قلمرو اسطوره، تمايزي ميان ذهنيت Ùˆ عينيت نيست.علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ كه قلمرو عينيت را از قلمرو ذهنيت جدا كند Ùˆ Ù¾ÙŠØ´Ø±ÙØª علم به معني جدا كردن بيش از پيش اين دو قلمرو از يكديگر است. اما در قلمرو اسطوره، ميان ذهنيت وعينيت مرز مشخصي Ùˆ جود ندارد. Ù…Ùهوم عليت ØŒ زمان Ùˆ مكان در اسطوره Ùˆ علم Ù…ØªÙØ§ÙˆØª اند. لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه در«عصر امپرياليسم»، تجربۀ زمان بويژه براي «بورژواها» ذهني شده است در ØØ§Ù„ÙŠ كه تجربۀ «غير بورژواها» از زمان عينی Ùˆ عادی است. در اینجا واژه های عادی Ùˆ عینی تعری٠نشده اند. آیا منظور لوکاچ از زمان عینی ØŒ زمان خطي است يا زمان دوري؟ پيش از مسيØÙŠØª همۀ اقوام، از جمله يونانيان، Ø¯Ø±ÙŠØ§ÙØªØ´Ø§Ù† از زمان، بر پايۀ گردش ÙØµÙˆÙ„ بود، يعني زمان را تكرار شونده Ùˆ مدور Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯ نه خطي. ولي با مسيØÙŠØª Ù…Ùهوم زمان خطي يا زمان تاريخي اشاعه ÙŠØ§ÙØªØŒ اما در خود مسيØÙŠØª نيز برگزاري مراسم مذهبي مانند كريسمس،عيد پاك Ùˆ غيره بر اساس Ù…Ùهوم زمان دوري است.
اين دو Ù…Ùهوم از زمان، يعني زمان مدور Ùˆ زمان خطي هر دو«عادي» Ùˆ «عيني» هستند؛ ولي از يكديگر متمايزند. در نسبيت نيز Ù…Ùهوم زمان مطلق مردود شناخته شده است. بنابراين تجربۀ ذهني Ø²Ù…Ø§Ù†ØŒØªØ¬Ø±Ø¨Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø®Ù„Ø§Ù Ù†ÙˆØ§Ù…ÙŠØ³ طبيعت نيست. ولي لوكاچ به علم اعتقادي ندارد؛ او به پيروي از ماركس معتقد است كه علم Ù…Ù‚ÙˆÙ„Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø§Ø¬ØªÙ…Ø§Ø¹ÙŠ است. بنابراين علم Ùيزيك كه گاليله Ùˆ كپلر بنا نهاده اند بر اساس الگوي توليد كالا در جامعۀ بورژوايي است؛ Ùˆ چون علم Ùيزيك، طبيعت را كه ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ يا امري سيّال است در قالب Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… خود، تثبيت Ùˆ لايتغير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ يعني آن را به شيء صلب تنزل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ØŒ پس علم،مظهر از خود بيگانگي وعامل تبديل ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ هاي سيال Ùˆ گذرا به شيء(يا كالا) است.
هد٠ماركسيسم از ميان بردن جامعۀ بورژوايي Ùˆ همراه با آن، براÙكندن علم، به منزلۀ يك مقولۀ بورژوايي است. از اين رو، بنا بر نظر لوكاچ بديهي است كه ماركس Ù†Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ‡ است Ø¹Ù„Ù…ÙŠâ€ØªØ§Ø²Ù‡ بنياد نهد، زيرا علم، ÙÙŠ Ù†ÙØ³Ù‡ØŒ بورژوايي است. هد٠ماركس بي اعتبار كردن علم اقتصاد بود Ùˆ زير عنوان كتاب او، سرمايه،«انتقاد از اقتصاد سياسي» نيز همين نظر را تاييد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. Ù‡Ú¯Ù„ معتقد بود كه جهان، واقعيتي است با خود در تناقض. از اين رو، واقعيتي است واژگونه يا وهمي. آنچه ØÙ‚يقي است ايده است نه ماده؛ بنابراين هيچ گونه شناختي در مورد جهان بر پايۀ شناخت ماده يا ماترياليسم صر٠امكان پذير نيست. به گمان Ù‡Ú¯Ù„ØŒ Ùيزيك نيوتني، ماترياليستي است؛ بنابراين در مقايسه بامتاÙيزيك، اگر نادرست نباشد، لااقل ناقص است. لوكاچ نيز پايبند اين نظر Ù‡Ú¯Ù„ است يا لااقل در اثر خود: تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي چنين مطلبي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بنابراين به نظر لوكاچ،ماترياليسم Ùˆ عين گرايي خصلت انديشۀ بورژوايي Ùˆ مظهر از خود بيگانگي Ùˆ شيئي كردن هستند. ماركس، به پيروي از Ù‡Ú¯Ù„ØŒ واقعيت را واژگونه يا وهميâ€Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. اما واقعيت براي ماركس نه جهان بلكه«جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. Ù‡Ú¯Ù„ با Ù…ØÙˆ جهان در«ايدۀ مطلق»، خيال خود را از دست اين واقعيت با خود در تناقض Ùˆ ÙˆÙ‡Ù…ÙŠâ€Ø¢Ø³ÙˆØ¯Ù‡ كرد. ماركس نيز كه بر اثر پيروي از متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ به چنين Ù†ØªÙŠØ¬Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø±Ø³ÙŠØ¯Ù‡ بود، براي Ù…ØÙˆ واقعيت واژگونه يا وهمي «جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ»ØŒ تنها راه چاره را«انقلاب» سوسياليستي واستقرار كمونيسم(ايدۀ مطلق هگلي) دانست. ولي ماركس متÙكري از تراز Ù‡Ú¯Ù„ نيست. در نظام او عناصري از پوزيتيويسم هم وجود دارد يعني ماركسيسم Ù†Ø¸Ø§Ù…ÙŠâ€Ø§Ù„تقاطي از عناصر ناهمگون وكاملاً سازش ناپذير است: يكي متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ Ùˆ ديگري پوزيتيويسم. به همين دليل هيچ گونه ØªÙØ³ÛŒØ± همسازي كه هر دو اينها را در نظام ماركس در نظر گيرد ارائه نشده است؛ زيرا ارائه چنين ØªÙØ³ÙŠØ±ÙŠØŒ Ù…ØØ§Ù„ است.
ظاهراً انگلس، كائوتسكي، پله خان٠و لنين زير سيطرۀ اين پيشداوري بودند كه ماركسيسم علم است وهد٠ماركس را Ø±ÙØ¹ تناقضات علم اقتصاد Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ†Ø¯Ø› Ùˆ چون هيچ يك از آنها آموزش ÙلسÙÙŠ نداشت، Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª شالودۀ تÙكر ماركس را كه متاÙيزيك Ù‡Ú¯Ù„ است بدرستي باز شناسد. گرچه در كتاب سرمايه Ø¨ØØ« پيرامون از خود بيگانگي (اليناسيون) Ùˆ شيء شدن reification) )صورت Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ بود؛ ولي ماركسيستهاي ياد شده ناتوان از درك آن بودند. اما برعكس لوكاچ كسي بودكه در مكتب بزرگترين ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† نوكانتي آلمان، ويندلباند Ùˆ ريكرت Ùˆ بزرگترين Ø¬Ø§Ù…Ø¹Ù‡â€Ø´Ù†Ø§Ø³Ø§Ù† آلمان زيمل Ùˆ ماكس وبر ØªØØµÙŠÙ„ كرده بود. او در مقام يك ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙ ØØ±ÙÙ‡â€Ø§ÙŠ ØªÙˆØ§Ù†Ø³Øª پيش از كش٠وانتشار اثر ماركس،دست نوشته هاي ÙلسÙÙŠ- اقتصادي، Ø¨ØØ«Â«Ø§Ø² خودبيگانگي» Ùˆ «شيءشدگی» را پيش كشد. به همين دليل لوكاچ را پس از ماركس، بزرگترين Ùيلسو٠ماركسيست Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯. ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù†ÙŠ Ù…Ø§Ù†Ù†Ø¯: ژان پل سارتر، مرلوپونتي، هوركهايمر، آدورنو، Ù…Ø§Ø±ÙƒÙˆØ²Ù‡ØŒÙƒÙˆÙ„Ø§ÙƒÙˆÙØ³ÙƒÙŠ Ùˆ لوسين گلدمن همه Ø¯Ù†Ø¨Ø§Ù„Ù‡â€Ø±Ùˆ لوكاچ بوده اند. بنابراين مقام ÙلسÙÙŠ لوكاچ رادر جنبش ماركسيسم نبايد دست كم Ú¯Ø±ÙØª. Ú¯ÙØªÙŠÙ… كه لوكاچ جوان ونويسدۀ تاريخ Ùˆ آگاهي طبقاتي ØŒ علم را ماترياليستي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³Øª.او معتقد بود كه علم ميâ€ÙƒÙˆØ´Ø¯ تا همه چيز را به مقدار Ùˆ عدد تØÙˆÙŠÙ„ كند Ùˆ تØÙˆÙŠÙ„ كيÙيت به كميت از خصوصيات بارز«ذهنيت بورژوايي» است. ولي اكنون، همين لوكاچ در كتاب خود معناي رئاليسم معاصرماترياليسم خام هلوسيوس Ùˆ لامتري را معيار ارزيابي آثار هنري قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ براي ذهن انسان Ùقط نقشي تقليدي قائل Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. ذهن نويسنده كاري جز كپي كردن واقعيت ندارد، قبلاً ماترياليسم وعين گرايي را سنخ تÙكر بورژوايي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªØ› ولي اكنون بر ذهن گرايي مدرنيسم برچسب«بورژوا» Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯ Ùˆ آثار مدرنيسم Ø±Ø§Â«Ù…Ù†ØØ·Â»(يا «دكادان») ميâ€Ù†Ø§Ù…د. اصطلاØÂ«Ù…Ù†ØØ·Â» به واژه نامۀ مرتجعان Ùˆ Ù…ØØ§Ùظه كاران تعلق دارد؛ Ùˆ در شوروي پیشین Ùˆ اروپاي شرقي Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ø³ØªÙ†Ø¯ به زور سرنيزه Ùˆ به ضرب چنين واژه هاي ÙƒÙ„ÙŠØ´Ù‡â€Ø§ÙŠ Ø¨Ø±Ø§ÙŠ ايدئولوژي ØØ§ÙƒÙ… بر آن جوامع،، كه در واقع با آنها ناسازگار بود،مرجعيتي دست Ùˆ پا كنند. لوكاچ پير تصور ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چيزي به نام واقعيت، مستقل از نوع شناخت انسان، وجود دارد؛ اما او، در مقام يك ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØŒ Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ بداند كه واقعيت بر ØØ³Ø¨ نوع دستگاه Ù…Ùهوميâ€ÙŠØ§ سمبليك ÙØ±Ù‚ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. واقعيت براي Ùيزيكدان چيزي Ù…ØªÙØ§ÙˆØª باواقعيت براي رياضيدان يا شيميدان است. ØØªÙŠ Ø¯Ø± Ùيزيك، بويژه در قلمرو مكانيك كوانتوم،تواÙÙ‚ نظر بر سر اينكه واقعيت Ùيزيكي چيست، وجود ندارد. ذرات بنيادي را توابع بسيار پيچيدۀ رياضي Ø¨Ø§Ø²Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯Ø› ولي ØªÙØ³ÙŠØ± اين توابع يعني واقعيتي كه آنها نشان Ù…ÛŒ دهند Ùˆ ØªÙØ³ÙŠØ± Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ùيزيك(مانند اصل عدم قطعيت هايزنبرگ) به ذهنيت Ùيزيكدان بستگي دارد. به سخن ديگر، ÙلسÙÛ€ Ùيزيكدان در پاسخ به اين پرسش كه واقعيت Ùيزيكي چيست؟ Ø³Ù‡Ù…ÙŠâ€Ø¹Ø¸ÙŠÙ… دارد. مسلم است كه در قلمرو هنر كه اساس آن ÙˆØØ¯Øª شهودي است، ذهنيت هنرمند نقش اصلي را برعهده ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. اگر هنر،كش٠جهان ÙØ±Ù… باشد، ايراد لوكاچ به مدرنيسم كه چرا تاكيد را بر سبك Ùˆ ÙØ±Ù… Ùˆ تكنيك گذاشته است بي مورد است،زيرا همين ابزارهاست كه هنر را از علم متمايز ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. لوكاچ هميشه در اثر هنري به دنبال Ù…ØØªÙˆØ§ Ùˆ پيام است واين جنبه از اثر را با سرشت هنري آن اشتباه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. آنچه را او ÙØ±Ù…اليسم ميâ€Ù†Ø§Ù…د، در واقع ساخت عناصر اثر بر طبق قوانين ويژه خود اثر است كه براي ارائه«معناي دروني» آن ضروري است. لوكاچ Ù…ÙŠâ€Ø®ÙˆØ§Ù‡Ø¯ كه«معناي دروني» اثر Ùˆ ÙˆØØ¯Øª آن به وسيلۀ پرسپكتيو از خارج بر آن تØÙ…يل شود. به نظر او وظيÙÛ€ هر نويسنده اي اين است كه Ù…Ø§Ù†ÙŠÙØ³Øª كمونيست اثر ماركس Ùˆ انگلس را در پيش رو داشته باشد تا«عمل» شخصيتهاي داستان خويش را طبق«ماترياليسم تاريخي» ØªÙØ³ÙŠØ± كند. مثلاً دريابد كه پوچي نه در هستي بلكه در هستي اجتماعي، آن هم نه در هر جامعه اي بلكه تنها در جامعۀ «بورژوايي» است. نويسنده با در نظر داشتن پرسپكتيو،يعني سوسياليسم، Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه سرانجام«تاريكي»از «روشنايي» شكست خواهد خورد. ماركس Ùˆ پيروانش معتقدند كه با ظهور«بورژوازي» در تاريخ، رنج Ùˆ بدبختي در جامعۀ انساني پديدار شده است. پيش از پيدايش جامعه هاي مدرن، در جهان، انساني رنج ديده Ùˆ بدبخت پيدا Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´Ø¯. جامعۀ قرون وسطايي داراي ÙˆØØ¯Øª ارگانيك بود،ميان ÙØ±Ø¯ Ùˆ اجتماع تنشي وجود نداشت؛ ولي وقتي«بورژوازي» (اهريمن- تاريكي) به نظام قرون وسطايي(روشنايي) ØÙ…له برد Ùˆ آن را از ميان برداشت، پليدي Ùˆ رنج Ùˆ بدبختي بر جهان مستولي شد.
لوكاچ بر پايۀ همين نظر، مدرنيسم را متهم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه چرا علت تنهايي بشر Ùˆ وضع مضطرب او را نشان نداده است؟ چرا علت اين معلولها را«بورژوازي» Ùˆ «جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» ندانسته است؟ ولي لوكاچ در مقام ايدئولوگ كمونيست نه تنها ناگزير است كه به ديگران دروغ بگويد بلكه ØØªÙŠ Ø¨Ø§ خود نيز ديگر صادق نيست. لوكاچ در جواني يعني هنگام نوشتن كتاب Ø±ÙˆØ Ùˆ ÙØ±Ù…ها بينش خود را از جهان، تراژيك ميâ€Ù†Ø§Ù…د(سالهاي1912- 1910). شايد او بينش تراژيك خود را معلول زندگي در«جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» بداند؛ ولی همچنان كه مزاروس در كتاب خود، برداشت لوكاچ از ديالكتيك، ميâ€Ù†ÙˆÙŠØ³Ø¯:«در آوريل سال 1963 همسر لوكاچ در گذشت واو از شدت تنهايي Ùˆ نوميدي ماهها در Ùكر خودكشي بود»2. ولي اين بار لوكاچ در مجارستان يعني در كشوري سوسياليستي زندگي ميâ€ÙƒØ±Ø¯. پس آيا ØÙ‚ با نويسندگان مدرنيست نیست Ú©Ù‡ تنهايي را وضع بشر در همۀ زمانها Ùˆ همۀ مكانها Ø¨â€Ø¯Ø§Ù†Ù†Ø¯ØŸ هر Ú†Ù‡ انسان ÙØ±Ù‡ÙŠØ®ØªÙ‡ تر باشد Ùˆ استعدادهاي او Ø´ÙƒÙˆÙØ§ØªØ± شده باشند، پيوندهاي نژادي، قوميâ€ÙˆØ¹Ù‚يدتي برايش سست تر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ Ùˆ در نتيجه خود را تنهاتر Ø§ØØ³Ø§Ø³ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. تنهايي Ùˆ Ø§ØØ³Ø§Ø³ اضطراب، وضع هر بشري نيست ولي وضع هر انسان ÙØ±Ù‡ÙŠØ®ØªÙ‡ اي است؛ خواه بودا باشد در جامعه اي بسته Ùˆ كاستي، خواه جويس يا كاÙكا باشد در جامعه اي مدرن. به قول كيركه گور :«هر اندازه اصالت(يا نوآوري) يك انسان بيشتر باشد،بيشتر دستخوش اضطراب Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.» تك گويي هاي جويس Ùˆ بكت صداي زمانۀ ماست Ùˆ از همين روست كه ما را منقلب ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯.
پا نوشت ها :
1-گؤرگ لوکاچ: تاریخ Ùˆ آگاهی طبقاتی (برلین،1923ØŒØµÙØØ§Øª20-19Ùˆ150)Ùˆ در ترجمۀ انگلیسی آن( لندن، 1971)ØµÙØØ§Øª 136-137.
2-I. Meszaros, Lukacs'Concept of Dialectic (London , The Merlin Press,1972 )P.170.
y_moughen@yahoo.com