( لوكاچ و ادبیات آوان گارد (مدرنیسم )
Lukacs and Avantgarde Literature يدالله موقن

تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه ØÙ‚يقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي ÙØ±Ø¯ØŒÙƒÙ‡ در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد.
Lukacs and Avantgarde Literature
لوكاچ دراثر خويش "معناي رئاليسم معاصر"ØŒ ادبيات مدرن را به سه شاخۀ اصلي تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:1) ادبيات«پيشرو»(آوان گارد) يا مدرنيسم آزمايشي؛2) ادبيات كمونيستي اروپاي شرقي(كه امروز ديگر وجود خارجي ندارند)Ø› Ùˆ3) واقعگرايي (رئاليسم) انتقادي.
نمايندگان ادبيات پيشرو يا مدرنيسم،كاÙكا، جيمز جويس،موزيل، بكت Ùˆ ÙØ§ÙƒÙ†Ø± هستند. لوكاچ مدرنيسم را مورد انتقاد قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› چون معتقد است كه زير سلطۀ ذهن گرايي است Ùˆ بينش آن در برابر وضعيت بشر، ايستاست Ùˆ در اين نوع آثار، شخصيتها از قوام وانسجام برخوردار نيستند Ùˆ ØØ§Ù„تي بيمارگونه دارند؛ Ùˆ سرانجام Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯ÙØª مدرنيسم ÙØ§Ù‚د ØØ³ تاريخي است. به نظر او،ادبيات پيشرو (آوانگارد)ØŒ نمونۀ نوعي ادبيات جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ØºØ±Ø¨ در قرن بیستم است.
در نظر لوكاچ«رئاليسم سوسياليستي» نيز تنگâ€Ù†Ø¸Ø±Ø§Ù†Ù‡ Ùˆ دگماتيك است. چرا كه نويسندگان رئاليست سوسياليستي تناقضهاي زندگي اجتماعي را ساده ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯ واعتقاد دارند كه«اتوپيا» يعني جامعۀ سوسياليستي تØÙ‚Ù‚ ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است؛ Ø¹Ù‚ÙŠØ¯Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ سبب Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ بينش آنان همانند بينش مدرنيسم«ايستا» بماند. بنابراين «رئاليسم انتقادي» در تقابل با اين دو قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ كه توماس مان،كنراد Ùˆ برنارد شاو نمايندگان برجسته آنند Ùˆ لوكاچ آنها را وارثان واقعي رئاليستهای بزرگ قرن نوزدهم اروپا، يعني بالزاك،استاندال Ùˆ تولستوي به شمار Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯.
چون به نظر او در آثار آنان تغييرات اجتماعي،كه مشخصۀ بارز عصر ماست، به طور واقعي بازتاب ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ شخصيت قرباني سبك Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ وضع بشر به گونه اي پويا Ùˆ در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ ØªØ§Ø±ÙŠØ®ÙŠ درك Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ جنبه هاي بيمار گونۀ زندگي مدرن در منظري«انتقادي» قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. به گمان او«رئاليسم انتقادي» Ùقط ØÙ„Ù‚Û€ رابط با ادبيات گذشته نيست، بلكه ادبياتي است كه رو به سوي آينده دارد.
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«چه چيز سبك یك اثر هنري را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ چگونه Ù‡Ø¯ÙØŒ ÙØ±Ù… آن را تعيين Ù…ÙŠâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ØŸÂ»(البته منظور، هد٠تØÙ‚Ù‚ ÙŠØ§ÙØªÙ‡ در اثر است؛ زيرا Ú†Ù‡ بسا كه اين هد٠با هد٠آگاهانۀ نويسنده يكي نباشد.»
تمايزاتي كه در اينجا Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª تكنيكهاي سبك به معناي ÙØ±Ù…اليستي نيست، بلكه آن ايدئولوژي يا جهان بيني است كه شالودۀ اثر هنري، وتلاش نويسنده در ارائه آن است؛ همين جهان بيني،«هدÙ» او Ùˆ اصل سازندۀ سبك اثر او را تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
اگر بدين شيوه به اثر هنري بنگريم، سبك ديگر مقوله اي ÙØ±Ù…اليستي نيست، بلكه ريشه در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠ Ø§Ø«Ø± دارد. ÙØ±Ù… تعلق به Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ Ø®Ø§Øµ دارد. به سخن ديگر، Ù…ØØªÙˆØ§ ÙØ±Ù… را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ اما هيچ Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ Ù†ÙŠØ³Øª كه در آن، انسان كانون توجه نباشد. مقصود يا هد٠مكتبهاي گوناگون ادبي هر Ú†Ù‡ باشد(ارائۀ تجربه اي خاص يا داشتن هدÙÙŠ آموزنده) پرسش اصلي هميشه اين است:«بشر چيست؟»
از همين جا اختلا٠نظرها آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. بنابر تعري٠ارسطو، بشر جانوري اجتماعي است. اين تعري٠ارسطو را ادبيات رئاليستي Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØªÙ‡ است،چون معتقد است كه وجود ÙØ±Ø¯ از Ù…ØÙŠØ· اجتماعي Ùˆ تاريخي او جدا شدني نيست. سرشت انساني هر ÙØ±Ø¯ يا ÙØ±Ø¯ÙŠØª ويژۀ او را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† از Ù…ØØªÙˆØ§ Ùˆ Ù…ØÙŠØ·ÙŠ ÙƒÙ‡ در آن Ø¢ÙØ±ÙŠØ¯Ù‡ شده است جدا كرد. اما در آثار مدرنيست ها بينش هستي شناسانه اي كه تصوير انسان را Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريند، دقيقاً در تقابل با اين تعري٠سنتي ارسطويي است.در نظر آنان، انسان از Ù„ØØ§Ø¸ سرشت Ùˆ طبيعت خود موجودي تنها وغير اجتماعي است، از اين رو Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگر انسانها رابطه برقرار كند.تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه ØÙ‚يقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي ÙØ±Ø¯ØŒÙƒÙ‡ در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد. در ادبيات رئاليستی با وضعي ويژه رو به روييم كه در آن يك ÙØ±Ø¯ يا به خاطر شخصيت خود يا به سبب شرايط خاص زندگيش تنها Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اما اين وضع، ØµØ±ÙØ§Ù‹ بخش كوچكي از زندگي Ø¹Ù…ÙˆÙ…ÙŠâ€Ø±Ø§ تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. چنين سرنوشتي به واسطۀ شرايط اجتماعي يا تاريخي ويژه اي براي ÙØ±Ø¯ پديد Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯Ø› ولي در كنار تنهايي او يا ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ Ø¢Ù†ØŒ زندگي عمومي به â€Ø±ÙˆØ§Ù„ خود ادامه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. به عبارت ديگر، در ادبيات رئاليست سنتي، تنهايي سرنوشت ÙØ±Ø¯ در شرايط اجتماعي خاصي بود Ùˆ جنبۀ عام نداشت. اما در ادبيات مدرنيسم، تنهايي سرنوشت Ù…ØØªÙˆÙ… بشر در همۀ زمانها وهمۀ مكانهاست. چون بشر تنهاست، پس ÙØ§Ù‚د تاريخ است.در آثار مدرنيسم، Ù†ÙÙŠ تاريخ به دو صورت نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯:
الÙ) قهرمان داستان ØµØ±ÙØ§Ù‹ در Ù…ØØ¯ÙˆØ¯Û€ تجربۀ خود Ù…ØØµÙˆØ± ميâ€Ù…اند. براي او واقعيتي ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ Ø®ÙˆØ¯ او وجود ندارد كه از آن تاثير پذيرد يا بر آن تاثير گذارد.
ب) قهرمان ØŒ خود ÙØ§Ù‚د تاريخ شخصي Ùˆ ÙØ§Ù‚د معناست Ùˆ به طور ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙŠ «به جهان پرتاب شده است». او از طريق تماس با جهان رشد نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø›Ø¨Ù†Ø§Ø¨Ø±Ø§ÙŠÙ† نه جهان او را شكل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ ونه او جهان را . تنها«رشد» يا تØÙˆÙ„ÙŠ كه در ادبيات مدرنيسم نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ پي بردن تدريجي به وضع بشر است. بشر اكنون همان چيزي است كه هميشه بوده Ùˆ همواره نيز خواهد بود. راوي يا شخصيت داستان(سوژه) پوياست Ùˆ واقعيت تجربه شده ايستا. تي. اس. اليوت اين پديده Ùˆ اين شيوه تصوير كردن شخصيت انسان را چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«هيئتي بي شكل، سايه اي بي رنگ
نيرويي Ùلج شده،اشاراتي بي ØØ±ÙƒØªÂ»
ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠ Ø´Ø®ØµÙŠØª با ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† بيرون همراه است. شاعر آلماني Ú¯ÙˆØªÙØ±ÙŠØ¯ بن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«واقعيت خارجي وجود ندارد، Ùقط آگاهي انسان است كه با خلاقيت خود همواره جهان هايي نو Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريندو آنها را تغيير Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا باز Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ø¯.»
در آثار جويس، رد روايت عيني Ùˆ تسليم شدن به ذهنيت«بدون كيÙيت» جزء مكمل Ù†ÙÙŠ واقعيت است. البته Ù†ÙÙŠ واقعيت خارجي هميشه با چنين انتظام نظري ارائه Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ اما در همۀ آثار مدرنيستâ€Ù‡Ø§ وجود دارد.
روبرت موزيل يك بار طي Ú¯ÙØªÚ¯ÙˆÙŠÙŠ Ø²Ù…Ø§Ù† وقوع داستان تاريخي خود را «ميان 1912 Ùˆ1914» تعيين كرد ولي بي درنگ Ø§ÙØ²ÙˆØ¯:«من بايد تاكيد كنم كه رمان تاريخي Ù†Ù†ÙˆØ´ØªÙ‡â€Ø§Ù…. من با رويدادهاي واقعي سر Ùˆ كار ندارم؛ چون Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† به جای آنها رویداد های دیگری نقل کرد.من به آنچه نوعی است، به آنچه Ù…ÛŒ توان جنبۀ Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ واقعيت ناميد، علاقهâ€Ù…ندم.» واژۀ Â«Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡Â» واژه اي در خور توجه است؛ زيرا گرايش ØØ§ÙƒÙ… بر ادبيات مدرنيست را،كه Ù…ØÙˆ واقعيت است، نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. درآثار كاÙكا جزئيات با كيÙيت القايي ÙÙˆÙ‚â€Ø§Ù„Ø¹Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ ØªÙˆØµÙŠÙ Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. اصالت هنري كاÙكا در اين است كه او بينش خود را از جهان، كه دلهره است، به جاي واقعيت عيني ميâ€Ù†Ø´Ø§Ù†Ø¯. جزئيات كه به شيوه رئاليستي ارائه Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ بيان واقعيت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ Ùˆ جهاني كابوس مانند است كه نقش آن، ايجاد دلهره Ùˆ اضطراب است. همان گونه كه Ú¯ÙØªÙ‡ شد در آثار جويس Ù…ØÙˆ واقعيت، شالودۀ جريان سيال آگاهي است. هنگاميâ€Ù…ØÙˆ كردن واقعيت شدت ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه جريان آگاهي، خود Ù…ØÙ…لي براي ارائۀ واقعيت باشد. وقتي كه جريان آگاهي از آن آدميâ€Ù†Ø§Ø¨Ù‡Ù†Ø¬Ø§Ø± يا شخصي ابله باشد، همچون بخش نخست خشم Ùˆ هياهوي ÙØ§ÙƒÙ†Ø± يا در ØØ§Ù„ت Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠâ€ØªØ± آن مولوي (Molloy) بكت،ارائه واقعيت Ù…ØØ§Ù„ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
Ù…ØÙˆ واقعيت Ùˆ ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø´Ø®ØµÙŠØª به هم وابسته اند. شالودۀ هر دو Ùقدان نظري منسجم دربارۀ سرشت بشر است. در آثار مدرنيست ها انسان به رشته اي از تكه پاره هاي تجربي بي ارتباط تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. انسان به همان اندازه براي خود غريب Ùˆ درك ناشدني است كه براي ديگران. در نمايشنامۀ كوكتل پارتي، اثر تي . اي . اليوت، روانپزشك، كه در واقع نظر مول٠را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در توصي٠اين پديده ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:
«آه، ماه هر روز در نظر يكديگر نابود Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙŠÙ…
آنچه ما از ديگران Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…
تنها خاطرۀ Ù„ØØ¸Ù‡ هايي است كه آنان را شناخته ايم
اما از آن زمان تاكنون آنان تغيير كرده اند
تظاهر به اينكه ما و آنان همان هستيم كه بوده ايم
قرارداد اجتماعي سودمند ومناسبي است
ولي بایدگهگاه آن را نقض كرد
زيرا ما بايد به خاطر آوريم كه
در هر ديداري با بيگانه اي رو به رو Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙŠÙ….»
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه ايده آليسم ذهني، مقوله زمان را از زمان تاريخي جدا كرد Ùˆ وابستگي آن را به مكاني خاص از ميان برداشت Ùˆ آن را به طور انتزاعي درك كرد.گويي اين انتزاعي شدن زمان، نيازهاي «عصر امپرياليسم» را به اندازۀ كاÙÙŠ بر Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. بنابراين بر گسون شكا٠ميان زمان ذهني وزمان عینی را عمیق تر کرد. اکنون زمان تجربه شده یا زمان ذهنی با زمان واقعي يكي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. برگسون Ùˆ ديگر ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† كه اين مسئله را Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù†Ø¯ مدعي شدند كه Ù…Ùهوم آنان از زمان، بصيرتي در مورد واقعيت اصيل يعني واقعيت ذهني عرضه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در ØØ§Ù„ÙŠ كه برگسون يگانگي Ùهم را به صورت انتزاع ÙلسÙÙŠ ØÙظ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در ادبيات مدرنیسم بر اثر در هم ريختن توالي زماني،عينيت Ù…ØÙˆ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اين ØÙ‚يقت،كه Ù…Ùهوم زمان ذهني چنين ناگهاني وارد ادبيات شده است، نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه چگونه ذهن گرايي در تجربۀ متÙكران بورژوا ريشه دوانده است. ÙØ±Ø¯ در برابر سنگدلي عصر، نوميدانه به درون خويش Ù…ÙŠâ€Ø®Ø²Ø¯ تا شايد در وضع پريشان خود، Ø§ÙØ³ÙˆÙ† مست كننده اي به او دست دهد. اما به عكس اكنون ÙˆØØ´ØªÛŒ تازه نمايان Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
اگر واقعيت را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد-Ùˆ در درك آن نيز تلاش Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯- پس ذهنيت ÙØ±Ø¯ كه در جهان تك Ùˆ تنهاست Ùˆ Ùقط خود را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ خصلتي هولناك ودرك ناپذير ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. با جدا كردن زمان از جهان واقعيت عيني، جهان دروني ÙØ±Ø¯ به جرياني شوم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± تبديل Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ خصلتي ايستا ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين گرايش به سوي ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠØŒ در هنر تاثيري وخيمتر بر جاي ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯ تا در ÙلسÙÙ‡. زيرا هنگاميâ€ÙƒÙ‡ زمان بدين شيوه از جهان برون جدا شد، جهان هنرمند به جهان هاي متعدد Ùˆ جزئي تجزيه Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اكنون بينش ايستا از جهان با Ù…ØÙˆ عينيت، تركيب شده بلامعارض ØØ§ÙƒÙ… Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.اگر Ùقط يك مولÙÙ‡ از جهان انسان،كه يگانه موضوع ادبيات است، ØØ°Ù شود آن جهان در هم Ù…ÙŠâ€Ø±ÙŠØ²Ø¯. والتر بنيامين بينش پروست Ùˆ تكنيكي را كه براي بيان آن به كار Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«همه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ… كه پروست، زندگي يك انسان را نه آن چنان كه واقعاً Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ بلكه آن چنان كه شخصي به ياد Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯ØŒØªÙˆØµÙŠÙ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين سخن نيز نارساست؛ زيرا ] در آثار پروست[ تجربۀ واقعي مهم نيست، بلكه تار Ùˆ پود خاطرات اهميت دارد. ØØ§Ùظۀ انسان همچون پارچه اي نقش دار است...
واقعه اي كه در زندگي رخ داده Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ØŒ يا لااقل از Ù„ØØ§Ø¸ تجربي پايان ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است. اما خاطره، پايان ناپذير است Ùˆ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سر رشته اي باشد به آنچه پيش از آن Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ونيز به آنچه پس از آن Ø§ØªÙØ§Ù‚ خواهد Ø§ÙØªØ§Ø¯.»
اما زمان، يگانه عاملي نيست كه از ميان بردنش به ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† درون Ùˆ جهان برون Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. در آثار مدرنيست ها ØŒ شناسنده(سوژه) قدرت تمركز Ùكر خويش را از دست داده است Ùˆ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ انديشۀ خود را سامان بخشد. در نتيجه او نسبت به همه چيز بي ØªÙØ§ÙˆØª Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ Ùقط جنون او اين وضع را بر هم Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯Ø› جنوني كه نوعي اعتراض بيمار گونه به وضع بشر است.
جهاني كه ادبيات رئاليستي دوره هاي پيشين، به رغم انتقاد كوبنده اش ،از واقعيت توصي٠ميâ€ÙƒØ±Ø¯ از ÙˆØØ¯Øª برخوردار بود Ùˆ به منزلۀ كل زنده اي تصویر Ù…ÙŠâ€Ø´Ø¯ كه از انسان جدا شدني نبود. اما بيشتر رئاليست هاي دوران ما عناصري از ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø±Ø§ براي نشان دادن دقيق تر جهان معاصر به عمد به كار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ØŒ بدين ترتیب ÙˆØØ¯Øª طبيعي پيشين ديگر خود به خود به وجود Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯ بلكه بايد آگاهانه ساخته شود. اما در ادبيات مدرنيست، ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† بشر كه بر اثر آن ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø´Ø®ØµÙŠØª نیز رخ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ با هدÙÙŠ ايدئولوژيك انطباق دارد. بدين سان منشا Ø§ØØ³Ø§Ø³ اضطراب، اين تجربۀ اساسي مدرن،اين Ù…ØØµÙˆÙ„« پرتاب شدن به جهان»، در جامعۀ ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠØ¯Ù‡ است Ùˆ تاثيرات آن، به صورت ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† بشر تجلي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در ØØ§Ù„ÙŠ كه برخورد نويسنده مدرنيست نسبت به بسياري از جنبۀ هاي جهان مدرن غير انتقادي است، نويسنده رئاليست معاصر او Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با آن جنبه ها ÙØ§ØµÙ„Ù‡ بگير د Ùˆ آنها را با بينشي انتقادي بررسي كند. مثلاً توماس مان با ÙØ§ØµÙ„Ù‡ Ú¯Ø±ÙØªÙ† انتقادي از مسئله زمان، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ÙƒÙ‡ خصلت ذهني بودن زمان، تجربه اي مدرن است. او پي Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯ كه اين تجربه، به طبقه اجتماعي خاصي دست Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† با Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از آن، اين طبقه را بهتر توصي٠كرد. Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª غير انتقادي نويسندگان مدرنيست وبرخي ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† مدرن در اين اعتقاد آنان نمايان Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه تجربۀ ذهني زمان را واقعيت راستين بدانند. در ØØ§Ù„ÙŠ كه نويسندۀ رئاليست براي توصي٠خصلت بعضي از شخصيت هاي داستان هاي خود از بررسي زمان بهره ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ مدرنيست در اثر خويش، تجربۀ ذهني زمان را براي توصي٠خود واقعيت به كار Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯. توماس مان بارها شخصيت هايي كه زمان را به صورت زمان ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ در كنار شخصيت هايي قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه تجربۀ آنان اززمان، عادي Ùˆ عيني است. در كوه جادو هانس كاستورپ زمان را به صورت ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ در ØØ§Ù„ÙŠ كه كه زمان براي آخيم تسيمسن ØØ§Ù„ت عادي Ùˆ عيني دارد. تسيمسن Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه تجربۀ ذهني زمان بر اثر زندگي در آسايشگاه دست Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. در اينجا به تمايزي مهم Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…. نويسنده مدرنيست آنچه را ضرورتاً تجربۀ ذهني است با واقعيت يكي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. از اين رو تصويري ØªØØ±ÙŠÙ شده از كل واقعيت ارائه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اما رئاليست با ÙØ§ØµÙ„Ù‡ گيري انتقادي خود، آنچه را مهم است،بويژه تجربۀ مدرن از زمان را در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ Ú¯Ø³ØªØ±Ø¯Ù‡ تر قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ وتاكيد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن را Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ Ùقط جزئي از كل عيني بزرگتري در نظر Ú¯Ø±ÙØª.
همين تمايز در مورد توصي٠جزئيات در آثار مدرنيست ها از يك سو Ùˆ در آثار رئاليست ها از ديگر سو صادق است. جزئيات توصيÙÙŠ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بازتاب راستين واقعيت باشد. اما اينكه توالي وقايع داستان Ùˆ تشكل آنها تصوير واقعيت را ارائه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا نه،موضوعي است كه به Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª نويسنده به واقعيت بستگي دارد. زيرا Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª اوست كه نقشي را كه هر امر جزئي در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠ ÙƒÙ„ بر عهده دارد، معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين ارائۀ نقش Ùˆ كاركرد به طور غير انتقادي صورت پذيرد، نتيجه Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ناتوراليسم خود سرانه باشد؛ زيرا نويسنده نتوانسته است ميان امور اساسي ومهم Ùˆ امور بي اهميت ÙØ±Ù‚ بگذارد. Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª جويس دقيقاً همين است؛و از همين جا خصلت ناتوراليستي مدرنيسم آشكار Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. مدرنيسم تمايز امور اساسي Ùˆ مهم را از امور بي اهميت مردود Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ ومعتقد است كه Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ وضع بشر را به جاي آن قرار داد. بنابراين سبك مدرنيسم، ناتوراليستي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. منتقدان با متمركز كردن توجه خود بر معيار ÙØ±Ù… Ùˆ جدا كردن تكنيك از Ù…ØØªÙˆØ§ وغلو كردن در اهميت آن، از داوري درباره معناي اجتماعي يا هنري مضمون اثر در ميâ€Ù…انند Ùˆ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ رئاليسم را از ناتوراليسم باز شناسند.ØªÙØ§ÙˆØª ميان اين دو، به وجود يا عدم«سلسله مراتب امور مهم» بستگي دارد. در مقايسه با این«سلسله مراتب» ØŒ مقوله هاي مربوط به ÙØ±Ù…ØŒ در درجۀ دوم اهميت قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯.
درك ايستاي واقعيت در ادبيات مدرنيست به هيچ وجه ØØ§Ù„تي زودگذر نيست بلكه در ايدئولوژي مدرنيسم ريشه دارد. به منظور شناخت ØªÙØ§ÙˆØª ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسميâ€ÙƒÙ‡ØŒ از هومر تا توماس مان Ùˆ گورگي، تغيير Ùˆ تØÙˆÙ„ را موضوع اساسي ادبيات Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ‡ است، Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ به شالوده ايدئولوژيك مسئله،عميقتر راه ÙŠØ§ÙØª.
كاÙكا، تجربۀ مدرنيسم
هر عملي كه بشر بدان دست Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯ معنايي دارد يا دست كم از نظر شخصي كه آن را انجام Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ داراي معني است. اگر عمل ÙØ§Ù‚د معني باشد مضØÙƒ ميâ€Ù†Ù…ايد Ùˆ هنري كه براي ارائه آن به كار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ به توصي٠ناتوراليستي تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. دلمشغولي ادبيات مدرنيست با روان درماني، آرزويي براي ÙØ±Ø§Ø± از ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠØªÂ«Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. اما اين دلمشغولي، مبين اين است كه وضعي كه انسان آرزو ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ از آن بگريزد سلطۀ مطلق دارد؛ بنابراين هر ÙØ¹Ø§Ù„يتي كه معطو٠به هدÙÙŠ باشد Ù…ØÙƒÙˆÙ… به ناتواني Ùˆ زبوني است. از آنجا كه ايدئولوژي اكثر نویسندگان مدرنيست، تغيير ناپذيري واقعيت خارجي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± اين واقعيت ØµØ±ÙØ§Ù‹ به ذهنيت ÙØ±Ø¯ تنزل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ باشد)Ø› ÙØ¹Ø§Ù„يت بشر پیشاپیش ÙØ§Ù‚د معنی Ùˆ ناتوان از تأثیر گذاری است.چنین ادراکی از واقعیت به منسجم ترين Ùˆ متقاعد كننده ترين وجه در آثار كاÙكا نشان داده شده است. كاÙكا، وضع رواني«ژوز٠كا»را،هنگاميâ€ÙƒÙ‡ او را براي اعدام Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯ØŒÚ†Ù†ÙŠÙ† توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:«او به مگسها Ùˆ تلاش عبث پاهاي Ù†ØÙŠÙ آنها براي رهايي از كاغذ مگس كش Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠØ¯.» اين ØØ§Ù„ت ناتواني مطلق Ùˆ Ùلج شدن در برابر قدرت درك ناشدني شرايط در سراسر اثر مشهود است. گرچه عمل در داستان قصر ØªÙØ§ÙˆØª ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ ÙˆØØªÙŠ Ø¬Ù‡ØªÙŠ متقابل با داستان Ù…ØØ§ÙƒÙ…Ù‡ در پيش ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒØ§Ù…ا همين بينش ازچشم انداز «يك ØØ´Ø±Û€ به دام Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡Â» همه جا دیده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اين تجربه Ùˆ اين بينش از جهان، كه دلهره بر آن ØØ§ÙƒÙ… است Ùˆ انسان درون آن در دست ÙˆØØ´Øª هاي درك ناشدني اسير است، آثار كاÙكا را به صورت نمونۀ كامل هنر مدرنيست در Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. تكنيك هايي كه در جاهاي ديگر ØµØ±ÙØ§Ù‹ اهميت ÙØ±Ù…اليستي دارند در آثار كاÙكا به كار Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯ تادر برابر واقعيتي كاملاً غريب Ùˆ متخاصم،هراسي عظيم ايجاد كنند. دلهرۀ كاÙكا نمونۀ اعلاي تجربۀ مدرنيسم است.
كاÙكا يكي از نويسندگان مدرنيست است كه در مورد جزئيات، Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§Ø´ گزينشي است نه ناتوراليستي. از Ù„ØØ§Ø¸ ÙØ±Ù…ØŒ بررسي او از جزئيات با بررسي نويسندۀ رئاليست شباهت دارد. Ø§ÙˆÙ†Ø§Ù…ØØªÙ…Ù„â€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ Ø®ÙŠØ§Ù„ÙŠâ€ØªØ±ÙŠÙ† صØÙ†Ù‡ ها را به نيروي جزئيات توصي٠رئاليستي تصوير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بيان كاÙكا از سرشت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Û€ وجود بشر، بدون رعايت تكنيك رئاليستي در توصي٠جزئيات، به صورت موعظۀ صر٠در Ù…ÙŠâ€Ø¢Ù…د ونه كابوسي ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ùƒ كه اكنون هست. توصي٠رئاليستي جزئيات پيش شرط براي انتقال ØØ³ پوچي است. اختلا٠كاÙكا با رئاليسم تنها زماني آشكار Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه التزام او يعني اصول تعيين كنندۀ گزينش او Ùˆ توالي جزئيات را در آثار او بررسي کنیم. اصول كاÙكا اعتقاد اوست به نيروي ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ نيستي يا به تمثيلهاي نيهيليستي خويش. از اين رو در آثار او ÙˆØØ¯Øª هنري از هم ميâ€Ù¾Ø§Ø´Ø¯. كاÙكا نويسندۀ مدرنيست اين جهاني است. Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ø§Ùˆ به زندگي روزمرۀ بورژوا تعلق دارند Ùˆ چون خود اين زندگي، غير واقعي است، نيازي به Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ùوق طبيعي نيست. اما ÙˆØØ¯Øª چنين جهاني از ميان Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆØ¯Ø› زيرا بينش ذهني با خود واقعيت يك شمرده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. ÙˆØØ´ØªÙŠ ÙƒÙ‡Â«Ø³Ø±Ù…Ø§ÛŒÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ù…Ù¾Ø±ÙŠØ§Ù„ÙŠØ³ØªÙŠÂ» ايجاد كرده، وجود انسان را به شيء Ù…ØØ¶ تنزل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. همين ترس كه منشا آن تجربه اي ذهني است،هستي عيني ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. گرچه روش هنري كاÙكا با روش نويسندگان مدرنيست Ù…ØªÙØ§ÙˆØª است اما اصل ارائه مضمون، يكي است: جهان تمثيلي ØŒ نيستي ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ است. شباهت تكنيك به معني شباهت ايدئولوژي نيست Ùˆ تائيد يا رد بعضي تكنيك ها هد٠اساسي نويسنده را نشان Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
مدرنيسم و رئاليسم: موضوع پرسپكتيو
اما هد٠اساسي نويسنده چيست؟ تا اينجا مولÙÙ‡ هاي اصلي مدرنيسم را با پيگيري ايدئولوژي ای بررسي كرده ايم Ú©Ù‡ میان مكتب هاي گوناگون آن مشترك است. براي تمايز ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسم بايد به موضوع پرسپكتيو بپردازيم. نخست بايد نشان دهيم كه پرسپكتيو چگونه به منزلۀ اصل گزينش عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ معياري Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نويسنده جزئيات را با آن بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ Ùˆ در دام هاي ناتوراليسم Ù†Ù…ÙŠâ€Ø§Ùتد. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه هر نويسندۀ با استعدادي با اين مسئله روبه رو Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. استعداد ادبي به معني متاثر شدن از غنا Ùˆ تنوعات زندگي است. اما اينكه نويسنده چگونه در ميان انبوه تاثرات ØØ³ÙŠØŒ نوعي نظم برقرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ مسئله اي است كه با زندگي خاص او ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين دو نوع ÙØ¹Ø§Ù„يت كه از Ù„ØØ§Ø¸ ديالكتيكي در تقابل ولي در عين ØØ§Ù„ مكمل يكديگرند براي شكل گيري سبك نويسنده اساسي اند. در اينجا اهميت پرسپكتيو به منزلۀ اصل گزينش آشكار ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هنر عبارت است از گزينش امر اساسي Ùˆ ØØ°Ù امر غير اساسي. اما اين تعري٠بسيار انتزاعي است؛ براي آن كه این تعری٠كاربرد عملي پيدا كند، Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ اصل ذهنيي را كه راهنماي گزينش هنري است عميق تر پژوهش كرد وهمگرايي يا واگرایي ميان داده هايي را كه نويسنده بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ با«عينيت هنري» مد نظر Ú¯Ø±ÙØª.«عينيت هنري»، ØØ§ØµÙ„ اين اصل ذهني نيست Ùˆ ميزان صدا قت Ùˆ بصيرت اين اصل، تضمين كنندۀ عيني بودن اثر هنري نخواهد بود، Ú†Ù‡ رسد به اينكه معياري براي عينيت آن باشد. البته اين دو اصل، سازش ناپذير نيستند؛ اما ميان هد٠ذهني هنرمند Ùˆ دستاورد عيني او تطابق كامل وجود ندارد. با اين همه، اين عدم تطابق،غير منتظره Ùˆ غير عقلاني نيست. اختلا٠ميان اين دو، تقابل ميان دو مقولۀ متاÙيزيكي نيست بلكه بخشي از ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ ديالكتيكي است كه به وسيلۀ آن، ذهنيت خلاق رشد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ بيانگر برخورد آن ذهنيت با جهان زمان خود( يا Ø§ØØªÙ…الاً بيانگر شكست آن در سازش با جهان) Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
الگوي گزينش نويسنده تابعي از شخصيت اوست. اما شخصيت چيزي بي زمان Ùˆ مطلق نيست؛ هرچند ممكن است به نظر ÙØ±Ø¯ØŒ مطلق Ùˆ بي زمان باشد. شايد استعداد Ùˆ شخصيت، ÙØ·Ø±ÙŠ Ø¨Ø§Ø´Ù†Ø¯ اما شيوه اي كه بر طبق آن رشد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ يا رشد نكرده باقي ميâ€Ù…انند، به تاثيرات متقابل نويسنده Ùˆ Ù…ØÙŠØ· او Ùˆ نيز به ارتباط او با ديگران بستگي دارد. زندگي نويسنده، جزئي از ØÙŠØ§Øª زمان اوست. مهم نيست كه او از اين موضوع آگاه باشد يا نباشد، آن را تاييد كند يا نكند. مسلم است كه او جزئي از كل اجتماعي وتاريخي بزرگتري است. از اين رو، زندگي هرگز ايستا Ùˆ تغیيرناپذیر نيست بلكه يك ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ است، مبارزۀ مداوم ميان گذشته ÙˆØØ§Ù„ Ùˆ آينده است. زندگي هر انساني را در صورتي Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد يا سنجيد كه مراØÙ„ آن را به منزلۀ جنبشي در نظر گيريم كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي هدÙÙŠ مشخص سير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين مراØÙ„ Ùˆ روابط متقابل Ùˆ ديناميك آنها عناصري ØµØ±ÙØ§Ù‹ ذهني نيستند كه نويسنده به دلخواه خود آنها را بپذيرد يا رد كند. اگر عواملي كه تعيين كنندۀ سرشت زندگي اجتماعي Ùˆ رشد آن هستند به دلخواه ØØ°Ù شوند، در اين صورت خود زندگي ØªØØ±ÙŠÙ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اما هر رويدادي در زندگي نه تنها به اين معنا ØŒ تاريخي است بلكه جزئي از ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي خاصي است كه به شكل زمان ØØ§Ù„ØŒ زمان گذشته را به زمان آينده پيوند Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. بنابراين نتيجه ميâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ… كه هر چيزي در زندگي نويسنده، هر تجربۀ ÙØ±Ø¯ÙŠØŒ هر انديشه يا عاطÙÙ‡â€Ø§ÙŠ Ù‡Ø± چند هم ذهني Ùˆ يگانه باشد، باز از خصلتي تاريخي برخوردار است. هر عنصري در زندگي انسان جزئي از جنبشي است كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي مقصدي مشخص رهسپار است؛ Ùˆ همين جنبش، تعيين كنندۀ عناصر زندگي اوست. در ادبيات هر بازتاب راستين از واقعيت Ù…ÛŒ باید این جنبش را نشان دهد.روشی Ú©Ù‡ نویسنده برای منعکس کردن واقعیت بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ بر ØØ³Ø¨ دوران تاريخي Ùˆ شخصيت او تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما گزينش Ùˆ ØØ°ÙÙŠ كه نويسنده بر طبق الگوي غايت شناختي زندگي خويش در تاثرات ØØ³ÙŠ Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù… Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù…ØÙƒÙ…ترين پيوندي است كه ميان ذهنيت او وجهان خارج برقرار Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. در اينجا جهشي ديالكتيكي را مشاهده ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… كه از اعماق ذهنيت به سوي عينيت واقعيت اجتماعي Ùˆ تاريخي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. در همۀ اينها پرسپكتيو نقشي قاطع دارد. براي Ùهم اهميت پرسپكتيو، بايد بيش از پيش به تمايز ميان واقعيت عيني Ùˆ بازتاب هنري آن پرداخت. بديهي است كه ريشه هاي ØØ§Ù„،در گذشته Ùˆ ريشه â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡ØŒ در ØØ§Ù„ است. از نظر عيني، پرسپكتيو به جنبش اساسي در يك ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي ارائه شده اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ واز نظر ذهني- نه تنها در قلمرو ÙØ¹Ø§Ù„يت هنري بلكه به طور اعم- توانايي درك وجود همين جنبش ها Ùˆ شيوۀ عمل آنها را ارائه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اگر ادبيات بر آن است كه تصويري كامل از زندگي به دست دهد، تصويري كه از نظر ÙØ±Ù… ØŒ منسجم Ùˆ متقاعد كننده باشد Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ سير اين جنبش ها را از مقصد به مبدا مطالعه كند. در زندگي،«به كجا» يا مقصد، پيامد«از كجا» يا مبداست، ولي در ادبيات« مقصد» يا غايت، Ù…ØØªÙˆØ§ Ùˆ Ù†ØÙˆÛ€ گزينش عناصر گوناگون Ùˆ تناسب آنها را تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين واژگونه كردن مسير جنبش نبود، شايد اثر هنري در ارائه توالي رويدادها چيزي مانند گاهنامۀ وقايع Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙˆØ¯. ولي اين پرسپكتيو Ùˆ غايت است كه اهميت هر عنصر را در اثر هنري تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. هر نويسنده اي، خواه ناخواه، وضع بشر را توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ØØªÙŠ Ø§Ù†ØªØ²Ø§Ø¹ÙŠ ترين بينش دربارۀ آينده از وضع كنوني جامعۀ بشري ريشه ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ چون در «عصر امپرياليسم» Ùˆ جنگ جهاني و«انقلاب جهاني» هيچ تلاشي براي ÙŠØ§ÙØªÙ† پرسپكتيوي معتبر Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سوسياليسم را ناديده بگيرد؛ بر اين گمانيم كه در پشت ارائۀ دلهره، به منزلۀ وضع بشر در ادبيات مدرنيست، Ù†ÙÙŠ سوسياليسم قرار دارد. ØØªÙŠ ÙƒÙˆÙŠØ³ØªÙ„Ø±ØŒØ§ÙŠÙ† مخال٠سرسخت ماركسيسم، اذعان كرد كه پس از ترك ØØ²Ø¨ØŒØ§ØØ³Ø§Ø³ نمودكه«عرش الهي خالي است»
همچنان كه Ú¯ÙØªÙ‡ شد، ÙØ±Ø§Ù†ØªØ³ كاÙكا مثال كلاسيك نويسندۀ مدرني است كه اضطرابي كور Ùˆ هراس انگيز را ØØ§ÙƒÙ… بر جهان بشري Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. جزئيات در آثار كاÙكا سمبل هاي مرموز ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ÙŠ Ø¯Ø±Ùƒ ناپذيرند. هر اندازه قدرت القايي آنها قوي تر باشد، شكا٠تمثيلي ميان معنا Ùˆ وجود عميقتر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. آثار توماس مان در تقابل با اين تØÙˆÙ„ جذاب ولي نامیمون در ادبيات مدرن بورژوايي قرار دارد.
y_moughen@yahoo.com

تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه ØÙ‚يقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي ÙØ±Ø¯ØŒÙƒÙ‡ در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد.
Lukacs and Avantgarde Literature
لوكاچ دراثر خويش "معناي رئاليسم معاصر"ØŒ ادبيات مدرن را به سه شاخۀ اصلي تقسيم ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:1) ادبيات«پيشرو»(آوان گارد) يا مدرنيسم آزمايشي؛2) ادبيات كمونيستي اروپاي شرقي(كه امروز ديگر وجود خارجي ندارند)Ø› Ùˆ3) واقعگرايي (رئاليسم) انتقادي.
نمايندگان ادبيات پيشرو يا مدرنيسم،كاÙكا، جيمز جويس،موزيل، بكت Ùˆ ÙØ§ÙƒÙ†Ø± هستند. لوكاچ مدرنيسم را مورد انتقاد قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯Ø› چون معتقد است كه زير سلطۀ ذهن گرايي است Ùˆ بينش آن در برابر وضعيت بشر، ايستاست Ùˆ در اين نوع آثار، شخصيتها از قوام وانسجام برخوردار نيستند Ùˆ ØØ§Ù„تي بيمارگونه دارند؛ Ùˆ سرانجام Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† Ú¯ÙØª مدرنيسم ÙØ§Ù‚د ØØ³ تاريخي است. به نظر او،ادبيات پيشرو (آوانگارد)ØŒ نمونۀ نوعي ادبيات جامعۀ Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ ØºØ±Ø¨ در قرن بیستم است.
در نظر لوكاچ«رئاليسم سوسياليستي» نيز تنگâ€Ù†Ø¸Ø±Ø§Ù†Ù‡ Ùˆ دگماتيك است. چرا كه نويسندگان رئاليست سوسياليستي تناقضهاي زندگي اجتماعي را ساده ميâ€Ù¾Ù†Ø¯Ø§Ø±Ù†Ø¯ واعتقاد دارند كه«اتوپيا» يعني جامعۀ سوسياليستي تØÙ‚Ù‚ ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است؛ Ø¹Ù‚ÙŠØ¯Ù‡â€Ø§ÙŠ ÙƒÙ‡ سبب Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ بينش آنان همانند بينش مدرنيسم«ايستا» بماند. بنابراين «رئاليسم انتقادي» در تقابل با اين دو قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ كه توماس مان،كنراد Ùˆ برنارد شاو نمايندگان برجسته آنند Ùˆ لوكاچ آنها را وارثان واقعي رئاليستهای بزرگ قرن نوزدهم اروپا، يعني بالزاك،استاندال Ùˆ تولستوي به شمار Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯.
چون به نظر او در آثار آنان تغييرات اجتماعي،كه مشخصۀ بارز عصر ماست، به طور واقعي بازتاب ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ØŒ شخصيت قرباني سبك Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ وضع بشر به گونه اي پويا Ùˆ در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ ØªØ§Ø±ÙŠØ®ÙŠ درك Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ جنبه هاي بيمار گونۀ زندگي مدرن در منظري«انتقادي» قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯. به گمان او«رئاليسم انتقادي» Ùقط ØÙ„Ù‚Û€ رابط با ادبيات گذشته نيست، بلكه ادبياتي است كه رو به سوي آينده دارد.
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«چه چيز سبك یك اثر هنري را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ چگونه Ù‡Ø¯ÙØŒ ÙØ±Ù… آن را تعيين Ù…ÙŠâ€Ø³Ø§Ø²Ø¯ØŸÂ»(البته منظور، هد٠تØÙ‚Ù‚ ÙŠØ§ÙØªÙ‡ در اثر است؛ زيرا Ú†Ù‡ بسا كه اين هد٠با هد٠آگاهانۀ نويسنده يكي نباشد.»
تمايزاتي كه در اينجا Ù…Ø·Ø±Ø Ø§Ø³Øª تكنيكهاي سبك به معناي ÙØ±Ù…اليستي نيست، بلكه آن ايدئولوژي يا جهان بيني است كه شالودۀ اثر هنري، وتلاش نويسنده در ارائه آن است؛ همين جهان بيني،«هدÙ» او Ùˆ اصل سازندۀ سبك اثر او را تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
اگر بدين شيوه به اثر هنري بنگريم، سبك ديگر مقوله اي ÙØ±Ù…اليستي نيست، بلكه ريشه در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠ Ø§Ø«Ø± دارد. ÙØ±Ù… تعلق به Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ Ø®Ø§Øµ دارد. به سخن ديگر، Ù…ØØªÙˆØ§ ÙØ±Ù… را مشخص ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ اما هيچ Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ Ù†ÙŠØ³Øª كه در آن، انسان كانون توجه نباشد. مقصود يا هد٠مكتبهاي گوناگون ادبي هر Ú†Ù‡ باشد(ارائۀ تجربه اي خاص يا داشتن هدÙÙŠ آموزنده) پرسش اصلي هميشه اين است:«بشر چيست؟»
از همين جا اختلا٠نظرها آغاز Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. بنابر تعري٠ارسطو، بشر جانوري اجتماعي است. اين تعري٠ارسطو را ادبيات رئاليستي Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙØªÙ‡ است،چون معتقد است كه وجود ÙØ±Ø¯ از Ù…ØÙŠØ· اجتماعي Ùˆ تاريخي او جدا شدني نيست. سرشت انساني هر ÙØ±Ø¯ يا ÙØ±Ø¯ÙŠØª ويژۀ او را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† از Ù…ØØªÙˆØ§ Ùˆ Ù…ØÙŠØ·ÙŠ ÙƒÙ‡ در آن Ø¢ÙØ±ÙŠØ¯Ù‡ شده است جدا كرد. اما در آثار مدرنيست ها بينش هستي شناسانه اي كه تصوير انسان را Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريند، دقيقاً در تقابل با اين تعري٠سنتي ارسطويي است.در نظر آنان، انسان از Ù„ØØ§Ø¸ سرشت Ùˆ طبيعت خود موجودي تنها وغير اجتماعي است، از اين رو Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگر انسانها رابطه برقرار كند.تامس ول٠ميâ€Ú¯Ùت:
«بينش من از جهان بر اساس اين عقيده استوار است كه تنهايي به هيچ وجه وضع نادري نيست؛ يعني چيزي نيست كه Ùقط مخصوص به من يا معدود انسانهاي خاصي باشد، بلكه ØÙ‚يقت ناگزير Ùˆ اصلي وجود بشري است.»
وقتي بشر بدين شيوه تصوير شد ديگر Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با ديگران ارتباط برقرار كند Ùˆ در صورتي هم كه چنين كند رابطۀ او سطØÙŠ Ùˆ عَرَضي خواهد بود. اين تنهايي ذاتي بشر را نبايد با تنهايي ÙØ±Ø¯ØŒÙƒÙ‡ در ادبيات رئاليست سنتي ميâ€ÙŠØ§Ø¨ÙŠÙ…ØŒ اشتباه كرد. در ادبيات رئاليستی با وضعي ويژه رو به روييم كه در آن يك ÙØ±Ø¯ يا به خاطر شخصيت خود يا به سبب شرايط خاص زندگيش تنها Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اما اين وضع، ØµØ±ÙØ§Ù‹ بخش كوچكي از زندگي Ø¹Ù…ÙˆÙ…ÙŠâ€Ø±Ø§ تشكيل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. چنين سرنوشتي به واسطۀ شرايط اجتماعي يا تاريخي ويژه اي براي ÙØ±Ø¯ پديد Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯Ø› ولي در كنار تنهايي او يا ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ Ø¢Ù†ØŒ زندگي عمومي به â€Ø±ÙˆØ§Ù„ خود ادامه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. به عبارت ديگر، در ادبيات رئاليست سنتي، تنهايي سرنوشت ÙØ±Ø¯ در شرايط اجتماعي خاصي بود Ùˆ جنبۀ عام نداشت. اما در ادبيات مدرنيسم، تنهايي سرنوشت Ù…ØØªÙˆÙ… بشر در همۀ زمانها وهمۀ مكانهاست. چون بشر تنهاست، پس ÙØ§Ù‚د تاريخ است.در آثار مدرنيسم، Ù†ÙÙŠ تاريخ به دو صورت نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯:
الÙ) قهرمان داستان ØµØ±ÙØ§Ù‹ در Ù…ØØ¯ÙˆØ¯Û€ تجربۀ خود Ù…ØØµÙˆØ± ميâ€Ù…اند. براي او واقعيتي ÙØ±Ø§Ø³ÙˆÙŠ Ø®ÙˆØ¯ او وجود ندارد كه از آن تاثير پذيرد يا بر آن تاثير گذارد.
ب) قهرمان ØŒ خود ÙØ§Ù‚د تاريخ شخصي Ùˆ ÙØ§Ù‚د معناست Ùˆ به طور ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ±ÙŠ «به جهان پرتاب شده است». او از طريق تماس با جهان رشد نميâ€ÙƒÙ†Ø¯Ø›Ø¨Ù†Ø§Ø¨Ø±Ø§ÙŠÙ† نه جهان او را شكل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ ونه او جهان را . تنها«رشد» يا تØÙˆÙ„ÙŠ كه در ادبيات مدرنيسم نشان داده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ پي بردن تدريجي به وضع بشر است. بشر اكنون همان چيزي است كه هميشه بوده Ùˆ همواره نيز خواهد بود. راوي يا شخصيت داستان(سوژه) پوياست Ùˆ واقعيت تجربه شده ايستا. تي. اس. اليوت اين پديده Ùˆ اين شيوه تصوير كردن شخصيت انسان را چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«هيئتي بي شكل، سايه اي بي رنگ
نيرويي Ùلج شده،اشاراتي بي ØØ±ÙƒØªÂ»
ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠ Ø´Ø®ØµÙŠØª با ÙØ±ÙˆØ±ÙŠØ²ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† بيرون همراه است. شاعر آلماني Ú¯ÙˆØªÙØ±ÙŠØ¯ بن ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:«واقعيت خارجي وجود ندارد، Ùقط آگاهي انسان است كه با خلاقيت خود همواره جهان هايي نو Ù…ÙŠâ€Ø¢Ùريندو آنها را تغيير Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا باز Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†ÙŠ Ù…ÙŠâ€ÙƒÙ†Ø¯.»
در آثار جويس، رد روايت عيني Ùˆ تسليم شدن به ذهنيت«بدون كيÙيت» جزء مكمل Ù†ÙÙŠ واقعيت است. البته Ù†ÙÙŠ واقعيت خارجي هميشه با چنين انتظام نظري ارائه Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ØŒ اما در همۀ آثار مدرنيستâ€Ù‡Ø§ وجود دارد.
روبرت موزيل يك بار طي Ú¯ÙØªÚ¯ÙˆÙŠÙŠ Ø²Ù…Ø§Ù† وقوع داستان تاريخي خود را «ميان 1912 Ùˆ1914» تعيين كرد ولي بي درنگ Ø§ÙØ²ÙˆØ¯:«من بايد تاكيد كنم كه رمان تاريخي Ù†Ù†ÙˆØ´ØªÙ‡â€Ø§Ù…. من با رويدادهاي واقعي سر Ùˆ كار ندارم؛ چون Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† به جای آنها رویداد های دیگری نقل کرد.من به آنچه نوعی است، به آنچه Ù…ÛŒ توان جنبۀ Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ واقعيت ناميد، علاقهâ€Ù…ندم.» واژۀ Â«Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡Â» واژه اي در خور توجه است؛ زيرا گرايش ØØ§ÙƒÙ… بر ادبيات مدرنيست را،كه Ù…ØÙˆ واقعيت است، نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. درآثار كاÙكا جزئيات با كيÙيت القايي ÙÙˆÙ‚â€Ø§Ù„Ø¹Ø§Ø¯Ù‡â€Ø§ÙŠ ØªÙˆØµÙŠÙ Ø´Ø¯Ù‡â€Ø§Ù†Ø¯. اصالت هنري كاÙكا در اين است كه او بينش خود را از جهان، كه دلهره است، به جاي واقعيت عيني ميâ€Ù†Ø´Ø§Ù†Ø¯. جزئيات كه به شيوه رئاليستي ارائه Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙ†Ø¯ØŒ بيان واقعيت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Ù‡ Ùˆ جهاني كابوس مانند است كه نقش آن، ايجاد دلهره Ùˆ اضطراب است. همان گونه كه Ú¯ÙØªÙ‡ شد در آثار جويس Ù…ØÙˆ واقعيت، شالودۀ جريان سيال آگاهي است. هنگاميâ€Ù…ØÙˆ كردن واقعيت شدت ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ كه جريان آگاهي، خود Ù…ØÙ…لي براي ارائۀ واقعيت باشد. وقتي كه جريان آگاهي از آن آدميâ€Ù†Ø§Ø¨Ù‡Ù†Ø¬Ø§Ø± يا شخصي ابله باشد، همچون بخش نخست خشم Ùˆ هياهوي ÙØ§ÙƒÙ†Ø± يا در ØØ§Ù„ت Ø§ÙØ±Ø§Ø·ÙŠâ€ØªØ± آن مولوي (Molloy) بكت،ارائه واقعيت Ù…ØØ§Ù„ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
Ù…ØÙˆ واقعيت Ùˆ ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø´Ø®ØµÙŠØª به هم وابسته اند. شالودۀ هر دو Ùقدان نظري منسجم دربارۀ سرشت بشر است. در آثار مدرنيست ها انسان به رشته اي از تكه پاره هاي تجربي بي ارتباط تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. انسان به همان اندازه براي خود غريب Ùˆ درك ناشدني است كه براي ديگران. در نمايشنامۀ كوكتل پارتي، اثر تي . اي . اليوت، روانپزشك، كه در واقع نظر مول٠را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در توصي٠اين پديده ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯:
«آه، ماه هر روز در نظر يكديگر نابود Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙŠÙ…
آنچه ما از ديگران Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ…
تنها خاطرۀ Ù„ØØ¸Ù‡ هايي است كه آنان را شناخته ايم
اما از آن زمان تاكنون آنان تغيير كرده اند
تظاهر به اينكه ما و آنان همان هستيم كه بوده ايم
قرارداد اجتماعي سودمند ومناسبي است
ولي بایدگهگاه آن را نقض كرد
زيرا ما بايد به خاطر آوريم كه
در هر ديداري با بيگانه اي رو به رو Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆÙŠÙ….»
لوكاچ ميâ€Ú¯ÙˆÙŠØ¯ كه ايده آليسم ذهني، مقوله زمان را از زمان تاريخي جدا كرد Ùˆ وابستگي آن را به مكاني خاص از ميان برداشت Ùˆ آن را به طور انتزاعي درك كرد.گويي اين انتزاعي شدن زمان، نيازهاي «عصر امپرياليسم» را به اندازۀ كاÙÙŠ بر Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. بنابراين بر گسون شكا٠ميان زمان ذهني وزمان عینی را عمیق تر کرد. اکنون زمان تجربه شده یا زمان ذهنی با زمان واقعي يكي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. برگسون Ùˆ ديگر ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† كه اين مسئله را Ù…Ø·Ø±Ø ÙƒØ±Ø¯Ù†Ø¯ مدعي شدند كه Ù…Ùهوم آنان از زمان، بصيرتي در مورد واقعيت اصيل يعني واقعيت ذهني عرضه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در ØØ§Ù„ÙŠ كه برگسون يگانگي Ùهم را به صورت انتزاع ÙلسÙÙŠ ØÙظ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ در ادبيات مدرنیسم بر اثر در هم ريختن توالي زماني،عينيت Ù…ØÙˆ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اين ØÙ‚يقت،كه Ù…Ùهوم زمان ذهني چنين ناگهاني وارد ادبيات شده است، نشان Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه چگونه ذهن گرايي در تجربۀ متÙكران بورژوا ريشه دوانده است. ÙØ±Ø¯ در برابر سنگدلي عصر، نوميدانه به درون خويش Ù…ÙŠâ€Ø®Ø²Ø¯ تا شايد در وضع پريشان خود، Ø§ÙØ³ÙˆÙ† مست كننده اي به او دست دهد. اما به عكس اكنون ÙˆØØ´ØªÛŒ تازه نمايان Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
اگر واقعيت را Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد-Ùˆ در درك آن نيز تلاش Ù†Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯- پس ذهنيت ÙØ±Ø¯ كه در جهان تك Ùˆ تنهاست Ùˆ Ùقط خود را منعكس ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ØŒ خصلتي هولناك ودرك ناپذير ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. با جدا كردن زمان از جهان واقعيت عيني، جهان دروني ÙØ±Ø¯ به جرياني شوم Ùˆ ØªÙˆØ¶ÙŠØ Ù†Ø§Ù¾Ø°ÙŠØ± تبديل Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ خصلتي ايستا ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين گرايش به سوي ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠØŒ در هنر تاثيري وخيمتر بر جاي ميâ€Ú¯Ø°Ø§Ø±Ø¯ تا در ÙلسÙÙ‡. زيرا هنگاميâ€ÙƒÙ‡ زمان بدين شيوه از جهان برون جدا شد، جهان هنرمند به جهان هاي متعدد Ùˆ جزئي تجزيه Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اكنون بينش ايستا از جهان با Ù…ØÙˆ عينيت، تركيب شده بلامعارض ØØ§ÙƒÙ… Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.اگر Ùقط يك مولÙÙ‡ از جهان انسان،كه يگانه موضوع ادبيات است، ØØ°Ù شود آن جهان در هم Ù…ÙŠâ€Ø±ÙŠØ²Ø¯. والتر بنيامين بينش پروست Ùˆ تكنيكي را كه براي بيان آن به كار Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯ØŒ چنين توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:
«همه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†ÙŠÙ… كه پروست، زندگي يك انسان را نه آن چنان كه واقعاً Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ØŒ بلكه آن چنان كه شخصي به ياد Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯ØŒØªÙˆØµÙŠÙ ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين سخن نيز نارساست؛ زيرا ] در آثار پروست[ تجربۀ واقعي مهم نيست، بلكه تار Ùˆ پود خاطرات اهميت دارد. ØØ§Ùظۀ انسان همچون پارچه اي نقش دار است...
واقعه اي كه در زندگي رخ داده Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ØŒ يا لااقل از Ù„ØØ§Ø¸ تجربي پايان ÙŠØ§ÙØªÙ‡ است. اما خاطره، پايان ناپذير است Ùˆ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سر رشته اي باشد به آنچه پيش از آن Ø§ØªÙØ§Ù‚ Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡ ونيز به آنچه پس از آن Ø§ØªÙØ§Ù‚ خواهد Ø§ÙØªØ§Ø¯.»
اما زمان، يگانه عاملي نيست كه از ميان بردنش به ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† درون Ùˆ جهان برون Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù…د. در آثار مدرنيست ها ØŒ شناسنده(سوژه) قدرت تمركز Ùكر خويش را از دست داده است Ùˆ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ انديشۀ خود را سامان بخشد. در نتيجه او نسبت به همه چيز بي ØªÙØ§ÙˆØª Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ Ùˆ Ùقط جنون او اين وضع را بر هم Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯Ø› جنوني كه نوعي اعتراض بيمار گونه به وضع بشر است.
جهاني كه ادبيات رئاليستي دوره هاي پيشين، به رغم انتقاد كوبنده اش ،از واقعيت توصي٠ميâ€ÙƒØ±Ø¯ از ÙˆØØ¯Øª برخوردار بود Ùˆ به منزلۀ كل زنده اي تصویر Ù…ÙŠâ€Ø´Ø¯ كه از انسان جدا شدني نبود. اما بيشتر رئاليست هاي دوران ما عناصري از ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø±Ø§ براي نشان دادن دقيق تر جهان معاصر به عمد به كار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯ØŒ بدين ترتیب ÙˆØØ¯Øª طبيعي پيشين ديگر خود به خود به وجود Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙŠØ¯ بلكه بايد آگاهانه ساخته شود. اما در ادبيات مدرنيست، ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† بشر كه بر اثر آن ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø´Ø®ØµÙŠØª نیز رخ Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ با هدÙÙŠ ايدئولوژيك انطباق دارد. بدين سان منشا Ø§ØØ³Ø§Ø³ اضطراب، اين تجربۀ اساسي مدرن،اين Ù…ØØµÙˆÙ„« پرتاب شدن به جهان»، در جامعۀ ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠØ¯Ù‡ است Ùˆ تاثيرات آن، به صورت ÙØ±ÙˆÙ¾Ø§Ø´ÙŠ Ø¬Ù‡Ø§Ù† بشر تجلي ميâ€ÙƒÙ†Ø¯.
در ØØ§Ù„ÙŠ كه برخورد نويسنده مدرنيست نسبت به بسياري از جنبۀ هاي جهان مدرن غير انتقادي است، نويسنده رئاليست معاصر او Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ با آن جنبه ها ÙØ§ØµÙ„Ù‡ بگير د Ùˆ آنها را با بينشي انتقادي بررسي كند. مثلاً توماس مان با ÙØ§ØµÙ„Ù‡ Ú¯Ø±ÙØªÙ† انتقادي از مسئله زمان، در ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯ÙƒÙ‡ خصلت ذهني بودن زمان، تجربه اي مدرن است. او پي Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯ كه اين تجربه، به طبقه اجتماعي خاصي دست Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ùˆ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† با Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از آن، اين طبقه را بهتر توصي٠كرد. Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª غير انتقادي نويسندگان مدرنيست وبرخي ÙÙŠÙ„Ø³ÙˆÙØ§Ù† مدرن در اين اعتقاد آنان نمايان Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه تجربۀ ذهني زمان را واقعيت راستين بدانند. در ØØ§Ù„ÙŠ كه نويسندۀ رئاليست براي توصي٠خصلت بعضي از شخصيت هاي داستان هاي خود از بررسي زمان بهره ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒ مدرنيست در اثر خويش، تجربۀ ذهني زمان را براي توصي٠خود واقعيت به كار Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ø¯. توماس مان بارها شخصيت هايي كه زمان را به صورت زمان ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ در كنار شخصيت هايي قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ كه تجربۀ آنان اززمان، عادي Ùˆ عيني است. در كوه جادو هانس كاستورپ زمان را به صورت ذهني تجربه ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ در ØØ§Ù„ÙŠ كه كه زمان براي آخيم تسيمسن ØØ§Ù„ت عادي Ùˆ عيني دارد. تسيمسن Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ كه تجربۀ ذهني زمان بر اثر زندگي در آسايشگاه دست Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. در اينجا به تمايزي مهم Ù…ÙŠâ€Ø±Ø³ÙŠÙ…. نويسنده مدرنيست آنچه را ضرورتاً تجربۀ ذهني است با واقعيت يكي Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. از اين رو تصويري ØªØØ±ÙŠÙ شده از كل واقعيت ارائه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اما رئاليست با ÙØ§ØµÙ„Ù‡ گيري انتقادي خود، آنچه را مهم است،بويژه تجربۀ مدرن از زمان را در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠÙŠ Ú¯Ø³ØªØ±Ø¯Ù‡ تر قرار Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ وتاكيد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ كه آن را Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ Ùقط جزئي از كل عيني بزرگتري در نظر Ú¯Ø±ÙØª.
همين تمايز در مورد توصي٠جزئيات در آثار مدرنيست ها از يك سو Ùˆ در آثار رئاليست ها از ديگر سو صادق است. جزئيات توصيÙÙŠ Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ بازتاب راستين واقعيت باشد. اما اينكه توالي وقايع داستان Ùˆ تشكل آنها تصوير واقعيت را ارائه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ يا نه،موضوعي است كه به Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª نويسنده به واقعيت بستگي دارد. زيرا Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª اوست كه نقشي را كه هر امر جزئي در Ù…ØØªÙˆØ§ÙŠ ÙƒÙ„ بر عهده دارد، معين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين ارائۀ نقش Ùˆ كاركرد به طور غير انتقادي صورت پذيرد، نتيجه Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ ناتوراليسم خود سرانه باشد؛ زيرا نويسنده نتوانسته است ميان امور اساسي ومهم Ùˆ امور بي اهميت ÙØ±Ù‚ بگذارد. Ø±Ù‡ÙŠØ§ÙØª جويس دقيقاً همين است؛و از همين جا خصلت ناتوراليستي مدرنيسم آشكار Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. مدرنيسم تمايز امور اساسي Ùˆ مهم را از امور بي اهميت مردود Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯ ومعتقد است كه Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ وضع بشر را به جاي آن قرار داد. بنابراين سبك مدرنيسم، ناتوراليستي Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. منتقدان با متمركز كردن توجه خود بر معيار ÙØ±Ù… Ùˆ جدا كردن تكنيك از Ù…ØØªÙˆØ§ وغلو كردن در اهميت آن، از داوري درباره معناي اجتماعي يا هنري مضمون اثر در ميâ€Ù…انند Ùˆ Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ù†Ø¯ رئاليسم را از ناتوراليسم باز شناسند.ØªÙØ§ÙˆØª ميان اين دو، به وجود يا عدم«سلسله مراتب امور مهم» بستگي دارد. در مقايسه با این«سلسله مراتب» ØŒ مقوله هاي مربوط به ÙØ±Ù…ØŒ در درجۀ دوم اهميت قرار ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ù†Ø¯.
درك ايستاي واقعيت در ادبيات مدرنيست به هيچ وجه ØØ§Ù„تي زودگذر نيست بلكه در ايدئولوژي مدرنيسم ريشه دارد. به منظور شناخت ØªÙØ§ÙˆØª ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسميâ€ÙƒÙ‡ØŒ از هومر تا توماس مان Ùˆ گورگي، تغيير Ùˆ تØÙˆÙ„ را موضوع اساسي ادبيات Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø³ØªÙ‡ است، Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ به شالوده ايدئولوژيك مسئله،عميقتر راه ÙŠØ§ÙØª.
كاÙكا، تجربۀ مدرنيسم
هر عملي كه بشر بدان دست Ù…ÙŠâ€Ø²Ù†Ø¯ معنايي دارد يا دست كم از نظر شخصي كه آن را انجام Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ داراي معني است. اگر عمل ÙØ§Ù‚د معني باشد مضØÙƒ ميâ€Ù†Ù…ايد Ùˆ هنري كه براي ارائه آن به كار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ به توصي٠ناتوراليستي تنزل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. دلمشغولي ادبيات مدرنيست با روان درماني، آرزويي براي ÙØ±Ø§Ø± از ÙˆØ§Ù‚Ø¹ÙŠØªÂ«Ø³Ø±Ù…Ø§ÙŠÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠÂ» است. اما اين دلمشغولي، مبين اين است كه وضعي كه انسان آرزو ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ از آن بگريزد سلطۀ مطلق دارد؛ بنابراين هر ÙØ¹Ø§Ù„يتي كه معطو٠به هدÙÙŠ باشد Ù…ØÙƒÙˆÙ… به ناتواني Ùˆ زبوني است. از آنجا كه ايدئولوژي اكثر نویسندگان مدرنيست، تغيير ناپذيري واقعيت خارجي را بيان ميâ€ÙƒÙ†Ø¯(ØØªÙŠ Ø§Ú¯Ø± اين واقعيت ØµØ±ÙØ§Ù‹ به ذهنيت ÙØ±Ø¯ تنزل ÙŠØ§ÙØªÙ‡ باشد)Ø› ÙØ¹Ø§Ù„يت بشر پیشاپیش ÙØ§Ù‚د معنی Ùˆ ناتوان از تأثیر گذاری است.چنین ادراکی از واقعیت به منسجم ترين Ùˆ متقاعد كننده ترين وجه در آثار كاÙكا نشان داده شده است. كاÙكا، وضع رواني«ژوز٠كا»را،هنگاميâ€ÙƒÙ‡ او را براي اعدام Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø±Ù†Ø¯ØŒÚ†Ù†ÙŠÙ† توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯:«او به مگسها Ùˆ تلاش عبث پاهاي Ù†ØÙŠÙ آنها براي رهايي از كاغذ مگس كش Ù…ÙŠâ€Ø§Ù†Ø¯ÙŠØ´ÙŠØ¯.» اين ØØ§Ù„ت ناتواني مطلق Ùˆ Ùلج شدن در برابر قدرت درك ناشدني شرايط در سراسر اثر مشهود است. گرچه عمل در داستان قصر ØªÙØ§ÙˆØª ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ ÙˆØØªÙŠ Ø¬Ù‡ØªÙŠ متقابل با داستان Ù…ØØ§ÙƒÙ…Ù‡ در پيش ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ØŒØ§Ù…ا همين بينش ازچشم انداز «يك ØØ´Ø±Û€ به دام Ø§ÙØªØ§Ø¯Ù‡Â» همه جا دیده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اين تجربه Ùˆ اين بينش از جهان، كه دلهره بر آن ØØ§ÙƒÙ… است Ùˆ انسان درون آن در دست ÙˆØØ´Øª هاي درك ناشدني اسير است، آثار كاÙكا را به صورت نمونۀ كامل هنر مدرنيست در Ù…ÙŠâ€Ø¢ÙˆØ±Ø¯. تكنيك هايي كه در جاهاي ديگر ØµØ±ÙØ§Ù‹ اهميت ÙØ±Ù…اليستي دارند در آثار كاÙكا به كار Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆÙ†Ø¯ تادر برابر واقعيتي كاملاً غريب Ùˆ متخاصم،هراسي عظيم ايجاد كنند. دلهرۀ كاÙكا نمونۀ اعلاي تجربۀ مدرنيسم است.
كاÙكا يكي از نويسندگان مدرنيست است كه در مورد جزئيات، Ø´ÙŠÙˆÙ‡â€Ø§Ø´ گزينشي است نه ناتوراليستي. از Ù„ØØ§Ø¸ ÙØ±Ù…ØŒ بررسي او از جزئيات با بررسي نويسندۀ رئاليست شباهت دارد. Ø§ÙˆÙ†Ø§Ù…ØØªÙ…Ù„â€ØªØ±ÙŠÙ† Ùˆ Ø®ÙŠØ§Ù„ÙŠâ€ØªØ±ÙŠÙ† صØÙ†Ù‡ ها را به نيروي جزئيات توصي٠رئاليستي تصوير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. بيان كاÙكا از سرشت Ø´Ø¨Ø Ú¯ÙˆÙ†Û€ وجود بشر، بدون رعايت تكنيك رئاليستي در توصي٠جزئيات، به صورت موعظۀ صر٠در Ù…ÙŠâ€Ø¢Ù…د ونه كابوسي ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ùƒ كه اكنون هست. توصي٠رئاليستي جزئيات پيش شرط براي انتقال ØØ³ پوچي است. اختلا٠كاÙكا با رئاليسم تنها زماني آشكار Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه التزام او يعني اصول تعيين كنندۀ گزينش او Ùˆ توالي جزئيات را در آثار او بررسي کنیم. اصول كاÙكا اعتقاد اوست به نيروي ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ نيستي يا به تمثيلهاي نيهيليستي خويش. از اين رو در آثار او ÙˆØØ¯Øª هنري از هم ميâ€Ù¾Ø§Ø´Ø¯. كاÙكا نويسندۀ مدرنيست اين جهاني است. Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ø§Ùˆ به زندگي روزمرۀ بورژوا تعلق دارند Ùˆ چون خود اين زندگي، غير واقعي است، نيازي به Ø§Ø´Ø¨Ø§Ø Ùوق طبيعي نيست. اما ÙˆØØ¯Øª چنين جهاني از ميان Ù…ÙŠâ€Ø±ÙˆØ¯Ø› زيرا بينش ذهني با خود واقعيت يك شمرده Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. ÙˆØØ´ØªÙŠ ÙƒÙ‡Â«Ø³Ø±Ù…Ø§ÛŒÙ‡â€Ø¯Ø§Ø±ÙŠ Ø§Ù…Ù¾Ø±ÙŠØ§Ù„ÙŠØ³ØªÙŠÂ» ايجاد كرده، وجود انسان را به شيء Ù…ØØ¶ تنزل Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. همين ترس كه منشا آن تجربه اي ذهني است،هستي عيني ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. گرچه روش هنري كاÙكا با روش نويسندگان مدرنيست Ù…ØªÙØ§ÙˆØª است اما اصل ارائه مضمون، يكي است: جهان تمثيلي ØŒ نيستي ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ است. شباهت تكنيك به معني شباهت ايدئولوژي نيست Ùˆ تائيد يا رد بعضي تكنيك ها هد٠اساسي نويسنده را نشان Ù†Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯.
مدرنيسم و رئاليسم: موضوع پرسپكتيو
اما هد٠اساسي نويسنده چيست؟ تا اينجا مولÙÙ‡ هاي اصلي مدرنيسم را با پيگيري ايدئولوژي ای بررسي كرده ايم Ú©Ù‡ میان مكتب هاي گوناگون آن مشترك است. براي تمايز ميان مدرنيسم Ùˆ رئاليسم بايد به موضوع پرسپكتيو بپردازيم. نخست بايد نشان دهيم كه پرسپكتيو چگونه به منزلۀ اصل گزينش عمل ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ معياري Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯ كه نويسنده جزئيات را با آن بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ Ùˆ در دام هاي ناتوراليسم Ù†Ù…ÙŠâ€Ø§Ùتد. ÙˆØ§Ø¶Ø Ø§Ø³Øª كه هر نويسندۀ با استعدادي با اين مسئله روبه رو Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. استعداد ادبي به معني متاثر شدن از غنا Ùˆ تنوعات زندگي است. اما اينكه نويسنده چگونه در ميان انبوه تاثرات ØØ³ÙŠØŒ نوعي نظم برقرار ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ مسئله اي است كه با زندگي خاص او ارتباط ميâ€ÙŠØ§Ø¨Ø¯. اين دو نوع ÙØ¹Ø§Ù„يت كه از Ù„ØØ§Ø¸ ديالكتيكي در تقابل ولي در عين ØØ§Ù„ مكمل يكديگرند براي شكل گيري سبك نويسنده اساسي اند. در اينجا اهميت پرسپكتيو به منزلۀ اصل گزينش آشكار ميâ€Ú¯Ø±Ø¯Ø¯. هنر عبارت است از گزينش امر اساسي Ùˆ ØØ°Ù امر غير اساسي. اما اين تعري٠بسيار انتزاعي است؛ براي آن كه این تعری٠كاربرد عملي پيدا كند، Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ اصل ذهنيي را كه راهنماي گزينش هنري است عميق تر پژوهش كرد وهمگرايي يا واگرایي ميان داده هايي را كه نويسنده بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ با«عينيت هنري» مد نظر Ú¯Ø±ÙØª.«عينيت هنري»، ØØ§ØµÙ„ اين اصل ذهني نيست Ùˆ ميزان صدا قت Ùˆ بصيرت اين اصل، تضمين كنندۀ عيني بودن اثر هنري نخواهد بود، Ú†Ù‡ رسد به اينكه معياري براي عينيت آن باشد. البته اين دو اصل، سازش ناپذير نيستند؛ اما ميان هد٠ذهني هنرمند Ùˆ دستاورد عيني او تطابق كامل وجود ندارد. با اين همه، اين عدم تطابق،غير منتظره Ùˆ غير عقلاني نيست. اختلا٠ميان اين دو، تقابل ميان دو مقولۀ متاÙيزيكي نيست بلكه بخشي از ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ ديالكتيكي است كه به وسيلۀ آن، ذهنيت خلاق رشد ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ Ùˆ بيانگر برخورد آن ذهنيت با جهان زمان خود( يا Ø§ØØªÙ…الاً بيانگر شكست آن در سازش با جهان) Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯.
الگوي گزينش نويسنده تابعي از شخصيت اوست. اما شخصيت چيزي بي زمان Ùˆ مطلق نيست؛ هرچند ممكن است به نظر ÙØ±Ø¯ØŒ مطلق Ùˆ بي زمان باشد. شايد استعداد Ùˆ شخصيت، ÙØ·Ø±ÙŠ Ø¨Ø§Ø´Ù†Ø¯ اما شيوه اي كه بر طبق آن رشد ميâ€ÙƒÙ†Ù†Ø¯ يا رشد نكرده باقي ميâ€Ù…انند، به تاثيرات متقابل نويسنده Ùˆ Ù…ØÙŠØ· او Ùˆ نيز به ارتباط او با ديگران بستگي دارد. زندگي نويسنده، جزئي از ØÙŠØ§Øª زمان اوست. مهم نيست كه او از اين موضوع آگاه باشد يا نباشد، آن را تاييد كند يا نكند. مسلم است كه او جزئي از كل اجتماعي وتاريخي بزرگتري است. از اين رو، زندگي هرگز ايستا Ùˆ تغیيرناپذیر نيست بلكه يك ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ است، مبارزۀ مداوم ميان گذشته ÙˆØØ§Ù„ Ùˆ آينده است. زندگي هر انساني را در صورتي Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù† درك كرد يا سنجيد كه مراØÙ„ آن را به منزلۀ جنبشي در نظر گيريم كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي هدÙÙŠ مشخص سير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اين مراØÙ„ Ùˆ روابط متقابل Ùˆ ديناميك آنها عناصري ØµØ±ÙØ§Ù‹ ذهني نيستند كه نويسنده به دلخواه خود آنها را بپذيرد يا رد كند. اگر عواملي كه تعيين كنندۀ سرشت زندگي اجتماعي Ùˆ رشد آن هستند به دلخواه ØØ°Ù شوند، در اين صورت خود زندگي ØªØØ±ÙŠÙ Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. اما هر رويدادي در زندگي نه تنها به اين معنا ØŒ تاريخي است بلكه جزئي از ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي خاصي است كه به شكل زمان ØØ§Ù„ØŒ زمان گذشته را به زمان آينده پيوند Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. بنابراين نتيجه ميâ€Ú¯ÙŠØ±ÙŠÙ… كه هر چيزي در زندگي نويسنده، هر تجربۀ ÙØ±Ø¯ÙŠØŒ هر انديشه يا عاطÙÙ‡â€Ø§ÙŠ Ù‡Ø± چند هم ذهني Ùˆ يگانه باشد، باز از خصلتي تاريخي برخوردار است. هر عنصري در زندگي انسان جزئي از جنبشي است كه از مبدايي معين آغاز شده Ùˆ به سوي مقصدي مشخص رهسپار است؛ Ùˆ همين جنبش، تعيين كنندۀ عناصر زندگي اوست. در ادبيات هر بازتاب راستين از واقعيت Ù…ÛŒ باید این جنبش را نشان دهد.روشی Ú©Ù‡ نویسنده برای منعکس کردن واقعیت بر ميâ€Ú¯Ø²ÙŠÙ†Ø¯ بر ØØ³Ø¨ دوران تاريخي Ùˆ شخصيت او تغيير ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اما گزينش Ùˆ ØØ°ÙÙŠ كه نويسنده بر طبق الگوي غايت شناختي زندگي خويش در تاثرات ØØ³ÙŠ Ø§Ù†Ø¬Ø§Ù… Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯ Ù…ØÙƒÙ…ترين پيوندي است كه ميان ذهنيت او وجهان خارج برقرار Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. در اينجا جهشي ديالكتيكي را مشاهده ميâ€ÙƒÙ†ÙŠÙ… كه از اعماق ذهنيت به سوي عينيت واقعيت اجتماعي Ùˆ تاريخي صورت ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯. در همۀ اينها پرسپكتيو نقشي قاطع دارد. براي Ùهم اهميت پرسپكتيو، بايد بيش از پيش به تمايز ميان واقعيت عيني Ùˆ بازتاب هنري آن پرداخت. بديهي است كه ريشه هاي ØØ§Ù„،در گذشته Ùˆ ريشه â€Ù‡Ø§ÙŠ Ø¢ÙŠÙ†Ø¯Ù‡ØŒ در ØØ§Ù„ است. از نظر عيني، پرسپكتيو به جنبش اساسي در يك ÙØ±Ø§Ú¯Ø±Ø¯ تاريخي ارائه شده اشاره ميâ€ÙƒÙ†Ø¯ واز نظر ذهني- نه تنها در قلمرو ÙØ¹Ø§Ù„يت هنري بلكه به طور اعم- توانايي درك وجود همين جنبش ها Ùˆ شيوۀ عمل آنها را ارائه Ù…ÙŠâ€Ø¯Ù‡Ø¯. اگر ادبيات بر آن است كه تصويري كامل از زندگي به دست دهد، تصويري كه از نظر ÙØ±Ù… ØŒ منسجم Ùˆ متقاعد كننده باشد Ù…ÙŠâ€Ø¨Ø§ÙŠØ¯ سير اين جنبش ها را از مقصد به مبدا مطالعه كند. در زندگي،«به كجا» يا مقصد، پيامد«از كجا» يا مبداست، ولي در ادبيات« مقصد» يا غايت، Ù…ØØªÙˆØ§ Ùˆ Ù†ØÙˆÛ€ گزينش عناصر گوناگون Ùˆ تناسب آنها را تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. اگر اين واژگونه كردن مسير جنبش نبود، شايد اثر هنري در ارائه توالي رويدادها چيزي مانند گاهنامۀ وقايع Ù…ÙŠâ€Ø¨ÙˆØ¯. ولي اين پرسپكتيو Ùˆ غايت است كه اهميت هر عنصر را در اثر هنري تعيين ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. هر نويسنده اي، خواه ناخواه، وضع بشر را توصي٠ميâ€ÙƒÙ†Ø¯. ØØªÙŠ Ø§Ù†ØªØ²Ø§Ø¹ÙŠ ترين بينش دربارۀ آينده از وضع كنوني جامعۀ بشري ريشه ميâ€Ú¯ÙŠØ±Ø¯ Ùˆ چون در «عصر امپرياليسم» Ùˆ جنگ جهاني و«انقلاب جهاني» هيچ تلاشي براي ÙŠØ§ÙØªÙ† پرسپكتيوي معتبر Ù†Ù…ÙŠâ€ØªÙˆØ§Ù†Ø¯ سوسياليسم را ناديده بگيرد؛ بر اين گمانيم كه در پشت ارائۀ دلهره، به منزلۀ وضع بشر در ادبيات مدرنيست، Ù†ÙÙŠ سوسياليسم قرار دارد. ØØªÙŠ ÙƒÙˆÙŠØ³ØªÙ„Ø±ØŒØ§ÙŠÙ† مخال٠سرسخت ماركسيسم، اذعان كرد كه پس از ترك ØØ²Ø¨ØŒØ§ØØ³Ø§Ø³ نمودكه«عرش الهي خالي است»
همچنان كه Ú¯ÙØªÙ‡ شد، ÙØ±Ø§Ù†ØªØ³ كاÙكا مثال كلاسيك نويسندۀ مدرني است كه اضطرابي كور Ùˆ هراس انگيز را ØØ§ÙƒÙ… بر جهان بشري Ù…ÙŠâ€Ø¯Ø§Ù†Ø¯. جزئيات در آثار كاÙكا سمبل هاي مرموز ÙØ±Ø§Ø¨Ø§Ø´ÙŠ Ø¯Ø±Ùƒ ناپذيرند. هر اندازه قدرت القايي آنها قوي تر باشد، شكا٠تمثيلي ميان معنا Ùˆ وجود عميقتر Ù…ÙŠâ€Ø´ÙˆØ¯. آثار توماس مان در تقابل با اين تØÙˆÙ„ جذاب ولي نامیمون در ادبيات مدرن بورژوايي قرار دارد.
y_moughen@yahoo.com