نصرت اله مسعودي ---نقدی بر رمان : در انتهاي آتش آيينه
- اشتباه نكن ما سال هاست با هم زندگي مي كنيم ... Ùقط خدا مي داند چقدر بهت تلنگر زدم چقدر صدايت كردم چقدر به خواب ات آمدم Ùˆ تقلاكردم تا بÙهمي اما ...»
---
نيمه ÙŠ Ù¾Ùراز سوء تÙاهم
نقدی از نصرت اله مسعودی
در انتهاي آتش آيينه
نويسنده : پوران Ùرخزاد
ناشر : كتاب سراي تنديس
تيراژ: 3000
قيمت : 6000
رمان Øجيم «درانتهاي آتش آيينه » نوشته شاعر، Ù…Øقق Ùˆ نقاد معاصر خانم پوران Ùرخزاد تم هاي متعددي را دربر مي گيرد اما آنچه به عنوان تضاد اصلي شخصيت رمان ،‌زمينه ÙŠ شكل بندي تم اصلي رمان را رقم مي زند چالش اين شخصيت با مناسبات Ùˆ ارزشهاي جامعه اي است كه وجه زن ستيز آن اكثر مواقع در سخي٠ترين شكل خود صورت مي بندد. وشايد همين موقعيت ناگوار مرد سالار است كه شخصيت اصلي داستان يعني «شاخه نبات شادمهر» را وا مي دارد كه از مرد هاي دور Ùˆ بر خود بصورتي عاصي گريزان باشد Ùˆ نيمه Ùˆ جÙت Ú¯Ù… شده ÙŠ خويش را نه درعالم بيرون كه دردرون خود جستجو كند .او بر اين باور است كه Ùرا ياÙت اين نيمه ÙŠ از دست شده مي تواند دربازياÙت Ùˆ پيوندي خجسته او را به سوي نهايت زيبايي Ùˆ سر خوشي رهنمون شود. درجهان د استان٠«در انتهاي آتش آيينه »Øتا خوشبخت ترين زن «شباب شادمهر » كه بظاهر از تمام امكانات پرستير ساز ! برخوردار است به سبب الينا سيون Ùˆ سقوط در ورطه اي كالا وار كه جز بكارتمتع نمي آيد يقيناًموجود Ù…Ùلوك Ùˆ شور بختي است. Ùˆ شوربختي مضاع٠آنكه Ùضاي Ùرهنگي موجود چنان با ظراÙت او را در هم كوÙته كه هرگز به اين Ùهم نمي رسد كه در يك ايلغار به نام ازدواج چگونه تمام تواناييهاي بالقوه اش را بي آنكه بداند به آتش كشيده است. شباب پيش از ازدواج ،‌با نقش زدن بر بوم نقاشي ،‌در تكاپوي گسترش خويش Ùˆ جهان است اما پس از اين ازدواجي ظاهراً موÙÙ‚ Ùˆ گذران در كنار نيمه اي كه با نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده او ماهيتاً مغايرتي تام دارد به خود زني مي اÙتد Ùˆ به ورطه ÙŠ ÙˆØشتناك روزمره Ú¯ÙŠ سقوط مي كند . البته Ùهم اين خود زني پيچيده Ùˆ پوشيده تنها برا ÙŠ كساني ميسر است كه تلخكامانه درمي يابندكه اين ازدواج كذايي ،‌نبات را با قلم Ùˆ قلم مو Ùˆ رنگ Ùˆ بوم به صورتي هول آميز بيگانه ساخته Ùˆ « Ù…ÙيستوÙلس» ÙŠ بساز Ùˆ بÙروش تمام تابلو هاي هميشه اش را به ثمن بخس خريده است .
من دراين ياد داشت به گمان خود بر آنم تا از نيمه ÙŠ گمشده ÙŠ شاخه نبات Øر٠بزنم. رمان هشتصد Ùˆ بيست Ùˆ هشت صÙØÙ‡ اي Ùرخزاد با اين Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯Ùˆ شروع مي شود :
«- بس كن ديگر چقدر صدايم مي كني ... خسته شدم [ ...]
- «كاري نكن ازت دلگير بشوم ،‌امشب شب مهميه و تو ...
- چه داري مي گويي ...اصلاً ما با هم آشنايي اي داريم كه از همه دل گير بشويم .
- اشتباه نكن ما سال هاست با هم زندگي مي كنيم ... Ùقط خدا مي داند چقدر بهت تلنگر زدم چقدر صدايت كردم چقدر به خواب ات آمدم Ùˆ تقلاكردم تا بÙهمي اما ...»
اين شروع ظاهراً معمولي Ùˆ متعار٠زماني به جايگاه خلاقه Ùˆ Ø´Ú¯Ùت انگيز خود دست پيدا مي كند كه از منشور بينا متني رمان، دوباره بازخواني شود ،‌و تازه در چنين وضعيتي است كه ادركات عرÙاني ،‌ÙلسÙÙŠ ،‌روانشناختي Ùˆ ديني مي توانند همين كلمات ظاهراً ساده را در بازياÙت Ùرهنگ هاي متÙاوت پر تلّون سازد .
سقراط مي گويد :‌«خودت را بشناس »‌منبع ÙˆØÙŠ در گزاره ÙŠ خاص خود مي Ùرمايد :‌من عر٠نÙسه Ùقد عر٠ربه ،‌ØاÙظ شيرازي مي گويد : «‌درون من خسته دل ندانم كيست /كه من خموشم Ùˆ او در Ùغان Ùˆ در غوغاست . Ùˆ اين Øديث درÙرهنگهاي مختل٠به يك Ùرا روايت متكثر تبديل مي شود ! Ùˆ مبتني بر چنين نگره اي است كه با تÙسير بن مايه Øوادث Ùˆ رخدادهاي كتاب در مي يابيم كه شاخه نبات در Ùراسوي Ùيزيك شناخته شده Ùˆ Ù…Øصور در نشانه هاي Ù…Øدود به دنبال نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده خويش مي گردد ،‌نيمه اي كه اگر باتبييني «گوستاويونگ » ÙŠ به دنبال آن باشيم بايد در آتش Øسرت آنيموس Animus – نيمه مردانه ÙŠ پنهان در وجود زن بايد سر به دود سودا ساييد ،و ‌درروند اين سودا زدگي چنان عيار شناس شد كه از آنيموس هاي كاذب Ùˆ غير اصيل بي پروا Ùˆ شجاعانه درگذشت. بگذار من اينگونه آنيموس ها را به صورتي سمبليك آنيموس ها ÙŠ سر چهار راهي Ùˆ يا كاÙÙ‡ تريايي بنامم Ùˆ Ú¯Ùتم از اينان بايد شجاعانه درگذشت . اين قيد بدان سبب به كار گرÙته مي شود كه مكانيسم هاي Ùرهنگي Ùˆ اجتماعي گاه چنان از زنان جرأت ستاني مي كند كه آنان اغلب بي كمترين تمايل مجبور مي شوند يك عمر با كساني سر كنند كه Øتا در يك نگاه عاشقانه هم، با هم همخواني ندارند . Ùˆ تنها با سو تÙاهم هاي ساختگي ٠روزهاي نخستين آشنايي، كه اكثراً در پس پرسونا«persona »به گول زدن همديگر اشتغال دارند خود را به عنوان نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده همديگر جا زده اند . اما شوكت آن نيمه ÙŠ گمشده ازلي كجا Ùˆ تقلب اين نيمه ÙŠ پر از سو تÙاهم كجا!چنين غبني آنچنان كه در رمان مورد نظر اتÙاق مي اÙتد اگر Ú†Ù‡ وجه Ùراگيرش به خاطر شرايط تاريخي دامنگير زنان است ولي Ùرخزاد درنگاهي واقع بينانه جنس مذكر را نيز از Ùريب ‌آنيما هاي بدلي مصون نمي بيند .چنانچه گاهي به شكلي هنري براي شجاع الدين شادمهر اين Ùريب خورده بزرگ، گونه ÙŠ قلمش را تر مي بينم .
شخصيت اول رمان يعني شاخه نبات دوبار درپيداكردن نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده خويش مغبون واقع شده اما شجاعانه نيمه ÙŠ دروغكي را پس زده Ùˆ مهر طلاق را به پيشاني خود كوبانده است تا يك عمر مجبور نباشند پشت ماسكي خود را پنهان كند كه يا زاييده ÙŠ تØملي نا خواسته Ùˆ يا ماسكي است كه سوء‌نيت را لا پوشاني مي كند. پدر همين شاخه نبات تا به لب گور ،‌ما د رشاخه نبات راكه تنها مي تواند نيمه ÙŠ گمشده ÙŠ يك موزاييك باشد تØمل مي كند Ùˆ بواسطه همين نيمه ÙŠ زبروزمخت است كه نبات درو ص٠ناكامي هاي او چنين مي گويد :
«‌مي دانيد پدرم به هيچ كدام از آرزوها يش نرسيد ،‌نه در موسيقي نه د رخوانندگي Ùˆ نه درخوشنويسي Ùˆ هميشه درجه دوم Ùˆ سوم باقي ماند . به قول خودش اين اواخر Ùقط شده بود ماشين پول سازي. آخر برج Øقوق را مي ريخت توي دست هاي مادرم »‌ص 282 .
Ú¯ÙÙ„ شجاع الدين شادمهر با عشق سروده شده است. شاخه نبات تجلي اين عشق را هرگز در طنين قرار باخته ÙŠ صداي پدر Ùˆ ساز او Ùراموش نمي كند به ويژه گاهي كه هر دو با هم دم مي گرÙتند :‌طÙيل هستي عشقند آدمي Ùˆ پري / ارادتي بنما تا سعادتي ببري%
شاخه نبات در چهل سالگي هم هنوز آنقدر شاداب Ùˆ زيبا مانده است كه بي هيچ غمزه اي بتواند دلبري كند. اما تجربه زيست شده درپنهان ترين لايه ها ÙŠ دلش مي گويد :« از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي » ديگر روزگار شباب Ùˆ Ùريب هاي دم دستي براي او گذشته است Ùˆ درايت سر برآورده در چهل سالگي به او ياد داده كه هر Ú†Ù‡ را تصنعي است بايد براي شباب ها رها كند Ùˆ مي بينيم پس از كش٠ØاÙظ تهراني Ùˆ شيرازي كه خود رويكردي ÙˆØدت٠وجودي به جهان٠متلون است، نامزد مهندس، پولدار Ùˆ سرشناس خود را رندانه رها ميكند. جدايي از مهندس صبا Ùˆ ازدواج صبا با شباب خواهر٠شاخه نبات خود يكي از Ùصل هاي پر تعليق Ùˆ جذاب رمان است كه كششي Ùوق العاده دارد .
شخصيت اصلي رمان در پي انسان ازلي است . شايد دنبال آن است تا مشي Ùˆ مشيانه را دوباره در پيوندي جدايي نا پذير به ريشه ÙŠ گياه ريواس برگرداند. شايد مي خواهد رديه اي بر نظر اÙلاطون بنويسد كه دررساله ÙŠ ميهماني مي گويد خدايان در ابتدا انسان را كروي Ùˆ دو جنسي Ø¢Ùريدند Ùˆ پس آنها را از هم جدا ساختند. شايد مي خواهد بگويد من باور٠كارل گوستاويونگ را تاييد مي كنم كه بين آنيما Ùˆ آنيموس اتØاد Ùˆ ازدواجي جادويي اتÙاق اÙتاده است.آيا با توجه به ازدواج هاي نا موÙÙ‚ شاخه نبات، او در Ùكر ازدواجي جادويي نيست Ùˆ با وقو٠به تبار شناسي عشاق ازلي ،‌دنبال ØاÙظ خو د نمي گردد؟ يونگ مهمترين اركي تايپ يا كهن الگو در رشد Ùˆ تكامل آدمي را پيوند Ùˆ تعادل بين آنيما Ùˆ آنيموس مي داند. آيا ØاÙظ تهراني كهن الگوي «آنيما» Ùˆ ش٠خانم شادمهر دريك ÙراÙكني ايده آل نيست ØŸ يونگ به كّرات توصيه كرده است كه نيمه ÙŠ گمشده را در وجود خويش جستجو كنيد. Ùˆ ما به كّرات چنين معنايي را از زبان ØاÙظ شيرازي Ùˆ تهراني وزن آينه نشين مي شنويم كه به عنوان راهكار، جهت رهايي ٠شاخه نبات به او تذكر داده مي شود . به گمان من آنچه هر از گاه آن هم به گاه اضطرار به هيات زن آيينه نشين درآن آيينه ÙŠ قدي تبلور مي يابد، در انطباق با Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ كارل گوستاويونگ همان چيزي است كه يونگ «سايه » اش نام مي نهد. سايه كاركردش به گمان يونگ هشدارهاي بازدارنده Ùˆ ترغيب هاي ترميمي است . او د رظلمات پر تلاطم ندانستن، شبيه Ùانوسي دريايي است كه راه را مي نماياند تا پرتوي خضر گونه باشد .يونگ در كتاب انسان Ùˆ سمبول هايش مي نويسد : هر موجود بشري اساساً داراي اØساس تماميت است. Ùˆ تماميت يعني داشتن يك اØساس قوي Ùˆ بسيار كامل از خود. Ùˆ با چنين درياÙت Ùˆ ديدگاهي است كه در نوشته اي ديگربين" من" Ùˆ" خود" تÙاوت Ùˆ تمايز قائل مي شود Ùˆ" خود"را در تقابل با" من" اقيانوسي بيكران مي بيند كه از Ø±ÙˆØ Ù†Ø´Ø§Øª مي گيرد. در چنين ساختاري مي توان شاخه نبات را بمثابه ÙŠ " من" دانست Ùˆ زن آيينه نشين را، آن" خود" ٠بيكران. در رمان درآنسوي آتش آيينه، ØاÙظ شيرازي، ØاÙظ تهراني وزن آيينه نشين هر سه همان بت عيار Øضرت مولانا جلال الدين بلخي اند. مولانا درظهورچنين وضعيت مثبت اما متلوّني مي Ùرمايد :
هر Ù„Øظه به شكلي بت عيار درآمد / دل برد Ùˆ نهان شد" Ùˆ ما اين دل بردن Ùˆ روي نهان كردن را از سوي اين هر سه مي بينيم. اين هرسه اگر Ú†Ù‡ ظاهراً تجلياتي ديگر گونه دارند ولي ماهيتاً كاركردشان همسان است . آنها مي آيندتا درÙراسوي قيود بي ارزش اماظاهراً ارزش شده كه براي تكامل شاخه نبات Ùˆ جان او، گمراهي Ùˆ بي Øاصلي اند، اكسير مراد باشند. مجازها، ايماها Ùˆ سمبل ها Ùˆ Øتا اشاره ها ÙŠ اساطيري بكار گرÙته شده در رمان خانم Ùرخزاد تا رماني كه بر اثر مسامØÙ‡ ÙŠ نويسنده رمز گشايي نمي شوند، القائات Ø´Ú¯Ùت انگيزي دارند. اما نويسنده گاه بدون هيچ ضرورتي لذت درك نا Ú¯Ùته هاي رمان را از خواننده دريغ مي كند Ùˆ با رمز گشايي Ùˆ توضيØات ضايع ساز، اجازه نمي دهد تا خواننده د رخوانش ويژه ÙŠ خود با رمزها درگير شود Ùˆ به قول رولان بارت متن درخوانش به صورت متني نويسا درآيد. ببينيد: « آيينه ÙŠ بلند كه دير گاهي زيستگاه نقش هايي از شاخه نبات راستين بود اينك با تمام چشم خيره ÙŠ پيوستگي آن دو پاره ÙŠ Ú¯Ù… شده به يكديگر بود ص 616 . با اين چنين كاري، در٠تمام تعبير ها بسته مي شود تا Ùقط نگاه مان به دست نويسنده باشد ... ميريام آلوت Allott Miriam دركتاب" رمان به روايت رمان نويسان" از قول توماس هاردي مي آورد « هد٠واقعي ولي نا Ú¯Ùته داستان لذت بخشيدن از رهگذر ارضاي عشق آدمي به عنصر نا معمول درتجربه بشري است ...Ùˆ مشكل نويسنده آن است كه چگونه ميان نا معمول Ùˆ معمول توازن برقرار كند به طوري كه داستانش از يك سوبرانگيزاننده واز سو ÙŠ ديگر واقعي بنمايد » اگر رويكرد توماس هاردي را به Ù„Øاظ تكنيكي به عنوان معياري براي ارزيابي برخي وجوه زيبا شناختي اثر خانم Ùرخزاد بكار بگيريم مولÙÙ‡ هاي رمان مذكور مصداق خوبي برا ÙŠ ا ين Ù…Ùهوم است . او از منظر داناي كل Ùضايي را خلق مي كند تا خواننده، تمام تلÙيق هاي نشانه شناسانه ،‌كنشهاي Ùرهنگي Ùˆ ساخت هاي هرمونتيكي٠رخداد را باور پذير بداند. خواننده با همان تلذذي با رÙتار رئاليستيك صبا ،‌شباب ،‌نبات Ùˆ شجاع الدين شادمهر كنار مي آيد كه با Ù„Øظات سوررئاليستي خواب نبات . پاساژها ÙŠ اين ژانرهاي مختل٠چنان هنرمند انه خلق مي شوند كه به قول سينماگرها، خواننده دچار جامپ كات نمي شود:" درست سر كوچه تار او را از زير بغل اش بيرون كشيد ند Ùˆ به زمين زدند Ùˆ با لگد آن را تكه تكه كردند [...] مه لقا خانم از چهار پايه پايين آمد Ùˆ خودش را به شوهرش رساند دستش را با چاقو بالا برد Ùˆ با چند قدم خودش رابه شوهرش رساند Ùˆ آن را با يك Øركت درسينه ÙŠ شجاع الدين شادمهر Ùرو برد Ùˆ همچنان كه چاقوي خون آلود را بالا برده Ùˆ به مردم نشان مي داد Ùرياد كشيد : جزاي آدم هاي بد عمل همينه ص 817 " .با تمام جذابيت Ùˆ قدرت تعليقي كه رمان" در انتهاي آتش آيينه"دارد نويسنده ÙŠ نازنين Ùˆ خلاق آن درجاهايي بي مسامØÙ‡ نمي ماند، كه من تنها به نمونه هايي از آنها اشاره كرده Ùˆ براي شاعر، Ù…Øقق Ùˆ نقاد ارجمند آرزو مي كنم كه در آيينه ÙŠ روزگار چون شاخه نبات تبلوري شوكت Ø¢Ùرين داشته باشد . Ùˆ اما آن نمونه ها :‌
يك : مشكلات بلØاظ رسم الخط : « تبريك مي گوي ام» ØŒ « نه هنررا مي شناس اند » ØŒ «راØت طر٠را به مقام خدايي مي رسان اند » ص 127
كه شكل رسم الخطي شناسه هااز نظز Ùونتيك به ويژه هنگا مي كه به صورت Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯Ùˆ بكار مي روند ØŒ بسيار آزار دهنده است .
دو: نمود هرازگاهي صداي نويسنده ، آن هم به عريان ترين شكل : « به راستي كدام يك از زنان و مردان آن كوچه ، آن داوران پاك دامن و معصوم مي دانستند بر آن دختر ساده ي تازه بالغ چه گذشته كه او به خودكشي پناه برده است . ص 442
سه: يكي – دواشتباه از اين دست : « زال همچون هميشه ي تاريخ بي قراري مي كرد اگر چه چشمي به رودابه دختر خوب روي شاه سمنگان داشت . ص 644كه مي دانيم رودايه دختر مهراب ، شاه كابل است. ..
چهار: اگر خوبي Ùˆ بدي شرطي نبودند ومعناي ثابتي داشتند ... » كه اØتمالآً نويسنده كلمه ÙŠ شرطي را به جاي نسبي Ùˆ به نادرست به كار گرÙته است . Ùˆ اما در پايان با بيتي از رند شيراز كه به گواه كتاب « در انتهاي آتش آيينه » Ùرخزاد عميقاً دلبسته ÙŠ اوست به اين نوشته ÙŠ مختصر خاتمه مي دهم :
بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند كه مكدر شود آيينه ي مهرآيينم
نصرت اله مسعودي
---
نيمه ÙŠ Ù¾Ùراز سوء تÙاهم
نقدی از نصرت اله مسعودی
در انتهاي آتش آيينه
نويسنده : پوران Ùرخزاد
ناشر : كتاب سراي تنديس
تيراژ: 3000
قيمت : 6000
رمان Øجيم «درانتهاي آتش آيينه » نوشته شاعر، Ù…Øقق Ùˆ نقاد معاصر خانم پوران Ùرخزاد تم هاي متعددي را دربر مي گيرد اما آنچه به عنوان تضاد اصلي شخصيت رمان ،‌زمينه ÙŠ شكل بندي تم اصلي رمان را رقم مي زند چالش اين شخصيت با مناسبات Ùˆ ارزشهاي جامعه اي است كه وجه زن ستيز آن اكثر مواقع در سخي٠ترين شكل خود صورت مي بندد. وشايد همين موقعيت ناگوار مرد سالار است كه شخصيت اصلي داستان يعني «شاخه نبات شادمهر» را وا مي دارد كه از مرد هاي دور Ùˆ بر خود بصورتي عاصي گريزان باشد Ùˆ نيمه Ùˆ جÙت Ú¯Ù… شده ÙŠ خويش را نه درعالم بيرون كه دردرون خود جستجو كند .او بر اين باور است كه Ùرا ياÙت اين نيمه ÙŠ از دست شده مي تواند دربازياÙت Ùˆ پيوندي خجسته او را به سوي نهايت زيبايي Ùˆ سر خوشي رهنمون شود. درجهان د استان٠«در انتهاي آتش آيينه »Øتا خوشبخت ترين زن «شباب شادمهر » كه بظاهر از تمام امكانات پرستير ساز ! برخوردار است به سبب الينا سيون Ùˆ سقوط در ورطه اي كالا وار كه جز بكارتمتع نمي آيد يقيناًموجود Ù…Ùلوك Ùˆ شور بختي است. Ùˆ شوربختي مضاع٠آنكه Ùضاي Ùرهنگي موجود چنان با ظراÙت او را در هم كوÙته كه هرگز به اين Ùهم نمي رسد كه در يك ايلغار به نام ازدواج چگونه تمام تواناييهاي بالقوه اش را بي آنكه بداند به آتش كشيده است. شباب پيش از ازدواج ،‌با نقش زدن بر بوم نقاشي ،‌در تكاپوي گسترش خويش Ùˆ جهان است اما پس از اين ازدواجي ظاهراً موÙÙ‚ Ùˆ گذران در كنار نيمه اي كه با نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده او ماهيتاً مغايرتي تام دارد به خود زني مي اÙتد Ùˆ به ورطه ÙŠ ÙˆØشتناك روزمره Ú¯ÙŠ سقوط مي كند . البته Ùهم اين خود زني پيچيده Ùˆ پوشيده تنها برا ÙŠ كساني ميسر است كه تلخكامانه درمي يابندكه اين ازدواج كذايي ،‌نبات را با قلم Ùˆ قلم مو Ùˆ رنگ Ùˆ بوم به صورتي هول آميز بيگانه ساخته Ùˆ « Ù…ÙيستوÙلس» ÙŠ بساز Ùˆ بÙروش تمام تابلو هاي هميشه اش را به ثمن بخس خريده است .
من دراين ياد داشت به گمان خود بر آنم تا از نيمه ÙŠ گمشده ÙŠ شاخه نبات Øر٠بزنم. رمان هشتصد Ùˆ بيست Ùˆ هشت صÙØÙ‡ اي Ùرخزاد با اين Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯Ùˆ شروع مي شود :
«- بس كن ديگر چقدر صدايم مي كني ... خسته شدم [ ...]
- «كاري نكن ازت دلگير بشوم ،‌امشب شب مهميه و تو ...
- چه داري مي گويي ...اصلاً ما با هم آشنايي اي داريم كه از همه دل گير بشويم .
- اشتباه نكن ما سال هاست با هم زندگي مي كنيم ... Ùقط خدا مي داند چقدر بهت تلنگر زدم چقدر صدايت كردم چقدر به خواب ات آمدم Ùˆ تقلاكردم تا بÙهمي اما ...»
اين شروع ظاهراً معمولي Ùˆ متعار٠زماني به جايگاه خلاقه Ùˆ Ø´Ú¯Ùت انگيز خود دست پيدا مي كند كه از منشور بينا متني رمان، دوباره بازخواني شود ،‌و تازه در چنين وضعيتي است كه ادركات عرÙاني ،‌ÙلسÙÙŠ ،‌روانشناختي Ùˆ ديني مي توانند همين كلمات ظاهراً ساده را در بازياÙت Ùرهنگ هاي متÙاوت پر تلّون سازد .
سقراط مي گويد :‌«خودت را بشناس »‌منبع ÙˆØÙŠ در گزاره ÙŠ خاص خود مي Ùرمايد :‌من عر٠نÙسه Ùقد عر٠ربه ،‌ØاÙظ شيرازي مي گويد : «‌درون من خسته دل ندانم كيست /كه من خموشم Ùˆ او در Ùغان Ùˆ در غوغاست . Ùˆ اين Øديث درÙرهنگهاي مختل٠به يك Ùرا روايت متكثر تبديل مي شود ! Ùˆ مبتني بر چنين نگره اي است كه با تÙسير بن مايه Øوادث Ùˆ رخدادهاي كتاب در مي يابيم كه شاخه نبات در Ùراسوي Ùيزيك شناخته شده Ùˆ Ù…Øصور در نشانه هاي Ù…Øدود به دنبال نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده خويش مي گردد ،‌نيمه اي كه اگر باتبييني «گوستاويونگ » ÙŠ به دنبال آن باشيم بايد در آتش Øسرت آنيموس Animus – نيمه مردانه ÙŠ پنهان در وجود زن بايد سر به دود سودا ساييد ،و ‌درروند اين سودا زدگي چنان عيار شناس شد كه از آنيموس هاي كاذب Ùˆ غير اصيل بي پروا Ùˆ شجاعانه درگذشت. بگذار من اينگونه آنيموس ها را به صورتي سمبليك آنيموس ها ÙŠ سر چهار راهي Ùˆ يا كاÙÙ‡ تريايي بنامم Ùˆ Ú¯Ùتم از اينان بايد شجاعانه درگذشت . اين قيد بدان سبب به كار گرÙته مي شود كه مكانيسم هاي Ùرهنگي Ùˆ اجتماعي گاه چنان از زنان جرأت ستاني مي كند كه آنان اغلب بي كمترين تمايل مجبور مي شوند يك عمر با كساني سر كنند كه Øتا در يك نگاه عاشقانه هم، با هم همخواني ندارند . Ùˆ تنها با سو تÙاهم هاي ساختگي ٠روزهاي نخستين آشنايي، كه اكثراً در پس پرسونا«persona »به گول زدن همديگر اشتغال دارند خود را به عنوان نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده همديگر جا زده اند . اما شوكت آن نيمه ÙŠ گمشده ازلي كجا Ùˆ تقلب اين نيمه ÙŠ پر از سو تÙاهم كجا!چنين غبني آنچنان كه در رمان مورد نظر اتÙاق مي اÙتد اگر Ú†Ù‡ وجه Ùراگيرش به خاطر شرايط تاريخي دامنگير زنان است ولي Ùرخزاد درنگاهي واقع بينانه جنس مذكر را نيز از Ùريب ‌آنيما هاي بدلي مصون نمي بيند .چنانچه گاهي به شكلي هنري براي شجاع الدين شادمهر اين Ùريب خورده بزرگ، گونه ÙŠ قلمش را تر مي بينم .
شخصيت اول رمان يعني شاخه نبات دوبار درپيداكردن نيمه ÙŠ Ú¯Ù… شده خويش مغبون واقع شده اما شجاعانه نيمه ÙŠ دروغكي را پس زده Ùˆ مهر طلاق را به پيشاني خود كوبانده است تا يك عمر مجبور نباشند پشت ماسكي خود را پنهان كند كه يا زاييده ÙŠ تØملي نا خواسته Ùˆ يا ماسكي است كه سوء‌نيت را لا پوشاني مي كند. پدر همين شاخه نبات تا به لب گور ،‌ما د رشاخه نبات راكه تنها مي تواند نيمه ÙŠ گمشده ÙŠ يك موزاييك باشد تØمل مي كند Ùˆ بواسطه همين نيمه ÙŠ زبروزمخت است كه نبات درو ص٠ناكامي هاي او چنين مي گويد :
«‌مي دانيد پدرم به هيچ كدام از آرزوها يش نرسيد ،‌نه در موسيقي نه د رخوانندگي Ùˆ نه درخوشنويسي Ùˆ هميشه درجه دوم Ùˆ سوم باقي ماند . به قول خودش اين اواخر Ùقط شده بود ماشين پول سازي. آخر برج Øقوق را مي ريخت توي دست هاي مادرم »‌ص 282 .
Ú¯ÙÙ„ شجاع الدين شادمهر با عشق سروده شده است. شاخه نبات تجلي اين عشق را هرگز در طنين قرار باخته ÙŠ صداي پدر Ùˆ ساز او Ùراموش نمي كند به ويژه گاهي كه هر دو با هم دم مي گرÙتند :‌طÙيل هستي عشقند آدمي Ùˆ پري / ارادتي بنما تا سعادتي ببري%
شاخه نبات در چهل سالگي هم هنوز آنقدر شاداب Ùˆ زيبا مانده است كه بي هيچ غمزه اي بتواند دلبري كند. اما تجربه زيست شده درپنهان ترين لايه ها ÙŠ دلش مي گويد :« از خود بطلب هر آنچه خواهي كه تويي » ديگر روزگار شباب Ùˆ Ùريب هاي دم دستي براي او گذشته است Ùˆ درايت سر برآورده در چهل سالگي به او ياد داده كه هر Ú†Ù‡ را تصنعي است بايد براي شباب ها رها كند Ùˆ مي بينيم پس از كش٠ØاÙظ تهراني Ùˆ شيرازي كه خود رويكردي ÙˆØدت٠وجودي به جهان٠متلون است، نامزد مهندس، پولدار Ùˆ سرشناس خود را رندانه رها ميكند. جدايي از مهندس صبا Ùˆ ازدواج صبا با شباب خواهر٠شاخه نبات خود يكي از Ùصل هاي پر تعليق Ùˆ جذاب رمان است كه كششي Ùوق العاده دارد .
شخصيت اصلي رمان در پي انسان ازلي است . شايد دنبال آن است تا مشي Ùˆ مشيانه را دوباره در پيوندي جدايي نا پذير به ريشه ÙŠ گياه ريواس برگرداند. شايد مي خواهد رديه اي بر نظر اÙلاطون بنويسد كه دررساله ÙŠ ميهماني مي گويد خدايان در ابتدا انسان را كروي Ùˆ دو جنسي Ø¢Ùريدند Ùˆ پس آنها را از هم جدا ساختند. شايد مي خواهد بگويد من باور٠كارل گوستاويونگ را تاييد مي كنم كه بين آنيما Ùˆ آنيموس اتØاد Ùˆ ازدواجي جادويي اتÙاق اÙتاده است.آيا با توجه به ازدواج هاي نا موÙÙ‚ شاخه نبات، او در Ùكر ازدواجي جادويي نيست Ùˆ با وقو٠به تبار شناسي عشاق ازلي ،‌دنبال ØاÙظ خو د نمي گردد؟ يونگ مهمترين اركي تايپ يا كهن الگو در رشد Ùˆ تكامل آدمي را پيوند Ùˆ تعادل بين آنيما Ùˆ آنيموس مي داند. آيا ØاÙظ تهراني كهن الگوي «آنيما» Ùˆ ش٠خانم شادمهر دريك ÙراÙكني ايده آل نيست ØŸ يونگ به كّرات توصيه كرده است كه نيمه ÙŠ گمشده را در وجود خويش جستجو كنيد. Ùˆ ما به كّرات چنين معنايي را از زبان ØاÙظ شيرازي Ùˆ تهراني وزن آينه نشين مي شنويم كه به عنوان راهكار، جهت رهايي ٠شاخه نبات به او تذكر داده مي شود . به گمان من آنچه هر از گاه آن هم به گاه اضطرار به هيات زن آيينه نشين درآن آيينه ÙŠ قدي تبلور مي يابد، در انطباق با Ø§ØµØ·Ù„Ø§Ø Ø´Ù†Ø§Ø³ÙŠ كارل گوستاويونگ همان چيزي است كه يونگ «سايه » اش نام مي نهد. سايه كاركردش به گمان يونگ هشدارهاي بازدارنده Ùˆ ترغيب هاي ترميمي است . او د رظلمات پر تلاطم ندانستن، شبيه Ùانوسي دريايي است كه راه را مي نماياند تا پرتوي خضر گونه باشد .يونگ در كتاب انسان Ùˆ سمبول هايش مي نويسد : هر موجود بشري اساساً داراي اØساس تماميت است. Ùˆ تماميت يعني داشتن يك اØساس قوي Ùˆ بسيار كامل از خود. Ùˆ با چنين درياÙت Ùˆ ديدگاهي است كه در نوشته اي ديگربين" من" Ùˆ" خود" تÙاوت Ùˆ تمايز قائل مي شود Ùˆ" خود"را در تقابل با" من" اقيانوسي بيكران مي بيند كه از Ø±ÙˆØ Ù†Ø´Ø§Øª مي گيرد. در چنين ساختاري مي توان شاخه نبات را بمثابه ÙŠ " من" دانست Ùˆ زن آيينه نشين را، آن" خود" ٠بيكران. در رمان درآنسوي آتش آيينه، ØاÙظ شيرازي، ØاÙظ تهراني وزن آيينه نشين هر سه همان بت عيار Øضرت مولانا جلال الدين بلخي اند. مولانا درظهورچنين وضعيت مثبت اما متلوّني مي Ùرمايد :
هر Ù„Øظه به شكلي بت عيار درآمد / دل برد Ùˆ نهان شد" Ùˆ ما اين دل بردن Ùˆ روي نهان كردن را از سوي اين هر سه مي بينيم. اين هرسه اگر Ú†Ù‡ ظاهراً تجلياتي ديگر گونه دارند ولي ماهيتاً كاركردشان همسان است . آنها مي آيندتا درÙراسوي قيود بي ارزش اماظاهراً ارزش شده كه براي تكامل شاخه نبات Ùˆ جان او، گمراهي Ùˆ بي Øاصلي اند، اكسير مراد باشند. مجازها، ايماها Ùˆ سمبل ها Ùˆ Øتا اشاره ها ÙŠ اساطيري بكار گرÙته شده در رمان خانم Ùرخزاد تا رماني كه بر اثر مسامØÙ‡ ÙŠ نويسنده رمز گشايي نمي شوند، القائات Ø´Ú¯Ùت انگيزي دارند. اما نويسنده گاه بدون هيچ ضرورتي لذت درك نا Ú¯Ùته هاي رمان را از خواننده دريغ مي كند Ùˆ با رمز گشايي Ùˆ توضيØات ضايع ساز، اجازه نمي دهد تا خواننده د رخوانش ويژه ÙŠ خود با رمزها درگير شود Ùˆ به قول رولان بارت متن درخوانش به صورت متني نويسا درآيد. ببينيد: « آيينه ÙŠ بلند كه دير گاهي زيستگاه نقش هايي از شاخه نبات راستين بود اينك با تمام چشم خيره ÙŠ پيوستگي آن دو پاره ÙŠ Ú¯Ù… شده به يكديگر بود ص 616 . با اين چنين كاري، در٠تمام تعبير ها بسته مي شود تا Ùقط نگاه مان به دست نويسنده باشد ... ميريام آلوت Allott Miriam دركتاب" رمان به روايت رمان نويسان" از قول توماس هاردي مي آورد « هد٠واقعي ولي نا Ú¯Ùته داستان لذت بخشيدن از رهگذر ارضاي عشق آدمي به عنصر نا معمول درتجربه بشري است ...Ùˆ مشكل نويسنده آن است كه چگونه ميان نا معمول Ùˆ معمول توازن برقرار كند به طوري كه داستانش از يك سوبرانگيزاننده واز سو ÙŠ ديگر واقعي بنمايد » اگر رويكرد توماس هاردي را به Ù„Øاظ تكنيكي به عنوان معياري براي ارزيابي برخي وجوه زيبا شناختي اثر خانم Ùرخزاد بكار بگيريم مولÙÙ‡ هاي رمان مذكور مصداق خوبي برا ÙŠ ا ين Ù…Ùهوم است . او از منظر داناي كل Ùضايي را خلق مي كند تا خواننده، تمام تلÙيق هاي نشانه شناسانه ،‌كنشهاي Ùرهنگي Ùˆ ساخت هاي هرمونتيكي٠رخداد را باور پذير بداند. خواننده با همان تلذذي با رÙتار رئاليستيك صبا ،‌شباب ،‌نبات Ùˆ شجاع الدين شادمهر كنار مي آيد كه با Ù„Øظات سوررئاليستي خواب نبات . پاساژها ÙŠ اين ژانرهاي مختل٠چنان هنرمند انه خلق مي شوند كه به قول سينماگرها، خواننده دچار جامپ كات نمي شود:" درست سر كوچه تار او را از زير بغل اش بيرون كشيد ند Ùˆ به زمين زدند Ùˆ با لگد آن را تكه تكه كردند [...] مه لقا خانم از چهار پايه پايين آمد Ùˆ خودش را به شوهرش رساند دستش را با چاقو بالا برد Ùˆ با چند قدم خودش رابه شوهرش رساند Ùˆ آن را با يك Øركت درسينه ÙŠ شجاع الدين شادمهر Ùرو برد Ùˆ همچنان كه چاقوي خون آلود را بالا برده Ùˆ به مردم نشان مي داد Ùرياد كشيد : جزاي آدم هاي بد عمل همينه ص 817 " .با تمام جذابيت Ùˆ قدرت تعليقي كه رمان" در انتهاي آتش آيينه"دارد نويسنده ÙŠ نازنين Ùˆ خلاق آن درجاهايي بي مسامØÙ‡ نمي ماند، كه من تنها به نمونه هايي از آنها اشاره كرده Ùˆ براي شاعر، Ù…Øقق Ùˆ نقاد ارجمند آرزو مي كنم كه در آيينه ÙŠ روزگار چون شاخه نبات تبلوري شوكت Ø¢Ùرين داشته باشد . Ùˆ اما آن نمونه ها :‌
يك : مشكلات بلØاظ رسم الخط : « تبريك مي گوي ام» ØŒ « نه هنررا مي شناس اند » ØŒ «راØت طر٠را به مقام خدايي مي رسان اند » ص 127
كه شكل رسم الخطي شناسه هااز نظز Ùونتيك به ويژه هنگا مي كه به صورت Ú¯Ùت Ùˆ Ú¯Ùˆ بكار مي روند ØŒ بسيار آزار دهنده است .
دو: نمود هرازگاهي صداي نويسنده ، آن هم به عريان ترين شكل : « به راستي كدام يك از زنان و مردان آن كوچه ، آن داوران پاك دامن و معصوم مي دانستند بر آن دختر ساده ي تازه بالغ چه گذشته كه او به خودكشي پناه برده است . ص 442
سه: يكي – دواشتباه از اين دست : « زال همچون هميشه ي تاريخ بي قراري مي كرد اگر چه چشمي به رودابه دختر خوب روي شاه سمنگان داشت . ص 644كه مي دانيم رودايه دختر مهراب ، شاه كابل است. ..
چهار: اگر خوبي Ùˆ بدي شرطي نبودند ومعناي ثابتي داشتند ... » كه اØتمالآً نويسنده كلمه ÙŠ شرطي را به جاي نسبي Ùˆ به نادرست به كار گرÙته است . Ùˆ اما در پايان با بيتي از رند شيراز كه به گواه كتاب « در انتهاي آتش آيينه » Ùرخزاد عميقاً دلبسته ÙŠ اوست به اين نوشته ÙŠ مختصر خاتمه مي دهم :
بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند كه مكدر شود آيينه ي مهرآيينم
نصرت اله مسعودي