سینمای سورئا Ù„ شعر-Ù…ØÙ…د Ø³ÙØ±ÛŒØ§Ù†
سینمای سورئا ل شعر
Ù…ØÙ…د Ø³ÙØ±ÛŒØ§Ù† – لندن
mohasmoon@yahoo.com
یکی از مشغله های ذهنی انسان متÙکرهمواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از گلام هم ÙØ§Ø¯Ø± به
اندیشیدن هست؟ یا تنها با Ú©Ù…Ú© عصای کلام قادر به نوردیدن ØµØØ±Ø§ÛŒ بی پایان اندیشه است.
عمر این پرسش شاید به پیری تکلم Ùˆ زبان باشد، Ú©Ù‡ رد پای این مشغله Ùکری را میتوان ØØªÛŒ در نوشت های اساطیری نیز پیدا کرد.
اما از آن زمان Ú©Ù‡ انسان موÙÙ‚ به دیدن خود Ùˆ اندیشه Ùˆ رویاهایش بر پرده سینما شد، پرسش دیگری در ذهن پدیدار گشت Ú©Ù‡ آیا تصاویر را میتوانیم بی تصر٠کلمه تØÙ„یل Ùˆ ثبت کنیم؟ یا خیر؟
جواب این پرسش خود Ø¨ØØ«ÛŒ دگر است Ú©Ù‡ در ØÙˆØµÙ„Ù‡ Ùˆ Ø¸Ø±Ø§ÙØª این نوشتار نمیگنجد.
اما جدا از این ذهن مشغولی ها هم اکنون انسان متÙکر برای اندیشیدن از کلام Ùˆ تصویر به طور موازی بهره میگیرد. Ùˆ گاه ÙØ§ØµÙ„Ù‡ این دو خط موازی آنقدر یکی از مشغله های Ùکری انسان متÙکر همواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از کلمه هم قادر به Ú©Ù… میشود Ú©Ù‡ شاهد تقاطع کلام Ùˆ تصویر هستیم.
این شعر زیبا کرباسی مثالی است ÙˆØ§Ø¶ØØŒ از این برخورد Ú©Ù‡ در آن کلام Ùˆ تصویر مماس گشته اند. در این مقال بر آن نیستم تا شعر را به بوته تقد ادبی ببرم، تنها قصدم از نوشتن این چند خط به شراکت گذاشتن تصاویرذهنی ام بود از شعر با شما.
شاعر شعر را با تصویری از باران صدای معشوق شروع میکند:
صدایت که میریخت، سوراخهایم از باران پر میشد...
Ùˆ در Ù¾ÛŒ آن ایماژها را چنان از Ù¾ÛŒ هم روانه ذهن خواننده میکند، Ú©Ù‡ به ص٠کشیدنشان یک Ùیلم کوتاه سورئالیستی را در ذهن خواننده(خوانند ای Ú©Ù‡ تبدیل به بیننده شده) تصویر میکند.
در بند دوم نگاه خواننده(بیننده-دوربین) به لیوانهائی خیره میشود Ú©Ù‡ آگاهانه در ØØ³Ø±Øª نوشیده شدن Ùˆ به انتها رسیدن میمانند Ùˆ این انتظار در لابه لا ÛŒ این معاشقه کلامی Ú¯Ù… میشود.
...لیوانها پر میدانستند که چرا پر میمانستند..
سپس دوربین بدون بریدن تصویر به سوی بالشی چاق میچرخد که سر شاعر را به میهمانی صدای معشوق دعوت میکند، و یک قی٠جادو که قرار است باران صدا را به روزنه های جسم و جان شاعر بریزد..
آنگاه Ú©Ù‡ تصویر قطع میشود، همگی در انتظار ثمره Ùˆ میوه این مکالمه نشسته ایم. Ùˆ در نمای بعد، بالشی Ú©Ù‡ از ØØ±Ø§Ø±Øª Ùˆ سنگینی سر گرم Ùˆ سنگین از صدا آب Ø±ÙØªÙ‡ØŒ نوشیدنیهای نوش نشده، ابهام بارانی بند آمده Ùˆ صدای یکسان عقربه های ساعت، همه Ùˆ همه ÙØ¶Ø§ را Ø®ÙÙ‡ Ùˆ خسته Ùˆ مرگ آلود کرده اند.
در نگاه سوم تنها شنونده مونولوگها Ùˆ گلایه های شخصی شاعر هستیم در ØØ§Ù„ÛŒ له نوری از صورت در تاریکی نشسته اش به چشمان ما نمیرسد، صدای شاعر Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ به راوی قصه بدل شده ما را از ماهیت مکالمه آکاه میکند.
شاعر در این سطر هنرمندانه: ... ØØ§Ù„ا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود...
معجزه وجود خویش را بسان دره ای تنها میبیند آنکاه Ú©Ù‡ خالی ØØ±Ùهای معشوق را در خود نشانده است...
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنک میکند، عکسها دروغ میگویند، Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ù… نمیگذارد....
شاعر در این بند زیبائی ثبت شده بر ØµÙØÙ‡ کاغذ را مجازی Ùˆ دروغین نام نهاده است Ùˆ دلیل این امر را Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ùˆ نور جوهری عشق میداند Ú©Ù‡ عکسبرداری از آن را غیرممکن میسازد.
Ùˆ در بند آخر بباوران به خوبی انتخاب شده، به یک جلوه ویژه در Ùیلم میماند Ú©Ù‡ چشمانمان را برای دیدن هر تصویری Ùˆ برداشت هر معنائی آزاد میگذارد.
" بباوران لای رانهایم را جوان، اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯ÙØªÛŒ این معجزه برای تو اصلا خوب نیست"
درباره این شعر زیبا به نقد استادانه ای برخوردم از دوست هنرمند و دانشمندم آقای داریوش برادری
مطالعه این نقد هم بعد از تماشای شعر دلنشین است این نقد و متن کامل شعر را هم در زیرمیاورم...
در کلاژ پانزدهم ما شاهد اوج تازه ای از توان زیبا کرباسی در بیان ØØ§Ù„ات پارادکس عشق Ùˆ جسم عاشق Ùˆ در لمس Ùˆ بیان شاعرانه پارادکس Ùˆ ØØ§Ù„ات دوسودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ اروتیسم عاشقانه هستیم. اینجا تمنای چند لایه عشق Ú©Ù‡ اکنون با Ø¨ØØ±Ø§Ù† روبرو شده است، به بیان تمنای Ø¨ØØ±Ø§Ù† زده عاشق Ùˆ چندسودایی خود Ù…ÛŒ پردازد. کلاژ پانزدهم به باور من بهترین Ùˆ قویترین کلاژ زیبا کرباسی ویک شعر قوی Ùˆ Ú©Ù… نظیر در میان اشعار شاعران ایرانیست. شعر از ابتدا به بیان ØØ§Ù„ات پارادکس عشق Ùˆ دیالوگ متقابل عاشق Ùˆ معشوق Ú©Ù‡ هر نگاه Ùˆ سخن یکی، ØØ±Ú©Øª Ùˆ نگاه دیگری را در بر دارد، Ù…ÛŒ پردازد. شعر از صدای پرتمنای عاشقی سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ معشوق را مالامال از ØØ³ Ùˆ لذت تمنای اروتیکی Ùˆ میل اروتیکی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ او را تر Ù…ÛŒ سازد Ùˆ همزمان گویی از Ù„ØØ¸Ù‡ عشق بازی Ùˆ ارگاسم عاشقانه سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ یا از عشق بازی پر درد. گویی ریختن صدایی Ú©Ù‡ سوراخهای معشوق را پر از باران Ù…ÛŒ کند، هم ØÚ©Ø§ÛŒØª از تمنایی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ هم از ÙØ±ÙˆØ±ÛŒØ®ØªÙ† عشقی Ùˆ غرق شدن تن در اشکی سخن Ù…ÛŒ گوید
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ مانستند
. همانطور Ú©Ù‡ هر تمنای عاشقانه، تمنای Ùˆ خیسی معشوق را بدنبال دارد، همانگونه نیز هر ناتوانی عاشق ،درد Ùˆ ناتوانی معشوق را بدنبال دارد Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق هر دو را Ùˆ خواهشهای هر دو را در بر Ù…ÛŒ گیرد. تن انسان هم به بیان تمنای عشق Ùˆ هم به بیان Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق Ù…ÛŒ پردازد. او همه چیز را با ØØ§Ù„ات جسمش بیان Ùˆ بازگو Ù…ÛŒ کند Ùˆ بدنبال راهی نو برای دست یابی به عشق Ùˆ گذار از Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ù…ÛŒ کند. جسم Ùˆ جان آدمی در Ù„ØØ¸Ù‡ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش مانند آدمی گیج Ùˆ مست، گیچ Ùˆ مست راه Ù…ÛŒ رود Ùˆ گیج Ùˆ مست Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ در هر تمنایی Ùˆ خواهشش، سوالی نیز Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ یا غمی نیز Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است .آن نگاه Ùˆ سخن معشوق Ú©Ù‡ تا دیروز پراز تمنای آشنا Ùˆ موسیقی دلچسب Ùˆ پرشور بود،اکنون بودنش یا نبودنش ØØ§Ù„ت Ú†Ù†Ú¯ÛŒ را پیدا Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ Ú©ÙˆÚ© نیست Ùˆ موزیکش جانخراش Ùˆ یا کسالت کننده است.شعر عاشقانه شاعر مثل خود شاعر در Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق دوپاره Ù…ÛŒ شود Ùˆ گویی دو راوی دارد Ùˆ یا گویی در شعر عاشق Ùˆ معشوق در Ø¨ØØ±Ø§Ù† با یکدیگر سخن Ù…ÛŒ گویند.شاعر عاشق از لاغر شدن جان عاشقش در تب عشق سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ راوی دیگر Ùˆ یا بخش دیگر او Ú©Ù‡ به بیان درد Ùˆ Ø´Ú©Ø´ Ùˆ ØØ³ Ø¨ØØ±Ø§Ù†Ø´ Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از غمش به معشوق یا به خویش Ù…ÛŒ گوید. اینگونه شاعر در بیان درد Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش از گیج زدن Ú†Ù†Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ دیگر Ú†Ù†Ú¯ÛŒ بدل نمی زند سخن Ù…ÛŒ گوید . اگر بخشی از وجودش با اعتراض به بیان درد Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ با طعنه ای به معشوق Ùˆ زمانه Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ <دستی Ú©Ù‡ ترا در کت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود> Ùˆ از صدای عاشقانه اش سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ او را مسØÙˆØ± خویش نموده Ùˆ اکنون با دردش پیرش Ù…ÛŒ کند، بخش دیگرش Ùˆ یا معشوق نیز به بیان دردش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از گذشت زمان بدون معشوق Ùˆ تنهایی بدون عشق سخن Ù…ÛŒ گوید.تنهایی Ú©Ù‡ معشوق را پیر Ù…ÛŒ کند. ببینید زیبا به Ú†Ù‡ زیبایی ØØ§Ù„ات پارادکس عشق در Ø¨ØØ±Ø§Ù† را Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ خواهد دردش را ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ کشد Ùˆ از دست معشوقش ÙØ±Ø§Ø± کند Ùˆ Ù…ÛŒ خواهد به این عشق دروغین بخندد Ùˆ همزمان طلب نگاه Ùˆ تمنای معشوق Ù…ÛŒ کند Ùˆ در تنهاییش اسیر است، بیان Ù…ÛŒ کند.
بالشهای Ù¾ÙØ± پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
اکنون شعر تبدیل به بیان شاعرانه پارادکس دو سودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ ØØ§Ù„ات متناقض عشق در Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ هم زجر Ù…ÛŒ کشد Ùˆ هم نبود معشوق زجرش Ù…ÛŒ دهد Ùˆ چون شلاقی بر تن Ùˆ جان معشوق ÙØ±ÙˆØ¯ Ù…ÛŒ آید Ùˆ هم هر هماغوشی به مرگ تازه ای Ùˆ ØØ³ Ùˆ لمس تازه Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق تبدیل Ù…ÛŒ شود. عاشق در Ù„ØØ¸Ù‡ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش، هم در Ù¾ÛŒ وصال دوباره با معشوق Ùˆ پشت سر گذاشتن Ø¨ØØ±Ø§Ù† است Ùˆ هم ØØ³ Ùˆ لمس Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هر وصال Ùˆ هماغوشی خود راز این Ø¨ØØ±Ø§Ù† را بیشتر برملا میکند Ùˆ شعر Ùˆ متن عاشق Ùˆ هر عمل Ùˆ خواهش عاشق پارادکس گونه Ùˆ با تناقضی Ùˆ ظنینی همراه میشود. هر بوسه ای با سوالی همراهست Ùˆ هر تن دادنی با چرایی Ùˆ هر بیادآوردن Ù„ØØ¸Ù‡ عاشقانه ای با ظنینی Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ سوالی همراهست Ùˆ عشق Ùˆ تمنا تبدیل به یک ناسازه Ù…ÛŒ شود
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
چنین Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقی با خویش ایجاد شکا٠در بوسه Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† در ØØ³ Ùˆ لمس یکدیگر Ùˆ ناتوانی از لمس Ùˆ یا تن دادن به یکدیگر را به همراه Ù…ÛŒ آورد Ùˆ تن عاشق از تن دادن سرباز میزند Ùˆ عاشق Ùˆ یا معشوق <سخت آبش> Ù…ÛŒ آید Ùˆ عاشقانه به یکدیگر نگریستن Ùˆ دوستت دارم Ú¯ÙØªÙ† بسیار سخت میشود. جسم در هر Ù„ØØ¸Ù‡ همه Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§ØªØ´ را از طریق نگاه Ùˆ زبان Ùˆ عمل جسمش بیان Ù…ÛŒ کند. وقتی در Ø¨ØØ±Ø§Ù† است Ùˆ Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ عشق اش Ùˆ معشوقش قدر عشق اش را نمی داند Ùˆ یا Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ نگاه معشوقش Ùˆ یا نگاه قلب خودش دیگر عاشقانه نیست، آنگاه سکس Ùˆ اروتیسم Ùˆ نیز زبان نیز این Ø¨ØØ±Ø§Ù† را بازتاب Ù…ÛŒ دهند Ùˆ تمنای اروتیکی متناقض Ùˆ یا Ú©Ù… توان میشود Ùˆ یا تن اعتصاب Ù…ÛŒ کند Ùˆ تمنا را پس Ù…ÛŒ زند Ùˆ تا جواب دلخواهش را نگیرد Ùˆ با عبور از Ø¨ØØ±Ø§Ù† به تمنایی عاشقانه تر Ùˆ پرشورتر تبدیل نشود، خردمندانه این تن عاشق لجباری Ù…ÛŒ کند Ùˆ خر نمی شود Ùˆ دروغ درون عشق Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق را با سخت آمدن Ùˆ ناتوانی از Ú¯ÙØªÙ† دوستت دارم، برملا Ù…ÛŒ سازد .
Ù‡ÙØª شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ù… نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
Ùˆ در انتها با طنزی عاشقانه Ùˆ پردرد به معشوقش از Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقشان Ù…ÛŒ گوید Ùˆ قدر عشقش را ندانستن Ùˆ گویی شاعر با آنکه همزمان معشوق را به همخوابگی دیگری دعوت Ù…ÛŒ کند، اما Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ این عشق دیگر توان زندگی ندارد Ùˆ این هماغوشی، هماغوشی مرگ عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی خصوصی Ùˆ پرتمنا به سیاست کشیدن Ùˆ تنبیه کردن،بزیر کشیدن کردن تن معشوق Ùˆ با سیاست کردن ØØ±ÛŒÙ Ùˆ معشوق است Ùˆ بزمین زدن او در جدل قدرتی Ú©Ù‡ اکنون در درونش خشم Ùˆ شاید هم غم پایان عشق جای عشق را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است. ÙØ¶Ø§ÛŒ این همخوابگی مالامال از ØØ³ Ùˆ دانایی بپایان Ø±ÙØªÙ† عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی به بازی پایانی Ùˆ دردناک بزیر کشیدن دیگری Ùˆ چیرگی بر دیگریست Ùˆ یا با هماغوشی خشم Ùˆ درد خویش Ùˆ پایان هماغوشی عاشقانه را بیان کردن Ùˆ دیگر ناتوان بودن از ØØ³ Ùˆ لمس معجزه عشق Ùˆ ناتوانی Ùˆ نزدیک بینی عشقی Ùˆ ندیدن معجزه عشق در نگاه معشوق Ùˆ قدر او معجزه را ندانستن Ùˆ پایمال کردن خوشه ظری٠عشق Ùˆ تن معشوق با دستها Ùˆ نگاههای زمخت :
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر ÙØ±Ø¯Ø§ نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
ØØ§Ù„ا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯ÙØªÛŒ
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ مانستند
بالشهای Ù¾ÙØ± پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
Ù‡ÙØª شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ù… نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر ÙØ±Ø¯Ø§ نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
ØØ§Ù„ا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯ÙØªÛŒ
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
زیبا کرباسی
Ù…ØÙ…د Ø³ÙØ±ÛŒØ§Ù† – لندن
mohasmoon@yahoo.com
یکی از مشغله های ذهنی انسان متÙکرهمواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از گلام هم ÙØ§Ø¯Ø± به
اندیشیدن هست؟ یا تنها با Ú©Ù…Ú© عصای کلام قادر به نوردیدن ØµØØ±Ø§ÛŒ بی پایان اندیشه است.

اما از آن زمان Ú©Ù‡ انسان موÙÙ‚ به دیدن خود Ùˆ اندیشه Ùˆ رویاهایش بر پرده سینما شد، پرسش دیگری در ذهن پدیدار گشت Ú©Ù‡ آیا تصاویر را میتوانیم بی تصر٠کلمه تØÙ„یل Ùˆ ثبت کنیم؟ یا خیر؟
جواب این پرسش خود Ø¨ØØ«ÛŒ دگر است Ú©Ù‡ در ØÙˆØµÙ„Ù‡ Ùˆ Ø¸Ø±Ø§ÙØª این نوشتار نمیگنجد.
اما جدا از این ذهن مشغولی ها هم اکنون انسان متÙکر برای اندیشیدن از کلام Ùˆ تصویر به طور موازی بهره میگیرد. Ùˆ گاه ÙØ§ØµÙ„Ù‡ این دو خط موازی آنقدر یکی از مشغله های Ùکری انسان متÙکر همواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از کلمه هم قادر به Ú©Ù… میشود Ú©Ù‡ شاهد تقاطع کلام Ùˆ تصویر هستیم.
این شعر زیبا کرباسی مثالی است ÙˆØ§Ø¶ØØŒ از این برخورد Ú©Ù‡ در آن کلام Ùˆ تصویر مماس گشته اند. در این مقال بر آن نیستم تا شعر را به بوته تقد ادبی ببرم، تنها قصدم از نوشتن این چند خط به شراکت گذاشتن تصاویرذهنی ام بود از شعر با شما.
شاعر شعر را با تصویری از باران صدای معشوق شروع میکند:
صدایت که میریخت، سوراخهایم از باران پر میشد...
Ùˆ در Ù¾ÛŒ آن ایماژها را چنان از Ù¾ÛŒ هم روانه ذهن خواننده میکند، Ú©Ù‡ به ص٠کشیدنشان یک Ùیلم کوتاه سورئالیستی را در ذهن خواننده(خوانند ای Ú©Ù‡ تبدیل به بیننده شده) تصویر میکند.
در بند دوم نگاه خواننده(بیننده-دوربین) به لیوانهائی خیره میشود Ú©Ù‡ آگاهانه در ØØ³Ø±Øª نوشیده شدن Ùˆ به انتها رسیدن میمانند Ùˆ این انتظار در لابه لا ÛŒ این معاشقه کلامی Ú¯Ù… میشود.
...لیوانها پر میدانستند که چرا پر میمانستند..
سپس دوربین بدون بریدن تصویر به سوی بالشی چاق میچرخد که سر شاعر را به میهمانی صدای معشوق دعوت میکند، و یک قی٠جادو که قرار است باران صدا را به روزنه های جسم و جان شاعر بریزد..
آنگاه Ú©Ù‡ تصویر قطع میشود، همگی در انتظار ثمره Ùˆ میوه این مکالمه نشسته ایم. Ùˆ در نمای بعد، بالشی Ú©Ù‡ از ØØ±Ø§Ø±Øª Ùˆ سنگینی سر گرم Ùˆ سنگین از صدا آب Ø±ÙØªÙ‡ØŒ نوشیدنیهای نوش نشده، ابهام بارانی بند آمده Ùˆ صدای یکسان عقربه های ساعت، همه Ùˆ همه ÙØ¶Ø§ را Ø®ÙÙ‡ Ùˆ خسته Ùˆ مرگ آلود کرده اند.
در نگاه سوم تنها شنونده مونولوگها Ùˆ گلایه های شخصی شاعر هستیم در ØØ§Ù„ÛŒ له نوری از صورت در تاریکی نشسته اش به چشمان ما نمیرسد، صدای شاعر Ú©Ù‡ ØØ§Ù„ به راوی قصه بدل شده ما را از ماهیت مکالمه آکاه میکند.
شاعر در این سطر هنرمندانه: ... ØØ§Ù„ا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود...
معجزه وجود خویش را بسان دره ای تنها میبیند آنکاه Ú©Ù‡ خالی ØØ±Ùهای معشوق را در خود نشانده است...
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنک میکند، عکسها دروغ میگویند، Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ù… نمیگذارد....
شاعر در این بند زیبائی ثبت شده بر ØµÙØÙ‡ کاغذ را مجازی Ùˆ دروغین نام نهاده است Ùˆ دلیل این امر را Ø¢ÙØªØ§Ø¨ Ùˆ نور جوهری عشق میداند Ú©Ù‡ عکسبرداری از آن را غیرممکن میسازد.
Ùˆ در بند آخر بباوران به خوبی انتخاب شده، به یک جلوه ویژه در Ùیلم میماند Ú©Ù‡ چشمانمان را برای دیدن هر تصویری Ùˆ برداشت هر معنائی آزاد میگذارد.
" بباوران لای رانهایم را جوان، اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯ÙØªÛŒ این معجزه برای تو اصلا خوب نیست"
درباره این شعر زیبا به نقد استادانه ای برخوردم از دوست هنرمند و دانشمندم آقای داریوش برادری
مطالعه این نقد هم بعد از تماشای شعر دلنشین است این نقد و متن کامل شعر را هم در زیرمیاورم...
در کلاژ پانزدهم ما شاهد اوج تازه ای از توان زیبا کرباسی در بیان ØØ§Ù„ات پارادکس عشق Ùˆ جسم عاشق Ùˆ در لمس Ùˆ بیان شاعرانه پارادکس Ùˆ ØØ§Ù„ات دوسودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ اروتیسم عاشقانه هستیم. اینجا تمنای چند لایه عشق Ú©Ù‡ اکنون با Ø¨ØØ±Ø§Ù† روبرو شده است، به بیان تمنای Ø¨ØØ±Ø§Ù† زده عاشق Ùˆ چندسودایی خود Ù…ÛŒ پردازد. کلاژ پانزدهم به باور من بهترین Ùˆ قویترین کلاژ زیبا کرباسی ویک شعر قوی Ùˆ Ú©Ù… نظیر در میان اشعار شاعران ایرانیست. شعر از ابتدا به بیان ØØ§Ù„ات پارادکس عشق Ùˆ دیالوگ متقابل عاشق Ùˆ معشوق Ú©Ù‡ هر نگاه Ùˆ سخن یکی، ØØ±Ú©Øª Ùˆ نگاه دیگری را در بر دارد، Ù…ÛŒ پردازد. شعر از صدای پرتمنای عاشقی سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ معشوق را مالامال از ØØ³ Ùˆ لذت تمنای اروتیکی Ùˆ میل اروتیکی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ او را تر Ù…ÛŒ سازد Ùˆ همزمان گویی از Ù„ØØ¸Ù‡ عشق بازی Ùˆ ارگاسم عاشقانه سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ یا از عشق بازی پر درد. گویی ریختن صدایی Ú©Ù‡ سوراخهای معشوق را پر از باران Ù…ÛŒ کند، هم ØÚ©Ø§ÛŒØª از تمنایی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ هم از ÙØ±ÙˆØ±ÛŒØ®ØªÙ† عشقی Ùˆ غرق شدن تن در اشکی سخن Ù…ÛŒ گوید
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ مانستند
. همانطور Ú©Ù‡ هر تمنای عاشقانه، تمنای Ùˆ خیسی معشوق را بدنبال دارد، همانگونه نیز هر ناتوانی عاشق ،درد Ùˆ ناتوانی معشوق را بدنبال دارد Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق هر دو را Ùˆ خواهشهای هر دو را در بر Ù…ÛŒ گیرد. تن انسان هم به بیان تمنای عشق Ùˆ هم به بیان Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق Ù…ÛŒ پردازد. او همه چیز را با ØØ§Ù„ات جسمش بیان Ùˆ بازگو Ù…ÛŒ کند Ùˆ بدنبال راهی نو برای دست یابی به عشق Ùˆ گذار از Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ù…ÛŒ کند. جسم Ùˆ جان آدمی در Ù„ØØ¸Ù‡ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش مانند آدمی گیج Ùˆ مست، گیچ Ùˆ مست راه Ù…ÛŒ رود Ùˆ گیج Ùˆ مست Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ در هر تمنایی Ùˆ خواهشش، سوالی نیز Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ یا غمی نیز Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است .آن نگاه Ùˆ سخن معشوق Ú©Ù‡ تا دیروز پراز تمنای آشنا Ùˆ موسیقی دلچسب Ùˆ پرشور بود،اکنون بودنش یا نبودنش ØØ§Ù„ت Ú†Ù†Ú¯ÛŒ را پیدا Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ Ú©ÙˆÚ© نیست Ùˆ موزیکش جانخراش Ùˆ یا کسالت کننده است.شعر عاشقانه شاعر مثل خود شاعر در Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق دوپاره Ù…ÛŒ شود Ùˆ گویی دو راوی دارد Ùˆ یا گویی در شعر عاشق Ùˆ معشوق در Ø¨ØØ±Ø§Ù† با یکدیگر سخن Ù…ÛŒ گویند.شاعر عاشق از لاغر شدن جان عاشقش در تب عشق سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ راوی دیگر Ùˆ یا بخش دیگر او Ú©Ù‡ به بیان درد Ùˆ Ø´Ú©Ø´ Ùˆ ØØ³ Ø¨ØØ±Ø§Ù†Ø´ Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از غمش به معشوق یا به خویش Ù…ÛŒ گوید. اینگونه شاعر در بیان درد Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش از گیج زدن Ú†Ù†Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ دیگر Ú†Ù†Ú¯ÛŒ بدل نمی زند سخن Ù…ÛŒ گوید . اگر بخشی از وجودش با اعتراض به بیان درد Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ با طعنه ای به معشوق Ùˆ زمانه Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ <دستی Ú©Ù‡ ترا در کت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود> Ùˆ از صدای عاشقانه اش سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ او را مسØÙˆØ± خویش نموده Ùˆ اکنون با دردش پیرش Ù…ÛŒ کند، بخش دیگرش Ùˆ یا معشوق نیز به بیان دردش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از گذشت زمان بدون معشوق Ùˆ تنهایی بدون عشق سخن Ù…ÛŒ گوید.تنهایی Ú©Ù‡ معشوق را پیر Ù…ÛŒ کند. ببینید زیبا به Ú†Ù‡ زیبایی ØØ§Ù„ات پارادکس عشق در Ø¨ØØ±Ø§Ù† را Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ خواهد دردش را ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ کشد Ùˆ از دست معشوقش ÙØ±Ø§Ø± کند Ùˆ Ù…ÛŒ خواهد به این عشق دروغین بخندد Ùˆ همزمان طلب نگاه Ùˆ تمنای معشوق Ù…ÛŒ کند Ùˆ در تنهاییش اسیر است، بیان Ù…ÛŒ کند.
بالشهای Ù¾ÙØ± پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
اکنون شعر تبدیل به بیان شاعرانه پارادکس دو سودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ ØØ§Ù„ات متناقض عشق در Ø¨ØØ±Ø§Ù† Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ هم زجر Ù…ÛŒ کشد Ùˆ هم نبود معشوق زجرش Ù…ÛŒ دهد Ùˆ چون شلاقی بر تن Ùˆ جان معشوق ÙØ±ÙˆØ¯ Ù…ÛŒ آید Ùˆ هم هر هماغوشی به مرگ تازه ای Ùˆ ØØ³ Ùˆ لمس تازه Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق تبدیل Ù…ÛŒ شود. عاشق در Ù„ØØ¸Ù‡ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقش، هم در Ù¾ÛŒ وصال دوباره با معشوق Ùˆ پشت سر گذاشتن Ø¨ØØ±Ø§Ù† است Ùˆ هم ØØ³ Ùˆ لمس Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هر وصال Ùˆ هماغوشی خود راز این Ø¨ØØ±Ø§Ù† را بیشتر برملا میکند Ùˆ شعر Ùˆ متن عاشق Ùˆ هر عمل Ùˆ خواهش عاشق پارادکس گونه Ùˆ با تناقضی Ùˆ ظنینی همراه میشود. هر بوسه ای با سوالی همراهست Ùˆ هر تن دادنی با چرایی Ùˆ هر بیادآوردن Ù„ØØ¸Ù‡ عاشقانه ای با ظنینی Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ سوالی همراهست Ùˆ عشق Ùˆ تمنا تبدیل به یک ناسازه Ù…ÛŒ شود
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
چنین Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقی با خویش ایجاد شکا٠در بوسه Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† در ØØ³ Ùˆ لمس یکدیگر Ùˆ ناتوانی از لمس Ùˆ یا تن دادن به یکدیگر را به همراه Ù…ÛŒ آورد Ùˆ تن عاشق از تن دادن سرباز میزند Ùˆ عاشق Ùˆ یا معشوق <سخت آبش> Ù…ÛŒ آید Ùˆ عاشقانه به یکدیگر نگریستن Ùˆ دوستت دارم Ú¯ÙØªÙ† بسیار سخت میشود. جسم در هر Ù„ØØ¸Ù‡ همه Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§ØªØ´ را از طریق نگاه Ùˆ زبان Ùˆ عمل جسمش بیان Ù…ÛŒ کند. وقتی در Ø¨ØØ±Ø§Ù† است Ùˆ Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ عشق اش Ùˆ معشوقش قدر عشق اش را نمی داند Ùˆ یا Ø§ØØ³Ø§Ø³ Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ نگاه معشوقش Ùˆ یا نگاه قلب خودش دیگر عاشقانه نیست، آنگاه سکس Ùˆ اروتیسم Ùˆ نیز زبان نیز این Ø¨ØØ±Ø§Ù† را بازتاب Ù…ÛŒ دهند Ùˆ تمنای اروتیکی متناقض Ùˆ یا Ú©Ù… توان میشود Ùˆ یا تن اعتصاب Ù…ÛŒ کند Ùˆ تمنا را پس Ù…ÛŒ زند Ùˆ تا جواب دلخواهش را نگیرد Ùˆ با عبور از Ø¨ØØ±Ø§Ù† به تمنایی عاشقانه تر Ùˆ پرشورتر تبدیل نشود، خردمندانه این تن عاشق لجباری Ù…ÛŒ کند Ùˆ خر نمی شود Ùˆ دروغ درون عشق Ùˆ Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشق را با سخت آمدن Ùˆ ناتوانی از Ú¯ÙØªÙ† دوستت دارم، برملا Ù…ÛŒ سازد .
Ù‡ÙØª شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ù… نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
Ùˆ در انتها با طنزی عاشقانه Ùˆ پردرد به معشوقش از Ø¨ØØ±Ø§Ù† عشقشان Ù…ÛŒ گوید Ùˆ قدر عشقش را ندانستن Ùˆ گویی شاعر با آنکه همزمان معشوق را به همخوابگی دیگری دعوت Ù…ÛŒ کند، اما Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ این عشق دیگر توان زندگی ندارد Ùˆ این هماغوشی، هماغوشی مرگ عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی خصوصی Ùˆ پرتمنا به سیاست کشیدن Ùˆ تنبیه کردن،بزیر کشیدن کردن تن معشوق Ùˆ با سیاست کردن ØØ±ÛŒÙ Ùˆ معشوق است Ùˆ بزمین زدن او در جدل قدرتی Ú©Ù‡ اکنون در درونش خشم Ùˆ شاید هم غم پایان عشق جای عشق را Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ است. ÙØ¶Ø§ÛŒ این همخوابگی مالامال از ØØ³ Ùˆ دانایی بپایان Ø±ÙØªÙ† عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی به بازی پایانی Ùˆ دردناک بزیر کشیدن دیگری Ùˆ چیرگی بر دیگریست Ùˆ یا با هماغوشی خشم Ùˆ درد خویش Ùˆ پایان هماغوشی عاشقانه را بیان کردن Ùˆ دیگر ناتوان بودن از ØØ³ Ùˆ لمس معجزه عشق Ùˆ ناتوانی Ùˆ نزدیک بینی عشقی Ùˆ ندیدن معجزه عشق در نگاه معشوق Ùˆ قدر او معجزه را ندانستن Ùˆ پایمال کردن خوشه ظری٠عشق Ùˆ تن معشوق با دستها Ùˆ نگاههای زمخت :
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر ÙØ±Ø¯Ø§ نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
ØØ§Ù„ا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯ÙØªÛŒ
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾ÙØ± Ù…ÛŒ مانستند
بالشهای Ù¾ÙØ± پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯ÙØªÙ‡ بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
Ù‡ÙØª شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢ÙØªØ§Ø¨Ù… نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر ÙØ±Ø¯Ø§ نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
ØØ§Ù„ا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯ÙØªÛŒ
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
زیبا کرباسی
اص٠گرگیج نوشت