سینمای سورئا Ù„ شعر-Ù…Øمد سÙریان
سینمای سورئا ل شعر
Ù…Øمد سÙریان – لندن
mohasmoon@yahoo.com
یکی از مشغله های ذهنی انسان متÙکرهمواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون استÙاده از گلام هم Ùادر به
اندیشیدن هست؟ یا تنها با Ú©Ù…Ú© عصای کلام قادر به نوردیدن صØرای بی پایان اندیشه است.
عمر این پرسش شاید به پیری تکلم Ùˆ زبان باشد، Ú©Ù‡ رد پای این مشغله Ùکری را میتوان Øتی در نوشت های اساطیری نیز پیدا کرد.
اما از آن زمان Ú©Ù‡ انسان موÙÙ‚ به دیدن خود Ùˆ اندیشه Ùˆ رویاهایش بر پرده سینما شد، پرسش دیگری در ذهن پدیدار گشت Ú©Ù‡ آیا تصاویر را میتوانیم بی تصر٠کلمه تØلیل Ùˆ ثبت کنیم؟ یا خیر؟
جواب این پرسش خود بØØ«ÛŒ دگر است Ú©Ù‡ در Øوصله Ùˆ ظراÙت این نوشتار نمیگنجد.
اما جدا از این ذهن مشغولی ها هم اکنون انسان متÙکر برای اندیشیدن از کلام Ùˆ تصویر به طور موازی بهره میگیرد. Ùˆ گاه Ùاصله این دو خط موازی آنقدر یکی از مشغله های Ùکری انسان متÙکر همواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون استÙاده از کلمه هم قادر به Ú©Ù… میشود Ú©Ù‡ شاهد تقاطع کلام Ùˆ تصویر هستیم.
این شعر زیبا کرباسی مثالی است واضØØŒ از این برخورد Ú©Ù‡ در آن کلام Ùˆ تصویر مماس گشته اند. در این مقال بر آن نیستم تا شعر را به بوته تقد ادبی ببرم، تنها قصدم از نوشتن این چند خط به شراکت گذاشتن تصاویرذهنی ام بود از شعر با شما.
شاعر شعر را با تصویری از باران صدای معشوق شروع میکند:
صدایت که میریخت، سوراخهایم از باران پر میشد...
Ùˆ در Ù¾ÛŒ آن ایماژها را چنان از Ù¾ÛŒ هم روانه ذهن خواننده میکند، Ú©Ù‡ به ص٠کشیدنشان یک Ùیلم کوتاه سورئالیستی را در ذهن خواننده(خوانند ای Ú©Ù‡ تبدیل به بیننده شده) تصویر میکند.
در بند دوم نگاه خواننده(بیننده-دوربین) به لیوانهائی خیره میشود Ú©Ù‡ آگاهانه در Øسرت نوشیده شدن Ùˆ به انتها رسیدن میمانند Ùˆ این انتظار در لابه لا ÛŒ این معاشقه کلامی Ú¯Ù… میشود.
...لیوانها پر میدانستند که چرا پر میمانستند..
سپس دوربین بدون بریدن تصویر به سوی بالشی چاق میچرخد که سر شاعر را به میهمانی صدای معشوق دعوت میکند، و یک قی٠جادو که قرار است باران صدا را به روزنه های جسم و جان شاعر بریزد..
آنگاه Ú©Ù‡ تصویر قطع میشود، همگی در انتظار ثمره Ùˆ میوه این مکالمه نشسته ایم. Ùˆ در نمای بعد، بالشی Ú©Ù‡ از Øرارت Ùˆ سنگینی سر گرم Ùˆ سنگین از صدا آب رÙته، نوشیدنیهای نوش نشده، ابهام بارانی بند آمده Ùˆ صدای یکسان عقربه های ساعت، همه Ùˆ همه Ùضا را Ø®ÙÙ‡ Ùˆ خسته Ùˆ مرگ آلود کرده اند.
در نگاه سوم تنها شنونده مونولوگها Ùˆ گلایه های شخصی شاعر هستیم در Øالی له نوری از صورت در تاریکی نشسته اش به چشمان ما نمیرسد، صدای شاعر Ú©Ù‡ Øال به راوی قصه بدل شده ما را از ماهیت مکالمه آکاه میکند.
شاعر در این سطر هنرمندانه: ... Øالا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود...
معجزه وجود خویش را بسان دره ای تنها میبیند آنکاه Ú©Ù‡ خالی ØرÙهای معشوق را در خود نشانده است...
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنک میکند، عکسها دروغ میگویند، Ø¢Ùتابم نمیگذارد....
شاعر در این بند زیبائی ثبت شده بر صÙØÙ‡ کاغذ را مجازی Ùˆ دروغین نام نهاده است Ùˆ دلیل این امر را Ø¢Ùتاب Ùˆ نور جوهری عشق میداند Ú©Ù‡ عکسبرداری از آن را غیرممکن میسازد.
Ùˆ در بند آخر بباوران به خوبی انتخاب شده، به یک جلوه ویژه در Ùیلم میماند Ú©Ù‡ چشمانمان را برای دیدن هر تصویری Ùˆ برداشت هر معنائی آزاد میگذارد.
" بباوران لای رانهایم را جوان، اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯Ùتی این معجزه برای تو اصلا خوب نیست"
درباره این شعر زیبا به نقد استادانه ای برخوردم از دوست هنرمند و دانشمندم آقای داریوش برادری
مطالعه این نقد هم بعد از تماشای شعر دلنشین است این نقد و متن کامل شعر را هم در زیرمیاورم...
در کلاژ پانزدهم ما شاهد اوج تازه ای از توان زیبا کرباسی در بیان Øالات پارادکس عشق Ùˆ جسم عاشق Ùˆ در لمس Ùˆ بیان شاعرانه پارادکس Ùˆ Øالات دوسودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ اروتیسم عاشقانه هستیم. اینجا تمنای چند لایه عشق Ú©Ù‡ اکنون با بØران روبرو شده است، به بیان تمنای بØران زده عاشق Ùˆ چندسودایی خود Ù…ÛŒ پردازد. کلاژ پانزدهم به باور من بهترین Ùˆ قویترین کلاژ زیبا کرباسی ویک شعر قوی Ùˆ Ú©Ù… نظیر در میان اشعار شاعران ایرانیست. شعر از ابتدا به بیان Øالات پارادکس عشق Ùˆ دیالوگ متقابل عاشق Ùˆ معشوق Ú©Ù‡ هر نگاه Ùˆ سخن یکی، Øرکت Ùˆ نگاه دیگری را در بر دارد، Ù…ÛŒ پردازد. شعر از صدای پرتمنای عاشقی سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ معشوق را مالامال از Øس Ùˆ لذت تمنای اروتیکی Ùˆ میل اروتیکی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ او را تر Ù…ÛŒ سازد Ùˆ همزمان گویی از Ù„Øظه عشق بازی Ùˆ ارگاسم عاشقانه سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ یا از عشق بازی پر درد. گویی ریختن صدایی Ú©Ù‡ سوراخهای معشوق را پر از باران Ù…ÛŒ کند، هم Øکایت از تمنایی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ هم از Ùروریختن عشقی Ùˆ غرق شدن تن در اشکی سخن Ù…ÛŒ گوید
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾Ùر Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾Ùر Ù…ÛŒ مانستند
. همانطور Ú©Ù‡ هر تمنای عاشقانه، تمنای Ùˆ خیسی معشوق را بدنبال دارد، همانگونه نیز هر ناتوانی عاشق ،درد Ùˆ ناتوانی معشوق را بدنبال دارد Ùˆ بØران عشق هر دو را Ùˆ خواهشهای هر دو را در بر Ù…ÛŒ گیرد. تن انسان هم به بیان تمنای عشق Ùˆ هم به بیان بØران عشق Ù…ÛŒ پردازد. او همه چیز را با Øالات جسمش بیان Ùˆ بازگو Ù…ÛŒ کند Ùˆ بدنبال راهی نو برای دست یابی به عشق Ùˆ گذار از بØران Ù…ÛŒ کند. جسم Ùˆ جان آدمی در Ù„Øظه بØران عشقش مانند آدمی گیج Ùˆ مست، گیچ Ùˆ مست راه Ù…ÛŒ رود Ùˆ گیج Ùˆ مست Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ در هر تمنایی Ùˆ خواهشش، سوالی نیز Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ یا غمی نیز نهÙته است .آن نگاه Ùˆ سخن معشوق Ú©Ù‡ تا دیروز پراز تمنای آشنا Ùˆ موسیقی دلچسب Ùˆ پرشور بود،اکنون بودنش یا نبودنش Øالت Ú†Ù†Ú¯ÛŒ را پیدا Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ Ú©ÙˆÚ© نیست Ùˆ موزیکش جانخراش Ùˆ یا کسالت کننده است.شعر عاشقانه شاعر مثل خود شاعر در بØران عشق دوپاره Ù…ÛŒ شود Ùˆ گویی دو راوی دارد Ùˆ یا گویی در شعر عاشق Ùˆ معشوق در بØران با یکدیگر سخن Ù…ÛŒ گویند.شاعر عاشق از لاغر شدن جان عاشقش در تب عشق سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ راوی دیگر Ùˆ یا بخش دیگر او Ú©Ù‡ به بیان درد Ùˆ Ø´Ú©Ø´ Ùˆ Øس بØرانش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از غمش به معشوق یا به خویش Ù…ÛŒ گوید. اینگونه شاعر در بیان درد Ùˆ بØران عشقش از گیج زدن Ú†Ù†Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ دیگر Ú†Ù†Ú¯ÛŒ بدل نمی زند سخن Ù…ÛŒ گوید . اگر بخشی از وجودش با اعتراض به بیان درد Ùˆ بØران عشقش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ با طعنه ای به معشوق Ùˆ زمانه Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ <دستی Ú©Ù‡ ترا در کت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود> Ùˆ از صدای عاشقانه اش سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ او را مسØور خویش نموده Ùˆ اکنون با دردش پیرش Ù…ÛŒ کند، بخش دیگرش Ùˆ یا معشوق نیز به بیان دردش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از گذشت زمان بدون معشوق Ùˆ تنهایی بدون عشق سخن Ù…ÛŒ گوید.تنهایی Ú©Ù‡ معشوق را پیر Ù…ÛŒ کند. ببینید زیبا به Ú†Ù‡ زیبایی Øالات پارادکس عشق در بØران را Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ خواهد دردش را Ùریاد کشد Ùˆ از دست معشوقش Ùرار کند Ùˆ Ù…ÛŒ خواهد به این عشق دروغین بخندد Ùˆ همزمان طلب نگاه Ùˆ تمنای معشوق Ù…ÛŒ کند Ùˆ در تنهاییش اسیر است، بیان Ù…ÛŒ کند.
بالشهای Ù¾Ùر پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
اکنون شعر تبدیل به بیان شاعرانه پارادکس دو سودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ Øالات متناقض عشق در بØران Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ هم زجر Ù…ÛŒ کشد Ùˆ هم نبود معشوق زجرش Ù…ÛŒ دهد Ùˆ چون شلاقی بر تن Ùˆ جان معشوق Ùرود Ù…ÛŒ آید Ùˆ هم هر هماغوشی به مرگ تازه ای Ùˆ Øس Ùˆ لمس تازه بØران عشق تبدیل Ù…ÛŒ شود. عاشق در Ù„Øظه بØران عشقش، هم در Ù¾ÛŒ وصال دوباره با معشوق Ùˆ پشت سر گذاشتن بØران است Ùˆ هم Øس Ùˆ لمس Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هر وصال Ùˆ هماغوشی خود راز این بØران را بیشتر برملا میکند Ùˆ شعر Ùˆ متن عاشق Ùˆ هر عمل Ùˆ خواهش عاشق پارادکس گونه Ùˆ با تناقضی Ùˆ ظنینی همراه میشود. هر بوسه ای با سوالی همراهست Ùˆ هر تن دادنی با چرایی Ùˆ هر بیادآوردن Ù„Øظه عاشقانه ای با ظنینی Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ سوالی همراهست Ùˆ عشق Ùˆ تمنا تبدیل به یک ناسازه Ù…ÛŒ شود
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
چنین بØران عشقی با خویش ایجاد شکا٠در بوسه Ùˆ بØران در Øس Ùˆ لمس یکدیگر Ùˆ ناتوانی از لمس Ùˆ یا تن دادن به یکدیگر را به همراه Ù…ÛŒ آورد Ùˆ تن عاشق از تن دادن سرباز میزند Ùˆ عاشق Ùˆ یا معشوق <سخت آبش> Ù…ÛŒ آید Ùˆ عاشقانه به یکدیگر نگریستن Ùˆ دوستت دارم Ú¯Ùتن بسیار سخت میشود. جسم در هر Ù„Øظه همه اØساساتش را از طریق نگاه Ùˆ زبان Ùˆ عمل جسمش بیان Ù…ÛŒ کند. وقتی در بØران است Ùˆ Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ عشق اش Ùˆ معشوقش قدر عشق اش را نمی داند Ùˆ یا اØساس Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ نگاه معشوقش Ùˆ یا نگاه قلب خودش دیگر عاشقانه نیست، آنگاه سکس Ùˆ اروتیسم Ùˆ نیز زبان نیز این بØران را بازتاب Ù…ÛŒ دهند Ùˆ تمنای اروتیکی متناقض Ùˆ یا Ú©Ù… توان میشود Ùˆ یا تن اعتصاب Ù…ÛŒ کند Ùˆ تمنا را پس Ù…ÛŒ زند Ùˆ تا جواب دلخواهش را نگیرد Ùˆ با عبور از بØران به تمنایی عاشقانه تر Ùˆ پرشورتر تبدیل نشود، خردمندانه این تن عاشق لجباری Ù…ÛŒ کند Ùˆ خر نمی شود Ùˆ دروغ درون عشق Ùˆ بØران عشق را با سخت آمدن Ùˆ ناتوانی از Ú¯Ùتن دوستت دارم، برملا Ù…ÛŒ سازد .
Ù‡Ùت شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢Ùتابم نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
Ùˆ در انتها با طنزی عاشقانه Ùˆ پردرد به معشوقش از بØران عشقشان Ù…ÛŒ گوید Ùˆ قدر عشقش را ندانستن Ùˆ گویی شاعر با آنکه همزمان معشوق را به همخوابگی دیگری دعوت Ù…ÛŒ کند، اما Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ این عشق دیگر توان زندگی ندارد Ùˆ این هماغوشی، هماغوشی مرگ عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی خصوصی Ùˆ پرتمنا به سیاست کشیدن Ùˆ تنبیه کردن،بزیر کشیدن کردن تن معشوق Ùˆ با سیاست کردن Øری٠و معشوق است Ùˆ بزمین زدن او در جدل قدرتی Ú©Ù‡ اکنون در درونش خشم Ùˆ شاید هم غم پایان عشق جای عشق را گرÙته است. Ùضای این همخوابگی مالامال از Øس Ùˆ دانایی بپایان رÙتن عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی به بازی پایانی Ùˆ دردناک بزیر کشیدن دیگری Ùˆ چیرگی بر دیگریست Ùˆ یا با هماغوشی خشم Ùˆ درد خویش Ùˆ پایان هماغوشی عاشقانه را بیان کردن Ùˆ دیگر ناتوان بودن از Øس Ùˆ لمس معجزه عشق Ùˆ ناتوانی Ùˆ نزدیک بینی عشقی Ùˆ ندیدن معجزه عشق در نگاه معشوق Ùˆ قدر او معجزه را ندانستن Ùˆ پایمال کردن خوشه ظری٠عشق Ùˆ تن معشوق با دستها Ùˆ نگاههای زمخت :
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر Ùردا نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
Øالا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯Ùتی
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾Ùر Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾Ùر Ù…ÛŒ مانستند
بالشهای Ù¾Ùر پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
Ù‡Ùت شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢Ùتابم نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر Ùردا نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
Øالا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯Ùتی
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
زیبا کرباسی
Ù…Øمد سÙریان – لندن
mohasmoon@yahoo.com
یکی از مشغله های ذهنی انسان متÙکرهمواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون استÙاده از گلام هم Ùادر به
اندیشیدن هست؟ یا تنها با Ú©Ù…Ú© عصای کلام قادر به نوردیدن صØرای بی پایان اندیشه است.
عمر این پرسش شاید به پیری تکلم Ùˆ زبان باشد، Ú©Ù‡ رد پای این مشغله Ùکری را میتوان Øتی در نوشت های اساطیری نیز پیدا کرد.
اما از آن زمان Ú©Ù‡ انسان موÙÙ‚ به دیدن خود Ùˆ اندیشه Ùˆ رویاهایش بر پرده سینما شد، پرسش دیگری در ذهن پدیدار گشت Ú©Ù‡ آیا تصاویر را میتوانیم بی تصر٠کلمه تØلیل Ùˆ ثبت کنیم؟ یا خیر؟
جواب این پرسش خود بØØ«ÛŒ دگر است Ú©Ù‡ در Øوصله Ùˆ ظراÙت این نوشتار نمیگنجد.
اما جدا از این ذهن مشغولی ها هم اکنون انسان متÙکر برای اندیشیدن از کلام Ùˆ تصویر به طور موازی بهره میگیرد. Ùˆ گاه Ùاصله این دو خط موازی آنقدر یکی از مشغله های Ùکری انسان متÙکر همواره این بوده است Ú©Ù‡ آیا بدون استÙاده از کلمه هم قادر به Ú©Ù… میشود Ú©Ù‡ شاهد تقاطع کلام Ùˆ تصویر هستیم.
این شعر زیبا کرباسی مثالی است واضØØŒ از این برخورد Ú©Ù‡ در آن کلام Ùˆ تصویر مماس گشته اند. در این مقال بر آن نیستم تا شعر را به بوته تقد ادبی ببرم، تنها قصدم از نوشتن این چند خط به شراکت گذاشتن تصاویرذهنی ام بود از شعر با شما.
شاعر شعر را با تصویری از باران صدای معشوق شروع میکند:
صدایت که میریخت، سوراخهایم از باران پر میشد...
Ùˆ در Ù¾ÛŒ آن ایماژها را چنان از Ù¾ÛŒ هم روانه ذهن خواننده میکند، Ú©Ù‡ به ص٠کشیدنشان یک Ùیلم کوتاه سورئالیستی را در ذهن خواننده(خوانند ای Ú©Ù‡ تبدیل به بیننده شده) تصویر میکند.
در بند دوم نگاه خواننده(بیننده-دوربین) به لیوانهائی خیره میشود Ú©Ù‡ آگاهانه در Øسرت نوشیده شدن Ùˆ به انتها رسیدن میمانند Ùˆ این انتظار در لابه لا ÛŒ این معاشقه کلامی Ú¯Ù… میشود.
...لیوانها پر میدانستند که چرا پر میمانستند..
سپس دوربین بدون بریدن تصویر به سوی بالشی چاق میچرخد که سر شاعر را به میهمانی صدای معشوق دعوت میکند، و یک قی٠جادو که قرار است باران صدا را به روزنه های جسم و جان شاعر بریزد..
آنگاه Ú©Ù‡ تصویر قطع میشود، همگی در انتظار ثمره Ùˆ میوه این مکالمه نشسته ایم. Ùˆ در نمای بعد، بالشی Ú©Ù‡ از Øرارت Ùˆ سنگینی سر گرم Ùˆ سنگین از صدا آب رÙته، نوشیدنیهای نوش نشده، ابهام بارانی بند آمده Ùˆ صدای یکسان عقربه های ساعت، همه Ùˆ همه Ùضا را Ø®ÙÙ‡ Ùˆ خسته Ùˆ مرگ آلود کرده اند.
در نگاه سوم تنها شنونده مونولوگها Ùˆ گلایه های شخصی شاعر هستیم در Øالی له نوری از صورت در تاریکی نشسته اش به چشمان ما نمیرسد، صدای شاعر Ú©Ù‡ Øال به راوی قصه بدل شده ما را از ماهیت مکالمه آکاه میکند.
شاعر در این سطر هنرمندانه: ... Øالا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود...
معجزه وجود خویش را بسان دره ای تنها میبیند آنکاه Ú©Ù‡ خالی ØرÙهای معشوق را در خود نشانده است...
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنک میکند، عکسها دروغ میگویند، Ø¢Ùتابم نمیگذارد....
شاعر در این بند زیبائی ثبت شده بر صÙØÙ‡ کاغذ را مجازی Ùˆ دروغین نام نهاده است Ùˆ دلیل این امر را Ø¢Ùتاب Ùˆ نور جوهری عشق میداند Ú©Ù‡ عکسبرداری از آن را غیرممکن میسازد.
Ùˆ در بند آخر بباوران به خوبی انتخاب شده، به یک جلوه ویژه در Ùیلم میماند Ú©Ù‡ چشمانمان را برای دیدن هر تصویری Ùˆ برداشت هر معنائی آزاد میگذارد.
" بباوران لای رانهایم را جوان، اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯Ùتی این معجزه برای تو اصلا خوب نیست"
درباره این شعر زیبا به نقد استادانه ای برخوردم از دوست هنرمند و دانشمندم آقای داریوش برادری
مطالعه این نقد هم بعد از تماشای شعر دلنشین است این نقد و متن کامل شعر را هم در زیرمیاورم...
در کلاژ پانزدهم ما شاهد اوج تازه ای از توان زیبا کرباسی در بیان Øالات پارادکس عشق Ùˆ جسم عاشق Ùˆ در لمس Ùˆ بیان شاعرانه پارادکس Ùˆ Øالات دوسودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ اروتیسم عاشقانه هستیم. اینجا تمنای چند لایه عشق Ú©Ù‡ اکنون با بØران روبرو شده است، به بیان تمنای بØران زده عاشق Ùˆ چندسودایی خود Ù…ÛŒ پردازد. کلاژ پانزدهم به باور من بهترین Ùˆ قویترین کلاژ زیبا کرباسی ویک شعر قوی Ùˆ Ú©Ù… نظیر در میان اشعار شاعران ایرانیست. شعر از ابتدا به بیان Øالات پارادکس عشق Ùˆ دیالوگ متقابل عاشق Ùˆ معشوق Ú©Ù‡ هر نگاه Ùˆ سخن یکی، Øرکت Ùˆ نگاه دیگری را در بر دارد، Ù…ÛŒ پردازد. شعر از صدای پرتمنای عاشقی سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ معشوق را مالامال از Øس Ùˆ لذت تمنای اروتیکی Ùˆ میل اروتیکی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ او را تر Ù…ÛŒ سازد Ùˆ همزمان گویی از Ù„Øظه عشق بازی Ùˆ ارگاسم عاشقانه سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ یا از عشق بازی پر درد. گویی ریختن صدایی Ú©Ù‡ سوراخهای معشوق را پر از باران Ù…ÛŒ کند، هم Øکایت از تمنایی عاشقانه Ù…ÛŒ کند Ùˆ هم از Ùروریختن عشقی Ùˆ غرق شدن تن در اشکی سخن Ù…ÛŒ گوید
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾Ùر Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾Ùر Ù…ÛŒ مانستند
. همانطور Ú©Ù‡ هر تمنای عاشقانه، تمنای Ùˆ خیسی معشوق را بدنبال دارد، همانگونه نیز هر ناتوانی عاشق ،درد Ùˆ ناتوانی معشوق را بدنبال دارد Ùˆ بØران عشق هر دو را Ùˆ خواهشهای هر دو را در بر Ù…ÛŒ گیرد. تن انسان هم به بیان تمنای عشق Ùˆ هم به بیان بØران عشق Ù…ÛŒ پردازد. او همه چیز را با Øالات جسمش بیان Ùˆ بازگو Ù…ÛŒ کند Ùˆ بدنبال راهی نو برای دست یابی به عشق Ùˆ گذار از بØران Ù…ÛŒ کند. جسم Ùˆ جان آدمی در Ù„Øظه بØران عشقش مانند آدمی گیج Ùˆ مست، گیچ Ùˆ مست راه Ù…ÛŒ رود Ùˆ گیج Ùˆ مست Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ در هر تمنایی Ùˆ خواهشش، سوالی نیز Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ یا غمی نیز نهÙته است .آن نگاه Ùˆ سخن معشوق Ú©Ù‡ تا دیروز پراز تمنای آشنا Ùˆ موسیقی دلچسب Ùˆ پرشور بود،اکنون بودنش یا نبودنش Øالت Ú†Ù†Ú¯ÛŒ را پیدا Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ Ú©ÙˆÚ© نیست Ùˆ موزیکش جانخراش Ùˆ یا کسالت کننده است.شعر عاشقانه شاعر مثل خود شاعر در بØران عشق دوپاره Ù…ÛŒ شود Ùˆ گویی دو راوی دارد Ùˆ یا گویی در شعر عاشق Ùˆ معشوق در بØران با یکدیگر سخن Ù…ÛŒ گویند.شاعر عاشق از لاغر شدن جان عاشقش در تب عشق سخن Ù…ÛŒ گوید Ùˆ راوی دیگر Ùˆ یا بخش دیگر او Ú©Ù‡ به بیان درد Ùˆ Ø´Ú©Ø´ Ùˆ Øس بØرانش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از غمش به معشوق یا به خویش Ù…ÛŒ گوید. اینگونه شاعر در بیان درد Ùˆ بØران عشقش از گیج زدن Ú†Ù†Ú¯ÛŒ Ú©Ù‡ دیگر Ú†Ù†Ú¯ÛŒ بدل نمی زند سخن Ù…ÛŒ گوید . اگر بخشی از وجودش با اعتراض به بیان درد Ùˆ بØران عشقش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ با طعنه ای به معشوق Ùˆ زمانه Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ <دستی Ú©Ù‡ ترا در کت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود> Ùˆ از صدای عاشقانه اش سخن Ù…ÛŒ گوید Ú©Ù‡ او را مسØور خویش نموده Ùˆ اکنون با دردش پیرش Ù…ÛŒ کند، بخش دیگرش Ùˆ یا معشوق نیز به بیان دردش Ù…ÛŒ پردازد Ùˆ از گذشت زمان بدون معشوق Ùˆ تنهایی بدون عشق سخن Ù…ÛŒ گوید.تنهایی Ú©Ù‡ معشوق را پیر Ù…ÛŒ کند. ببینید زیبا به Ú†Ù‡ زیبایی Øالات پارادکس عشق در بØران را Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ خواهد دردش را Ùریاد کشد Ùˆ از دست معشوقش Ùرار کند Ùˆ Ù…ÛŒ خواهد به این عشق دروغین بخندد Ùˆ همزمان طلب نگاه Ùˆ تمنای معشوق Ù…ÛŒ کند Ùˆ در تنهاییش اسیر است، بیان Ù…ÛŒ کند.
بالشهای Ù¾Ùر پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
اکنون شعر تبدیل به بیان شاعرانه پارادکس دو سودایی Ùˆ چندسودایی عشق Ùˆ Øالات متناقض عشق در بØران Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ هم Ù…ÛŒ طلبد Ùˆ هم زجر Ù…ÛŒ کشد Ùˆ هم نبود معشوق زجرش Ù…ÛŒ دهد Ùˆ چون شلاقی بر تن Ùˆ جان معشوق Ùرود Ù…ÛŒ آید Ùˆ هم هر هماغوشی به مرگ تازه ای Ùˆ Øس Ùˆ لمس تازه بØران عشق تبدیل Ù…ÛŒ شود. عاشق در Ù„Øظه بØران عشقش، هم در Ù¾ÛŒ وصال دوباره با معشوق Ùˆ پشت سر گذاشتن بØران است Ùˆ هم Øس Ùˆ لمس Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هر وصال Ùˆ هماغوشی خود راز این بØران را بیشتر برملا میکند Ùˆ شعر Ùˆ متن عاشق Ùˆ هر عمل Ùˆ خواهش عاشق پارادکس گونه Ùˆ با تناقضی Ùˆ ظنینی همراه میشود. هر بوسه ای با سوالی همراهست Ùˆ هر تن دادنی با چرایی Ùˆ هر بیادآوردن Ù„Øظه عاشقانه ای با ظنینی Ùˆ Ø´Ú©ÛŒ Ùˆ سوالی همراهست Ùˆ عشق Ùˆ تمنا تبدیل به یک ناسازه Ù…ÛŒ شود
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
چنین بØران عشقی با خویش ایجاد شکا٠در بوسه Ùˆ بØران در Øس Ùˆ لمس یکدیگر Ùˆ ناتوانی از لمس Ùˆ یا تن دادن به یکدیگر را به همراه Ù…ÛŒ آورد Ùˆ تن عاشق از تن دادن سرباز میزند Ùˆ عاشق Ùˆ یا معشوق <سخت آبش> Ù…ÛŒ آید Ùˆ عاشقانه به یکدیگر نگریستن Ùˆ دوستت دارم Ú¯Ùتن بسیار سخت میشود. جسم در هر Ù„Øظه همه اØساساتش را از طریق نگاه Ùˆ زبان Ùˆ عمل جسمش بیان Ù…ÛŒ کند. وقتی در بØران است Ùˆ Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ عشق اش Ùˆ معشوقش قدر عشق اش را نمی داند Ùˆ یا اØساس Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ نگاه معشوقش Ùˆ یا نگاه قلب خودش دیگر عاشقانه نیست، آنگاه سکس Ùˆ اروتیسم Ùˆ نیز زبان نیز این بØران را بازتاب Ù…ÛŒ دهند Ùˆ تمنای اروتیکی متناقض Ùˆ یا Ú©Ù… توان میشود Ùˆ یا تن اعتصاب Ù…ÛŒ کند Ùˆ تمنا را پس Ù…ÛŒ زند Ùˆ تا جواب دلخواهش را نگیرد Ùˆ با عبور از بØران به تمنایی عاشقانه تر Ùˆ پرشورتر تبدیل نشود، خردمندانه این تن عاشق لجباری Ù…ÛŒ کند Ùˆ خر نمی شود Ùˆ دروغ درون عشق Ùˆ بØران عشق را با سخت آمدن Ùˆ ناتوانی از Ú¯Ùتن دوستت دارم، برملا Ù…ÛŒ سازد .
Ù‡Ùت شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢Ùتابم نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
Ùˆ در انتها با طنزی عاشقانه Ùˆ پردرد به معشوقش از بØران عشقشان Ù…ÛŒ گوید Ùˆ قدر عشقش را ندانستن Ùˆ گویی شاعر با آنکه همزمان معشوق را به همخوابگی دیگری دعوت Ù…ÛŒ کند، اما Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ این عشق دیگر توان زندگی ندارد Ùˆ این هماغوشی، هماغوشی مرگ عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی خصوصی Ùˆ پرتمنا به سیاست کشیدن Ùˆ تنبیه کردن،بزیر کشیدن کردن تن معشوق Ùˆ با سیاست کردن Øری٠و معشوق است Ùˆ بزمین زدن او در جدل قدرتی Ú©Ù‡ اکنون در درونش خشم Ùˆ شاید هم غم پایان عشق جای عشق را گرÙته است. Ùضای این همخوابگی مالامال از Øس Ùˆ دانایی بپایان رÙتن عشق Ùˆ تبدیل عشق بازی به بازی پایانی Ùˆ دردناک بزیر کشیدن دیگری Ùˆ چیرگی بر دیگریست Ùˆ یا با هماغوشی خشم Ùˆ درد خویش Ùˆ پایان هماغوشی عاشقانه را بیان کردن Ùˆ دیگر ناتوان بودن از Øس Ùˆ لمس معجزه عشق Ùˆ ناتوانی Ùˆ نزدیک بینی عشقی Ùˆ ندیدن معجزه عشق در نگاه معشوق Ùˆ قدر او معجزه را ندانستن Ùˆ پایمال کردن خوشه ظری٠عشق Ùˆ تن معشوق با دستها Ùˆ نگاههای زمخت :
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر Ùردا نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
Øالا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯Ùتی
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
کلاژ ۱۵
صدایت که می ریخت سوراخهایم از باران پر می شد
لیوانها Ù¾Ùر Ù…ÛŒ دانستند Ú©Ù‡ چرا Ù¾Ùر Ù…ÛŒ مانستند
بالشهای Ù¾Ùر پَرم لاغر Ù…ÛŒ شدند از تب
«گیج می زند این چنگ که چنگی به دلم نمی زند چرا؟!»
دستی که ترا در کَت ما کرد شب تولدم دنبال کت شلواری برای تو بود
وقتی صدایت با شادی ظریÙÛŒ معجزه معجزه کنان ریخت تا پیرم کند
«پیرم Ù…ÛŒ کند این ساعت Ú©Ù‡ بی صدای تو Ù„ÙÚ© Ùˆ Ù„ÙÚ© Ù…ÛŒ کند»
وقتی انگشتانی Ú©Ù‡ نبودند تگرگ باریدند پشت گوشها Ùˆ گردنم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
آماده مرگ تازه ای چقدر عرق کردیم Ù†Ú¯Ùته بودم نه؟!
صدایت که می ریخت تاریکی چشم نداشت ما هم نداشتیم
نه چشم نه دانه نه کاشتیم نه گذاشتیم
Ù‡Ùت شب لای لای مداوم دوستت دارم هر شاعر عاشقی را خر Ù…ÛŒ کند نمی شوم
چه سخت آبم می آید چه سخت دوستت دارمم می آید چه سخت!
زمان دقایقی Ú©Ù‡ درنگ Ù…ÛŒ کند عکسها دروغ Ù…ÛŒ گویند Ø¢Ùتابم نمی گذارد
از آنهایی که دیده داغ کرده اند بپرس
عینکت را از دور خوب تیز کن
دیگر Ùردا نمی توانی نزدیک بینی ات را بهانه Ú©Ù†ÛŒ عزیزم Ù…ÛŒ ترسم
Øالا این معجزه را از تو پر Ú©Ù† تا خالی ترین دره تنها شود
آماده سیاستم بیا مرا سیاسی بکن
به Ø±ÙˆØ Ù…Ø§Ø¯Ø±Øª هم رØÙ… Ù†Ú©Ù†
نقل و نبات کن بپاش بر سر مبارکمان
بباوران لای رانهایم را جوان اما Ù†Ú¯Ùˆ Ù†Ú¯Ùتی
این معجزه برای تو اصلا اصلن خوب نیست.
زیبا کرباسی
اص٠گرگیج نوشت