گامى پر از نگين گم شده ى دريا Pooya Azizi/ M.Biyabani

گامى پر از نگين گم شده ى دريا
نيم نگاهى به مجموعه Ù‰ دستى پر از بريده Ù‰ مهتاب سروده Ù‰ Ù…ØÙ…د بيابانى
پويا عزيزى
((جارى ست اضطراب / مى ترکم شب تاب / انسان: / Ú†Ù‡ ساده مى رود از دست / وقتى Ú©Ù‡ درد لخته لخته مى تراشد از غرور Ùˆ / آب مى شود Ø§ØØ³Ø§Ø³ / مى بينى بر آسمان چگونه مى Ø´Ú©Ø§ÙØ¯ Ùˆ / مى سوزد با آن مزار Ú©Ù‡ نا پيداست / وقتى Ú©Ù‡ از کنار زمين دور مى شد او / ØªÙˆÙØ§Ù† : تمام سادگى ما را از ريشه مى شکست ... / آيا کبوترى Ú©Ù‡ به قربان گاه / آن روز قطره قطره Ù‰ آزادى نوک مى زد آشکار / عمر شکسته Ù‰ من بود؟ / عمرى Ú©Ù‡ در ميان پر شکستن Ùˆ پرواز خاموش مى شود ØŸ ))
بله ! در واقع آدمى اويى را Ú©Ù‡ در مقابل اوست ØŒ تا وقتى Ú©Ù‡ آن او توجه اش به آدمى جلب نشده يا در واقع ØŒ آدمى اين را ØØ³ نکرده است ØŒ نمى Ùهمد . اما وقتى او متوجه آدم مى شود در ØÙ‚يقت قضيه عکس اين مطلب است . يعنى او متوجه انسان باشد Ùˆ انسان متوجه او ØŒ هنگامه اى ست Ú©Ù‡ هر دو به پريشانى کشيده مى شوند .
انسان هميشه در توجه اش مرگ را دارد و مرگ هم متوجه ى اوست . در واقع مرگ ، شيء سان او را به انتظار نشسته است و اين در ذهن اوست که شکل مى گيرد . مرگ هميشه از اين لذت و امتياز برخوردار بوده که خودش ببيند ، بى ان که ديده شود . چهره ى پريده رنگى ست اما غالب وقتى که در برابر انسان هنرمند قرار مى گيرد چون هم اين متوجه اوست و در کمين، هم او متوجه اين پس در واقع هردو پريشان اند و از گير و دار نبرد آن که پيروز به رامش گاه مى ايد هردوى آن هايند .
پيروز بر جنبه Ù‰ مادى انسان مرگ است وقتى Ú©Ù‡ ماده Ù‰ زندهى او را به Ùنا مى برد Ùˆ پيروز از جهات ديگر هنر مند است Ú©Ù‡ در قبال واژگان Ùˆ ابزار هنرش چيزى جاودانه مى Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø¯ .اما به نظر مى آيد مرگ کمى غالب تر است . چون با از بين بردن ماديت راه Ø¢ÙØ±ÙŠÙ†Ø´ را سد مى کند Ùˆ خود جاويد مى ماند . هنر مند چون متوجه مرگ است در اين راستاى تقابل نيز ساکت ننشسته Ùˆ مرگ را چون هر چيز ديگرى به چلش مى کشد چون مخاطب اش را به مرگ توجه مى دهد Ùˆ در اين راستا وى را به غنيمت وقت براى جاودانه Ú¯Ù‰ سوق مى دهد از مرگ چهره اى پريشان تر از پيش مى سازد .
پس جاودانه Ú¯Ù‰ انسان در برهه اى زمانى Ø´Ú©Ù„ مى گيرد Ú©Ù‡ معطو٠به توجه وى به مرگ است Ùˆ ØØ§ØµÙ„ اش پريشانى . ((جارى ست اضطراب )). سرانجام رنج مول٠و نوع زيستن او ( Ùˆ در ØÙ‚يقت چگونه زيستن او ) ست Ú©Ù‡ گاه مى تواند ما را از نوع رنج او آگاه سازد . مثلا وقتى اين برهه Ù‰ زمانى در استعاره ØŒ کبوترى مى شود Ú©Ù‡ قطره قطره Ù‰ آزادى را نوک مى زند – يا وقتى در ميان پرواز وپر شکستن خاموش مى شود .
(( تØÙ„يل مى رود مخاط خاطره در شلاق / رد صداى گرگ ØØ§Ùظه Ù‰ درياست ... )) .
(( هنوز اين سر دنيا/ درون دام Ø³ÙØ± مى کنند ماهى ها / Ùˆ مادرى Ú©Ù‡ نمى داند / ÙØ±Ø§Ø² ماسه Ú†Ù‡ گورستانى / ميان ÙØ§Ø®ØªÙ‡ گان Ùˆ صداى من/ تنهاست... ))
(( در چيتگر هميشه درختى هست / با خال ها Ùˆ پوکه هاى خالى / خواهان چيست دانوش / گردم قيام بختک Ùˆ پندار /آشوب سالهاى برنيامده پهلوى ديگرم /عمرى طوا٠دادند Ùˆ / من اينک / شبگير با ØÙˆØ§Ø³ پاره Ù‰ باران ها / ØØªØ§ به ياد خويشتن هرگز نمى رسم . )).
درياب Ú©Ù‡ ميهن آدمى ( موطن اجدادى اش ) به چشم خود سرزمين بيگانه اى مى نمايدکه جز يادبودى نيست از نارضايتى Ùˆ دردى . يادبودى چون هاله اى مه گون به گرد خورشيدى Ú©Ù‡ هر Ú†Ù‡ در ان کاوش هم مى کنى ØØªØ§ به خودت هم نمى رسى وقتى Ú©Ù‡ هستى ات از آتشى ست Ú©Ù‡ در درون ØŒ به زير خاکسترى از چهره نهان دارى . ØØ§Ù„ا نگاه ات به جهان نگاه ÙˆØ§Ø´Ú©Ø§ÙØ§Ù†Ù‡ اى خواهد بود . به دنبال دليل خواهى گشت .به دنبال خودت . هنگامى Ú©Ù‡ با نگاه جهان را تا ته جويده اى Ùˆ خودت را Ù†ÙŠØ§ÙØªÙ‡ اى Ú©Ù‡ کجايى پس از تمام اين دنياى بزرگ گردت قيام بختک Ùˆ پندار است Ùˆ آشوب سال هاى بر نيامده پهلوى ديگرت .
اگر از پس آن بر آيم Ú©Ù‡ کوس اشتباه مى کنند را به گوش آن هايى بکوب ام Ú©Ù‡ زير علم هاى مختلÙÙ‰ از قبيل غير قابل Ùهم بودن شخصى بودن Ùˆ Ù†Ùوذ ناپذير بودن Ùˆ ديگر منÙÙ‰ ساز هاى شعر اکنون ايران سينه مى زنند . شعار نمى دهم اما بگويم Ú©Ù‡ بدانيم : سرودى است از همه Ùˆ براى همه .
انسانيت Ùˆ جامعه Ù‰ بشرى در گروه هاى جزء Ùˆ کلى هميشه از سوى قدرت مورد بيداد قرار مى گيرد اگر قدرت به گونه اى باشد Ú©Ù‡ وى بر نمى تابد . اما او از قدرت در اندازه Ù‰ خود بايد کسب اگاهى کرده باشد Ùˆ شناخت ØŒ Ú©Ù‡ اين شناخت جز از راه واشکاÙÙ‰ Ùˆ سوال گرى Ùˆ به چالش کشيدن قدرت غالب نيست . در واقع تا قدرت غالبى نباشد قدرت مورد بى داد قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اى نيست . در اين را شناخت هنر مند به يارى هنر خويش سعى در يارى مخاطب اش در امر سوال گرى Ùˆ واشکاÙÙ‰ داشته بل Ú©Ù‡ قدرت را Ú©Ù‡ هميشه کوشيده وى را به وضع ØØ®ÙŠÙˆØ§Ù†Ù‰ تنزل دهد مجبور کند Ú©Ù‡ دوباره او را به چشم انسان بنگرد.
اما شعر Ùˆ هنر را به اين ديده تنها در جوامعى Ú©Ù‡ ØÙ‚يقت را ÙŠÚ©Ù‡ مى پندارند Ùˆ هنوز تک بعدى Ùˆ خطى هستند Ùقط مى شود ديد . اما نمى دانم در دهکده اى Ú©ÙˆÚ†Ú© پر از وسايل ارتباط Ùˆ خبر رسانى به نام جهان آيا واقعيتى در لالاى اين همه تکثر ØØªØ§ اگر Ù…ØØ¯ÙˆØ¯ به مکانى خاص باشد وجود دارد ØŸ بگذريم !
١) زبان :
روى کرد مول٠در اين مجموعه Ùˆ به خصوص در Ø¯ÙØªØ± اول (سى پاره برهنگى دانوش ) روى کردى ست Ú©Ù‡ در آن ØŒ گاه سعى مى شود از واژه ØŒ Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ اى مضاع٠برده شود ØŒ نه تنها در راستاى خدمت به Ù…ØØªÙˆØ§ Ùˆ دو گانگى بل Ú©Ù‡ در خدمت ÙØ±Ù… زبانى اثر يا به تر است بگويم چينش واژگان .
واژگان به تنهايى در کنار يکديگر قرار مى گيرندو ترکيب ها به Ø±Ø§ØØªÙ‰ از يکديگر ÙØ§ØµÙ„Ù‡ مى گيرند همان گونه Ú©Ù‡ سطر ها به Ø±Ø§ØØªÙ‰ زبر هم نوشته مى شوند . اما گاه بعضى واژه ها وتر کيب ها على رغم اين Ú©Ù‡ در ÙØ§ØµÙ„Ù‡ ها Ùˆ يا در زير هم قرار گيرى ها جداى از يکديگرند ØŒ به Ø´Ú©Ù„ پلى عمل مى کنند Ú©Ù‡ ارتباط موسيقايى Ùˆ Ù†ØÙˆÙ‰ سطر ØŒ بند Ùˆ جمله را نه تنها به هم نمى ريزند ØŒ بل Ú©Ù‡ در راستاى سير طولى شعر ØŒ وظيÙÙ‡ Ù‰ بسيار بزرگى را بر عهده مى گيرند . به اين قسمت از اين از اين شعر توجه مى کنيم . اين گونه نوشته مى شود :
(( چشمى به روى چشم مى پرد اما
خواب زمين براى دايره ها کوتاه است ))
هم اين گونه :
(( چشمى به روى چشم/ مى پرد اما خواب زمين براى دايره ها کوتاه است ))
پس مول٠دويا چند Ø´Ú©Ù„ خوانش را در ÙŠÚ© ÙØ§ØµÙ„Ù‡ گذارى ترکيبى در سطرهر ايجاد مى کند Ú©Ù‡ در راستاى اقتصاد واژگانى Ùˆ موجز کردن زبان شيوه اى ست غالب Ùˆ موÙÙ‚ . Ø´Ú© نيست Ú©Ù‡ خوانش غالب همان است Ú©Ù‡ (( مى پرد اما )) را پلى ÙØ±Ø¶ کنيم Ùˆ هر دو خوانش را داشته باشيم Ùˆ Ú©Ù… نيست از اين Ø´Ú©Ù„ کاربرد مضاع٠در زبان اين مجموعه !
در شعرهايى از قبيل(( پيش از نماى قاÙله در مهتاب )) Ú©Ù‡ تر جيع بند هايى در جاى جاى مختل٠شعر ØØ¶ÙˆØ± پيدا مى کنند Ùˆ شع را در موقعيت تقابل قرار مى دهند . تقبلى Ú©Ù‡ از طريق سياليت Ùˆ تعليق ذهنى ايجاد شده است Ùˆ گاه به اعلا Ù… موقعيت هاى مختل٠مى پردازد Ú©Ù‡ از دو ÙØ¶Ø§Ù‰ Ù…ØªÙØ§ÙˆØª در کنار يکديگر قرار Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ اند . اين گونه نمايانده مى شود Ú©Ù‡ اين ها دو صداى Ù…ØªÙØ§ÙˆØª اند Ú©Ù‡ شايد هم باشند ولى هم داراى Ø´Ú©Ù„ وساختار يکسانى هستند وهم ريتم ولØÙ† يکسان با بقيه Ù‰ اثر . مول٠در نشان دادن اين صداها تنها به درشت نويسى ØØ±ÙˆÙ بسنده ميکند Ùˆ اين به گمان ام کمى شايد از درصد موÙقيت مول٠بکاهد . اين کهمول٠در نشان دادن صداها از طريق ريتم Ùˆ تغيير ريتم Ùˆ تغيير Ù„ØÙ† Ùˆ ساختن پرسونازهاى مختل٠ناموÙÙ‚ است Ùˆ شعر را از ديدگاه داناى Ú©Ù„ ارائه مى کند . به پرداختن Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§Øª سطØÙ‰ در زمان کمتر مى پردازد Ùˆ بيش تر سعى ميکند ØØ³Ù‰ باشد تا Ø§ØØ³Ø§Ø³Ø§ØªÙ‰ Ùˆ به همين خاطر است Ú©Ù‡ در ÙØ±Ø§ Ø§ØØ³Ø§Ø³ جايى براى زيبا نمايى Ùˆ تØÙ„يل بردن تمام ØØ³ ها در قالب زبان پيدا مى کند .
((اکنون / Ú©Ù‡ جهان مى تراشدم / آسايش ØªÙˆÙØ§Ù† تيره Ú¯Ù‰ ست / سارى Ú©Ù‡ سوى تو سر بر مى گرداند )).
((دريا به رنگ چهره ى ما / رد چهار شاخه بر آن ديوار / مهتاب را به نيم جو / ازمن جلو زده است / نوباوه اى هنوز / جذر تو بر شقايق قربان گاه ))
(( دريا با خواب هاى تو در گير شد/ لبريز هرچه بخواهى / هرچند هرچه بخواهى ستاره نيست / نخل ولى پراز جوانه مى گذرم .))
Ú¯ÙØªÙ‡ ها بيش تر به شكل استعاره ها Ùˆ كنايه بيان مى شوند Ùˆ در عمق دلالت گرانه Ùˆ اكسپرسيوند Ùˆ در كل زبان مول٠در اين مجموعه زبانى نيست كه به مذاق شاده انديشان Ùˆ سطØÙ‰ نگران خوش آيد . هر چند كه در سطر داراى بار تصويرسازى هاى زيبا Ùˆ موسيقى خاص خود است اما در عمق رويه اى نخبه گرايانه از انديشه را دردرون زبان درونى كرده است .
چنان به نظرم مى آيد كه مول٠در شيوه Ù‰ Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ Ù‰ از زبان تا ØØ¯ÙˆØ¯ زيادى موÙÙ‚ بوده است تا آن ÙØ§ØµÙ„Ù‡ Ù‰ بين دال Ùˆ معنا را تا ØØ¯ زيادى از دست ندهد Ùˆ از اين راهگذر به ابهامى رسيده است كه پيشاپيش زمينه Ù‰ سهم مخاطب را ÙØ±Ø§Ù‡Ù… مى آورد تا وى از روى كرد ابهام برداشت خويش را داشته باشد .
بيايبانى در اين مجموعه روى كرد موÙÙ‚ ترى را به زبان نسبت به مجموعه هاى قبلى نشان مى دهد هر چند ÙØ®Ø± ÙØ±ÙˆØ´Ù‰ زبانى در شيوه Ù‰ Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ Ù‰ وى از كلمات مشهود است .
٢) تخيل شاعرانه و بررسى سويه هاى عينى و ذهنى :
تخيل هنگامى Ù…Ùيد مى Ø§ÙØªØ¯ كه راه گشاى ما براى رسيدن به آن چيز باشد كه در تجربه Ù‰ ما از زندگى قابل تصور است Ùˆ عينيت آن را در سويه Ù‰ تخيل مى شود مشاهده كرد . هرچند كه تخيل خود ÙØ± آيندى ذهنى است اما با خيال باÙÙ‰ نبايد اشتباه Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ شود .
(( به خنده هاى در آتش Ú¯Ø±ÙØªÙ‡ ام بنگر / به دست بى سبب ام / از زمين اگر خالى ست / دو چشم سر بريده به دنبال / Ùˆ من بر آينه او را بر آب مى پاشم .)) Ùˆ ...
ما در بر خورد با اين شعر ( Ùˆ شعرهاى ديگر در بيش تر اوقات ) با مصاديق كاملا" عينى روبه رو شده كه وجود آن ها را در دنياى ØÙ‚يقى نمى شود انكار كرد . اما از آن جا كه Ú¯ÙØªÙ‡ شد خود امرى ذهنى است Ùˆ اين مصداق ها مصداق هايى هستند كه از Ùيلتر ذهن عبور كرده Ùˆ عينيتى دوباره ÙŠØ§ÙØªÙ‡ اند . يعنى سير عينيت ØÙ‚يقت به ذهنيت شاعرانه Ùˆ سپس ارائه Ù‰ تصوير عينى در شعر به وسيله Ù‰ زبان Ùˆ واژه را طى كرده اند Ùˆ Ùقط نگاه شاعرانه است كه عينيات را به ادبيات تبديل مى كند .
تصاوير عينى در جهان بسيارند كه گاه سخن هم مى گويند . اما براى اين كه در شعر وارد شوند يا در ادبيات به هر شكل ناچارند از ذهنيت مول٠عبور كنند تا دوباره به شكل كلامى به ظهور در عالم ديگر تن دهند .
(( مگر نسيم Ø³ØØ± را/ شراع باله بياراست/ گربه ماهى مرگ / كه از دو سوى زبان / موج : چراغ سايه به ÙƒÙ / پا برهنه مى لغزد / بر آبرود نگاه تو / كودك مرجان / كلاه پاره به سر / شر نهاده بر آرنج / هنوز ماسه Ù‰ تلواسه پس مى زند آرام ...)).
(( چرخيدن زمين / به گرد تو/ چرخيدن من است / ارثى كه گردباد به من داد/ ارثى كه بايد از اول / Ú¯Ù… مى كنم تو را كاش آن دو Ù„ØØ¸Ù‡ پيش Ùˆ پس نمى شد از اول .))
در اين روند تاثير گذارى ( عين بر ذهن Ùˆ ذهن بر عين ) بى گمان تخيل شاعرانه بى تاثير نبوده Ùˆ در واقع به همراهى ذهن آمده Ùˆ گاه ذهن را بر عين مى چرباند . چنان كه اگر ØØªØ§ عينيتى هم پديد آيد به ناچار باز هم ذهنيتى ست . هر Ú†Ù‡ قدر مول٠بتواند اين روابط را قوى تر ارائه بدهد پس بى شك موÙÙ‚ تر هم هست .شعر بيابانى اين كونه مى نماياند كه ØØ§ØµÙ„ Ù„ØØ¸Ø§ØªÙ‰ در اوج تخيل است . همين روند است كه در شعرش اين گونه نمايان مى كند كه ذهن بر جنبه هاى عين برترى ÙŠØ§ÙØªÙ‡ Ùˆ بيش تر شعرى ذهنى ست تا عينى . به هر ØØ§Ù„ ذهنيت بيش از ØØ¯ اجازه Ù‰ جاى گيرى مخاطب ذر اثر را نمى دهد Ùˆ مانع Ú¯ÙØª Ùˆ گوى وى در متن است . اصلى كه مى بينيم بيابانى گاه خلا٠آن را هم ثابت مى كند Ùˆ وقتى كه با ذهنيت بيش تر عينيت كامل را به نماژيش مى گذارد .
Ù£ ) ديد تاريخى – ØÙ…اسى
بيابانى در ØØ§Ù„ كوشش براى Ø¨Ø§Ø²ÙŠØ§ÙØª ابعاد تاريخى Ùˆ اجتماعى Ùˆ ØÙ…اسى زبان است Ùˆ از سوى ديگر به همان اندازه در برابر كهنه شدن زبان Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ از زبان گذشته Ùˆ يا به هر Ù†ØÙˆÙ‰ از گويش كه زبان را به زبان كلاسيك نزديك كند Ùˆ آن را از تنوع Ùˆ گوناگونى شكل باز دارد مقاومت مى كند .
اما ديد تاريخى بياتانى Ùˆ روى كرد ØÙ…اسى وى در طول زمان (سير در زمان ) از زبان وى ساختارى نا همگون در منزل هاى مختل٠زمانى مى سازد Ùˆ در واقع اين مخمصه اى ست براى آن كه مى خواهد در باره Ù‰ كاركرد زبانى وى دست به قلم برده Ùˆ يا به هر ØØ§Ù„ پژوهش Ùˆ كسب تجربه كند .
(( از بر٠كه مى گذرد/ تاريكى جهان تو را جيغ مى كشد / آن زن تكيه داده بر اكنون /سرد است Ùˆ باز مسلسل ها / سرگرم قطع ØÙˆØµÙ„Ù‡ Ù‰ عشق / پشتم Ú†Ù‡ تير مى كشد آن روز ...))
(( خاك / با عطر بى كرانه Ù‰ زيتون / گاهى كه بى پلنگ / دره هاى Ùلسطين / آرام مى شوند / Ùˆ او قرار Ùˆ خاك Ùˆ خاطر من Ø§ÙØ³ÙˆØ³ / سال هزار Ùˆ سيصد Ùˆ چندم است / عمرم : جلو زده است از من / انگار دامنى از اتراق / خوابى كه لخته لخته مى برد Ø§ÙØ³ÙˆÙ† / از آستين شيطان .))
بيابانى Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ùˆ شكل هايى از Ù…Ùهوم را كه از نابودى سر پيچى مى كنند با ديدى ØÙ…اسى – تاريخى ÙØ¹Ø§Ù„ مى سازد Ùˆ به بازسازى Ùˆ بازنمايى Ùˆ بازنگرى آن ها در بستر متن مى پردازد . البته اين چنين برخوردى با اين Ù…ÙØ§Ù‡ÙŠÙ… Ùˆ اشكال Ùكورانه Ùˆ بر پايه Ù‰ تÙكر اومانيستى است كه شكل مى گيرد . اين برخورد براى خواننده كمابيش مبهم Ùˆ در امكان Ùهم شيوه هايى كش٠مى گردد كه ناهمگونى زمان Ùˆ موجودات انسانى همه را در هم گره مى دهد Ùˆ بر پايه Ù‰ روان - زيست شناسى مول٠در زمان شكل مى گيرد .
Ù£) تاثيرات زيست بوم Ùˆ Ù…ØÙŠØ· بر ÙØ¶Ø§ سازى شاعرانه
((پيدا نمى كنم/ چگونه در ان باران/ دريا :/ با خواب هاى تو در گير شد/ لبريز هرچه بخواهى ...))
(( در كوچ خاطرم اين گلبرگ/ گامى/ پر از نگين گم شده ى درياست ))
((Ù…Ù„Ø§Ø Ù…Ø±Ø¯Ù‡ مائده Ù‰ درياست / وال هميشه در گذر از جلگه ها / ومن .))
(( مگر نسيم Ø³ØØ± را/ شراع باله بياراست/ گربه ماهى مرگ / كه از دو سوى زبان / موج : چراغ سايه به ÙƒÙ / پا برهنه مى لغزد / بر آبرود نگاه تو / كودك مرجان / كلاه پاره به سر / شر نهاده بر آرنج / هنوز ماسه Ù‰ تلواسه پس مى زند آرام ...)).
زادگاه مول٠و Ù…ØÙ„ زندگى او تاثير مستقيم بر ÙØ¶Ø§Ø³Ø§Ø²Ù‰ شاعرانه Ù‰ او دارد . Ù…ØÙ…د بيابانى بر خلا٠نسبتى كه در نام خانواده Ú¯Ù‰ اش به بيابان هست Ùˆ داردخود زاده Ù‰ بو شهر بود Ùˆ بيش تر در بو شهر زندگى كرد . در كنار آب هاى آبى خليج با دريا Ùˆ Ù…Ù„Ø§Ø Ùˆ لنج Ùˆ موج . Ùˆ اين ها همانا تصاويرى ست كه ØÙƒ شده بر پس زمينه Ù‰ ذهنى اويند . در نا خود آگاه اش اين تصاوير را دارد Ùˆ قسمتى از ذهنيت وى هستند كه گاه نسبت به آن ها Ø§ØØ³Ø§Ø³ تعلق دارد . تخيل اش در بين همين تصاوير از پيش ØÙƒ شده سير مى كند . هر Ù…Ùهوم Ùˆ هر ارجاعى كه مى خواهد داشته باشد به ناجار از پيش ØÙƒ شده هاى ذهنى مجبور است Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ كند . بيابانى از دريا Ùˆ طبيعت Ùˆ جريانات در اطرا٠مØÙ„ زندگى اش خوب بهره مى گيرد Ùˆ آن ها را نه تنها از تعلق به منطقه اى خاص – مى راند بل كه آن ها را در ÙØ±Ø§ مكان جاداده Ùˆ جاى گاهى ادبى – جهانى براى شان ÙØ±Ø§Ù‡Ù… مى آورد . او از موتي٠هاى Ù…ØÙ„ زندگى اش Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ مى كند تا به ارائه Ù‰ Ù…Ùهوم Ùˆ شكل هاى بزرگ ترى از Ù…ØØªÙˆØ§ بپردازد . چراغ سايه بر ك٠موج مى گذارد Ùˆ گاه مرگ را گربه ماهى اى مى داند Ùˆ قتى كه نسيم Ø³ØØ±Ù‰ شراع باله هايش را آرايش مى دهد . . به هر ØØ§Ù„ اين كار كرد بينامتنى به ÙˆÙور در دستى پر از بريده Ù‰ مهتاب ديده مى شود Ùˆ به نظر مى آيد كه تا ØØ¯ÙˆØ¯ بسيارى هم موÙÙ‚ است . در اين كه با شكل گويش تصويرى خاص از منطقه Ù‰ زندگى ÙØ¹Ù„Ù‰ خودش به ارئه Ù‰ Ù…Ùهوم هاى كلى ديگر مى پردازد .
چيزى كه هويداست اين كه بيابانى شاعر است Ùˆ بر شاعر خرده نمى شود Ú¯Ø±ÙØª . اما به زعم من Ù…ØÙ…د بيابانى در مجموعه Ù‰ دستى پر از بريده Ù‰ مهتاب موÙÙ‚ است در روى كرد خودش نسبت Ùˆ به سوى شعر . ايم مجموعه با تلاطم ها Ùˆ نا همگونى هاش مجموعه اى يكدست است ØØ§Ù„ا به جز پاره شعر هاى در آخر مانند دريا زلدگاه مول٠اش كه به ظاهر پر تلاطم ست اما ماهيتى از آب Ùˆ يكدست دارد . مول٠گاه در بسيارى از شعرهاى اين مجموعه به زبانى امروزى تر Ùˆ بى زمانى Ùˆ بى مكانى خاصى مى رسد كه به همراه نگاهى كه به ÙØ±Ù… دارد Ùˆ همره نگاه انسانى اش در شعر غوطه مى خورد .
اما Ø§ÙØ³ÙˆØ³ كه انسانى به نام Ù…ØÙ…د بيابانى خيلى زود شعر شد Ùˆ نماند تا دريچه هاى ديگر Ùˆ تازه تر را به روى خود Ùˆ شعرش بگشايد . سلام بر روان پاك Ùˆ شاعرش دارم .
(( Ø³ÙØ± هنوز تو را مى برد / Ùˆ مرده : از سر Ú¯Ù„ هاى تازه مى گذرد وعشق : خانه اگر دور مى شود / با اوست / Ùˆ من در آينه او را بر آب مى پاشم / بگو : در اين گاهواره ØØ±ÙÙ‰ هست...))
mohsen mosavi نوشت
pooya dastad dard nakonad khli khoob bod