Hedayat 2منظر Ù "هستی"ØŒ در جهان Ù " نیستی" هدایت (2)- منظر Øسینی
یکی دیگر از موارد مهم در زنده بگورو برخی دیگر از نوشته ها، عنصر" خواب "است. گویی میان خوابیدن و تسکین درد رابطه ای
وجود داشته Ùˆ خواب، ا مکانی است برای عصیان در مقابل یک واقعیت عینی Ùˆ یا واقعیت هستی. گویی خوابیدن، Ú©Ù‡ در پس آن مرگ در انتظار است، ازاو در مقابل واقعیت غیرقابل تØمل هستی Øمایت Ù…ÛŒ کند. به بیانی دیگرخواب، نماد Ùراموشی Ùˆ Ùرار از واقعیت ویرانسازی است Ú©Ù‡ او تجربه میکند. واقعیتی Ú©Ù‡ هویت سایه وار او را گسیخته ترمی سازد Ùˆ همین " خواب " را در داستان " تاریکخانه " نیز مشاهده میکنیم Ùˆ Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ قهرمان داستان در پایان متن بصورت جنینی به خواب ابدی خویش Ùرو رÙته است.
از آنجایکه خواب، بطور Ú©Ù„ÛŒ نقطه متضاد رنج است، نویسنده Ù…ÛŒ کوشد از آن به عنوان نمادی در ØÙ„ مشکل استÙاده کرده Ùˆ همین عناصر را در داستان بو٠کور نیز Ù…ÛŒ بینیم.
این داستان نیز" با درد Ùˆ زخم هایی Ú©Ù‡ در زندگی وجود دارد،" Ø¢ غاز Ù…ÛŒ شود. در اینجا نیز Øضور جهان عینی واقعیت ها از بین رÙته Ùˆ تخیل Ùˆ رویا جای آن را گرÙته است. شخصیت داستان، واقعیتی را خلق Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ Ùقط برای خود او قابل تعری٠و کنترل Ù…ÛŒ باشد. واقعیتی تخیلی Ùˆ خواب گونه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توان آنرا در مرØله سطØÛŒ داستان مشا هده کرد. داستانی Ú©Ù‡ موضوع رویا Ùˆ تخیل با واقعیت ذهنی، یعنی تخیل نویسنده، عامل گرداننده Ùˆ اصلی داستان است. یعنی جهانی کاملا بسته، در هم گسیخته Ùˆ تخیلی.
در بو٠کور می بینیم که هستی، یعنی جهان واقعیت، به رویا بدل شده و رویا جای جهان عینی واقعیت را می گیرد و با چنین انتقالی، یعنی انتقال رویا به واقعیت و واقعیت به رویا، جهان غیرواقعی واقعیت ( یعنی واقعیت ذهنی) خلق می شود. جهانی که رویایی تنش زا، بیگانه و در هم گسیخته است. یعنی درست همانند جهان واقعیتی که قهرمانان داستان از آن گریزانند. از اینرو می توان دید که تشخیص جهان رویا و تخیل و
تمیز دادن آنها از یکدیگر غیرممکن بوده Ùˆ به رویایی کابوس مانند بدل Ù…ÛŒ شود. در این داستان نیز صدای بهم خوردن بالهای مرگ را Ù…ÛŒ توان شنید Ùˆ Ùضای بو٠کور، انباشته از Øضور مرگ است.
عروسک پشت پرده داستان دیگری است Ú©Ù‡ در زمان اقامت هدایت در پاریس نوشته شده است. مهرداد، شخصیت داستان، پسر بیست Ùˆ چهار ساله ا ÛŒ است Ú©Ù‡ مثل سایر قهرمانان هدایت در جستجوی تنهایی Ùˆ انزواست Ùˆ غالبا در اتاق خود بسر Ù…ÛŒ برد. اتاق، Ùراری است از دیگران. دیگرانی Ú©Ù‡ با آنان سر آشتی ندارد.
از همان ابتدای داستان، هدایت خواننده را متوجه عدم هارمونی میان مهرداد Ùˆ سایرین Ù…ÛŒ کند. او در دنیای خودش زندگی Ù…ÛŒ کند. دنیایی Ú©Ù‡ هیچ چیز آن بجز عروسک پشت پرده برایش معنایی ندارد. او همیشه Ùˆ در همه جا اØساس بیگانگی Ùˆ ناامنی Ù…ÛŒ کند Ùˆ تنها نقشی Ú©Ù‡ Ø·ÛŒ داستان به او Ù…Øول Ù…ÛŒ شود " بیننده " بودن Ùˆ " نظرباز" بودن اوست Ú©Ù‡ در سکوت اتاقش، در کنار مجسمه یک زن به اوج خود Ù…ÛŒ رسد. مردی Ú©Ù‡ در معبد بی خدایی خویش، الهه ای Ø¢Ùریده Ùˆ آنرا جایگزین ایمان مرده اش کرده است.
برای مهرداد، زندگی Ùˆ هستی ای انسانی، پوچ بوده Ùˆ Ùقط مرگ است Ú©Ù‡ بازی این زندگی اتÙاقی Ùˆ پوچ را پایان Ù…ÛŒ بخشد. آگاهی از چنین پایان مشخص Ùˆ از پیش تعین شده ای از مرگ، ریشه در اØساس پوچی عمیق او نسبت به هستی انسان داشته Ùˆ این اØساسی است Ú©Ù‡ در تمام طول داستان با خواننده همراه است.
قتل رخشنده، قهرمان زن این داستان نیز طوری تصویر Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ خواننده براØتی Ù…ÛŒ تواند آنرا یک قتل غیرعمد تلقی کند. بدین ترتیب مهرداد بصورت انسانی تصویر میشود Ú©Ù‡ اساسا بیگناه است، درست مثل انسانی پوچ گرا Ú©Ù‡ به زندگی Ùˆ جبر، Ù…Øکوم است. به همین دلیل مهرداد Øتی نمی تواند پس از قتل رخشنده اØساس عجیبی داشته باشد. آگاهی از مرگ Ùˆ در " مرگ زیستن " Ù…Ùهوم عمیق زندگی را از بین Ù…ÛŒ برد.
درست از ابتدای داستان Ù…ÛŒ توان به وضوØØŒ Ùاصله میان مهرداد Ùˆ سایرین را مشا هده کرد. او در دنیایی زندگی Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هیچگونه اØساس تعلقی به آن ندارد Ùˆ واقعیت بیرون را پدیده ای سترون Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ Ùقط Ù…ÛŒ تواند از آن گریخته Ùˆ به وهم Ùˆ انزوای جهان درونی خود پناه برده Ùˆ در تبعیدگاه ٠منجمد خود به بقا ادامه دهد.
واقعیت Ùˆ دنیایی Ú©Ù‡ در ابتدای داستان آنقدر بزرگ است Ú©Ù‡ با خیابانهای پاریس آغاز Ù…ÛŒ شود. ولی این بزرگی به چنان سرعتی تنگ Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ در آخر به چهار دیواری اتاقی Ú©ÙˆÚ†Ú© تبدیل Ù…ÛŒ گردد. از ابتدای داستان تا انتها، مهرداد Ùˆ رخشنده همچنان برای یکدیگر بیگانه باقی Ù…ÛŒ مانند Ùˆ مهرداد عاشق مجسمه ای است Ú©Ù‡ چون الهه ای آنرا Ù…ÛŒ ستاید. تند یسی الهه گون Ú©Ù‡ سمبل عشق Ù…ÛŒ شود. عشقی Ú©Ù‡ خاموش است، نمی بیند، Øر٠نمی زند Ùˆ توانایی باروری Ùˆ زایش ندارد. مهرداد مجذوب چشمانی Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ به او نگاه Ù…ÛŒ کنند بی آنکه ببینند Ùˆ این تند یس برای او پرده ای Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ در پناه آن Ù…ÛŒ تواند عدم توانایی اش را در ایجاد هر نوع تماس انسانی توجیه کند.
او این شیی بی جان، سرد، سÙید Ùˆ سخت را به یک انسان زنده Ú©Ù‡ خونی گرم در رگهایش جریان دارد ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دهد. مجسمه ای Ú©Ù‡ گذر زمان هیچ تاثیری بر آن نمی گذارد.
برای مهرداد چیزی باارزش است Ú©Ù‡ جاودانه باشد. زیرا زیبایی، تجسم بی نقصی Ùˆ کمال بوده Ùˆ جاودانگی Ùˆ ابدیت، تجسم دوام، ثبات Ùˆ عدم تغیرپذیری است. به بیانی دیگر، مجسمه، مظهر ٠مطلق ٠اطمینان Ùˆ ثبات Ù…ÛŒ شود. چیزی Ú©Ù‡ در یک انسان نمی توان یاÙت.
بدین ترتیب مهرداد Ù…ÛŒ کوشد زمان را متوق٠سازد. Ù…ÛŒ کوشد به Ú©Ù…Ú© زیبایی اÙسون کننده این تندیس، بر مرگ غلبه کند. مرگی Ú©Ù‡ Øضور آن در همه جا اØساس Ù…ÛŒ شود. Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت Ú©Ù‡ زیبایی مجسمه، چهره مخو٠مرگ Ùˆ Øضور جاودانه تنهایی او را پنهان Ù…ÛŒ کند. اØساس تنهایی ای درمان ناپذیر Ùˆ مطلقی Ú©Ù‡ تا سر Øد جنون Ùˆ جنایت کشیده میشود.
زندگی مهرداد مانند صØنه تتاتری است Ú©Ù‡ رخشنده را به تدریج وارد این صØنه Ù…ÛŒ کند. رخشنده Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ هیچ جایگاهی در ذهن Ùˆ زندگی مهرداد ندارد Ùˆ به همین دلیل به ایÙای نقشی Ù…ÛŒ پردازد Ú©Ù‡ در واقع مهرداد به او Ù…Øول کرده است.
هیچکس به پس ٠پرده اتاق مهرداد Ú©Ù‡ عروسک در پس آن پنهان است، کاری ندارد Ùˆ رخشنده درست همین پرده را کنار Ù…ÛŒ زند. زیرا Ùقط مهرداد است Ú©Ù‡ ذهن Ùˆ اندیشه رخشنده را تسخیر کرده است. رخشنده در انتظار مهرداد Ùˆ در یاس جاودانه اش در کنار یک تند یس، تندیسی Ú©Ù‡ چون خود او در بند اسارت پرده ای است، زندگی Ù…ÛŒ کند. زنی Ú©Ù‡ زندانی هستی زنانه خویش است.
قهرمانان عروسک پشت پرده، Ù…Øصور، مسØور Ùˆ مسخ شده اند.
Øضور مادر مهرداد، بعنوان نگهبان سنت های کهن، جلوگرمی شود. سنت هایی Ú©Ù‡ رخشنده را نیز مانند
" آبجی خانم " خرد کرده Ùˆ در هم Ù…ÛŒ Ùشرد.
رخشنده بر خلا٠نامش Ú©Ù‡ روشنایی Ùˆ Ùروغ است، نماد پلیدی Ùˆ شراست زیرا جان دارد Ùˆ بارور Ù…ÛŒ شود Ùˆ عروسک پشت پرده، تجلی نیکی است چون Ùاقد کلام است، زیبایی اش ابدی Ùˆ جاودانه است Ùˆ قدرت باروری ندارد.
بی هویتی ای رخشنده، اØساس تنها یی Ùˆ یاس، اساسی ترین ویژه Ú¯ÛŒ است Ú©Ù‡ هدایت آنرا ترسیم Ù…ÛŒ کند. زنی Ú©Ù‡ در جستجوی یاÙتن هویتی Øتی Øاضر است به یک مجسمه، به عروسک پشت پرده بدل شود.
هدایت مانند سایر داستان هایش، هیچ تصویری از گذشته این زن به خواننده نمی دهد. هیچ جز یک اسم. اسمی Ú©Ù‡ به رغم معنای روشن آن، Ùروغی است Ú©Ù‡ در تاریکی Ùˆ بی هویتی خود Ù…Øبوس Ùˆ Ú¯Ù… شده است. رخشنده هر Ú†Ù‡ بیشتر بی توجهی Ùˆ سردی مهرداد را تجربه Ù…ÛŒ کند، بیشتر خواهان او Ù…ÛŒ شود Ùˆ تا آنجایی پیش Ù…ÛŒ رود Ú©Ù‡ خود، مجسمه Ù…ÛŒ شود.
او آنقدر با تغیر دادن خود به مجسمه شبیه Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ Øس تشخیص آنان از یکد یگر غیر ممکن Ù…ÛŒ گردد. Ùˆ این جستجوی به دنبال هویت تا آنجا ادامه Ù…ÛŒ یابد Ú©Ù‡ در آخر داستان این دو زن در یکدیگر ØÙ„ Ù…ÛŒ شوند. آنقدر Ú©Ù‡ رخشنده به قلمرو پنهان مهرداد رÙته، پرده را کنار زده Ùˆ در جایگاه مجسمه، مستقر Ù…ÛŒ شود.
درست در انتهای داستان است Ú©Ù‡ رخشنده به زنی بدل Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد از سکون Ùˆ انزوای انÙعالی سالیانش بیرون آمده Ùˆ در جستجوی یاÙتن هویتی هر چند عروسکی، تلاش کند. تلاشی Ú©Ù‡ در نطÙه، در پس پرده، Ø®ÙÙ‡ Ù…ÛŒ شود. Ùˆ رخشنده، عروس مرگ Ù…ÛŒ شود. مرگی Ú©Ù‡ یا جنون است یا جنایت.
در این داستان، Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ هدایت زنی را تصویر Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هیچکس نیست. یا بعبارتی هستی ای است در نیستی. Ùˆ داستانی است Ú©Ù‡ دیگرانش تØریر کرده اند. در آخر داستان است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم رخشنده دست به خلق خویش Ù…ÛŒ زند Ùˆ Ù…ÛŒ کوشد نقش خود را بر صØنه هستی، خود، انتخاب کرده Ùˆ دست به عمل Ù…ÛŒ زند تا برای هستی بی هستی خویش معنایی خلق کند Ùˆ درست در همین جاست Ú©Ù‡ ناکام Ù…ÛŒ ماند.
او Ù…ÛŒ کوشد از درون متن تØریر شده نویسنده بیرون آمده Ùˆ به صØنه واقعی هستی پای نهد Ùˆ نقشی واقعی را به عهده گیرد. اما هرگز هستی کامل خویش را تجربه نکرده Ùˆ Ùقط در راه این هستی Ùˆ خلق خویش قدم گذارده Ùˆ مجددا به سوی مرگ Ùˆ نیستی Ùرستاده Ù…ÛŒ شود. یعنی چرخشی دورانی از نیستی ( بیهودگی، بی هویتی) به هستی ( Øرکت، عمل Ùˆ تعین نقش خویش) Ùˆ مجددا به نیستی Ùˆ مرگ.
هدایت می کوشد به شکلی ساده و در قالب انسانها یی ساده به خواننده نشان دهد که خوشبختی، عشق و همزیستی انسانها کاری غیر ممکن است. در هیچیک از داستانهای هدایت، همزیستی زن و مرد در کنار یکدیگر میسر نمی گردد.
عشق یک پدیده جهانی است Ú©Ù‡ به رغم ویژه Ú¯ÛŒ خصوصی اش، بایستی آنرا در چهارچوب هنجارهای اجتماعی موجود، قوانین ثبت شده Ùˆ غیر ثبت شده اجتماعی Ùˆ اخلاقی یک جامعه بررسی کرد. هر Ùردی بر اساس تعلیم Ùˆ تربیت خویش، هنجارهای بسیاری را درونی کرده Ùˆ این تعلیم Ùˆ تربیت تاثیر بسزایی در نگرش او نسبت به عشق دارد.
در جهان هدایت نیز عشق با مرگ پیوندی مستقیم داشته و مثل تن ٠سرد شده مرگ، سرد است. در هیچیک از داستانها عشق شانسی برای بقا نمی یابد و این سردی یا مرگ عشق را در " داش اکل " ، " عروسک پشت پرده "، " زنی که مردش را گم کرد" ، " شبهای ورامین " ، " صورتک ها" ، " داود گوژپشت " و بسیاری دیگر از داستا نهای هدایت نیز می بینیم. عشقی که به اشکا ل گوناگون، تراژیک می شود.
مهرداد Ùˆ رخشنده زوجی هستند در عروسک پشت پرده Ú©Ù‡ هسته مرکزی این بازی عجیب ٠سقوط ٠عشق را به نمایش Ù…ÛŒ گذارند. بسیاری از شخصیت ها همچنان Ú©Ù‡ در جستجوی عشق به جنون Ù…ÛŒ رسند، از این عشق نیز گریزانند Ùˆ در جهان هدایت، پیوند دو انسان، غیر ممکن است. مهرداد آرزوی خود را در زندگی واقعی تØقق نمی بخشد بلکه در مرگ است Ú©Ù‡ آنرا جستجو Ù…ÛŒ کند چرا Ú©Ù‡ خود عروسک نیز مرده است. عروسکی Ú©Ù‡ سمبل رابطه سرد Ùˆ خشک میان انسانهاست، انسانهایی Ú©Ù‡ گویی از گوشت Ùˆ پوست Ùˆ خون نبوده Ùˆ از نظر اØساسی مرده اند.
در بسیاری از نوشته های هدایت می توان تاثیرپذیری هدایت را از یاس جاودانه سارتر و بیهودگی و پوچی شخصیت های آلبرکامو رامشاهده کرد بی آنکه عصیانی را که در شخصیت های کامو می بینیم در هدایت بیابیم. قهرمانان هدایت تنها عصیانشان در برابر هستی، انتخاب مرگ است.
انگیزه دیگری Ú©Ù‡ در رابطه با مسله عشق بایستی به آن توجه کرد شرم Ùˆ اØساس گناه از سکس است. مهرداد درداستان عروسک پشت پرده میداند اØساسی Ú©Ù‡ به عروسک دارد طبیعی نبوده Ùˆ از این اØساس Ùˆ عمل خویش دچار شرم Ù…ÛŒ شود. ازاینرو سکس Ùˆ عشق با مرگ پیوندی جدایی ناپذیر دارند. در سکس تمامی مرزهای بدن از بین رÙته Ùˆ Ùرد به تجربه ای تسلیم Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ میتوان ارگاسم را تجربه ای شبیه به مرگ تلقی کرد. تجربه ای Ú©Ù‡ تمامی Øس Ùردیت برای Ù„Øظه ای از خاطر انسان پاک Ù…ÛŒ شود Ùˆ چنین تسلیم، غرق شدن Ùˆ یکی شدنی در داستانهای هدایت دیده نمی شود زیرا "هستی" ØŒ از پیوند Ùˆ ارتباط جنسی دو انسان است Ú©Ù‡ بوجود آمده وتولد، تداوم انسان است چیزی Ú©Ù‡ هدایت پیوسته Ù…ÛŒ کوشد آنرا متوق٠و به نیستی بدل کند. نبودن کودک نیز در داستانهای هدایت اشاره ای است به غیرممکن بودن پیوند زن Ùˆ مرد، به رشد، به آینده Ùˆ تداوم هستی Ùˆ انسان. در آثار هدایت Ùقط در داستان " زنی Ú©Ù‡ مردش را Ú¯Ù… کرد، شاهد Øضور یک کودک هستیم Ú©Ù‡ این کودک نیز بیمار، Ùˆ به گونه ای عقب اÙتاده است Ú©Ù‡ در پایان داستان سر راه گذاشته شده Ùˆ مادر با ابراز شادی ازاینکه د یگرÙرزندی نداردکه موجب بدبختی او را Ùراهم سازد از کودک دور میشود.
در" شب های ورامین " نیزباز شاهد سقوط عشق هستیم.
این داستان تنها نوشته ایی است Ú©Ù‡ هدایت ØŒ همزیستی یک زوج را در کناریکدیگرتصویر Ù…ÛŒ کند Ùˆ این تنها داستانی است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توان دوام کوتاه مدت عشق را در آن اØساس کرد.
در اینجا نیز Ùضا، Ùضای اندوهبار هدایتی است Ùˆ در میان درختها صدای ناله جغد Ù…ÛŒ آید. داستان تصویر مردی است Ú©Ù‡ در جستجوی ریشه های گمشده خویش از غرب به شرق باز گشته Ùˆ زنی اتÙاقی را به همسری برگزیده است.
هدایت Ù…ÛŒ کوشد در لابلای Ùضای اندوهگین داستان، دو انسان را در کنار یکدیگر نشانده Ùˆ با تمام اندوهی Ú©Ù‡ بر سراسر داستان سایه اÙکنده است خوشبختی آنان را قلم زند. خوشبختی ای Ú©Ù‡ چندان دوامی نداشته Ùˆ با مرگ زن Ùˆ جنون مرد خاتمه Ù…ÛŒ یابد Ùˆ زن در اثر بیماری از بین Ù…ÛŒ رود. در اینجا نیز آدمها یی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ کوشند با تلاش Ùˆ Ùعالیت های روزمره اشان، بار سنگین Ùˆ تراژیک هستی را از یاد ببرند، ناگهان Ùˆ بیرØمانه با داس مرگ، هستی اشان درو شده Ùˆ به نیستی Ù…ÛŒ پیوندند.
در داستان " صورتکها " نیز باز شاهد سقوط عشق Ùˆ غیرممکن بودن همزیستی انسانها هستیم. Ùˆ عشق را Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ در سراسر داستان دست در دست مرگ پیش میروند Ùˆ عشق در هییت " Ù…Ùیستو " زن ٠نقابدارشیطان، ظهور کرده Ùˆ با پیروزی مرگ خاتمه Ù…ÛŒ یابد.
سمبل هایی Ú©Ù‡ هدایت در این داستان بکار برده است مانند بسیاری داستانهای دیگر، آینه، آب، Ùˆ ماسک است. قهرمان زن داستان بایستی برای شرکت در یک بالماسکه جامه Ù…Ùیستو را پوشیده Ùˆ مرد لباس یک دریانورد.
آدمها در Øین اینکه مایلند در این بازی، نگاه دیگران را به خود جلب کنند، همزمان نیز Ù…ÛŒ خواهند ناشناس باقی بمانند. یعنی بودن Ùˆ نبودنی همزمان. در جمع بودن، اما بیگانه Ùˆ تنها بودن.
در داستان داش آکل نیز نقش های عشق و مرگ در هم می آمیزنند و داش آکل با جمله " مرجان عشق تو مرا کشت " جان می دهد.
در داستان " آبجی خانم " Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ رنج، Ø´Ú©Ù„ÛŒ مذهبی به خود گرÙته Ùˆ هستی او را رقم Ù…ÛŒ زند. آبجی خانم توانایی عصیان ندارد. عصیان کردن امکان پذیر نبوده Ùˆ شناخت Ùˆ پذیرش این بی امکانی نیز اشاره ای است به پذیرش Ùˆ شناخت رنج بعنوان یکی از پایه های اصلی هستی، یعنی وضعیتی Ú©Ù‡ قابل تغیر نیست. در این داستان Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ Ùرد در تØقق بخشیدن به خواسته هایش Ùˆ خودسازی خویش ناتوان است. یعنی عدم امکان Ùˆ نداشتن آزادی درا نتخاب نقش Ùˆ خلق خویش از طریق انتخاب کاری غیرممکن است. گویی آدمها در جهان عینی واقعیت توسط دیگران خلق شده Ùˆ این دیگران هستند Ú©Ù‡ نقش او را تعین Ù…ÛŒ کنند. Ùˆ چنین خلق شدنی توسط دیگران، هستی انسانی آنانرا به یک هستی سایه وار Ùˆ غیرآزاد تبدیل Ù…ÛŒ کند.
Ù…Øیط پیرامون آبجی خانم، درست از ابتدای کودکی او را از خود رانده Ùˆ او برای Ùرار از این همه بیگانگی Ùˆ تنهایی میکوشد به آغوش نا امن خدا Ùˆ مذهب پناه برد. عÙت Ùˆ پاکدامنی نیز Ú©Ù‡ تنها چیزی است Ú©Ù‡ آبجی خانم مالک آن است Ùˆ آرزو دارد در شب زÙا٠آنرا به یک مرد ارزانی دارد، از طر٠مØیط از او گرÙته Ù…ÛŒ شود Ùˆ بدین ترتیب تنها امید او نیز به یاس Ùˆ نومیدی Ù…ÛŒ انجامد. نومیدی Ùˆ یاسی Ú©Ù‡ نطÙÙ‡ های مرگ را Ù…ÛŒ بندد.
دیگر، سرانجام قصه نیز آشکار است. آبجی خانم Øتی از پناه جستن به مذهب ناکام شده Ùˆ بخوبی Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ خودکشی، عملی نابخشودنی Ùˆ گناه Ù…Øسوب Ù…ÛŒ شود اما او آخرین تارهای پیوند Ú©Ù‡ او Ùˆ جهان بیرونی را به هم متصل ساخته است بوسیله خودکشی اش Ù…ÛŒ درد.
در این داستان Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ وابستگی های انسان به هنجارهای اجتماعی چگونه راه را برای Øرکت Ùˆ رشد سد کرده Ùˆ انسان آنچنان از Ùشارهای Ù…Øیط پیرامون خود خرد Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ چاره ای جز خودکشی برایش باقی نمی ماند.
بنابراین Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت در داستان آبجی خانم، نادانی Ùˆ ناتوانی او به یک پدیده اجتماعی بدل شده Ùˆ تسلط دیگران Ùˆ معیار ها Ùˆ ارزش های از پیش تعین شده آنان است Ú©Ù‡ زندگی آبجی خانم را رقم زده Ùˆ Ù…Øدود Ù…ÛŒ سازد.
هستی آبجی خانم از نظر دیگران، یک هستی ناقص است. او زشت است Ùˆ نسبت به خواهرش Ú©Ù‡ مثل ماه Ù…ÛŒ ماند، بد هیکل Ùˆ بد چهره است. دیگران آبجی خانم را با معیارهای ارزشی خویش است Ú©Ù‡ قضاوت Ù…ÛŒ کنند. قضاوتی Ú©Ù‡ بسیار خشن Ùˆ با تنÙر توام است. از اینرو نرمال بودن Ùˆ بهنجار بودن، پدیده ای اجتماعی است Ú©Ù‡ عملکرد آن هیچ بجز مسلط ساختن دیگران بر او نیست. زیرا آبجی خانم نمی تواند در خود زشت باشد. بلکه زشتی، چیزی است Ú©Ù‡ توسط دیگران بوجود آمده Ùˆ زشتی در یک ارتباط اجتماعی Ùˆ بر اساس هنجارهای موجود در آن اجنماع خلق Ù…ÛŒ شود. همین مسله زشت بودن آبجی خانم Ùˆ نگاه دیگران را در " داود گوژپشت " ØŒ زنده بگور، داش Ø¢Ú©Ù„ØŒ شریÙØ› در قصه بن بست، لاله ØŒ Ùˆ در تنها کودک قصه های هدایت، در داستان " زنی Ú©Ù‡ مردش را Ú¯Ù… کرد" نیز Ù…ÛŒ بینیم. تمامی آنان Øاشیه نشینانی بد منظرند Ú©Ù‡ به نوعی از بار سنگین Ùˆ سهمگین ٠زندگی کمرشان خم شده Ùˆ یا مستقیما چون داود، " گوژپشت " گردیده اند.
بدین ترتیب اگرچه آبجی خانم توانایی عصیان کردن ندارد اما می توان خودکشی او را عصیانی در مقابل مذهب، جامعه و هستی تلقی کرد.
قصه " تاریکخانه " نیز همانطورکه از عنوان داستان پیدا است، قصه مردی است که بسوی تاریکی مرگ پیش میرود.
در این داستان دو مرد در اثر یک اتÙاق با یکدیگر برخورد Ù…ÛŒ کنند. مردانی Ú©Ù‡ هدایت هیچ تصویری از گذشته آنان به خواننده نمی دهد. آنان Øتی نامی نداشته Ùˆ کاملا ناشناس هستند Ùˆ همین ناشناسی Ùˆ مشکل هویتی، مشخص ترین ویژه Ú¯ÛŒ آثار هدایت است.
قهرمان داستان تاریکخانه نیز مانند سایرشخصیت های هدایت مردی تنها، منزوی، مالیخولیایی Ùˆ با جهان پیرامون خویش بیگانه است Ùˆ برای یاÙتن گرمای خورشید شرق از غرب به ایران بازگشته Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ خود او Ù…ÛŒ گوید در ایران نیز اØساس خارجی بودن Ùˆ بیگانگی Ù…ÛŒ کند. " من هیچوت در کی٠های دیگرون شریک نبوده ام، همیشه یک اØساس سخت یا یک اØساس بدبختی جلوی منو گرÙته. Øس Ù…ÛŒ کنم درهر جا Ú©Ù‡ باشم خارجی هستم Ùˆ هیچ رابطه ای با سایر مردم ندارم ".
سرنوشت این مرد نیز چون سایرشخصیت ها، تراژیک است. مردی Ú©Ù‡ استعداد زنده بودن را از دست داده، چشم در چشم تنهایی اگزیستانسیال خویش دوخته Ùˆ از جهانی Ú©Ù‡ او را نمی Ùهمد Ùˆ برایش معنایی ندارد به اتاقی سرخ رنگ گریخته است. Øسی Ú©Ù‡ او را به این مکان پیوند Ù…ÛŒ دهد بیگانگی در خویش Ùˆ بیگانگی از جهان است. اØساس تنهایی عمیقی Ú©Ù‡ گاه آنچنان طاقت Ùرسا Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ بیگانه دیگری را با خود به تبعید گاه سرخش Ù…ÛŒ کشاند.
همینطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم " مرگ خواهی" این مرد نیزاو را به سوی آراستن صØنه ای Ù…ÛŒ کشاند Ùˆ اتاق را چون صØنه تاتری آراسته تا نمایشنامه مرگ خویش را بر روی این صØنه سرخ اجرا کند نمایشی Ú©Ù‡ بیگانه ای دیگر، بیننده سقوط سرخ او Ù…ÛŒ شود.
مورد دیگری که هدایت به آن اشاره می کند مسله رنج و درد است. رنجی که در تمامی داستان تکرار می شود و قهرمان داستان تاریکخانه، آنرا " درد زندگی، اشکال زندگی " بیان می کند.
" دردهایی Ú©Ù‡ من داشتم. بار موروثی Ú©Ù‡ زیرش خم شده بودم. اونا نمی تونن منو بÙهمن ". او آنقدر با جهان پیرامون خویش بیگانه است Ú©Ù‡ به زبان خودش ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دهد " مانند جانوران زمستانی در سوراخی Ùرو رÙته Ùˆ در تاریکی غوطه ور شود ". زیرا جنجال های روزمره Ú¯ÛŒ Ùˆ نور، این عامل گرمی، رویش، Øیات Ùˆ رشد، جنبه های لطی٠و انسانی او را Ø®ÙÙ‡ کرده Ùˆ از بین Ù…ÛŒ برند. Ùˆ یا اینکه در جایی دیگر Ù…ÛŒ گوید: " تاریکی در خود من است Ùˆ بی جهت Ù…ÛŒ کوشم آنرا از بین ببرم ".
گویی قهرمان تاریکخانه، چهره دیگر زنده بگور است. همان تکرار درد، تنهایی Ùˆ تجزیه شدن را در اینجا نیز مشاهده Ù…ÛŒ کنیم. یعنی بیهودگی، پوچی، اØساس عمیق تنهایی Ùˆ گسیختگی هویتی، عناصری است Ú©Ù‡ مستقیما رنج هستی انسان را ترسیم Ù…ÛŒ کنند. تصویر مردی Ú©Ù‡ در انزوای اتاقی تاریک Ùˆ قرمز، خط بطلانی بر هستی خویش Ù…ÛŒ کشد. اتاقی Ú©Ù‡ از هر گونه شیی خالی است Ùˆ این خالی بودن را Ù…ÛŒ توان تهی بودن درونی شخصیت داستان Ùˆ هستی خالی از معنا Ùˆ تداوم او تلقی کرد.
همزمان Ú©Ù‡ " سکوت "ØŒ تØریر Ù…ÛŒ شود، نویسنده Ù…ÛŒ کوشد تهی بودن هستی Ùˆ سکوت ٠ساکت ٠تنهایی را با واژه پر کند. مانند بو٠کور Ú©Ù‡ " با زخم هایی هست Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ آهسته Ù…ÛŒ خورد....." آغاز Ù…ÛŒ شود، یعنی با رنج Ùˆ سکوتی Ú©Ù‡ تنها صدای واژه، آنرا Ù…ÛŒ شکند. خلا ٠یی در آن سوی هستی Ú©Ù‡ خود را در همه جا گسترده است، با خلق Ùˆ زایش واژه سعی در پر کردن این خلا Ù Ù…ÛŒ شود. خلا ٠یی Ú©Ù‡ مانند تهدیدی در کمین بلعیدن هستی انسان است، Ùˆ گویی زبان، ابزاری است Ú©Ù‡ هدایت Ù…ÛŒ کوشد توسط آن ته مانده های هستی رو به نیستی خویش را ØÙظ کند Ùˆ Ùقط جریان واژه هاست Ú©Ù‡ گویی سکوت Ùˆ انزوای او را در هم Ù…ÛŒ شکند Ùˆ هستی او را ترسیم میکند.
بعباریتی دیگر، زبان و واژه وسیله ای می شود برای صید و یا به دام انداختن جهان واقعیت. واقعیتی که او بدان هیچگونه تعلقی ندارد و واقعیتی که سراسر بوی بیهودگی و تردید می دهد.
هدایت پیوسته در آثار خود نشان Ù…ÛŒ دهد Ú©Ù‡ هستی بر پایه های سست بیهودگی Ùˆ پوچی بنا شده است Ùˆ هیچکس قادر نیست این هستی پوچ Ùˆ نامعقول را پذیرÙته Ùˆ با آن به خلق معنایی در هستی خویش دست زند.
در بسیاری از داستانها Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ دیگر نویسنده نیست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ نویسد، بلکه شاید بتوان ادعا کرد Ú©Ù‡ واژه ها، زبان Ùˆ متن است Ú©Ù‡ نویسنده را تØریر Ù…ÛŒ کند.
گویی مانند زنی باردار Ú©Ù‡ جنین خود را Øمل Ù…ÛŒ کند، شخصیت های هدایت نیز مرگ خویش را در درون خود Ù…ÛŒ پرورانند Ùˆ قهرمان تاریکخانه نیز همانطور Ú©Ù‡ در پایان داستان Ù…ÛŒ خوانیم با مرگ اندیشی خویش است Ú©Ù‡ به خوشبختی Ù…ÛŒ رسد: " من یک آدم خوشبخت هستم Ú©Ù‡ به آرزوی خودم رسیدم. یک Ù†Ùر خوشبخت، چقدر تصورش مشکل است. من هیچوقت نمی توانستم تصورش را بکنم. اما الان من یک Ù†Ùر خوشبختم ".
همانطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم درقصه های هدایت انسان در یک " سرزمین بیØاصل " ت. اس. الیوتی Ù…Øصورشده، با خود Ùˆ دیگران بیگانه بوده Ùˆ توسط مقاومتهای درونی یا بیرونی سرکوب Ù…ÛŒ شود. انسان هایی Ú©Ù‡ خود، زندان بان زندان خویش بوده Ùˆ عقربه های زمان، دقایق آنان را Ú©Ù‡ به سوی نیستی Ù…ÛŒ رود شمارش Ù…ÛŒ کند.
هدایت مکررا به خواننده یادآوری Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ زندگی پوچ، تهی، بیهوده Ùˆ بی معنا است Ùˆ اگر معنایی هم وجود دارد، هیچ انسانی / مانند شخصیت رمان " Ù…Øاکمه " کاÙکا Ú©Ù‡ در مقابل درهای بسته قانون قرار Ù…ÛŒ گیرد/ قادر به گشودن Ùˆ ØÙ„ این معما نیست Ùˆ از اینرو همگی بوسیله خودکشی، بیماری، قتل Ùˆ جنون به دامن نیستی پرتاب Ù…ÛŒ شوند. در داستان Ù…Øاکمه کاÙکا نیز همین اتÙا Ù‚ Ù…ÛŒ اÙتد. به قانون Ú©Ù‡ بیان Øقیقت، عدالت، شناخت Ùˆ معنای زندگی است نمی توان دسترسی یاÙت Ùˆ ازاینرو زندگی برای مرد معنایش را از دست Ù…ÛŒ دهد. در این داستان نیز چون قصه های هدایت،د یگر Ùقط شرایط یک Ùرد نیست Ú©Ù‡ بیهوده Ùˆ پوچ جلوه Ù…ÛŒ کند بلکه تمامیت هستی انسان است Ú©Ù‡ در خود بیگانگی Ùˆ بیگانگی با جهان پیرامون Ùرو Ù…ÛŒ رود.
همانطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم Ù…ÛŒ توان در آثار هدایت ویژه Ú¯ÛŒ های بسیار قوی اگزیستانسیالی را مشاهده کرد. او نیز مانند کاÙکا، کامو Ùˆ سارتر به مسله Ù…Øکومیت ابدی انسان اشاره کرده Ùˆ شخصیت هایی را خلق Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ در Ù‚Ùس هستی خویش به بند کشیده شده اند.
گویی او واژه ها Ùˆ Ù…Ùاهیمی چون تنهایی، پیری، بی معنایی Ùˆ پوچی هستی را از هر کسی بهتر Øس کرده Ùˆ شناخته Ùˆ در چهره قهرمانانش، به نظاره چهره خویش Ù…ÛŒ نشیند. چهره هایی Ú©Ù‡ هیچ سعی در پوشاندن خشم، ناکامی، تنهایی Ùˆ پوچی ÛŒ زندگی نکرده Ùˆ وقتی Ù…ÛŒ بینند Ú©Ù‡ جهان، آنانرا درک نمی کند، Ù…ÛŒ کوشند تا جهان را ترک کنند. آدمهایی Ú©Ù‡ دیگر Ùقط پوچی را تجربه نکرده بلکه خود٠پوچی شده Ùˆ از Øضور Øقیقت، در اØتضارند. گویی همگی آنان به آخرین پله های زندگی رسیده، از آنجا به درون پرتگاه تنهایی خویش نظر انداخته Ùˆ درست همین جاست Ú©Ù‡ سقوط آغاز Ù…ÛŒ شود چرا Ú©Ù‡ قادر نیستند خلا پوچی مسلمی را Ú©Ù‡ سارتر از آن صØبت Ù…ÛŒ کند در خود پر کنند.
هدایت،
" بو٠٠Ùکوری " است
که در کوچه " بن بست ٠" " نیرنگستان "
چمباتمه زده،
و در
" سایه روشن Ù " صبØ
به
" تاریکخانه ٠"
" زنده بگوران "
Ùˆ
" دستهای گروه Ù…Øکومین "
که سه قطره خون
از آن جاری است
چشم به راه نیستی نشسته است.....
وجود داشته Ùˆ خواب، ا مکانی است برای عصیان در مقابل یک واقعیت عینی Ùˆ یا واقعیت هستی. گویی خوابیدن، Ú©Ù‡ در پس آن مرگ در انتظار است، ازاو در مقابل واقعیت غیرقابل تØمل هستی Øمایت Ù…ÛŒ کند. به بیانی دیگرخواب، نماد Ùراموشی Ùˆ Ùرار از واقعیت ویرانسازی است Ú©Ù‡ او تجربه میکند. واقعیتی Ú©Ù‡ هویت سایه وار او را گسیخته ترمی سازد Ùˆ همین " خواب " را در داستان " تاریکخانه " نیز مشاهده میکنیم Ùˆ Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ قهرمان داستان در پایان متن بصورت جنینی به خواب ابدی خویش Ùرو رÙته است.
از آنجایکه خواب، بطور Ú©Ù„ÛŒ نقطه متضاد رنج است، نویسنده Ù…ÛŒ کوشد از آن به عنوان نمادی در ØÙ„ مشکل استÙاده کرده Ùˆ همین عناصر را در داستان بو٠کور نیز Ù…ÛŒ بینیم.
این داستان نیز" با درد Ùˆ زخم هایی Ú©Ù‡ در زندگی وجود دارد،" Ø¢ غاز Ù…ÛŒ شود. در اینجا نیز Øضور جهان عینی واقعیت ها از بین رÙته Ùˆ تخیل Ùˆ رویا جای آن را گرÙته است. شخصیت داستان، واقعیتی را خلق Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ Ùقط برای خود او قابل تعری٠و کنترل Ù…ÛŒ باشد. واقعیتی تخیلی Ùˆ خواب گونه Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توان آنرا در مرØله سطØÛŒ داستان مشا هده کرد. داستانی Ú©Ù‡ موضوع رویا Ùˆ تخیل با واقعیت ذهنی، یعنی تخیل نویسنده، عامل گرداننده Ùˆ اصلی داستان است. یعنی جهانی کاملا بسته، در هم گسیخته Ùˆ تخیلی.
در بو٠کور می بینیم که هستی، یعنی جهان واقعیت، به رویا بدل شده و رویا جای جهان عینی واقعیت را می گیرد و با چنین انتقالی، یعنی انتقال رویا به واقعیت و واقعیت به رویا، جهان غیرواقعی واقعیت ( یعنی واقعیت ذهنی) خلق می شود. جهانی که رویایی تنش زا، بیگانه و در هم گسیخته است. یعنی درست همانند جهان واقعیتی که قهرمانان داستان از آن گریزانند. از اینرو می توان دید که تشخیص جهان رویا و تخیل و
تمیز دادن آنها از یکدیگر غیرممکن بوده Ùˆ به رویایی کابوس مانند بدل Ù…ÛŒ شود. در این داستان نیز صدای بهم خوردن بالهای مرگ را Ù…ÛŒ توان شنید Ùˆ Ùضای بو٠کور، انباشته از Øضور مرگ است.
عروسک پشت پرده داستان دیگری است Ú©Ù‡ در زمان اقامت هدایت در پاریس نوشته شده است. مهرداد، شخصیت داستان، پسر بیست Ùˆ چهار ساله ا ÛŒ است Ú©Ù‡ مثل سایر قهرمانان هدایت در جستجوی تنهایی Ùˆ انزواست Ùˆ غالبا در اتاق خود بسر Ù…ÛŒ برد. اتاق، Ùراری است از دیگران. دیگرانی Ú©Ù‡ با آنان سر آشتی ندارد.
از همان ابتدای داستان، هدایت خواننده را متوجه عدم هارمونی میان مهرداد Ùˆ سایرین Ù…ÛŒ کند. او در دنیای خودش زندگی Ù…ÛŒ کند. دنیایی Ú©Ù‡ هیچ چیز آن بجز عروسک پشت پرده برایش معنایی ندارد. او همیشه Ùˆ در همه جا اØساس بیگانگی Ùˆ ناامنی Ù…ÛŒ کند Ùˆ تنها نقشی Ú©Ù‡ Ø·ÛŒ داستان به او Ù…Øول Ù…ÛŒ شود " بیننده " بودن Ùˆ " نظرباز" بودن اوست Ú©Ù‡ در سکوت اتاقش، در کنار مجسمه یک زن به اوج خود Ù…ÛŒ رسد. مردی Ú©Ù‡ در معبد بی خدایی خویش، الهه ای Ø¢Ùریده Ùˆ آنرا جایگزین ایمان مرده اش کرده است.
برای مهرداد، زندگی Ùˆ هستی ای انسانی، پوچ بوده Ùˆ Ùقط مرگ است Ú©Ù‡ بازی این زندگی اتÙاقی Ùˆ پوچ را پایان Ù…ÛŒ بخشد. آگاهی از چنین پایان مشخص Ùˆ از پیش تعین شده ای از مرگ، ریشه در اØساس پوچی عمیق او نسبت به هستی انسان داشته Ùˆ این اØساسی است Ú©Ù‡ در تمام طول داستان با خواننده همراه است.
قتل رخشنده، قهرمان زن این داستان نیز طوری تصویر Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ خواننده براØتی Ù…ÛŒ تواند آنرا یک قتل غیرعمد تلقی کند. بدین ترتیب مهرداد بصورت انسانی تصویر میشود Ú©Ù‡ اساسا بیگناه است، درست مثل انسانی پوچ گرا Ú©Ù‡ به زندگی Ùˆ جبر، Ù…Øکوم است. به همین دلیل مهرداد Øتی نمی تواند پس از قتل رخشنده اØساس عجیبی داشته باشد. آگاهی از مرگ Ùˆ در " مرگ زیستن " Ù…Ùهوم عمیق زندگی را از بین Ù…ÛŒ برد.
درست از ابتدای داستان Ù…ÛŒ توان به وضوØØŒ Ùاصله میان مهرداد Ùˆ سایرین را مشا هده کرد. او در دنیایی زندگی Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هیچگونه اØساس تعلقی به آن ندارد Ùˆ واقعیت بیرون را پدیده ای سترون Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ Ùقط Ù…ÛŒ تواند از آن گریخته Ùˆ به وهم Ùˆ انزوای جهان درونی خود پناه برده Ùˆ در تبعیدگاه ٠منجمد خود به بقا ادامه دهد.
واقعیت Ùˆ دنیایی Ú©Ù‡ در ابتدای داستان آنقدر بزرگ است Ú©Ù‡ با خیابانهای پاریس آغاز Ù…ÛŒ شود. ولی این بزرگی به چنان سرعتی تنگ Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ در آخر به چهار دیواری اتاقی Ú©ÙˆÚ†Ú© تبدیل Ù…ÛŒ گردد. از ابتدای داستان تا انتها، مهرداد Ùˆ رخشنده همچنان برای یکدیگر بیگانه باقی Ù…ÛŒ مانند Ùˆ مهرداد عاشق مجسمه ای است Ú©Ù‡ چون الهه ای آنرا Ù…ÛŒ ستاید. تند یسی الهه گون Ú©Ù‡ سمبل عشق Ù…ÛŒ شود. عشقی Ú©Ù‡ خاموش است، نمی بیند، Øر٠نمی زند Ùˆ توانایی باروری Ùˆ زایش ندارد. مهرداد مجذوب چشمانی Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ به او نگاه Ù…ÛŒ کنند بی آنکه ببینند Ùˆ این تند یس برای او پرده ای Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ در پناه آن Ù…ÛŒ تواند عدم توانایی اش را در ایجاد هر نوع تماس انسانی توجیه کند.
او این شیی بی جان، سرد، سÙید Ùˆ سخت را به یک انسان زنده Ú©Ù‡ خونی گرم در رگهایش جریان دارد ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دهد. مجسمه ای Ú©Ù‡ گذر زمان هیچ تاثیری بر آن نمی گذارد.
برای مهرداد چیزی باارزش است Ú©Ù‡ جاودانه باشد. زیرا زیبایی، تجسم بی نقصی Ùˆ کمال بوده Ùˆ جاودانگی Ùˆ ابدیت، تجسم دوام، ثبات Ùˆ عدم تغیرپذیری است. به بیانی دیگر، مجسمه، مظهر ٠مطلق ٠اطمینان Ùˆ ثبات Ù…ÛŒ شود. چیزی Ú©Ù‡ در یک انسان نمی توان یاÙت.
بدین ترتیب مهرداد Ù…ÛŒ کوشد زمان را متوق٠سازد. Ù…ÛŒ کوشد به Ú©Ù…Ú© زیبایی اÙسون کننده این تندیس، بر مرگ غلبه کند. مرگی Ú©Ù‡ Øضور آن در همه جا اØساس Ù…ÛŒ شود. Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت Ú©Ù‡ زیبایی مجسمه، چهره مخو٠مرگ Ùˆ Øضور جاودانه تنهایی او را پنهان Ù…ÛŒ کند. اØساس تنهایی ای درمان ناپذیر Ùˆ مطلقی Ú©Ù‡ تا سر Øد جنون Ùˆ جنایت کشیده میشود.
زندگی مهرداد مانند صØنه تتاتری است Ú©Ù‡ رخشنده را به تدریج وارد این صØنه Ù…ÛŒ کند. رخشنده Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ هیچ جایگاهی در ذهن Ùˆ زندگی مهرداد ندارد Ùˆ به همین دلیل به ایÙای نقشی Ù…ÛŒ پردازد Ú©Ù‡ در واقع مهرداد به او Ù…Øول کرده است.
هیچکس به پس ٠پرده اتاق مهرداد Ú©Ù‡ عروسک در پس آن پنهان است، کاری ندارد Ùˆ رخشنده درست همین پرده را کنار Ù…ÛŒ زند. زیرا Ùقط مهرداد است Ú©Ù‡ ذهن Ùˆ اندیشه رخشنده را تسخیر کرده است. رخشنده در انتظار مهرداد Ùˆ در یاس جاودانه اش در کنار یک تند یس، تندیسی Ú©Ù‡ چون خود او در بند اسارت پرده ای است، زندگی Ù…ÛŒ کند. زنی Ú©Ù‡ زندانی هستی زنانه خویش است.
قهرمانان عروسک پشت پرده، Ù…Øصور، مسØور Ùˆ مسخ شده اند.
Øضور مادر مهرداد، بعنوان نگهبان سنت های کهن، جلوگرمی شود. سنت هایی Ú©Ù‡ رخشنده را نیز مانند
" آبجی خانم " خرد کرده Ùˆ در هم Ù…ÛŒ Ùشرد.
رخشنده بر خلا٠نامش Ú©Ù‡ روشنایی Ùˆ Ùروغ است، نماد پلیدی Ùˆ شراست زیرا جان دارد Ùˆ بارور Ù…ÛŒ شود Ùˆ عروسک پشت پرده، تجلی نیکی است چون Ùاقد کلام است، زیبایی اش ابدی Ùˆ جاودانه است Ùˆ قدرت باروری ندارد.
بی هویتی ای رخشنده، اØساس تنها یی Ùˆ یاس، اساسی ترین ویژه Ú¯ÛŒ است Ú©Ù‡ هدایت آنرا ترسیم Ù…ÛŒ کند. زنی Ú©Ù‡ در جستجوی یاÙتن هویتی Øتی Øاضر است به یک مجسمه، به عروسک پشت پرده بدل شود.
هدایت مانند سایر داستان هایش، هیچ تصویری از گذشته این زن به خواننده نمی دهد. هیچ جز یک اسم. اسمی Ú©Ù‡ به رغم معنای روشن آن، Ùروغی است Ú©Ù‡ در تاریکی Ùˆ بی هویتی خود Ù…Øبوس Ùˆ Ú¯Ù… شده است. رخشنده هر Ú†Ù‡ بیشتر بی توجهی Ùˆ سردی مهرداد را تجربه Ù…ÛŒ کند، بیشتر خواهان او Ù…ÛŒ شود Ùˆ تا آنجایی پیش Ù…ÛŒ رود Ú©Ù‡ خود، مجسمه Ù…ÛŒ شود.
او آنقدر با تغیر دادن خود به مجسمه شبیه Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ Øس تشخیص آنان از یکد یگر غیر ممکن Ù…ÛŒ گردد. Ùˆ این جستجوی به دنبال هویت تا آنجا ادامه Ù…ÛŒ یابد Ú©Ù‡ در آخر داستان این دو زن در یکدیگر ØÙ„ Ù…ÛŒ شوند. آنقدر Ú©Ù‡ رخشنده به قلمرو پنهان مهرداد رÙته، پرده را کنار زده Ùˆ در جایگاه مجسمه، مستقر Ù…ÛŒ شود.
درست در انتهای داستان است Ú©Ù‡ رخشنده به زنی بدل Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ خواهد از سکون Ùˆ انزوای انÙعالی سالیانش بیرون آمده Ùˆ در جستجوی یاÙتن هویتی هر چند عروسکی، تلاش کند. تلاشی Ú©Ù‡ در نطÙه، در پس پرده، Ø®ÙÙ‡ Ù…ÛŒ شود. Ùˆ رخشنده، عروس مرگ Ù…ÛŒ شود. مرگی Ú©Ù‡ یا جنون است یا جنایت.
در این داستان، Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ هدایت زنی را تصویر Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ هیچکس نیست. یا بعبارتی هستی ای است در نیستی. Ùˆ داستانی است Ú©Ù‡ دیگرانش تØریر کرده اند. در آخر داستان است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم رخشنده دست به خلق خویش Ù…ÛŒ زند Ùˆ Ù…ÛŒ کوشد نقش خود را بر صØنه هستی، خود، انتخاب کرده Ùˆ دست به عمل Ù…ÛŒ زند تا برای هستی بی هستی خویش معنایی خلق کند Ùˆ درست در همین جاست Ú©Ù‡ ناکام Ù…ÛŒ ماند.
او Ù…ÛŒ کوشد از درون متن تØریر شده نویسنده بیرون آمده Ùˆ به صØنه واقعی هستی پای نهد Ùˆ نقشی واقعی را به عهده گیرد. اما هرگز هستی کامل خویش را تجربه نکرده Ùˆ Ùقط در راه این هستی Ùˆ خلق خویش قدم گذارده Ùˆ مجددا به سوی مرگ Ùˆ نیستی Ùرستاده Ù…ÛŒ شود. یعنی چرخشی دورانی از نیستی ( بیهودگی، بی هویتی) به هستی ( Øرکت، عمل Ùˆ تعین نقش خویش) Ùˆ مجددا به نیستی Ùˆ مرگ.
هدایت می کوشد به شکلی ساده و در قالب انسانها یی ساده به خواننده نشان دهد که خوشبختی، عشق و همزیستی انسانها کاری غیر ممکن است. در هیچیک از داستانهای هدایت، همزیستی زن و مرد در کنار یکدیگر میسر نمی گردد.
عشق یک پدیده جهانی است Ú©Ù‡ به رغم ویژه Ú¯ÛŒ خصوصی اش، بایستی آنرا در چهارچوب هنجارهای اجتماعی موجود، قوانین ثبت شده Ùˆ غیر ثبت شده اجتماعی Ùˆ اخلاقی یک جامعه بررسی کرد. هر Ùردی بر اساس تعلیم Ùˆ تربیت خویش، هنجارهای بسیاری را درونی کرده Ùˆ این تعلیم Ùˆ تربیت تاثیر بسزایی در نگرش او نسبت به عشق دارد.
در جهان هدایت نیز عشق با مرگ پیوندی مستقیم داشته و مثل تن ٠سرد شده مرگ، سرد است. در هیچیک از داستانها عشق شانسی برای بقا نمی یابد و این سردی یا مرگ عشق را در " داش اکل " ، " عروسک پشت پرده "، " زنی که مردش را گم کرد" ، " شبهای ورامین " ، " صورتک ها" ، " داود گوژپشت " و بسیاری دیگر از داستا نهای هدایت نیز می بینیم. عشقی که به اشکا ل گوناگون، تراژیک می شود.
مهرداد Ùˆ رخشنده زوجی هستند در عروسک پشت پرده Ú©Ù‡ هسته مرکزی این بازی عجیب ٠سقوط ٠عشق را به نمایش Ù…ÛŒ گذارند. بسیاری از شخصیت ها همچنان Ú©Ù‡ در جستجوی عشق به جنون Ù…ÛŒ رسند، از این عشق نیز گریزانند Ùˆ در جهان هدایت، پیوند دو انسان، غیر ممکن است. مهرداد آرزوی خود را در زندگی واقعی تØقق نمی بخشد بلکه در مرگ است Ú©Ù‡ آنرا جستجو Ù…ÛŒ کند چرا Ú©Ù‡ خود عروسک نیز مرده است. عروسکی Ú©Ù‡ سمبل رابطه سرد Ùˆ خشک میان انسانهاست، انسانهایی Ú©Ù‡ گویی از گوشت Ùˆ پوست Ùˆ خون نبوده Ùˆ از نظر اØساسی مرده اند.
در بسیاری از نوشته های هدایت می توان تاثیرپذیری هدایت را از یاس جاودانه سارتر و بیهودگی و پوچی شخصیت های آلبرکامو رامشاهده کرد بی آنکه عصیانی را که در شخصیت های کامو می بینیم در هدایت بیابیم. قهرمانان هدایت تنها عصیانشان در برابر هستی، انتخاب مرگ است.
انگیزه دیگری Ú©Ù‡ در رابطه با مسله عشق بایستی به آن توجه کرد شرم Ùˆ اØساس گناه از سکس است. مهرداد درداستان عروسک پشت پرده میداند اØساسی Ú©Ù‡ به عروسک دارد طبیعی نبوده Ùˆ از این اØساس Ùˆ عمل خویش دچار شرم Ù…ÛŒ شود. ازاینرو سکس Ùˆ عشق با مرگ پیوندی جدایی ناپذیر دارند. در سکس تمامی مرزهای بدن از بین رÙته Ùˆ Ùرد به تجربه ای تسلیم Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ میتوان ارگاسم را تجربه ای شبیه به مرگ تلقی کرد. تجربه ای Ú©Ù‡ تمامی Øس Ùردیت برای Ù„Øظه ای از خاطر انسان پاک Ù…ÛŒ شود Ùˆ چنین تسلیم، غرق شدن Ùˆ یکی شدنی در داستانهای هدایت دیده نمی شود زیرا "هستی" ØŒ از پیوند Ùˆ ارتباط جنسی دو انسان است Ú©Ù‡ بوجود آمده وتولد، تداوم انسان است چیزی Ú©Ù‡ هدایت پیوسته Ù…ÛŒ کوشد آنرا متوق٠و به نیستی بدل کند. نبودن کودک نیز در داستانهای هدایت اشاره ای است به غیرممکن بودن پیوند زن Ùˆ مرد، به رشد، به آینده Ùˆ تداوم هستی Ùˆ انسان. در آثار هدایت Ùقط در داستان " زنی Ú©Ù‡ مردش را Ú¯Ù… کرد، شاهد Øضور یک کودک هستیم Ú©Ù‡ این کودک نیز بیمار، Ùˆ به گونه ای عقب اÙتاده است Ú©Ù‡ در پایان داستان سر راه گذاشته شده Ùˆ مادر با ابراز شادی ازاینکه د یگرÙرزندی نداردکه موجب بدبختی او را Ùراهم سازد از کودک دور میشود.
در" شب های ورامین " نیزباز شاهد سقوط عشق هستیم.
این داستان تنها نوشته ایی است Ú©Ù‡ هدایت ØŒ همزیستی یک زوج را در کناریکدیگرتصویر Ù…ÛŒ کند Ùˆ این تنها داستانی است Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توان دوام کوتاه مدت عشق را در آن اØساس کرد.
در اینجا نیز Ùضا، Ùضای اندوهبار هدایتی است Ùˆ در میان درختها صدای ناله جغد Ù…ÛŒ آید. داستان تصویر مردی است Ú©Ù‡ در جستجوی ریشه های گمشده خویش از غرب به شرق باز گشته Ùˆ زنی اتÙاقی را به همسری برگزیده است.
هدایت Ù…ÛŒ کوشد در لابلای Ùضای اندوهگین داستان، دو انسان را در کنار یکدیگر نشانده Ùˆ با تمام اندوهی Ú©Ù‡ بر سراسر داستان سایه اÙکنده است خوشبختی آنان را قلم زند. خوشبختی ای Ú©Ù‡ چندان دوامی نداشته Ùˆ با مرگ زن Ùˆ جنون مرد خاتمه Ù…ÛŒ یابد Ùˆ زن در اثر بیماری از بین Ù…ÛŒ رود. در اینجا نیز آدمها یی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ کوشند با تلاش Ùˆ Ùعالیت های روزمره اشان، بار سنگین Ùˆ تراژیک هستی را از یاد ببرند، ناگهان Ùˆ بیرØمانه با داس مرگ، هستی اشان درو شده Ùˆ به نیستی Ù…ÛŒ پیوندند.
در داستان " صورتکها " نیز باز شاهد سقوط عشق Ùˆ غیرممکن بودن همزیستی انسانها هستیم. Ùˆ عشق را Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ در سراسر داستان دست در دست مرگ پیش میروند Ùˆ عشق در هییت " Ù…Ùیستو " زن ٠نقابدارشیطان، ظهور کرده Ùˆ با پیروزی مرگ خاتمه Ù…ÛŒ یابد.
سمبل هایی Ú©Ù‡ هدایت در این داستان بکار برده است مانند بسیاری داستانهای دیگر، آینه، آب، Ùˆ ماسک است. قهرمان زن داستان بایستی برای شرکت در یک بالماسکه جامه Ù…Ùیستو را پوشیده Ùˆ مرد لباس یک دریانورد.
آدمها در Øین اینکه مایلند در این بازی، نگاه دیگران را به خود جلب کنند، همزمان نیز Ù…ÛŒ خواهند ناشناس باقی بمانند. یعنی بودن Ùˆ نبودنی همزمان. در جمع بودن، اما بیگانه Ùˆ تنها بودن.
در داستان داش آکل نیز نقش های عشق و مرگ در هم می آمیزنند و داش آکل با جمله " مرجان عشق تو مرا کشت " جان می دهد.
در داستان " آبجی خانم " Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ رنج، Ø´Ú©Ù„ÛŒ مذهبی به خود گرÙته Ùˆ هستی او را رقم Ù…ÛŒ زند. آبجی خانم توانایی عصیان ندارد. عصیان کردن امکان پذیر نبوده Ùˆ شناخت Ùˆ پذیرش این بی امکانی نیز اشاره ای است به پذیرش Ùˆ شناخت رنج بعنوان یکی از پایه های اصلی هستی، یعنی وضعیتی Ú©Ù‡ قابل تغیر نیست. در این داستان Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ Ùرد در تØقق بخشیدن به خواسته هایش Ùˆ خودسازی خویش ناتوان است. یعنی عدم امکان Ùˆ نداشتن آزادی درا نتخاب نقش Ùˆ خلق خویش از طریق انتخاب کاری غیرممکن است. گویی آدمها در جهان عینی واقعیت توسط دیگران خلق شده Ùˆ این دیگران هستند Ú©Ù‡ نقش او را تعین Ù…ÛŒ کنند. Ùˆ چنین خلق شدنی توسط دیگران، هستی انسانی آنانرا به یک هستی سایه وار Ùˆ غیرآزاد تبدیل Ù…ÛŒ کند.
Ù…Øیط پیرامون آبجی خانم، درست از ابتدای کودکی او را از خود رانده Ùˆ او برای Ùرار از این همه بیگانگی Ùˆ تنهایی میکوشد به آغوش نا امن خدا Ùˆ مذهب پناه برد. عÙت Ùˆ پاکدامنی نیز Ú©Ù‡ تنها چیزی است Ú©Ù‡ آبجی خانم مالک آن است Ùˆ آرزو دارد در شب زÙا٠آنرا به یک مرد ارزانی دارد، از طر٠مØیط از او گرÙته Ù…ÛŒ شود Ùˆ بدین ترتیب تنها امید او نیز به یاس Ùˆ نومیدی Ù…ÛŒ انجامد. نومیدی Ùˆ یاسی Ú©Ù‡ نطÙÙ‡ های مرگ را Ù…ÛŒ بندد.
دیگر، سرانجام قصه نیز آشکار است. آبجی خانم Øتی از پناه جستن به مذهب ناکام شده Ùˆ بخوبی Ù…ÛŒ داند Ú©Ù‡ خودکشی، عملی نابخشودنی Ùˆ گناه Ù…Øسوب Ù…ÛŒ شود اما او آخرین تارهای پیوند Ú©Ù‡ او Ùˆ جهان بیرونی را به هم متصل ساخته است بوسیله خودکشی اش Ù…ÛŒ درد.
در این داستان Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ وابستگی های انسان به هنجارهای اجتماعی چگونه راه را برای Øرکت Ùˆ رشد سد کرده Ùˆ انسان آنچنان از Ùشارهای Ù…Øیط پیرامون خود خرد Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ چاره ای جز خودکشی برایش باقی نمی ماند.
بنابراین Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت در داستان آبجی خانم، نادانی Ùˆ ناتوانی او به یک پدیده اجتماعی بدل شده Ùˆ تسلط دیگران Ùˆ معیار ها Ùˆ ارزش های از پیش تعین شده آنان است Ú©Ù‡ زندگی آبجی خانم را رقم زده Ùˆ Ù…Øدود Ù…ÛŒ سازد.
هستی آبجی خانم از نظر دیگران، یک هستی ناقص است. او زشت است Ùˆ نسبت به خواهرش Ú©Ù‡ مثل ماه Ù…ÛŒ ماند، بد هیکل Ùˆ بد چهره است. دیگران آبجی خانم را با معیارهای ارزشی خویش است Ú©Ù‡ قضاوت Ù…ÛŒ کنند. قضاوتی Ú©Ù‡ بسیار خشن Ùˆ با تنÙر توام است. از اینرو نرمال بودن Ùˆ بهنجار بودن، پدیده ای اجتماعی است Ú©Ù‡ عملکرد آن هیچ بجز مسلط ساختن دیگران بر او نیست. زیرا آبجی خانم نمی تواند در خود زشت باشد. بلکه زشتی، چیزی است Ú©Ù‡ توسط دیگران بوجود آمده Ùˆ زشتی در یک ارتباط اجتماعی Ùˆ بر اساس هنجارهای موجود در آن اجنماع خلق Ù…ÛŒ شود. همین مسله زشت بودن آبجی خانم Ùˆ نگاه دیگران را در " داود گوژپشت " ØŒ زنده بگور، داش Ø¢Ú©Ù„ØŒ شریÙØ› در قصه بن بست، لاله ØŒ Ùˆ در تنها کودک قصه های هدایت، در داستان " زنی Ú©Ù‡ مردش را Ú¯Ù… کرد" نیز Ù…ÛŒ بینیم. تمامی آنان Øاشیه نشینانی بد منظرند Ú©Ù‡ به نوعی از بار سنگین Ùˆ سهمگین ٠زندگی کمرشان خم شده Ùˆ یا مستقیما چون داود، " گوژپشت " گردیده اند.
بدین ترتیب اگرچه آبجی خانم توانایی عصیان کردن ندارد اما می توان خودکشی او را عصیانی در مقابل مذهب، جامعه و هستی تلقی کرد.
قصه " تاریکخانه " نیز همانطورکه از عنوان داستان پیدا است، قصه مردی است که بسوی تاریکی مرگ پیش میرود.
در این داستان دو مرد در اثر یک اتÙاق با یکدیگر برخورد Ù…ÛŒ کنند. مردانی Ú©Ù‡ هدایت هیچ تصویری از گذشته آنان به خواننده نمی دهد. آنان Øتی نامی نداشته Ùˆ کاملا ناشناس هستند Ùˆ همین ناشناسی Ùˆ مشکل هویتی، مشخص ترین ویژه Ú¯ÛŒ آثار هدایت است.
قهرمان داستان تاریکخانه نیز مانند سایرشخصیت های هدایت مردی تنها، منزوی، مالیخولیایی Ùˆ با جهان پیرامون خویش بیگانه است Ùˆ برای یاÙتن گرمای خورشید شرق از غرب به ایران بازگشته Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ خود او Ù…ÛŒ گوید در ایران نیز اØساس خارجی بودن Ùˆ بیگانگی Ù…ÛŒ کند. " من هیچوت در کی٠های دیگرون شریک نبوده ام، همیشه یک اØساس سخت یا یک اØساس بدبختی جلوی منو گرÙته. Øس Ù…ÛŒ کنم درهر جا Ú©Ù‡ باشم خارجی هستم Ùˆ هیچ رابطه ای با سایر مردم ندارم ".
سرنوشت این مرد نیز چون سایرشخصیت ها، تراژیک است. مردی Ú©Ù‡ استعداد زنده بودن را از دست داده، چشم در چشم تنهایی اگزیستانسیال خویش دوخته Ùˆ از جهانی Ú©Ù‡ او را نمی Ùهمد Ùˆ برایش معنایی ندارد به اتاقی سرخ رنگ گریخته است. Øسی Ú©Ù‡ او را به این مکان پیوند Ù…ÛŒ دهد بیگانگی در خویش Ùˆ بیگانگی از جهان است. اØساس تنهایی عمیقی Ú©Ù‡ گاه آنچنان طاقت Ùرسا Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ بیگانه دیگری را با خود به تبعید گاه سرخش Ù…ÛŒ کشاند.
همینطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم " مرگ خواهی" این مرد نیزاو را به سوی آراستن صØنه ای Ù…ÛŒ کشاند Ùˆ اتاق را چون صØنه تاتری آراسته تا نمایشنامه مرگ خویش را بر روی این صØنه سرخ اجرا کند نمایشی Ú©Ù‡ بیگانه ای دیگر، بیننده سقوط سرخ او Ù…ÛŒ شود.
مورد دیگری که هدایت به آن اشاره می کند مسله رنج و درد است. رنجی که در تمامی داستان تکرار می شود و قهرمان داستان تاریکخانه، آنرا " درد زندگی، اشکال زندگی " بیان می کند.
" دردهایی Ú©Ù‡ من داشتم. بار موروثی Ú©Ù‡ زیرش خم شده بودم. اونا نمی تونن منو بÙهمن ". او آنقدر با جهان پیرامون خویش بیگانه است Ú©Ù‡ به زبان خودش ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ù…ÛŒ دهد " مانند جانوران زمستانی در سوراخی Ùرو رÙته Ùˆ در تاریکی غوطه ور شود ". زیرا جنجال های روزمره Ú¯ÛŒ Ùˆ نور، این عامل گرمی، رویش، Øیات Ùˆ رشد، جنبه های لطی٠و انسانی او را Ø®ÙÙ‡ کرده Ùˆ از بین Ù…ÛŒ برند. Ùˆ یا اینکه در جایی دیگر Ù…ÛŒ گوید: " تاریکی در خود من است Ùˆ بی جهت Ù…ÛŒ کوشم آنرا از بین ببرم ".
گویی قهرمان تاریکخانه، چهره دیگر زنده بگور است. همان تکرار درد، تنهایی Ùˆ تجزیه شدن را در اینجا نیز مشاهده Ù…ÛŒ کنیم. یعنی بیهودگی، پوچی، اØساس عمیق تنهایی Ùˆ گسیختگی هویتی، عناصری است Ú©Ù‡ مستقیما رنج هستی انسان را ترسیم Ù…ÛŒ کنند. تصویر مردی Ú©Ù‡ در انزوای اتاقی تاریک Ùˆ قرمز، خط بطلانی بر هستی خویش Ù…ÛŒ کشد. اتاقی Ú©Ù‡ از هر گونه شیی خالی است Ùˆ این خالی بودن را Ù…ÛŒ توان تهی بودن درونی شخصیت داستان Ùˆ هستی خالی از معنا Ùˆ تداوم او تلقی کرد.
همزمان Ú©Ù‡ " سکوت "ØŒ تØریر Ù…ÛŒ شود، نویسنده Ù…ÛŒ کوشد تهی بودن هستی Ùˆ سکوت ٠ساکت ٠تنهایی را با واژه پر کند. مانند بو٠کور Ú©Ù‡ " با زخم هایی هست Ú©Ù‡ Ø±ÙˆØ Ø±Ø§ آهسته Ù…ÛŒ خورد....." آغاز Ù…ÛŒ شود، یعنی با رنج Ùˆ سکوتی Ú©Ù‡ تنها صدای واژه، آنرا Ù…ÛŒ شکند. خلا ٠یی در آن سوی هستی Ú©Ù‡ خود را در همه جا گسترده است، با خلق Ùˆ زایش واژه سعی در پر کردن این خلا Ù Ù…ÛŒ شود. خلا ٠یی Ú©Ù‡ مانند تهدیدی در کمین بلعیدن هستی انسان است، Ùˆ گویی زبان، ابزاری است Ú©Ù‡ هدایت Ù…ÛŒ کوشد توسط آن ته مانده های هستی رو به نیستی خویش را ØÙظ کند Ùˆ Ùقط جریان واژه هاست Ú©Ù‡ گویی سکوت Ùˆ انزوای او را در هم Ù…ÛŒ شکند Ùˆ هستی او را ترسیم میکند.
بعباریتی دیگر، زبان و واژه وسیله ای می شود برای صید و یا به دام انداختن جهان واقعیت. واقعیتی که او بدان هیچگونه تعلقی ندارد و واقعیتی که سراسر بوی بیهودگی و تردید می دهد.
هدایت پیوسته در آثار خود نشان Ù…ÛŒ دهد Ú©Ù‡ هستی بر پایه های سست بیهودگی Ùˆ پوچی بنا شده است Ùˆ هیچکس قادر نیست این هستی پوچ Ùˆ نامعقول را پذیرÙته Ùˆ با آن به خلق معنایی در هستی خویش دست زند.
در بسیاری از داستانها Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ دیگر نویسنده نیست Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ نویسد، بلکه شاید بتوان ادعا کرد Ú©Ù‡ واژه ها، زبان Ùˆ متن است Ú©Ù‡ نویسنده را تØریر Ù…ÛŒ کند.
گویی مانند زنی باردار Ú©Ù‡ جنین خود را Øمل Ù…ÛŒ کند، شخصیت های هدایت نیز مرگ خویش را در درون خود Ù…ÛŒ پرورانند Ùˆ قهرمان تاریکخانه نیز همانطور Ú©Ù‡ در پایان داستان Ù…ÛŒ خوانیم با مرگ اندیشی خویش است Ú©Ù‡ به خوشبختی Ù…ÛŒ رسد: " من یک آدم خوشبخت هستم Ú©Ù‡ به آرزوی خودم رسیدم. یک Ù†Ùر خوشبخت، چقدر تصورش مشکل است. من هیچوقت نمی توانستم تصورش را بکنم. اما الان من یک Ù†Ùر خوشبختم ".
همانطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم درقصه های هدایت انسان در یک " سرزمین بیØاصل " ت. اس. الیوتی Ù…Øصورشده، با خود Ùˆ دیگران بیگانه بوده Ùˆ توسط مقاومتهای درونی یا بیرونی سرکوب Ù…ÛŒ شود. انسان هایی Ú©Ù‡ خود، زندان بان زندان خویش بوده Ùˆ عقربه های زمان، دقایق آنان را Ú©Ù‡ به سوی نیستی Ù…ÛŒ رود شمارش Ù…ÛŒ کند.
هدایت مکررا به خواننده یادآوری Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ زندگی پوچ، تهی، بیهوده Ùˆ بی معنا است Ùˆ اگر معنایی هم وجود دارد، هیچ انسانی / مانند شخصیت رمان " Ù…Øاکمه " کاÙکا Ú©Ù‡ در مقابل درهای بسته قانون قرار Ù…ÛŒ گیرد/ قادر به گشودن Ùˆ ØÙ„ این معما نیست Ùˆ از اینرو همگی بوسیله خودکشی، بیماری، قتل Ùˆ جنون به دامن نیستی پرتاب Ù…ÛŒ شوند. در داستان Ù…Øاکمه کاÙکا نیز همین اتÙا Ù‚ Ù…ÛŒ اÙتد. به قانون Ú©Ù‡ بیان Øقیقت، عدالت، شناخت Ùˆ معنای زندگی است نمی توان دسترسی یاÙت Ùˆ ازاینرو زندگی برای مرد معنایش را از دست Ù…ÛŒ دهد. در این داستان نیز چون قصه های هدایت،د یگر Ùقط شرایط یک Ùرد نیست Ú©Ù‡ بیهوده Ùˆ پوچ جلوه Ù…ÛŒ کند بلکه تمامیت هستی انسان است Ú©Ù‡ در خود بیگانگی Ùˆ بیگانگی با جهان پیرامون Ùرو Ù…ÛŒ رود.
همانطور Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ بینیم Ù…ÛŒ توان در آثار هدایت ویژه Ú¯ÛŒ های بسیار قوی اگزیستانسیالی را مشاهده کرد. او نیز مانند کاÙکا، کامو Ùˆ سارتر به مسله Ù…Øکومیت ابدی انسان اشاره کرده Ùˆ شخصیت هایی را خلق Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ در Ù‚Ùس هستی خویش به بند کشیده شده اند.
گویی او واژه ها Ùˆ Ù…Ùاهیمی چون تنهایی، پیری، بی معنایی Ùˆ پوچی هستی را از هر کسی بهتر Øس کرده Ùˆ شناخته Ùˆ در چهره قهرمانانش، به نظاره چهره خویش Ù…ÛŒ نشیند. چهره هایی Ú©Ù‡ هیچ سعی در پوشاندن خشم، ناکامی، تنهایی Ùˆ پوچی ÛŒ زندگی نکرده Ùˆ وقتی Ù…ÛŒ بینند Ú©Ù‡ جهان، آنانرا درک نمی کند، Ù…ÛŒ کوشند تا جهان را ترک کنند. آدمهایی Ú©Ù‡ دیگر Ùقط پوچی را تجربه نکرده بلکه خود٠پوچی شده Ùˆ از Øضور Øقیقت، در اØتضارند. گویی همگی آنان به آخرین پله های زندگی رسیده، از آنجا به درون پرتگاه تنهایی خویش نظر انداخته Ùˆ درست همین جاست Ú©Ù‡ سقوط آغاز Ù…ÛŒ شود چرا Ú©Ù‡ قادر نیستند خلا پوچی مسلمی را Ú©Ù‡ سارتر از آن صØبت Ù…ÛŒ کند در خود پر کنند.
هدایت،
" بو٠٠Ùکوری " است
که در کوچه " بن بست ٠" " نیرنگستان "
چمباتمه زده،
و در
" سایه روشن Ù " صبØ
به
" تاریکخانه ٠"
" زنده بگوران "
Ùˆ
" دستهای گروه Ù…Øکومین "
که سه قطره خون
از آن جاری است
چشم به راه نیستی نشسته است.....
دا ريوش نوشت