Hedayat 1منظر Ù "هستی"ØŒ در جهان Ù " نیستی" هدایت (1)- منظر Øسینی
یک نویسنده Ù…ÛŒ کوشد با خلق آثار ادبی، تجربه Ùˆ نگرش خود را از هستی Ùˆ جهان پیرامون خویش بیان کرده Ùˆ خواننده را به دیداراین جهان خلق شده دعوت کند. جهانی Ú©Ù‡ در آن ارزش ها، تعبیرات Ùˆ نوع نگاه او به پدیده های هستی درغالب شخصیت های تصویر شده به خواننده معرÙÛŒ Ù…ÛŒ شوند.
در مورد صادق هدایت، بسیارها Ú¯Ùته Ùˆ نوشته اند Ùˆ این نوشته نیز نگاهی ÙلسÙÛŒ/ روانشناختی است Ú©Ù‡ با اشاره به Ù…Ùاهیم " ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیا لیسم " به جهان نویسندگی Ùˆ داستانی ای هدایت ØŒ نویسنده ای Ú©Ù‡ در قصه هایش ما را به دیدار مکرر Ùˆ پیوسته ÛŒ " مرگ Ùˆ نیستی " Ù…ÛŒ برد نگاه شده است.
اساس ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیالیسم بر مبنای چهار اصل " آزادی (ØÙ‚ انتخاب)ØŒ تنهایی، پوچی، Ùˆ مرگ " پایه گذاری شده Ùˆ زندگی روانی انسان، واکنشی است به این چهار اصل اساسی هستی. اما در این میا ن، مرگ ØŒ جنبه مرکزی تری داشته چرا Ú©Ù‡ رویارویی با پایان Ùˆ مرگ موجب Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ Ùرد با سایر این Ù…Ùاهیم نیزدرگیر Ùˆ روبرو شود
انسان وقتی در شرایط بØرانی قرار Ù…ÛŒ گیرد بدون تردید به اینکه تنها ست، معنایی در زندگی نمی یابد Ùˆ مرگ اجتناب ناپذیر است، اندیشیده Ùˆ به آن آگاهی Ù…ÛŒ یابد. هیچ چیزی قادرنیست این نگرانی Ùˆ Øس تنهایی انسان را از اوبگیرد. رویدادهایی چون عشق، مذهب Ùˆ روابط اجتماعی، جبران Ùˆ تلاشی است برای کاهش دادن این Øس عمیق تنهایی Ú©Ù‡ در انسان وجود داشته بی آنکه کاملا آنرا از بین ببرد.
اساسا مرگ، تنها ترین تجربه انسان است. مرگ، رویارویی با پوچی است. تجربه ای Ú©Ù‡ تمام ارزش ها، اØساس امنیت Ùˆ ثبات هستی را زیرسوا Ù„ برده Ùˆ یک " سرانجام " Ùˆ پایان را به ما خاطر نشان Ù…ÛŒ سازد. در بررسی مسله مرگ بایستی به دلهره Ùˆ نقش آن در ارتباط با تجربه مرگ نیز اشاره کنیم.
در تÙکراگزیستانسیالیسم، واژه دلهره (angst) دارای نقش بسیار مهمی است Ùˆ لازم ا ست در اینجا تÙاوت میان واژه ترس Ùˆ دلهره را ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ù‡ÛŒÙ…. ترس، یک اØساس Ùعال است Ú©Ù‡ همیشه یک موضوع بیرونی موجب پدیداری آن گشته Ùˆ همیشه به انجام یک عمل موجب Ù…ÛŒ شود. Øال آنکه دلهره، یک پریشانی روانی است Ú©Ù‡ موضوع آن در دنیای بیرونی Ùرد نبوده Ùˆ بصورتی مبهم Ùˆ همراه با واکنش های روانی Ùˆ بدنی متÙاوتی چون اØساس شدید ناامنی، گرÙتگی Ù†Ùس، عرق کردن شدید در مراکز مختل٠بدن، Ùˆ غیره بروز Ù…ÛŒ کند. از آنجاییکه در Øالت دلهره، هیچگونه خطر بیرونی وجود ندارد Ú©Ù‡ Ùرد را تهدید کند بنابراین هیچ مکانیزم دÙاعی نیز انسان در اختیار ندارد تا در مقابل آن از خود دÙاع کند. ازاینرو دلهره Øالتی است Ú©Ù‡ تمامیت Ùرد را در بر گرÙته Ùˆ از آنجاییکه انسان به پدیده مرگ آگاهی دارد، دلهره به معنای آگاهی اگزیستانسیال او از مسله نیستی Ùˆ مرگ تلقی Ù…ÛŒ شود. بنابراین موضوع مورد نظر ما در اینجا Ùˆ در بررسی آثار هدایت واژه "دلهره" است Ú©Ù‡ تجربه Ùˆ نگرش هدایت را نسبت به جهان هستی Ùˆ زندگی رقم زده است.
دلهره Øالتی است Ú©Ù‡ مستقیما با هستی انسان ارتباط دارد زیرا مسله آزادی Ùˆ ØÙ‚ انتخاب انسان در زندگی به همان اندازه Ú©Ù‡ وسوسه کننده Ùˆ جذاب است با دلهره نیز توام است. بدین ترتیب هر بار Ú©Ù‡ انسان Ù…ÛŒ اندیشد Ùˆ یا دست به انتخاب Ù…ÛŒ زند، در درون Ùˆ بیرون او نیز تغیراتی رخ Ù…ÛŒ دهد.
براساس این ÙلسÙه، انسان در Ø·ÛŒ مرØله رشد Ùردی خود در شرایط Ùˆ موقعیت هایی قرار Ù…ÛŒ گیرد Ú©Ù‡ بایستی پیوسته انتخاب کرده Ùˆ این ØÙ‚ Ùˆ امکان انتخاب از Ù…Ùاهیم بسیار اساسی ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیالیسم است. از نظر آنان آزادی بدین معنا نیست Ú©Ù‡ Ùرد هیچگونه پیوندی با مسایل اجنماعی Ùˆ ساختار بیولوژیکی خود ندارد، بلکه انسان موظ٠است Ú©Ù‡ امکان های بی شمار خود را سنجیده Ùˆ از این طریق دست به انتخاب زند. بنابراین ØÙ‚ انتخاب Ùˆ آزادی در انتخاب، به انسان تØمیل شده Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ سارتر Ù…ÛŒ گوید، انسان Ù…Øکوم به آزادی است Ùˆ تنها چیزی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تواند این آزادی را Ù…Øدود کند خود٠آزادی است.
نقطه اشتراک Ùˆ ویژه تÙکر سارتر Ùˆ Ú©ÛŒ رکه گور، نگاه منÙÛŒ گرایانه آنان به انسان Ùˆ موقعیت هستی است. هردو آنان هستی انسان را با پدیده هایی چون دلهره Ùˆ تردید بررسی کرده Ùˆ معتقد هستند Ú©Ù‡ هیچ انسانی قادر نیست از دلهره رهایی یابد زیرا دلهره بخشی از هستی انسانی است Ùˆ اگر انسان اØساس کند Ú©Ù‡ ارزش های او مورد تهدید واقع شده است دچار دلهره خواهد شد. Ùˆ این دلهره، Øالتی درونی Ùˆ ناشناس است Ú©Ù‡ به هیچ صورتی قابل بیان نبوده ودر Øقیقت Ù¾ÛŒ آمد Ùˆ نتیجه امکان آزادی Ùˆ ØÙ‚ ٠داشتن ٠انتخاب درانسان است.
به نظر Ú©ÛŒ یرکه گور، دلهره از بدو تولد انسان با او همراه بوده Ùˆ اگر هستی Ùˆ زندگی انسان را بعنوان یک وظیÙÙ‡ در نظر بگیریم، این دلهره زمانی متوق٠می شود Ú©Ù‡ وظیÙÙ‡ انسان به انجام رسیده باشد Ùˆ او به ایمان رو آورد. Øال آنکه برای سارتر این وظیÙÙ‡ انسانی درست با Øضور مرگ پایان Ù…ÛŒ یابد. سارتر مرگ را بصورت رویدادی Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ در هر Ù„Øظه Ù…ÛŒ تواند به هستی پایان بخشد Ùˆ از اینرو به نظر سارتر، آگاهی از مرگ، تمام معنای زندگی را از بین Ù…ÛŒ برد. بدین ترتیب مرگ پدیده ای از پیش تعین شده Ùˆ پایان ٠تمام پایان هاست.
تمام تلاش انسان برای اجتناب از مرگ، درست در Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ سیستم دÙاعی بدن دیگر قدرت بازداری ما را در این باور Ùˆ شناخت یعنی باور مرگ از دست Ù…ÛŒ دهد، انسان به تنهایی Ùˆ انزوای اگزیستانسیالیستی دچار شده Ùˆ دلهره تمام وجود او را در بر Ù…ÛŒ گیرد. تجربه چنین Ù„Øطه ای Ùˆ باور این Ù„Øظه، بقدری پوچ Ùˆ تهی است Ú©Ù‡ تمامی هستی بی معنا جلوه Ù…ÛŒ کند. اما اگر انسان توانایی برخورد با باور مرگ را داشته باشد Ù…ÛŒ تواند دست به انتخاب زده Ùˆ معنایی در زندگی خویش خلق کند.
البته این Øقیقت Ú©Ù‡ مرگ پایان زندگی است، پدیده ای غیر قابل درک است. مرگ سمبل نهایی آخرین جدایی یعنی جدایی از دیگران Ùˆ از خویش بوده Ùˆ عدم آگاهی انسان از Ù„Øظه مرگ Ùˆ یا نوع مرگ است Ú©Ù‡ در انسان ایجاد دلهره Ù…ÛŒ کند. در زندگی روزمره نیز از مرگ صØبتی نمی شود Ùˆ معمولا از این گونه صØبت ها یا اجتناب Ù…ÛŒ شود Ùˆ یا اینکه با ایما Ùˆ اشارات از آن Øر٠زده Ù…ÛŒ شود. Øال آنکه انسان Ù…Øکوم به مرگ است. مرگی تنها. Ùˆ Ù„Øظاتی Ú©Ù‡ در هنگام مرگ بوجود Ù…ÛŒ آید آنقدر با تنهایی، پوچی Ùˆ دلهره توام است Ú©Ù‡ به انسان اØساس بی ریشگی دست داده Ùˆ صØبت کردن در این مورد را دشوار Ù…ÛŒ سازد.
شاید بتوان Ú¯Ùت تنها تÙاوت میان سارتر Ùˆ Ú©ÛŒ یرکه گور مسله ایمان به خدا است. سارتر به وجود الهی خدا اعتقاد نداشته Ùˆ معتقد است Ú©Ù‡ انسان جنبه های بسیار اساسی Ùˆ مهم خویش را ÙراÙÚ©Ù†ÛŒ کرده Ùˆ به خداوند نسبت Ù…ÛŒ دهد.
در سیستم خلقت، خداوند کسی است Ú©Ù‡ جهان را از هیچ بوجود آورده Ùˆ مظهر پاکی، نیکی، امکان Ùˆ کمال Ù…Øسوب Ù…ÛŒ شود. اما به نظر سارتر چنین صÙاتی را Ú©Ù‡ انسان به خداوند نسبت Ù…ÛŒ دهد در Øقیقت نیاز انسان به این مسله است Ú©Ù‡ بتواند خالق خود باشد. بعنوان مثال یک هنرمند با Ùعالیت هنری خویش Ù…ÛŒ کوشد تا در هستی، معنا یی را خلق کند Ùˆ یک اثر هنری، نشان Ùعالیتی بی نهایت است Ú©Ù‡ در جهان هستی تولید ارزش Ùˆ معنا کرده Ùˆ این هنر، انعکاس نیاز بی نهایت انسان در خلق Ùˆ ایجاد معنی در زندگی است. Øال آنکه Ú©ÛŒ یر Ú©Ù‡ گور مسیØÛŒ بوده Ùˆ معتقد است Ú©Ù‡ انسان بایستی پس از مرگش در مقابل خداوند باز خواست شود. از سوی دیگر میتوان ÙلسÙÙ‡ سارتر را با ÙلسÙÙ‡ نیچه نزدیکتر دانست. برای نیچه نیز خدا مرده است Ùˆ او انسان را در جایگاه خدا قرار داده Ùˆ او را مالک Ùˆ مسوول سرنوشت خویش Ù…ÛŒ داند. نیچه خواهان یک انسان قوی Ùˆ مغرور است Ú©Ù‡ هیچگونه وابستگی ای به سیستم های مذهبی Ùˆ اجتماعی نداشته باشد Ùˆ از اینرو " ابرنسان " را خلق Ù…ÛŒ کند.
بنابراین از آنجاییکه نه خدایی Ùˆ نه چیزی به نام طبیعت انسانی در این مکتب وجود ندارد Ùˆ از آنجاییکه جهان در خود هیچگونه معنایی ندارد انسان به یک مجازات ابدی Ú©Ù‡ سارتر آنرا آزادی Ù…ÛŒ نامد Ù…Øکوم بوده Ùˆ در این آزادی بایستی هر Ù„Øظه توسط انتخاب خویش به خلق Ùˆ یا خلق مجدد خویش دست زده ومسوولیت هستی خویش را به عهده گیرد. لازم به تذکر است Ú©Ù‡ ÙبلسوÙان اگزیستانسیالیست از عدم وجود خدا، چندان راضی هم نیستند زیرا Ù…ÛŒ دانند وقتی خدایی وجود ندارد، هر کاری مجاز Ù…Øسوب Ù…ÛŒ شود چرا Ú©Ù‡ د یگراخلاق کلا معنایش را از دست داده Ùˆ هیچ چیزی وجود نخواهد داشت Ú©Ù‡ مانع اعمال غیرقانونی انسان شود. اما وقتی چنین خدایی وجود ندارد، Ùˆ وقتی کسی یا نیرویی نیست Ú©Ù‡ بر مرزهای اخلاقی انسان نظارت داشته باشد پس Ú†Ù‡ کسی Ù…ÛŒ تواند او را یاری دهد. بنظر سارترپاسخ این سوال Ùقط یک چیز است Ùˆ آن " انسان " است. یعنی این خود انسان است Ú©Ù‡ تنها Ùˆ بدون هیچگونه Ú©Ù…Ú©ÛŒ در دنیای امکانات خویش به خویشتن خویش Ù…Øول شده Ùˆ هیچگونه جبری وجود ندارد. بایستی توجه داشت Ú©Ù‡ وقتی سارتر پیوسته از " هستی " صØبت Ù…ÛŒ کند، منظور او آزادی است. یعنی به Ù…Øض اینکه انسان به آزادی خود، آگاهی Ù…ÛŒ یابد؛ دیگر هستی Ùˆ موجودیت خداوند از بین Ù…ÛŒ رود. بنظر سارتر انسان آزاد است بی آنکه به این آزادی واق٠باشد Ùˆ از همین رو از آگاه شدن به این آزادی صØبت Ù…ÛŒ کند. وقتی انسان به این آگاهی دست یاÙت، به ØÙ‚ انتخاب خویش، Øس مسوولیت Ú©Ù‡ Ù¾ÛŒ آمد این انتخاب است Ùˆ تنهایی Ù…Øض خویش نیز Ù¾ÛŒ Ù…ÛŒ برد. بنابراین امکان انتخاب، به معنای آزاد بودن انسان تلقی شده Ùˆ لذا او در انتخاب مرگ خویش نیز آزاد است.
بنظر سارتر انسان با انتخاب خویش دست به عمل زده Ùˆ با عملکرد خویش تولید ارزش Ù…ÛŒ کند Ùˆ اساس این انتخاب Ùˆ خلق ارزش، آزادی Ù…Øض او Ù…ÛŒ باشد. اومعتقد است Ú©Ù‡ انسان نبایستی Ùقط خود را به دست جریان هستی بسپارد زیرا در چنین صورتی هستی او از هر گونه معنا Ùˆ Ù…Ùهومی تهی شده Ùˆ او هرگز به بلوغ انسانی خویش نمی رسد. Ùقط توسط انتخاب Ùˆ عمل است Ú©Ù‡ انسان خود را از تنهایی Ùˆ انزوا دور ساخته Ùˆ اØساس تعلق در او ایجاد Ù…ÛŒ شود.
Ù…ÛŒ توان مسله انتخاب را Ú©Ù‡ سارتر بسیار از آن صØبت Ù…ÛŒ کند با مثالی از کامو روشن تر ساخت. در " اÙسانه سیری٠" اثرآلبرکامو، سیزی٠بخاطر طغیان در مقابل خدایان به سرنوشتی برده وار مجازات شده Ùˆ بایستی تا پایان هستی اش سنگی عظیم را از کوهی بالا ببرد. بنظرکامو، سیزی٠مرد خوشبختی است زیرا او سرنوشت خود را Øاصل انتخاب آگاهانه خود Ù…ÛŒ داند. این خود سیزی٠است Ú©Ù‡ بر سرنوشت خویش Øاکم است ØŒ سرنوشتی Ú©Ù‡ خود او آنرا انتخاب کرده است Ùˆ این انتخاب آگاهانه موجب Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ در زندگی سیزی٠معنایی خلق شود Ùˆ از اینرو او مرد خوشبختی است.
ویکتور Ùرانکل معتقد است کسانی Ú©Ù‡ توانستند از زندان های هیتلر جان سالم بدر برند آنهایی بودند Ú©Ù‡ توانستند در بدترین شرایط زندگی، معنایی در زندگی روزمره خویش خلق کنند. Ùرانکل نیز چون سارتر Ùˆ کامو نیاز به خلق معنی را یکی از اساسی ترین نیازهای روانی انسان Ù…ÛŒ داند. انسان Ù…ÛŒ کوشد در هر شرایطی معنایی را در Ù…ÛŒØØ· بیرونی خویش جستجو کند Ùˆ این معنی Ùˆ ارزش ها در Ù…Øیط پیرامون هر Ùردی وجود دارد. به نظر Ùرانکل معنی Ùقط این نیست Ú©Ù‡ انسان در جهان Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ شخصی خویش آنرا خلق کند بلکه بایستی آنرا در Ù…Øیط Ùرد جستجو کرد.
Ùرانکل اساس مسله معنا را به سه دسته تقسیم Ù…ÛŒ کند:
خلاقیت ØŒ آن چیزی است Ú©Ù‡ Ùرد Ù…ÛŒ تواند به جهان ببخشد
تجربه، آنچه Ú©Ù‡ Ùرد از جهان هستی دریاÙت Ù…ÛŒ کند
نظرانسان نسبت به رنج در هستی ( رنجی Ú©Ù‡ به نظر Ùرانکل بایستی با آن مقابله کرد).
سارتر نظر Ùرانکل در مورد نیاز انسان به Ù…Øیط پیرامون خویش را با مسله ای به نام Ù " هستی دیگری " Ùˆ یا " آگاهی دیگری " Ù…Ø·Ø±Ø Ú©Ø±Ø¯Ù‡ Ùˆ معتقد است انسان بدون دیگران، هرگز به درک Ùˆ آگاهی نسبت به خویش نمی رسد. " دیگران "ØŒ شرط لازم هستی Ùرد بوده Ùˆ وقتی انسان دست به انتخاب Ù…ÛŒ زند، این انتخاب، دیگران را نیز تØت اشعاع قرار Ù…ÛŒ دهد. زیرا انسان در ضمن عمل وانتخاب خویش، تولید ارزش کرده Ùˆ خلق این ارزش، در هستی دیگران تاثیر Ù…ÛŒ گذارد.
اما بنظر سارتر دیگران، نقش دشمن را نیز به خود Ù…ÛŒ گیرند زیرا " دیگری " قادر است مرا به یک " هیچ " کاهش دهد. دیگران Ù…ÛŒ توانند مرا به عنوان یک شیی در جهان Ùردی خویش دانسته Ùˆ هستی مرا مورد سوال قرار داده Ùˆ قضاوت Ùˆ ارزیابی ام کنند. Ùˆ این نه تنها Øس شادی را در انسان به وجود Ù…ÛŒ آورد بلکه ترس را نیز در من بیدار Ù…ÛŒ کند چرا Ú©Ù‡ ناگهان متوجه Ù…ÛŒ شوم Ú©Ù‡ این خود من نیستم Ú©Ù‡ بر سرنوشت خویش مسلط Ù…ÛŒ باشم. در این صورت این خطر نیز وجود دارد Ú©Ù‡ به من نقشی ایÙا شود Ú©Ù‡ خواهان آن نبوده Ùˆ خود آنرا انتخاب نکرده ام. این مسله Ù…ÛŒ تواند وضعیت بسیار ناهنجاری را پدید آورده Ùˆ من مجبور شوم از مکانیزم های دÙاعی استÙاده کنم Ú©Ù‡ دیگری از آنها استÙاده Ù…ÛŒ کند. یعنی Ù…ÛŒ کوشم آزادی او را مختل ساخته Ùˆ او را به یک شیی کاهش Ù…ÛŒ دهم تا بر او مسلط شوم. از اینرو انسانها همگی در مقابل یکدیگر نقش هایی را به عهده Ù…ÛŒ گیرند Ú©Ù‡ به آنان تØمیل شده است Ùˆ به Ú¯Ùته سارتر ما مانندهنرپیشگانی هستیم Ú©Ù‡ به جامه مبدل درآمده Ùˆ نقشی را بازی Ù…ÛŒ کنیم برای اینکه بتوانیم بر دیگری مسلط شویم.
سارتروجود چیزی به نام " سرنوشت " را نیزنÙÛŒ کرده Ùˆ چیز سنگین تری یعنی یک سرنوشت یا سرشت درونی را به انسان معرÙÛŒ Ù…ÛŒ کند. او مبارزه تر ا ژیک انسان را با خویشتن خویش ترسیم کرده Ùˆ معتقد است انسان خود، مسوول Ùˆ مالک اصول اخلاقی Ùˆ انتخاب Ùˆ آزادی خویش است. انسان در صورت یک اتÙاق به جهان هستی پای گذاشته Ùˆ وظیÙÙ‡ انسان است Ú©Ù‡ از این آزادی Ùˆ هستی بهره جوید. به تعری٠سارتر، انسان، آزاد است Ùˆ هیچ قیودی او را در Ù…Øاصره خود ندارد. آزادی ای Ú©Ù‡ به تعری٠خود قهرمان سارتر در داستان " تهوع "ØŒ شبیه مرگ است. ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیالیسم تمامی مسوولیت انسان را بر شانه های خود انسان گذاشته Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ کامو Ù…ÛŒ گوید: اگر این انسان پوچی هستی را نپذیرد Ùˆ کوشش نکند تا با خلق کردن معنی، این پوچی را از بین ببرد، تنها راه ØÙ„ÛŒ Ú©Ù‡ باقی Ù…ÛŒ ماند Ùقط خودکشی است.
در داستانهای هدایت، نیزخودکشی Ùˆ مرگ در همه جا هست. سایه آن هرگز کمرنگ نمی شود Ùˆ شخصیت های قصه ها در انتظار مرگ Ùˆ نیستی، خمیازه Ù…ÛŒ کشند. جهانی Ú©Ù‡ در آن همه چیز به بن بست ٠نیستی ختم Ù…ÛŒ شود Ùˆ قهرمانانی Ú©Ù‡ زاییده Ùضایی آغشته به یاس، ضع٠و ناکامی اند Ùˆ هدایت آنان را به آشوب ذهنی Ùˆ روانی اشان Ù…ÛŒ سپارد Ùˆ Ù…ÛŒ گذارد Ú©Ù‡ از دست بروند. گویی برای او عشق Ùˆ مرگ، هستی Ùˆ نیستی، Øقیقتی جدایی ناپذیرند.
از یک سو چهره های زنانه ای چون "آبجی خانم" را تصویر Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ تاروپودشان با اطاعت Ùˆ Ù…Øرومیت گره خورده است Ùˆ از سوی دیگر، زن به تندیسی چون "عروسک پشت پرده" بدل شده Ùˆ هستی ای جاودانه Ù…ÛŒ یابد.
هدایت بر روی هر چیزی دست Ù…ÛŒ گذارد تا جای پای مرگ Ùˆ ملال را در آن نشان دهد. سخن از تنهایی آدمی، ناتوانی در زیستن Ùˆ پوچی زندگی Ùˆ هستی است. در همه جا Øضور مرگ اØساس Ù…ÛŒ شود. مرگ است Ú©Ù‡ زندگی Ùˆ زمان را تعیین Ù…ÛŒ کند Ùˆ Ù„Øظه ها، Ù„Øظه های مرگ هستند. شخصیت ها آنقدر نزدیک به مرگ زندگی Ù…ÛŒ کنند Ú©Ù‡ دیگر نمی توانند در هیچ چیز معنایی بیابند Ùˆ پوچی، تنها پلی Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ انسان را به جهان پیرامونش پیوند Ù…ÛŒ دهد.
در بسیاری از قصه ها به دیوار، درهای بسته، چهاردیواری اتاق، Ù‚Ùس، پرده Ùˆ زندان اشاره Ù…ÛŒ شود Ùˆ تمامی اینها بیانی است برای تصویر انزوای انسان. Ùˆ در این جهان ÙˆØشتناک Ùˆ بسته ای Ú©Ù‡ هدایت خلق Ù…ÛŒ کند هیچکس قادر نیست درهای بسته ای را Ú©Ù‡ از Ùقدان Ùشار دستی گویی زنگار بسته اند، بگشاید. تمامی شخصیت ها در شعله های تب هذیانی اشان Ù…ÛŒ سوزند Ùˆ زندگی را جریانی از رویدادهای بی معنی Ù…ÛŒ بینند Ú©Ù‡ مرگ با چشمان دریده بی طاقتش آهسته به در Ù…ÛŒ کوبد تا همه چیز را پایان بخشد. Ùˆ این همان مرگی است Ú©Ù‡ Ù¾ÛŒ درپی در داستان های هدایت با آن مواجه Ù…ÛŒ شویم. مرگی Ú©Ù‡ گاه به هییت یک تصادÙØŒ گاه بیماری، گاه خودکشی Ùˆ گاه به هییت یک سرنوشت ظهور Ù…ÛŒ کند.
یکی دیگراز ویژه Ú¯ÛŒ های آثار هدایت، انسان های بØران زده ای است Ú©Ù‡ خلق Ù…ÛŒ کند. تمامی آنان نگاهی بشدت منÙÛŒ به خود Ùˆ Ù…Øیط پیرامون خود دارند Ùˆ در هیچ کجا نمی توان شاهد رابطه ای مثبت Ùˆ نگاهی مثبت به زندگی بود. او پیوسته آدمهایی را به صØنه وارد Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ از خود Ùˆ د یگران ÙˆØشت Ùˆ تنÙر داشته Ùˆ از رویدادهای معمول زندگی تهوعشان Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ تارهای پوچی ای Ú©Ù‡ رویشان تنیده شده، آنان را از هر Øرکتی باز Ù…ÛŒ دارد.
هیچکس اØساس تعلق نمی کند. همگی تنها، تردشده Ùˆ منزوی اند Ùˆ گویی Ùقط هستند Ùˆ در اثر یک Øادثه، در هستی ٠اتÙاقی اشان در انتظار نیستی اتÙاقی اشان نشسته اند.
هدایت نیز مانند "ادگارآلن پو" جهنم Ùˆ مرگ را مستقیما به روی صØنه زندگی Ù…ÛŒ کشاند Ùˆ هیچیک ازشخصیت هایش از ملاقات با چهره مخو٠مرگ Ù…Øروم نمی ماند. گویی با تصویر کردن تجربه مرگ دیگران، عدم جاودانگی انسان را به اوخاطرنشان ساخته Ùˆ مرگ را واقعیتی میسازد Ú©Ù‡ هر کسی دیر یا زود بایستی با آن روبرو شود Ùˆ همین رویارویی با مرگ است Ú©Ù‡ انسان را به دلهره اگزیستانسیال خویش آگاه Ù…ÛŒ کند. Ùˆ این ماهیت تراژیک مرگ است Ú©Ù‡ سرچشمه درک هدایت از هستی است Ùˆ گویی مرگ، دروازه ای است به پیروزی.
شخصیت های هدایت، Øرکت نمی کنند، مبارزه ای اتÙاق نمی اÙتد Ùˆ همگی مایوسانه Ùˆ خاموش، رو به زوال Ù…ÛŒ روند Ùˆ درست همین است Ú©Ù‡ سرنوشت آنان را تراژیک Ù…ÛŒ سازد. زندگی برایشان به منزله زندانی است Ú©Ù‡ گریز از این زندان، تنها با " مرگ اندیشی" به رهایی Ù…ÛŒ انجامد. برای هدایت نیز چون "نیچه" خدا مرده است Ùˆ دیگرهیچ چیز قبیله تنهایی انسان را نجات نخواهد داد. هیچ بجز اند یشیدن به مرگ Ùˆ مرگ.
اوآنقدر از مرگ پر است Ú©Ù‡ در داستان کوتاه Ùˆ دو صÙØÙ‡ ای " مرگ"ØŒ بیش از بیست بار واژه مرگ را تکرارکرده، آنرا "نوشداروی نا امیدی" نامیده، ستایش کرده Ùˆ میگوید: " تو سزاوار ستایشی ای مرگ ".
واژه های منتخب هدایت از قبیل بی معنا، بیهوده، بیگانگی، تنهایی، Ùˆ مرگ، Øاکی از انقلاب روانی شخصیت های داستان است Ùˆ مرگ در مرکز تمام اینها واقع شده، Ùˆ بسان ستونی است Ú©Ù‡ تمام هستی بر روی آن استوار است. Ùˆ با سقوط آن همه چیز سقوط کرده Ùˆ زندگی چونان رازی غیر قابل ادراک Ùˆ دست نیاÙتنی باقی Ù…ÛŒ ماند.
در داستان زنده بگور، شاهد رویارویی ای میان آگاهی Ùˆ واقعیت Ùˆ یا بهتر گقته باشیم، درک اگاهی از جهان واقعیت هستیم Ùˆ Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ چگونه هدایت Ù…ÛŒ کوشد به Ú©Ù…Ú© زبان به آن سوی تجربه ذهنی اش از واقعیت Ù†Ùوذ کند. Ùرد Ùˆ هستی او در هم گسیخته است Ùˆ جهان به مغاکی بدل شده است Ú©Ù‡ چهار دیواری اتاق، معر٠و سمبل این جهان است. گویی اتاق به صØنه ای از هستی بدل Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ انسان، نقشی را بر روی این صØنه ایÙا Ù…ÛŒ کند. انسانی Ú©Ù‡ در گوشه ای از یک جهان بیگانه (پاریس) Ù…Øصور در یک اتاق، رنج Ùˆ اضمØلال خویش را به کلام Ù…ÛŒ کشد.
ساختار داستان به Ú©Ù…Ú© چند ین سمبل Ùˆ انگیزه هایی مشخص، مثل ثبت، تکرار Ùˆ تعداد واژه هایی Ú©Ù‡ در متن استÙاده شده است نشان داده Ù…ÛŒ شود. بعنوان مثال Ù…ÛŒ توان انگیزه ویا موضوع رنج Ùˆ درک او را از یاس، در تکرار مکرر واژه ها مشاهده کرد. واژه مرگ، یاس، درد، تنهایی، سکوت، دیوار، پوچی........بیش از 62 بار در زنده بگورتکرار Ù…ÛŒ شوند Ùˆ در این داستان، صدای راوی را Ù…ÛŒ شنویم Ú©Ù‡ این صدا آهسته آهسته آنچنان Ú©Ù‡ دور Ùˆ مهو Ù…ÛŒ شود، Ù…ÛŒ کوشد در خواننده Ù†Ùوذ کند.
چنین ساختار کلامی Ùˆ جمله سازی، به خواننده این باور را Ù…ÛŒ دهد Ú©Ù‡ گویی نویسنده یا راوی در خاطر او Øضور دارد Ùˆ متن، این امکان را بوجود Ù…ÛŒ آورد Ú©Ù‡ راوی، جایگاهی در روایت خود پیدا کرده Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توان او را نظر باز نامید. به بیانی دیگر او تراژدی Ùˆ رنجی را Ú©Ù‡ خود به روی صØنه آورده به تماشا نشسته است.
از اینرو Ù…ÛŒ توان متن داستان را به دو مرØله تقسیم کرد. یکی مرØله اول Ú©Ù‡ به تم یا موضوع " رنج " بستگی پیدا Ù…ÛŒ کند Ùˆ مرØله دیگر، نقشی است Ú©Ù‡ راوی در بازگویی این Øادثه یا رنج بخود Ù…ÛŒ گیرد.
موضوع درد Ùˆ رنج به Ú©Ù…Ú© انگیزه Ùˆ تکنیک های گوناگون در داستان باز سازی شده است Ùˆ موضوع، Ø´Ø±Ø Øال مردی است Ú©Ù‡ در اØتضار است. این ظاهر ساختار ٠داستان Ùˆ Ùرم جمله سازی آن است. Øال آنکه با Ú©Ù…ÛŒ دقت Ù…ÛŒ بینیم تصویری Ú©Ù‡ داستان را برای ما ترسیم میکند گسترش یاÙته Ùˆ این تصویر رنج Ùˆ درد Ù Ùردی، به درد انسان، به طور Ú©Ù„ÛŒ Ùˆ هستی او ارتباط پیدا Ù…ÛŒ کند.
به بیانی دیگر، داستان، وضعیت اگزیستانسیال انسان را به نمایش Ù…ÛŒ گذارد. وضعیتی Ú©Ù‡ از تضادهای تجربه، درد Ùˆ تکرار مداوم این درد تشکیل شده Ùˆ Ø´Ø±Ø Ù‡Ø³ØªÛŒ Ùردی است Ú©Ù‡ درد Ùˆ رنج انسان، اساس بنیادین داستان Ù…ÛŒ باشد.
از اینرو در این داستان و بسیاری از داستانهای دیگر هدایت، نه تنها موضوع ، تجربه مداوم و مجدد این درد است، یعنی درد مشترک هستی انسان، بلکه هدایت بطور کلی به تهی بودن، خلا و پوچی هستی اشاره می کند.
در زنده بگور، نوع انتخاب هدایت در بیان داستان، طوری Ø·Ø±Ø Ø±ÛŒØ²ÛŒ شده است Ú©Ù‡ راوی با شخصیت داستان در هم Ù…ÛŒ آمیزند Ùˆ یکی Ù…ÛŒ شوند. از اینرو متنی Ú©Ù‡ به ظاهر بسیار ساده به نظر Ù…ÛŒ رسد، همزمان بسیار پیچیده Ù…ÛŒ شود زیرا ساختار متن در رابطه با خود متن نبوده بلکه واقعیتی Ù…ÛŒ شود از هستی Ú©Ù‡ هم در مورد آن نوشته شده است یعنی بطور عینی تصویر شده Ùˆ هم بطور ذهنی، نویسنده آنرا تجربه Ù…ÛŒ کند.
در زنده بگور Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ Ùرد، در Ù…Øاصره چهاردیوار اتاقی بوده Ùˆ در سکون، تنهایی، وانزوای Ù…Øض Ùˆ درد جسمانی از تاثیر تدریجی سم بر بدن، Ø±ÙˆØ Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†ØŒ مایوس Ùˆ اÙسرده او را ازهر Øرکتی باز Ù…ÛŒ دارد. برای مثال میتوان اØساس تنهایی Ùˆ عدم آزادی را در این متن به خوبی مشاهده کرد: " در باغ ÙˆØØ´ برلین اولین بار بود Ú©Ù‡ جانوران درنده را دیدم، آنهایی Ú©Ù‡ درقÙس خودشان بیدار بودند، همینطور راه Ù…ÛŒ رÙتند، درست همینطور. در آن موقع من هم مانند این جانوران شده بودم، شاید مثل آنها هم Ùکر Ù…ÛŒ کردم. در خودم Øس کردم Ú©Ù‡ مانند آنها هستم. این راه رÙتن بدون اراده، چرخید Ù† به دور خودم. آن جانوران هم همین کار را میکنند......."
یا اینکه اØساس بیگانگی را Ù…ÛŒ توان در این خطوط دید: " هرچه Ùکر Ù…ÛŒ کنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمی دهد. هیچ چیز Ùˆ هیچکس..... Øس Ù…ÛŒ کنم مرا از جامعه آدمها بیرون کرده اند."
در داستان 24 صÙØÙ‡ ای زنده بگور، هدایت شصت Ùˆ یکبار واژه های مرگ، مردن Ùˆ خودکشی را تکرارکرده Ùˆ با بیان اینکه " خودکشی با بعضی ها هست Ùˆ کسی تصمیم خودکشی را نمی گیرد" ØŒ رنج را بصورت یک عامل غیرقابل تغییر، تصویر Ù…ÛŒ کند. عاملی Ú©Ù‡ اساس هستی انسانی را تشکیل داده Ùˆ پذیرش آن، یعنی قبول این رنج نیزبعنوان بخش اساسی هستی، از طر٠شخصیت ها غیر ممکن است.
از اینرو تنها عصیان آنان در مقابل این رنج، خودکشی است که این عمل نیز بعنوان یک عنصر اصلی دیگر در داستان ها وارد می شود.
طغیان در مقابل این رنج، مانند رویدادی کاذب Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ نه تنها رنج را از بین نمی برد بلکه این رنج را به مرگ نیز انتقال Ù…ÛŒ دهد. مرگی Ú©Ù‡ نتیجه Ùˆ تنها امکان در دنیای بی امکان اوست. به بیانی دیگر، شخصیت زنده بگور، در هستی خویش Ù…Øصور است Ùˆ با تیک تاک ساعت، این صدای هولناک گذر زمان، به پایان این هستی، یعنی مرگ نزدیکتر Ù…ÛŒ شود. مرگی Ú©Ù‡ " زنده بگور، با دیدن گورهای مرده ها درقبرستان به آنها رشک برده Ùˆ آن را خوشبختی Ùˆ نعمت زندگی تلقی Ù…ÛŒ کند ". مردگانی Ú©Ù‡ تنها نشانه ثبات در ذهن او بوده Ùˆ گویی به Ù…Øض اینکه زنده بودن خود را تجربه Ù…ÛŒ کنند به یک دلهره اگزیستانسیال دچار Ù…ÛŒ شوند.
در زنده بگور، " من Ù " داستان به نگاه چشمانی بدل شده Ùˆ نظاره گر اضمØلال خویش است Ùˆ زبان ٠واژه، مانند موتوری این من ٠رو به تجزیه را Ø´Ø±Ø Ù…ÛŒ دهد. داستانی Ú©Ù‡ تنها شخصیت بی نام Ùˆ نشان آن، خود را تØریرکرده Ùˆ جریان تدریجی Ùˆ تجریدی مرگ خویش را قلم Ù…ÛŒ زند Ùˆ Ù…ÛŒ توان این مسله را بازگشت به زندگی نیز تلقی کرد.
یعنی واژه هایی چون تهی، پوچ، تنهایی، درد Ùˆ مرگ Ú©Ù‡ با تØریر شدن از طریق زبان، هستی Ù…ÛŒ یابند. از اینرو بوسیله نگارش Ùˆ ثبت Øالات روانی Ùˆ تجربه شخصیت داستان از جهان پیرامون خود، یک انتقال صورت Ù…ÛŒ پذیرد. انتقال نیستی یا مرگ به هستی Ùˆ بنابراین Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت او از طریق نگارش میکوشد در هستی رو به نیستی خویش تداوم Ùˆ نظم ایجاد کند. زبان Ùˆ واژه ها یی Ú©Ù‡ بصورت آینه ای جادویی درمی آید تا درون، رویاها Ùˆ تخیلات نویسنده را برای ما عریان سازد. Ùˆ این همان آیینه ای است Ú©Ù‡ هدایت نیز چون ژان پل سارتر پیوسته شخصیت های قصه ها را مقابل آن قرار Ù…ÛŒ دهد. آیینه ای Ú©Ù‡ انعکاس آن، گاه، Ùقط برای Ù„Øظه ای در Ùضایی Ú©Ù‡ هیچکس دیگری وجود ندارد به " من " در Øال تجزیه اØساس هستی را یادآور میشود.
در بسیاری از داستانها صØبت از یک واقعیت ذهنی است Ùˆ نه یک واقعییت عینی Ùˆ واقعییت ذهنی، واقعییتی است Ú©Ù‡ Ùقط "من" داستان قادر به ادراک آن است Ùˆ شخصیت های داستان با واقعیتی Ú©Ù‡ وجود دارد، یعنی واقعیت عینی بیگانه هستند. Ùˆ همین جهان ذهنی است Ú©Ù‡ راوی Ù…ÛŒ کوشد با Ú©Ù…Ú© گرÙتن از واژه ها آنرا ترسیم کند. از اینرو Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت Ú©Ù‡ واقعیت ذهنی به واقعیت زبانی Ùˆ در نهایت، به واقعیت اثر، بدل Ù…ÛŒ شود.
در داستان زنده بگور Ùˆ بو٠کور، Ùقط واقعیت ذهنی قهرمانان است Ú©Ù‡ برگ ها را پر Ù…ÛŒ کند Ùˆ این واقعیت ذهنی، تنها واقعیت موجود در ساختار داستان Ù…ÛŒ باشد. وبا چنین انتخابی، یعنی با ترسیم واقعیت ذهنی، نویسنده Ù…ÛŒ کوشد تا مسله هستی Ú©Ù‡ غیر قابل ادراک، بیهوده Ùˆ تهی است را بیان کند. داستان قهرمانانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دانند بی معنایی Ùˆ پوچی، اساسی ترین ویژه Ú¯ÛŒ هستی بوده Ùˆ بایستی در صØنه هستی، دست به انتخاب زنند.
در مورد صادق هدایت، بسیارها Ú¯Ùته Ùˆ نوشته اند Ùˆ این نوشته نیز نگاهی ÙلسÙÛŒ/ روانشناختی است Ú©Ù‡ با اشاره به Ù…Ùاهیم " ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیا لیسم " به جهان نویسندگی Ùˆ داستانی ای هدایت ØŒ نویسنده ای Ú©Ù‡ در قصه هایش ما را به دیدار مکرر Ùˆ پیوسته ÛŒ " مرگ Ùˆ نیستی " Ù…ÛŒ برد نگاه شده است.
اساس ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیالیسم بر مبنای چهار اصل " آزادی (ØÙ‚ انتخاب)ØŒ تنهایی، پوچی، Ùˆ مرگ " پایه گذاری شده Ùˆ زندگی روانی انسان، واکنشی است به این چهار اصل اساسی هستی. اما در این میا ن، مرگ ØŒ جنبه مرکزی تری داشته چرا Ú©Ù‡ رویارویی با پایان Ùˆ مرگ موجب Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ Ùرد با سایر این Ù…Ùاهیم نیزدرگیر Ùˆ روبرو شود
انسان وقتی در شرایط بØرانی قرار Ù…ÛŒ گیرد بدون تردید به اینکه تنها ست، معنایی در زندگی نمی یابد Ùˆ مرگ اجتناب ناپذیر است، اندیشیده Ùˆ به آن آگاهی Ù…ÛŒ یابد. هیچ چیزی قادرنیست این نگرانی Ùˆ Øس تنهایی انسان را از اوبگیرد. رویدادهایی چون عشق، مذهب Ùˆ روابط اجتماعی، جبران Ùˆ تلاشی است برای کاهش دادن این Øس عمیق تنهایی Ú©Ù‡ در انسان وجود داشته بی آنکه کاملا آنرا از بین ببرد.
اساسا مرگ، تنها ترین تجربه انسان است. مرگ، رویارویی با پوچی است. تجربه ای Ú©Ù‡ تمام ارزش ها، اØساس امنیت Ùˆ ثبات هستی را زیرسوا Ù„ برده Ùˆ یک " سرانجام " Ùˆ پایان را به ما خاطر نشان Ù…ÛŒ سازد. در بررسی مسله مرگ بایستی به دلهره Ùˆ نقش آن در ارتباط با تجربه مرگ نیز اشاره کنیم.
در تÙکراگزیستانسیالیسم، واژه دلهره (angst) دارای نقش بسیار مهمی است Ùˆ لازم ا ست در اینجا تÙاوت میان واژه ترس Ùˆ دلهره را ØªÙˆØ¶ÛŒØ Ø¯Ù‡ÛŒÙ…. ترس، یک اØساس Ùعال است Ú©Ù‡ همیشه یک موضوع بیرونی موجب پدیداری آن گشته Ùˆ همیشه به انجام یک عمل موجب Ù…ÛŒ شود. Øال آنکه دلهره، یک پریشانی روانی است Ú©Ù‡ موضوع آن در دنیای بیرونی Ùرد نبوده Ùˆ بصورتی مبهم Ùˆ همراه با واکنش های روانی Ùˆ بدنی متÙاوتی چون اØساس شدید ناامنی، گرÙتگی Ù†Ùس، عرق کردن شدید در مراکز مختل٠بدن، Ùˆ غیره بروز Ù…ÛŒ کند. از آنجاییکه در Øالت دلهره، هیچگونه خطر بیرونی وجود ندارد Ú©Ù‡ Ùرد را تهدید کند بنابراین هیچ مکانیزم دÙاعی نیز انسان در اختیار ندارد تا در مقابل آن از خود دÙاع کند. ازاینرو دلهره Øالتی است Ú©Ù‡ تمامیت Ùرد را در بر گرÙته Ùˆ از آنجاییکه انسان به پدیده مرگ آگاهی دارد، دلهره به معنای آگاهی اگزیستانسیال او از مسله نیستی Ùˆ مرگ تلقی Ù…ÛŒ شود. بنابراین موضوع مورد نظر ما در اینجا Ùˆ در بررسی آثار هدایت واژه "دلهره" است Ú©Ù‡ تجربه Ùˆ نگرش هدایت را نسبت به جهان هستی Ùˆ زندگی رقم زده است.
دلهره Øالتی است Ú©Ù‡ مستقیما با هستی انسان ارتباط دارد زیرا مسله آزادی Ùˆ ØÙ‚ انتخاب انسان در زندگی به همان اندازه Ú©Ù‡ وسوسه کننده Ùˆ جذاب است با دلهره نیز توام است. بدین ترتیب هر بار Ú©Ù‡ انسان Ù…ÛŒ اندیشد Ùˆ یا دست به انتخاب Ù…ÛŒ زند، در درون Ùˆ بیرون او نیز تغیراتی رخ Ù…ÛŒ دهد.
براساس این ÙلسÙه، انسان در Ø·ÛŒ مرØله رشد Ùردی خود در شرایط Ùˆ موقعیت هایی قرار Ù…ÛŒ گیرد Ú©Ù‡ بایستی پیوسته انتخاب کرده Ùˆ این ØÙ‚ Ùˆ امکان انتخاب از Ù…Ùاهیم بسیار اساسی ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیالیسم است. از نظر آنان آزادی بدین معنا نیست Ú©Ù‡ Ùرد هیچگونه پیوندی با مسایل اجنماعی Ùˆ ساختار بیولوژیکی خود ندارد، بلکه انسان موظ٠است Ú©Ù‡ امکان های بی شمار خود را سنجیده Ùˆ از این طریق دست به انتخاب زند. بنابراین ØÙ‚ انتخاب Ùˆ آزادی در انتخاب، به انسان تØمیل شده Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ سارتر Ù…ÛŒ گوید، انسان Ù…Øکوم به آزادی است Ùˆ تنها چیزی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ تواند این آزادی را Ù…Øدود کند خود٠آزادی است.
نقطه اشتراک Ùˆ ویژه تÙکر سارتر Ùˆ Ú©ÛŒ رکه گور، نگاه منÙÛŒ گرایانه آنان به انسان Ùˆ موقعیت هستی است. هردو آنان هستی انسان را با پدیده هایی چون دلهره Ùˆ تردید بررسی کرده Ùˆ معتقد هستند Ú©Ù‡ هیچ انسانی قادر نیست از دلهره رهایی یابد زیرا دلهره بخشی از هستی انسانی است Ùˆ اگر انسان اØساس کند Ú©Ù‡ ارزش های او مورد تهدید واقع شده است دچار دلهره خواهد شد. Ùˆ این دلهره، Øالتی درونی Ùˆ ناشناس است Ú©Ù‡ به هیچ صورتی قابل بیان نبوده ودر Øقیقت Ù¾ÛŒ آمد Ùˆ نتیجه امکان آزادی Ùˆ ØÙ‚ ٠داشتن ٠انتخاب درانسان است.
به نظر Ú©ÛŒ یرکه گور، دلهره از بدو تولد انسان با او همراه بوده Ùˆ اگر هستی Ùˆ زندگی انسان را بعنوان یک وظیÙÙ‡ در نظر بگیریم، این دلهره زمانی متوق٠می شود Ú©Ù‡ وظیÙÙ‡ انسان به انجام رسیده باشد Ùˆ او به ایمان رو آورد. Øال آنکه برای سارتر این وظیÙÙ‡ انسانی درست با Øضور مرگ پایان Ù…ÛŒ یابد. سارتر مرگ را بصورت رویدادی Ù…ÛŒ بیند Ú©Ù‡ در هر Ù„Øظه Ù…ÛŒ تواند به هستی پایان بخشد Ùˆ از اینرو به نظر سارتر، آگاهی از مرگ، تمام معنای زندگی را از بین Ù…ÛŒ برد. بدین ترتیب مرگ پدیده ای از پیش تعین شده Ùˆ پایان ٠تمام پایان هاست.
تمام تلاش انسان برای اجتناب از مرگ، درست در Ù„Øظه ای Ú©Ù‡ سیستم دÙاعی بدن دیگر قدرت بازداری ما را در این باور Ùˆ شناخت یعنی باور مرگ از دست Ù…ÛŒ دهد، انسان به تنهایی Ùˆ انزوای اگزیستانسیالیستی دچار شده Ùˆ دلهره تمام وجود او را در بر Ù…ÛŒ گیرد. تجربه چنین Ù„Øطه ای Ùˆ باور این Ù„Øظه، بقدری پوچ Ùˆ تهی است Ú©Ù‡ تمامی هستی بی معنا جلوه Ù…ÛŒ کند. اما اگر انسان توانایی برخورد با باور مرگ را داشته باشد Ù…ÛŒ تواند دست به انتخاب زده Ùˆ معنایی در زندگی خویش خلق کند.
البته این Øقیقت Ú©Ù‡ مرگ پایان زندگی است، پدیده ای غیر قابل درک است. مرگ سمبل نهایی آخرین جدایی یعنی جدایی از دیگران Ùˆ از خویش بوده Ùˆ عدم آگاهی انسان از Ù„Øظه مرگ Ùˆ یا نوع مرگ است Ú©Ù‡ در انسان ایجاد دلهره Ù…ÛŒ کند. در زندگی روزمره نیز از مرگ صØبتی نمی شود Ùˆ معمولا از این گونه صØبت ها یا اجتناب Ù…ÛŒ شود Ùˆ یا اینکه با ایما Ùˆ اشارات از آن Øر٠زده Ù…ÛŒ شود. Øال آنکه انسان Ù…Øکوم به مرگ است. مرگی تنها. Ùˆ Ù„Øظاتی Ú©Ù‡ در هنگام مرگ بوجود Ù…ÛŒ آید آنقدر با تنهایی، پوچی Ùˆ دلهره توام است Ú©Ù‡ به انسان اØساس بی ریشگی دست داده Ùˆ صØبت کردن در این مورد را دشوار Ù…ÛŒ سازد.
شاید بتوان Ú¯Ùت تنها تÙاوت میان سارتر Ùˆ Ú©ÛŒ یرکه گور مسله ایمان به خدا است. سارتر به وجود الهی خدا اعتقاد نداشته Ùˆ معتقد است Ú©Ù‡ انسان جنبه های بسیار اساسی Ùˆ مهم خویش را ÙراÙÚ©Ù†ÛŒ کرده Ùˆ به خداوند نسبت Ù…ÛŒ دهد.
در سیستم خلقت، خداوند کسی است Ú©Ù‡ جهان را از هیچ بوجود آورده Ùˆ مظهر پاکی، نیکی، امکان Ùˆ کمال Ù…Øسوب Ù…ÛŒ شود. اما به نظر سارتر چنین صÙاتی را Ú©Ù‡ انسان به خداوند نسبت Ù…ÛŒ دهد در Øقیقت نیاز انسان به این مسله است Ú©Ù‡ بتواند خالق خود باشد. بعنوان مثال یک هنرمند با Ùعالیت هنری خویش Ù…ÛŒ کوشد تا در هستی، معنا یی را خلق کند Ùˆ یک اثر هنری، نشان Ùعالیتی بی نهایت است Ú©Ù‡ در جهان هستی تولید ارزش Ùˆ معنا کرده Ùˆ این هنر، انعکاس نیاز بی نهایت انسان در خلق Ùˆ ایجاد معنی در زندگی است. Øال آنکه Ú©ÛŒ یر Ú©Ù‡ گور مسیØÛŒ بوده Ùˆ معتقد است Ú©Ù‡ انسان بایستی پس از مرگش در مقابل خداوند باز خواست شود. از سوی دیگر میتوان ÙلسÙÙ‡ سارتر را با ÙلسÙÙ‡ نیچه نزدیکتر دانست. برای نیچه نیز خدا مرده است Ùˆ او انسان را در جایگاه خدا قرار داده Ùˆ او را مالک Ùˆ مسوول سرنوشت خویش Ù…ÛŒ داند. نیچه خواهان یک انسان قوی Ùˆ مغرور است Ú©Ù‡ هیچگونه وابستگی ای به سیستم های مذهبی Ùˆ اجتماعی نداشته باشد Ùˆ از اینرو " ابرنسان " را خلق Ù…ÛŒ کند.
بنابراین از آنجاییکه نه خدایی Ùˆ نه چیزی به نام طبیعت انسانی در این مکتب وجود ندارد Ùˆ از آنجاییکه جهان در خود هیچگونه معنایی ندارد انسان به یک مجازات ابدی Ú©Ù‡ سارتر آنرا آزادی Ù…ÛŒ نامد Ù…Øکوم بوده Ùˆ در این آزادی بایستی هر Ù„Øظه توسط انتخاب خویش به خلق Ùˆ یا خلق مجدد خویش دست زده ومسوولیت هستی خویش را به عهده گیرد. لازم به تذکر است Ú©Ù‡ ÙبلسوÙان اگزیستانسیالیست از عدم وجود خدا، چندان راضی هم نیستند زیرا Ù…ÛŒ دانند وقتی خدایی وجود ندارد، هر کاری مجاز Ù…Øسوب Ù…ÛŒ شود چرا Ú©Ù‡ د یگراخلاق کلا معنایش را از دست داده Ùˆ هیچ چیزی وجود نخواهد داشت Ú©Ù‡ مانع اعمال غیرقانونی انسان شود. اما وقتی چنین خدایی وجود ندارد، Ùˆ وقتی کسی یا نیرویی نیست Ú©Ù‡ بر مرزهای اخلاقی انسان نظارت داشته باشد پس Ú†Ù‡ کسی Ù…ÛŒ تواند او را یاری دهد. بنظر سارترپاسخ این سوال Ùقط یک چیز است Ùˆ آن " انسان " است. یعنی این خود انسان است Ú©Ù‡ تنها Ùˆ بدون هیچگونه Ú©Ù…Ú©ÛŒ در دنیای امکانات خویش به خویشتن خویش Ù…Øول شده Ùˆ هیچگونه جبری وجود ندارد. بایستی توجه داشت Ú©Ù‡ وقتی سارتر پیوسته از " هستی " صØبت Ù…ÛŒ کند، منظور او آزادی است. یعنی به Ù…Øض اینکه انسان به آزادی خود، آگاهی Ù…ÛŒ یابد؛ دیگر هستی Ùˆ موجودیت خداوند از بین Ù…ÛŒ رود. بنظر سارتر انسان آزاد است بی آنکه به این آزادی واق٠باشد Ùˆ از همین رو از آگاه شدن به این آزادی صØبت Ù…ÛŒ کند. وقتی انسان به این آگاهی دست یاÙت، به ØÙ‚ انتخاب خویش، Øس مسوولیت Ú©Ù‡ Ù¾ÛŒ آمد این انتخاب است Ùˆ تنهایی Ù…Øض خویش نیز Ù¾ÛŒ Ù…ÛŒ برد. بنابراین امکان انتخاب، به معنای آزاد بودن انسان تلقی شده Ùˆ لذا او در انتخاب مرگ خویش نیز آزاد است.
بنظر سارتر انسان با انتخاب خویش دست به عمل زده Ùˆ با عملکرد خویش تولید ارزش Ù…ÛŒ کند Ùˆ اساس این انتخاب Ùˆ خلق ارزش، آزادی Ù…Øض او Ù…ÛŒ باشد. اومعتقد است Ú©Ù‡ انسان نبایستی Ùقط خود را به دست جریان هستی بسپارد زیرا در چنین صورتی هستی او از هر گونه معنا Ùˆ Ù…Ùهومی تهی شده Ùˆ او هرگز به بلوغ انسانی خویش نمی رسد. Ùقط توسط انتخاب Ùˆ عمل است Ú©Ù‡ انسان خود را از تنهایی Ùˆ انزوا دور ساخته Ùˆ اØساس تعلق در او ایجاد Ù…ÛŒ شود.
Ù…ÛŒ توان مسله انتخاب را Ú©Ù‡ سارتر بسیار از آن صØبت Ù…ÛŒ کند با مثالی از کامو روشن تر ساخت. در " اÙسانه سیری٠" اثرآلبرکامو، سیزی٠بخاطر طغیان در مقابل خدایان به سرنوشتی برده وار مجازات شده Ùˆ بایستی تا پایان هستی اش سنگی عظیم را از کوهی بالا ببرد. بنظرکامو، سیزی٠مرد خوشبختی است زیرا او سرنوشت خود را Øاصل انتخاب آگاهانه خود Ù…ÛŒ داند. این خود سیزی٠است Ú©Ù‡ بر سرنوشت خویش Øاکم است ØŒ سرنوشتی Ú©Ù‡ خود او آنرا انتخاب کرده است Ùˆ این انتخاب آگاهانه موجب Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ در زندگی سیزی٠معنایی خلق شود Ùˆ از اینرو او مرد خوشبختی است.
ویکتور Ùرانکل معتقد است کسانی Ú©Ù‡ توانستند از زندان های هیتلر جان سالم بدر برند آنهایی بودند Ú©Ù‡ توانستند در بدترین شرایط زندگی، معنایی در زندگی روزمره خویش خلق کنند. Ùرانکل نیز چون سارتر Ùˆ کامو نیاز به خلق معنی را یکی از اساسی ترین نیازهای روانی انسان Ù…ÛŒ داند. انسان Ù…ÛŒ کوشد در هر شرایطی معنایی را در Ù…ÛŒØØ· بیرونی خویش جستجو کند Ùˆ این معنی Ùˆ ارزش ها در Ù…Øیط پیرامون هر Ùردی وجود دارد. به نظر Ùرانکل معنی Ùقط این نیست Ú©Ù‡ انسان در جهان Ú©ÙˆÚ†Ú© Ùˆ شخصی خویش آنرا خلق کند بلکه بایستی آنرا در Ù…Øیط Ùرد جستجو کرد.
Ùرانکل اساس مسله معنا را به سه دسته تقسیم Ù…ÛŒ کند:
خلاقیت ØŒ آن چیزی است Ú©Ù‡ Ùرد Ù…ÛŒ تواند به جهان ببخشد
تجربه، آنچه Ú©Ù‡ Ùرد از جهان هستی دریاÙت Ù…ÛŒ کند
نظرانسان نسبت به رنج در هستی ( رنجی Ú©Ù‡ به نظر Ùرانکل بایستی با آن مقابله کرد).
سارتر نظر Ùرانکل در مورد نیاز انسان به Ù…Øیط پیرامون خویش را با مسله ای به نام Ù " هستی دیگری " Ùˆ یا " آگاهی دیگری " Ù…Ø·Ø±Ø Ú©Ø±Ø¯Ù‡ Ùˆ معتقد است انسان بدون دیگران، هرگز به درک Ùˆ آگاهی نسبت به خویش نمی رسد. " دیگران "ØŒ شرط لازم هستی Ùرد بوده Ùˆ وقتی انسان دست به انتخاب Ù…ÛŒ زند، این انتخاب، دیگران را نیز تØت اشعاع قرار Ù…ÛŒ دهد. زیرا انسان در ضمن عمل وانتخاب خویش، تولید ارزش کرده Ùˆ خلق این ارزش، در هستی دیگران تاثیر Ù…ÛŒ گذارد.
اما بنظر سارتر دیگران، نقش دشمن را نیز به خود Ù…ÛŒ گیرند زیرا " دیگری " قادر است مرا به یک " هیچ " کاهش دهد. دیگران Ù…ÛŒ توانند مرا به عنوان یک شیی در جهان Ùردی خویش دانسته Ùˆ هستی مرا مورد سوال قرار داده Ùˆ قضاوت Ùˆ ارزیابی ام کنند. Ùˆ این نه تنها Øس شادی را در انسان به وجود Ù…ÛŒ آورد بلکه ترس را نیز در من بیدار Ù…ÛŒ کند چرا Ú©Ù‡ ناگهان متوجه Ù…ÛŒ شوم Ú©Ù‡ این خود من نیستم Ú©Ù‡ بر سرنوشت خویش مسلط Ù…ÛŒ باشم. در این صورت این خطر نیز وجود دارد Ú©Ù‡ به من نقشی ایÙا شود Ú©Ù‡ خواهان آن نبوده Ùˆ خود آنرا انتخاب نکرده ام. این مسله Ù…ÛŒ تواند وضعیت بسیار ناهنجاری را پدید آورده Ùˆ من مجبور شوم از مکانیزم های دÙاعی استÙاده کنم Ú©Ù‡ دیگری از آنها استÙاده Ù…ÛŒ کند. یعنی Ù…ÛŒ کوشم آزادی او را مختل ساخته Ùˆ او را به یک شیی کاهش Ù…ÛŒ دهم تا بر او مسلط شوم. از اینرو انسانها همگی در مقابل یکدیگر نقش هایی را به عهده Ù…ÛŒ گیرند Ú©Ù‡ به آنان تØمیل شده است Ùˆ به Ú¯Ùته سارتر ما مانندهنرپیشگانی هستیم Ú©Ù‡ به جامه مبدل درآمده Ùˆ نقشی را بازی Ù…ÛŒ کنیم برای اینکه بتوانیم بر دیگری مسلط شویم.
سارتروجود چیزی به نام " سرنوشت " را نیزنÙÛŒ کرده Ùˆ چیز سنگین تری یعنی یک سرنوشت یا سرشت درونی را به انسان معرÙÛŒ Ù…ÛŒ کند. او مبارزه تر ا ژیک انسان را با خویشتن خویش ترسیم کرده Ùˆ معتقد است انسان خود، مسوول Ùˆ مالک اصول اخلاقی Ùˆ انتخاب Ùˆ آزادی خویش است. انسان در صورت یک اتÙاق به جهان هستی پای گذاشته Ùˆ وظیÙÙ‡ انسان است Ú©Ù‡ از این آزادی Ùˆ هستی بهره جوید. به تعری٠سارتر، انسان، آزاد است Ùˆ هیچ قیودی او را در Ù…Øاصره خود ندارد. آزادی ای Ú©Ù‡ به تعری٠خود قهرمان سارتر در داستان " تهوع "ØŒ شبیه مرگ است. ÙلسÙÙ‡ اگزیستانسیالیسم تمامی مسوولیت انسان را بر شانه های خود انسان گذاشته Ùˆ همانطور Ú©Ù‡ کامو Ù…ÛŒ گوید: اگر این انسان پوچی هستی را نپذیرد Ùˆ کوشش نکند تا با خلق کردن معنی، این پوچی را از بین ببرد، تنها راه ØÙ„ÛŒ Ú©Ù‡ باقی Ù…ÛŒ ماند Ùقط خودکشی است.
در داستانهای هدایت، نیزخودکشی Ùˆ مرگ در همه جا هست. سایه آن هرگز کمرنگ نمی شود Ùˆ شخصیت های قصه ها در انتظار مرگ Ùˆ نیستی، خمیازه Ù…ÛŒ کشند. جهانی Ú©Ù‡ در آن همه چیز به بن بست ٠نیستی ختم Ù…ÛŒ شود Ùˆ قهرمانانی Ú©Ù‡ زاییده Ùضایی آغشته به یاس، ضع٠و ناکامی اند Ùˆ هدایت آنان را به آشوب ذهنی Ùˆ روانی اشان Ù…ÛŒ سپارد Ùˆ Ù…ÛŒ گذارد Ú©Ù‡ از دست بروند. گویی برای او عشق Ùˆ مرگ، هستی Ùˆ نیستی، Øقیقتی جدایی ناپذیرند.
از یک سو چهره های زنانه ای چون "آبجی خانم" را تصویر Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ تاروپودشان با اطاعت Ùˆ Ù…Øرومیت گره خورده است Ùˆ از سوی دیگر، زن به تندیسی چون "عروسک پشت پرده" بدل شده Ùˆ هستی ای جاودانه Ù…ÛŒ یابد.
هدایت بر روی هر چیزی دست Ù…ÛŒ گذارد تا جای پای مرگ Ùˆ ملال را در آن نشان دهد. سخن از تنهایی آدمی، ناتوانی در زیستن Ùˆ پوچی زندگی Ùˆ هستی است. در همه جا Øضور مرگ اØساس Ù…ÛŒ شود. مرگ است Ú©Ù‡ زندگی Ùˆ زمان را تعیین Ù…ÛŒ کند Ùˆ Ù„Øظه ها، Ù„Øظه های مرگ هستند. شخصیت ها آنقدر نزدیک به مرگ زندگی Ù…ÛŒ کنند Ú©Ù‡ دیگر نمی توانند در هیچ چیز معنایی بیابند Ùˆ پوچی، تنها پلی Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ انسان را به جهان پیرامونش پیوند Ù…ÛŒ دهد.
در بسیاری از قصه ها به دیوار، درهای بسته، چهاردیواری اتاق، Ù‚Ùس، پرده Ùˆ زندان اشاره Ù…ÛŒ شود Ùˆ تمامی اینها بیانی است برای تصویر انزوای انسان. Ùˆ در این جهان ÙˆØشتناک Ùˆ بسته ای Ú©Ù‡ هدایت خلق Ù…ÛŒ کند هیچکس قادر نیست درهای بسته ای را Ú©Ù‡ از Ùقدان Ùشار دستی گویی زنگار بسته اند، بگشاید. تمامی شخصیت ها در شعله های تب هذیانی اشان Ù…ÛŒ سوزند Ùˆ زندگی را جریانی از رویدادهای بی معنی Ù…ÛŒ بینند Ú©Ù‡ مرگ با چشمان دریده بی طاقتش آهسته به در Ù…ÛŒ کوبد تا همه چیز را پایان بخشد. Ùˆ این همان مرگی است Ú©Ù‡ Ù¾ÛŒ درپی در داستان های هدایت با آن مواجه Ù…ÛŒ شویم. مرگی Ú©Ù‡ گاه به هییت یک تصادÙØŒ گاه بیماری، گاه خودکشی Ùˆ گاه به هییت یک سرنوشت ظهور Ù…ÛŒ کند.
یکی دیگراز ویژه Ú¯ÛŒ های آثار هدایت، انسان های بØران زده ای است Ú©Ù‡ خلق Ù…ÛŒ کند. تمامی آنان نگاهی بشدت منÙÛŒ به خود Ùˆ Ù…Øیط پیرامون خود دارند Ùˆ در هیچ کجا نمی توان شاهد رابطه ای مثبت Ùˆ نگاهی مثبت به زندگی بود. او پیوسته آدمهایی را به صØنه وارد Ù…ÛŒ کند Ú©Ù‡ از خود Ùˆ د یگران ÙˆØشت Ùˆ تنÙر داشته Ùˆ از رویدادهای معمول زندگی تهوعشان Ù…ÛŒ گیرد Ùˆ تارهای پوچی ای Ú©Ù‡ رویشان تنیده شده، آنان را از هر Øرکتی باز Ù…ÛŒ دارد.
هیچکس اØساس تعلق نمی کند. همگی تنها، تردشده Ùˆ منزوی اند Ùˆ گویی Ùقط هستند Ùˆ در اثر یک Øادثه، در هستی ٠اتÙاقی اشان در انتظار نیستی اتÙاقی اشان نشسته اند.
هدایت نیز مانند "ادگارآلن پو" جهنم Ùˆ مرگ را مستقیما به روی صØنه زندگی Ù…ÛŒ کشاند Ùˆ هیچیک ازشخصیت هایش از ملاقات با چهره مخو٠مرگ Ù…Øروم نمی ماند. گویی با تصویر کردن تجربه مرگ دیگران، عدم جاودانگی انسان را به اوخاطرنشان ساخته Ùˆ مرگ را واقعیتی میسازد Ú©Ù‡ هر کسی دیر یا زود بایستی با آن روبرو شود Ùˆ همین رویارویی با مرگ است Ú©Ù‡ انسان را به دلهره اگزیستانسیال خویش آگاه Ù…ÛŒ کند. Ùˆ این ماهیت تراژیک مرگ است Ú©Ù‡ سرچشمه درک هدایت از هستی است Ùˆ گویی مرگ، دروازه ای است به پیروزی.
شخصیت های هدایت، Øرکت نمی کنند، مبارزه ای اتÙاق نمی اÙتد Ùˆ همگی مایوسانه Ùˆ خاموش، رو به زوال Ù…ÛŒ روند Ùˆ درست همین است Ú©Ù‡ سرنوشت آنان را تراژیک Ù…ÛŒ سازد. زندگی برایشان به منزله زندانی است Ú©Ù‡ گریز از این زندان، تنها با " مرگ اندیشی" به رهایی Ù…ÛŒ انجامد. برای هدایت نیز چون "نیچه" خدا مرده است Ùˆ دیگرهیچ چیز قبیله تنهایی انسان را نجات نخواهد داد. هیچ بجز اند یشیدن به مرگ Ùˆ مرگ.
اوآنقدر از مرگ پر است Ú©Ù‡ در داستان کوتاه Ùˆ دو صÙØÙ‡ ای " مرگ"ØŒ بیش از بیست بار واژه مرگ را تکرارکرده، آنرا "نوشداروی نا امیدی" نامیده، ستایش کرده Ùˆ میگوید: " تو سزاوار ستایشی ای مرگ ".
واژه های منتخب هدایت از قبیل بی معنا، بیهوده، بیگانگی، تنهایی، Ùˆ مرگ، Øاکی از انقلاب روانی شخصیت های داستان است Ùˆ مرگ در مرکز تمام اینها واقع شده، Ùˆ بسان ستونی است Ú©Ù‡ تمام هستی بر روی آن استوار است. Ùˆ با سقوط آن همه چیز سقوط کرده Ùˆ زندگی چونان رازی غیر قابل ادراک Ùˆ دست نیاÙتنی باقی Ù…ÛŒ ماند.
در داستان زنده بگور، شاهد رویارویی ای میان آگاهی Ùˆ واقعیت Ùˆ یا بهتر گقته باشیم، درک اگاهی از جهان واقعیت هستیم Ùˆ Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ چگونه هدایت Ù…ÛŒ کوشد به Ú©Ù…Ú© زبان به آن سوی تجربه ذهنی اش از واقعیت Ù†Ùوذ کند. Ùرد Ùˆ هستی او در هم گسیخته است Ùˆ جهان به مغاکی بدل شده است Ú©Ù‡ چهار دیواری اتاق، معر٠و سمبل این جهان است. گویی اتاق به صØنه ای از هستی بدل Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ انسان، نقشی را بر روی این صØنه ایÙا Ù…ÛŒ کند. انسانی Ú©Ù‡ در گوشه ای از یک جهان بیگانه (پاریس) Ù…Øصور در یک اتاق، رنج Ùˆ اضمØلال خویش را به کلام Ù…ÛŒ کشد.
ساختار داستان به Ú©Ù…Ú© چند ین سمبل Ùˆ انگیزه هایی مشخص، مثل ثبت، تکرار Ùˆ تعداد واژه هایی Ú©Ù‡ در متن استÙاده شده است نشان داده Ù…ÛŒ شود. بعنوان مثال Ù…ÛŒ توان انگیزه ویا موضوع رنج Ùˆ درک او را از یاس، در تکرار مکرر واژه ها مشاهده کرد. واژه مرگ، یاس، درد، تنهایی، سکوت، دیوار، پوچی........بیش از 62 بار در زنده بگورتکرار Ù…ÛŒ شوند Ùˆ در این داستان، صدای راوی را Ù…ÛŒ شنویم Ú©Ù‡ این صدا آهسته آهسته آنچنان Ú©Ù‡ دور Ùˆ مهو Ù…ÛŒ شود، Ù…ÛŒ کوشد در خواننده Ù†Ùوذ کند.
چنین ساختار کلامی Ùˆ جمله سازی، به خواننده این باور را Ù…ÛŒ دهد Ú©Ù‡ گویی نویسنده یا راوی در خاطر او Øضور دارد Ùˆ متن، این امکان را بوجود Ù…ÛŒ آورد Ú©Ù‡ راوی، جایگاهی در روایت خود پیدا کرده Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توان او را نظر باز نامید. به بیانی دیگر او تراژدی Ùˆ رنجی را Ú©Ù‡ خود به روی صØنه آورده به تماشا نشسته است.
از اینرو Ù…ÛŒ توان متن داستان را به دو مرØله تقسیم کرد. یکی مرØله اول Ú©Ù‡ به تم یا موضوع " رنج " بستگی پیدا Ù…ÛŒ کند Ùˆ مرØله دیگر، نقشی است Ú©Ù‡ راوی در بازگویی این Øادثه یا رنج بخود Ù…ÛŒ گیرد.
موضوع درد Ùˆ رنج به Ú©Ù…Ú© انگیزه Ùˆ تکنیک های گوناگون در داستان باز سازی شده است Ùˆ موضوع، Ø´Ø±Ø Øال مردی است Ú©Ù‡ در اØتضار است. این ظاهر ساختار ٠داستان Ùˆ Ùرم جمله سازی آن است. Øال آنکه با Ú©Ù…ÛŒ دقت Ù…ÛŒ بینیم تصویری Ú©Ù‡ داستان را برای ما ترسیم میکند گسترش یاÙته Ùˆ این تصویر رنج Ùˆ درد Ù Ùردی، به درد انسان، به طور Ú©Ù„ÛŒ Ùˆ هستی او ارتباط پیدا Ù…ÛŒ کند.
به بیانی دیگر، داستان، وضعیت اگزیستانسیال انسان را به نمایش Ù…ÛŒ گذارد. وضعیتی Ú©Ù‡ از تضادهای تجربه، درد Ùˆ تکرار مداوم این درد تشکیل شده Ùˆ Ø´Ø±Ø Ù‡Ø³ØªÛŒ Ùردی است Ú©Ù‡ درد Ùˆ رنج انسان، اساس بنیادین داستان Ù…ÛŒ باشد.
از اینرو در این داستان و بسیاری از داستانهای دیگر هدایت، نه تنها موضوع ، تجربه مداوم و مجدد این درد است، یعنی درد مشترک هستی انسان، بلکه هدایت بطور کلی به تهی بودن، خلا و پوچی هستی اشاره می کند.
در زنده بگور، نوع انتخاب هدایت در بیان داستان، طوری Ø·Ø±Ø Ø±ÛŒØ²ÛŒ شده است Ú©Ù‡ راوی با شخصیت داستان در هم Ù…ÛŒ آمیزند Ùˆ یکی Ù…ÛŒ شوند. از اینرو متنی Ú©Ù‡ به ظاهر بسیار ساده به نظر Ù…ÛŒ رسد، همزمان بسیار پیچیده Ù…ÛŒ شود زیرا ساختار متن در رابطه با خود متن نبوده بلکه واقعیتی Ù…ÛŒ شود از هستی Ú©Ù‡ هم در مورد آن نوشته شده است یعنی بطور عینی تصویر شده Ùˆ هم بطور ذهنی، نویسنده آنرا تجربه Ù…ÛŒ کند.
در زنده بگور Ù…ÛŒ بینیم Ú©Ù‡ Ùرد، در Ù…Øاصره چهاردیوار اتاقی بوده Ùˆ در سکون، تنهایی، وانزوای Ù…Øض Ùˆ درد جسمانی از تاثیر تدریجی سم بر بدن، Ø±ÙˆØ Ø³Ø±Ú¯Ø±Ø¯Ø§Ù†ØŒ مایوس Ùˆ اÙسرده او را ازهر Øرکتی باز Ù…ÛŒ دارد. برای مثال میتوان اØساس تنهایی Ùˆ عدم آزادی را در این متن به خوبی مشاهده کرد: " در باغ ÙˆØØ´ برلین اولین بار بود Ú©Ù‡ جانوران درنده را دیدم، آنهایی Ú©Ù‡ درقÙس خودشان بیدار بودند، همینطور راه Ù…ÛŒ رÙتند، درست همینطور. در آن موقع من هم مانند این جانوران شده بودم، شاید مثل آنها هم Ùکر Ù…ÛŒ کردم. در خودم Øس کردم Ú©Ù‡ مانند آنها هستم. این راه رÙتن بدون اراده، چرخید Ù† به دور خودم. آن جانوران هم همین کار را میکنند......."
یا اینکه اØساس بیگانگی را Ù…ÛŒ توان در این خطوط دید: " هرچه Ùکر Ù…ÛŒ کنم هیچ چیز مرا به زندگی وابستگی نمی دهد. هیچ چیز Ùˆ هیچکس..... Øس Ù…ÛŒ کنم مرا از جامعه آدمها بیرون کرده اند."
در داستان 24 صÙØÙ‡ ای زنده بگور، هدایت شصت Ùˆ یکبار واژه های مرگ، مردن Ùˆ خودکشی را تکرارکرده Ùˆ با بیان اینکه " خودکشی با بعضی ها هست Ùˆ کسی تصمیم خودکشی را نمی گیرد" ØŒ رنج را بصورت یک عامل غیرقابل تغییر، تصویر Ù…ÛŒ کند. عاملی Ú©Ù‡ اساس هستی انسانی را تشکیل داده Ùˆ پذیرش آن، یعنی قبول این رنج نیزبعنوان بخش اساسی هستی، از طر٠شخصیت ها غیر ممکن است.
از اینرو تنها عصیان آنان در مقابل این رنج، خودکشی است که این عمل نیز بعنوان یک عنصر اصلی دیگر در داستان ها وارد می شود.
طغیان در مقابل این رنج، مانند رویدادی کاذب Ù…ÛŒ شود Ú©Ù‡ نه تنها رنج را از بین نمی برد بلکه این رنج را به مرگ نیز انتقال Ù…ÛŒ دهد. مرگی Ú©Ù‡ نتیجه Ùˆ تنها امکان در دنیای بی امکان اوست. به بیانی دیگر، شخصیت زنده بگور، در هستی خویش Ù…Øصور است Ùˆ با تیک تاک ساعت، این صدای هولناک گذر زمان، به پایان این هستی، یعنی مرگ نزدیکتر Ù…ÛŒ شود. مرگی Ú©Ù‡ " زنده بگور، با دیدن گورهای مرده ها درقبرستان به آنها رشک برده Ùˆ آن را خوشبختی Ùˆ نعمت زندگی تلقی Ù…ÛŒ کند ". مردگانی Ú©Ù‡ تنها نشانه ثبات در ذهن او بوده Ùˆ گویی به Ù…Øض اینکه زنده بودن خود را تجربه Ù…ÛŒ کنند به یک دلهره اگزیستانسیال دچار Ù…ÛŒ شوند.
در زنده بگور، " من Ù " داستان به نگاه چشمانی بدل شده Ùˆ نظاره گر اضمØلال خویش است Ùˆ زبان ٠واژه، مانند موتوری این من ٠رو به تجزیه را Ø´Ø±Ø Ù…ÛŒ دهد. داستانی Ú©Ù‡ تنها شخصیت بی نام Ùˆ نشان آن، خود را تØریرکرده Ùˆ جریان تدریجی Ùˆ تجریدی مرگ خویش را قلم Ù…ÛŒ زند Ùˆ Ù…ÛŒ توان این مسله را بازگشت به زندگی نیز تلقی کرد.
یعنی واژه هایی چون تهی، پوچ، تنهایی، درد Ùˆ مرگ Ú©Ù‡ با تØریر شدن از طریق زبان، هستی Ù…ÛŒ یابند. از اینرو بوسیله نگارش Ùˆ ثبت Øالات روانی Ùˆ تجربه شخصیت داستان از جهان پیرامون خود، یک انتقال صورت Ù…ÛŒ پذیرد. انتقال نیستی یا مرگ به هستی Ùˆ بنابراین Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت او از طریق نگارش میکوشد در هستی رو به نیستی خویش تداوم Ùˆ نظم ایجاد کند. زبان Ùˆ واژه ها یی Ú©Ù‡ بصورت آینه ای جادویی درمی آید تا درون، رویاها Ùˆ تخیلات نویسنده را برای ما عریان سازد. Ùˆ این همان آیینه ای است Ú©Ù‡ هدایت نیز چون ژان پل سارتر پیوسته شخصیت های قصه ها را مقابل آن قرار Ù…ÛŒ دهد. آیینه ای Ú©Ù‡ انعکاس آن، گاه، Ùقط برای Ù„Øظه ای در Ùضایی Ú©Ù‡ هیچکس دیگری وجود ندارد به " من " در Øال تجزیه اØساس هستی را یادآور میشود.
در بسیاری از داستانها صØبت از یک واقعیت ذهنی است Ùˆ نه یک واقعییت عینی Ùˆ واقعییت ذهنی، واقعییتی است Ú©Ù‡ Ùقط "من" داستان قادر به ادراک آن است Ùˆ شخصیت های داستان با واقعیتی Ú©Ù‡ وجود دارد، یعنی واقعیت عینی بیگانه هستند. Ùˆ همین جهان ذهنی است Ú©Ù‡ راوی Ù…ÛŒ کوشد با Ú©Ù…Ú© گرÙتن از واژه ها آنرا ترسیم کند. از اینرو Ù…ÛŒ توان Ú¯Ùت Ú©Ù‡ واقعیت ذهنی به واقعیت زبانی Ùˆ در نهایت، به واقعیت اثر، بدل Ù…ÛŒ شود.
در داستان زنده بگور Ùˆ بو٠کور، Ùقط واقعیت ذهنی قهرمانان است Ú©Ù‡ برگ ها را پر Ù…ÛŒ کند Ùˆ این واقعیت ذهنی، تنها واقعیت موجود در ساختار داستان Ù…ÛŒ باشد. وبا چنین انتخابی، یعنی با ترسیم واقعیت ذهنی، نویسنده Ù…ÛŒ کوشد تا مسله هستی Ú©Ù‡ غیر قابل ادراک، بیهوده Ùˆ تهی است را بیان کند. داستان قهرمانانی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ دانند بی معنایی Ùˆ پوچی، اساسی ترین ویژه Ú¯ÛŒ هستی بوده Ùˆ بایستی در صØنه هستی، دست به انتخاب زنند.