A. Sasani--- نقد-آریو ساسانی
نگاهی به داستان:
ماههای آخر
نوشته:
عباس ØµØØ±Ø§Ø¦ÛŒ
----------------------------آریو ساسانی
بنظر من این یکی از تکنیکی ترین دا ستانهای کوتاه است....
چقدر زیبا، و استادانه، داستان در " پارک "، " پائیز " و " دیروز " می چرخد. و همه زندگی
ی،
Ø§ØØ³Ø§Ø³ØŒ خواست، Ùˆ آرزوی یک جوان ØŒ " یا یک زوج " در آن جاری است.
توجه Ùˆ تکرار " پارک "ØŒ Ùˆ اینکه، بازیگر اصلی، در اتاقی بر صندلی چرخدار Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± آمده Ú©Ù‡ از پنجره اش، راهی را Ú©Ù‡ به " پارک " Ù…ÛŒ رود زیر نظر دارد. Ùˆ ترجیع بند:
" راه باریکه ای که میرود به سوی پارک "....
و توجه به صدای پا ها ئی که از این راه میروند به " پارک " و بر میگردند، تما من، باز تا ب٠تَوَهم دیدن " مریم " است در جبهه:
"...بر خاستم، دستش را Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ در پیچ Ùˆ خم های پارکی Ú©Ù‡ هر گز ندیده بودم، در سکوت راه
Ø§ÙØªØ§Ø¯ÛŒÙ…... "
این پارک خیا لی از این خواست او نشئت می گیرد که، همیشه دلش می خواسته، با دختر دل خواهش در پارکی قدم بزند. و نه تنها به دلیل اعزام به جبهه، و بازگشتی از هم پاشیده، بلکه از اینکه اگر چنین نمی شد، باز هم اجازه گام زدن با دختری در پارک را نمی توانست داشته باشد.
" ...ولی من از همین راه باریکه پوشیده از برگهای زرد، به Ø§ØªÙØ§Ù‚ مریم به همین پارک Ø±ÙØªÛŒÙ…...."
Ùˆ بالاخره، پارکی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توانست " یا Ù…ÛŒ بایست " خواستگاه Ø´Ú©ÙˆÙØ§Ø¦ÛŒ عشق باشد، زندگیش را
می بلعد....
" در پارک به طر٠نیمکتی خالی Ú©Ù‡ زیر درختان Ø§ÙØ±Ø§ØŒ در خنکای سایه ای قرارداشت Ø±ÙØªÛŒÙ…
ولی نتوانستیم بنشینیم، Ù†Ùهمیدم چرا؟...."
وقتی Ù…ÛŒ گوید اØÙ…د:
" از برگهای زردی که راه باریکه منتهی به پارک را پوشانده، و از پائیز خوشش نمی آید..."
Ù…ÛŒ خواهد بگوید Ú©Ù‡ در شرایط متعار٠و برای آدمهای امید وار به آینده، همه Ø§ØªÙØ§Ù‚ها Ù…ÛŒ تواند در بهار باشد، یا با بهار همراه باشد.
" ...به هر جان کندنی بود، ( دیروز، ) در آن ( دیروز ) خاکستری..."
"...چند روزی می شد که نیامده بود..." نه امروز بلکه ( دیروز ) آمد."
" ...هنوز پائیز است، ( دیروز ) بود..."
چون خود را بی ( ÙØ±Ø¯ ا ) Ù…ÛŒ بیند، Ùˆ همه امید ها در او ÙØ±Ùˆ مرده اند، همه Ø§ØªÙØ§Ù‚ها ØØªØ§ آینده برایش، ( دیروز ) است. Ùˆ چنین است Ú©Ù‡ در آخرین جمله اش Ù…ÛŒ گوید:
" ....نیا تا خبر شوی " . و نمی گوید : تا خبرت کنم .
جملات زیبای به کار Ø±ÙØªÙ‡ در این داستان، همراه با مجموع برداشت Ùˆ ساختار یگانه ای Ú©Ù‡ دارد آنرا به سوی یک شا هکا ر سوق داده است.
"....نگاه کرد، جلو آمد، هرم Ù†ÙØ³ ها یش صورتم را سوزاند. "
"....دانه های عرق، همچون تاول های آبله روی پیشانیش روئید...."
ØµØØ±Ø§Ø¦ÛŒØŒ سبک خودش را دارد. ÙØ±Ù… Ùˆ Ù…ØØªÙˆØ§ در داستان های او، در جملات Ùˆ تشبیهاتی دلپذیر Ùˆ پر کشش، یکدیگر را تکمیل Ù…ÛŒ کنند Ùˆ همیشه خواندن آنها با آهنگ خاصی همراه است.
ماههای آخر
نوشته:
عباس ØµØØ±Ø§Ø¦ÛŒ
----------------------------آریو ساسانی
بنظر من این یکی از تکنیکی ترین دا ستانهای کوتاه است....
چقدر زیبا، و استادانه، داستان در " پارک "، " پائیز " و " دیروز " می چرخد. و همه زندگی
ی،
Ø§ØØ³Ø§Ø³ØŒ خواست، Ùˆ آرزوی یک جوان ØŒ " یا یک زوج " در آن جاری است.
توجه Ùˆ تکرار " پارک "ØŒ Ùˆ اینکه، بازیگر اصلی، در اتاقی بر صندلی چرخدار Ú¯Ø±ÙØªØ§Ø± آمده Ú©Ù‡ از پنجره اش، راهی را Ú©Ù‡ به " پارک " Ù…ÛŒ رود زیر نظر دارد. Ùˆ ترجیع بند:
" راه باریکه ای که میرود به سوی پارک "....
و توجه به صدای پا ها ئی که از این راه میروند به " پارک " و بر میگردند، تما من، باز تا ب٠تَوَهم دیدن " مریم " است در جبهه:
"...بر خاستم، دستش را Ú¯Ø±ÙØªÙ… Ùˆ در پیچ Ùˆ خم های پارکی Ú©Ù‡ هر گز ندیده بودم، در سکوت راه
Ø§ÙØªØ§Ø¯ÛŒÙ…... "
این پارک خیا لی از این خواست او نشئت می گیرد که، همیشه دلش می خواسته، با دختر دل خواهش در پارکی قدم بزند. و نه تنها به دلیل اعزام به جبهه، و بازگشتی از هم پاشیده، بلکه از اینکه اگر چنین نمی شد، باز هم اجازه گام زدن با دختری در پارک را نمی توانست داشته باشد.
" ...ولی من از همین راه باریکه پوشیده از برگهای زرد، به Ø§ØªÙØ§Ù‚ مریم به همین پارک Ø±ÙØªÛŒÙ…...."
Ùˆ بالاخره، پارکی Ú©Ù‡ Ù…ÛŒ توانست " یا Ù…ÛŒ بایست " خواستگاه Ø´Ú©ÙˆÙØ§Ø¦ÛŒ عشق باشد، زندگیش را
می بلعد....
" در پارک به طر٠نیمکتی خالی Ú©Ù‡ زیر درختان Ø§ÙØ±Ø§ØŒ در خنکای سایه ای قرارداشت Ø±ÙØªÛŒÙ…
ولی نتوانستیم بنشینیم، Ù†Ùهمیدم چرا؟...."
وقتی Ù…ÛŒ گوید اØÙ…د:
" از برگهای زردی که راه باریکه منتهی به پارک را پوشانده، و از پائیز خوشش نمی آید..."
Ù…ÛŒ خواهد بگوید Ú©Ù‡ در شرایط متعار٠و برای آدمهای امید وار به آینده، همه Ø§ØªÙØ§Ù‚ها Ù…ÛŒ تواند در بهار باشد، یا با بهار همراه باشد.
" ...به هر جان کندنی بود، ( دیروز، ) در آن ( دیروز ) خاکستری..."
"...چند روزی می شد که نیامده بود..." نه امروز بلکه ( دیروز ) آمد."
" ...هنوز پائیز است، ( دیروز ) بود..."
چون خود را بی ( ÙØ±Ø¯ ا ) Ù…ÛŒ بیند، Ùˆ همه امید ها در او ÙØ±Ùˆ مرده اند، همه Ø§ØªÙØ§Ù‚ها ØØªØ§ آینده برایش، ( دیروز ) است. Ùˆ چنین است Ú©Ù‡ در آخرین جمله اش Ù…ÛŒ گوید:
" ....نیا تا خبر شوی " . و نمی گوید : تا خبرت کنم .
جملات زیبای به کار Ø±ÙØªÙ‡ در این داستان، همراه با مجموع برداشت Ùˆ ساختار یگانه ای Ú©Ù‡ دارد آنرا به سوی یک شا هکا ر سوق داده است.
"....نگاه کرد، جلو آمد، هرم Ù†ÙØ³ ها یش صورتم را سوزاند. "
"....دانه های عرق، همچون تاول های آبله روی پیشانیش روئید...."
ØµØØ±Ø§Ø¦ÛŒØŒ سبک خودش را دارد. ÙØ±Ù… Ùˆ Ù…ØØªÙˆØ§ در داستان های او، در جملات Ùˆ تشبیهاتی دلپذیر Ùˆ پر کشش، یکدیگر را تکمیل Ù…ÛŒ کنند Ùˆ همیشه خواندن آنها با آهنگ خاصی همراه است.
عباس موذن نوشت
به جناب آقاي آريو ساساني سلام مي كنم Ùˆ همين طور دوست عزيزم عباس ØµØØ±Ø§ÙŠÙŠ . از نقدهاي خوب Ùˆ استادانه ÙŠ آقاي ØµØØ±Ø§ÙŠÙŠ Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ كردم . مدتي ست Ø¢ÙØª Ùيلترينگ مانع شده است تا بيشتر از نوشته هاي ايشان Ø§Ø³ØªÙØ§Ø¯Ù‡ كنم . سپاسگزارم . خوب Ùˆ Ø³Ø±ÙØ±Ø§Ø² باشيد .
عباس موذن