null

پرتو افشاني بر چاه ويل
نقد ادبي و دموكراسي
( جستارهايي در نظريه و نقد ادبي جديد)
نويسنده: حسين پاينده



پرتو افشاني بر چاه ويل

نقد ادبي و دموكراسي

( جستارهايي در نظريه و نقد ادبي جديد)

نويسنده: حسين پاينده

انتشارات نيلوفر- چاپ اول پاييز 85

شمارگان 2200 نسخه

كتاب نقد ادبي و دموكراسي، يك عنوان فرعي هم دارد:( جستارهايي در نظريه و نقد ادبي جديد)اين كتاب 228 صفحه اي بجز مقدمه شامل چهارده مقاله است. مقالات حالتي اپيزوديك دارند يعني در حين استقلال به سبب پيوندي كه از نظر ماهوي آنها را به هم مرتبط مي سازد همچون نورافكن هايي عمل مي كنند كه در يك پرتو افشاني همگن قصد دارند ساحت موضوع را هر چه بيشتر و دقيق تر روشن سازند. شايد بتوان از فحواي كليه ي مقالات كتاب، اصلي ترين تم كتاب را چنين بيان كرد كه: نقد ادبي و رشد آن بدون ساز و كار دموكراتيك در هيچ جامعه اي ممكن نيست.

حسين پاينده در مقدمه ي كتابِ خودكه حكايت از دل مشغولي هاي اجتماعي و بالطبع انساني اش دارد، با گزارشي از انتشاركتاب ونشريات مرتبط با نقد و نظريه هاي ادبي در كشورهاي غربي اين كاستي را در ايران بيشتر نشان مي دهد. او در همين زمينه مي نويسد: « به استناد نمايه ي نشريات ادبي غربي، مي توان مدعي شد كه در اين كشورها هر سال صدها عنوان كتاب و مقاله در زمينه ي نقد ادبي منتشر مي شود.» و در مقايسه با اين موقعيت ايده آل براي اينكه دست خالي ما را در معرض ديد بگذارد، اضافه مي كند :« متقابلاً حتي اجمالي ترين بررسي درباره ي وضعيت نقد ادبي در كشور ما حكايت از آن دارد كه اين حوزه از مطالعات ادبي هنوز در زمره ي عقب افتاده ترين و كم منبع ترين بخش هاي رشته ي ادبيات است.» او با ادراكي تحليلي و با صبغه اي ساده و صميمي مي نويسد:« علت بنيادي نضج نگرفتن نقد ادبي در كشور ما، فقدان ذهنيت دموكراتيك است.» عمده ترين عامل عدم ايجاد ذهنيت دموكراتيك نبود تساهل در ساحت عمومي اجتماع است . بدون تساهل و تعامل ، بويژه در كنش و واكنشِ حكومت گران و وديگر اقشاراجتماع هرگز مناسباتي دموكراتيك متحقق نخواهد شد. خلاقيت اساساً متكي به پس زمينه آزادي است و اگر دستاوردهاي هنري يك ملت از چنين معنايي منتج نشده باشد، اصالت آنها شبهه آميز است. طبيعتاً در چنين شرايطي بسياري عطاي اثر ونقد آن را به لقاي شرايط ناسالمي مي بخشند كه جبراً اصالت را هم از اثر وهم از نقد آزادانه ي آن دور كرده است. حتماً داستان چگونگي شكل گيري فرماليست هاي روسي يادتان مانده كه بعد از با برپايي حكومت توتاليتر مثلاً كارگري،چگونه بنيانگذاران اين ژانرادبي با ارعاب وتهديد هاي مختلف به عذاب اليم دچار شدند!!... اگر چه حدود تساهل و مباني آن در جوامع مختلف بسيار متفاوت است اما به گمان من در فرهنگ ما توصيه ي دقيق اين معنا كه« منگر چه كسي مي گويد بنگركه چه مي گويد.» گزاره ي نابي است كه عناصر كارامدي در بطن خود دارد، اما تنها كساني مي توانند در عمل اين توصيه را بكار ببندند كه با اجتناب از من محوري، گوشي هم براي شنيدن داشته باشند و در برخورد با آنچه شنيده و دانسته هاي خود بصورتي معقول و منطقي دست به قياس و انتخاب بزنند. پاينده به گواه تمام مقالاتش واقف است كه پديده هاي فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي اگر چه با وزن هايي متفاوت اما تنها در كنشي متقابل وسالم مي توانند روندي رو به اعتلاء و كارسازداشته باشند. و با چنين ادراكي است كه اودر مقدمه ي كتاب مي نويسد:« پرداختن به نقد ادبي، ممكن نمي شود مگر آن كه نخست به ضرورت نقد ( به مفهوم عام كلمه) پي ببريم و جايگاه آن را در زندگي شخصي و روابط ميان فردي با ساير آحاد جامعه تشخيص دهيم.» و نهايتاً در سطرهاي پاياني مقدمه ي كتاب خود مي نويسد:« ] اين كتاب [ با هدف دامن زدن به تكثر آرا و نيز به منظور تاكيد بر شالوده ي دموكراتيك اين حوزه از علوم انساني منتشر مي شود .» و اما در باره ي مقالات كتاب. چون بررسي كليه ي مقالات فرصتي بسيار بيشتر از امكان و اقتضاي بخشي از يك صفحه ي ادبي روزنامه را طلب مي كند، من تلاشم را معطوف آن خواهم كرد به بخشي از مقالات كتاب بپردازم.

يك :مقاله ي « بررسي يك آگهي تلويزيوني از منظر مطالعات فرهنگي» در اين مقاله دكتر پاينده از منظري بين رشته اي و با درايتي خاص در يك رمزگشايي روش مند و هوشيارانه نشان مي دهد ، در دنيايي كه طبق پيش بيني ماكس وبر روزي علم و عقل به قفس آهنين انسان تبديل مي شوند امتزاج تجارت وجهانِ مجاز در پي سود ، چه ناروا از آنتنهاي قدرت فراگير مي شوند بي آنكه داعيه داران سعادت آدمي حتي لبي به دعوي بگشايند!

پاينده در پرتو افشاني هاي خود بر عمق اين چاه هاي ويل فرهنگي نشان مي دهد كه چگونه با تلقين و تزريق هاي روانگردان، سود باوران، فرهنگ سازي مي كنند،به شكلي كه بيننده ، اين فرهنگ كاذب را ج‍زء طبيعت خود به حساب مي آورد. محض روشن شدن مطلب مثالي مي آورم: دو هزار و پانصد و اندي سال به ما تلقين و تزريق فرموده بودند كه پادشاهان از فًره ايزدي برخوردارند و در اين به بازي گرفتن ها ي شعبده بازانه آنقدر به اشكال مختلف اين معنا تكرار شده بود كه بي هيچ شك و شبهه اي آن را قانوني طبيعي مي پنداشتيم. پاينده دراين مقاله ي ناروايي اين باورها را به دقت رمزگشايي مي كند...دو: در مقاله ي « نقد ادبي و دموكراسي »كه عنوان كتاب نيز برگرفته از آن است، نويسنده به توضيح و تفسير نظرگاههايي مي پردازد كه گمان مي كنند كاركرد نقد ادبي منحصراً بايد به كنكاش در عناصر صوري اثر محدود شود. گرايشي از اين دست با هر نيتي كه شكل گرفته باشد، قصدي ندارد جز تعطيلي عواطف و شعور خالقان آثار ادبي و هنري در واكنش نسبت به پديده هاي اجتماعي وسياسي . چنين گفتمان ياس آميزي به احتمال زياد دستاورد آناني است كه گويا خلاء زيست اند. و زيستي اين گونه بي حال و هوا، آنان را چنان از رنج و شادي آدمي دور كرده است كه خوش خوشان، به زيست در خلاء خويش مشغول اند و نه مرگ پرنده دلتنگ شان مي كند و نه شعله ي سوختن آدمي. اينان مدام در سوپر انتزاعي خود ساخته آن سان درگيرساخت وساز خويش اند كه نه با صبرا و شتيلا كار دارند نه با سرمايه هاي بر باد رفته كشورهاي پيراموني كه مدام قدرتمندان دنيا اين روزها با قداره هاي نوين براي شان خط ونشان مي كشند. و البته تا اين گفته ها به زور ترفندهاي تبليغاتي وبازي هاي زباني به سمت سوء تعبير رانده نشده اند بايد عرض كنم كه راقم اين سطور، صورت و معنا را پديده هايي غير قابل انفكاك مي داند، حال چه مولف را مرده بينگارند و متن را به نفع مطلق خواننده مصادره كنند و يا مثل زيگموند فرويد بگردند تا در لابلاي آثار داستايوسكي پي به متراژ ميزهاي قمار اين نويسنده ببرند و يا چون ليوتار بگويند گفتمان بازي زباني علمي با گفتمان بازي زباني روايت تا دلتان بخواهد متفاوت است. به خاطر احترام به تكثر انديشه بايد براي ديدگاه اين خلاء زيستان هم احترام قابل بود. واما تنها خواهش اينكه اينان نوع نگرش خود را به عنوان يك فرا روايت و تنها روايت ممكن تلقي نفرمايند كه عمده ترين مشكل ليوتار هنگام فرار از فرا روايت افتادن در دام ِفرا روايتي خود ساخته بود.

سه :« تباين و تنش در ساختار شعر نشاني» از ديگر مقالات كتاب دكتر پاينده است. اين شعر قشنگ سهراب سپهري را بسياري از منتقدين مورد بحث وبررسي قرار داده اند. از جمله دكتر رضا براهني و دكتر سيروس شميسا. هر دوي اين بزرگواران با ارجاعات فرهنگي ، به توضيح و تفسير اين شعر مي پردازند كه پاينده هم در كتاب خود مختصراً به آنها اشاراتي دارد. اما نويسنده كتاب « نقد ادبي و دموكراسي» سعي مي كند از نظر گاهي فرماليستي دنبال تبيين شعر « نشاني» برود و با مولفه هاي زيبا شناختي اين سبك گره از زلف هنري شعر باز كند. ناگزيرم قبل از هر توضيحي شعر « نشاني» را در اينجا بياورم:

« خانه ي دوست كجاست؟» / در فلق بود كه پرسيد سوار./ آشمان مكثي كرد./ رهگذر شاخه ي نوري كه بر لب داشت به تاريكي شن ها بخشيد/ و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت: « نرسيده به درخت،/ كوچه باغي است كه از خواب خدا سبز تر است/ و در آن عشق به اندازه ي پرهاي صداقت آبي است./ مي روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر به در مي آرد،/ پس به سمت گل تنهايي مي پيچي،/ دو قدم مانده به گل،/ پاي فواره جاويد اساطير زمين مي ماني/ و ترا ترسي شفاف فرا مي گرد./ در صميميت سيال فضا، خش خشي مي شنوي:/ كودكي مي بيني/ رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بر دارد از لانه ي نور/ و از او مي پرسي/ خانه دوست كجاست.»

دكتر پاينده در رمز گشايي اين شعر مي نويسد: « ]....[ تنشي كه اشاره شده در همه ي اجزاء اين شعر بازتاب يافته است. سطر اول و آخر شعر و نحوه استفاده ي شاعر از علائم سجاوندي، زمينه ي مناسبي براي بحث بيشتر در خصوص اين تنش فراهم مي كند. سطر اول شعر با جمله اي آغاز مي شود ( « خانه دوست كجاست؟») كه عيناً در سطر آخر شعر تكرار شده است با اين تفاوت كوچك اما دلالت دار و مهم كه در سطر آخرْ اين جمله نه با علامت سوال بلكه با يك نقطه تمام مي شود. ( « خانه دوست كجاست.»)« علامت سوال نشانه ي ابهام و نا دانستگي است و نقطه نشانه ي پايان جمله اي خبري. پس مي توان گفت آنچه در ابتداي شعر در پرده ابهام است، در پايان شعر از ابهام در مي آيد.» عجيب است كه دكتر پاينده به صرف عدم علامت سوال، بدون لحاظ كردن شكل نحوي جملات و معنايي كه از آنها منتج مي شود، سطر آخر را يك جمله خبري تلقي مي كند و تصور مي نمايد با اين پايانبندي ابهام شعر مرتفع مي شود. شايد اشاره به اين مساله كه به كارگيري علائم سجاوندي در كارهاي سپهري زياد هم دقيق نيست بتواند بخشي از بحث را روشن كند. مثلاً سپهري در شعر صداي پاي آب در پايان اين جمله خبري، « خواب مي دانم ريواس كجا مي رويد،» مي بايست نقطه مي گذاشت اما مي بينم ويرگول گذاشته است و يا در بعضي از سطرهاي خطابي،از علامت خطاب ( !) استفاده كرده ودر بعضي ها نه. مثلاً در شعر « نيايش» از دفتر« شرق اندوه »كه ما به خطاب هاي مكرري مواجه ايم بصورت دقيق از علامت خطاب « ! » خبري نيست.مثلاً در سطرهاي پاياني شعر«هلا». ويا در پايان بندي شعر « اي شور، اي قديم»از مجموعه ي«ما هيچ،ما نگاه» در چهار سطر آخرمي بايست دوبار علامت خطاب را بكار مي گرفت ولي فقط يك بار اين عمل را انجام داده است. اگر خوب دقت كنيد اسم شعر هم چون خطابي است به علامت خطاب نياز دارد،كه سپهري ازآن استفاده نكرده است.وديگر آنكه با جمله ي آخر،كه جمله اي سوالي است،از منظري فلسفي تازه سوال ابدي-ازلي انسان كه هميشه معلوماتش نسبت به مجهولات بمثابه ي ارزني است حداقل در مقابل يك توپ فوتبال، شروع مي شود. ونه تنها ابهام شعرمرتفع نمي گردد بلكه بصورتي راز آميز باقي مي ماند.انگار سپهري حافظ وار مي گويد: كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست /آنقدر هست كه بانگ جرسي مي آيد.

سوالات بي پاسخ آدمي كه سويه اي ابدي دارند شروع مي شود:كس ندانست كه منزلگه معشوق كجاست/آنقدرهست كه بانگ جرسي مي آيد».

چهار :از ديگر مقالات خواندني كتاب دكتر پاينده، مقاله ي« شيوه هاي جديد نقد ادبي: مطالعات فرهنگي» است .در اين مقاله پاينده به معرفي و توضيح روش شناسي خاص و نوآورانه كريستو فرلش chritopher lasch مي پردازد و مي نويسد لش با عدول از روش توصيفي رويدادهاي تاريخي، براي توضيح و تبيين آنها جهت فهم شرايط فرهنگي از رمان هاي نويسندگاني چون جوزف هلر و نيز فيلمهاي هنرمنداني چون وودي آلن استفاده مي كند. پاينده بر جسب آنچه در اين مقاله مي آورد بر اين گمان است كه در كتاب كريستوفر:« تاريخ بر اساس داستان برآمده از تخيل تبيين شده است» و بر حسب ادراك خويش در تاييد روش شناختي خاص كتاب كه به نوعي با نقدي متحول در زمينه نقد ادبي مرتبط است، چنين حكمي صادر مي كند:« اگر بخواهيم روح حاكم بر نقد ادبي جديد را با يك مشخصه واحد و فراگير مشخص كنيم، آن گاه بايد بگوييم كاري كه كريستوفرلش به منظوري غير از نقد متون ادبي در كتاب خود كرده (يعني ناديده انگاشتن مرزهاي معهود بين حوزه هاي مختلف علوم انساني)، دقيقاً همان وظيفه اي است كه منتقد ادبي زمانه ي ما، البته نه براي تبيين تاريخ بلكه به منظور كاوش در معناي متون ادبي (نقد ادبي) براي خود قائل است.» شايد از جهاتي اين نظر لش با نظر انگلس آنجا كه مي گويد من مسائل فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي را از رمان هاي انوره بالزاك بسيار بيشتر از كتاب هاي علمي آموخته ام(نقل به معني) شباهت زيادي دارد.. و اين بدان جهت است كه آثار مبضوط رسمي به علت نظارت زورمداران بر آنها بسيار كمتر از رمان هاي ناوابسته قابل اعتمادند. و بهمين سبب است كه اين قول همه گير شده است كه حاكمان (به قدرت رسيدگان تازه) تاريخ را دوباره مي نويسند.»و اما يقيناً هيچ تازه به قدرت رسيده اي نمي تواند برادران كارامازوف و يا شازده اجتحاب و يا كلاه كلمنتيس و يا جاي خالي سلوچ را دوباره بنويسد. در بخشي از اين مقاله سعي شده مقايسه اي به عمل آيد بين عناصر داستانك (short short story) و برخي اگهي هاي روايي تلويزيوني، اين مقايسه از ديدي بين رشته اي مورد تحليل گرفته و فرا دريافت هاي آن بسيار تامل برانگيز اند.. در خصوص كميت واژگان، يكي از عناصر شناخت اين ژانر:« داستانك» تعداد كلمات است. در صفحه126 كتاب نقد ادبي و دموكراسي از قول هيوهلمن hugh helman و ويليام هارمن آمده است: « داستانك، داستاني بسيار كوتاه كه بين پانصد الي دو هزار كلمه دارد.» پاينده براي نگاهي دقيق تر به اينگونه تعريف ها و باز تعريفي واقعي تر، داستانكِ « صفحه حوادث »علي قانع را كه در مجموع شامل 145 واژه است مورد بررسي و تحليل قرار مي دهدتاگفته باشد دگرگوني هاي بي وقفه مارا براي تعريف دوباره ي پديده هاي دگرگون شونده، مدام در حالت تعليق نگه مي دارند .پنج: و امادرپايان اين نوشته اشاره اي خواهم داشت به مقاله ي « درباره ي چشم انداز جهاني شدن ادبيات معاصر ايران» . پاينده در اين باب كه چرا ادبيات كشور ما نمي تواند صبغه اي جهاني پيدا كند چنين مي نويسد: « همين بس كه آثار اكثر شاعران و يا داستان نويسان و نمايشنامه نويسان معاصر كشور ما هنوز از راه ترجمه آن چنان كه بايد به جهانيان معرفي نگرديده است ص103 ، و يا « امروزه ترجمه رمان هاي خارجي در كشور ما رونق به مراتب بيشتري دارد تا نگارش رمان به قلم داستان نويسان ايراني.»

و يا « مجموعه داستان هاي نويسندگان ايراني مبين اين حقيقت است كه حتي در داخل كشور نيز ذائقه عمومي چندان با توليدات ادبي امروز سازگار نيست و يافتن مخاطبان جهاني براي اين توليدات پيمودن راهي طولاني را مي طلبد.» پاينده نهايتاً عناصر آسيب شناسانه ي خود را دراين خصوص به سه مساله كلي محدود مي كند: يك: «پديد نيامدن سبك هاي ادبي از دل ضرورت هاي اجتماعي و فرهنگي» دو: « فقدان گفت و گوي انتقادي با فرهنگ». سه : « فقدان جريان جدي نقد ادبي». به گمان من سه مساله ي مذكور اصلاً قابل تفكيك و مرزبندي به صورتي كه پاينده آنها را مقوله بندي مي كند نيستند. ما مدام به علت شرايط تاريخي، دچار گسست فرهنگي بوده ايم و شايد بتوان تمام اين مقولات را زاييده ي« استبداد شرقي» دانست. بن مايه استبداد شرقي همواره معادله ا ي بوده است با منا سبات «شبان – رمگي». در وضعيتي اين گونه، طبيعي است موجوداتي كه گله ها بي انساني تلقي مي شوند نه با شبان مي توانند گفت و گويي داشته باشند و نه به تبع لال گرديدنشان مي توانند جرياني در نقد پديد بياورند. نقادي در فضايي مي تواند اتفاق بيفتد كه طرفين گفت و گو هيچكدام با پيش فرض حقانيت و كبير بودن خويش حكم به ناحق بودن و صغارت ديگري نداده باشند. صغير وكبير بودن همواره مشكل لاينحل هستي نامتوازن سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي ما بوده است كه نقد ادبي هم در گوشه اي از اين مجموعه ي كلان جا مي گيرد.و مثلاً وجه كمرنگي از اين نگاه صغارت باور را حتي در كتاب « نقد ادبي و دموكراسي» به اين شكل ظاهراً نامحسوس ديده مي بينيم: « در سالهاي اخير بسياري از داستان نويسان جديد ما شيفتگي حيرت آوري به داستان نويسي به سبك پسامدرن از خود نشان داده اند ]...[ تجربه خواندن اين متون نشان مي دهد كه آگاهي منتقدان و داستان نويسان ما از اين سبك و نگارش آن تا چه حد نازل و سطحي و حتي نادرست و مبتني بر مفروضات مغلوط است.» ص 108. اولاً به استناد آنچه تئوريسين هاي پسامدرن در اين زمينه نوشته اند هنوز اجماعي بر مولفه هاي اين مقوله وجود ندارد كما اينكه نظريات دو نظريه پرداز بزرگ اين مبحث يعني ايهاب حسن Ihab hassan با چارلز جنكز در برخي جاها بسيار متفاوت مي نمايد براي دريافت اين تفاوتها مي توانيد به كتاب « صورتبندي مدرنيته و پست مدرنيته» از حسين علي نوذري ( انتشارات نقش جهان) مراجعه فرماييد. البته در بخش سوم كتاب « از مدرنيسم تا پست مدرنيسم» لارنس كهون ترجمه عبدالكريم رشيديان (انتشارات ني) نيز عرض بنده ملموس تر مي شود. ايكاش دكتر پاينده كه بيشتر مقالاتش را بسيار با وسواسي علمي قلمي كرده است در اينجا نيز از برچسب هاي « سطحي»، « نازل»، نادرست و « مفروضات مغلوط» اجتناب مي كرد و با مصداق هاي هم در نقد وهم در داستان هاي مورد نظر، به روشي منطقي متوسل مي گرديد تا از كلي گوئيهاي ناسودمند پرهيز مي شد. بهر شكل زحمات دكتر پاينده در اكثرمقالات ماجور است و من با آوردن بخشي از پاراگراف ص 232 كتاب كه پاينده بصورتي صائب مشكلات تدريس نقد ادبي را بيان مي كند به اين نوشته پايان مي دهم اما خاطره ي زيبايي هاي كتاب « نقد ادبي و دموكراسي» با من خواهد ماند:« نقد ادبي را نمي توان به سهولت تدريس كرد زيرا ] اكثر[ مخاطبان ما هنوز به آن درجه از خودآگاهي فرهنگي و سياسي نرسيده اند كه دموكراسي را به عنصري ساختاري در تفكر خود بدل كنند. انديشه استبداد طلب تكثر نظريه هاي نقد ادبي را بر نمي تابد.»

نصرت الله مسعودي