از عریانی احساسی وسوسه انگیز که شور و حال زنانه را آواز می دهد تا عاشقی که اصالت زندگی را می ستاید و بی پیرایگی شیفته ای را می نمایاند،تصویری هماره همچون سایه ای خواننده را دنبال می کند.


نگاهی به شعرهای شهلا آقاپور
بخش نخست


از: گیل آوایی
۲۳ اکتبر۲۰۰۷

شعرهای شهلا آقاپور را هر وقت خوانده ام چنین تداعی شده است که نقاشی، وسوسه گر، مقابل بوم نقاشی ایستاده و مانند نسیمی بازی گوش در جای جای بوم، رنگی شیطنت بار می ا فشاند.

از عریانی احساسی وسوسه انگیز که شور و حال زنانه را آواز می دهد تا عاشقی که اصالت زندگی را می ستاید و بی پیرایگی شیفته ای را می نمایاند،تصویری هماره همچون سایه ای خواننده را دنبال می کند.

با رنگهای شاد در سایه روشن سیاه اندوه سر از عرفان دلپذیری در می آوری که رنگی شاد روح را به سماع می برد و در همان حال به فانتزیهای رنگ آمیز رنگین کمانی کشانده می شوی که فقط به زیبایی و مهر و دوست داشتن می اندیشی.

خشم و کینه و انتقام و حسد در شعرهای شهلا آقاپور جا ندارد. مهر ستاییِ بی پیرایه ی شهلا آقاپور، به زندگی و انسان، نماد مستمر و یک نواختی است از آغاز تا پایان کارش که با تو واژه به واژه و نصویر به تصویر پا به پا همراه است.
وقتی شعرش را چنین می آغازد که:

"شب ها به حس ِ
شنیدن ِ عطر ِ
آه ِ نفس ِ تو
نبض ِ آب ِ آبی دلم
تاب تاب می زند...."

از آه نفس یار به نبض آب آبی، تابلویی در مقابل خواننده نقش می زند که هنوز از تماشای ایماژ آن رها نشده بازیگوشانه نقشی دیگر می زند:


"شبها که می گذری
از قبرستان ِ خیس ِ
شهرک ِ شیرین

گردنبندی می شوی
برگردنم ازقطرات باران
و انگشتانت که
به بالا می چکند...."


نشانه بی پروایی ای می آغازد و پیش از آنکه به ادامه شعر پیش کشیده شوی یا اینکه بخواهی بپردازی، در واژه واژه همین بخش به تصور و ذهنیت و نقشهایی می پردازی که هر کلمه تا اینجایش ترا می گیراند.

شعری از فروغ در ذهن جان می گیردکه با شور خاص فروغ وارش داد می زند: ای ماهی طلایی مرداب وجود من...............

احساس نهفته در هر واژه از شعر شهلا آقاپور تا آنجا که با روان و بی پیرایگی جاریست، خواننده را بسهولت در ارتباط حسی اش می کشاند و زبان شعریش را ملموس و ستودنی می کند.

"
...من درآرزوی تصاحب ِ
باغ ِ گرم ِ دستهایت
دل به راهم ..."


روبرو شدن با ایماژها و تصویرهایی از این دست چونان نسیمی روح خواننده را به نوازش می نشاند.
تا آنجا که زبان حسی و شعری شهلا آقاپور با چنین بی پیرایگی و روانی جاری ترا با خود می برد، گریزی از آنت نیست و بر پَرِ ِ خیالت با احساس پر شور زنانه ای که عشق می ورزد، می نشینی تا وقتی که شیطنت شاعرانه به آفرینش واژه یا ساخت شعری کشیده می شود مانند نُتی سر کشیده از برون فضایی که هستی به چگونگی پردازش و زیبایی سازی واژه می رسی:

" ...آه دوباره
شکوفه می زنند
ژرفدریاها
رقص ِ سبزِآبیِ ی
تازگی ها ..."

اییجاست که شهلاآقاپورٍ شاعر را در فضای دیگری می یابی که باز نمادی از همان نقاش وسوسه گریست که آگاهانه، رنگی نیز بر بوم شعری اش می پاشاند و رقص سبز آبی ی تازگی ها را مفهوم می دهد که از " شبها که می گذری از قبرستان خیس....." فاصله می گیری و به تلاش شاعر در پایبندی به واقعیت شعری و ساخت ادیبانه می رسی.

شهلا آقاپور در شعر هایش چهارفصل را به خواننده آواز می دهد بگونه ای که نوای ویوالدی شعرش، بهار را در گوش جان تو زمزمه می کند، شهلا آقاپور را می شنوی که:

"بهار، بهار ست
سبز بهارین
یواش، یواش بیا

نوازش ِ نرمین ِ حس..."
" شا پّرک ِ سر خوش ِ دلم

دوباره
نوروز، نوروز
در کو چه های برلین
دُرناز ،دُر ناز
هوای عاشقی دارد..."


با حسی بسیار گیرا و وسوسه گر از سبزانه ی بهار خرامان به هوای عاشقی کشیده می شوی به:

".. دلبر پسری جوان،
فرانسوی آشوبگر
چشمانش پسته ،پسته
مثل فیروزه نهان ،
کنار ِ کلیسای ِ شکسته
می نوازد مدهوش
گیتار ِ*رومانس* عاشقانه
بنواز، بنواز ملودی ِ ِ
* مُونمو،مُونمو* عشق من،عشق من..."


نسیم بازیگوش شاعرانه شهلا آقاپور با پیش درآمد سبزانه بهارش ترا به دنیایی می برد که از یک سو با عاشق شدن و گردش در دیاری که بنوعی وسوسه در غربت را جان می دهد و با نوای مونامو*، روح ترا به نجوای عاشقانه و رقصی نرگسانه می خواند که حس ناخودآگاه نوستالوژیک سرزمین پدری آشکار می شود و از فضای هنری و عاشقانه ای که از کوچه های برلین تا جوانک آشوبگر فرانسوی به فریاد ناگهانی سنفونی بتهونی می برد که گویی تمامی ترا هشدار می دهد و بخود آمدنی که های :

"...* پارلاخ پارلاخ
بهارین یارپاخ لار تُوی لاریندا اوی نیاخ*
براق، براق درعروسی برگهای بهار
بر قصیم ، شادییانه بر قصیم..."


شهلا آقاپور را اینجا در هر حرف و کلام و واژه با زمزمه ی ساری گلین می بینی و خود در حال و هوا و شور ترانه ای که در جان تو ریشه دارد سیر می کنی با گوشه چشمی به نقاشی وسوسه گر که بازیگوشانه به رنگ امیزی احساس و ضمیر آگاه و ناخودآگاه خویش نشسته است.
"..چه خوش گوار مزه ی دارد
چهل چراغ ِ تن ِ معشوق
در*آتلیه*
کارگاه ِ رنگهای پرتقالی ام
سراسر آیینه ی چمن ست،
صد چمنِِ تابلو ی نورس

پرسه زنان درگالریهای سیب وانار
سبزینانه نقاشی می کنم
بر تن ِ ماهیان ِ سبز
غزلهای ِ هیجان زده یِ
مست ِ شهلایی را

بهار، بهار ست
سبز بهارین
یواش،یواش
بیا..."
شهلا آقاپور از بهار تا بهار با گردشی هنرمندانه اما بازیگوش که نیم نگاهی به اصالت انسان و فلسفه دارد ترا با خود چون پروانه ای به پرواز در می آورد و از کوچه های برلین تا عاشق نوازی در پاریس و پرسه زنان در گالریهای سیب و انار، روح ناآرامی را گویی با ساری گلین صیقل می دهد و چون نوای دلنواز ویوالدی از چهارفصل عشق، هنر و اصالت و زنده بودن یواش یواش می خواند و همچنانکه به زمزمه نا خودآگاه ساری گلین، مستانه سرک می کشی به فانتزیهای شاعر، می خوانی از او:

" آی دلربا معشوق
وقتی دستهای ضخیم
مردانه ات،
فریبا ن وگلبرگین
به ناف آغوشم می خزد
پروانه های تنم
خدای گونه می تپند..."


و چنین است که وسوسه حسی خواستنی و دلنشین از فانتزی زیبای زنانه، ترا به دنیای عشق و دلبریها می برد آنچه که پروانه های تن خدایگونه می تپد. تصویری بی بدیل که از خلاقیت هنری شهلا آقاپور نشأت می گیرد. پروانه های تن که تپیدن خدای گونه انجام نوازش دست مردانه فریبان و گلبرگین به ناف آغوش می نشیند، ایماژی بغایت هنرمندانه و ستودنی از یک نوازش و عشق و هم آغوشی ای دل انگیز و انسانی است:
" میان این همه
ضیافت ِکوه،
آتشفشان ِ زیر ِ دامنم
فقط
شیهه ی اسب ِ سرکش ِ
دل تو را می خواهد"


تجسمی از این دست ریشه در نگاهی هنرمندانه دارد که با حس سرودن در می آمیزد و تصویری و تمثیلی اعجازبرانگیز می دهد. آتشفشان زیر دامن که شیهه اشب سرکش دل معشوق می خواهد.
بی پروایی شهلا آقاپور در بیان هنرمندانه حس و فانتزی زنانه در شعر با بعدی بسیار زیبا و جسورانه ستودنی بویژه اینکه به وقتی تابوهای فرهنگی جامعه خویش می اندیشی و آن همه خواستها و آرزوهای مگو ی سرکوب شده که بنام شرم و حجب و حیای قهقرایی دینی، چونان سدی در نبوغ و خلاقیت زن از گسترگی فراخ روح و بیان احساس مانده است.
" آه...نزدیکتر بیا.....
فاصله را با باران بوسه هایت
پاک کن سخت،
سخت بچسبا ن
نرمای ماه سینه ات را
بر درشتی ِ پستانها یم"
شهلا آقاپور با بیانی شجاعانه و شاعرانه دریچه ای هنرمندانه و زیبا از بی پروایی در بیان احساس زنانه می گشاید و بیمی در بیان آنچه که احساس می کند در خود راه نمی دهدو با گامی فراتر:
"بزن
هزاران شعله ی سوز
بر تنم
ببر از هوشم
درین بازی راز ِ بقا
تا هر دو مستِ جان
در شراره ی
یکی شدن ِ شقایق ها"
خلسه ی زلال ِ
خواب شویم"
زبان شعری شهلاآقاپور که به یُمن حس هنرمندانه اش جذابیتی دلنشین و وسوسه گر دارد، تا عمق جان شیفته آدمی نفوذ می کند و چونان سنفونی دریاچه قو، روح نواز از گذر پر نشیب و فراز انگیزه ها و وسوسه ها و هشدارها، روح ادمی را نوازش می دهد.
بیان زیبا و هنرمندانه فانتزیهای زنانه، برجسته ترین نماد شعری شهلا آفاپور است که بنوبه خود راه را برای بخش وسیعی از زنان ایرانی که هنوز در بیان احساس و خواستگاههای خویش در فرهنگی مردسالارانه و فئودالی دست و پا می زنند، می گشاید.
جسارت و هشیاری آمیخته به حسی زیبا و انسانی، شهلا آقاپور را شاعری ماندگار، به ادبیات معاصر ما نوید می دهد.
زبان شعری شهلا آقاپور با ساختار تا کنونی اش دور از " تلاش در آفرینش واژه های تازه و تحت شعاع قراردادن روانیِ و جاری شدن زلال شعرهایش، در بعهده گرفتن رسالتی از این دست که در قالبهای لغت و زایشهای واژه های تازه"، زبانی روان و هارمونیک، آمیخته به رنگین کمان هنرمندانه اش که رنگهای متاثر از شناخت و آگاهی در حالتها، خواستها و فانتزهای زنانه که از بی پروایی ستودنی همراه است، دلپذیر و در ارتباط با خواننده شعرهایش، موفق می دانم.
حضور پرشور و سودمند شهلا آقاپور در جامعه قلم و هنر ایرانی در تبعید را می ستایم. امید که پربارتر شاهد آثار هنری و ادبی و آفرینشهای بالنده او باشیم.
با مهر
گیل آوایی
* یارپاخلار توی لاریندا- عروسی برگها
پارلاخ-براق
رومانس- عاشقانه
مونمو- عشق من
گالری. مکان نمایش هنر
آتلیه- کارگاه هنر(نقاشی ،مجسمه سازی وغیره)
کوودام - منطقه ای ست در وسط شهر برلین
و کلیسای شکسته معروف قدیمی تاریخی در انجا قرار دارد
که بر اثر جنک صدمه دیده است .