ولÙگانگ بورشرت، شصت سال پس از مرگ/ علی امینی
می‌خواهم Ùانوس دریایی باشم
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی توÙان زده‌ام
....
ولÙگانگ بورشرت، شصت سال پس از مرگ
روز Û²Û° نوامبر مصاد٠است با شصمین سالگرد درگذشت ولÙگانگ بورشرت، یکی از نویسندگان برجسته قرن بیستم در آلمان Ú©Ù‡ می‌توان او را صدای اعتراض نسلی شکست‌خورده دانست.
Ùریاد از عمق زخم
رژیم نازی از سال Û±Û¹Û³Û³ تا Û±Û¹Û´Ûµ کشور آلمان را از جهنم ÙˆØشت Ùˆ نکبت گذر داد. رایش سوم Ú©Ù‡ با وعده پیشرÙت Ùˆ بهروزی همگان بر سر کار آمده بود، در Øاکمیت دوازده ساله خود، ظلم Ùˆ جهل را به سیاست عمومی خود بدل کرد. ماشین سرکوب نازی‌ها، به طور طبیعی سیاست خارجی را در قالب جنگ Ùˆ ویرانگری ارائه کرد.
هنگامی Ú©Ù‡ رژیم نازی در هشتم مه Û±Û¹Û´Ûµ رسما تسلیم شد، آلمان کشوری بود درهم شکسته Ùˆ Ùلاکت زده. میلیونها جوانی Ú©Ù‡ با Ùرمان‌های جنون آمیز آدول٠هیتلر Ùˆ جلادان او به میدان‌های جنگ رÙته بودند، اگر در میدان‌های جهنمی Ùˆ باتلاق‌های یخزده جان نداده بودند، در بازگشت به میهن، با ملتی گرسنه Ùˆ منکوب Ùˆ ÙˆØشتزده روبرو شدند.
انبوه سربازانی Ú©Ù‡ جوانی خود را در جبهه‌های طاعون زده Ùˆ اردوگاه اسیران به باد داده بودند، در بازگشت با این Øقیقت تلخ روبرو شدند، Ú©Ù‡ آن بساط بهیمی یکسره بر پایه دروغ Ùˆ Ùریب استوار بوده است.
در نخستین سالهای پس از جنگ، نسل جوان آلمان زیر بار سنگین جنگ Ùˆ Ùاشیسم چنان درهم شکسته بود، Ú©Ù‡ هیچ چیز نمی‌توانست خشم Ùˆ بیزاری بیکران او را توصی٠کند. هیچ Ùریادی قادر نبود آن Ùاجعه خردکننده را به بیان آورد.
در Ùضای سرشار از یأسی خشم آلود، جوانی Û²Û´ ساله به نام ولÙگانگ بورشرت تصمیم گرÙت به درد Ùˆ عذاب این نسل Ø´Ú©Ù„ بیان بدهد. او یکی از میلیونها قربانی جنگ بود Ú©Ù‡ بر آن شد از نابودی نسل خود سخن بگوید.
بورشرت Ú©Ù‡ سالهای جوانی را در جبهه‌ها Ùˆ زندان‌ها Ùˆ اردوگاه‌های بی ترØÙ… به باد داده بود، صدای اعتراض نسلی بازنده Ùˆ شکست خورده بود Ú©Ù‡ به زØمت زبان باز کرد تا از زخم‌های خود بگوید.
بورشرت کار ادبی خود را با نوشتن یادداشت‌های کوتاه در نکوهش جنگ شروع کرد. شعرها Ùˆ قطعات ادبی کوتاه بورشرت سخن وری ساده Ùˆ سرراست نیست. این سروده‌های مؤثر Ùˆ کوبنده، Ø³Ù„Ø§Ø Ø±Ø²Ù… Ùˆ Ùریاد خشم است. Ù†Ùرینی است بر جنگ اÙروزان مست از باده قدرت Ùˆ زورگویی. آثار بورشرت اعلام جرم است، Ùراخوانی‌ست به مقاومت در برابر زورگویان.
ولÙگانگ بورشرت در یکی از سروده‌های خود می‌گوید:
می‌خواهم Ùانوس دریایی باشم
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی توÙان زده‌ام
اگر مردم
دستکم می‌خواهم
Ùانوسی باشم
آویخته بر درگاه خانه تو
و شب رنگباخته را
تابان کنم
آری دست کم می‌خواهم
وقتی مردم
Ùانوسی باشم
که شب‌ها تنهای تنها
هنگامی که جهان در خواب است
با ماه
صمیمانه درد دل کند.
بورشرت در آغاز جنگ Û±Û¸ ساله Ùˆ در پایان آن Û²Û´ ساله بود. او برای خلاقیت هنری خود بهایی سنگین پرداخت. در نظام هیتلری مثل میلیونها جوان دیگر در جبهه جنگ مشق آدمکشی دید، در میدان تیر خورد، بیمار شد، اعتراض کرد، به مجازات رسید، به زندان اÙتاد، به اسارت رÙت Ùˆ سرانجام خسته Ùˆ بیمار Ùˆ گرسنه به میهن ویران خود برگشت.
در بیست سالگی یک بار Ú©Ù‡ هنوز زخم جنگ را بر تن داشت، به خاطر انتقاد از نظام هیتلری، در Ù…Øکمه نظامی به اعدام Ù…Øکوم شد Ùˆ شش Ù‡Ùته در سلول انÙرادی به سر برد، زیر تیغ مرگ. اما سرانجام Ùرماندهان ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù†Ø¯ او را به مثابه گوشت دم توپ بار دیگر به جبهه جنگ بÙرستند.
جنگ تمام سلامتی Ùˆ شادابی بورشرت را به تاراج برده بود. این جوان Øساس Ùˆ هنرمند می‌توانست آثار بیشماری خلق کند ØŒ اما Ø¢Ùت جنگ تنها دو سال برایش باقی گذاشت Ú©Ù‡ بیشتر آن در ناتوانی Ùˆ بیماری سپری شد.
با اینکه بورشرت با بیماری دست به گریبان بود، اما دمی آسوده ننشست. او می‌دانست چیزهایی برای Ú¯Ùتن دارد Ú©Ù‡ Ú¯Ùتن آن از دیگران بر نمی‌آید. تمام تاریخ نگاری‌ها Ùˆ Øماسه سرایی‌ها نمی‌توانست درد Ùˆ عذاب همسلان او را بیان کند. پس از بازگشت به میهن دمی از نوشتن Ùˆ سرودن نیاسود. به Ú¯Ùته هاینریش بل، او با چنان شتابی می‌نوشت Ú©Ù‡ گویی با مرگ در مسابقه است. بورشرت می‌دانست Ú©Ù‡ وقت زیادی ندارد. Ùرصت برای او اندک بود. او در Û²Û° نوامبر Û±Û¹Û´Û· در Û²Û¶ سالگی درگذشت.
طغیان له‌شدگان
ولÙگانگ بورشرت ÙˆØشت بیکران جنگ را در نمایشنامه بیرون، پشت در ترسیم کرده است. او این تنها نمایشنامه خود را ظر٠چند روز در اواخر پاییز سال Û±Û¹Û´Û¶ روی کاغذ آورد. این نمایشنامه در Û²Û± نوامبر Û±Û¹Û´Û· تنها یک روز پس از مرگ خالق جوانش، در هامبورگ به روی صØنه رÙت.
بورشرت در این اثر نشان می‌دهد در پس جنگی Ú©Ù‡ بازماندگان از آن به عنوان تاریخ یا رویدادی مربوط به گذشته یاد می‌کنند، Ú†Ù‡ درد Ùˆ رنج عظیمی نهÙته است. اینهمه روایت تاریخی از جنگ، گزارش Øمله Ùˆ گریز، آمار شکست Ùˆ پیروزی، هرگز نمی‌تواند ذره ای از رنج Ùˆ عذاب نسلهای بشری را بازگو کند. اما این درد جانسوز نباید ناگÙته بماند.
آثار نه چندان پرشمار ولÙگانگ بورشرت امروزه از بهترین نمونه‌های بیان ساده Ùˆ طبیعی، نثر رسا Ùˆ Ø´Ùا٠در ادبیات معاصر آلمان به شمار می‌رود. Ùنون سبکی Ùˆ بلاغت ادبی برای بورشرت امری Ùرعی است. مهمترین چیز توصی٠واقعیت دهشتناک جنگ است با مؤثرترین Ùˆ قوی ترین کلمات.
در ایران مجموعه آثار بورشرت به تازگی توسط نشر اختران منتشر شده است. این کتاب تØت عنوان Ú¯Ù„ قاصد به ترجمه معصومه ضیایی Ùˆ لطÙعلی سمینو به Ùارسی برگشته است.
علی امینی
********
صØنه‌ای از نمایشنمانه «بیرون، پشت در»
(بکمان سر شام وارد می‌شود)
زن: این مرد جوان با تو کار داره.
بکمان: نوش جان جناب سرهنگ!
سرهنگ (در Øال جویدن): Ú†ÛŒ Ú¯Ùتی؟
بکمان: Ú¯Ùتم نوش جان قربان!
سرهنگ: ما داریم شام می‌خوریم. Ú†Ù‡ کار مهمی داری Ú©Ù‡ این موقع شب مزاØÙ… شدی؟
بکمان: هیچی، Ùقط خواستم بدونم امشب برم خودمو غرق کنم، یا باید زنده بمونم Ùˆ اگر قراره زنده بمونم، آمدم از شما بپرسم: Ú†Ù‡ جوری؟ آخر می‌دونید که، روزها باید یک چیزی بخورم، شبها هم باید یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. برای همین آمدم.
زن: ازش بپرس از ما چی میخواد؟ این همه‌ش داره به بشقاب من نگاه می‌کنه.
سرهنگ: خوب، شما Øالا Ú†ÛŒ میخوایید؟
بکمان: جناب سرهنگ!
سرهنگ: بÙرمایید، گوشم با شماست!
بکمان: من خیلی خسته هستم قربان، شبها اصلا نمی‌تونم بخوابم، اومدم پیش شما چون میدونم می‌تونین به من Ú©Ù…Ú© کنید تا دوباره بتونم بخوابم. چیز دیگه ای نمیخوام. Ùقط خواب، دلم Ù„Ú© زده برای یک خواب عمیق! می‌دونید قربان، من هر شب تا چشم روی هم میذارم، خواب بدی می‌بینم Ùˆ زود بیدار میشم. چون تو خوابم یک Ù†Ùر به طور ÙˆØشتناکی Ùریاد میزنه، Ùˆ می‌دونین اونی Ú©Ù‡ Ùریاد میزنه، کیه؟ خود من. خودم هستم قربان! هر شب مرده‌ها سر میرسن. یک عالمه مرده با نوارهای پوسیده روی زخمها Ùˆ اونیÙورم‌های خونی‌شون از گورهای دسته جمعی میان بیرون. از ته دریاها، از دشتها Ùˆ جاده‌ها، از خرابه‌ها Ùˆ باتلاقها، سیاه شده از سرما، کپک‌زده، پوسیده. جوانهای یه چشمی، بدون دندون، با بدن‌های سوراخ سوراخ Ùˆ بوگندو. مثل سیل ÙˆØشتناکی به همه طر٠سرازیر میشن. سیلاب ÙˆØشتناک اجساد مرده دنیا رو Ùرا می‌گیره. ژنرالی Ú©Ù‡ نواری خونین روی شلوارشه به من میگه: گروهبان بکمان، شما مسئولیتو به عهده بگیرین. زود دستور شمارش اÙراد رو بدین. Ùˆ من با تمام مسئولیتم به سراغ اجساد میرم... بعد من Ùریاد میزنم، نص٠شب شروع می‌کنم به Ùریاد زدن، Ùریادهای ÙˆØشتناک. به خاطر همینه Ú©Ù‡ من همیشه بیدارم، هر شب بیدار میشم با Ùریادهای ÙˆØشتناک، Ùˆ بعد دیگه نمی‌تونم بخوابم، قربان! برای اینکه مسئولیت داشتم. Ùˆ به همین خاطر Øالا آمدم پیش شما جناب سرهنگ! برای اینکه می‌خوام دوباره بخوابم. برای همین آمدم اینجا.
زن: این ØرÙها چیه میزنه این مرد؟
سرهنگ: Øالا از من Ú†ÛŒ میخواین؟
بکمان: براتون پسش آوردم.
سرهنگ: چی رو؟
بکمان: مسئولیت‌رو قربان! من امشب مسئولیتو براتون پس آوردم. یادتون رÙته جناب سرهنگ؟ هوا Û´Û² درجه زیر صÙر بود. ما داشتیم توی سوز سرما یخ می‌زدیم. شما به سنگر ما آمدین جناب سرهنگ، Ùˆ Ú¯Ùتید: گروهبان بکمان! من مسئولیت Û²Û° سرباز رو به شما واگذار می‌کنم. Ùˆ دستور دادید: میرید جنگل را شناسایی می‌کنید Ùˆ اسیر می‌گیرین. روشن شد؟ Ùˆ من جواب دادم:Ù° بله، قربان! بعد ما Øرکت کردیم Ùˆ شناسایی کردیم Ùˆ در تمام مدت مسئولیت با من بود. بعد تیراندازی راه اÙتاد، Ùˆ وقتی ما به سنگر خودمان برگشتیم، یازده Ù†Ùر Ú©Ù… داشتیم. Ùˆ مسئولیت با من بود، قربان! موضوع همینه جناب سرهنگ! اما Øالا جنگ تموم شده Ùˆ من میخوام دوباره بخوابم، به همین خاطره Ú©Ù‡ آمدم مسئولیتو به شما پس بدم، جناب سرهنگ!
سرهنگ: ولی تو زیادی جوش میزنی، سرباز. سخت نگیر جوون! منظور ما اصلا این نبوده!
بکمان: چرا، چرا، جناب سرهنگ، منظور درست همین بوده. مسئولیت Ùقط یک کلمه نیست، قربان! این چیزیه Ú©Ù‡ گوشت زنده Ùˆ روشن رو به خاک مرده Ùˆ سیاه تبدیل می‌کنه. باید با این مسئولیت یک کاری کرد دیگه. مرده‌ها جواب نمیدن. خدا جواب نمیده. اما زنده‌ها همه‌ش سؤال می‌کنن. اونا هر شب سؤال می‌کنن جناب سرهنگ. همین Ú©Ù‡ من به بستر میرم، میان ازم سؤال می‌کنن. زنها جناب سرهنگ، زنهای غمگین Ùˆ عزادار. زنهای پیر با موهای سÙید Ùˆ دستهای خسته، زنهای جوون با نگاههای مأیوس Ùˆ Øسرت زده. بچه‌ها جناب سرهنگ، یک عالمه بچه‌های کوچولو. همه از توی تاریکی به طرÙÙ… صدا میزنن: گروهبان بکمان بابای ما کجاست؟ گروهبان بکمان پسر من کجاست؟ برادر من کجاست گروهبان بکمان؟ نامزد من کجاست گروهبان بکمان؟ همسر من Ú©Ùˆ گروهبان بکمان؟ کجا هستند گروهبان بکمان؟ کجا کجا کجا؟ در طول شب همین جور سؤال می‌کنن Ùˆ سؤال می‌کنن تا هوا روشن میشه. یازده تا زن جناب سرهنگ، یعنی Ùقط یازده زن هستند Ú©Ù‡ سراغ من میان. مال شما چند Ù†Ùرند جناب سرهنگ؟ هزار زن؟ دو هزار زن؟ ده هزار زن؟ شما می‌تونین خوب بخوابین؟ خوب، پس Øالا Ú†Ù‡ Ùرقی می‌کنه Ú©Ù‡ مسئولیت این یازده Ù†Ùر رو هم از من بگیرین. شما Ú©Ù‡ با چند هزار Ù†Ùر راØت می‌خوابید، لط٠کنید Ùˆ این یازده Ù†Ùر رو از من بگیرید، تا من هم بتونم یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. چون من هم یک Ú©Ù…ÛŒ آرامش لازم دارم، جناب سرهنگ! آرامش!
زن: پناه بر خدا! منظورش از این ØرÙها چیه؟
سرهنگ (با Ù„ØÙ†ÛŒ دوستانه): سخت نگیرید دوست عزیز، شما باید یک Ú©Ù…ÛŒ به خودتون برسید تا قیاÙÙ‡ آدم پیدا کنین. برین پایین پیش راننده من، برید با آب گرم خودتو نو بشورین، ریشتونو بتراشین تا مثل آدم بشین. میگم یک دست از لباسهای منو بهتون بده. جدی میگم. این لباس شندره Ùˆ پاره پوره رو بندازین دور. یکی از کت Ùˆ شلوارهای کهنه منو بپوشین! آره جوون، برو از این قیاÙÙ‡ بیا بیرون تا مثل آدم بشی!
بکمان: مثل آدم بشم؟ من باید دوباره آدم بشم؟ (به تدریج صدای بلندتر) من باید آدم بشم؟ مثل شما بشم، آره؟ شما آدم هستین؟ آدم؟ آره؟ (Ùریاد) شما آدمین؟ آره؟
(صدای باز و بسته شدن در)
زن: (هراسان) خدا رو شکر Ú©Ù‡ رÙت. آمده بود جون ما رو بگیره. خوب شد گورشو Ú¯Ù… کرد
......!
| www.dw-world.de | © Deutsche Welle.
ااین مقاله در سال 2007 در دوچه وله منتشر شده است
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی توÙان زده‌ام
....
ولÙگانگ بورشرت، شصت سال پس از مرگ
روز Û²Û° نوامبر مصاد٠است با شصمین سالگرد درگذشت ولÙگانگ بورشرت، یکی از نویسندگان برجسته قرن بیستم در آلمان Ú©Ù‡ می‌توان او را صدای اعتراض نسلی شکست‌خورده دانست.
Ùریاد از عمق زخم
رژیم نازی از سال Û±Û¹Û³Û³ تا Û±Û¹Û´Ûµ کشور آلمان را از جهنم ÙˆØشت Ùˆ نکبت گذر داد. رایش سوم Ú©Ù‡ با وعده پیشرÙت Ùˆ بهروزی همگان بر سر کار آمده بود، در Øاکمیت دوازده ساله خود، ظلم Ùˆ جهل را به سیاست عمومی خود بدل کرد. ماشین سرکوب نازی‌ها، به طور طبیعی سیاست خارجی را در قالب جنگ Ùˆ ویرانگری ارائه کرد.
هنگامی Ú©Ù‡ رژیم نازی در هشتم مه Û±Û¹Û´Ûµ رسما تسلیم شد، آلمان کشوری بود درهم شکسته Ùˆ Ùلاکت زده. میلیونها جوانی Ú©Ù‡ با Ùرمان‌های جنون آمیز آدول٠هیتلر Ùˆ جلادان او به میدان‌های جنگ رÙته بودند، اگر در میدان‌های جهنمی Ùˆ باتلاق‌های یخزده جان نداده بودند، در بازگشت به میهن، با ملتی گرسنه Ùˆ منکوب Ùˆ ÙˆØشتزده روبرو شدند.
انبوه سربازانی Ú©Ù‡ جوانی خود را در جبهه‌های طاعون زده Ùˆ اردوگاه اسیران به باد داده بودند، در بازگشت با این Øقیقت تلخ روبرو شدند، Ú©Ù‡ آن بساط بهیمی یکسره بر پایه دروغ Ùˆ Ùریب استوار بوده است.
در نخستین سالهای پس از جنگ، نسل جوان آلمان زیر بار سنگین جنگ Ùˆ Ùاشیسم چنان درهم شکسته بود، Ú©Ù‡ هیچ چیز نمی‌توانست خشم Ùˆ بیزاری بیکران او را توصی٠کند. هیچ Ùریادی قادر نبود آن Ùاجعه خردکننده را به بیان آورد.
در Ùضای سرشار از یأسی خشم آلود، جوانی Û²Û´ ساله به نام ولÙگانگ بورشرت تصمیم گرÙت به درد Ùˆ عذاب این نسل Ø´Ú©Ù„ بیان بدهد. او یکی از میلیونها قربانی جنگ بود Ú©Ù‡ بر آن شد از نابودی نسل خود سخن بگوید.
بورشرت Ú©Ù‡ سالهای جوانی را در جبهه‌ها Ùˆ زندان‌ها Ùˆ اردوگاه‌های بی ترØÙ… به باد داده بود، صدای اعتراض نسلی بازنده Ùˆ شکست خورده بود Ú©Ù‡ به زØمت زبان باز کرد تا از زخم‌های خود بگوید.
بورشرت کار ادبی خود را با نوشتن یادداشت‌های کوتاه در نکوهش جنگ شروع کرد. شعرها Ùˆ قطعات ادبی کوتاه بورشرت سخن وری ساده Ùˆ سرراست نیست. این سروده‌های مؤثر Ùˆ کوبنده، Ø³Ù„Ø§Ø Ø±Ø²Ù… Ùˆ Ùریاد خشم است. Ù†Ùرینی است بر جنگ اÙروزان مست از باده قدرت Ùˆ زورگویی. آثار بورشرت اعلام جرم است، Ùراخوانی‌ست به مقاومت در برابر زورگویان.
ولÙگانگ بورشرت در یکی از سروده‌های خود می‌گوید:
می‌خواهم Ùانوس دریایی باشم
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی توÙان زده‌ام
اگر مردم
دستکم می‌خواهم
Ùانوسی باشم
آویخته بر درگاه خانه تو
و شب رنگباخته را
تابان کنم
آری دست کم می‌خواهم
وقتی مردم
Ùانوسی باشم
که شب‌ها تنهای تنها
هنگامی که جهان در خواب است
با ماه
صمیمانه درد دل کند.
بورشرت در آغاز جنگ Û±Û¸ ساله Ùˆ در پایان آن Û²Û´ ساله بود. او برای خلاقیت هنری خود بهایی سنگین پرداخت. در نظام هیتلری مثل میلیونها جوان دیگر در جبهه جنگ مشق آدمکشی دید، در میدان تیر خورد، بیمار شد، اعتراض کرد، به مجازات رسید، به زندان اÙتاد، به اسارت رÙت Ùˆ سرانجام خسته Ùˆ بیمار Ùˆ گرسنه به میهن ویران خود برگشت.
در بیست سالگی یک بار Ú©Ù‡ هنوز زخم جنگ را بر تن داشت، به خاطر انتقاد از نظام هیتلری، در Ù…Øکمه نظامی به اعدام Ù…Øکوم شد Ùˆ شش Ù‡Ùته در سلول انÙرادی به سر برد، زیر تیغ مرگ. اما سرانجام Ùرماندهان ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù†Ø¯ او را به مثابه گوشت دم توپ بار دیگر به جبهه جنگ بÙرستند.
جنگ تمام سلامتی Ùˆ شادابی بورشرت را به تاراج برده بود. این جوان Øساس Ùˆ هنرمند می‌توانست آثار بیشماری خلق کند ØŒ اما Ø¢Ùت جنگ تنها دو سال برایش باقی گذاشت Ú©Ù‡ بیشتر آن در ناتوانی Ùˆ بیماری سپری شد.
با اینکه بورشرت با بیماری دست به گریبان بود، اما دمی آسوده ننشست. او می‌دانست چیزهایی برای Ú¯Ùتن دارد Ú©Ù‡ Ú¯Ùتن آن از دیگران بر نمی‌آید. تمام تاریخ نگاری‌ها Ùˆ Øماسه سرایی‌ها نمی‌توانست درد Ùˆ عذاب همسلان او را بیان کند. پس از بازگشت به میهن دمی از نوشتن Ùˆ سرودن نیاسود. به Ú¯Ùته هاینریش بل، او با چنان شتابی می‌نوشت Ú©Ù‡ گویی با مرگ در مسابقه است. بورشرت می‌دانست Ú©Ù‡ وقت زیادی ندارد. Ùرصت برای او اندک بود. او در Û²Û° نوامبر Û±Û¹Û´Û· در Û²Û¶ سالگی درگذشت.
طغیان له‌شدگان
ولÙگانگ بورشرت ÙˆØشت بیکران جنگ را در نمایشنامه بیرون، پشت در ترسیم کرده است. او این تنها نمایشنامه خود را ظر٠چند روز در اواخر پاییز سال Û±Û¹Û´Û¶ روی کاغذ آورد. این نمایشنامه در Û²Û± نوامبر Û±Û¹Û´Û· تنها یک روز پس از مرگ خالق جوانش، در هامبورگ به روی صØنه رÙت.
بورشرت در این اثر نشان می‌دهد در پس جنگی Ú©Ù‡ بازماندگان از آن به عنوان تاریخ یا رویدادی مربوط به گذشته یاد می‌کنند، Ú†Ù‡ درد Ùˆ رنج عظیمی نهÙته است. اینهمه روایت تاریخی از جنگ، گزارش Øمله Ùˆ گریز، آمار شکست Ùˆ پیروزی، هرگز نمی‌تواند ذره ای از رنج Ùˆ عذاب نسلهای بشری را بازگو کند. اما این درد جانسوز نباید ناگÙته بماند.
آثار نه چندان پرشمار ولÙگانگ بورشرت امروزه از بهترین نمونه‌های بیان ساده Ùˆ طبیعی، نثر رسا Ùˆ Ø´Ùا٠در ادبیات معاصر آلمان به شمار می‌رود. Ùنون سبکی Ùˆ بلاغت ادبی برای بورشرت امری Ùرعی است. مهمترین چیز توصی٠واقعیت دهشتناک جنگ است با مؤثرترین Ùˆ قوی ترین کلمات.
در ایران مجموعه آثار بورشرت به تازگی توسط نشر اختران منتشر شده است. این کتاب تØت عنوان Ú¯Ù„ قاصد به ترجمه معصومه ضیایی Ùˆ لطÙعلی سمینو به Ùارسی برگشته است.
علی امینی
********
صØنه‌ای از نمایشنمانه «بیرون، پشت در»
(بکمان سر شام وارد می‌شود)
زن: این مرد جوان با تو کار داره.
بکمان: نوش جان جناب سرهنگ!
سرهنگ (در Øال جویدن): Ú†ÛŒ Ú¯Ùتی؟
بکمان: Ú¯Ùتم نوش جان قربان!
سرهنگ: ما داریم شام می‌خوریم. Ú†Ù‡ کار مهمی داری Ú©Ù‡ این موقع شب مزاØÙ… شدی؟
بکمان: هیچی، Ùقط خواستم بدونم امشب برم خودمو غرق کنم، یا باید زنده بمونم Ùˆ اگر قراره زنده بمونم، آمدم از شما بپرسم: Ú†Ù‡ جوری؟ آخر می‌دونید که، روزها باید یک چیزی بخورم، شبها هم باید یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. برای همین آمدم.
زن: ازش بپرس از ما چی میخواد؟ این همه‌ش داره به بشقاب من نگاه می‌کنه.
سرهنگ: خوب، شما Øالا Ú†ÛŒ میخوایید؟
بکمان: جناب سرهنگ!
سرهنگ: بÙرمایید، گوشم با شماست!
بکمان: من خیلی خسته هستم قربان، شبها اصلا نمی‌تونم بخوابم، اومدم پیش شما چون میدونم می‌تونین به من Ú©Ù…Ú© کنید تا دوباره بتونم بخوابم. چیز دیگه ای نمیخوام. Ùقط خواب، دلم Ù„Ú© زده برای یک خواب عمیق! می‌دونید قربان، من هر شب تا چشم روی هم میذارم، خواب بدی می‌بینم Ùˆ زود بیدار میشم. چون تو خوابم یک Ù†Ùر به طور ÙˆØشتناکی Ùریاد میزنه، Ùˆ می‌دونین اونی Ú©Ù‡ Ùریاد میزنه، کیه؟ خود من. خودم هستم قربان! هر شب مرده‌ها سر میرسن. یک عالمه مرده با نوارهای پوسیده روی زخمها Ùˆ اونیÙورم‌های خونی‌شون از گورهای دسته جمعی میان بیرون. از ته دریاها، از دشتها Ùˆ جاده‌ها، از خرابه‌ها Ùˆ باتلاقها، سیاه شده از سرما، کپک‌زده، پوسیده. جوانهای یه چشمی، بدون دندون، با بدن‌های سوراخ سوراخ Ùˆ بوگندو. مثل سیل ÙˆØشتناکی به همه طر٠سرازیر میشن. سیلاب ÙˆØشتناک اجساد مرده دنیا رو Ùرا می‌گیره. ژنرالی Ú©Ù‡ نواری خونین روی شلوارشه به من میگه: گروهبان بکمان، شما مسئولیتو به عهده بگیرین. زود دستور شمارش اÙراد رو بدین. Ùˆ من با تمام مسئولیتم به سراغ اجساد میرم... بعد من Ùریاد میزنم، نص٠شب شروع می‌کنم به Ùریاد زدن، Ùریادهای ÙˆØشتناک. به خاطر همینه Ú©Ù‡ من همیشه بیدارم، هر شب بیدار میشم با Ùریادهای ÙˆØشتناک، Ùˆ بعد دیگه نمی‌تونم بخوابم، قربان! برای اینکه مسئولیت داشتم. Ùˆ به همین خاطر Øالا آمدم پیش شما جناب سرهنگ! برای اینکه می‌خوام دوباره بخوابم. برای همین آمدم اینجا.
زن: این ØرÙها چیه میزنه این مرد؟
سرهنگ: Øالا از من Ú†ÛŒ میخواین؟
بکمان: براتون پسش آوردم.
سرهنگ: چی رو؟
بکمان: مسئولیت‌رو قربان! من امشب مسئولیتو براتون پس آوردم. یادتون رÙته جناب سرهنگ؟ هوا Û´Û² درجه زیر صÙر بود. ما داشتیم توی سوز سرما یخ می‌زدیم. شما به سنگر ما آمدین جناب سرهنگ، Ùˆ Ú¯Ùتید: گروهبان بکمان! من مسئولیت Û²Û° سرباز رو به شما واگذار می‌کنم. Ùˆ دستور دادید: میرید جنگل را شناسایی می‌کنید Ùˆ اسیر می‌گیرین. روشن شد؟ Ùˆ من جواب دادم:Ù° بله، قربان! بعد ما Øرکت کردیم Ùˆ شناسایی کردیم Ùˆ در تمام مدت مسئولیت با من بود. بعد تیراندازی راه اÙتاد، Ùˆ وقتی ما به سنگر خودمان برگشتیم، یازده Ù†Ùر Ú©Ù… داشتیم. Ùˆ مسئولیت با من بود، قربان! موضوع همینه جناب سرهنگ! اما Øالا جنگ تموم شده Ùˆ من میخوام دوباره بخوابم، به همین خاطره Ú©Ù‡ آمدم مسئولیتو به شما پس بدم، جناب سرهنگ!
سرهنگ: ولی تو زیادی جوش میزنی، سرباز. سخت نگیر جوون! منظور ما اصلا این نبوده!
بکمان: چرا، چرا، جناب سرهنگ، منظور درست همین بوده. مسئولیت Ùقط یک کلمه نیست، قربان! این چیزیه Ú©Ù‡ گوشت زنده Ùˆ روشن رو به خاک مرده Ùˆ سیاه تبدیل می‌کنه. باید با این مسئولیت یک کاری کرد دیگه. مرده‌ها جواب نمیدن. خدا جواب نمیده. اما زنده‌ها همه‌ش سؤال می‌کنن. اونا هر شب سؤال می‌کنن جناب سرهنگ. همین Ú©Ù‡ من به بستر میرم، میان ازم سؤال می‌کنن. زنها جناب سرهنگ، زنهای غمگین Ùˆ عزادار. زنهای پیر با موهای سÙید Ùˆ دستهای خسته، زنهای جوون با نگاههای مأیوس Ùˆ Øسرت زده. بچه‌ها جناب سرهنگ، یک عالمه بچه‌های کوچولو. همه از توی تاریکی به طرÙÙ… صدا میزنن: گروهبان بکمان بابای ما کجاست؟ گروهبان بکمان پسر من کجاست؟ برادر من کجاست گروهبان بکمان؟ نامزد من کجاست گروهبان بکمان؟ همسر من Ú©Ùˆ گروهبان بکمان؟ کجا هستند گروهبان بکمان؟ کجا کجا کجا؟ در طول شب همین جور سؤال می‌کنن Ùˆ سؤال می‌کنن تا هوا روشن میشه. یازده تا زن جناب سرهنگ، یعنی Ùقط یازده زن هستند Ú©Ù‡ سراغ من میان. مال شما چند Ù†Ùرند جناب سرهنگ؟ هزار زن؟ دو هزار زن؟ ده هزار زن؟ شما می‌تونین خوب بخوابین؟ خوب، پس Øالا Ú†Ù‡ Ùرقی می‌کنه Ú©Ù‡ مسئولیت این یازده Ù†Ùر رو هم از من بگیرین. شما Ú©Ù‡ با چند هزار Ù†Ùر راØت می‌خوابید، لط٠کنید Ùˆ این یازده Ù†Ùر رو از من بگیرید، تا من هم بتونم یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. چون من هم یک Ú©Ù…ÛŒ آرامش لازم دارم، جناب سرهنگ! آرامش!
زن: پناه بر خدا! منظورش از این ØرÙها چیه؟
سرهنگ (با Ù„ØÙ†ÛŒ دوستانه): سخت نگیرید دوست عزیز، شما باید یک Ú©Ù…ÛŒ به خودتون برسید تا قیاÙÙ‡ آدم پیدا کنین. برین پایین پیش راننده من، برید با آب گرم خودتو نو بشورین، ریشتونو بتراشین تا مثل آدم بشین. میگم یک دست از لباسهای منو بهتون بده. جدی میگم. این لباس شندره Ùˆ پاره پوره رو بندازین دور. یکی از کت Ùˆ شلوارهای کهنه منو بپوشین! آره جوون، برو از این قیاÙÙ‡ بیا بیرون تا مثل آدم بشی!
بکمان: مثل آدم بشم؟ من باید دوباره آدم بشم؟ (به تدریج صدای بلندتر) من باید آدم بشم؟ مثل شما بشم، آره؟ شما آدم هستین؟ آدم؟ آره؟ (Ùریاد) شما آدمین؟ آره؟
(صدای باز و بسته شدن در)
زن: (هراسان) خدا رو شکر Ú©Ù‡ رÙت. آمده بود جون ما رو بگیره. خوب شد گورشو Ú¯Ù… کرد
......!
| www.dw-world.de | © Deutsche Welle.
ااین مقاله در سال 2007 در دوچه وله منتشر شده است