ولÙگانگ بورشرت، شصت سال پس از مرگ/ علی امینی
می‌خواهم ÙØ§Ù†ÙˆØ³ دریایی باشم
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی ØªÙˆÙØ§Ù† زده‌ام
....
ولÙگانگ بورشرت، شصت سال پس از مرگ
روز Û²Û° نوامبر مصاد٠است با شصمین سالگرد درگذشت ولÙگانگ بورشرت، یکی از نویسندگان برجسته قرن بیستم در آلمان Ú©Ù‡ می‌توان او را صدای اعتراض نسلی شکست‌خورده دانست.
ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ از عمق زخم
رژیم نازی از سال Û±Û¹Û³Û³ تا Û±Û¹Û´Ûµ کشور آلمان را از جهنم ÙˆØØ´Øª Ùˆ نکبت گذر داد. رایش سوم Ú©Ù‡ با وعده Ù¾ÛŒØ´Ø±ÙØª Ùˆ بهروزی همگان بر سر کار آمده بود، در ØØ§Ú©Ù…یت دوازده ساله خود، ظلم Ùˆ جهل را به سیاست عمومی خود بدل کرد. ماشین سرکوب نازی‌ها، به طور طبیعی سیاست خارجی را در قالب جنگ Ùˆ ویرانگری ارائه کرد.
هنگامی Ú©Ù‡ رژیم نازی در هشتم مه Û±Û¹Û´Ûµ رسما تسلیم شد، آلمان کشوری بود درهم شکسته Ùˆ Ùلاکت زده. میلیونها جوانی Ú©Ù‡ با ÙØ±Ù…ان‌های جنون آمیز آدول٠هیتلر Ùˆ جلادان او به میدان‌های جنگ Ø±ÙØªÙ‡ بودند، اگر در میدان‌های جهنمی Ùˆ باتلاق‌های یخزده جان نداده بودند، در بازگشت به میهن، با ملتی گرسنه Ùˆ منکوب Ùˆ ÙˆØØ´ØªØ²Ø¯Ù‡ روبرو شدند.
انبوه سربازانی Ú©Ù‡ جوانی خود را در جبهه‌های طاعون زده Ùˆ اردوگاه اسیران به باد داده بودند، در بازگشت با این ØÙ‚یقت تلخ روبرو شدند، Ú©Ù‡ آن بساط بهیمی یکسره بر پایه دروغ Ùˆ ÙØ±ÛŒØ¨ استوار بوده است.
در نخستین سالهای پس از جنگ، نسل جوان آلمان زیر بار سنگین جنگ Ùˆ ÙØ§Ø´ÛŒØ³Ù… چنان درهم شکسته بود، Ú©Ù‡ هیچ چیز نمی‌توانست خشم Ùˆ بیزاری بیکران او را توصی٠کند. هیچ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ÛŒ قادر نبود آن ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ خردکننده را به بیان آورد.
در ÙØ¶Ø§ÛŒ سرشار از یأسی خشم آلود، جوانی Û²Û´ ساله به نام ولÙگانگ بورشرت تصمیم Ú¯Ø±ÙØª به درد Ùˆ عذاب این نسل Ø´Ú©Ù„ بیان بدهد. او یکی از میلیونها قربانی جنگ بود Ú©Ù‡ بر آن شد از نابودی نسل خود سخن بگوید.
بورشرت Ú©Ù‡ سالهای جوانی را در جبهه‌ها Ùˆ زندان‌ها Ùˆ اردوگاه‌های بی ترØÙ… به باد داده بود، صدای اعتراض نسلی بازنده Ùˆ شکست خورده بود Ú©Ù‡ به زØÙ…ت زبان باز کرد تا از زخم‌های خود بگوید.
بورشرت کار ادبی خود را با نوشتن یادداشت‌های کوتاه در نکوهش جنگ شروع کرد. شعرها Ùˆ قطعات ادبی کوتاه بورشرت سخن وری ساده Ùˆ سرراست نیست. این سروده‌های مؤثر Ùˆ کوبنده، Ø³Ù„Ø§Ø Ø±Ø²Ù… Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ خشم است. Ù†ÙØ±ÛŒÙ†ÛŒ است بر جنگ Ø§ÙØ±ÙˆØ²Ø§Ù† مست از باده قدرت Ùˆ زورگویی. آثار بورشرت اعلام جرم است، ÙØ±Ø§Ø®ÙˆØ§Ù†ÛŒâ€ŒØ³Øª به مقاومت در برابر زورگویان.
ولÙگانگ بورشرت در یکی از سروده‌های خود می‌گوید:
می‌خواهم ÙØ§Ù†ÙˆØ³ دریایی باشم
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی ØªÙˆÙØ§Ù† زده‌ام
اگر مردم
دستکم می‌خواهم
ÙØ§Ù†ÙˆØ³ÛŒ باشم
آویخته بر درگاه خانه تو
و شب رنگباخته را
تابان کنم
آری دست کم می‌خواهم
وقتی مردم
ÙØ§Ù†ÙˆØ³ÛŒ باشم
که شب‌ها تنهای تنها
هنگامی که جهان در خواب است
با ماه
صمیمانه درد دل کند.
بورشرت در آغاز جنگ Û±Û¸ ساله Ùˆ در پایان آن Û²Û´ ساله بود. او برای خلاقیت هنری خود بهایی سنگین پرداخت. در نظام هیتلری مثل میلیونها جوان دیگر در جبهه جنگ مشق آدمکشی دید، در میدان تیر خورد، بیمار شد، اعتراض کرد، به مجازات رسید، به زندان Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ به اسارت Ø±ÙØª Ùˆ سرانجام خسته Ùˆ بیمار Ùˆ گرسنه به میهن ویران خود برگشت.
در بیست سالگی یک بار Ú©Ù‡ هنوز زخم جنگ را بر تن داشت، به خاطر انتقاد از نظام هیتلری، در Ù…ØÚ©Ù…Ù‡ نظامی به اعدام Ù…ØÚ©ÙˆÙ… شد Ùˆ شش Ù‡ÙØªÙ‡ در سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ به سر برد، زیر تیغ مرگ. اما سرانجام ÙØ±Ù…اندهان ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù†Ø¯ او را به مثابه گوشت دم توپ بار دیگر به جبهه جنگ Ø¨ÙØ±Ø³ØªÙ†Ø¯.
جنگ تمام سلامتی Ùˆ شادابی بورشرت را به تاراج برده بود. این جوان ØØ³Ø§Ø³ Ùˆ هنرمند می‌توانست آثار بیشماری خلق کند ØŒ اما Ø¢ÙØª جنگ تنها دو سال برایش باقی گذاشت Ú©Ù‡ بیشتر آن در ناتوانی Ùˆ بیماری سپری شد.
با اینکه بورشرت با بیماری دست به گریبان بود، اما دمی آسوده ننشست. او می‌دانست چیزهایی برای Ú¯ÙØªÙ† دارد Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ† آن از دیگران بر نمی‌آید. تمام تاریخ نگاری‌ها Ùˆ ØÙ…اسه سرایی‌ها نمی‌توانست درد Ùˆ عذاب همسلان او را بیان کند. پس از بازگشت به میهن دمی از نوشتن Ùˆ سرودن نیاسود. به Ú¯ÙØªÙ‡ هاینریش بل، او با چنان شتابی می‌نوشت Ú©Ù‡ گویی با مرگ در مسابقه است. بورشرت می‌دانست Ú©Ù‡ وقت زیادی ندارد. ÙØ±ØµØª برای او اندک بود. او در Û²Û° نوامبر Û±Û¹Û´Û· در Û²Û¶ سالگی درگذشت.
طغیان له‌شدگان
ولÙگانگ بورشرت ÙˆØØ´Øª بیکران جنگ را در نمایشنامه بیرون، پشت در ترسیم کرده است. او این تنها نمایشنامه خود را ظر٠چند روز در اواخر پاییز سال Û±Û¹Û´Û¶ روی کاغذ آورد. این نمایشنامه در Û²Û± نوامبر Û±Û¹Û´Û· تنها یک روز پس از مرگ خالق جوانش، در هامبورگ به روی صØÙ†Ù‡ Ø±ÙØª.
بورشرت در این اثر نشان می‌دهد در پس جنگی Ú©Ù‡ بازماندگان از آن به عنوان تاریخ یا رویدادی مربوط به گذشته یاد می‌کنند، Ú†Ù‡ درد Ùˆ رنج عظیمی Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است. اینهمه روایت تاریخی از جنگ، گزارش ØÙ…له Ùˆ گریز، آمار شکست Ùˆ پیروزی، هرگز نمی‌تواند ذره ای از رنج Ùˆ عذاب نسلهای بشری را بازگو کند. اما این درد جانسوز نباید Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ‡ بماند.
آثار نه چندان پرشمار ولÙگانگ بورشرت امروزه از بهترین نمونه‌های بیان ساده Ùˆ طبیعی، نثر رسا Ùˆ Ø´ÙØ§Ù در ادبیات معاصر آلمان به شمار می‌رود. Ùنون سبکی Ùˆ بلاغت ادبی برای بورشرت امری ÙØ±Ø¹ÛŒ است. مهمترین چیز توصی٠واقعیت دهشتناک جنگ است با مؤثرترین Ùˆ قوی ترین کلمات.
در ایران مجموعه آثار بورشرت به تازگی توسط نشر اختران منتشر شده است. این کتاب ØªØØª عنوان Ú¯Ù„ قاصد به ترجمه معصومه ضیایی Ùˆ Ù„Ø·ÙØ¹Ù„ÛŒ سمینو به ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ برگشته است.
علی امینی
********
صØÙ†Ù‡â€ŒØ§ÛŒ از نمایشنمانه «بیرون، پشت در»
(بکمان سر شام وارد می‌شود)
زن: این مرد جوان با تو کار داره.
بکمان: نوش جان جناب سرهنگ!
سرهنگ (در ØØ§Ù„ جویدن): Ú†ÛŒ Ú¯ÙØªÛŒØŸ
بکمان: Ú¯ÙØªÙ… نوش جان قربان!
سرهنگ: ما داریم شام می‌خوریم. Ú†Ù‡ کار مهمی داری Ú©Ù‡ این موقع شب مزاØÙ… شدی؟
بکمان: هیچی، Ùقط خواستم بدونم امشب برم خودمو غرق کنم، یا باید زنده بمونم Ùˆ اگر قراره زنده بمونم، آمدم از شما بپرسم: Ú†Ù‡ جوری؟ آخر می‌دونید که، روزها باید یک چیزی بخورم، شبها هم باید یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. برای همین آمدم.
زن: ازش بپرس از ما چی میخواد؟ این همه‌ش داره به بشقاب من نگاه می‌کنه.
سرهنگ: خوب، شما ØØ§Ù„ا Ú†ÛŒ میخوایید؟
بکمان: جناب سرهنگ!
سرهنگ: Ø¨ÙØ±Ù…ایید، گوشم با شماست!
بکمان: من خیلی خسته هستم قربان، شبها اصلا نمی‌تونم بخوابم، اومدم پیش شما چون میدونم می‌تونین به من Ú©Ù…Ú© کنید تا دوباره بتونم بخوابم. چیز دیگه ای نمیخوام. Ùقط خواب، دلم Ù„Ú© زده برای یک خواب عمیق! می‌دونید قربان، من هر شب تا چشم روی هم میذارم، خواب بدی می‌بینم Ùˆ زود بیدار میشم. چون تو خوابم یک Ù†ÙØ± به طور ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©ÛŒ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ میزنه، Ùˆ می‌دونین اونی Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ میزنه، کیه؟ خود من. خودم هستم قربان! هر شب مرده‌ها سر میرسن. یک عالمه مرده با نوارهای پوسیده روی زخمها Ùˆ اونیÙورم‌های خونی‌شون از گورهای دسته جمعی میان بیرون. از ته دریاها، از دشتها Ùˆ جاده‌ها، از خرابه‌ها Ùˆ باتلاقها، سیاه شده از سرما، کپک‌زده، پوسیده. جوانهای یه چشمی، بدون دندون، با بدن‌های سوراخ سوراخ Ùˆ بوگندو. مثل سیل ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©ÛŒ به همه طر٠سرازیر میشن. سیلاب ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú© اجساد مرده دنیا رو ÙØ±Ø§ می‌گیره. ژنرالی Ú©Ù‡ نواری خونین روی شلوارشه به من میگه: گروهبان بکمان، شما مسئولیتو به عهده بگیرین. زود دستور شمارش Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ رو بدین. Ùˆ من با تمام مسئولیتم به سراغ اجساد میرم... بعد من ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ میزنم، نص٠شب شروع می‌کنم به ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زدن، ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ù‡Ø§ÛŒ ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©. به خاطر همینه Ú©Ù‡ من همیشه بیدارم، هر شب بیدار میشم با ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ù‡Ø§ÛŒ ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©ØŒ Ùˆ بعد دیگه نمی‌تونم بخوابم، قربان! برای اینکه مسئولیت داشتم. Ùˆ به همین خاطر ØØ§Ù„ا آمدم پیش شما جناب سرهنگ! برای اینکه می‌خوام دوباره بخوابم. برای همین آمدم اینجا.
زن: این ØØ±Ùها چیه میزنه این مرد؟
سرهنگ: ØØ§Ù„ا از من Ú†ÛŒ میخواین؟
بکمان: براتون پسش آوردم.
سرهنگ: چی رو؟
بکمان: مسئولیت‌رو قربان! من امشب مسئولیتو براتون پس آوردم. یادتون Ø±ÙØªÙ‡ جناب سرهنگ؟ هوا Û´Û² درجه زیر ØµÙØ± بود. ما داشتیم توی سوز سرما یخ می‌زدیم. شما به سنگر ما آمدین جناب سرهنگ، Ùˆ Ú¯ÙØªÛŒØ¯: گروهبان بکمان! من مسئولیت Û²Û° سرباز رو به شما واگذار می‌کنم. Ùˆ دستور دادید: میرید جنگل را شناسایی می‌کنید Ùˆ اسیر می‌گیرین. روشن شد؟ Ùˆ من جواب دادم:Ù° بله، قربان! بعد ما ØØ±Ú©Øª کردیم Ùˆ شناسایی کردیم Ùˆ در تمام مدت مسئولیت با من بود. بعد تیراندازی راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ Ùˆ وقتی ما به سنگر خودمان برگشتیم، یازده Ù†ÙØ± Ú©Ù… داشتیم. Ùˆ مسئولیت با من بود، قربان! موضوع همینه جناب سرهنگ! اما ØØ§Ù„ا جنگ تموم شده Ùˆ من میخوام دوباره بخوابم، به همین خاطره Ú©Ù‡ آمدم مسئولیتو به شما پس بدم، جناب سرهنگ!
سرهنگ: ولی تو زیادی جوش میزنی، سرباز. سخت نگیر جوون! منظور ما اصلا این نبوده!
بکمان: چرا، چرا، جناب سرهنگ، منظور درست همین بوده. مسئولیت Ùقط یک کلمه نیست، قربان! این چیزیه Ú©Ù‡ گوشت زنده Ùˆ روشن رو به خاک مرده Ùˆ سیاه تبدیل می‌کنه. باید با این مسئولیت یک کاری کرد دیگه. مرده‌ها جواب نمیدن. خدا جواب نمیده. اما زنده‌ها همه‌ش سؤال می‌کنن. اونا هر شب سؤال می‌کنن جناب سرهنگ. همین Ú©Ù‡ من به بستر میرم، میان ازم سؤال می‌کنن. زنها جناب سرهنگ، زنهای غمگین Ùˆ عزادار. زنهای پیر با موهای سÙید Ùˆ دستهای خسته، زنهای جوون با نگاههای مأیوس Ùˆ ØØ³Ø±Øª زده. بچه‌ها جناب سرهنگ، یک عالمه بچه‌های کوچولو. همه از توی تاریکی به طرÙÙ… صدا میزنن: گروهبان بکمان بابای ما کجاست؟ گروهبان بکمان پسر من کجاست؟ برادر من کجاست گروهبان بکمان؟ نامزد من کجاست گروهبان بکمان؟ همسر من Ú©Ùˆ گروهبان بکمان؟ کجا هستند گروهبان بکمان؟ کجا کجا کجا؟ در طول شب همین جور سؤال می‌کنن Ùˆ سؤال می‌کنن تا هوا روشن میشه. یازده تا زن جناب سرهنگ، یعنی Ùقط یازده زن هستند Ú©Ù‡ سراغ من میان. مال شما چند Ù†ÙØ±Ù†Ø¯ جناب سرهنگ؟ هزار زن؟ دو هزار زن؟ ده هزار زن؟ شما می‌تونین خوب بخوابین؟ خوب، پس ØØ§Ù„ا Ú†Ù‡ ÙØ±Ù‚ÛŒ می‌کنه Ú©Ù‡ مسئولیت این یازده Ù†ÙØ± رو هم از من بگیرین. شما Ú©Ù‡ با چند هزار Ù†ÙØ± Ø±Ø§ØØª می‌خوابید، لط٠کنید Ùˆ این یازده Ù†ÙØ± رو از من بگیرید، تا من هم بتونم یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. چون من هم یک Ú©Ù…ÛŒ آرامش لازم دارم، جناب سرهنگ! آرامش!
زن: پناه بر خدا! منظورش از این ØØ±Ùها چیه؟
سرهنگ (با Ù„ØÙ†ÛŒ دوستانه): سخت نگیرید دوست عزیز، شما باید یک Ú©Ù…ÛŒ به خودتون برسید تا قیاÙÙ‡ آدم پیدا کنین. برین پایین پیش راننده من، برید با آب گرم خودتو نو بشورین، ریشتونو بتراشین تا مثل آدم بشین. میگم یک دست از لباسهای منو بهتون بده. جدی میگم. این لباس شندره Ùˆ پاره پوره رو بندازین دور. یکی از کت Ùˆ شلوارهای کهنه منو بپوشین! آره جوون، برو از این قیاÙÙ‡ بیا بیرون تا مثل آدم بشی!
بکمان: مثل آدم بشم؟ من باید دوباره آدم بشم؟ (به تدریج صدای بلندتر) من باید آدم بشم؟ مثل شما بشم، آره؟ شما آدم هستین؟ آدم؟ آره؟ (ÙØ±ÛŒØ§Ø¯) شما آدمین؟ آره؟
(صدای باز و بسته شدن در)
زن: (هراسان) خدا رو شکر Ú©Ù‡ Ø±ÙØª. آمده بود جون ما رو بگیره. خوب شد گورشو Ú¯Ù… کرد
......!
| www.dw-world.de | © Deutsche Welle.
ااین مقاله در سال 2007 در دوچه وله منتشر شده است
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی ØªÙˆÙØ§Ù† زده‌ام
....
ولÙگانگ بورشرت، شصت سال پس از مرگ
روز Û²Û° نوامبر مصاد٠است با شصمین سالگرد درگذشت ولÙگانگ بورشرت، یکی از نویسندگان برجسته قرن بیستم در آلمان Ú©Ù‡ می‌توان او را صدای اعتراض نسلی شکست‌خورده دانست.
ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ از عمق زخم
رژیم نازی از سال Û±Û¹Û³Û³ تا Û±Û¹Û´Ûµ کشور آلمان را از جهنم ÙˆØØ´Øª Ùˆ نکبت گذر داد. رایش سوم Ú©Ù‡ با وعده Ù¾ÛŒØ´Ø±ÙØª Ùˆ بهروزی همگان بر سر کار آمده بود، در ØØ§Ú©Ù…یت دوازده ساله خود، ظلم Ùˆ جهل را به سیاست عمومی خود بدل کرد. ماشین سرکوب نازی‌ها، به طور طبیعی سیاست خارجی را در قالب جنگ Ùˆ ویرانگری ارائه کرد.
هنگامی Ú©Ù‡ رژیم نازی در هشتم مه Û±Û¹Û´Ûµ رسما تسلیم شد، آلمان کشوری بود درهم شکسته Ùˆ Ùلاکت زده. میلیونها جوانی Ú©Ù‡ با ÙØ±Ù…ان‌های جنون آمیز آدول٠هیتلر Ùˆ جلادان او به میدان‌های جنگ Ø±ÙØªÙ‡ بودند، اگر در میدان‌های جهنمی Ùˆ باتلاق‌های یخزده جان نداده بودند، در بازگشت به میهن، با ملتی گرسنه Ùˆ منکوب Ùˆ ÙˆØØ´ØªØ²Ø¯Ù‡ روبرو شدند.
انبوه سربازانی Ú©Ù‡ جوانی خود را در جبهه‌های طاعون زده Ùˆ اردوگاه اسیران به باد داده بودند، در بازگشت با این ØÙ‚یقت تلخ روبرو شدند، Ú©Ù‡ آن بساط بهیمی یکسره بر پایه دروغ Ùˆ ÙØ±ÛŒØ¨ استوار بوده است.
در نخستین سالهای پس از جنگ، نسل جوان آلمان زیر بار سنگین جنگ Ùˆ ÙØ§Ø´ÛŒØ³Ù… چنان درهم شکسته بود، Ú©Ù‡ هیچ چیز نمی‌توانست خشم Ùˆ بیزاری بیکران او را توصی٠کند. هیچ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ÛŒ قادر نبود آن ÙØ§Ø¬Ø¹Ù‡ خردکننده را به بیان آورد.
در ÙØ¶Ø§ÛŒ سرشار از یأسی خشم آلود، جوانی Û²Û´ ساله به نام ولÙگانگ بورشرت تصمیم Ú¯Ø±ÙØª به درد Ùˆ عذاب این نسل Ø´Ú©Ù„ بیان بدهد. او یکی از میلیونها قربانی جنگ بود Ú©Ù‡ بر آن شد از نابودی نسل خود سخن بگوید.
بورشرت Ú©Ù‡ سالهای جوانی را در جبهه‌ها Ùˆ زندان‌ها Ùˆ اردوگاه‌های بی ترØÙ… به باد داده بود، صدای اعتراض نسلی بازنده Ùˆ شکست خورده بود Ú©Ù‡ به زØÙ…ت زبان باز کرد تا از زخم‌های خود بگوید.
بورشرت کار ادبی خود را با نوشتن یادداشت‌های کوتاه در نکوهش جنگ شروع کرد. شعرها Ùˆ قطعات ادبی کوتاه بورشرت سخن وری ساده Ùˆ سرراست نیست. این سروده‌های مؤثر Ùˆ کوبنده، Ø³Ù„Ø§Ø Ø±Ø²Ù… Ùˆ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ خشم است. Ù†ÙØ±ÛŒÙ†ÛŒ است بر جنگ Ø§ÙØ±ÙˆØ²Ø§Ù† مست از باده قدرت Ùˆ زورگویی. آثار بورشرت اعلام جرم است، ÙØ±Ø§Ø®ÙˆØ§Ù†ÛŒâ€ŒØ³Øª به مقاومت در برابر زورگویان.
ولÙگانگ بورشرت در یکی از سروده‌های خود می‌گوید:
می‌خواهم ÙØ§Ù†ÙˆØ³ دریایی باشم
شبها در باد
برای ماهی‌ها
برای همه قایق‌ها
اما خودم
کشتی ØªÙˆÙØ§Ù† زده‌ام
اگر مردم
دستکم می‌خواهم
ÙØ§Ù†ÙˆØ³ÛŒ باشم
آویخته بر درگاه خانه تو
و شب رنگباخته را
تابان کنم
آری دست کم می‌خواهم
وقتی مردم
ÙØ§Ù†ÙˆØ³ÛŒ باشم
که شب‌ها تنهای تنها
هنگامی که جهان در خواب است
با ماه
صمیمانه درد دل کند.
بورشرت در آغاز جنگ Û±Û¸ ساله Ùˆ در پایان آن Û²Û´ ساله بود. او برای خلاقیت هنری خود بهایی سنگین پرداخت. در نظام هیتلری مثل میلیونها جوان دیگر در جبهه جنگ مشق آدمکشی دید، در میدان تیر خورد، بیمار شد، اعتراض کرد، به مجازات رسید، به زندان Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ به اسارت Ø±ÙØª Ùˆ سرانجام خسته Ùˆ بیمار Ùˆ گرسنه به میهن ویران خود برگشت.
در بیست سالگی یک بار Ú©Ù‡ هنوز زخم جنگ را بر تن داشت، به خاطر انتقاد از نظام هیتلری، در Ù…ØÚ©Ù…Ù‡ نظامی به اعدام Ù…ØÚ©ÙˆÙ… شد Ùˆ شش Ù‡ÙØªÙ‡ در سلول Ø§Ù†ÙØ±Ø§Ø¯ÛŒ به سر برد، زیر تیغ مرگ. اما سرانجام ÙØ±Ù…اندهان ØªØ±Ø¬ÛŒØ Ø¯Ø§Ø¯Ù†Ø¯ او را به مثابه گوشت دم توپ بار دیگر به جبهه جنگ Ø¨ÙØ±Ø³ØªÙ†Ø¯.
جنگ تمام سلامتی Ùˆ شادابی بورشرت را به تاراج برده بود. این جوان ØØ³Ø§Ø³ Ùˆ هنرمند می‌توانست آثار بیشماری خلق کند ØŒ اما Ø¢ÙØª جنگ تنها دو سال برایش باقی گذاشت Ú©Ù‡ بیشتر آن در ناتوانی Ùˆ بیماری سپری شد.
با اینکه بورشرت با بیماری دست به گریبان بود، اما دمی آسوده ننشست. او می‌دانست چیزهایی برای Ú¯ÙØªÙ† دارد Ú©Ù‡ Ú¯ÙØªÙ† آن از دیگران بر نمی‌آید. تمام تاریخ نگاری‌ها Ùˆ ØÙ…اسه سرایی‌ها نمی‌توانست درد Ùˆ عذاب همسلان او را بیان کند. پس از بازگشت به میهن دمی از نوشتن Ùˆ سرودن نیاسود. به Ú¯ÙØªÙ‡ هاینریش بل، او با چنان شتابی می‌نوشت Ú©Ù‡ گویی با مرگ در مسابقه است. بورشرت می‌دانست Ú©Ù‡ وقت زیادی ندارد. ÙØ±ØµØª برای او اندک بود. او در Û²Û° نوامبر Û±Û¹Û´Û· در Û²Û¶ سالگی درگذشت.
طغیان له‌شدگان
ولÙگانگ بورشرت ÙˆØØ´Øª بیکران جنگ را در نمایشنامه بیرون، پشت در ترسیم کرده است. او این تنها نمایشنامه خود را ظر٠چند روز در اواخر پاییز سال Û±Û¹Û´Û¶ روی کاغذ آورد. این نمایشنامه در Û²Û± نوامبر Û±Û¹Û´Û· تنها یک روز پس از مرگ خالق جوانش، در هامبورگ به روی صØÙ†Ù‡ Ø±ÙØª.
بورشرت در این اثر نشان می‌دهد در پس جنگی Ú©Ù‡ بازماندگان از آن به عنوان تاریخ یا رویدادی مربوط به گذشته یاد می‌کنند، Ú†Ù‡ درد Ùˆ رنج عظیمی Ù†Ù‡ÙØªÙ‡ است. اینهمه روایت تاریخی از جنگ، گزارش ØÙ…له Ùˆ گریز، آمار شکست Ùˆ پیروزی، هرگز نمی‌تواند ذره ای از رنج Ùˆ عذاب نسلهای بشری را بازگو کند. اما این درد جانسوز نباید Ù†Ø§Ú¯ÙØªÙ‡ بماند.
آثار نه چندان پرشمار ولÙگانگ بورشرت امروزه از بهترین نمونه‌های بیان ساده Ùˆ طبیعی، نثر رسا Ùˆ Ø´ÙØ§Ù در ادبیات معاصر آلمان به شمار می‌رود. Ùنون سبکی Ùˆ بلاغت ادبی برای بورشرت امری ÙØ±Ø¹ÛŒ است. مهمترین چیز توصی٠واقعیت دهشتناک جنگ است با مؤثرترین Ùˆ قوی ترین کلمات.
در ایران مجموعه آثار بورشرت به تازگی توسط نشر اختران منتشر شده است. این کتاب ØªØØª عنوان Ú¯Ù„ قاصد به ترجمه معصومه ضیایی Ùˆ Ù„Ø·ÙØ¹Ù„ÛŒ سمینو به ÙØ§Ø±Ø³ÛŒ برگشته است.
علی امینی
********
صØÙ†Ù‡â€ŒØ§ÛŒ از نمایشنمانه «بیرون، پشت در»
(بکمان سر شام وارد می‌شود)
زن: این مرد جوان با تو کار داره.
بکمان: نوش جان جناب سرهنگ!
سرهنگ (در ØØ§Ù„ جویدن): Ú†ÛŒ Ú¯ÙØªÛŒØŸ
بکمان: Ú¯ÙØªÙ… نوش جان قربان!
سرهنگ: ما داریم شام می‌خوریم. Ú†Ù‡ کار مهمی داری Ú©Ù‡ این موقع شب مزاØÙ… شدی؟
بکمان: هیچی، Ùقط خواستم بدونم امشب برم خودمو غرق کنم، یا باید زنده بمونم Ùˆ اگر قراره زنده بمونم، آمدم از شما بپرسم: Ú†Ù‡ جوری؟ آخر می‌دونید که، روزها باید یک چیزی بخورم، شبها هم باید یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. برای همین آمدم.
زن: ازش بپرس از ما چی میخواد؟ این همه‌ش داره به بشقاب من نگاه می‌کنه.
سرهنگ: خوب، شما ØØ§Ù„ا Ú†ÛŒ میخوایید؟
بکمان: جناب سرهنگ!
سرهنگ: Ø¨ÙØ±Ù…ایید، گوشم با شماست!
بکمان: من خیلی خسته هستم قربان، شبها اصلا نمی‌تونم بخوابم، اومدم پیش شما چون میدونم می‌تونین به من Ú©Ù…Ú© کنید تا دوباره بتونم بخوابم. چیز دیگه ای نمیخوام. Ùقط خواب، دلم Ù„Ú© زده برای یک خواب عمیق! می‌دونید قربان، من هر شب تا چشم روی هم میذارم، خواب بدی می‌بینم Ùˆ زود بیدار میشم. چون تو خوابم یک Ù†ÙØ± به طور ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©ÛŒ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ میزنه، Ùˆ می‌دونین اونی Ú©Ù‡ ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ میزنه، کیه؟ خود من. خودم هستم قربان! هر شب مرده‌ها سر میرسن. یک عالمه مرده با نوارهای پوسیده روی زخمها Ùˆ اونیÙورم‌های خونی‌شون از گورهای دسته جمعی میان بیرون. از ته دریاها، از دشتها Ùˆ جاده‌ها، از خرابه‌ها Ùˆ باتلاقها، سیاه شده از سرما، کپک‌زده، پوسیده. جوانهای یه چشمی، بدون دندون، با بدن‌های سوراخ سوراخ Ùˆ بوگندو. مثل سیل ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©ÛŒ به همه طر٠سرازیر میشن. سیلاب ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú© اجساد مرده دنیا رو ÙØ±Ø§ می‌گیره. ژنرالی Ú©Ù‡ نواری خونین روی شلوارشه به من میگه: گروهبان بکمان، شما مسئولیتو به عهده بگیرین. زود دستور شمارش Ø§ÙØ±Ø§Ø¯ رو بدین. Ùˆ من با تمام مسئولیتم به سراغ اجساد میرم... بعد من ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ میزنم، نص٠شب شروع می‌کنم به ÙØ±ÛŒØ§Ø¯ زدن، ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ù‡Ø§ÛŒ ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©. به خاطر همینه Ú©Ù‡ من همیشه بیدارم، هر شب بیدار میشم با ÙØ±ÛŒØ§Ø¯Ù‡Ø§ÛŒ ÙˆØØ´ØªÙ†Ø§Ú©ØŒ Ùˆ بعد دیگه نمی‌تونم بخوابم، قربان! برای اینکه مسئولیت داشتم. Ùˆ به همین خاطر ØØ§Ù„ا آمدم پیش شما جناب سرهنگ! برای اینکه می‌خوام دوباره بخوابم. برای همین آمدم اینجا.
زن: این ØØ±Ùها چیه میزنه این مرد؟
سرهنگ: ØØ§Ù„ا از من Ú†ÛŒ میخواین؟
بکمان: براتون پسش آوردم.
سرهنگ: چی رو؟
بکمان: مسئولیت‌رو قربان! من امشب مسئولیتو براتون پس آوردم. یادتون Ø±ÙØªÙ‡ جناب سرهنگ؟ هوا Û´Û² درجه زیر ØµÙØ± بود. ما داشتیم توی سوز سرما یخ می‌زدیم. شما به سنگر ما آمدین جناب سرهنگ، Ùˆ Ú¯ÙØªÛŒØ¯: گروهبان بکمان! من مسئولیت Û²Û° سرباز رو به شما واگذار می‌کنم. Ùˆ دستور دادید: میرید جنگل را شناسایی می‌کنید Ùˆ اسیر می‌گیرین. روشن شد؟ Ùˆ من جواب دادم:Ù° بله، قربان! بعد ما ØØ±Ú©Øª کردیم Ùˆ شناسایی کردیم Ùˆ در تمام مدت مسئولیت با من بود. بعد تیراندازی راه Ø§ÙØªØ§Ø¯ØŒ Ùˆ وقتی ما به سنگر خودمان برگشتیم، یازده Ù†ÙØ± Ú©Ù… داشتیم. Ùˆ مسئولیت با من بود، قربان! موضوع همینه جناب سرهنگ! اما ØØ§Ù„ا جنگ تموم شده Ùˆ من میخوام دوباره بخوابم، به همین خاطره Ú©Ù‡ آمدم مسئولیتو به شما پس بدم، جناب سرهنگ!
سرهنگ: ولی تو زیادی جوش میزنی، سرباز. سخت نگیر جوون! منظور ما اصلا این نبوده!
بکمان: چرا، چرا، جناب سرهنگ، منظور درست همین بوده. مسئولیت Ùقط یک کلمه نیست، قربان! این چیزیه Ú©Ù‡ گوشت زنده Ùˆ روشن رو به خاک مرده Ùˆ سیاه تبدیل می‌کنه. باید با این مسئولیت یک کاری کرد دیگه. مرده‌ها جواب نمیدن. خدا جواب نمیده. اما زنده‌ها همه‌ش سؤال می‌کنن. اونا هر شب سؤال می‌کنن جناب سرهنگ. همین Ú©Ù‡ من به بستر میرم، میان ازم سؤال می‌کنن. زنها جناب سرهنگ، زنهای غمگین Ùˆ عزادار. زنهای پیر با موهای سÙید Ùˆ دستهای خسته، زنهای جوون با نگاههای مأیوس Ùˆ ØØ³Ø±Øª زده. بچه‌ها جناب سرهنگ، یک عالمه بچه‌های کوچولو. همه از توی تاریکی به طرÙÙ… صدا میزنن: گروهبان بکمان بابای ما کجاست؟ گروهبان بکمان پسر من کجاست؟ برادر من کجاست گروهبان بکمان؟ نامزد من کجاست گروهبان بکمان؟ همسر من Ú©Ùˆ گروهبان بکمان؟ کجا هستند گروهبان بکمان؟ کجا کجا کجا؟ در طول شب همین جور سؤال می‌کنن Ùˆ سؤال می‌کنن تا هوا روشن میشه. یازده تا زن جناب سرهنگ، یعنی Ùقط یازده زن هستند Ú©Ù‡ سراغ من میان. مال شما چند Ù†ÙØ±Ù†Ø¯ جناب سرهنگ؟ هزار زن؟ دو هزار زن؟ ده هزار زن؟ شما می‌تونین خوب بخوابین؟ خوب، پس ØØ§Ù„ا Ú†Ù‡ ÙØ±Ù‚ÛŒ می‌کنه Ú©Ù‡ مسئولیت این یازده Ù†ÙØ± رو هم از من بگیرین. شما Ú©Ù‡ با چند هزار Ù†ÙØ± Ø±Ø§ØØª می‌خوابید، لط٠کنید Ùˆ این یازده Ù†ÙØ± رو از من بگیرید، تا من هم بتونم یک Ú©Ù…ÛŒ بخوابم. چون من هم یک Ú©Ù…ÛŒ آرامش لازم دارم، جناب سرهنگ! آرامش!
زن: پناه بر خدا! منظورش از این ØØ±Ùها چیه؟
سرهنگ (با Ù„ØÙ†ÛŒ دوستانه): سخت نگیرید دوست عزیز، شما باید یک Ú©Ù…ÛŒ به خودتون برسید تا قیاÙÙ‡ آدم پیدا کنین. برین پایین پیش راننده من، برید با آب گرم خودتو نو بشورین، ریشتونو بتراشین تا مثل آدم بشین. میگم یک دست از لباسهای منو بهتون بده. جدی میگم. این لباس شندره Ùˆ پاره پوره رو بندازین دور. یکی از کت Ùˆ شلوارهای کهنه منو بپوشین! آره جوون، برو از این قیاÙÙ‡ بیا بیرون تا مثل آدم بشی!
بکمان: مثل آدم بشم؟ من باید دوباره آدم بشم؟ (به تدریج صدای بلندتر) من باید آدم بشم؟ مثل شما بشم، آره؟ شما آدم هستین؟ آدم؟ آره؟ (ÙØ±ÛŒØ§Ø¯) شما آدمین؟ آره؟
(صدای باز و بسته شدن در)
زن: (هراسان) خدا رو شکر Ú©Ù‡ Ø±ÙØª. آمده بود جون ما رو بگیره. خوب شد گورشو Ú¯Ù… کرد
......!
| www.dw-world.de | © Deutsche Welle.
ااین مقاله در سال 2007 در دوچه وله منتشر شده است