دو شعر از Ù…ØÙ…د صادق دهقان
پيشكش به آزاده بانوي Ø§ÙØºØ§Ù†Ø›
دكتر«سيما سمر»
و زنان ستمديده ميهنم
--
--
........
آن روز كه دستم
رنج٠كار را ØØ³ ميكرد
كلاغي شوم اینجا بانگ برداشت و
زهر٠نان در گلويم نشست
گزینه شعر
1375 تا 1385 خورشیدی
Ù…ØÙ…د صادق دهقان
ترديد
ديروز
ديدم كه يقين مرد
و امروز
همه ديدند كه خانه ی بومها چراغاني است
ÙØ±Ø¯Ø§
ترديد شاهنشاه خواهد شد
و من
ماندهام كه
ÙØ§ØªØÙ‡ بخوانم يا
شادباش بگويم.
زادن و بودن
زمانهاي كه من در آن زادم
عصر٠مقبره‌ها بود،
ولي در نهايت٠خاك
دل٠من سوخت و دود شد.
«بودن»
اولين هديه ی معلم به من بود
كه بوي استعمار ميداد
Ùˆ ÙØ¹Ù„٠امر٠«باش» را
براي تØÙ…يق٠من صَر٠كرد.
شبهای عاشقانه‌ نديده‌ام
نگاهم، پوچي‌هاي Ù…ØØ¶ را ميشمارد
زنجير٠رؤيا
صنوبر را زجركش میکند
Ùˆ خونش به گردن٠من Ù…ÛŒØ§ÙØªØ¯
ـ و باز هم بدشانسي ـ
سنگسار٠تقدير ميشوم
تا به ØÙ…اقت، تن دهم.
اکنون تكرار٠مرگ٠خامه هاست
و تنها عصيان٠توده هاست كه
«ن و القلم» را معنا ميكند.
چهارشنبه
آن روز كه دستم
رنج٠كار را ØØ³ ميكرد
كلاغي شوم اینجا بانگ برداشت و
زهر٠نان در گلويم نشست
تا به سوي Ù†ÙØ±ØªÙ خانه برگردم.
شب، سياه بود
و جنگ٠مرگ و زندهگي
تنها ÙˆØØ´Øª مال٠من شد
و لذت مال٠او؛
Ø³ØØ± براي او Ú†Ù‡ خوب بود،
ولي قار قار كلاغ
نان٠مرا آجر كرد.
از اين به بعد،
Ø³ØØ±Ø› يعني عذاب
و نوشيدن٠آخرين قطرههاي آب.
چهارشنبه؛
روز رنگ باختن٠يك Ù…Ùهوم
روز تصور٠بيمصداق٠پدر؛
چهارشنبه
ديگر روز٠خدا نيست.
دكتر«سيما سمر»
و زنان ستمديده ميهنم
--

........
آن روز كه دستم
رنج٠كار را ØØ³ ميكرد
كلاغي شوم اینجا بانگ برداشت و
زهر٠نان در گلويم نشست
گزینه شعر
1375 تا 1385 خورشیدی
Ù…ØÙ…د صادق دهقان
ترديد
ديروز
ديدم كه يقين مرد
و امروز
همه ديدند كه خانه ی بومها چراغاني است
ÙØ±Ø¯Ø§
ترديد شاهنشاه خواهد شد
و من
ماندهام كه
ÙØ§ØªØÙ‡ بخوانم يا
شادباش بگويم.
زادن و بودن
زمانهاي كه من در آن زادم
عصر٠مقبره‌ها بود،
ولي در نهايت٠خاك
دل٠من سوخت و دود شد.
«بودن»
اولين هديه ی معلم به من بود
كه بوي استعمار ميداد
Ùˆ ÙØ¹Ù„٠امر٠«باش» را
براي تØÙ…يق٠من صَر٠كرد.
شبهای عاشقانه‌ نديده‌ام
نگاهم، پوچي‌هاي Ù…ØØ¶ را ميشمارد
زنجير٠رؤيا
صنوبر را زجركش میکند
Ùˆ خونش به گردن٠من Ù…ÛŒØ§ÙØªØ¯
ـ و باز هم بدشانسي ـ
سنگسار٠تقدير ميشوم
تا به ØÙ…اقت، تن دهم.
اکنون تكرار٠مرگ٠خامه هاست
و تنها عصيان٠توده هاست كه
«ن و القلم» را معنا ميكند.
چهارشنبه
آن روز كه دستم
رنج٠كار را ØØ³ ميكرد
كلاغي شوم اینجا بانگ برداشت و
زهر٠نان در گلويم نشست
تا به سوي Ù†ÙØ±ØªÙ خانه برگردم.
شب، سياه بود
و جنگ٠مرگ و زندهگي
تنها ÙˆØØ´Øª مال٠من شد
و لذت مال٠او؛
Ø³ØØ± براي او Ú†Ù‡ خوب بود،
ولي قار قار كلاغ
نان٠مرا آجر كرد.
از اين به بعد،
Ø³ØØ±Ø› يعني عذاب
و نوشيدن٠آخرين قطرههاي آب.
چهارشنبه؛
روز رنگ باختن٠يك Ù…Ùهوم
روز تصور٠بيمصداق٠پدر؛
چهارشنبه
ديگر روز٠خدا نيست.